رفتار سياسي امير مؤمنان(ع) و پاسخي به پنج ترديد(بخش پاياني)
نعمت الله صفري فروشاني(دكتراي تاريخ) «حضرت علي(ع) خود بهتر از هر كس اين راه درمان را ميدانست و به آن تصريح ميكرد؛ اما اجراي آن را با اصول و ارزشهاي الاهي خويش ناسازگار ميشمرد و اين نوع اصلاح را موجب فساد خود و دينش ميدانست؛ زيرا اين كار فساد حاكم اسلامي و نزديكترين فرد به رسول خدا(ص) به شمار ميآمد و جز نابودي اصول و ارزشهاي ديني نتيجهاي نداشت.» از اين رو رفتار سياسي آن حضرت(ع) را ميتوان نقطه پاياني بر معادلهاي به شمار آورد كه تا قبل از وي شيوههاي كارآمد در امر خلافت خوانده ميشد. رويكرد حضرت(ع) به رفتار سياسي منحصر به فرد كه با عرف سياسي و معادلات رايج ناهمخوان بوده و هست؛ هنوز هم بسياري را در «ترديد» نگه داشته است. بخش پاياني اين مقاله «پاسخ به ترديدها»يي است كه همچنان برخي اذهان را به خود مشغول كرده است.با توجه به مقدمات و مباني گفته شده، پاسخ پرسشها و اشكالات آغازين دشوار نمينمايد.چرا حضرت علي(ع) در آغاز حكومت خود سياستي خشن در پيش گرفت؟
1. پيش از حكومت حضرت علي(ع)، به ويژه در اواخر دوره عثمان، حكومت به تدريج از اسلام فاصله گرفته و ارزشهاي اسلامي به ضد ارزش تبديل شده بود. مطرودان پيامبر اكرم(ص) به پُستهاي حساس بازگشتند و فضيلت مندان كنار گذاشته شدند. بيت المال گنجينه شخصي به شمار آمد و صدها هزار دينار به طور نامشروع در اختيار نااهلان قرار گرفت. حاكمان ارزشهاي اسلامي را زير پا مينهادند و به مردم ستم روا ميداشتند. در اين موقعيت، مردم در سراسر مملكت اسلامي ناخشنود شدند و با هدف حقجويي و اجراي احكام اسلامي به مركز خلافت (مدينه) سرازير گشتند. شور و شوق انقلابي و ارزش خواهي آغازين حاكم بر انقلابيون آنها را واداشت بانزديكترين فرد به پيامبراكرم (ص) كه ميدانستند مجري سنت و پاسدار ارزشهاي او است، بيعت كنند تا احكام اسلامي را اجرا كند، شايستگان را به منصب گمارد؛ نالايقان را به زيركشد و بيت المال را از خانههاي شخصي به خانه دولت بازگرداند. بنابراين، مردم چون در پي خشونت با ناشايستگان و ستمگران بودند، به حضرت روي آوردند. 2. حضرت علي (ع) فردي ارزش گرا و سنت طلب به شمار ميآمد. او، در دوره 25 ساله دوري از حكومت، بارها حاكمان را به عمل به كتاب و سنت فرا خوانده و اشتباهاتشان را متذكر شده بود؛ به ويژه در دوره پاياني حكومت عثمان بارها او را از انحراف برحذر داشت.در اين موقعيت، حتي اگر جو انقلابي و ارزش خوا هي آن زمان را نيز در نظر نگيريم، ويژگي شخصيتي حضرت سبب ميشد از همان آغاز، برنامه حكومتش را اعلام كند و بدون تعارف در اجراي آن بكوشد. 3. اين سياست را «سياستي خشن» خواندن درست نمينمايد؛ زيرا براي مردم عادي كه از مواهب نامشروع حكومتهاي پيشين بيبهره مانده، تحت ستم حاكمان نالايق عثماني به سر ميبردند، عين رحمت و بركت بود و تنها براي رفاه طلبان و ناشايستگان و فاسقان حاكم، خشن به شمار ميآمد.