علي اقليدي نژاد در مصاحبه با حجة الاسلام دكتر محمد باقر سعيدي روشنپگاه: با سپاس و تشكر از وقتي كه در اختيار قرار داديد، با توجه به حوزه مطالعاتي حضرت عالي كه قرآنپژوهي است، اصولاً پژوهشهاي قرآني را چگونه ارزيابي ميكنيد؟ آيا به آنچه كه دغدغه امروز اين پژوهشها است، پرداخته ميشود يا خير؟امروز، در حوزه مطالعات قرآني محورها و موضوعات مختلفي وجود دارد كه به توجه و اهتمام بيشتري نياز دارد. ما اگر به دورههاي گذشته در حوزه مطالعات قرآني نگاه كنيم، حوزه وسيعي را تحت عنوان علوم قرآني ملاحظه ميكنيم. به اعتقاد من، حوزه مطالعات قرآني را ميتوان در سه محور كلان جا داد و عبارت است از:1. محوري كه زير ساختهاي باور به قرآن را براي ما مشخص ميكند؛ اصل اعتقاد به الهي بودن متن قرآن كريم. به عبارت ديگر اين محور را ميتوان تحت عنوان شناخت قرآن يا «قرآن شناخت» مطرح كرد.2. محور ديگر مباحث مربوط به فهم، مكانيسم فهم و راهيابي به محتواي قرآن را تشكيل ميدهد.3. پس از اين مرحله در حقيقت به حوزه محتواي قرآن گام مينهيم كه همان معارف قرآن كريم است و همه نگرشها و رهيافتهايي كه اصطلاحا از آن تحت عنوان تفسير ترتيبي يا موضوعي ياد ميشود را در بر ميگيرد.در محور اول مباحثي از قبيل اصل وحي، نزول قرآن بر پيامبر، چگونگي نزول وحي بر پيامبران و اعجاز قرآن مطرح ميشود كه اين دو بحث موضوعات مربوط به آن بيشتر جنبه كلامي دارد؛ گو اين كه به طور سنّتي در كتابهاي علوم قرآني ما مطرح شده است كه البته به اعتقاد بنده هنوز حق مطلب ادا نشده است. البته اين دو بحث در مسأله نبوت كتابهاي كلامي ما هم مطرح شده، ولي به باور من مسايل نو پديد، موضوعات جديد و مطالعات تازهاي در اين عرصه مطرح شده است، از اين رو ضرورت دارد كه درحوزه مطالعات قرآني با نگاهي ژرفتر و با رويكردي كلامي ـ قرآني بدانها بپردازيم.اما بخش ديگري از مسايل اين محور، موضوعاتي است كه جنبه تاريخي دارد؛ بحث جمع، تدوين و نگارش قرآن در زمان پيامبر اكرم (ص) و سپس پا بر جاماندن، تحريف نشدن و مصون ماندن اين كتاب از هرگونه آسيب و تحريف، از مسايلي است كه جنبه تاريخي مييابد. اما همه اين بخشها به نوعي در ارتباط با شناخت قرآن و اعتقاد به اين مطلب است كه كتابي كه امروز در اختيار ما مسلمانها است، الهي و وحي آسماني است.چه مصاديقي را به عنوان حوزههاي نوپديد ميشناسيد؟ملاحظه ميفرماييد كه امروزه در باب وحي عرصههاي جديد و قلمروهاي تازهاي مطرح شده است كه به تأمل جدي نياز دارد. از قديم اين مطلب مورد توجه و گاهي احيانا مورد ترديد و يا تأمل و بررسي بوده كه انسان چگونه ميتواند با خداوند ارتباط داشته باشد؟ آيا اساسا چنين ارتباطي ضرورت دارد يا خير؟آيا چنين ارتباطي ممكن است يا خير؟ اگر اين ارتباط امكان دارد، چگونه قابل تبيين است؟ مثلاً آيا پيامبر معاني القا شده از ناحيه خداوند را دريافت ميكند و يا اين كه پيامبر متن مضبوط تركيب يافته از معنا و لفظ را دريافت ميكند؟ پيامبر چگونه محتويات وحي را به ديگران منتقل ميكند؟ به عبارت ديگر، آيا پيامبر فقط يك تجربه شخصي دارد كه آن صحنه كشف و دريافت وحياني را در يك حالت عادي با زبان شخصي خود براي انسانها بيان ميكند يااين كه نه مطلب به گونه ديگري است؟به عبارت ديگر، آيا معرفت وحياني از قبيل همان معرفتهاي تجربي دروني است؟ ما يك سلسله تجربهها و دريافتهاي حسي ـ تجربي بيروني داريم و يك سلسله مكاشفات و دريافتهاي دروني كه عموم انسانها هم ميتوانند با فراهم سازي يك سري شرايط آن دريافتها را داشته باشند. حال آيا معرفت وحياني هم از همين معرفتها است يا اين كه معرفت وحياني نوعي معرفت عقلاني است و اين كمال عقلاني انسان است كه دستاورد خود را به انسانهاي ديگر عرضه ميكند؟