قرآن از منظر اقبال لاهوري
ناصر كشاورزي با نگاهي دقيق به زندگي و آثار علامه محمد اقبال لاهوري، مأنوس بودن با كتاب خدا (قرآن) در همهي حالات او مشاهده ميگردد، به طوري كه ميتوان رمز ترقي، تعالي و رشد فكري اقبال را در ميان ارتباط روشنفكران مسلمان مستمر او با قرآن عنوان كرد.اقبال كه در دامن پدري متدين پرورش يافته بود، هميشه تحت تأثير اين سخن پدر واقع ميشد كه به وي گفته بود: «وقتي قرآن تلاوت ميكني، فكر كن قرآن بر تو نازل شده است؛ يعني همكلام خدا شدهاي.»1 بنابراين اقبال توجهي عميق به قرآن نشان داد و به درستي با آن آشنا گرديد و در روح عرفاني، اجتماعي و ... او، كلام الهي حاكم گرديد.الفاظ قرآن كريم بر دل و روح اقبال به صورت وحي نازل ميگرديد و او را براي بيان مفاهيم الهي آماده ميكرد، «يك بار رييس دانشكدهي دولتي لاهور از اقبال سؤال ميكند آيا به نظر شما مفاهيم قرآن بر پيامبر (ص) شما نازل ميشد و آن حضرت آن را در قالب الفاظ خود بيان ميكرد، يا اين كه الفاظ همچون مفاهيم آن به صورت وحي بر دل آن حضرت نازل ميگرديد؟ اقبال جواب داد: عبارات قرآن به زبان عربي و عينا به همان شكل موجود بر آن حضرت نازل ميشد. رييس دانشكدهي لاهور بسيار تعجب مينمايد و ميگويد: من نميتوانم بفهمم كه چگونه فيلسوف بلند پايهاي چون شما به الهام الفاظ ايمان شديدي دارد؟ علامه اقبال در جواب وي ميگويد: آقاي دكتر من پيغمبر نيستم و تنها يك شاعر هستم، اما هنگامي كه حالت شعرسرايي بر من عارض ميگردد، اشعار، خود به خود مرتب شده بر من نازل ميشوند و من بدون هيچ كم و كاست و دخل و تصرفي عينا آنها را نقل ميكنم، چه بسا هنگامي كه من خواستهام در اين اشعار اصلاحي بنمايم، ولي اين ترميم من در برابر شعر اصلي و نازل شده بسيار ابتدايي و پوچ مينموده و من مجبور شدهام كه شعر را به همان حالت اوليه بگذارم. بنابراين اين امكان زماني وجود دارد كه شعر به صورت كامل بر يك شاعر نازل شود، چه جاي شگفتي است كه بر پيامبر بزرگ ما، قرآن به شكل كامل لغوي نازل شود».2 بازگشت به قرآن بازگشت به قرآن يكي از مهمترين راه حلهاي اصلاحي در انديشهي متفكران مسلمان در دوران معاصر بوده است. از نظر متفكران يكي از علل عقبماندگي، انحطاط و زوال پيش آمده در سطح جهانِ اسلام، عدم توجه و عدم تأمل و تعمق در قرآن ميباشد. اقبال يكي از اين متفكران و روشنفكراني است كه معتقد است بايد اين كتاب حفظ و حقايق آن نيز آشكار گردد:
حفظ قرآن عظيم آيين تست
حرف حق را فاش گفتن دين تست3
حرف حق را فاش گفتن دين تست3
حرف حق را فاش گفتن دين تست3
از يك آيين مسلمان زنده است
پيكر امت (يا ملت) ز قرآن زنده است
پيكر امت (يا ملت) ز قرآن زنده است
پيكر امت (يا ملت) ز قرآن زنده است
آن كتاب زنده قرآن حكيم
رهزنان از حفظ او رهبر شدند
گر تو ميخواهي مسلمان زيستن
نيست ممكن جز به قرآن زيستن7
حكمت او لايزال است و قديم
از كتابي صاحب دفتر شدند
نيست ممكن جز به قرآن زيستن7
نيست ممكن جز به قرآن زيستن7
نقش قرآن تا درين عالم نشست
فاش گويم آنچه در دل مضمر است
چون بجان دريافت، جان ديگر شود
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
نقشهاي كاهن و پاپا شكست
اين كتابي نيست چيزي ديگر است
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