چرا حضرت علي(ع) با در پيش گرفتن سياست تقسيم مساوي بيت المال سبب بي مهري خواص به حكومت خود شد؟1ـ سياست تقسيم مساوي بيت المال و در نظر نگرفتن فضايل شخصي و شرافتهاي قبيلهاي، سياستي كاملاً اسلامي و مطابق با كتاب و سنت نبوي بود. حضرت با توجه به اصولگرايي، جز اجراي اين سياست چارهاي نداشت.2ـ اصولاً حضرت علي(ع) در حكومت خود به خواص خوش بين نبود و ميفرمود: «خواص و اشراف همواره بار سنگيني بر حكومت تحميل ميكنند، در روزگار سختي كمتر به ياري حكومت ميآيند، در اجراي عدالت از همه ناراضي ترند، در خواستههاشان از ديگران پاي فشارتر و در عطا و بخششها كم سپاس ترند، به هنگام ندادن خواستههايشان عذرناپذيرتر و در برابر مشكلات كم استوارترند.» در نظر آن بزرگوار، عامه مردم ستونهاي استوار دين، بر پا دارنده اجتماعات پرشور مسلمانان و نيروهاي ذخيره دفاعي به شمار ميآمدند. بي ترديد، با اين ديدگاه، امكان ترجيح خواص وجود نداشت.3ـ اگر حضرت علي(ع) خواص را بر عوام ترجيح ميداد، ضمن عقبنشيني از ارزشها و اصول اسلامي خود، به همگان اعلام ميكرد پيرو سياست عثماني است. اين چيزي بود كه نه حضرت ميپسنديد و نه مردمان انقلابي آن زمان.4ـ چنان كه در كلام حضرت علي(ع) اشاره شد، خواص كساني نبودند كه به يك بخشش نامساوي در بيت المال اكتفا كنند. زيادهطلبيهاي آنها حد و حصر نداشت. با اجراي سياست عدم مساوات، حتي در آغاز حكومت، خواستهاشان فزونتر ميشد و فشارشان به حضرت(ع) افزايش مييافت. امام(ع) با اجراي سياست مساوات، در همان آغاز تكليف خود را با آنها روشن كرد. 5ـ ترجيح خواص بر عوام، انبوه مردمي را كه بارقه اميد در دلشان درخشيده بود، از حضرت(ع) و حتي اسلام و پيامبر(ص) نوميد ميكرد و ديگر نجات خود را در پيروي از آموزههاي اسلامي نميديدند. 6ـ ترجيح خواص بر عوام، آنها را قدرتمند كرده، امكان مشاركت آنان در توطئههاي براندازي را فزوني ميبخشيد. اين پديده، در كنار از دست دادن حمايت پا برهنگان كه رهاورد قطعي سياست عدم مساوات بود، نوعي خود كشي سياسي به شمار ميآمد.چرا حضرت علي(ع) در آغاز حكومت خود طلحه و زبير را به كار نگمارد؟
طلحه و زبير از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم(ص) شمرده ميشدند و در راه برپايي اسلام بسيار كوشيده بودند؛ اما پس از رحلت پيامبر اكرم(ص)، به ويژه در اواخر دوره عثماني، به دنيا روي آورده و زندگي اشرافي و جاه طلبانه برگزيده بودند. بنابراين، نحوه زندگي و مشي آنها در دوره پيشين به همگان نشان ميداد نيروهاي ارزشي نيستند و براي احراز پُست در حكومت علوي شايستگي ندارند. آنها، در صورت رسيدن به پُستهاي اجتماعي و سياسي، سياستهاي خود را اجرا ميكردند و مردم را به علي(ع) و حكومتش بدبين ميساختند. 