رفتار سياسي امير مؤمنان(ع) و پاسخي به پنج ترديد(بخش پاياني) - رفتار سیاسی امیر مؤمنان (ع) و پاسخی به پنج تردید (بخش پایانی) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

رفتار سیاسی امیر مؤمنان (ع) و پاسخی به پنج تردید (بخش پایانی) - نسخه متنی

نعمت الله صفری فروشانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

رفتار سياسي امير مؤمنان(ع) و پاسخي به پنج ترديد(بخش پاياني)

نعمت الله صفري فروشاني(دكتراي تاريخ)

«حضرت علي(ع) خود بهتر از هر كس اين راه درمان را مي‏دانست و به آن تصريح مي‏كرد؛ اما اجراي آن را با اصول و ارزش‏هاي الاهي خويش ناسازگار مي‏شمرد و اين نوع اصلاح را موجب فساد خود و دينش مي‏دانست؛ زيرا اين كار فساد حاكم اسلامي و نزديك‏ترين فرد به رسول خدا(ص) به شمار مي‏آمد و جز نابودي اصول و ارزش‏هاي ديني نتيجه‏اي نداشت.» از اين رو رفتار سياسي آن حضرت(ع) را مي‏توان نقطه پاياني بر معادله‏اي به شمار آورد كه تا قبل از وي شيوه‏هاي كارآمد در امر خلافت خوانده مي‏شد. رويكرد حضرت(ع) به رفتار سياسي منحصر به فرد كه با عرف سياسي و معادلات رايج ناهمخوان بوده و هست؛ هنوز هم بسياري را در «ترديد» نگه داشته است. بخش پاياني اين مقاله «پاسخ به ترديدها»يي است كه همچنان برخي اذهان را به خود مشغول كرده است.

با توجه به مقدمات و مباني گفته شده، پاسخ پرسش‏ها و اشكالات آغازين دشوار نمي‏نمايد.

چرا حضرت علي(ع) در آغاز حكومت خود سياستي خشن در پيش گرفت؟

1. پيش از حكومت حضرت علي(ع)، به ويژه در اواخر دوره عثمان، حكومت به تدريج از اسلام فاصله گرفته و ارزش‏هاي اسلامي به ضد ارزش تبديل شده بود. مطرودان پيامبر اكرم(ص) به پُست‏هاي حساس بازگشتند و فضيلت مندان كنار گذاشته شدند. بيت المال گنجينه شخصي به شمار آمد و صدها هزار دينار به طور نامشروع در اختيار نااهلان قرار گرفت. حاكمان ارزش‏هاي اسلامي را زير پا مي‏نهادند و به مردم ستم روا مي‏داشتند. در اين موقعيت، مردم در سراسر مملكت اسلامي ناخشنود شدند و با هدف حق‏جويي و اجراي احكام اسلامي به مركز خلافت (مدينه) سرازير گشتند. شور و شوق انقلابي و ارزش خواهي آغازين حاكم بر انقلابيون آن‏ها را واداشت بانزديك‏ترين فرد به پيامبراكرم (ص) كه مي‏دانستند مجري سنت و پاسدار ارزش‏هاي او است، بيعت كنند تا احكام اسلامي را اجرا كند، شايستگان را به منصب گمارد؛ نالايقان را به زيركشد و بيت المال را از خانه‏هاي شخصي به خانه دولت بازگرداند. بنابراين، مردم چون در پي خشونت با ناشايستگان و ستمگران بودند، به حضرت روي آوردند.

2. حضرت علي (ع) فردي ارزش گرا و سنت طلب به شمار مي‏آمد. او، در دوره 25 ساله دوري از حكومت، بارها حاكمان را به عمل به كتاب و سنت فرا خوانده و اشتباهاتشان را متذكر شده بود؛ به ويژه در دوره پاياني حكومت عثمان بارها او را از انحراف برحذر داشت.

در اين موقعيت، حتي اگر جو انقلابي و ارزش خوا هي آن زمان را نيز در نظر نگيريم، ويژگي شخصيتي حضرت سبب مي‏شد از همان آغاز، برنامه حكومتش را اعلام كند و بدون تعارف در اجراي آن بكوشد.

