چيستي و چرايي اسلام سياسي - چیستی و چرایی اسلام سیاسی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چیستی و چرایی اسلام سیاسی - نسخه متنی

چارلز هیرسک کایند؛ مترجم: سید کاظم سیدباقری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چيستي و چرايي اسلام سياسي

چارلز هيرسك كايند (Charles Hirschkind

سيد كاظم سيد باقري

در چند دهه گذشته، اسلام منبعي اساسي براي گستره‏اي وسيع از فعاليت‏ها و مباحث سياسي و جنبش‏هاي مبارز گرديده است. اصطلاح «اسلام سياسي»، مورد توافق بسياري از انديشمندان قرار گرفته و آن را پذيرفته‏اند، و اين براي آن است تا شبيخون بي سابقه اسلام را به قلمرو سياسي دنيوي‏گري (سكولاريسم) تبيين و تعريف كنند. اين نگرش از انواع عبادت‏ها و باورهاي فردي و آيين‏هاي عبادي مرسوم، كه در فرهنگ غربي در حيطه‏اي خاص و زير نام مقوله بر جسته «اسلام» قرار مي‏گيرد، جدا و متمايز است.

در توضيحات كوتاهي كه در پي مي‏آيد، اشاره خواهيم كرد كه چرا ما بايد درباره اين ساختار بنيادي بينديشيم.

دست‏كم در برخي موارد، اين ادّعا قابل تصديق است كه فعاليت‏هاي معاصر مسلمانان، اسلام را در محور و مجراي بهره‏گيري از اهداف سياسي، قرار مي‏دهد. احزاب سياسي مثل حزب امل در مصر يا جبهه آزاديبخش اسلامي در الجزاير، كه خواسته‏هايشان را براساس هويت اسلامي، تعريف مي‏كنند، نمونه‏هاي بارزي از اين روابط سودمند و نگرش راهگشا به مذهب اسلام‏اند. اما در اين نمونه‏هاي به‏ظاهر بي‏ابهام و آشكار نيز يك مشكل باقي مي‏ماند و آن اين است كه امروزه به كدام روش مي‏توان بين قلمرو سياسي و غير سياسي زندگي اجتماعي فرق نهاد؟ بسياري از انديشمندان، بحث و استدلال كرده‏اند كه اسلام سياسي، در گير توسعه غير منطقي اسلام سنتي است كه بيرون از قلمرو صحيح مذهبي، قرار دارد و به‏طور تاريخي حيطه‏اي وسيع در تصرف و اختيار آن بوده است. با اين وصف، برخي، گرايش اسلام سياسي را در ارتباط با افزايش امروزين قدرت دولت و گستره وسيعي از زندگي اجتماعي مي‏دانند كه در گذشته خارج از حوزه آن بوده است.

همان گونه كه مي‏دانيم، از طريق اين فرايند رو به رشد و اساسي در ساختار جديد ملت‏ها، مؤسسات آموزشي، عبادتگاهي و رفاهي در اجتماع و خانواده، در سطوح گوناگوني در هم ادغام شده‏اند كه در درون دستگاه منظم دولت نوسازي قرار داشته است. لذا در ورود و عدم ورود به قراردادهاي تجاري، فروش كالا در خيابان، تأديب فرزندان، اضافه كردن اتاقي به خانه‏اي و در تولدها، ازدواج‏ها، مرگ‏ها و خلاصه در همه بزنگاه‏ها، دولت به عنوان يك مشاهده‏گر و ضامن امنيت حضور دارد و محدوديت‏ها، پيش‏شرط‏ها و مراحل كار را مشخص و بيان مي‏كند. در نتيجه، سياست مدرن و انواع قدرتي كه سياست توصيف مي‏كند، شرط عمل براي بسياري از فعاليت‏هاي فردي گرديده است. اما مذهب تا آن اندازه‏اي كه نهادها، امكان پرورش فضيلت و پاكدامني مذهبي را فراهم مي‏كنند، در درون ساختارهاي قانوني و اجرايي قرار مي‏گيرد كه به دولت ملحق مي‏شود. برنامه‏هاي سنتي مذهبي كه نگه‏دارنده آن فضيلت‏ها هستند، اگر موفق از آب در آيند، لزوما سياسي خواهند بود.

