اقتضاها و امتناعهاي ساختاري ـ ذهني آزادي سياسي در انديشههاي شيعه
محمود شفيعي برخلاف زعم كساني كه توسعهي سياسي را امري لحظهاي و سريعالحصول تلقي ميكنند، تجربهي تاريخِ جوامع پيشرفتهي شرقي و غربي بر انباشتي بودن و بطيئالحصول بودن آن شهادت ميدهد. از اين رو توسعهي سياسي ـ با نگاهي كالبدشكافانه ـ تكثر احزاب، مطبوعات، تجمعات و مقولاتي از اين قبيل نيست. با تصميم لحظهاي مسئولان سياسي يك دولت نيز نميتوان انتظار تحقق توسعهي سياسي را داشت. براي شناختي قانعكننده از اين پديده، لازم است از مظاهر اجتماعي عبور نموده و از اين طريق نقبي به درون «وضعيت سياسي ـ اجتماعي» حاكم بر يك جامعه زد. مظاهر اجتماعي از قبيل: تكثر، احزاب، آزادي مطبوعات، تقسيم قوا و غيره، آنگاه توسعهي سياسي خوانده ميشود كه تجليدهندهي وضعيتي خاص در جامعه باشد؛ وضعيتي كه نه يكروزه، بلكه در يك روند بلندمدتِ تاريخي، با تجربههاي تلخ و شيرينيهاي زياد و پستي و بلنديهاي فراوان، بهتدريج شكل گرفته و همگان را تحت تأثير خويش قرار ميدهد. آزادي سياسي نيز كه بخشي از توسعهي سياسي است، دربرگيرندهي معنايي وراي اموري نمادين و ظاهري است.آزادي سياسي به عنوان يكي از فضيلتها، براي يك نظام سياسي به شمار ميآيد. در عين حال اين فضيلت پيششرط و زمينهساز تحقق فضايل ديگر ميباشد. هرگونه تفسير از آزادي سياسي، متضمن فعال بودن شهروندان در جامعهي سياسي است. آزادي سياسي آنگاه تحقق مييابد كه افراد جامعه در عرصهي جامعهي مدني براي جهتدهي عرصهي سياسي جُنبوجوش داشته و فعالانه در امور جامعه مشاركت نمايند. آزادي سياسي بيانگر نوعي فرهنگ سياسيِ حاكم بر جامعه و نيز تبيينكنندهي روح اجتماعي خاص است كه بر اساس آن و تحت تأثير آن شهروندان با اعمال ارادهي دايمي، به نظارت و كنترل اعمال و رفتار حاكمان و كارگزاران حكومت ميپردازند.براي تحقق چنين آزادياي، صِرف اثبات ارادهي انتخابگر در نهاد آدميان و برخورداري آنان از عقل تميزدهنده، كافي نيست. ورود فعالانه به عرصهي زندگي سياسي ـ اجتماعي كه لااقل بخشي از آن دربارهي تنظيم امور دنيوي است، ناشي از ويژگيها و خصوصياتِ جهانبيني افراد جامعه ميباشد. لذا بايد ديد اين جهانبيني، براي زندگي دنيوي چه جايگاهي قايل است و چه اصالتي به آن ميدهد و تلاش و كوشش در آن را تا چه اندازه مطلوب ميداند. در يك بخش ديگر بايد به اين سؤال پرداخت كه بالاخره در اين جهانبيني انتخابگر بودن انسان چه ارزشي دارد؟ آيا او بايد انتخاب كند، يا ديگري؟ ديگري هر كس كه باشد، موجود برتر از انسان، يا همسان او؟ در پژوهش حاضر در راستاي همين مسايل به دو سؤال اساسي خواهيم پرداخت: چه موانع ذهني در راه رسيدن به آزادي سياسي در گفتمان شيعه دستوپاگير بوده است؟ با كدام عنصر، يا عناصر فكري مطرح در انديشهي شيعه، ميتوان به سوي آزادي سياسي گام برداشت؟ فرضيهي اصلي نويسنده اين است كه: سلطهي انديشههاي دنياگريز در مقاطع مختلف تاريخي بر زندگي سياسي ـ اجتماعي شيعه، عرصه را بر بازسازي و احياي عناصر فكريِ زمينهساز براي آزادي سياسي از قبيل «اصل اباحه» تنگ كرده است. هدف از اين پژوهش زنده كردن عناصر فكري زمينهساز آزادي سياسي موجود در تفكر سياسي شيعه ميباشد. اهميت بحث حاضر نيز در همين راستا قابل توجه خواهد بود. هيچ جامعهاي نميتواند بدون پيدا كردن مباني فكري خود و ترسيم ساختار ذهني و هماهنگسازي عناصر آن در جهت حركت به سوي اهداف كلان عيني، استراتژي و تاكتيكهاي مناسب اتخاذ نمايد، بنابراين چنين نيازي براي جامعهي امروز ايران ضروري به نظر ميرسد.الف: امتناعهاي تحقق آزادي سياسي در انديشههاي شيعه 1. عقل؛ مستقلات عقليه و شيعه ادعا اين است كه در تفكرات شيعه «عقل» به گونهاي انحصاري در «عقل» معطوف به مستقلات عقليه ـ كه البته فراتاريخي است ـ تفسير شده است. اين عقل بهتنهايي نميتواند تحصيلكنندهي شرايط فكريِ تحقق آزاديِ سياسي در جامعه باشد؛ چراكه اساسا آزادي سياسي امري تاريخي است كه در مقطعي از تاريخِ زندگي بشري، به عنوان يكي از ابزارهاي تسهيلكنندهي زندگي بشر در عرصهي عمومي توليدشده و در بازار سياست عرضه گشته است.كارخانهاي كه اين محصول را توليد نموده «عقل محاسبهگرانهي» انسانها است و به تعبير ادبيات ديني از محصولات «عقل معاش» به حساب ميآيد، نه «عقل معاد»؛ عقلي كه در گفتمان شيعه به دليل پردازش كمتر به آن، مورد غفلت قرار گرفته و جايگاهي نيافته است.