3. اين سياست را «سياستي خشن» خواندن درست نمي‏نمايد؛ زيرا براي مردم عادي كه از مواهب نامشروع حكومت‏هاي پيشين بي‏بهره مانده، تحت ستم حاكمان نالايق عثماني به سر مي‏بردند، عين رحمت و بركت بود و تنها براي رفاه طلبان و ناشايستگان و فاسقان حاكم، خشن به شمار مي‏آمد.

چرا حضرت علي(ع) با در پيش گرفتن سياست تقسيم مساوي بيت المال سبب بي مهري خواص به حكومت خود شد؟

1ـ سياست تقسيم مساوي بيت المال و در نظر نگرفتن فضايل شخصي و شرافت‏هاي قبيله‏اي، سياستي كاملاً اسلامي و مطابق با كتاب و سنت نبوي بود. حضرت با توجه به اصولگرايي، جز اجراي اين سياست چاره‏اي نداشت.

2ـ اصولاً حضرت علي(ع) در حكومت خود به خواص خوش بين نبود و مي‏فرمود: «خواص و اشراف همواره بار سنگيني بر حكومت تحميل مي‏كنند، در روزگار سختي كم‏تر به ياري حكومت مي‏آيند، در اجراي عدالت از همه ناراضي ترند، در خواسته‏هاشان از ديگران پاي فشارتر و در عطا و بخشش‏ها كم سپاس ترند، به هنگام ندادن خواسته‏هايشان عذرناپذيرتر و در برابر مشكلات كم استوارترند.» در نظر آن بزرگوار، عامه مردم ستون‏هاي استوار دين، بر پا دارنده اجتماعات پرشور مسلمانان و نيروهاي ذخيره دفاعي به شمار مي‏آمدند.

بي ترديد، با اين ديدگاه، امكان ترجيح خواص وجود نداشت.

3ـ اگر حضرت علي(ع) خواص را بر عوام ترجيح مي‏داد، ضمن عقب‏نشيني از ارزش‏ها و اصول اسلامي خود، به همگان اعلام مي‏كرد پيرو سياست عثماني است. اين چيزي بود كه نه حضرت مي‏پسنديد و نه مردمان انقلابي آن زمان.

4ـ چنان كه در كلام حضرت علي(ع) اشاره شد، خواص كساني نبودند كه به يك بخشش نامساوي در بيت المال اكتفا كنند. زياده‏طلبي‏هاي آن‏ها حد و حصر نداشت. با اجراي سياست عدم مساوات، حتي در آغاز حكومت، خواست‏هاشان فزون‏تر مي‏شد و فشارشان به حضرت(ع) افزايش مي‏يافت. امام(ع) با اجراي سياست مساوات، در همان آغاز تكليف خود را با آن‏ها روشن كرد.

5ـ ترجيح خواص بر عوام، انبوه مردمي را كه بارقه اميد در دلشان درخشيده بود، از حضرت(ع) و حتي اسلام و پيامبر(ص) نوميد مي‏كرد و ديگر نجات خود را در پيروي از آموزه‏هاي اسلامي نمي‏ديدند.

6ـ ترجيح خواص بر عوام، آن‏ها را قدرتمند كرده، امكان مشاركت آنان در توطئه‏هاي براندازي را فزوني مي‏بخشيد. اين پديده، در كنار از دست دادن حمايت پا برهنگان كه رهاورد قطعي سياست عدم مساوات بود، نوعي خود كشي سياسي به شمار مي‏آمد.

چرا حضرت علي(ع) در آغاز حكومت خود طلحه و زبير را به كار نگمارد؟

طلحه و زبير از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم(ص) شمرده مي‏شدند و در راه برپايي اسلام بسيار كوشيده بودند؛ اما پس از رحلت پيامبر اكرم(ص)، به ويژه در اواخر دوره عثماني، به دنيا روي آورده و زندگي اشرافي و جاه طلبانه برگزيده بودند. بنابراين، نحوه زندگي و مشي آن‏ها در دوره پيشين به همگان نشان مي‏داد نيروهاي ارزشي نيستند و براي احراز پُست در حكومت علوي شايستگي ندارند. آن‏ها، در صورت رسيدن به پُست‏هاي اجتماعي و سياسي، سياست‏هاي خود را اجرا مي‏كردند و مردم را به علي(ع) و حكومتش بدبين مي‏ساختند.