جان چو ديگر شد جهان ديگر شود
مثل حق پنهان و هم پيداست اين
اندرو تقديرهاي غرب و شرق
با مسلمان گفت جان بر كف بنه
آفريدي شرع و آئيني دگر
اندكي با نور قرآنش نگر
زنده و پاينده و گوياست اين
سرعت انديشه پيدا كن چو برق
هر چه از حاجت فزون داري بده
اندكي با نور قرآنش نگر
اندكي با نور قرآنش نگر
از بم و زير حيات آگه شوي
محفل ما بي مي و بي ساقي است
ساز قرآن را نواها باقي است
هم ز تقدير حيات آگه شوي
ساز قرآن را نواها باقي است
ساز قرآن را نواها باقي است
چيست دين؟ دريافتن اسرار خويش
اندكي گم شو به قرآن و خبر
بازاي نادان به خويش اندر نگر
زندگي مرگ است بيديدار خويش
بازاي نادان به خويش اندر نگر
بازاي نادان به خويش اندر نگر
فكر انسان بتپرستي بتگري
باز طرح آزري انداخته است
آدميت كشته شد چون گوسفند
پيش پاي اين بت نا ارجمند
هر زمان در جستوجوي پيكري
تازهتر پروردگاري ساخته است
پيش پاي اين بت نا ارجمند
پيش پاي اين بت نا ارجمند
مينداني آيهي ام الكتاب
در جهان وابستهي دينش حيات
اي كه ميداري كتابش در بغل
تيزتر نه پا به ميدان عمل14
امت عادل ترا آمد خطاب
نيست ممكن جز بآئينش حيات
تيزتر نه پا به ميدان عمل14
تيزتر نه پا به ميدان عمل14
بنده حق بينياز از هر مقام
ني غلام او را، نه او كس را غلام
ني غلام او را، نه او كس را غلام
ني غلام او را، نه او كس را غلام
گرنه سازد با مزاج او جهان
ميشود جنگ آزما با آسمان16
ميشود جنگ آزما با آسمان16
ميشود جنگ آزما با آسمان16
در حضور آن مسلمان كريم
گفت اين سرمايهي اهل حق است
اندرو هر ابتدا را انتهاست
حيدر از نيروي او خيبرگشاست17
هديه آوردم ز قرآن عظيم
در ضمير او حيات مطلق است
حيدر از نيروي او خيبرگشاست17
حيدر از نيروي او خيبرگشاست17
مسلم اول شه مردان علي
عشق را سرمايهي ايمان علي
عشق را سرمايهي ايمان علي
عشق را سرمايهي ايمان علي
از رخ او فال پيغمبر گرفت
ملت حق از شكوهش فرگرفت
ملت حق از شكوهش فرگرفت
ملت حق از شكوهش فرگرفت
قوت دين مبين فرمودهاش
كائنات آئينپذير از دودهاش
كائنات آئينپذير از دودهاش
كائنات آئينپذير از دودهاش
مرسل حق كرد نامش بوتراب
خاك تاريكي كه نام او تن است
شير حق اين خاك را تسخير كرد
مرتضي كز تيغ او حق روشن است
مرد كشورگير از كراري است
هر كه در آفاق گردد بوتراب
هر كه زين بر مركب تن تنگ بست
چون نگين بر خاتم دولت نشست
حق يداله خواند در امّ الكتاب
عقل از بيداد او در شيون است
اين گل تاريك را اكسير كرد
بوتراب از فتح اقليم تن است
گوهرش را آبرو خودداري است
بازگرداند ز مغرب آفتاب
چون نگين بر خاتم دولت نشست
چون نگين بر خاتم دولت نشست
از گِل خود آدمي تعمير كن
آدمي را عالمي تعمير كن18
آدمي را عالمي تعمير كن18
آدمي را عالمي تعمير كن18
مسلم استي بينياز ازغير شو
چون علي در سازبانان شعير
رزق خود را از كف دونان مگير
گرچه باشي مور هم بي بال و پر
راه دشوار است سامان كم بگير
پشت پا زن تخت كيكاوس را
سر بده از كف مده ناموس را
اهل عالم را سراپا خير شو
گردن مرحب شكن خيبر بگير
يوسف استي خويش را ارزان مگير
حاجتي پيش سليماني مبر
در جهان آزاد زي آزاد مير
سر بده از كف مده ناموس را
سر بده از كف مده ناموس را
خوار از مهجوري قرآن شدي
اي چو شبنم بر زمين افتندهاي
در بغل داري كتاب زندهاي
شكوه سنج گردش دوران شدي
در بغل داري كتاب زندهاي