منظور شيعه از «مستقلات عقليه» همان «حسن و قبح» عملي است. مرحوم مظفر در كتاب «اصول الفقه» سه معني براي حسن و قبح عقلي ذكر كرده است كه عبارتاند از: 1. كمال و نقص؛ 2. سازگاري با طبع انسان و تنفر از آن؛ 3. ستايش و مذمت. عقلي كه عدليه آن را پذيرفته و اشاعره آن را مردود ميدانند، همان حسن و قبح به معناي سوّم ميباشد. به نظر مرحوم مظفر، عقل انسان خوبي و بدي (به معناي اخير) را درك ميكند، امّا بعد از درك، عقل حق حكم دادن را ندارد؛ زيرا مسألهي امر و نهي كردن فقط كار خداوند است؛ لذا براي رسيدن به اين مرحله، عمليات ديگري را نيز عقل طي ميكند كه ملازمهي عقلي بين (درك عقل و حكم شرع) نام دارد و عقل از اين طريق احكام الاهي را كشف ميكند.1 محمدتقي حكيم نيز در كتاب «الأصول العامه للفقه المقارن» ميگويد: «عقلها هرچند قابليت درك را دارند، امّا درك عقلي منحصر به كليات است و امور جزئي را شامل نميشود؛ همانطور كه در حوزهي تطبيق نيز عقل كاربردي ندارد.»2 بدين ترتيب، عقل عملي شيعه كه از آن به حسن و قبح عقلي ياد ميشود، براي حوزهي سياسي ـ اجتماعي، ماحصلي ندارد و در راستاي تحقق آزادي سياسي مبناي مناسبي نخواهد بود. به فرض كه اين عقل كارايي داشته باشد، حوزهي بسيار محدودي دارد. عقل عملي شيعه فقط در امور اخلاقي (معنوي ـ سياسي) كاربرد خواهد داشت. اگر همهي شهروندان بتوانند از آن نفع ببرند، نتيجه اين خواهد شد كه آنها بتوانند دربارهي ثابتهاي اخلاقي و اجتماعي دخالت كنند و نه بيشتر؛ يعني اين عقل تنها قادر است تعبيهكنندهي نوعي آزادي معنوي در جامعه باشد. اگر در گفتماني پلهاي كه از عقل ساختهشده، تنها اين نوع عقل باشد، با آن پله، صعود به بام آزاديِ سياسي ممكن نخواهد بود.به طور خلاصه، با عقل ذاتا خطاناپذير ـ آنطور كه حسنبن زينالدين، صاحب «معالم الاصول» ادعا نموده است ـ3 نميتوان به سوي حوزهي ذاتا خطاپذير سياست كه بخشي از آن اكنون محل بحث ما است، گام نهاد.2. معنويت، زندگي مادي و شيعه تفكّر شيعه درصدد نوعي تفسير معنوي از جهان «مادي» است و به مادي بودنِ جهان مادّه، شأن مستقلي قايل نيست. حال سؤال اين است كه اين ادّعا چگونه قابل اثبات است و چه نتايجي را در موضوع ما (آزادي سياسي) ميتواند داشته باشد؟ فرض بر اين است كه در بينش شيعه، تمتعات انسان در زندگي و اشباع غرايز، تنها از باب ضرورت و به صورت مقدمهاي براي هدفهاي اصيل ديگر تلقي شده است. دنيا بماهو دنيا «نامطلوب» بوده و تنها آنگاه كه وسيلهي آخرت قرار ميگيرد. مطلوب ميگردد. خداوند هم كه نظام خلقت را مدح و ستايش ميكند، پديدههاي ذاتا دنيوي از آن خارج است. تعمق در انديشهپردازيهاي موجود در تاريخ تشيع نشان ميدهد كه، اين انديشهها زمينهساز دنياگريزي شدهاند و دنيا تنها به صورت طفيلي و مقدمهي آخرت مورد تفسير قرار گرفته و به صورت مستقل كه در آن بخشي از زندگي برطبق ارادهي خدا باشد مد نظر نبوده است.4 اصولاً شيعه در طول تاريخ معنويتگرا بوده است. مكتبي كه به روحيات و معنويات بيشتر توجه كرده است، تا مسايل دنيوي؛ يعني تلاش بر اين بوده كه دنيا را ديني كند و به عبارت ديگر تنها از زاويهي استلزامات ديني ـ معنويِ صرف به دنيا نگاه ميكند. شيعه سعي ميكند با ناديده گرفتن دنيا بودن دنيا، آن را ديني جلوه دهد.عبدالرحمان بدوي ميگويد: «بيشترين فضل شيعه در غني كردن محتواي روحي اسلام است. و جانب سياسي كمترين اهميت را در اين ديدگاه حايز است.»5 به همين دليل عبدالرحمان تمايل دارد كه شيعه را حزبي معنويتگرا بهحساب آورد، تا سياسي محض.اين استظهار به اين معنا نيست كه شيعه دنيا را نفي ميكند و ميگويد: رهبانيت را انتخاب كنيم، بلكه منظور اين است كه شيعه ابتدائا با نگاه معنوي ديني، دنياي مادي را تفسير ميكند و بُعد معنوي را بيشتر برجسته ميكند و استلزامات نظم دنيوي ـ مادي را مورد غفلت قرار ميدهد و به تعبيري، به آن نميپردازد؛ و به عبارت سوّم به ثابتها بيشتر علاقه نشان ميدهد و روي آن بيشتر تكيه ميكند. در مقابل، به زايلگشتنها و نوبهنو شدنها در دنيا و انسانِ دنيايي كمتر توجه ميكند. چنين ديدگاهي با ماهيّت امور دنيوي هماهنگ نيست. ذاتِ عرصهي سياست، مانند ساير عرصههاي دنيوي سيّال و متغير است و انسانِ سياسي با دنياي در حال شدن سروكار دارد؛ اگر ديدگاهي اين خصيصه را در تفسير انسان، جهان و سياست مد نظر قرار ندهد، بخشي از ماهيت آنها را، مورد غفلت قرار داده است (نه اينكه نفي كرده باشد). بدين ترتيب هرگونه تفسيري از انسانِ دوبعدي كه سلطهي انسان معنوي بر او را نشان دهد، تفسيري معنوي از انسانِ دنيوي ـ معنوي بهشمار ميآيد.