2ـ اين دو، با توجه به سابقه شان در اسلام، هرگز خود را از اصحابي چون ابوبكر، عمر و عثمان كه به خلافت رسيدند، كم‏تر نمي‏پنداشتند و در انتظار مرگ عثمان و خلافت خود به سر مي‏بردند؛ به ويژه آن كه عمر آن‏ها را در شوراي گزينش خليفه در كنار كساني چون عثمان و علي(ع) قرار داده بود. بنابراين، آن‏ها تنها در پي حكومت كوفه و بصره نبودند و چنان كه حضرت علي(ع) اشاره مي‏كند، هواي پادشاهي بر امت اسلامي را در سر مي‏پروراندند.1

3ـ كوفه و بصره كه آن‏ها خواستار فرمانروايي بر آن بودند تنها دو شهر معمولي شمرده نمي‏شدند. از نظر اداري و سياسي، تمام ايران آن زمان تحت نظر اين دو شهر و حاكمان آن‏ها اداره مي‏شد. در آن زمان، شهر مدينه(مركز خلافت)، امكانات نظامي و اقتصادي نداشت؛ ولي كوفه و بصره و توابع آن‏ها از بيش‏ترين امكانات مملكت اسلامي بهره مي‏بردند. بنابراين، حاكمان اين دو شهر، به ويژه با توجه به همبستگي آن‏ها و به تعارض كشيده شدن سياست هايشان با سياست مركز خلافت، به راحتي مي‏توانستند به مدينه حمله كرده، خليفه را سرنگون سازند و خود به حكومت دست يابند. اين نكته به هيچ وجه نمي‏توانست از چشم تيز بين خليفه‏اي چون حضرت علي(ع) دور ماند.

4ـ به راستي اگر حضرت علي(ع) حكومت اين دو شهر را به آن دو واگذار مي‏كرد، چگونه مي‏توانست ادعاي اصلاح‏طلبي كند؟

5ـ حوادث بعدي نشان داد، اين دو به هيچ وجه دغدغه اسلام و كتاب و سنت نبوي نداشتند؛ زيرا براي سيراب كردن حسّ جاه‏طلبي و قدرت خواهي خود حاضر شدند به باند اموي كه بيش‏ترين بهره‏ها را از حكومت عثماني برده بود، دست دوستي و اتحاد دهند و بااستفاده ابزاري از همسر پيامبر اكرم(ص)، بصريان را به خود جلب كرده، سبب ريختن خون صدها مسلمان شوند.2

6ـ سخنان حضرت علي(ع) نشان مي‏دهد آن‏ها افزون بر حكومت كوفه و بصره، دو خواست ديگر نيز داشتند: اول آن كه امام(ع) در امور حكومتي با آن‏ها مشورت كند؛ و دوم آن كه سياست تقسيم مساوي بيت المال را واگذارد. حضرت علي(ع) در جواب خواست اول فرمود: من طبق كتاب و سنت پيامبر اكرم(ص) عمل مي‏كنم و تا كنون حكم مجهولي نديدم كه به مشورت شما و ديگر مسلمانان نيازمند باشم. اگر چنين مشكلي پيش آيد، از مشورت با شما و ديگران چشم پوشي نخواهم كرد. آن بزرگوار درخواست دوم آن‏ها را چنين پاسخ گفت: تقسيم مساوي بيت المال ساخته من نيست. اين سنت پيامبر اكرم(ص) بود. من از آن پيروي مي‏كنم و در اين باره، هيچ كس حق ندارد مرا سرزنش كند.3

بديهي است، اين خواست‏ها به معناي مشاركت در حكومت و چشم پوشي حضرت(ع) از اصول و ارزش‏ها است؛ و امام(ع) نمي‏توانست آن را تحمل كند.

