اجتهاد فقهی و تأثیر آن در تقریب مذاهب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اجتهاد فقهی و تأثیر آن در تقریب مذاهب اسلامی - نسخه متنی

عبدالستار ابراهیم الهیتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اجتهاد فقهي و تأثير آن در تقريب مذاهب اسلامي

دکتر عبدالستار ابراهيم الهيتي (1)

چکيده

قرآن و سنت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دو منبع اساسي و مورد اتفاق همه مذاهب اسلامي براي نظريه‏پردازي در فروعات فقهي است با اين حال فتاوا و آراي متفاوتي از سوي فقها مطرح شده و مي‏شود.

از آن جا که اجتهاد در هر زمان اقتضاي خود را دارد و مجتهدان هر عصر آراي متفاوتي را با برداشت از کتاب و سنت ارائه مي‏دهند، مؤلف متذکر اين نکته مي‏شود که ميان انديشه بشر ووحي الهي بايد تفاوت نهاد و اختلاف در آرا پديده ميموني است که در انديشه بشري پذيرفته شده و حديث نبوي «اختلاف امتي رحمة» آن را رحمت معرّفي مي‏کند.

نويسنده در نهايت به اين نتيجه مي‏رسد که هر يک از مذاهب اسلامي بايد در مقابل آراي مذاهب ديگر از خود انعطاف نشان دهد تا اجتهاد در فروع فقهي و اختلاف آرا؛ خود راهي براي تقريب بين مذاهب به شمار آيد؛ نه اين که هر مذهبي با اصرار بر حق بودن خود، زمينه تکفير و تضييق مذاهب ديگر و در نتيجه تفرقه بين مذاهب را فراهم آورد.

کليدواژه‏ها:

اجتهاد، مذاهب فقهي، تقريب، اختلاف، تفرقه، سنّت.

مقدمه

سپاس خداوند جهانيان را و درود و سلام بر سرور ما محمد سرور اولين و آخرين. يکي از رحمت‏هاي خداوند متعال اين است که از فرزندان اين امت چراغ‏هاي هدايت و کشتي‏هاي نجات قرار داد تا راهنماي امت به خير و راه رستگاري باشند، قرآن را تفسير کنند، سنت را برايشان تشريح نمايند و احکام شرعي را برايشان از آيات قرآني و احاديث شريف استنباط نمايند. از اين راه مکاتب فقهي به وجود آمد و مذاهب اسلامي متعدد گرديد که هر مذهبي براي خود برنامه‏اي و هر مکتبي و هر مجتهدي روشي دارد. ولي همگان متفق‏اند که منظور و هدف يکي است و آن تلاش براي دسترسي به حکم ارجح و ارائه آن به مسلمانان براي اجراي شريعت خدا و اجراي احکام او است. قانون‏گذار يکي است و او خداي سبحان و متعال است، منبع يکي است و آن وحي (قرآن و سنت) است و تبليغ کننده يکي است و او پيامبر اسلام محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله است. امام بصيري چه نيکو گفته است:




  • و کلهم من رسول الله ملتمس
    غرفا من البحر او رشفاً من الديم



  • غرفا من البحر او رشفاً من الديم
    غرفا من البحر او رشفاً من الديم



همگي از رسول الله ملتمس‏اند، براي رفع عطش از آب دريا يا از آب باران مي‏نوشند.

اين اجتهاد شرعي و آن مدارس فقهي با برنامه‏ها و ديدگاه‏هاي متفاوت، براي ما ثروت فقهي رسا و بزرگي به ميراث گذاشته‏اند که امت مسلمان مي‏تواند به آن افتخار نمايد و علماي خود را گرامي بدارد. از اين رو بايد از آن، راهي براي نزديکي به يکديگر قرار دهيم چنان که در شکل‏گيري خود، اصل همين مطلب بوده است و نه برخوردي که برخي از پيروان نادان مذاهب دنبال ترسيم آن‏اند تا اجتهاد فقهي را به منبع نيرويي براي امت و ميدان افتخاري براي فرزندان خود تبديل نمايند. دسترسي به چنين هدفي تنها با درک اين حقيقت از سوي همه پيروان مذاهب و مکاتب فقهي ممکن است که اجتهاد فقهي دروازه‏اي از دروازه‏هاي وحدت اسلامي است و نه روزنه‏اي از روزنه‏هاي تفرقه و پراکندگي.

با توجه به داده‏هايي که اشاره کردم اين موضوع را زير عنوان «اجتهاد فقهي و تقريب مذاهب اسلامي» انتخاب نموده و آن را در چهار محور زير بحث و بررسي مي‏کنم:

الف ـ ماهيت اجتهاد فقهي و اهميت آن

ب ـ وحي الهي و انديشه بشري

ج ـ رابطه موجود ميان پيروان مذاهب فقهي

د ـ اجتهاد فقهي راهي براي تقريب و نه ابزاري براي برخورد

اميد زيادي دارم که بتوانم اين موضوع را ارائه کنم و با توجه به اهميت شرعي که دارد آن را مورد بررسي قرار دهم. هدف ما رضاي خداوند است.

الف ـ ماهيت اجتهاد فقهي و اهميت آن

علماي اصول مي‏گويند: اجتهاد به معناي تلاش و بررسي ممکن براي دسترسي به احکام شرعي است از راه استنباط از يک دليل مفصل از ادله شرعي (ابوزهره، 1377: 356؛ خلاف، 1408: 222 و زيدان، 1405: 401).

چنان‏چه اجتهاد به معناي تلاش براي شناخت حکم خداوند متعال در يک امر طبق ضوابط و اصولي باشد که علماي امت آن را مشخص کرده‏اند، شايسته است که توشه هر مسلمان و دوست او در تعامل او با خداوند متعال، از راه اجراي واجبات و پرهيز از محرمات او باشد.

ولي با توجه به اختلاف‏ها و توان‏هاي فکري و روش‏هاي درک استنباطي که ميان بشر وجود دارد و با در نظر گرفتن تفاوت‏هاي آنها در توجه به مشاغل دنيوي که مانع مي‏شود همگي اين وظيفه را يکسان و به نحو احسن انجام دهند، يکي از رحمت‏هاي خدا به بندگان خود اين بود که به آنها اجازه داد تا از کساني که توان انجام چنين کاري دارند پيروي نمايند. خداوند متعال در قرآن کريم مي‏فرمايد: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل: 43)؛ چنان‏چه نمي‏دانيد از دانايان سوءال کنيد». بدين ترتيب اجتهاد براي مردم يک واجب کفايي گرديد، بدين معنا که اگر کساني توان انجام اين کار را به اندازه‏اي داشته باشد که نياز مردم در بصيرت به احکام دين خود رفع گردد، در آن صورت مسوءليت اين واجب اجتهادي از ديگران برطرف خواهد شد. چنان چه اجتهاد براي هر زمان و مکاني براي شناختن شريعت خداوند متعال و پيروي از کتاب و سنت باشد که خداوند متعال آن دو را به عنوان دو منبع اساسي براي قانون‏گذاري قرار داده است، زمان ما از هر زمان ديگري به چنين چيزي نيازمندتر خواهد بود و اين نياز مربوط به مسائل بزرگ و رويدادهاي تازه‏اي است که آيات قرآني يا حديث نبوي به آن اشاره‏اي نکرده است. اين مسئله به برنامه‏اي جديد جهت استنباط احکام فقهي از قرآن سنت و حل و فصل مسائل مستحدثه نياز خواهد داشت.