براي نمونه، در مدرسه‏هاي خصوصي و دولتي مصر، دوره تحصيلات، تحت نظارت دولت است؛ لذا افرادي كه مي‏خواهند، تعليمات اسلامي را رشد و بالندگي دهند و يا حفظ كنند، ضرورتا در بازي قدرت سياسي وارد مي‏شوند. اين به معناي آن نيست كه همه جنبش‏هاي اسلامي معاصر، تلاش مي‏كنند تا قدرت را به دست آورند؛ بلكه بيشتر اين جنبش‏ها، در امور موعظه و نصيحت، فعاليت‏هاي تبليغاتي، صدقه و خيرات، ارايه مراقبت‏هاي پزشكي، ساختن مسجد، نشر و گسترش آنچه در جامعه فضيلت عمومي لحاظ مي‏شود درگيرند. با اين همه، اين فعاليت‏ها، درگير در قلمرو و گستره‏اي مي‏شوند كه ما آن را سياسي مي‏ناميم؛ هم هنگامي كه آنها به وسيله دولت، در محدوديت قرار مي‏گيرند ـ مثل داشتن جواز و پروانه در فروش اجناس ـ و هم زماني كه آنها غالبا با دولت يا نهادهاي پشتيبان دولت در اموري چون تعليم و تربيت، عبادتگاه‏ها و مراقبت‏هاي پزشكي در رقابت‏اند كه الگوي غربي خانواده، عبادت، اوقات فراغت، مسئوليت اجتماعي و غيره را گسترش مي‏دهند.

حتي موفقيت برنامه محافظه‏كارانه براي حفظ شكل سنتي پرستش‏هاي فردي، بستگي دارد به توانايي آن برنامه در درگير شدن با منابع قانوني، بوروكراتيك، انتظامي و فناوري قدرت مدرن كه جوامع معاصر را شكل مي‏بخشد.

اين نگرش، از آن تفسير فراگيري كه اسلام را مركب از دين (religion) و سياست (politics) مي‏داند، متمايز مي‏شود كه با مقوله‏هاي تحليلي غربي، ناسازگار است. گفتني است كه اين ادّعاي پرطرفدار، اين واقعيت را كه برخي انديشمندان مسلمان بين دولت و دين، فرق نهاده‏اند، نفي نمي‏كند. آن قلمروهاي ويژه‏اي كه با اين اصطلاحات، معين و محدود مي‏شود و ساختار ارتباطي بين دو واژه دين و دولت، پژواك‏دهنده و نشانگر موقعيت خاص اروپا در ارتباط با دولت‏هاي اروپايي و كليسا نيست. توضيح اين مطلب آن است كه گاه اين واقعيت ناديده گرفته مي‏شود كه جدا كردن قلمرو مذهب از حوزه سياست، حتي در جوامع غربي بسيار بيش از آنچه در گذشته پنداشته و تصور مي‏شد، داراي مشكل و چالش بوده است. اين نكته در آثار و نوشته‏هاي اخير انديشمندان غربي، ثابت و روشن گرديده است.

در واقع، آن گونه كه سال‏ها پيش، توكوويل [Tocqueville] دريافت، كليساي پروتستان، در سياست آمريكا، براي پديد آوردن محدوديت‏ها و مرزهاي اخلاقي، نقشي مهم و اساسي بازي مي‏كند و داراي اهميت فراوان مي‏باشد. بنابراين مذهب، در برخي فهم‏ها و برداشت‏ها، براي دريافتن نقش نهادهاي اساسي و عمده سياسي، قابل درك و ملاحظه است. در اين گونه موارد، منظور من تلاش براي اعمال نفوذ گروه‏هاي مذهبي كليسا و ديگر انجمن‏هاي طرفدار مذهب، نيست؛ بلكه هدفم آن مسيحيت نافذ و فراگيري است كه در سطوح گوناگون، عنصري سازنده براي نهادهاي سياسي غربي بوده است.

به هر حال، روشن است كه بيشترين تأييد و تصديق مربوط به اين امر است كه مفاهيم غربي مثل مذهب، سياست، دنيوي‏گرايي [سكولاريسم [Secularism و امور اين جهاني، توسعه تاريخي خاصي را انعكاس مي‏دهند و اين تجربه خاص و محدود، نبايد به عنوان يك سري مقوله‏هاي جهانشمول يا قلمروهاي طبيعي كلي، مورد استفاده قرار گيرد و اجرا شود.