اين بحث يك بحث واقعا جدي است و ميتوان گفت كه يك بحث قديمي است، ولي امروز در دنياي معاصر با توجه به فلسفههاي جديد و نگارشهاي جديدي كه بخصوص در مغرب زمين، در زمينه اين موضوعات مطرح شده است، به ويژه پس از عصر علم گرايي جديد و غلبه تفكر تجربي و علوم تجربي، اين مباحث اهميت بيشتري يافته است؛ به عبارت ديگر، پس از رهيافتهاي تجربي «هيوم» و فلسفه استقلالي «كانت»، اين بحث اهميت جدي پيدا كرد كه آيا از نظر معرفتشناسي انسان ميتواند حقايق عالم را به طور خالص دريافت كند يا آن كه كانال درّاك وجود انسان در معلومات بيروني اثر ميگذارد؟ در حقيقت قواي ذهني و وجودي انسان حقايق بيروني را ميگيرد و آنها را از پنجرهها و تورهاي خالص خود ميگذارند. ملاحظه ميكنيم كه در روزگار ما، «نوكانتي»ها همين جريان را كه در مورد علوم تجربي مطرح شده بود، درباره الهيات و وحي هم مطرح كردند. امروز مسأله براي ما اين است كه آيا وحي واقعا همين طور است ؛ يعني وقتي پيامبر ميخواهد وحي را دريافت كند، نميتواند خالص وحي را دريافت كند و نميتواند خالص وحي را به ديگران برساند يا اين كه مسأله اين گونه نيست؟! ما در مورد وحي و فرآيند آن، به عنوان يك پيش فرض در انديشه ديني حكيمان مسلمان، با توجه به مباني فلسفي و معرفت شناختي و همين طور مباني هستي شناختي آنها، با دو حقيقت مواجه هستيم:حقيقت يكم اين است كه در يك طرف وحي، خداي كاملي است كه علم و حكمت مطلق دارد. از سوي ديگر نيز با فضا، فرد و جامعه انساني مواجه هستيم كه در معرفتهاي حسي، تجربي، عقلي و شهودي عموم مردم مشترك هستند. اما با توجه به عدم كفايت معرفتهاي عمومي بشر در رساندن انسان به مقصد تكاملي ويژه آدمي، آفريدگار انسان كه داراي كمال محض است و انسان را آفريده تا به تعالي و كمال برسد، براي تكميل بعد معرفتي او در جهت كمال و هدايت و سعادت، راه ويژهاي را ـ به اقتضاي ربوبيت خود ـ پيش روي انسان گذاشته است كه (آن راه ويژه و آن معرفت ويژه) از طريق پيامبران به انسانها ميرسد. پيامبران در حقيقت همان گيرندگان خاصي هستند كه تنها آنها ميتوانند، معارف وحياني را تلقي كنند و خداوند معرفتهاي ضروري براي هدايت انسان را به آنها القا ميكند. خدايي كه قدرت آفرينش انسان را دارد ميتواند ضرورتهاي هدايتي انسان را به نحو خالص به آنها برساند. خدا به برگزيدگان خويش چنان قدرت و تواني را ميبخشد كه بتوانند وحي را به صورت كامل و ناب به انسانهاي ديگر برسانند؛ به عبارت ديگر، ما معتقد هستيم كه عموم پيامبران، هم در تلقي وحي و هم در ابلاغ وحي به انسانهاي ديگر معصوم هستند. معرفت وحياني از هر گونه خطا و نسيان و آسيبي مصون است. بنابراين، اين مبناي فكري به خصوص با توجه به دو محور هستي شناختي و انسان شناختي، با توجه به هدفي كه براي انسان فرض شده و به عنوان پيش فرض مورد اذعان حكيمان مسلمان است كه حق نيز همين است. وحي معرفت ويژهاي است كه مكمّل معرفتهاي انسان و لازمه هدايت الهي است. بدين روي ضرورتهاي بيروني اقتضا ميكند كه ما موضوع وحي را بر اساس مباني و مبادي مدلّل فكري خود، براي ديگران تبيين و تشريح كنيم. طبيعتا ثمرات و نتايجي كه اين مباني به وجود ميآورد، غير از رهاوردهايي است كه مباني فرهنگ مغرب زمين در مورد وحي، اعجاز و مسايل ديگر عرضه ميدارد.سطح و عمق مطالعات و پژوهشهاي قرآني در موضوعات جديد را چگونه ارزيابي ميكنيد؟