با توجه به مسائل ياد شده، وجود گروهي از علما و مجتهدان در هر زمان لازم است، چون هر زماني مسائل تازه خود را دارد که در گذشته وجود نداشته است و مسلمانان نياز دارند تا حکم خداوند را نسبت به آن مسائل بدانند و راه دسترسي به چنين احکامي‏همان اجتهاد و استنباط آنها و به کارگيري انديشه است. از اين رو اگر زماني مجتهداني نباشند که توجه و تلاش خود را معطوف احکام شريعت و جزئيات آن نمايند، در آن صورت همه مسلمانان در معصيت تقصير در اين مهم گرفتار خواهند شد و اين معصيت تنها با حضور اين گروه از علما در صحنه که داراي توان اجتهاد در استنباط احکام از منابع باشند، از دوش آنها برداشته خواهد شد.

با آن که جهاد در راه خدا مهم‏ترين فريضه خداوند بر بندگانش باشد و آنها را به انجام آن ملزم نموده و عالي‏ترين جايگاه اين دين است، خداوند متعال به تني چند از مردم اجازه داده است تا از رفتن به جهاد جهت تفقه در دين که استنباط احکام دين از متون کتاب يعني قرآن و سنت پيامبر است، خودرداري نمايند. خداوند متعال مي‏گويد: «وَ ما کانَ الْمُوءْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا کَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ (توبه: 122)؛ شايسته نيست همه موءمنان رهسپار جنگ شوند که اگر نفري چند از آنها در دين تفقّه نکنند از اين مهم باز مي‏مانند». شکي نيست که اين مسئله واضح‏ترين دليل بر اين مطلب است که اجتهاد و فهم احکام ديني همچون جهاد بر مسلمانان واجب است ولي جنبه کفايي دارد؛ بدين معنا که کافي است که تني چند از مردم به آن اقدام کنند تا مرجعي کافي براي عموم مردم براي حل پاسخ‏گويي به مسائل فقهيشان شوند.

اما موضوع اجتهاد، متن قرآن يا سنت پيامبر است و به آن مربوط بوده و تابع و در جست‏وجوي آن است، چون اجتهاد در يک مسئله از مسائل دين به معناي روشن شدن ميزان صحت و اثبات متن مورد نظر يا آشکار نمودن معني و دلالت‏هاي آن است که در حالت دوم ميزان عام يا خاص بودن متن، اطلاق يا تقييد و ميزان قرار گرفتن در معرض تأويل و علت حکم، مد نظر قرار مي‏گيرد.

شافعي رحمه‏الله در اين باره مي‏گويد: «هيچ کس به هيچ نحو حق ندارد درباره حلال و يا حرام بودن چيزي سخن بگويد مگر از روي دانايي که برخاسته از کتاب خداوند يعني قرآن يا سنت پيامبر اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله يا اجماع و يا قياس باشد» (الشافعي، 1358: 39) و معلوم است که هر يک از اجماع و قياس، اثري از آثار متن مي‏باشند و تکيه‏گاهشان و استواريشان به متن خواهد بود.

از اين رو براي انديشه بشري جايز نيست که فراتر از مرز متن و مدلول‏هاي آن از راه اجتهاد پيش برود، چون در صورت تخطي حکم شريعت ابطال و به قدسيت آن تجاوز خواهد شد. شاطبي اين حقيقت را با دقت ماهرانه‏اي توضيح داده است. وي تأکيد مي‏کند که براي عقل بشر جايز نيست فراتر از وحي و متن پيش برود، و اگر چنين چيزي براي عقل جايز بود در آن صورت مي‏توانست از مأخذ نقل يعني متن را تخطي نمايد و ابطال شريعت با عقل جايز مي‏شد که چنين چيزي محال است.

توضيح اين که شريعت عبارت است از محدود کردن مکلفان با نقلي که از خدا و رسول او به ما رسيده و مرزي از کرده‏ها و گفته‏ها و اعتقادهاي آنها را تعيين کرده‏است و چنان‏چه جايز باشد که عقل از يکي از آن مرزها تخطي کند و آن را ناديده بگيرد در آن صورت مي‏تواند همه مرزها را ناديده بگيرد، چون آن چيزي که براي يک مسئله ثابت شود براي ديگر مسائل نيز ثابت مي‏شود... و چنين چيزي را هيچ‏کس جايز نمي‏داند (شاطبي، بي‏تا: 1/88). در همين راستا شيخ خضري بيک ياد آور شده‏است که مجتهد بايد توان استنباط علت‏هاي احکام از متون خاص و عام را داشته باشد و بايد اصول کلي را که شرع اسلامي بر آن استوار گرديده‏است بداند تا براي او همچون شاهدان عدل نسبت به آن‏چه از علت‏ها در وقايع جزئي استنباط مي‏نمايد باشند (الخضري بيک، 1405: 368).

بي ترديد تاکنون هيچ يک از مجتهدان امت اسلامي از جمله علماي گذشته، مطلبي بر خلاف متن کتاب خدا و سنت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نگفته‏اند و آنها بيش از ديگران نسبت به‏اين مطلب بر حذر مي‏باشند. حتي در استنباط احکام الهي، با هم به طور عمد اختلاف نمي‏ورزند تا جايي که در صورت بروز اختلاف نظر، يکي از آنها نظر خود را براي موافقت با نظر ديگري يا در احترام به نظر مخالف، ناديده مي‏گيرد. از اين رو اگر گذشتگان امت و همه پيشوايان اسلامي‏در راه رسيدن به حق و تحقق مقاصد شرع اسلامي با هم اختلاف روش داشته‏اند، اين اختلاف ناشي از درک و فهم کتاب و سنت بوده که خداوند به آنها داده بود؛ به ويژه در بخش‏هايي که احتمال اختلاف در مسائل اجتهاد و استدلال در آن وجود داشته، و اين اختلاف آنها به منظور مخالفت با يکديگر و يا تخطئه يکديگر نبوده است. از اين رو اختلاف ناشي از فهم و مستند به ضوابط مربوط به جست‏وجوي حقيقت يا عدم تعمد مخالفت، هيچ‏گاه به نزاع ميان آنها يا ايجاد شکاف در وحدت مسلمانان منجر نمي‏شده است.

بدين ترتيب اهميت اجتهاد در زندگي امت روشن مي‏شود و به عنوان يک حرکت هميشگي است که مسلمانان را به احکام شرعي مربوط به رويدادها و مسائل جديد در زندگيشان رهنمون مي‏باشد، به گونه‏اي که فقه اسلامي‏به انجماد نخواهد رسيد و به رويدادهاي معاصر اکتفا نخواهد کرد بلکه نقش پيشتاز خود را در ارائه فرمول‏هاي فقهي شرعي براي نيازهاي زندگي مردم خود ايفا مي‏نمايد.

ب ـ وحي الهي و انديشه بشري

متلازم بودن وحي الهي با انديشه بشري در زمينه قانون‏گذاري اسلامي مجموعه‏اي از مسائل را براي ما مطرح مي‏نمايد که بايد به آن توجه نمود و به سوءال‏هايي که در اين زمينه مطرح مي‏شود پاسخ داد.