علامهي طباطبايي(ره) در پايان كتاب «شيعه در اسلام» ضمن عنوان «پيام معنوي شيعه» روي اين نكته تأكيد دارد كه: تقديس مقام خداوندي اقتضا ميكند، انسان هرگونه استقلالبيني از خود و جهان هستي را بزدايد. هميشه با چشم مقدس به جهان مادي و امور مربوط به آن بنگرد. حتي مسألهي امامت را در اين راستا مطرح ميدانند.6 البته اين نكته با ديدگاه توحيدي صحيح بوده و خدشهبردار نميباشد، امّا بحث در اين است كه پرداختن به بُعد معنوي و عدم تئوريزه كردن بُعد مادّيِ انسان، موجب سردرگم بودن او در عرصهي عمل زندگي دنيوي ميگردد. بنابراين بحث ما اين نيست كه علاّمه، يا ديگران چرا چنين اظهارنظر نمودهاند، بلكه بحث اين است كه در گفتمان شيعه لنگهاي دنيوي در كنار اين لنگهي اخروي نهاده نشده است.حسنبن زينالدين صاحب «معالم الأصول» نيز وقتي از اهميت علم، خصوصا «فقه» بحث ميكند، معتقد است: علم فقه بهترين علوم است؛ چراكه نيازهاي اخروي انسان را برطرف ميكند. او در ادامه اظهار نموده است كه منفعتهاي دنيايي در حقيقت، منفعت نيستند و تنها دردها را برميدارند و بخاطر آن منطقي نيست انسان خلق شود. بهناچار هدف بايد چيز ديگري غير از منفعتهاي دنيوي باشد كه هدف بايد به چيزهايي تعلق گيرد كه با منافع اخروي انسان ربط داشته باشد.7 بنابراين تمتعات مباح اين جهان اصالتي در فلسفهي آفرينش ندارد و دنيا تنها وسيلهاي است براي كسب معنويت و ابعاد مادي ـ دنيوي از هدف خلقت بيرون هستند و فقط جنبهي مقدمي دارند.در جهان شيعه اعتقاد بر اين است كه: [جابر از رسول اكرم(ص) نقل ميكند] «اوّل ماخلق اللّه نوري، أو روحي. اوّلين مخلوق خداوند متعال (نورمحمّديه) است»؛8 در مقابل در ميان معتزله انديشهاي وجود دارد كه ميگويد: «اِعلم أنّ اوّل ما يحسن منه تعالي أن يخلقه ابتداء، خلق حيّ و خلق شهوة لمدرك موجود علي وجه يدركه فيلتذ به. بدان اوّلين چيزي كه آفريدن آن در ابتداي خلقت نيكوست، آفريدن موجودي زنده و آفريدن شهوت براي آن درككنندهي موجود است، به طوري كه بتواند شهوت را احساس كند و بدان وسيله از آن لذت ببرد.»9 ادّعاي ما اين است كه ايندو جهانبيني مكمّل هم هستند، امّا بخش دوّم در گفتمان شيعه وجود ندارد؛ ولذا «عبدالجواد ياسين» بعد از طرح اين سؤال كه چگونه عقلانيت نسبي و لاعقليگري در داخل انديشهي شيعه قابل جمع است، متمايل به اين مسأله ميشود كه: «عرفانگرايي ذات اين مكتب را تشكيل ميدهد.»10 البته ميتوان عناصري فكري در انديشههاي شيعه بدست آورد و با تكيه بر آنها گفتمان جديدي صورتبندي نموده و نتايج تازهاي تحصيل كرد كه در ذيل ميآيد.يكي از نتايج چنين نگاهي در عرصهي سياست و اجتماع، كمرنگشدنِ آزادي سياسي در نظام سياسيِ برآمده از چنين تفكري ميباشد. يكي از پايههاي آزادي سياسي اصالت بخشيدن به زندگي مرفه مادي در همين جهان ميباشد. بر اين اساس شهروندان ميخواهند با دخالت هر روزهي خود در عرصهي سياست، زندگي مادي خود را بهبود بخشند و سياستمداران و حاكمان را به ملاحظه كردن حقوق مادي و معنوي خود مجبور سازند. اين هدف وقتي در عمل قابل حصول است كه باورهاي عمومي در عرصهي جامعهي سياسي و جامعهي مدني بر اساس «مطلوب ذاتي» بودن زندگي مادي دنيايي شكل گرفته باشد.در مقابل، اگر بينشي بر اساس اصالت زندگي دنيايي شكل بگيرد، حاميان آن قضايا را به گونهاي ديگر ميبينند؛ به نظر آنان شركت در مسايل سياسي و اجتماعي، چون تمتعات طبيعي انسان، اصالت داشته و صرفا وضعيت مقدمي ندارد. اين اصالت بدين معنا است كه مشاركت سياسي يكي از پديدههاي ممدوح خلقت است11 و مورد طلب خداوندي در فلسفهي آفرينش ميباشد.ب: اقتضاهاي آزادي سياسي در انديشههاي شيعه در بحث حاضر، دو عنصر فكري در انديشههاي شيعه به نام رجوع به بناي «عقلا» و تكيه بر «عرف» در بحثهاي فقهي و اصل «اباحه» در بحثهاي فقهي ـ كلامي را به عنوان زمينهساز تحقق آزادي سياسي تحليل و بررسي خواهيم نمود.اين دو عنصر در فقه و كلام شيعه وجود داشته و در كتابهاي كلامي و خصوصا فقهيِ شيعه دربارهي آنها بهكرّات بحث شده است. ما تاكنون نتوانستهايم از وجود چنين عناصري در سطح مباحث سياسي و اجتماعي بهرهبرداري كنيم و گشوده شدن چنين مباحثي براي برداشتن موانعات فكري موجود در نظام جديدالتأسيسِ سياسي، برخواسته از جامعهي ديني مؤثر خواهد بود كه انشاءاللّه زمينه را براي برداشتن گامهاي عملي در راستاي پالايش نظام جمهوري اسلامي از كاستيها آماده خواهد نمود.جايگاه بحث «عرف» و «عقلا» فقه است؛ در حاليكه «اباحه» بحثي است فقهي و كلامي، هرچند اباحهي كلامي، نيز در كتابهاي فقهي شيعه مورد بحث قرار گرفته است. ما نيز در بحث حاضر به همان سبك بحثها را طرح خواهيم نمود؛ اما نتايج سياسي ـ اجتماعي را گرفته و در راستاي موضوع مقاله نكاتي را يادآور خواهيم شد.1. «عرف»، «عقلا» و آزادي سياسي سؤال اين است كه چگونه ميتوان بين اين دو مبحث رابطه برقرار نمود؟ براي رسيدن به پاسخ اين سؤال، پرداختن به چند نكته ضروري است: مجتهدان با قواعد اجتهادي به طور عمده، يا در صدد فهم الفاظ وارد در شريعت منقول (قرآن ـ روايات) ميباشند، يا در صدد فهم معنايي ميباشند كه در قالب الفاظ حمل ميشوند. در قسم اوّل (فهم الفاظ) فقيهان از قواعد زبان شناختيِ معطوف به وضع الفاظ در ادبيات عرب بهره ميگيرند و در اين راستا علومي؛ مانند لغت، ادبيات زبان عرب، سبكشناسيِ زبان كتاب و سنت و تاريخ قرآن و حديث و... را فراميگيرند. اين نوع فهم، اساس ثابتي دارد؛ چراكه الفاظ شريعت با زبان شخصي در تاريخ معيني، از سوي شرع بر اساس قواعد زبانشناختي يك دورهاي نازل شده است.امّا در قسم دوّم (فهم خود معاني بدست آمده از الفاظ) فقيهان به علومي نياز دارند كه فهم بهتري از معاني موجود در شريعت ـ متناسب با زندگي اجتماعي دايما متغير ـ داشته باشند. در اينجا عناصري؛ مانند زمان، مكان، عرف، مصلحت و عقلا از اهميت ويژهاي برخوردار است. شناخت اين عناصر به مجتهد اين فرصت را خواهد داد تا به گونهي شايستهاي رابطهي ميان مسايل فقهيِ پيداشده ـ در شرايط خاص تاريخي و اجتماعي ـ را با اصول كلي دين تبيين نمايد و دربارهي آنها فتوا، يا حكم شايستهاي صاد رنمايد.اگر اجتهاد مربوط به فهم معاني باشد، نه الفاظ «عرف» به عنوان ابزار اجتهاد دو كاربرد خواهد داشت:1. به عنوان وسيلهاي جهت تشخيص بعضي از مفاهيم كه خود شرع در فهم آنها عرف را حجّت قرار داده و بدان مراجعه ميشود. مثلاً در فهم گسترهي معناي «ظرف» و «زمين» فقيهان از عرف كمك ميگيرند.12 2. مواردي كه مجتهد به منظور بدست آوردن مقصود شارع، يا متشرع ـ آنگاه كه سخني از آندو بدون قرينه صادر شده باشد؛ مانند مواردي كه درصدد پيدا كردن دلالت التزامي هريك از آن دو ميباشد ـ به عرف مراجعه مينمايد. مثلاً در شريعت تصريح شده است كه تبديل شراب به سركه موجب پاكي آن است. دلالت عرفي به مجتهد كمك ميكند كه حكم به پاكي ظرف آن نيز بنمايد.در مورد سخن متشرعان نيز موارد زيادي در فقه وجود دارد كه فقيه از عرف كمك ميگيرد: مثل اينكه مقصود اقراركنندگان در موارد شرعي، با وصيتكنندگان و... به چه حكم شرعي منجر ميشود. تنها به وسيلهي كمكگيري مجتهدان از فهم عرفي مرزبندي ميگردد.13 تكيهي مجتهدان بر عرف در اين موارد، موجب تفاوت احكامِ ناشي از اختلاف عرفها در زمانها و محيطهاي مختلف ميگردد.منظور از عرف هم، گاهي عرف عام است و گاهي عرف خاص. عرف عام مربوط به فرهنگ، يا دورهي خاصي نيست، امّا عرف خاص از جهات مختلفي؛ مانند زمان يا مكان، حرفه و... تحديد ميشود. به طور كلي «عرف» قول، يا عملي است كه بين مردم متعارف و شايع ميباشد. عرف عام را عرف عقلا نيز ميگويند.بنابراين، در شريعت حوزهاي وجود دارد كه خواست عرفي زيربناي حكم شرع قرار ميگيرد. بر اساس همين مبنا شريعتمدار جزايري ميگويد:«اراده و آزادي تا آنجا كاربرد دارد كه ميتواند سبب تغيير حكم شرع شود و حكم شرع را به دنبال خود بكشد، براي اثبات اين مطلب بايد به ارج نهادن شرع به سيره و بناي عقلاء، عرف و عادت، سيرهي متشرّعه و ارجاع به برخي از مباني توجه كرد كه همه نشانگر نقش بسيار مهم آزادي و اراده در سرنوشت و نظم زندگاني و درك وظيفهي شرعي است... بناي عقلا و عرف، نقش بسيار مهمّي در بنيان احكام شرع دارد كه بسياري از احكام شرع در اصول و فقه بر همين پايه و اساس بنيان نهاده ميشود؛ مانند حجيّت ظهورات، حجيت خبر ثقه، قراردادهاي اجتماعي، پيمانها، عهدها، ازدواج، خريد و فروش، اجاره، صلح، بخشش، تشخيص مفاهيم و ارادهي شرع، تعيين موضوع و متعلق احكام شرع و ديگر اموري كه در ارتباط با احكام شرع هستند و ميتوانند احكام شرع را تغيير داده و حالت و يا موضوع حكم را عوض نمايند و در نتيجه حكم شرع نيز عوض شود.»14 با لحاظ اجتهادِ عرفي، تكيه بر تجربه را ميتوان شيوهاي براي ساختن نظام سياسي مطلوب قلمداد كرد. منظور اين است كه ببينيم انسانها به صورت روش آزموده و خطا، كدام روش تجربي را براي بهترين نظام سياسي اختراع كردهاند. نتيجه بدون شك اين خواهد شد كه تجربهي انسانها در عرصهي زندگي اجتماعي ثابت نموده است كه بهترين نظام سياسي، نظامي است كه آزادي سياسي در آن وجود داشته باشد.بنابراين نظام سياسي ديني مطلوب در وضع موجود نيز وابسته به بهرهبرداري از اين تجربهي عرفي خواهد بود. بهعلاوه مسألهي تجربه امري است كه به عنوان يك روش زندگي بهتر بهكرّات در شريعت اسلامي (قرآن و روايات) مورد تأييد قرار گرفته است.15 يك سؤال در اينجا باقي ميماند و آن اينكه، آيا عرف به طور مطلق داراي اعتبار است، يا عرفي مورد تأييد شريعت است كه در زمان امامان معصوم(ع) جريان داشته باشد، اما عرفهاي توليدي بعد از دورهي عصمت حجيّتي ندارند؟ پاسخ اين است كه اگر محل انعقاد عرف منطقهي خالي از احكام پيشين الاهي باشد؛ يعني جايي است كه حكم الزامي از سوي شرع دربارهي آن وجود ندارد، در اين صورت هرگونه عرفي داراي اعتبار خواهد بود، گواينكه با يك حكم صريح در شريعت معارض باشد؛ مثلاً نميتوان پذيرفت كه عرفي بودن «ربا» باعث جواز آن ميباشد؛ چراكه «ربا» صريحا از سوي شارع براي هميشه تحريم شده است.امّا اگر اجتهاد عرفي در طول شريعت باشد (مثلاً مربوط به موضوعشناسي احكام شرعي، يا فهم معاني الفاظ شريعت باشد) در اين صورت دو قول وجود دارد. عدهاي به طور مطلق آن را حجت ميدانند و نيازي به امضاي تقريري شريعت نميبينند.16 در مقابل عدّهاي آن را شرط كردهاند.17 نتيجه اين است كه اگر اعتبار عرف مطلق باشد، ميتوان به نوعي آزادي حتي در حوزهي منصوص شرعي دست يافت وگرنه چنين استفادهاي ممكن نخواهد بود و در موارد شرع، از عرف پويا و تغييردهندهي احكام شرع بر مبناي شرايط تاريخي و جغرافيايي خاص خبري نخواهد بود.2. «اباحه» و آزادي سياسي مسألهي «اباحه» در فقه و كلام شيعه مورد بحث قرار گرفته است. هرچند در راستاي اهداف اين مقاله اباحهي كلامي داراي اهميت است، اما براي تبيين آنچه دنبالش هستيم، ابتدا اباحهي فقهي و سپس اباحهي كلامي را به بحث خواهيم گرفت.«اباحه» در چارچوب مباحث فقهي شيعه داراي دو مفهوم ميباشد:1. اباحهي شرعي به عنوان حكمي از احكام پنجگانهي اوّليهي الاهي (وجوب؛ حرمت؛ استحباب؛ كراهت و حليت «اباحه») اباحه در اين معنا حكمي است الاهي كه خداوند به بندگانش فرمان داده تا در اموري خاص آزادانه عمل كنند و بر انجام دادن، يا ندادن آنها مجبور نباشند. مثلاً خداوند (در حوزهي فقه خصوصي) خوردن گوشت بعضي از حيوانات و پرندگان را حلال (مباح) قرار داده است. در اين موارد فرد، مصالح طبيعي خويش را در نظر ميگيرد و بر آن مبنا عملاً بدون هيچگونه پايبندي به الزام از پيش تعيينشده، عمل مباح را انجام ميدهد، يا ترك مينمايد (در مقابل پايبندي اعتقادي، كه فرد به احكام مباحِ تصريحشدهي الاهي، ايمان آورده است).يا در حوزهي فقه سياسي، خداوند به حاكم اسلامي اين آزادي را داده است كه بر اساس مصالح جامعهاي كه در آنجا حكومت ميكند، علاوه بر اجراي شريعت (قوانين و مقررات ازپيش تعيينشده) فرمانهايي را صادر كند. در اين حوزه، جامعهي سياسي مصالح خودش را بدون هيچگونه تعبدي در نظر ميگيرد و قوانين خاص را پيريزي ميكند و يا فرمانهايي را به اجرا درميآورد. مثلاً به نظر حضرت امام خميني(ره) قاعدهي «لاضرر» (قانون پرهيز از صدمه رساندن به ديگران) كه ريشهي آن حديث نبوي دربارهي قضيهي سمرةبن جندب ميباشد (شخصي كه بدون اجازهي صاحب ملك، از ملك او براي رسيدگي به درختش عبور ميكرد و آن شخص به پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم شكايت كرد و پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم به سمره گفت: «هنگام رفتن اجازه بگير» امّا او قبول نكرد و در نتيجه پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم سمره را مجبور كرد درختش را قلع نمايد و دليلش را اين قانون ذكر كرد) از احكام حكومتي است كه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم در زمان خود به عنوان حكم ـ و نه به عنوان پيامبرِ وحي ـ صادر كرد.18 اين نوع اباحه در كنار ساير احكام، مثل (حرمت، وجوب، استحباب و كراهت) قرار دارد. دلايل چنين اباحهاي قرآن و امارات شرعي (روايات معصومين عليهمالسلام هستند كه دليل علمي19 شمرده ميشوند. در اصطلاح فقهي به اين نوع اباحه، اباحهي بالمعني الأخص ميگويند (در مقابل اباحهي بالمعني الاعم كه استحباب و كراهت را نيز از اين جهت كه دربارهي آنها نيز حكم الزامآور در عمل وجود ندارد، شامل ميشود).20 2. نوع دوم اباحهي شرعي است كه در ادامهي نوع اول مطرح است و از اصل برائت بدست ميآيد. اين اباحه نه در عرض ساير احكام تكليفي، بلكه در طول آنها قرار دارد. در حالي كه اباحهي قسم اول از احكام اوّليهي ديني شمرده ميشد كه با اقامهي دليل اماري به آن، بيانكنندهي حكم واقعي الاهي بود؛ اين «اباحه» در مرتبهاي پايينتر از اباحهي قسم اول، حكمي ثانوي شمرده ميشود كه از اصل عملي برائت كه حكمي ظاهري است و نه واقعي، بدست ميآيد.اباحهي برآمده از اصل برائت، مانند ساير اصول عمليه، هنگامي مورد عمل قرار ميگيرد كه حكم شرعي در موضوعي مجهول باشد و دليل «علمي» و «علمآور» در آنجا وجود نداشته باشد.