اين واقعيت را ـ با كمال تأسف ـ نميتوان ناديده گرفت كه پژوهشهاي ما در عرصه زيرساختهاي انديشه ديني گسست داشته است. به رغم ميراث كهن اسلامي و فرهنگ و علوم اسلامي تاريخ علوم ديني و فرهنگي ما، گرچه در برهههايي از يك سلسله مطالعات عميق و قابل توجه برخوردار بوده، ولي با توجه به گسستهاي تاريخي فراوان با كمال تأسف ميتوان گفت كه پا به پاي زمان پيش نرفته است. براي مثال اگر به آثار كلامي مرحوم شيخ طوسي و آثار علوم قرآنياي كه در قرنهاي 5، 6، 7 و تا تقريبا 8 نگاشته شد، بنگريم، ميبينيم كه سلسله علوم اسلامي در عرصههاي مختلف پربار و پرثمر است. اما پس از اين دوره به تدريج ميبينيم كه نوسانها و پراكندگيهاي جدياي وجود دارد. ما بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف كنيم كه مطالعات كلامي و پژوهشهاي قرآني به مفهوم وسيع آن، چه در بعد مباحث قرآني ـ كلامي، چه در بعد مباحث تاريخي مربوط به قرآن، و چه در قلمرو مربوط به هرمنوتيك و معناشناسي قرآن پا به پاي زمان پيش نرفته است. براي مثال همان آثار كلامي و قرآني كه در دورههاي گذشته و در قرون گذشته متناسب با زمان خود وجود داشته، در روزگاران بعدي، وجود ندارد كه البته جاي تأسف است. از اين رو، در اين محور كه اشاره شد، در ارتباط با موضوعاتي مثل وحي نزول قرآن، چگونگي اثبات حقانيت قرآن، اعجاز و اين كه اساسا اعجاز چيست و چرا پيامبران داراي معجزه بودند، فلسفه اعجاز چه بود، هدف از ارايه معجزات چه بود، چگونگي معجزات پيامبران، وجوه و چهرههاي اعجاز قرآن، رهيافت كلامي ـ قرآني شايستهاي صورت نگرفته است، و زواياي فراواني وجود دارد كه به پردازشي عميق محتاج است. ما ميبينيم كه در قرنهاي گذشته همين موضوعات به خوبي طرح شده، و جلو آمده است، ولي امروز با توجه به پرسشهاي جديد، مورد اهتمام جدي واقع نشده است. جا دارد كه ما بانگاه دقيقتر و امروزي، با توجه به ميراث گرانمايه خود، در اين باره به مطالعه جديدي بپردازيم.به اعتقاد من اين قلمروها به يك سلسله مطالعات بنيادي و راهبردي نياز دارد، چون اينها زير ساخت انديشه ديني، آييني و جهاني را شكل ميدهد. در اين عرصهها هر چقدر قويتر و به روزتر وارد شويم، مجال كار و تأمّل وجود دارد. به خصوص، چون مباحث عقلي را به ميان ميآيد، مجال جستوجو وجود دارد. در عرصههاي تاريخي هم وضع به همين صورت است؛ بحث تاريخ قرآن، چگونگي تدوين قرآن، تحريف نشدن قرآن و مسايلي از اين دست همين گونه است.شما در تقسيمبندي خود، پژوهشهاي قرآني را در سه بخش مطرح كرديد. دغدغه اساسي شما كدام يك از اين محورها است؟همان طور كه اشاره كرديد، طبقه بندي موضوعات قرآني در سه محور ميگنجد. محور يكم همان موضوعاتي بود كه به آن اشارت شد؛ قرآن شناخت يا مباحث مربوط به الهي بودن متن قرآن، معناشناسي و مكانيزم فهم قرآن، تفسير، و قلمرو معارف قرآن. محور دوم كه بسيار ضروري است و ما امروز بايد به آن بپردازيم، هرمنوتيك و معناشناسي قرآن يامحور فهم نص است. هر چند دانشمندان مسلمان معمولاً در كتابهاي علوم قرآن و همين طور در مقدمه تفاسير خود مطالبي در مورد چگونگي فهم قرآن و ساز و كار آن تدوين كردهاند، ولي به نظر ميرسد كه اين مطالب پاسخ گوي نيازهاي امروز ما در اين زمينه نيست.پس از اين كه از نظر علمي تبيين كرديم كتابي در اختيار داريم كه جاودانه الهي و هدايت جاويدان خداوند براي همه بشريت (تا روز قيامت) هست، اين سؤال مطرح ميشود كه فلسفه وجودي اين متن در ميان بشريت چيست؟ آيا فقط بايد آن را تقديس كنيم، يا اين كه اين متن براي هدايت فرد و جامعه انساني فرود آمده است؟ اگر براي هدايت است، سؤال اين است كه راه دستيابي به هدايتهاي قرآني چيست؟ شرايط فهمنده قرآن چيست؟ آيا آسيبهايي در پيش روي فهم ما انسانهاي غيرمعصوم و متوسط وجود دارد يا خير؟ ما چگونه ميتوانيم از اين آسيبها رهايي يابيم؟ آيا فهمهاي مختلف مرتبط با متن الهي، همه از يك درجه اعتبار برخوردارند يا اين كه ميتوان فهمهاي گوناگون بشري را در يك نظام ارزيابي منطقي در ورطه آزمايش قرار داد؟ اگر چنين چيزي امكان دارد، معيار يا معيارهاي ارزيابي چيست؟ امروزه طرفداران هومنوتيك فلسفي مدعي هستند كه بر اساس قوانين هرمنوتيك، با توجه به پيشفرضها، سؤالات، انتظارات و ذهنيتهايي كه براي هر فهمنده و همين طور براي گوينده متن وجود دارد، ما هيچ فهم قطعي و نهايي يا حجت نهايي نداريم. حال براي انديشمند مسلمان سؤال است كه آيا حقيقتا اينگونه است؟ آيا ما ميتوانيم اين ديدگاه را بپذيريم؟ آيا گوينده قرآن خود از لحاظ بيان، محتوم يك عصر و فضاي تاريخي و فرهنگ عصر معين است؟ همين طور آيا انسانهايي كه متن را جستوجو ميكنند، محكوم ذهنيتها و انديشههاي عصر و زمان خود هستند؟ آيا ما هيچ فهم ثابت مطلق، قطعي و غيرقابل تجديد نظر از مفاهيم قرآن نداريم؟!اين يك بحث جدي است. با توجه به اين كه پيش فرض ما اين است كه گوينده متن الهي و وحي قرآني خداي حكيم است و اين متن را براي يك هدف و حكمت خاص فرو فرستاده، آيا ميتوان اين اصل هرمنوتيك جديد را پذيرفت كه ميگويند، متن هيچ معناي مركزي ندارد؟ به عبارت ديگر، براي ما اين سؤال تحليلي مطرح است كه آيا قوانين هرمنوتيك جديد، براي تمام متون صادق است، حتي يك متن الهي يا اين كه همان طور كه بسياري از قايلان و انديشمندان به اين انديشه اذعان دارند، به فرض صحت و تماميت، اين قوانين براي متون بشري است؟اصولاً چه چيزي را زبان قرآن معرفي ميكنيد؟همان گونه كه ميدانيم، زبان قرآني به مفهوم لغت قرآن عربي است. وقتي كه بحث زبان دين و زبان قرآن مطرح ميشود، سؤال اين است كه خداوند در رساندن پيام هدايت به انسان از چه زباني استفاده كرده است؛ به عبارت ديگر، وقتي خداوند ميخواست پيام هدايت خود را به انسانها برساند، آيا از همان زبان عرف عموم مردم استفاده كرد يا از يك زبان ويژه و خاص؟چنانچه مستحضريد، ما ميتوانيم بگوييم كه زبانهاي مختلفي داريم؛ يا به عبارت ديگر ميتوان گفت كه زبان كاركردهاي گوناگوني دارد؛ گاه زبان جنبه توصيفي دارد، گاه جنبه تحليلي و... . براساس همين كاركردهاي گوناگون زبانهاي مختلف پديد ميآيد.زبان فلسفي خود يك زبان است كه به يك گروه خاص اختصاص دارد. زبان عرفاني نيز يك زبان خاص است، زبان علوم محض هم يك زبان خاص است؛ تا جايي كه ميتوان گفت هر علمي زبان مخصوص خود را دارد. حال پرسش اين است كه خداوند براي رساندن پيام هدايت از چه زباني استفاده كرده است؟ آيا از همان زبان معمولي و متعارف در ميان عموم مردم استفاده كرد يا از يك زبان ويژه؟اين پرسش، پرسشي اساسي است. البته پاسخ به اين پرسش، اگرچه در ابتدا آسان مينمايد، ولي خيلي هم ساده نيست. ما در مواجهه با قرآن كريم ميبينيم كه عموم مردم از قرآن بهره ميبرند و پيام قرآن در آنها اثر ميگذارد. در عين حال عالمان هم در سطحي وسيع از زبان قرآن سود ميجويند و احساس بيفايدگي نميكنند. در صورتي كه زبانهاي ديگر اين گونه نيست؛ زبان پزشكي فقط براي پزشكان مفيد است و براي عموم مردم مفيد نيست.علاوه بر اين زبان عاميانه و پيش پا افتاده عموم مردم، يك سلسله خصوصيات و سهلانگاريهايي دارد كه زبان قرآن آن سهل انگاريها و آن مسامحات را ندارد. همان طور كه اشاره كردم، در قرآن كريم از يك سو همه از اين زبان استفاده ميكنند و از سويي ديگر، سطوح و ويژگيهايي وجود دارد كه خارج از حيطه زبان عرف است؛ تعبيرهايي چون «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن»، «مارميت اذرميت ولكن الله رمي»، «و ما تشاءون الا ان يشاء الله» كه خارج از ساخت زبان عرف است. ميفرمايد: «تو تير نينداختي آن هنگام كه تيرانداختي، هيچ چيز را نميخواهيد، مگر آنچه كه خدا بخواهد»، «خدا هم ظاهر است، هم باطن و هم اول است و هم آخر». اين نوع بيان در ميان عرف بشر رايج نيست و اصطلاحات خاصي را تداعي ميكند. علاوه بر اين قرآن براي همه انسانها در همه اعصار جاويدان است.