چرا حضرت علي(ع) در آغاز حكومت خود با معاويه كنار نيامد، تا در فرصت مناسب و با قدرت بر كنارش سازد؟

1ـ معاويه شخصيتي است كه همراه پدرش، ابوسفيان، بيش‏ترين ايستادگي را در مقابل اسلام و پيامبر اكرم(ص) داشت. حتي هنگامي كه پدرش در سال فتح مكه (سال هشتم هجرت) ناگزير مسلمان شد، معاويه از مكه گريخت و به سبب پذيرش اسلام پدرش را توبيخ كرد. بعدها وقتي همه راه‏ها را بسته ديد، ناگزير اسلام آورد. بي ترديد چنين شخصيتي هرگز دغدغه اسلام و ارزش‏هاي اسلامي نداشت و امام((ع) كه به اسلام و ارزش‏هاي الاهي مي‏انديشيد، نمي‏توانست فرمان امارتش را امضا كند.

2. بعد از فتح مكه، در حالي كه پيامبر اكرم(ص) مي‏توانست همه مكيان را برده سازد، بر آن‏ها منت گذاشت و آزادشان كرد و از آن هنگام به بعد، «طُلَقاء» (آزاد شدگان) خوانده شدند. حضرت علي(ع) در نامه‏اي به معاويه به اين مطلب اشاره كرده، مي‏فرمايد: «مهاجر مانند طليق نيست.»4

كنايه از آن كه طليق هيچ گاه براي حكومت شايستگي ندارد.

3ـ معاويه بيش‏ترين كينه را از حضرت علي(ع) به دل داشت؛ زيرا امام(ع) در جنگ بدر برادرش حنظلة و دايي‏اش و ليد بن عقبه را به هلاكت رسانده بود و در كشتن جدش عتبه يا عمويش شيبه مشاركت داشت.5 بي‏ترديد اگر چنين فردي برامكانات شام مسلط مي‏ماند، با هدف انتقام از امام(ع) به گردآوري نيرو روي مي‏آورد نه همكاري.

4ـ معاويه و پدرش ابوسفيان، به علت عملكرد خود و نيز پيش بيني پيامبر اكرم(ص) از آينده‏شان، بارها بالعن آن حضرت(ص) روبه رو شدند.6

بديهي است چنين مطرودي حق ندارد حتي يك لحظه بر مسلمانان حكومت كند.

5ـ هنگامي كه سقيفه نشينان حق علي(ع) را غصب كردند، ابوسفيان نزد حضرت(ع) آمد و به او پيشنهاد كمك داد. حضرت(ع) نپذيرفت و فرمود: تو قصد فتنه انگيزي داري و هميشه در پي شر رساندن به اسلام بوده‏اي.7 حكومتگران كه مخالفت ابوسفيان را به زيان خود مي‏ديدند، به معامله سياسي با او روي آورده، فرزند ديگرش يزيد و پس از مرگ او، پسرش معاويه را به رياست سپاه شام گماشتند و سرانجام فرمانرواي شام ساختند.8 بدين ترتيب، معاويه در پي يك معامله سياسي در سال 18 هجري به حكومت رسيد و تا سال 35 هجري (سال آغاز خلافت حضرت علي(ع)) (17سال) در اين سمت باقي ماند. امام(ع) كه در سخت‏ترين روزهاي زندگي‏اش با ا بوسفيان سازش نكرده بود، اكنون معنا نداشت در روز قدرت با فرزند ابوسفيان سازش كند. افزون بر اين، سازش براي كسي است كه در انديشه حفظ خويش و مقامش باشد. حضرت در انديشه حفظ ارزش‏هاي الاهي بود نه خود و فرمانروايي‏اش.

6ـ معاويه در سال‏هاي امارتش بر شام نشان داد، به هيچ وجه اسلام‏خواه نيست. او در شام زندگي آكنده از تجمل پي‏ريزي كرد و با بيت المال مسلمانان براي خود كاخ‏ها ساخت؛ و وقتي با انتقاد عمر روبه رو شد، نزديكي به روم و لزوم نشان دادن عظمت و هيبت مسلمانان به كفار را بهانه قرار داد. هنگامي كه ابوذر، به دستور عثمان، دوران تبعيد خود را در شام سپري مي‏كرد، معاويه به ساختن كاخ پرتجمل خود (الخضراء) اشتغال داشت. ابوذر، با مشاهده عظمت كاخ، از اسراف معاويه بر آشفت و فرياد كشيد: «معاويه، اگر اين كاخ را با اموال بيت المال كه از آن خداوند است، مي‏سازي؛ اين خيانت است؛ و اگر با مال خود مي‏سازي، اسراف است.»9 ابوذر، در موارد مختلف به كردار معاويه اعتراض مي‏كرد و مي‏گفت: «معاويه، كارهايي مي‏كني كه ما آن‏ها را به نيكي نمي‏شناسيم، و در كتاب خدا و سنت پيامبرش اثري از آن‏ها نمي‏يابيم. به خداوند سوگند، من حق را مي‏بينم كه در حكومت تو خاموش مي‏شود و باطل را مي‏نگرم كه زنده مي‏گردد و....»