«اگر وجوب، يا حرمت چيزي مورد شك قرار بگيرد و ما نتوانيم از شريعت دليل علمي، يا علمآور كه حجت باشند پيدا كنيم، در اين صورت عقل و شرع دست انسان مكلف را باز گذاشته است و در مواردي كه احتمال ميدهد حرام باشد ميتواند آن عمل مشكوك را انجام دهد و اگر احتمال وجوب دارد ميتواند آن را ترك نمايد و اگر در واقع نيز معلوم شد كه حرام، يا واجب را ترك كرده است، مجازاتي ندارد. مجهول بودن حكم شرعي، گاهي بخاطر اجمال خبر معصوم و گاهي بخاطر فقدان خبر معصوم و گاهي نيز بخاطر تعارض چند خبر ميباشد.»21 «اصل برائت» در مقابل «اصل احتياط» قرار دارد. اصل احتياط موجب التزام عملي مكلف به انجام، يا ترك احتياطي يك چيز ميگردد. اين دو اصل عملي در طول هم قرار دارند. ازجمله موارد اصل برائت، هنگام پيدا شدن شك در وجود تكليف الاهي در موارد خاص اعمال ميگردد؛ در حالي كه اصل احتياط جايي است كه تكليف قطعي شدهي الاهي به لحاظ مصداقي مورد شك قرار گيرد؛ مثلاً معلوم نگردد كه در روز جمعه، تكليف الاهي براي مكلف نماز ظهر است، يا نماز جمعه.به هر ترتيب اين اصل آزاديهايي را در فقه خصوصي در حوزهي شريعت براي فرد ببار ميآورد و دست او را در آزادي اعمال سليقهي فردي در موارد مشكوك به لحاظ حكم شرعي، باز ميگذارد، امّا اصل برائت اساسا در فقه خصوصي كه ناظر به موارد جزيي و فردي ميباشد كاربرد دارد و نميتواند پايهاي نظري براي آزاديهاي سياسي باشد.دو نوع اباحهاي كه تاكنون به بحث از آنها پرداختيم مربوط به اباحهي فقهي بود. و منظور از پرداختن به آنها اين بوده كه اين دو نوع اباحه در راستاي اهداف مقاله نميتوانند پايهاي نظري براي تحقق آزادي سياسي در جامعهي ديني گردند. با اين حال براي تفكيك بين اينها و اباحهاي كه در علم كلام مطرح بوده و براي مبحث ما داراي اهميت ويژه ميباشد، بررسي آنها لازم به نظر رسيد. اكنون از اباحهاي بحث خواهيم نمود كه از دو نوع گذشته متفاوت بوده و جايگاهي رفيع در راستاي مقالهي حاضر دارا ميباشد.«اباحه» در علم كلام هرچند فقيهان و متكلمان شيعه، اين اباحه را نيز مورد بحث قرار دادهاند، اما اين نوع اباحه اساسا مبحثي كلامي است. حال سؤال اساسي در اين مبحث كلامي اين است كه: آيا خداوند به عنوان قانون كلي دربارهي انسان، آزاد بودن «اباحه» را مقدر كرده است، يا «حظر» و ممنوعيت را؟ به عبارت ديگر، آيا همانطور كه انسان به لحاظ آفرينش، از سوي خدا آزاد آفريده شده است (قدرت انتخابگري)، به لحاظ تشريع نيز، آزاد از هرگونه تكليف الزامآور (وجوب و حرمت) ميباشد يا خير؟ و به عبارت سوّم، آيا مقررات و قوانين موجود در شريعت اسلامي، استثنايي از قانون اولي انتخابگري آزادانهي انسان است؛ يا نه، انتخابگري آزادانهي او امري استثنايي است كه دليل خاصي را از سوي شريعت ميطلبد؟ آيا خداوند ـ با ديدگاه شيعه كه همه چيز در لوح محفوظ تببين شده است ـ به عنوان قاعده اولي براي انسانها، تكليف داشتن را تقدير كرده است و تكليف نداشتن امري استثنايي است؛ يا نه، خداوند تكليف نداشتن را تقدير كرده و تكليف داشتن استثنايي است و شريعت به عنوان مجموعهاي از الزامهاي وجوبي و تحريمي متصدي بيان همين موارد استثنايي ميباشد؟ اين بحث كلامي، گاهي با منظر ديني و گاهي با نگاه برونديني قابل طرح است. در گفتمان شيعه كه شريعت، و به تعبير بهتر، اسلام همهچيز را بيان كرده است، بايد جواب اين سؤال اساسي را در خود دين جستوجو كرد.در عين حال عدهاي از دانشمندان شيعه با نگاهي عقلي به صورت برونديني دربارهي آن بحث كردهاند. بههرحال فرق اساسي «اباحه» با منظر كلامي، با «اباحه» با منظر فقهي اين است كه اباحهي فقهي بعد از ورود انسان به حوزهي شريعت الزامآور مطرح ميشود، در حالي كه «اباحهي» كلامي قبل از ورود به حوزهي شريعت منقول، «جوازي» است كه فرد مؤمن درصدد احراز آن از اسلام (با دليليابي از درون آن يا به شيوهي عقلي) به منظور اثبات «خالي بودن از تكليف» برآمده است.بسياري از انديشمندان شيعه از گذشتگان و معاصرين بر چنين اباحهاي اعتقاد داشته و بدان از درون و بيرون اسلام استدلال كردهاند. عدهاي نيز از درون اسلام به بعضي از آيات قرآني و نيز روايات تمسك جستهاند كه در پي ميآيد:در آيهي 29 از سورهي بقره ميخوانيم: «هوالذي خلق لكم ما فيالارض جميعا...» او خدايي است كه هرآنچه كه در زمين وجود دارد را براي شما آفريده است. از سوي ديگر در حديث معروفي از امام صادق عليهالسلام چنين وارد شده است: «كل شئٍ لك حلال حتي تعلم انه حرام بعينه22»، يا «كل شئٍ مطلق، حتي يرد فيه نهي23» همه چيز بر انسان حلال است مگر اينكه حرمتش به طور مشخص برايش اثبات گردد. يا، هر چيزي خالي از حكم است، مگر اينكه دربارهاش حكمي وارد شود.