اين مسائل و سوءال‏ها به قرار زيرند:

آيا انديشه بشر (اجتهاد) مي‏تواند جايگاه وحي الهي را در قانون‏گذاري اسلامي داشته باشد يا اين‏که جايگاه ديگري دارد؟

دقيق‏تر بگوييم آيا انديشه بشر همان قدسيت‏و عصمتي را دارد که‏اسلام براي وحي الهي قائل‏است؟

و چنان چه وحي الهي مقدس و معصوم آن را انکار يا رد کرد، انديشه بشر در اين ضوابط و مفاهيم چه جايگاهي خواهد داشت؟

براي پاسخ به اين سوءال‏ها و يافتن نظر اسلام در اين باره ابتدا بايد مفهوم وحي الهي و انديشه بشري و دليل‏هاي هر يک از آنها و زمينه‏هاي قانون‏گذاري را که هر يک از اين دو طرف فراهم مي‏نمايد مشخص نماييم. از اين رو مي‏گوييم:

وحي عبارت است از اعلام خداوند متعال داير بر اختيار يکي از بندگان خود به عنوان پيامبري از جانب خود که همه علوم و معارف مربوط به خداوند و هستي و بشر را با روش محرمانه‏اي که براي بشر معمول نيست، به وي منتقل مي‏نمايد (البدري، 1404: 50).

اما جايگاه وحي در قانون‏گذاري اسلامي آن است که ايمان به وحي ضرورت دين است و انکار يا رد آن جايز نيست. در انواع علم و معرفت و هدايتي که پيامبر از راه وحي دريافت مي‏نمايد، شک و ترديد جايز نيست، چون از جمله موادي است که خداوند به بندگان خود دستور داده است به آن ايمان آورند.

بنابراين، اين قانون‏گذاري، قانون‏گذاري مقدسي است که از خطا و اشتباه مصونيت دارد و ناديده گرفتن يا انکار آن جايز نيست و فکر و انديشه در آن راهي ندارد. از اين رو اين قاعده فقهي در اين زمينه وجود دارد که: «لا مساغ للاجتهاد في مورد النص» (المجددي، 1407: 108، قاعده 260) بدين معنا که دليلي در مورد متن و در مسائل قطعي، دليلي بر اجتهاد وجود ندارد (شوکاني، 1412: 418) و بر مسلمان‏ها واجب است که به طور قطعي و بدون ترديد و ابراز نظر يا اجتهاد به هر آن چه از راه وحي به پيامبر رسيده است ايمان آورند. قرآن کريم در چندين آيه به‏اين مطلب اشاره مي‏نمايد از جمله: «وَ کَذلِکَ أَوْحَيْنا إِلَيْکَ قُرْآناً عَرَبِيًّا لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُري وَ مَنْ حَوْلَها وَ تُنْذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فِيهِ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَ فَرِيقٌ فِي السَّعِيرِ؛ و نيز يک قرآن به زبان عربي به تو وحي کرده‏ايم تا شهر مکه و اطراف آن را به وسيله آن به روز رستاخيز که شکي در آن نيست هشدار دهي که در آن يک گروه از آنها در بهشت و گروه ديگر در جهنم خواند بود».

نيز اين گفته خداوند متعال: «وَ کَذلِکَ أَوْحَيْنا إِلَيْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِي مَا الْکِتابُ وَ لاَ الإِْيمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِي إِلي صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ (شوري: 52)؛ و هم‏چنين روحي از امر ما به تو وحي کرده‏ايم تو پيش از اين نه مي‏دانستي کتاب چيست و نه مي‏دانستي ايمان چيست. ولي ما آن را نوري قرار داده‏ايم که با آن بندگاني که مأمور مي‏داريم هدايت کنيم و تو مردم را به راه راست راهنمايي مي‏کني».

يا اين گفته خداوند متعال: «وَ ما کانَ لِمُوءْمِنٍ وَ لا مُوءْمِنَةٍ إِذا قَضَي اللّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَکُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ (الاحزاب: 36)؛ هيچ مرد و زن موءمني را چنان چه خداوند و پيامبر او آنها را به کاري فرمان دهند، اختياري نيست». بنابراين وحي الزام آور به کتاب خدا و سنت پيامبر در ميان ديگر منابع قانون‏گذاري اسلامي محدود مي‏شود.

اما انديشه بشر آن شرح‏ها و تفسيرهايي که در صدد است مسائلي از وحي الهي را بر مبناي ضوابط اجتهادي مشخص براي ما بيان کند و بسياري از مکاتب و مذاهب فقهي گوناگون را براي ما به ارمغان آورد.

آنها همه دستاوردهاي انديشه مسلمانان را از زمان بعثت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله تا به امروز در زمينه‏هاي معارف مربوط به خداوند متعال و هستي و انسان در بر دارند و اجتهادهاي عقل بشر، تفسير آن معارف عمومي را در چارچوب اصول عقيده و شريعت و رفتار و انديشه بشري و وحي الهي نشان مي‏دهد، بي آن که خط فاصلي ميان اصول ثابت اسلامي‏که کتاب و سنت است و انديشه به دست آمده از آن و از تفسيرها و اجتهادهايي که مربوط به آن است، وجود داشته باشد.

آري بايد خاستگاه انديشه اسلامي‏که منظور ما است ضوابط اسلام باشد، با وجود اين موضع‏هاي اجتهادي علما و انديشمندان اسلام آن را تشکيل مي‏دهد. از اين رو کساني که به‏اين بخش توجه دارند بايد جدايي تعيين کننده موجود ميان او و پايه‏هاي ثابتي را که برخاسته از وحي الهي يعني کتاب و سنت است، درک نمايند.

1ـ حجت بودن انديشه

حجيت انديشه بشري و دلايلي که بر آن استوار است عبارت‏اند از:

1ـ1ـ انديشيدن در قرآن کريم

از آن جايي که انديشه مهم‏ترين مظهر وجود انسان است و آن را خداوند متعال به منظور تمايز او از جهان حيوان آفريده است، او را جانشين خود در زمين قرار داد و امانت بزرگ را به او واگذار نمود تا مسئوليت خود را از راه انديشه تحقق بخشد. خداوند متعال در اين باره مي‏فرمايد: «إِنّا عَرَضْنَا الأَْمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الإِْنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً (احزاب: 72)؛ ما امانت را بر آسمان‏ها و زمين و کوه‏ها پيشنهاد کرديم. آنها از پذيرش آن سرباز زدند و انسان آن را بر دوش گرفت. انسان ستمکاري بود غرق در ناداني».

بنابراين انديشيدن، فطرت خدا در آفرينش او است و اسلام که دين فطرت است انديشيدن را رد نمي‏کند بلکه خواهان اعمال آن و عدم تعطيلي نيروي آن و فراهم کردن زمينه گسترده براي آن است.

چيزي که اين مسئله را تأييد مي‏کند اين است که هيچ کتاب آسماني يا غير آسماني همچون قرآن وجود ندارد که دعوت به انديشيدن بنمايد و از انسان خواسته باشد تا عقل خود را به کار گيرد و از نيروي انديشه خود بهره بگيرد و او را به اعمال آن تشويق کرده باشد. بسياري از آيات قرآني خواهان تفکر عميق در نشانه‏هاي اين هستي و زندگي و انسان است (عبدالحميد، بي‏تا: 1)، از جمله‏اين گفته خداوند: «إِنَّ فِي ذلِکَ لآَياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَکَّرُونَ (رعد: 4)؛ در آن نشانه‏هايي است براي مردمي‏که بينديشند» و اين گفته خداوند: «وَ يَتَفَکَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النّارِ (آل عمران: 191)؛ در آفرينش آسمان‏ها و زمين مي‏انديشند و مي‏گويند پروردگارا اين‏ها را باطل نيافريده‏اي. تو از هر گونه عيب و نقص پاک و منزهي ما را از گرفتار شدن به عذاب آتش دوزخ در امان دار».