با توجه به اين شخصيت و كردارش، بديهي است حضرت علي(ع) لحظه‏اي امارتش را تحمل نمي‏كند و در پاسخ مغيرة كه به وي پيشنهاد كرد معاويه را تا يك سال بركنار نسازد، مي‏فرمايد: «من حاضر نيستم حتي دو روز معاويه را به كار گمارم.10 به خداوند سوگند، به خاطر مصلحت دنيايم فساد در دينم را نمي‏پذيريم.»11

اين سخن آشكارا نشان مي‏دهد كه بقاي معاويه در امارت جز فساد دين و مباني آن نتيجه‏اي ندارد.

7ـ بر فرض كه حضرت علي(ع) معاويه را تا مدتي بر حكومت ابقا مي‏كرد. پيامدهاي اين كار چنين بود:

الف) در آن جوّ انقلابي و پرالتهاب، ارزش خواهي و اصلاح‏طلبي حضرت علي(ع) با پرسش روبه رو مي‏شد؛ انقلابيون از حضرت(ع) روي گردان شده و او را به سازشكاري در مقابل معاويه متهم مي‏كردند.

ب) مردم از احياي دين نوميد مي‏شدند؛ زيرا به وضوح مي‏ديدند دين در دوران امارت معاويه ناديده گرفته شده است.

ج) حضرت علي(ع) به مخالفت با سنّت نبوي متهم مي‏شد؛ زيرا بسياري از مردم تلاش‏هاي معاويه و پدرش در راه نابودي اسلام را به ياد داشتند و لعن‏هاي فراوان پيامبر اكرم(ص) را درباره آن‏ها شنيده بودند.

د) معاويه كه مي‏دانست بالاخره با حضرت علي(ع) به چالش خواهد افتاد، با توجه به نفوذي كه در شام داشت، در پي گردآوري سپاه و سلاح برمي آمد و خود را براي مقابله‏اي سهمگين باحضرت(ع) آماده مي‏كرد. كينه و حسن انتقامجويي‏اش، به علت كشته شدن برادر و بستگانش به دست آن حضرت(ع)، بر آتش اين مقابله مي‏افزود.

بي ترديد، در اين صورت، حضرت علي(ع) مورد سرزنش قرار مي‏گرفت كه چرا از آغاز راه را بر چنين شخصيتي كه همه وي را مي‏شناختند، باز نهاده و بركنارش نساخته است

چرا حضرت علي(ع) براي تسلط بر امور مستبدانه عمل نكرد؟

1. ميان قاطعيت و استبداد تفاوت جوهري وجود دارد. قاطعيت آن است كه در راه اجراي هدفي كه آگاهانه انتخاب شده است با موانع به شدت برخورد شود. عنصر اصلي در قاطعيت، آگاهي و ايمان است؛ يعني انتخاب منطقي و آگاهانه هدف و ايمان به آن، موتور محرك شخص است؛ اما استبداد آن است كه شخص به هر طريق بخواهد به هدف خود برسد؛ هر چند هدف آگاهانه انتخاب نشده و ايمان به درستي آن وجود ندارد.

مستبد فقط رأي و نظر خود را مي‏بيند و مي‏پسندد و در راهش كه بر اساس هوس برگزيده، به نظر هيچ كس توجه ندارد. از اين رو، حضرت علي(ع) مي‏فرمايد: «من استبدَّ برايه هلك و من شاورالرجال شاركها في عقولها؛12 هر كس خود رأي شد به هلاكت رسيد و هر كس با ديگران مشورت كرد، در عقل‏هاي آنان شريك شد.»