در نهايت آنكه هر چند انگيزه‏هاي سياسي يا منافع طبقاتي، همچنان بايد به عنوان عناصر مهمي در گزارش‏ها و خوانش‏هاي اسلامي معاصر لحاظ شوند، اما اين مفاهيم، ضرورتا در شرح و توصيف هر پديده‏اي كه پژوهشگر و تحليل‏گر مسائل با آن رو به رو مي‏شود، مصداق ندارند.

گزاره‏هايي مثل آنچه در پي مي‏آيد، به‏ضرورت، مدت‏ها در گزارش‏ها و روايت‏هاي بيداري اسلامي [= الصحوة الاسلاميه [وجود داشته است؛ مثل آن كه: «نخبگان به حاشيه رانده شده، با نابرابري‏هاي سياسي ـ اقتصادي و چالش‏هاي فرهنگي روبرو هستند و لذا اين مردان به شركت در كادرهاي بنيادگرايي، كشانده مي‏شوند تا با ساختارهاي ناسيوناليستي كه آن را به عنوان مفهومي غير اسلامي محكوم مي‏كنند، مبارزه كنند؛ زيرا اين مفاهيم، چندان اثربخش نمي‏باشند.» اين گونه تحليل‏ها و ديدها، جنبش‏هاي اسلامي را به اظهار نظر و اعتراض به شرايط سياسي ـ اقتصادي تبديل مي‏كند و آن شرايط به اين حركت‏ها، پروبال مي‏دهند. اصطلاح «نخبگان منزوي و به حاشيه رانده شده»، چيز جديدي به ما نمي‏گويد؛ زيرا وقتي كه استدلال‏ها و برنامه‏هاي آنها به شايستگي به زبان سياسي ـ اقتصادي، برگردان مي‏شوند، اموري كاملاً آشنا و عادي به نظر مي‏رسند. به عبارت ديگر، امري كه ناديده گرفته شده و تباه گرديده، هر نوع فهم و برداشت از محدود كردن حقوق و استدلال ديگر بازيگران است.

همان گونه كه گفتيم، آنچه ما درباره فرايند جهاني نابرابري‏هاي سياسي اقتصادي مي‏دانيم، امري ناديده، پنداشته شده است.

براي فهم اين پيچيدگي، به رويكرد و روشي بسيار ماهرانه نياز است تا كسي بخواهد بين اهداف سياسي مدرن و اهداف سياسي مذهبي، تمايزي ساده و سطحي استوار سازد. اصطلاحاتي چون اسلام سياسي (Political Islam) در اين موارد، نارسا مي‏باشند؛ زيرا اين گونه اصطلاحات، پرسش‏ها و دغدغه‏هاي ما، درباره انحرافي قطعي كه از پيش به وجود آمده، با تحريف كامل تجربه‏هاي مذهبي، شكل مي‏گيرد. بدين‏رو كه دخالت‏هاي تجزيه‏آور يا ويراني‏هاي ناگهاني كه منجر به فروپاشي مي‏شوند و در جامعه به وسيله دولت‏هاي نوسازي، تأييد و تصويب مي‏شوند، هرگز در تجزيه و تحليل‏ها مورد ملاحظه قرار نمي‏گيرند؛ اما در مقابل، كوشش‏هاي گوناگون مذهبي‏ها در پاسخ و واكنش به اين چالش‏ها و گسست‏ها، مشكوك تلقي مي‏گردد؛ بدون اين كه بين كساني كه نظر نقادانه خيرخواهانه دارند، از كساني كه چنين نيستند، فرقي نهاده شود. بدين‏رو تعجب برانگيز نيست كه خشونت نظامي و عدم تساهل جمعي، در بسياري از مطالعات بيداري اسلامي، مسئله مركزي و محوري قرار مي‏گيرد، اما ديگر اجبارها، فشارهاي گسترده و شكنجه‏هايي كه به وسيله حكومت‏ها اعمال مي‏گردند، ناديده گرفته مي‏شوند.

/ 1