يا اين گفته خداوند: «أَ فَلا يَنْظُرُونَ إِلَي الإِْبِلِ کَيْفَ خُلِقَتْ وَ إِلَي السَّماءِ کَيْفَ رُفِعَتْ وَ إِلَي الْجِبالِ کَيْفَ نُصِبَتْ وَ إِلَي الأَْرْضِ کَيْفَ سُطِحَتْ فَذَکِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَکِّرٌ (الغاشيه: 17ـ21)؛ آيا نمي‏بينند که شتر چگونه آفريده شد و آسمان‏ها چگونه بر افراشته شد و کوه‏ها چگونه نصب گرديده و زمين به چه سان هموار شده. آنها را بياد بياور چرا که تو ياد آورنده‏اي» و اين گفته خداوند متعال: «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلي قُلُوبٍ أَقْفالُها» (محمد: 24). همه اين آيه‏هاي قرآني و بسياري ديگر، دعوت صريح قرآن کريم از بشر است براي انديشيدن و بررسي پديده‏هاي هستي و تفکر در نشانه‏هاي اين دين جهت رسيدن به هدفي که خداوند متعال با ارسال پيامبران و وارد آوردن شريعت‏ها بر آنان در نظر داشته است. در عين حال اقرار و تأکيد بر صحت جنبش فکر بشر دارد تا زماني که بيرون از ضوابط وحي و هدايت‏هاي او نباشد.

2ـ1ـ انديشيدن در سنت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله

با نگاه به آن چه در سنت از رسول اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رسيده است، درمي‏يابيم که سمت و سوي قرآن در دعوت به انديشيدن و تفکر، زندگي عملي است. طي آن اصحاب خود ـ رضوان الله عليهم ـ و سپس آنها مسلمانان را به به کارگيري عقل و تفکر در امور زندگي تشويق نموده‏اند، بي‏آن که ميان زمينه‏هاي قانون‏گذاري که محدود به وحي است و ديگر زمينه‏هايي که انديشه بشر حق تصرف و حرکت در آن را دارد، آميختگي ايجاد شود.

واضح‏ترين چيزي که در اين زمينه وارد گرديد اين است که صحابه ـ رضوان الله عليهم ـ از رسول خدا پرسيدند که فرمان‏هاي او به آنها آيا جزء وحي است يا نظر شخصي اوست؟ پيامبر به آنها پاسخ داد که اينها اجتهاد و نظر و انديشه او است در نتيجه آنها هم نظرهاي خود را به وي ارائه کردند و با او به انديشيدن پرداختند.

از جمله مسائلي که در اين خصوص روي داد مشاوره حضرت با اصحاب خود اندکي پيش از نبرد بدر و پياده شدن رأي حباب بن منذر بود که گفت: «يا رسول الله أرأيت هذا المنزل أ هو منزل انزلک الله، ليس لنا أن نتقدم ولا نتأخر عنه ام هو الرأي والحرب والمکيدة؟ قال بل هو الرأي والحرب¨ والمکيدة؟ قال: يا رسول الله فأن هذا ليس بمنزل فانهض بالناس حتي نأتي ادني ماء من القوم فننزله ثم نغور ما وراءه؛ اي رسول خدا اين منزل را که ديده‏ايد آيا منزلي است که خداوند تو را به آن فرود آورده و ما حق پيش رفتن و يا عقب رفتن از آن را نداريم يا اين که اين نظر و جنگ و مکر است؟ پيامبر پاسخ دادند اين نظر و جنگ و کيد است. سپس به پيامبر گفت اين‏جا محل فرود آمدن نيست مردم را به حرکت در آور تا به نزديک‏ترين مکاني که به آب نزديک باشد برويم و پس از آن به ماوراي آن پيش مي‏رويم».

پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله از اين بحث خشنود شد و به او گفت: «تو به رأي اشاره داشتي» (البوطي، بي‏تا:169).

پيامبر اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مسئله انديشه و اجتهاد و اظهار نظر را به جنگ يا به بخش‏هاي مادي محدود نکرد بلکه صحابه خود را به اجتهاد و انديشيدن حتي در امور مربوط به عبادت با اين شرط که بيرون از حيطه وحي نباشد، تشويق نمود. از جمله وادار کردن صحابه به اجتهاد در اقامه نماز عصر يا به تأخير انداختن اقامه آن به هنگام رسيدن به سرزمين‏هاي قريظه بود؛ هنگامي که به آنها گفت: «من کان سامعاً مطيعاً فلايصلين العصر الي في بني قريضة (السجستاني، بي‏تا: 3/303 و الشيباني، بي‏تا: 4/66)؛ کسي که مي‏شنود و اطاعت مي‏نمايد نماز عصر را فقط در محله بني قريظه اقامه نمايد».

معاذ بن جبل نيز مي‏گويد هنگامي که رسول اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله او را به عنوان قاضي به يمن اعزام کرد حضرت از او سوءال کرد چنان چه قضاوتي براي تو پيش بيايد چگونه قضاوت خواهي‏کرد؟ وي در پاسخ گفت: قضاوت من با کتاب خدا خواهد بود. پيامبر گفت: اگر پيدا نکردي؟ گفت: با سنت رسول خدا. گفت اگر موضوع را در کتاب و در سنت رسول‏الله پيدا نکردي؟ گفت با اجتهاد خودم قضاوت خواهم کرد و کوتاه نمي‏آيم. آن‏گاه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دست بر سينه او زد و گفت: «الحمدلله الذي وفق رسول رسول الله لما يرضي رسول الله (همان)؛ خدا را شکر مي‏کنم که رسول رسول خدا را به چيزي که رسول خدا را راضي مي‏کند موفّق کرده است».

اين متون و نظاير آن از سنّت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله توجه حضرت به تفکر و اجتهاد و به کارگيري رأي را نشان مي‏دهد با اين شرط که در دايره وحي الهي باشد و از آن بيرون نرود و اين مسئله نشان دهنده حجيت انديشه بشر از نظر اسلامي‏است.

3ـ1ـ فقها و انديشه بشري

علما و فقهاي امت از صحابه و تابعين و پيشوايان مجتهد، حقيقت انديشه بشري و جايگاه آن را درک کرده‏اند، به طوري که اجتهاد و تفکر و به کارگيري نظر خود با رعايت شرع را اصلي از اصول شريعت قرار داده و براي آن از روش‏هاي زيادي همچون قياس و استحسان و تحقيق مصالح و سد ذرائع و رفع ضرر و ديگر وجوه اجتهادي که با ضوابط وحي منافات ندارد، استفاده نموده‏اند. علماي اسلام در استفاده از اجتهاد و تفکر، تقريبا به مرز اجماع رسيده‏اند. امام شافعي مي‏گويد: خداوند متعال به بندگان خود عقل‏هايي داده است که با آن تفاوت‏ها را دريابند و آنها را به راه حق از نظر متن و دلالت هدايت نموده است (الشافعي، بي‏تا: 501). ابن حزم در بحث خود درباره حجيت عقل و در پاسخ به کساني که اعمال آن را باطل دانسته‏اند مي‏گويد: «ما نمي‏گوييم هر معتقد به مذهبي در اعتقاد خود بر حق است يا هر استدلالي براي هر مذهبي پذيرفتني است.