2ـ قاطعيت از ويژگي‏هاي حاكم موفق است؛ اما استبداد سرانجامي جز نابودي ندارد. حضرت علي(ع) سياست‏هاي خود را بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم(ص) و در چارچوب ارزش‏هاي اسلامي تنظيم مي‏كرد و قاطعانه به اجرا مي‏گذاشت؛ آن بزرگوار در گزينش اهداف و تنظيم برنامه‏هاي سياسي ـ اجتماعي‏اش تنها كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) را در نظر مي‏گرفت، نه مصلحت شخصي خويش را، بنابراين، سياست‏هايي چون تقسيم مساوي بيت المال و عزل كارگزاران عثماني را ـ با آن كه براي حكومتش خطرناك بود ـ اجرا كرد.

3. استبداد ـ چنان كه گفته شد ـ امري مذموم است و عقل و دين آن را تأييد نمي‏كند؛ هر چند موفقيت‏هاي آني به ارمغان آورد. حضرت(ع)، با توجه به اصول گرايي‏اش، نمي‏تواند از اين عامل بهره گيرد. او مي‏دانست تنها راه اصلاح كوفيان استبداد و شمشير است؛ ولي چنين سياستي را سبب فساد دين و ارزش‏هاي الاهي اش به شمار مي‏آورد و از آن دوري مي‏جست.13

بنابراين، مقايسه حضرت علي(ع) و حاكماني چون زيادبن ابيه و عبيدالله بن‏زياد و حجاج بن يوسف ثقفي كه با به كارگيري استبداد توانستند كوفه را كاملاً تحت فرمان درآورند، نابه جا است؛ زيرا اينان حاكماني ضد ارزشي و جنايتكار بودند و براي رسيدن به هدفشان به هر جنايتي دست مي‏زدند. حضرت علي(ع) حكومت را داراي هدفي مقدس مي‏دانست و براي كسب و حفظ آن به ارزش‏ها و اصول الاهي پايبند بود و ناديده گرفتن آن‏ها را به هيچ وجه جايز نمي‏شمرد.

4ـ افزون بر اين، چنانچه حضرت علي(ع) مي‏خواست با استبداد جامعه را اداره كند، با توجه به بافت فرهنگي ـ اجتماعي آن روز كوفه، اين كار هزينه‏اي سنگين داشت؛ زيرا لازمه استبداد در برابر اعراب نظام‏ناپذير بياباني و مدعيان اجتهاد و صاحب نظري در دين، درگيري پيوسته با آن‏ها است. در اين صورت، حاكم فضاي امني براي اجراي اهدافش نمي‏يابد.

افزون بر اين، اجراي چنين سياستي در منطقه‏اي كه شيعيان حضرت در اقليت به سر مي‏بردند و امام(ع) عبارت «لا رأي لمن لايطاع؛ كسي كه اطاعت نمي‏شود، نمي‏تواند نظردهد» بر زبان مي‏راند ـ ممكن بود به شورش اجتماعي و سرنگوني حكومت انجامد.

در كنار همه اين‏ها، بايد به نقش استبداد در زشت ساختن چهره حاكم و حكومت اشاره كرد. استبداد چهره حكومت اسلامي را زشت و نامطلوب مي‏ساخت و امام(ع) را فردي ستمگر مي‏نماياند. در اين صورت، آن بزرگوار و آموزه‏هاي تشيع تنها در محدوده زماني حكومتش پايدار مي‏ماند و امروز شاهد مذهب جاويد تشيع با آموزه‏هاي افتخار آميزش در سراسر جهان نبوديم. چنان كه حكومت‏هاي مستبداني مانند زياد و حجاج و يزيد با سقوط شان فراموش شدند.


1. انساب الاشراف، ج 5، ص 106.

2. مروج الذهب، ج 2. ص 366.

3. مروج الذهب، ج 2. ص 366.

4. همان، نامه 17.

5. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 338.

6. الغدير، ج 10، ص139 ـ 148.

7. موسوعة الامام علي‏بن ابي طالب، ج 3، ص 54.

8. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 298.

9. الغدير، ج 8، ص 304.

10. مروج الذهب. ج 2، ص 364.

11. نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 226.

12. نهج البلاغه، حكمت 161.

13. همان، خطبه 69.

/ 1