در بغل داري كتاب زندهاي
سر دين صدق مقال اكل حلال
در ره دين سخت چون الماس زي
دل بحق بربند و بي وسواس زي21
خلوت و جلوت تماشاي جمال
دل بحق بربند و بي وسواس زي21
دل بحق بربند و بي وسواس زي21
اي بسا مرد حق انديش و بصير
كثرت نعمت گه از دل برد
سالها اندر جهان گرديدهام
من فداي آنكه درويشانه زيست
واي آن كو از خدابيگانه زيست
ميشود از كثرت نعمت ضرير
ناز ميآرد نياز از دل برد
نم بچشم منعمان كم ديدهام
واي آن كو از خدابيگانه زيست
واي آن كو از خدابيگانه زيست
برخور از قرآن اگر خواهي ثبات
ميدهد ما را پيام لا تَخَفْ
قوت سلطان و مير از لا اله
هيبت مرد فقير از لااله
در ضميرش ديدهام آب حيات
ميرساند بر مقام لا تخف
هيبت مرد فقير از لااله
هيبت مرد فقير از لااله
گوهر درياي قرآن سفتهام
تا دو تيغ لا و الا داشتيم
ما سواللّه را نشان نگذاشتيم23
شرح رمز صبغة اله گفتهام
ما سواللّه را نشان نگذاشتيم23
ما سواللّه را نشان نگذاشتيم23
چيست دين؟ در يافتن اسرار خويش
آن مسلماني كه بيند خويش را
اندكي گم شو بقرآن و خبر
تا دلش سري ز اسرار خداست
حيف اگر از خويشتن نا آشناست27
زندگي مرگ است بي ديدار خويش
از جهاني برگزيند خويش را
بازاي نادان بخويش اندرنگر
حيف اگر از خويشتن نا آشناست27
حيف اگر از خويشتن نا آشناست27
از حجاز و چين و ايرانيم ما
شبنم يك صبح خندانيم ما30
شبنم يك صبح خندانيم ما30
شبنم يك صبح خندانيم ما30
1. جاويد، اقبال «زندگي و افكار علامه اقبال لاهوري»، ج 1، ترجمهي شهيندخت كامران مقدم، چاپ سوم، تهران: شركت بهنشر (آستان قدس رضوي)، 1372 ص 103.2. همان، ص 244 و 245.3. محمد اقبال لاهوري، «كليات اشعار فارسي»، چاپ سوم، تهران: سازمان انتشارات جاويدان، 1366، ص 365.4. همان، ص 169.5. محمد اقبال لاهوري، «احياي فكر ديني در اسلام»، ترجمهي احمد آرام، تهران: كانون نشر و پژوهشهاي اسلامي (بيتا)، ص 196. محمد اقبال لاهوري، كليات اشعار فارسي، پيشين، ص 366.7. همان، ص 165 و 166.8. محمد اقبال لاهوري، «احياي فكر ديني در اسلام»، پيشين، ص 191.9. محمد اقبال لاهوري، «كليات اشعار فارسي»، پيشين، ص 368 و 369.10. محمد اقبال لاهوري، «احياي فكر ديني در اسلام»، پيشين، ص 142.11. محمد اقبال لاهوري، «كليات اشعار فارسي»، پيشين، ص 489.12. محمد اقبال لاهوري، «احياي فكر ديني در اسلام»، پيشين، ص 1.13. همان، ص 111.14. محمد اقبال لاهوري، «كليات اشعار فارسي»، ص 178 و 179.15. محمد اقبال لاهوري، «احياي فكر ديني در اسلام»، ص 126.16. محمد اقبال لاهوري، «كليات اشعار فارسي»، ص 116.17. همان، ص 491.18. همان، صص 116ـ115ـ114.19. همآن، ص 190و191.20. همآن، ص 195و196.21. همآن، ص 448.22. جاويد اقبال، «زندگي و افكار علامه اقبال لاهوري»، ج 1، پيشين، ص 220و231.23. محمد اقبال لاهوري «كليات اشعار فارسي» پيشين، ص 504.24. محمد اقبال لاهوري «احياي فكر ديني در اسلام»، پيشين، ص 96ـ99.25. همان، ص 101.26. همان، ص 107.27. محمد اقبال لاهوري «كليات اشعار فارسي»، پيشين، ص 489.28. محمد اقبال لاهوري «احياي فكر ديني در اسلام» پيشين، ص 10929. همان، ص 161؛ سورهي نساء، آيهي 1.30. محمد اقبال لاهوري «كليات اشعار فارسي» پيشين، ص 98.31. محمد اقبال لاهوري «احياي فكر ديني در اسلام» پيشين، ص 159 الي 161.