ولي معتقديم بعضي استدلال‏ها چنان چه به‏گونه مطلق مرتب باشد منجر به مذهب صحيحي مي‏شود همان گونه که آن را بيان کرده‏ايم و حکم آن را گفته‏ايم... استدلال چنان چه بر خلاف روش استدلال صحيح باشد مي‏تواند به مذهب فاسدي منجر شود.» (اندلسي، 1404: 1/17). اما ابن تيميه کساني را که بر دلايل عقلي به طور مطلق اشکال مي‏گيرند تخطئه مي‏کند، چون آنها گمان مي‏کنند که دلايل عقلي همان گفته‏هاي نو برخي از سخن‏وران و فلاسفه است (عبدالحميد، بي‏تا: 13).

بنابراين، اين راهنمايي‏هاي فقيهان نشان‏دهنده وجود تفاوت ميان انديشه بشري غير پايبند به دستور کتاب و سنت و ميان انديشه بشري پايبند به آن متون الهي و نبوي است. پس آن‏چه مطابق کتاب و سنت باشد، اجتهاد پذيرفته شده است و شک و ترديدي نسبت به آن وجود ندارد و آن چه بيرون از دستور کتاب و سنت باشد از نظر شرعي اجتهادي مردود است که نمي‏توان روي آن حساب کرد. لازم است در اين زمينه بررسي کوتاهي در قانون‏گذاري اسلامي‏انجام دهيم تا از دستاوردهاي انديشه اسلامي در اين زمينه آگاهي يابيم.

2ـ انديشه اجتهادي در زندگي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله

قانون‏گذاري در اين عصر بر پايه وحي الهي يعني کتاب و سنت استوار بود ولي رسول‏الله صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در برخي مسائل قانون گذاري اجتهادي مي‏نمود و اين روش را به مسلمانان در کارهاي فکري آموزش مي‏داد. از جمله اجتهادهاي پيامبر اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، گرفتن فديه اسيران بدر بود (الصنعاني، 1403: 5/211) و اجازه دادن ايشان به کساني‏که از حضور در جنگ تبوک تخلف ورزيده بودند به باقي ماندن در مدينه به خاطر عذرهايي که آورده بودند (الشوکاني، بي‏تا: 2/413).

علاوه بر آن پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به برخي از صحابه اجازه داد از انديشه خود بهره بگيرند، همان گونه که اين امر در گفت‏وگوي وي با معاذ بن جبل به هنگام اعزام وي به يمن به عنوان قاضي نمايان است (البيهقي، 1414).

با وجود اين پيامبر سعي مي‏کرد تا صحابه خود را به اجتهاد و به کارگيري انديشه خود تشويق نمايد، همان‏گونه که در داستان به جا آوردن نماز در بني قريضه روي داد و بر آنها اختيار انتخاب وقت اقامه نماز عصر را داد و بر نتيجه کار دو گروه صحه گذاشت. چون هر کدامشان انديشه خود را در فهم و ادراک نص به کار گرفت.

3ـ انديشه اجتهادي پس از عصر پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله

در پي پيوستن رسول الله صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به رفيق اعلي و منقطع شدن وحي، استفاده از رأي و اجتهاد بيش از گذشته نمايان گشت و اين موضوع با تغييرات تمدني و مسائل تازه‏اي که در زندگي امت روي مي‏داد، هماهنگ بود.

خلفاي راشدين در مسائل مستحدث، در صورت پيدا نکردن نص مربوط به آن در کتاب و سنت، اجتهاد مي‏ورزيدند و ديدگاه‏هاي خود را به بحث و مناقشه مي‏گذاشتند. اما سخن آنها در مورد نکوهش رأي، مربوط به رأي فاسد و اجتهاد درباره مسائلي بوده است که نص پيرامون آن وجود داشته يا رأيي بوده است که علماي ناآگاه به اصول شريعت و مقاصد عمومي آن را بيان مي‏کردند (ابن قيم، 1973: 1/54ـ66). اما آن نظر و رأيي که از انديشه استنباط شده از کتاب و سنت باشد، از نظر آنها پذيرفته بود و آنها مي‏دانستند که شريعت براي تحقق منافع بندگان خدا و زدودن مفاسد از آنها آمده‏است.

جنبش انديشه اسلامي‏در اين عصر به دو سمت عمده حرکت مي‏کرد:

نخست ـ اجتهاد در چگونگي فهم متون شرعي: براي مثال قرآن کريم به «موءلفة قلوبهم» يعني مستضعفان، سهمي از زکات را طبق آيه زکات، زماني که مسلمانان در حالت ضعف بوده و نياز به تأليف و نزديکي دل‏ها و دور کردن شر از آنها بوده‏اند قائل بود، ولي پس از آن‏که مسلمانان نيرومند شدند و دولت آنها در زمان عمر بن خطاب عظمت پيدا کرد، ديگر نيازي به اجراي آن حکم نبود از اين رو عمر برداشت سهم «الموءلفة قلوبهم» را از زکات متوقف کرد. وي با اين کار خود اين حکم را از راه وحي قطع نکرد ولي او با انديشه خود متوجه شد که شرط‏هاي اجراي اين حکم ديگر فراهم نيست و شرايط جديد به وجود مستضعفان که همان «الموءلفة قلوبهم» باشند در جامعه اسلامي پايان داده است.

دوم ـ اجتهاد در مسائل مستحدث که مصلحت مورد نياز را جلب يا فساد آشکاري را دفع مي‏نمايد: نظير اجتهاد عمر بن خطاب و تني چند از صحابه در منع تقسيم سرزمين عراق بين شرکت کنندگان در فتح آن. وي با انديشه خود متوجه مي‏شود که تقسيم اين سرزمين‏ها موجب حصر ثروت‏هاي فراوان نزد عده‏اي اندک و محروم شدن توده عظيم مردم و دولت مي‏گردد، بر مبناي اين گفته خداوند متعال: «کَيْ لا يَکُونَ دُولَةً بَيْنَ الأَْغْنِياءِ مِنْکُمْ (حشر: 7)؛ تا ثروت ميان توانگران دست به دست نگردد». تابعان و کساني که پس از آنها آمدند نيز همين روش را دنبال کردند و از انديشه و نظر خود در مسائل تازه‏اي که در اثر پيشرفت زندگي پيش مي‏آمد، بهره گرفتند تا اين که مکاتب فقهي ظاهر گرديد و مذاهب نيز که نشان‏دهنده ماهيت انعطاف احکام شرعي اسلامي بود ظهور کرد و از اين راه ثروت قانون‏گذاري عظيمي را از خود بر جاي گذاشتند؛ به گونه‏اي که زندگي بسياري از ملت‏ها در زمان‏ها و مکان‏هاي گوناگون را پوشش مي‏داد. اين مسئله نشان‏دهنده دليل قاطعي بر نرمش و استمرار جنبش انديشه اسلامي نو آور بود که توانسته بود با رويدادها و با استمداد از درک دقيق کتاب خدا و سنت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله او همراهي نمايد، بي آن که در اين کار با پيچيدگي، جمود يا تنگنا روبه‏رو شود و اين انديشه همدوش فهم اسلامي‏منضبط بدون افراط و تفريط بوده است.

با توجه به آن چه گفته شد مي‏توانيم حقايق زير را اثبات نماييم:

1 ـ متون وحي الهي موجب تثبيت پايه‏هاي عقيده اسلامي‏داير بر ايمان به خداوند متعال، فرشتگان، کتاب‏هاي آسماني، پيامبران خداوند، روز رستاخيز و قضا و قدر خوب و بد آن گرديده و عقل بشري‏حق دخالت در ماهيت آن را ندارد مگر به مقداري که آدمي‏بتواند عناصر آن را از راه ارائه دليل و برهان علمي و منطقي به گونه‏اي اثبات کند که توسط آن ايمان به ارکان عقايدي امکان‏پذير گردد.