2ـ اين دو، با توجه به سابقه شان در اسلام، هرگز خود را از اصحابي چون ابوبكر، عمر و عثمان كه به خلافت رسيدند، كمتر نميپنداشتند و در انتظار مرگ عثمان و خلافت خود به سر ميبردند؛ به ويژه آن كه عمر آنها را در شوراي گزينش خليفه در كنار كساني چون عثمان و علي(ع) قرار داده بود. بنابراين، آنها تنها در پي حكومت كوفه و بصره نبودند و چنان كه حضرت علي(ع) اشاره ميكند، هواي پادشاهي بر امت اسلامي را در سر ميپروراندند.13ـ كوفه و بصره كه آنها خواستار فرمانروايي بر آن بودند تنها دو شهر معمولي شمرده نميشدند. از نظر اداري و سياسي، تمام ايران آن زمان تحت نظر اين دو شهر و حاكمان آنها اداره ميشد. در آن زمان، شهر مدينه(مركز خلافت)، امكانات نظامي و اقتصادي نداشت؛ ولي كوفه و بصره و توابع آنها از بيشترين امكانات مملكت اسلامي بهره ميبردند. بنابراين، حاكمان اين دو شهر، به ويژه با توجه به همبستگي آنها و به تعارض كشيده شدن سياست هايشان با سياست مركز خلافت، به راحتي ميتوانستند به مدينه حمله كرده، خليفه را سرنگون سازند و خود به حكومت دست يابند. اين نكته به هيچ وجه نميتوانست از چشم تيز بين خليفهاي چون حضرت علي(ع) دور ماند. 4ـ به راستي اگر حضرت علي(ع) حكومت اين دو شهر را به آن دو واگذار ميكرد، چگونه ميتوانست ادعاي اصلاحطلبي كند؟ 5ـ حوادث بعدي نشان داد، اين دو به هيچ وجه دغدغه اسلام و كتاب و سنت نبوي نداشتند؛ زيرا براي سيراب كردن حسّ جاهطلبي و قدرت خواهي خود حاضر شدند به باند اموي كه بيشترين بهرهها را از حكومت عثماني برده بود، دست دوستي و اتحاد دهند و بااستفاده ابزاري از همسر پيامبر اكرم(ص)، بصريان را به خود جلب كرده، سبب ريختن خون صدها مسلمان شوند.26ـ سخنان حضرت علي(ع) نشان ميدهد آنها افزون بر حكومت كوفه و بصره، دو خواست ديگر نيز داشتند: اول آن كه امام(ع) در امور حكومتي با آنها مشورت كند؛ و دوم آن كه سياست تقسيم مساوي بيت المال را واگذارد. حضرت علي(ع) در جواب خواست اول فرمود: من طبق كتاب و سنت پيامبر اكرم(ص) عمل ميكنم و تا كنون حكم مجهولي نديدم كه به مشورت شما و ديگر مسلمانان نيازمند باشم. اگر چنين مشكلي پيش آيد، از مشورت با شما و ديگران چشم پوشي نخواهم كرد. آن بزرگوار درخواست دوم آنها را چنين پاسخ گفت: تقسيم مساوي بيت المال ساخته من نيست. اين سنت پيامبر اكرم(ص) بود. من از آن پيروي ميكنم و در اين باره، هيچ كس حق ندارد مرا سرزنش كند.3بديهي است، اين خواستها به معناي مشاركت در حكومت و چشم پوشي حضرت(ع) از اصول و ارزشها است؛ و امام(ع) نميتوانست آن را تحمل كند.چرا حضرت علي(ع) در آغاز حكومت خود با معاويه كنار نيامد، تا در فرصت مناسب و با قدرت بر كنارش سازد؟