اگر يك كتاب علمي عربي كه در روزگار نزول قرآن تدوين شده، پيدا كنيد و آن را با قرآن كريم مقايسه نماييد، چنانكه دانشمندان و اديبان و زبانشناسان عرب گواهي ميدهند، اعتراف ميكنند كه اصلاً نميتوان زبان آن كتاب را با زبان قرآن مقايسه كرد. خصوصيات ساختاري قرآن و ساختار زباني آن كه آميختهاي است از معاني خاص با تركيب ويژه زباني كه خداوند از كلمات رايج در ميان بشريت استفاده كرده، ساختاري به خود گرفته كه با گذشت هزار و چهار صد سال، هنوز طراوت و تازگي خود را حفظ كرده است؛ در روايت ما آمده است كه قرآن كهنه نميشود و همواره تازه و با طراوت است.اما يك متن عربي متعلق به زمان نزول قرآن، اين خصوصيات را ندارد. چه چيزي در قرآن نهفته است؟ چه اكسيري در قرآن وجود دارد كه اين خصوصيت را به خود گرفته؟ به هر صورت، بحث اين است كه خداوند چگونه با مردم سخن گفته، آيا به شكل رايج در ميان عموم مردم سخن گفته يا به صورت زبان تخصصي ويژه؟ اگر بخواهيم به اجمال به اين سؤال پاسخ دهيم، حداقل اعتقاد ما اين است كه خداوند متعال براي بيان زبان قرآن، قواعد و مرتكزات محاورات و مردم را مراعات ميكند، و به عبارت ديگر، هنجارشكن نيست؛ هنجارهاي حاكم بر زبان عرف را مراعات ميكند، ولي در عين حال آن هنجارهاي حاكم بر عرف بشري نميتواند تمام مقاصد قرآن را منتقل كند، بلكه با توجه به ويژگيهاي ديگر (مانند بطن داشتن قرآن، جاودانگي قرآن، همگاني بودن مخاطبان قرآن) بايد زبان قرآن را عرف خاص خود دانست. اگر بخواهيم نامي براي زبان قرآن بگذاريم، به اعتقاد من ناگزيريم كه بگوييم زبان قرآن، زبان ويژه هدايت است. زبان دعوت به كمال كه زبان عموم مردم است؛ يعني زبان هدايت زباني است كه هم براي عموم مردم است و هم براي خواص.اما در مورد اصل موضوع زبان قرآن و اهميت آن عرض كردم كه يك سلسله ضرورتها و بايستگيها از دورههاي گذشته و از همان زمان نزول قرآن وجود داشته است. مسلمانها قرآن را تلاوت ميكردند. بعدها در چگونگي قرائت قرآن، تجويد قرآن، ويژگيهاي حروف، جايگاههاي كلمات و ساير ريزهكاريهاي زبانشناسانه را جستوجو كردند. همچنان كه در ادبيات اسلامي، صرف، نحو، معاني و بيان، و علوم ديگر مربوط به قرآن كريم، متون تفسيري، كلام، فلسفه، اصول فقه و ساير دانشهاي اسلامي نكات زبان شناسانه قرآني را مورد توجه قرار ميدادند.اين همه از آن روي بود كه قرآن داراي محكم و متشابه، تنزيل و تأويل، حروف مقطعه، مفاهيم عميق در باب اسما و صفات و افعال الهي، حقايق مربوط به هستي و آغاز و فرجام جهان و انسان و... بود و مواجهه با اين معارف بلند در ظرف الفاظ، پرسشهاي بسياري را پديد ميآورد.بدين ترتيب، ضرورتهاي دروني موجب شد كه انديشمندان مسلمان به اين موضوع توجه كنند، بدون اين كه نامي از زبان قرآن در ميان آورند.علاوه بر همه اين مباحث، يك سلسله ضرورتهاي امروزي به وجود آمده كه اهميت اين بحث را براي ما دو چندان ميكند؛ رويكردهاي جديد در باب زبان دين، به خصوص در مطالعات معاصر غرب پس از رنسانس در دو سه قرن اخير كه حاصل منازعات فكري، فلسفههاي جديد، رهيافتهاي تجربي، گرايشهاي مختلف و مطالعات انتقادي مربوط به متون مقدس است. اين زمينهها دشواريهايي را در جغرافياي فكري حوزه پژوهشهاي ديني غرب به وجود آورد. اين سؤالات كه اساسا ارتباط علم با دين چيست؟ آيا آموزهها و گزارههاي ديني ناظر به واقعيت هستند؟ آيا زبان دين با زبان علم يكي است؟ آنها اين اصل را مسلم گرفته بودند كه زبان علم، زبان كشف حقيقت است. سپس وقتي كه در مطالعات ديني با مشكلات جدي روبهرو شدند، يعني وقتي يك سلسله محورها و موضوعات مطرح در كتاب مقدس را به كاوش و كنكاش گذاشتند نتوانستند آنها را با علوم جديد تطبيق دهند. در اين زمان، اين بحث به صورت جدي مطرح شد كه آيا اساسا بيانات ديني نهفته در عهدين واقعيت دارد يا خير؟