2 ـ هر انديشه بشري که بر متون قرآن و سنت استوار نباشد، انديشه اسلامي نخواهد بود؛ خواه انديشه تصوف باشد و خواه قانون‏گذاري عملي. هنگامي که مي‏گوييم انديشه اسلامي به معناي تکيه داشتن به اسلام است، در صورتي که انديشه بشري برخاسته از عقل مستقل و خاستگاه آن مفاهيم اسلامي‏ثابت نباشد، نمي‏توان آن را انديشه اسلامي توصيف کرد. بنابراين انديشه‏اي را که خاستگاه آن اسلام نيست نمي‏توان از نظر منطق يا عقل آن را اسلامي دانست.

3 ـ ما نمي‏توانيم انديشه بشري اسلامي را انديشه خود اسلام بدانيم و نمي‏توانيم آن را نماينده اسلام و عقيده و شريعت اسلام به شمار آوريم بلکه چنين عقيده‏اي صورتي از صورت‏هاي فهم وحي الهي خواهد بود.

بر اين اساس مکاتب انديشه اسلامي و اجتهادها و ديدگاه‏ها در فقه و شريعت متنوع گرديد، تا جايي که امام شافعي در اين باره مي‏گويد: «مذهب ما راجح و خطا در آن محتمل است ولي مذهب ديگران مرجوح است چون احتمال صواب در آن وجود دارد».

4 ـ جايز نيست که اسلام را يک انديشه يا يک نظريه بدانيم، چون انديشه و نظريه زاييده عقل انسان است در حالي که اسلام اين گونه نيست؛ اسلام وحي مقدس است که از سوي خداوند متعال نازل گرديده و تفاوت ميان وحي الهي و انديشه بشري بسيار است.

روي همين اصل مي‏گوييم:

وحي الهي دين مقدسي است که ما نمي‏توانيم متون ونصوص آن را دستکاري کنيم يا به آن اعتراض داشته باشيم. در حالي که انديشه بشري وجهي از وجوه فهم اين وحي توسط انسان است. بنابراين، چيزهايي که موافق کتاب و سنت باشد از نظر شرعي پذيرفته مي‏شود و مسائلي که مخالف کتاب و سنت باشد از نظر شرعي مردود است. از آن‏جا که اجتهاد هم گونه‏اي از گونه‏هاي انديشه بشري منضبط به اصول شرع و دستورهاي آن است و از آن‏جا که وجهي از وجه‏هاي فهم وحي الهي است، صاحبان شأن و منزلت از علما و فقها و انديشمندان بايد انديشه را راهي براي همکاري و نزديکي قرار دهند، نه اين که آن را به وسيله و ابزاري براي برخورد و دوري تبديل کنند. از اين رو آنها نبايد به نظر و انديشه‏اي اسلامي که به زيان نظر و انديشه و اجتهاد اسلامي ديگري است، متعصب باشند؛ در صورتي دو نظر اجتهادي وجهي از وجه‏هاي فهم اسلام يعني «وحي» باشد و طرفين در درون دايره اجتهاد شرعي منضبط قرار داشته باشند. تا جايي که حضرت رسول اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در اين باره مي‏گويند: «چنان چه مجتهد حکمي را صادر نمايد و حکم او صحيح باشد دو اجر خواهد داشت و چنان چه در حکمي اجتهاد نمايد که اشتباه باشد او براي اين حکم خود يک اجر خواهد داشت» (بخاري، 1407: 6/2676).

ج ـ رابطه موجود ميان پيروان مذاهب فقهي

چنان چه اجتهاد يک وظيفه و يک حکم تکليفي باشد، و مادامي که تنوع در آن نشانه صحت و موضوعيت باشد و نه نشانه بيماري و خودخواهي، و تا زماني که اجتهاد تأکيدکننده همکاري واقعي ميان امت و دين براي بررسي مسائل تازه و رويدادها و امور مستحدث جهت هماهنگي با پيشرفت تمدن امت‏ها در هر زمان و مکاني باشد؛ روابط ميان پيروان مذاهب فقهي اسلامي‏نيز بايد چنين ويژگي توافقي داشته باشد تا حالتي از حالت‏هاي تلاقي انديشه و قانون‏گذاري ميان مسلمين با مکاتب و مذاهب گوناگون آنها تلقي گردد. از اين رو ما چگونه مي‏توانيم روابط ميان پيروان مذاهب را در گذشته و در حال حاضر ارزيابي کنيم؟ براي‏پاسخ به اين سوءال مي‏گوييم:

امت اسلامي‏قرآن کريم را نوشته شده و حفظ شده از رسول اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دريافت کرد و روايات نيز از سوي صحابه و تابعان در کليه سرزمين‏ها گسترش يافت و علما به همه جا مسافرت کرده و سنت پيامبر را تدوين نمودند. سر انجام اين تلاش‏ها به صورت مکاتب فقهي تبلور يافت و اصول و برنامه‏هاي آن مذاهب مشخص گرديد و علما پيرامون برخي از اصول شرعي و مقدم شمردن برخي بر برخي ديگر، با هم اختلاف نظر پيدا کردند.

اين اختلاف در برخي اصول منجر به اختلاف در فروع فقهي گرديد و بحث ميان علماي مذاهب فزوني يافت و مناظرات و مناقشاتي ميانشان برگزار شد. همه اين‏گونه مسائل موجب توجه خلفا به علوم و به ويژه به علم فقه و شرکت آنها در اين علوم و نظارت بر اين مناظرات و بحث‏ها گرديد.

اشتغال برخي از علما به فقه فرضي، باعث گسترش دايره اختلاف گرديد. ولي مخالفت با دليل و برهان محکوم بود. علما در آن زمان مخالف تقليد بودند، به دليل توجه داشتند، تعصب را مردود مي‏دانستند و طرفدار حق بودند از هر طرفي که باشد.

اختلاف‏نظر صحابه و تابعان و پس از آنها علما و مجتهدان در بسياري از مسائل فقهي، يک ضرورت علمي و يک مسئله طبيعي بود که فهم و ادراک متون و ادله شرعيه آن را اقتضا مي‏کرد، نه اختلاف ناشي از تقليد و تعصب. پيروان مذاهب براي هر يک دليلي اظهار مي‏کردند و به صحيح بودن آن از نظر علمي متقاعد مي‏شدند و پس از آن مذهب خود را کنار نمي‏گذاشتند.

اختلاف ميان صحابه و تابعان و پيشوايان مجتهد، موجب ستيز و دشمني و جدايي ميانشان نمي‏گرديد. برخي از آنها يکديگر را دعوت مي‏کردند و برخي پشت سر برخي ديگر نماز مي‏خواندند، اما مقلدان دشمن يکديگر شدند و نسبت به يکديگر کينه به دل گرفتند و نماز خواندن را پشت سر کساني که در مذهب با آنها اختلاف داشتند رها کردند و به سرزنش و طعن اتباع مذاهب ديگر پرداختند. شيخ محمد رشيد رضا در اين باره مي‏گويد: «متعصبان به مذاهب نپذيرفتند که اختلاف رحمتي براي آنها است، و هر يک از آنها نسبت به لزوم تقليد از مذهب خود تعصب نشان داده و پيروان خود را از تقليد ديگران حتي به خاطر منافع شخصي خود تحريم کردند. برخي نيز يکديگر را طعن کردند که در کتب تاريخ و غير آن معروف است تا جايي که برخي از مسلمانان چنان چه به کشوري روند که مردم آن به مذهب ديگري تعصب داشته باشند، نگاهشان به او همچون نگاه آنها به شتري است که دچار بيماري جرب و پوستي است» (عيسي، 1389: 134). شوکاني مي‏گويد: برخي از زيديه که مدعي علم بودند، مرد صالحي را به اين خاطر تکفير کردند که دست‏هاي خود را بر خلاف روش آنها براي دعا برداشته بود و يادآور مي‏شود که لقب سني در يمن در زمان خود لقب نکوهش بود، چون آنها معتقد بودند سني تنها به کساني گفته مي‏شود که طرفدار معاويه و در ستيز با علي است (الاشقر، 1412: 175ـ176).