«سيدمرتضي» ـ پدر عقلگرايي در مكتب تشيع ـ از طريق برونديني و با تكيه بر عقل بديهي به اثبات اصالت اباحه ميپردازد. او چنين قاعدهاي را از بديهيات شمرده و ميگويد:«گفتار كساني صحيح است كه ميگويند: اصل در افعال به حكم عقل، اباحه است. و دليل آن اين است: هر چيزي كه در آن سودي باشد و از زيان در زمان حال [دنيا] و آينده [آخرت] خالي باشد، انجام آن مباح است و اقدام بر آن به حكم عقل نيكو است... اگر كسي به ما بگويد: چه دليلي بر فقدان زيان در [افعال] داريد؟ در پاسخ ميگوييم [زيان داشتن، نيازمند دليلي يقينآور، يا ظنآور است و عدم زيان نيازمند دليل نيست].»24 «شيخ طوسي» نيز به اباحهي اصليه در اشيا قايل بوده است. او اين نوع اباحه را با تكيه بر آيات قرآني استنباط مينموده و در كتاب «عدة الاصول» نوشتهاند: «ما امتناعي نداريم از اينكه بگوييم از طريق شرع دليلي بر اباحهي اشيا وارد نشده است و عقيدهي ما نيز همين است».25 امام خميني نيز، اصالةالاباحه را بحثي كلامي ـ عقلي دانستهاند كه جايگاهش «فقه» نيست؛ دليلاش اين است كه معنا ندارد، اباحهاي كه قسيم احكام شرع است از خود شرع دليل داشته باشد، پس لابد بايد دليلش عقلي باشد.چنين اباحهاي نتايج مهمي را ـ در صورتي كه تبديل به انديشهي مسلط گشته و بر اساس آن گفتمان جديدي در جامعهي امروز شيعه شكل بگيرد ـ به عنوان پايهاي نظري براي تحقق آزادي سياسي، ميتواند دربر داشته باشد. با اثبات اين اصل اساسي، اين نتيجه، طبيعي خواهد بود كه در حوزهي زندگي عمومي، با نگاه ديني، همهي حقوق و تكاليف، بجز موارد صريح شريعت از طريق اِعمال آزادانهي ارادهي مؤمنان تدوين خواهد شد. حاكمان شرعي در اين عرصه خود را تسليم ارادهي جامعه خواهند نمود و خواستهاي مردم مبناي مشروعيتِ قوانين و مقررات سياسي و اجتماعي و بالتبع فرمانهاي حاكمان قرار خواهد گرفت. با تكيه بر اين اصل، هرگونه حكم الزامآور در حوزهي فردي، يا اجتماعي، به نحوي كه حق آزادي اوليه را محدود نمايد، نيازمند دليلي خاص خواهد بود. در سايهي اين اصل در جامعهي ديني، ارادهي اكثريت، قوانين و مقررات دايما سيال و تغييرپذير را در راستاي مصالح خود توليد نموده و از اين طريق در عرصهي سياسي و اجتماعي فعالانه مشاركت خواهند نمود.با اين انديشه، حكم واجب و حرام صادر كردن از سوي نخبگان حاكم، يا مردم، نسبت به همديگر، تنها با دليل متقن و محكم ممكن خواهد بود. هيچ كس با هيچ بهانهاي نخواهد توانست جلو اِعمال آزادانهي ارادهي انسانها را در جامعهي ديني سد نمايد.البته اين نيز طبيعي است كه در چنين جامعهاي شهروندان آزادي خود را به گونهاي اِعمال نخواهند نمود كه قوانين و مقررات پيشينِ به اثباترسيده از سوي شريعت را نقض نمايد؛ چراكه ـ طبق مفروض ـ اكثريت مطلق آنان با خواست خود وارد زندگي شرعي ـ ديني شدهاند و به قواعد و مقررات آن تسليم گشتهاند. آنان از اين جهت، خود را سرسپردهي قوانين الاهي از پيش تعيينشده ميدانند. حتي مؤمنان به طور طبيعي از حاكمان شرعي خود رعايت چنين قوانين الزامآور پيشين الاهي را نيز طلب خواهند نمود و در صورت تخطي آنان از اين قواعد، از خود حسّاسيت نشان خواهند داد و از اين طريق از يك نوع آزادي سياسي ـ معنوي نيز برخوردار خواهند شد.با اين تفسير است كه معناي جديدي از نظام جمهوري اسلامي ميتوان فهم نمود. در نظام مبتني بر جمهوري اسلامي، افراد همانطور كه دربارهي حقوق و تكاليف تدوينشده به دست خود، حسّاس گشته و چشم سراسربين شدهاند ـ و از اين طريق فضاي آزادي سياسي را تحقق بخشيدهاند ـ دربارهي حقوق و تكاليف شرعيِ ازپيش تعيينشدهي به وسيله خداوند نيز به همان اندازه، يا بيشتر حسّاس خواهند بود.اگر چنين قاعدهاي در انديشهي شيعه وجود داشته است، پس چرا عملاً هنوز هم مسألهي نزاع جمهوريت و اسلاميت، دو ركن نظام سياسي ايران، بر سر زبانها است و هنوز بحران مشروعيت، پاسخ قانعكنندهاي دريافت نكرده است؟ پاسخ ما اين است كه تاكنون، اين قاعده؛ يعني «اباحه» در حوزهي فكر و فرهنگ جامعهي ما تئوريزه نشده و اگر چنين كاري صورت گرفته، تبديل به انديشهي مسلط نگشته و بر اساس آن گفتماني شكل نگرفته است و اگر هم امروزه به تدريج تبديل به انديشهي مسلط ميگردد، هنوز بر مبناي آن ساختارهاي قانوني، سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران تغييرات اساسي نيافته است. به هر حال مفروض پژوهش حاضر اين است كه مايه و پايهي تغييرات عيني در حوزههاي مختلف اجتماعي، ناشي از ويژگيهاي ساختار ذهني حاكم بر فرد و اجتماع ميباشد.