1ـ معاويه شخصيتي است كه همراه پدرش، ابوسفيان، بيشترين ايستادگي را در مقابل اسلام و پيامبر اكرم(ص) داشت. حتي هنگامي كه پدرش در سال فتح مكه (سال هشتم هجرت) ناگزير مسلمان شد، معاويه از مكه گريخت و به سبب پذيرش اسلام پدرش را توبيخ كرد. بعدها وقتي همه راهها را بسته ديد، ناگزير اسلام آورد. بي ترديد چنين شخصيتي هرگز دغدغه اسلام و ارزشهاي اسلامي نداشت و امام((ع) كه به اسلام و ارزشهاي الاهي ميانديشيد، نميتوانست فرمان امارتش را امضا كند. 2. بعد از فتح مكه، در حالي كه پيامبر اكرم(ص) ميتوانست همه مكيان را برده سازد، بر آنها منت گذاشت و آزادشان كرد و از آن هنگام به بعد، «طُلَقاء» (آزاد شدگان) خوانده شدند. حضرت علي(ع) در نامهاي به معاويه به اين مطلب اشاره كرده، ميفرمايد: «مهاجر مانند طليق نيست.»4كنايه از آن كه طليق هيچ گاه براي حكومت شايستگي ندارد. 3ـ معاويه بيشترين كينه را از حضرت علي(ع) به دل داشت؛ زيرا امام(ع) در جنگ بدر برادرش حنظلة و دايياش و ليد بن عقبه را به هلاكت رسانده بود و در كشتن جدش عتبه يا عمويش شيبه مشاركت داشت.5 بيترديد اگر چنين فردي برامكانات شام مسلط ميماند، با هدف انتقام از امام(ع) به گردآوري نيرو روي ميآورد نه همكاري. 4ـ معاويه و پدرش ابوسفيان، به علت عملكرد خود و نيز پيش بيني پيامبر اكرم(ص) از آيندهشان، بارها بالعن آن حضرت(ص) روبه رو شدند.6بديهي است چنين مطرودي حق ندارد حتي يك لحظه بر مسلمانان حكومت كند. 5ـ هنگامي كه سقيفه نشينان حق علي(ع) را غصب كردند، ابوسفيان نزد حضرت(ع) آمد و به او پيشنهاد كمك داد. حضرت(ع) نپذيرفت و فرمود: تو قصد فتنه انگيزي داري و هميشه در پي شر رساندن به اسلام بودهاي.7 حكومتگران كه مخالفت ابوسفيان را به زيان خود ميديدند، به معامله سياسي با او روي آورده، فرزند ديگرش يزيد و پس از مرگ او، پسرش معاويه را به رياست سپاه شام گماشتند و سرانجام فرمانرواي شام ساختند.8 بدين ترتيب، معاويه در پي يك معامله سياسي در سال 18 هجري به حكومت رسيد و تا سال 35 هجري (سال آغاز خلافت حضرت علي(ع)) (17سال) در اين سمت باقي ماند. امام(ع) كه در سختترين روزهاي زندگياش با ا بوسفيان سازش نكرده بود، اكنون معنا نداشت در روز قدرت با فرزند ابوسفيان سازش كند. افزون بر اين، سازش براي كسي است كه در انديشه حفظ خويش و مقامش باشد. حضرت در انديشه حفظ ارزشهاي الاهي بود نه خود و فرمانروايياش. 6ـ معاويه در سالهاي امارتش بر شام نشان داد، به هيچ وجه اسلامخواه نيست. او در شام زندگي آكنده از تجمل پيريزي كرد و با بيت المال مسلمانان براي خود كاخها ساخت؛ و وقتي با انتقاد عمر روبه رو شد، نزديكي به روم و لزوم نشان دادن عظمت و هيبت مسلمانان به كفار را بهانه قرار داد. هنگامي كه ابوذر، به دستور عثمان، دوران تبعيد خود را در شام سپري ميكرد، معاويه به ساختن كاخ پرتجمل خود (الخضراء) اشتغال داشت. ابوذر، با مشاهده عظمت كاخ، از اسراف معاويه بر آشفت و فرياد كشيد: «معاويه، اگر اين كاخ را با اموال بيت المال كه از آن خداوند است، ميسازي؛ اين خيانت است؛ و اگر با مال خود ميسازي، اسراف است.»9 ابوذر، در موارد مختلف به كردار معاويه اعتراض ميكرد و ميگفت: «معاويه، كارهايي ميكني كه ما آنها را به نيكي نميشناسيم، و در كتاب خدا و سنت پيامبرش اثري از آنها نمييابيم. به خداوند سوگند، من حق را ميبينم كه در حكومت تو خاموش ميشود و باطل را مينگرم كه زنده ميگردد و....»