اختلاف و کشمکش ميان مقلدان پيروان مذاهب به درجه خطيري رسيد، به نحوي که با يکديگر دشمن شدند و در توطئه و اذيت و آزار يکديگر تلاش کردند و اين مسئله موجب پيدايش فتنه‏هاي بسياري گرديد.

تاريخ رويدادهاي متعددي را از اين موارد براي ما بازگو مي‏کند از جمله حافظ بن کثير يادآور مي‏شود در سال 595 ق که پادشاه افضل بن صلاح الدين درگذشت، عزيز مصر تصميم گرفت حنبلي‏ها را از کشورش اخراج نمايد و به بقيه برادران خود نامه نوشت تا آنها را از کشور بيرون برانند (ابن‏کثير، 1966: 13/18).

نيز درباره وقوع فتنه‏اي بزرگ در بلاد خراسان مي‏نويسد وقتي فخر الدين رازي به سمت پادشاه غزنه عزيمت کرد، پادشاه وي را اکرام نمود و مدرسه‏اي براي وي در هرات بنا کرد، ولي اهالي آن سامان که پيرو مذهب ايشان نبودند به وي کينه ورزيدند و با او مناظره کردند و مناظره منتهي به ضرب و شتم او گرديد و مردم تحريک شدند و سرانجام پادشاه دستور اخراج وي را از کشورش صادر کرد (همان: 19ـ21).

نيز از اختلاف شديد ميان حنفي‏ها و شافعي‏ها حکايت مي‏کند تا جايي که اين اختلاف گاهي به خرابي‏کشور منجر مي‏شد. ياقوت حموي شهر اصفهان و در پي يادآوري عظمت گذشته اين شهر مي‏نويسد: «راجع به در اين شهر و در بخش‏هاي آن در اثر زيادي فتنه‏ها و تعصب ميان شافعي‏ها و حنفي‏ها و جنگهاي ميان اين دو حزب، خرابي گسترش يافت به طوري که هر فرقه‏اي محله فرقه ديگر را غارت مي‏کرد و آن را به آتش مي‏کشيد و خراب مي‏کرد و نسبت به يکديگر هيچ گونه احساس وجدان و تعهد نمي‏کردند. اين مسئله در ساير قصبات و روستاهاي اين شهر نيز وجود داشت» (حموي، بي‏تا: 1/273).

کشمکش ميان شيعيان و اهل تسنن نيز شهرت زيادي دارد و کتاب‏هاي تاريخ سرشار از اين رويدادهاست. از جمله ابن اثير در بيان رويدادهاي سال 443 ق مي‏گويد: «در اين سال يک بار ديگر فتنه ميان اهل تسنن و شيعيان شعله‏ور شد و شدت آن چندين برابر گذشته بود». وي سپس درباره چگونگي متحول شدن اين اختلاف به جنگ و غارت به خاطر کشته شدن يک مرد هاشمي از اهل تسنن مي‏گويد: خانواده اين شخص جنازه او را حمل و مردم را به انتقام خون او تحريک کردند. آن‏گاه متوجه مشهد (حرم) شدند و اشياي آن را غارت و بسياري از قبور امامان را به آتش کشيدند. پس از آن شيعيان به منازل فقهاي حنفيان يورش برده و آنها را غارت کردند و ابوسعد سرخسي را که مدرس حنفي‏ها بود به قتل رساندند و خانه‏هاي فقيهان را به آتش کشيدند (ابي‏شامه، بي‏تا: 3/32).

تعصب مذهبي نفرت‏انگيز به ايجاد اختلاف و شکاف ميان فرزندان امت اسلامي و متلاشي شدن وحدت و تقسيم شدن آن به امت‏هاي متخاصم در حال جنگ و جدال منجر گرديد. دشمن در کمين نيز که دنبال اين چند دستگي و هرج و مرج بود، اين امت را به کنترل خود درآورد و به خوار و مقهور کردن آنان پرداخت. علت مستقيم در همه اين مسائل نداشتن برنامه صحيح براي گفت‏وگو ميان فرزندان امت واحده بوده است. گفت‏وگو ميان فرقه‏ها و مذاهب اسلامي با بحث و تفاهم شايسته آغاز مي‏شد ولي سر انجام در معرض روش‏هاي تند و تيز قرار مي‏گرفت و روح سختگيري نسبت به مخالفان بروز مي‏نمود و در متهم کردن تفکر و نيت‏هايشان از خود شتاب نشان مي‏دادند و يکديگر را به شبهه و سوءظن متهم مي‏کردند. از اين رو بسياري در بخش بحث‏هاي فقهي امت اسلامي‏تصور کرده‏اند که حقيقت با تکيه بر تفسير حرفي متون نمي‏تواند چند وجه داشته باشد و نمي‏توان حقيقت را از سياق آن جدا کرد يا احکام را به علت‏ها و هدف‏هاي آن ربط نداد.

تأمل آرام و دقت در تعامل با متون شرعي و جمع ميان آن و ديگر متون، بي‏ترديد نياز به رسيدگي عقلي و اجتهاد در دسترسي به حق و صواب دارد و اين به وضعي منجر خواهد شد که با کشمکش و جدايي کاملاً متفاوت خواهد بود، و سعه صدر اسلام توان تحمل اختلاف آرا و ديدگاه‏ها را خواهد داشت و اين سينه با چنين اجتهادي حتي اگر صاحب آن به خطا و اشتباه برود و از صواب دور شود، تنگ نخواهد شد.

از اين رو طرف‏هاي گفت‏وگو از پيروان مذاهب اسلامي درباره مسائل اسلام و احکام آن بايد درک کنند که وحدت «حقيقت»، تعدد ديدگاه‏ها و اختلاف‏نظرها در تفسير آن را لغو نمي‏نمايد. از اين رو تاريخ، وجود اختلاف ميان صحابه را در بسياري از امور که متون قرآني و احاديث نبوي درباره آن وارد گرديده بازگو کرده‏است. هم‏چنين تاريخ بروز اختلاف نظر ميان تابعين و پيروان آنها و پس از آنها ميان پيشوايان مجتهد از صاحبان مذاهب را در مورد بسياري از مسائل فقهي بيان کر ده است؛ بي آن که در اين اختلاف نظر ميان آنها درگيري شود يا به هم پرخاش و توهين کنند. قاعده‏اي که ميان آنها وجود داشت اين بود که اختلاف در نظر نمي‏تواند اصل قضيه را ملغا نمايد و اصلي که روي آن حرکت مي‏کردند نشان مي‏داد که مذهب ما از آن رو ارجحيت دارد که خطا در آن محتمل بوده و مذهب غير از ما مرجوح است از آن جهت که صواب در آن محتمل است.