در غرب معاصر در ارتباط با اين مشكل، چهار ديدگاه در زبان دين رخ نمود؛ «پوزيتيويست»ها به بيمعنايي در حوزه دين، اخلاق و حوزه متافيزيك اعتقاد يافتند. آنها غير از حوزه مطالعات علمي، يعني علوم تجربي، ساير حوزهها را اساسا بيمعنا تلقي كردند. پس از دشواريهاي جدياي كه ديدگاه پوزيتيويستي با آن مواجه شد، ديدگاه ديگري در زبان دين مطرح گرديد كه بازهم بر اين اساس استوار بود كه زبان متون ديني صرفا زباني كاركردي است. نقشهاي مفيدي براي زندگي انسان دارد. امّا درباره واقعيت داشتن و يا واقعيت نداشتن آنها ما بيطرف هستيم، ولي مفيدند و بيمعنا نيستند.ديدگاه سومي نيز در اينجا پديد آمد «نمادانگاري» در زبان دين نام دارد و بالاخره طيف چهارمي به واقعگرايي انتقادي در حوزه زبان دين معتقد شدند كه غالبا «نوكانتي»ها به اين ديدگاه باور دارند.به هر حال، براي انديشمندان مسلمان امروز خواه ناخواه اين بحث مطرح است كه آيا همان ديدگاههايي كه در فرهنگ ديني غرب در ارتباط با زبان دين مطرح شد، بالضرورة ميتواند براي ما هم مطرح باشد؟ يعني آيا ما ناگزير بايد يكي از همان ديدگاهها يا همه آن ديدگاهها را بپذيريم يا اين كه با توجه به بسترها و مبادي و مباني فرهنگي و اعتقادي، و بنيادهاي فكري ما، اساسا آن ديدگاهها نميتواند براي رويارويي و ارتباط با قرآن قابل قبول باشد؟ اگر چنين نيست و براي مثال ديدگاه بيمعنايي اساساً براي ما مطرح نيست يا ديدگاه فايده انگاري محض يا نماد انگاري محض اساساً براي ما مطرح نيست، پس پارادايم مقبول ما چيست؟ براساس چه مبادي و مبانياي ما ميتوانيم آن ديدگاه را اثبات كنيم؟ همه اينها به عنوان مدخلي است به سوي فهم قرآن. ما تا موضوع زبان قرآن را رازگشايي نكنيم، قدم بعدي كه راه به سوي فهم قرآن است، گشوده نميشود. بنابراين ملاحظه ميفرماييد كه اين مطالعات جديد، خواه ناخواه ما را درگير ميكند. چه ما خود را كنار بكشيم و چه كنار نكشيم، اين پرسشها در جامعه ما و در فضاي فكري مسلمانان مطرح است و ما ناگزير بايد با آنها مواجهه داشته باشيم و به تجزيه و تحليل آنها بپردازيم. همانطور كه ميدانيد نقد عهد قديم به وسيله شلاير ماخر آغاز شد، اگرچه موردتهديدهاي بسيار قرار گرفت. به هر صورت اين مسأله مورد قبول پيروان اديان يهودي و مسيحي است كه اصولاً مقدار زيادي از اين كتابها تاريخ است، بدون اين كه از زبان وحياني كه ما به آن معتقد هستيم، حكايت چنداني داشته باشد. سؤال بنده اين است كه چرا وقتي غرب دراين رابطه دچار دغدغه ميشود به سرعت سريان مييابد و ما را نيز در حيطه مسايل مختلف اعتقادي دچار مشكل ميكند؟درست است. اين يك حقيقت است كه يك سري مشكلات و دشواريها بر ما تحميل ميشود؛ يعني مشكلات ما نيست و نبوده. براي مثال بحث تعارض ميان علم و دين، به گمان من اصلاً مشكل ما نيست. آموزههاي قرآن كريم هرگز مجالي براي تعارض ميان علم و دين يا ايمان و عقل باقي نميگذارد. اين مجال از ابتدا مسدود است و جاي طرح اين سوال اصلاً وجود ندارد، ولي با اين همه امروز در جامعه ما مطرح است. حال كه اين مسأله مطرح است، ما ناگزير بايد اين مسايل را تفكيك كنيم. به اعتقاد من راه اين است كه ما به ريشهها برگرديم. اينها روبناها هستند كه امروز مطرح ميشوند، ما بايد اين مسايل را به ريشهها برگردانيم. همانگونه كه حضرتعالي اشاره فرموديد، شايد بتوان گفت كه بخش عظيمي از مشكلاتي كه در فرهنگ ديني غرب به وجود آمد، ناشي از متون ديني آنها بود؛ متوني كه به اعتراف انديشمندان مدقق آنها، متون بشري بود و هست. آن متون بشري باورهايي را مطرح كرد كه دچار چالش جدي بودند و هستند. از اين رو نتايجي رابه بار آوردند كه دشوار مينمود. ناگزير آنها بايد درگير شوند و اين نتايج را رد و نفي كنند. امّا ما كه آن دشواريها را نداريم، چرا بايد درگير شويم؟ اما اين مسأله ثابت است كه با توجه به ارتباطات امروزي كه وقتي يك مسأله در يك جاي دنيا مطرح ميشود، در همه جا منتشر ميگردد، ما بايد موضع درستي براي خود داشته باشيم؛ از ريشهها شروع كنيم و مباحث را تفكيك كنيم. ببينيم كداميك از اينها مسأله ما است و از مشكلات و دشواريهاي ما است آنگاه از منظر خاص خود به آنها بپردازيم. البته استفاده از تجربهها و دانش ديگران را نبايد فراموش كرد، ولي توجه به اين مباحث بايد براي ما جنبه ريشهاي و بنيادي داشته باشد، نه صرفاً جنبه انفعالي و تأثير پذيرانه. در زمينه معارف قرآني، چه مقولاتي را معتقديد كه بايستي مورد توجه قرار گيرد؟ما در حقيقت پس از طرح دومحور اصلي، يعني اصل اثبات علمي نص قرآن و چگونگي فهم نص، هنوز در مباحث مقدماتي قرار داريم كه البته پايه هستند وناگزير بايد به آنها بپردازيم. از اينها كه بگذريم، در حقيقت وارد متن قرآن ميشويم. قرآن آميختهاي از معارف مختلف براي هدايت بشر است. معارف قرآن چيست؟ اهدافي كه قرآن دنبال ميكند چيست؟ در اينجا ما ميتوانيم جستوجوهاي خود در ارتباط با متن قرآن را از طريق عقل و روياروي كردن چهره به چهره خود متن دنبال كنيم. قرآن كريم براي هدايت فرد و جامعه انساني است. قرآن براي جهت دهي به زندگي اين جهاني و آن جهاني انسان نازل شده است. حيات انسان از منظر قرآن مداخل مختلفي دارد كه اين دنيا بخشي از زندگي انسان را تشكيل ميدهد و جهان آخرت حيات اساسي انسان است. قرآن زندگي مادي را در متن زندگي معنوي جستوجو ميكند. اما استخراج معارف قرآن در عرصههاي گوناگون، تربيت فردي، خانوادگي، اجتماعي، حكومتي و.... را چه كسي بايد انجام دهد؟ به راستي اين رسالت بر عهده چه كسي است؟ حوزههاي علميه و صاحبان انديشه ديني بايد معارف قرآن در عرصههاي تربيت فرد، خانواده، اجتماع، حكومت، سياست، اقتصاد، حقوق، روابط اجتماعي و... استخراج نمايند و آن را عرضه كنند؛ به بيان ديگر، امروز ما بايد باورهاي بنيادين مربوط به جهان و انسان را كه قرآن مطرح كرده، طي فرايندي منظم ژرفكاوي كنيم؛ به عبارت ديگر، ما بايد باورها و ارزشهاي دستوري قرآن و گزارهها و آموزههاي آن را تئوريزه كنيم و به صورت كاربردي در اختيار سطوح گوناگون قرار دهيم. قرآن در زمينه تربيت فردي چه پيامهايي دارد؟ در مراحل گوناگون حيات فردي انسان چه پيامهاي هدايت بخشي دارد؟ چه جهت دهيهايي دارد؟ چه سمت و سويي به انسان ميدهد؟ براي پرورش معنوي يك خانواده مسلمان قرآن چه راهي را پيش روي ميگذارد؟ آيين توحيدي خانواده مسلمان را چگونه ترسيم ميكند؟ اجتماع اسلامي چه چهرهاي دارد مسلمان را چگونه ترسيم ميكند؟ اجتماع اسلامي چه چهرهاي دارد؟ اين شأن و رسالت حوزه است كه اين مفاهيم را با زبان روز و البته با مطالعات عميق و كارشناسي شده استخراج و عرضه كند تا جامعه رنگ قرآني به خود بگيرد. خوشبختانه قرآن در عرصه نظام اسلامي و در قلمروهاي مختلف اداره جامعه اسلامي، آموزههاي بسيار زيبايي را از دوران پيامبراكرم و فراز و فرودهاي جامعه عصر نبوي و ساير پيامبران عرضه ميكند كه ما امروز به آن آموزهها، نيازمنديم. براي ادارهنظام اسلامي ما بايد آن عناصر و مؤلفههاي قرآني را بشناسيم به اقتضاي موقعيتهاي اجتماعي خود در قالب طرح وبرنامه مورد بهره برداري قرار دهيم. در غير اين صورت اگر نظام اسلامي يك نظامي توحيدي نباشد، ديگر نميتوان باورهاي توحيدي را در جامعه نهادينه كرد. حال اينها را چه كسي بايد استخراج كند؟ اين يك مسأله ضروري است كه صرفنظر از مطالعاتي انتزاعي محض، حوزه وارد ميدان تحقيق شود و به عنوان پشتوانه معنوي نظام اسلامي بنمايههاي عميق قرآني را در عرصههاي مختلف، به صورت عملياتي و كاربردي به ميدان بياورد. پيشنيازهاي ورود در مباحث تفسيري و حوزه معارف قرآن را چه ميدانيد؟همانطور كه ميدانيد، در هر حوزه مطالعاتي كساني ميتوانند اظهار نظر علمي داشته باشند كه در آن حوزه و رشته مطالعاتي متخصص و صاحبنظر باشند. اين يك امر مقبول و پذيرفته شدهبراي همه انسانها است و غير اين چارهاي هم نيست. امروزه در حوزه مطالعات پزشكي رشتهها و گرايشهاي گوناگوني وجوددارد. اگر فرض بفرماييد كه يك شخص پزشك عمومي باشد، حق ندارد در ارتباط با چشم پزشكي اظهار نظر كند؛ يعني از نظر علمي حق ندارد، نه اين كه كسي بازور و قوه قهريه جلوي او را ميگيرد، بلكه از نظرعلمي انديشمندان اين حق را به او نميدهند. در حوزه مطالعات ديني هم وضع به همين صورت است. من از بزرگان دين و انديشمندان اين تقاضاي خاضعانه را دارم كه همانگونه كه در رشتههاي گوناگون علوم به تخصص اعتقاد داريم، در مراجعه به قرآن كريم هم بايد به اين موضوع باور داشته باشيم. در حوزه مطالعات قرآني بايد «اين تعمق صورت گيرد و كساني وارد اين حوزه شوند كه صلاحيتهاي علمي لازم را داشته باشند. اين حقيقتي است كه هيچكس نميتواند آن را انكار كند. در حقيقت اين يك امر مقبول و عقلايي است و از نظرعلمي هم قابل دفاع است؟ در روايات ماهشدارهاي قابل توجهي وجود دارد كه اگر كساني شرايط استنباط وتفسير قرآن را نداشته باشند و به قرآن مراجعه كنند و مطالبي را از قرآن استخراج كنند و به عنوان تفسير عرضه كنند، اگر چه اين تفسير بر حق هم باشد، چون شيوه كار نادرست است، به تعبير بعضي از بزرگان از جمله مرحوم علامه طباطبايي(رحمة اللّه عليه) تفسير آنها تفسير به رأي خواهد بود. مطالعات قرآنپژوهي را در ميان اهل سنت چگونه ميبينيد؟طبيعتاً حوزههايي كه مطرح كردم، در مطالعات انديشمندان اهل سنت هم مطرح بوده است، بخصوص در ارتباط با موضوعات جديد، چه در محور علوم قرآن و چه در محور قلمرو معارف قرآن، ملاحظه ميكنيم كه مطالعاتي در ميان انديشمندان اهل تسنن وجود دارد، به ويژه در كشورهاي عربي، امّا متأسفانه از يك نكته نميتوان غفلت كرد و آن اين كه طيف نسبتاً قابل توجهي از نوانديشان اهل سنت نوعي انفعال و تأثيرپذيري از فرهنگ و انديشه غربي را نشان ميدهند كه مايه تأسف است. البته به اعتقاد من اين امر دلايل خاص خود را دارد. به نظرمن، يكي از عمدهترين دلايل تأثيرپذيري از فرهنگ غرب، ضعف مباني فلسفي و عقلاني در جامعه اهل سنت است. با توجه به اين كه رهيافتها و مباني عقلي و معرفت شناختي عقلي در رويكرد ما نسبت به اصل وحي، خدايي بودن وحي، بحث اعجاز، مباحث مربوط به فهم تأثير به سزايي دارد وهمينطور مباحث مربوط به قلمرو معارف قرآن و مباحث مربوط به تأثيرپذيري يا تأثير ناپذيري يك متن از فرهنگ زمان، در اين سلسله مباحث تأثير قابل توجهي دارد، ضعف بنيادهاي فكري ـ فلسفي ميتواند يكي از عوامل جدي تأثير پذيري آراي بعضي از متتبّعان مسلمان از فرهنگ غرب باشد. البته در ميان انديشمندان اهل سنت انسانهاي فرهيخته وعميق هم وجوددارد كه مطالعاتشان كاملاً قابل استفاده است. اين حقيقت را نيز نميتوان انكار كرد. به هر حال نكته اساسي درفهم قرآن اين است كه براي فهم اجتهادي قرآن بايد با مباني فهم قرآن آشنا بود و شرايط لازم براي فهم قرآن را فراهم كرد وبا اصول، مصادر و ابزارهاي مربوط به فهم آشنايي تخصصي داشت، نه آشنايي درحد مطالعه يك يا دو كتاب. ابتدا بايد شرايط فهم صحيح قرآن را فراهم كرد و سپس به تفسير قرآن براي ديگران همت گمارد. از وقتي كه به ما اختصاص داديد، سپاسگزاريم. توفيق همه شما عزيزان را از خداوند مسئلت دارم.