با تمسك به اين اصل؛ يعني اصل اباحه، مسألهي اجتهاد وضعيتي دو سويه پيدا خواهد كرد: از يك سو جامعه نيازمند استنباط فقيه در حوزههاي مختلف زندگي عمومي خواهد بود و از سوي ديگر مجتهدان نيازمند درك خواستههاي مختلف اجتماعي وابسته به ارادهي آزاد شهروندان خواهند گشت. بالاخص اگر مجتهدي در سيكل قدرت قرار گيرد در بسياري از موارد به ناچار بايد خواستههاي جمعي را مورد ملاحظه قرار دهد و به مقتضاي ارادهي عمومي، احكام حكومتي صادر نمايد.خلاصه و نتيجه:مقالهي حاضر در جستوجوي عناصر فكري باز دارنده و نيز زمينه ساز تحقق آزادي سياسي در انديشههاي شيعه، دربارهي 4 مفهوم: «عقل»، «دنيا»، «عرف» و «اباحهي» مطرح در انديشههاي كلامي و فقهي، به تفحص پرداخت. در اين پژوهش سلطهي برداشت متصلب از عقلگرايي و نيز دنياگريزي موجود در انديشههاي شيعه، بر تاريخ تشيع و شكلگيري گفتمان سياسي و اجتماعي بر اساس آنها، به عنوان امتناع ذهني تحقق آزادي سياسي مورد بررسي قرار گرفت. ادعاي ما اين است كه برداشتن چنين موانعي از طريق پرداختن و تئوريزه كردن عقل معاش (دنيوي) كه خصلتي سيال دارد و نيز تبيين جايگاه اصيل امور ذاتا دنيوي به عنوان دو لنگهي جا مانده در انديشههاي شيعه، ممكن خواهد بود.در عين حال در انديشهي كلامي و فقهي شيعه، وجود عنصري به نام «عرف» كه فهم عرفي را در تفسير موضوعات وارد در شريعت به رسميت ميشناسد و نيز گرايش به اعتقاد «اباحه» نه «حظر» و ممنوعيت به عنوان جهان بيني نوين دربارهي مسئوليت داري پيشين انسان، يا آزادي پيشين او، ميتوانند زمينه ساز تحقق آزادي سياسي باشند. البته اين امر در صورتي عملي خواهد شد كه اين عناصر فكري مورد انديشهپردازي قرار گرفته، تبديل به انديشهي مسلط گردد و بر اساس آن گفتمان جديدي شكل بگيرد و از اين طريق ساختارهاي ذهني، سياسي، اجتماعي و اقتصادي جامعه تغيير يابد.1. محمدرضا المظفر «اصول الفقه» 2جلدي، ج 1 (نجف: دارالنعمان، 1386 ه·· ق / 1996م) ص 35 و 205.2. محمدتقي الحكيم «الاصول العامه للفقه المقارن» (قم: مؤسسه آلالبيت، ص 293. 1378 ه··.ق) ص 235 و 236.3. حسنبن زينالدين. «معالم الاصول» (تهران: المكتبة العلمية الاسلامية، محرم الحرام، 1378 ه··.ق) ص 235و236.4. محمد مجتهد شبستري «ايمان و آزادي» (تهران: طرح نو، 1378) ص 65ـ67.5. محمدجواد مغنيه «الجوامع والفوارق بين السنّة والشيعة» (لبنان: مؤسسة عزالدين، 1414 ه··.ق) ص 313.6. محمدحسين طباطبايي «شيعه در اسلام» (قم: دفتر انتشارات اسلامي، [بيتا] ص 225ـ227.7. حسنبن زينالدين «معالم الدين» پيشين، ص 20ـ21.8. روحاللّه خميني «مصباحالهداية الي الخلافة والدلالة» (تهران: مؤسسهي تنظيم و نشر آثار امام خميني(ره)، 1376) ص 55. بحارالأنوار ج 54، ص 170، ح 117 و ج 25، ص 22، ح 37.9. قاضي عبدالجبار؛ «المغني» ج 18 (المصر: وزارة الثقافة والارشاد القومي [بيتا] ص 72.10. عبدالجواد ياسين: «السلطة في الاسلام» (بيروت: المركز الثقافي العربي) ص 103ـ106.11. محمد مجتهد شبستري «ايمان و آزادي» پيشين، ص 67ـ68.12. محمدتقي الحكيم «الاصول العامة للفقه المقارن» پيشين، ص 422.13. همان، ص 423.14. سيد نورالدين شريعتمدار جزائري «مباني آزادي در كلام و فقه شيعه»، فصلنامهي علوم سياسي (شمارهي سوم، سال اول، زمستان 1377) ص 70ـ71.15. عباسعلي عميد زنجاني، «ميزگرد اسلام و دموكراسي» مجلهي معرفت (شمارهي 13 مسلسل و ش 1 از سال چهارم، تابستان 1374) ص 4 و 5.16. روحاللّه خميني «تهذيب الاصول» ج 2 (قم: مؤسسهي جامعهي مدرسين 1363) ص 487ـ490.17. دربارهي تعريف اباحه شرعي ر. ك. سيد محمّدباقر صدر «دروس في علم الاصول» حلقهي دوّم (بيجا: المجمع الشهيد آيةالله الصدر العلم، ربيع الثاني 1408 ه··.ق) ص 69. و نيز: عليرضا فيض، «مباني فقه و اصول» (تهران: مؤسسهي انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1367) ص 111.18. آخوند خراساني «كفايةالاصول» ج 2 (تهران: انتشارات كتابفروشي اسلامية، 1368) ص 167.19. دليلهايي كه گمانآور باشند و نه يقينآور، امّا پشتوانهي قطعي براي حجيتش وجود داشته باشد، دليلهاي علمي ناميده ميشوند. «علمي» در مقابل «علمآور» بكار رفته است. دليلهاي «علمآور» آنهايند كه محتوايشان يقينآور است. «علم» در مقابل «اصول عمليه» نيز قرار دارد؛ چراكه اصول عمليه؛ عبارت از عمل نمودن بر اساس قواعدي است، هنگام مجهول ماندن دليل يك چيز.20. روحاللّه خميني «تهذيب الاصول» ج 2، پيشين، ص 175.21. همان، ج 2، ص 179.22. سيدنورالدين شريعتمدار «مباني آزادي در كلام و فقه شيعه» فصلنامهي علوم سياسي (شمارهي 3، زمستان 1377) ص 48.23. همان، ص 49.24. «تهذيب الاصول» پيشين، ص 185.25. همان، ص 49.