با توجه به اين شخصيت و كردارش، بديهي است حضرت علي(ع) لحظهاي امارتش را تحمل نميكند و در پاسخ مغيرة كه به وي پيشنهاد كرد معاويه را تا يك سال بركنار نسازد، ميفرمايد: «من حاضر نيستم حتي دو روز معاويه را به كار گمارم.10 به خداوند سوگند، به خاطر مصلحت دنيايم فساد در دينم را نميپذيريم.»11 اين سخن آشكارا نشان ميدهد كه بقاي معاويه در امارت جز فساد دين و مباني آن نتيجهاي ندارد.7ـ بر فرض كه حضرت علي(ع) معاويه را تا مدتي بر حكومت ابقا ميكرد. پيامدهاي اين كار چنين بود:الف) در آن جوّ انقلابي و پرالتهاب، ارزش خواهي و اصلاحطلبي حضرت علي(ع) با پرسش روبه رو ميشد؛ انقلابيون از حضرت(ع) روي گردان شده و او را به سازشكاري در مقابل معاويه متهم ميكردند.ب) مردم از احياي دين نوميد ميشدند؛ زيرا به وضوح ميديدند دين در دوران امارت معاويه ناديده گرفته شده است. ج) حضرت علي(ع) به مخالفت با سنّت نبوي متهم ميشد؛ زيرا بسياري از مردم تلاشهاي معاويه و پدرش در راه نابودي اسلام را به ياد داشتند و لعنهاي فراوان پيامبر اكرم(ص) را درباره آنها شنيده بودند. د) معاويه كه ميدانست بالاخره با حضرت علي(ع) به چالش خواهد افتاد، با توجه به نفوذي كه در شام داشت، در پي گردآوري سپاه و سلاح برمي آمد و خود را براي مقابلهاي سهمگين باحضرت(ع) آماده ميكرد. كينه و حسن انتقامجويياش، به علت كشته شدن برادر و بستگانش به دست آن حضرت(ع)، بر آتش اين مقابله ميافزود.بي ترديد، در اين صورت، حضرت علي(ع) مورد سرزنش قرار ميگرفت كه چرا از آغاز راه را بر چنين شخصيتي كه همه وي را ميشناختند، باز نهاده و بركنارش نساخته استچرا حضرت علي(ع) براي تسلط بر امور مستبدانه عمل نكرد؟
1. ميان قاطعيت و استبداد تفاوت جوهري وجود دارد. قاطعيت آن است كه در راه اجراي هدفي كه آگاهانه انتخاب شده است با موانع به شدت برخورد شود. عنصر اصلي در قاطعيت، آگاهي و ايمان است؛ يعني انتخاب منطقي و آگاهانه هدف و ايمان به آن، موتور محرك شخص است؛ اما استبداد آن است كه شخص به هر طريق بخواهد به هدف خود برسد؛ هر چند هدف آگاهانه انتخاب نشده و ايمان به درستي آن وجود ندارد. مستبد فقط رأي و نظر خود را ميبيند و ميپسندد و در راهش كه بر اساس هوس برگزيده، به نظر هيچ كس توجه ندارد. از اين رو، حضرت علي(ع) ميفرمايد: «من استبدَّ برايه هلك و من شاورالرجال شاركها في عقولها؛12 هر كس خود رأي شد به هلاكت رسيد و هر كس با ديگران مشورت كرد، در عقلهاي آنان شريك شد.»2ـ قاطعيت از ويژگيهاي حاكم موفق است؛ اما استبداد سرانجامي جز نابودي ندارد. حضرت علي(ع) سياستهاي خود را بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر اكرم(ص) و در چارچوب ارزشهاي اسلامي تنظيم ميكرد و قاطعانه به اجرا ميگذاشت؛ آن بزرگوار در گزينش اهداف و تنظيم برنامههاي سياسي ـ اجتماعياش تنها كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) را در نظر ميگرفت، نه مصلحت شخصي خويش را، بنابراين، سياستهايي چون تقسيم مساوي بيت المال و عزل كارگزاران عثماني را ـ با آن كه براي حكومتش خطرناك بود ـ اجرا كرد.3. استبداد ـ چنان كه گفته شد ـ امري مذموم است و عقل و دين آن را تأييد نميكند؛ هر چند موفقيتهاي آني به ارمغان آورد. حضرت(ع)، با توجه به اصول گرايياش، نميتواند از اين عامل بهره گيرد. او ميدانست تنها راه اصلاح كوفيان استبداد و شمشير است؛ ولي چنين سياستي را سبب فساد دين و ارزشهاي الاهي اش به شمار ميآورد و از آن دوري ميجست.13بنابراين، مقايسه حضرت علي(ع) و حاكماني چون زيادبن ابيه و عبيدالله بنزياد و حجاج بن يوسف ثقفي كه با به كارگيري استبداد توانستند كوفه را كاملاً تحت فرمان درآورند، نابه جا است؛ زيرا اينان حاكماني ضد ارزشي و جنايتكار بودند و براي رسيدن به هدفشان به هر جنايتي دست ميزدند. حضرت علي(ع) حكومت را داراي هدفي مقدس ميدانست و براي كسب و حفظ آن به ارزشها و اصول الاهي پايبند بود و ناديده گرفتن آنها را به هيچ وجه جايز نميشمرد.4ـ افزون بر اين، چنانچه حضرت علي(ع) ميخواست با استبداد جامعه را اداره كند، با توجه به بافت فرهنگي ـ اجتماعي آن روز كوفه، اين كار هزينهاي سنگين داشت؛ زيرا لازمه استبداد در برابر اعراب نظامناپذير بياباني و مدعيان اجتهاد و صاحب نظري در دين، درگيري پيوسته با آنها است. در اين صورت، حاكم فضاي امني براي اجراي اهدافش نمييابد. افزون بر اين، اجراي چنين سياستي در منطقهاي كه شيعيان حضرت در اقليت به سر ميبردند و امام(ع) عبارت «لا رأي لمن لايطاع؛ كسي كه اطاعت نميشود، نميتواند نظردهد» بر زبان ميراند ـ ممكن بود به شورش اجتماعي و سرنگوني حكومت انجامد. در كنار همه اينها، بايد به نقش استبداد در زشت ساختن چهره حاكم و حكومت اشاره كرد. استبداد چهره حكومت اسلامي را زشت و نامطلوب ميساخت و امام(ع) را فردي ستمگر مينماياند. در اين صورت، آن بزرگوار و آموزههاي تشيع تنها در محدوده زماني حكومتش پايدار ميماند و امروز شاهد مذهب جاويد تشيع با آموزههاي افتخار آميزش در سراسر جهان نبوديم. چنان كه حكومتهاي مستبداني مانند زياد و حجاج و يزيد با سقوط شان فراموش شدند.1. انساب الاشراف، ج 5، ص 106.
2. مروج الذهب، ج 2. ص 366.
3. مروج الذهب، ج 2. ص 366.
4. همان، نامه 17.
5. شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 338.
6. الغدير، ج 10، ص139 ـ 148.
7. موسوعة الامام عليبن ابي طالب، ج 3، ص 54.
8. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 338؛ انساب الاشراف، ج 4، ص 298.
9. الغدير، ج 8، ص 304.
10. مروج الذهب. ج 2، ص 364.
11. نهج السعادة في مستدرك نهج البلاغه، ج 1، ص 226.
12. نهج البلاغه، حكمت 161.
13. همان، خطبه 69.