در گفت‏وگو ميان مذاهب و فرق اسلامي‏ضرورت دارد که ميان مسائل مربوط به وحي (که نمي‏توان آن را ناديده گرفت و هيچ مسلماني نمي‏تواند چيزي جز آن را انتخاب کند)، و مسائل انديشه‏اي و اجتهادي و تفسير متون و توضيح معاني و مقاصد آن و مسائل مربوط به امور دنيوي يا امور مربوط به عادت‏ها تفاوت نهاد تا گفت‏وگو کنندگان بتوانند درباره مسائلي که منافع و نيازهاي مردم را تأمين نمايد تبادل نظر کنند؛ بي آن‏که با مشکلاتي نظير خروج از اسلام مواجه شوند يا احکام آن را سبک شمرده و يا ارکان آن را ويران نمايند.

گفت‏وگوي ديني منضبط

چنان چه امروزه بخواهيم گفت‏وگو ميان پيروان مذاهب و فرق اسلامي‏در حرکت خود و رسيدن به هدف‏ها موفق شود، بايد چند حقيقت زير را در نظر بگيريم:

اجراي احکام اسلام در عصر ما نياز به اجتهاد عقلي گسترده دارد، چون متون شرعي ـ قرآن و سنت پيامبرـ محدود و رويدادها و مسائل نو به تبع حرکت زمان و تحول، نامتناهي مي‏باشند و قانون‏گذاري به ناچار بايد همراه حرکت زمان و تحول آن به پيش برود تا از اين راه جاويداني اسلام و صلاحيت و سازگاري شريعت آن براي هر زمان و مکاني تحقق يابد. به هنگام نبود نص، اجتهاد راهي است لازم براي دسترسي به حکم شرعي و اين مسئله با نص ثابت شده است. اين موضوع در حديث معاذ بن جبل به هنگام واگذاري پست قضاوت يمن به ايشان از سوي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مطرح شد.

همان‏گونه که قبلاً اشاره کرديم پيامبر از او سوءال کرد اگر قضاوتي براي او پيش بيايد و مسائلي را براي وي مطرح گردد که احتمالاً راهي براي آن در قرآن يا سنت نباشد، چگونه با آن برخورد خواهد کرد. وي در پاسخ گفت اجتهاد مي‏ورزم. پيامبر اجتهاد او را تحسين کرد و فرمود اين مسلک يعني اجتهاد در احکام، خدا و پيامبر او را راضي خواهد کرد و نيز اظهار داشتند خدا را شکر مي‏کنم که فرستاده پيامبرش را موفق نموده است (ترمذي، بي‏تا: 3/66 و ابن ابي شيبه، 1409: 4/543). اخبار متواتر از پيامبر داير بر اجتهاد رسول اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و اجتهادهاي اصحاب در تفسير متون به هنگام بحث و بررسي و نبودن متن مربوط، اين مطلب را تأييد مي‏کند. از ابن عمر نقل شده است وقتي پيامبر از جنگ احزاب باز مي‏گشت به ما گفت هيچ يک از شما نماز عصر را نخوانيد مگر در بني قريظه. وقت عصر در راه بودند که برخي گفتند نماز نمي‏خوانيم مگر اين که به آن‏جا برسيم و برخي ديگر گفتند نماز مي‏خوانيم و چنين چيزي از ما خواسته نشده است. اين مطلب وقتي براي پيغمبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله گفته شد، حضرت با هيچ يک از آنها برخورد نکرد (صحيح بخاري، بي‏تا: 1/321؛ صحيح مسلم، بي‏تا: 3/139 و صحيح ابن حبان، بي‏تا: 4/321).

اين خود دليل روشني بر اين مطلب است که پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله اجتهاد صحابه خود را پذيرفته و با هيچ يک از آنها به خاطر فهم و برداشتشان اين مسئله برخورد ننموده است تا تصميم و قانون‏گذاري، پاسخ‏گوي رويدادهاي غير محدود و بي پايان باشد.

اسلام يک نظام زندگي است که احکام آن با علت‏ها مي‏چرخد و قانون‏گذاري‏هاي آن با مقاصد منضبطي همراه است که عقل‏هاي سالم آن را درک مي‏کنند و از آن جدا نيستند، و چنان‏چه جدا شوند، رحمت زايل، عدل ساقط و تکليف ناممکن مي‏گردد. پايه و اساس شريعت بر حکم و منافع مردم در زندگي و معاد استوار است که همگي عدل و رحمت و حکمت است. بنابراين، هر مسئله‏اي از عدل به ستم، از رحمت به ضد آن، از مصلحت به فساد و از حکمت به عبث و بيهودگي منجر شود از شريعت نخواهد بود، هر چند در آن تأويل و تفسير صورت گيرد. شريعت، عدل خداوند در ميان بندگان، رحمت او در ميان خلق، سايه او در زمين و حکمت دال بر او و بر صدق رسول او صلي‏الله‏عليه‏و‏آله با کامل‏ترين و صادق‏ترين دلالت‏ها است (ابن قيم، 1973: 3/3). به جز اين، با هدايت شريعت در پيوند احکام به منافع مردم و بودن قرآن براي ذکر خدا و عمل کردن به آن، تعارض خواهد داشت. از اين رو اسلامي که بايد به مردم ارائه دهيم، اسلام همراه با انديشه عميق و اجتهاد انعطاف‏پذير جوياي علت‏ها و مقاصد است که در مرز واژه‏ها قرار نمي‏گيرد، مگر اين که مسئله به عبادات که عقل انساني توان فرو رفتن در علل و احکام آن ندارد ارتباط داشته باشد (ر.ک: قرضاوي، 1210: 114ـ172).

از اين رو عقل انساني مي‏تواند با احکام شرعي مربوط به علت‏ها و مقاصد تعامل نمايد و آن را وسيله‏اي براي فهم و تفسير متون شرعي براي دسترسي به مراد خداوند قرار گيرد.

اسلام پيروان خود را در کشمکش با زندگي قرار نمي‏دهد، چون مسلمان واقعي کسي است که از مردم و دنيا اکراه نداشته و عمر خود را در يک نبرد موهوم با طبيعت و ناموس‏هاي آن تلف نمي‏کند و عقيده دارد که زندگي صنعت خداوند متعال است: «أَعْطي کُلَّ شَيْ‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدي؛ همه چيز را به خوبي آفريد سپس آن را هدايت نمود» و خداوند همه چيز را براي انسان آفريد سپس از او خواست آن را آباد کند: «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الأَْرْضِ خَلِيفَةً (بقره: 30)؛ خداوند به فرشته‏ها گفت من در زمين جانشين قرار داده‏ام». نيز خدا فرموده‏است: «هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأَْرْضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فِيها (هود: 61)؛ او شما را از زمين آفريد و از شما خواست تا آن را آباد کنيد». جايز نيست که مسلمان ناکام، عقده‏دار و غمگين همراه با شک و ترس و بد گماني به خود و به مردم و به زندگي اطراف خود باشد، بلکه بايد طبق اين گفته پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رفتار کند:

«من کان هيناً ليناً سهلاً قريباً حرم الله عليه النار؛ (بيهقي، 1410: 6/271، المنذري، 1417: 2/354 نيز گفته است حاکم آن را روايت کرد و گفت با شرط مسلم صحيح است: هناد، 1406: 2/596) کسي که آسان و نرم و هموار و نزديک باشد خداوند آتش را بر او حرام مي‏کند». برداشت يک مسلمان از زندگي امروز مسئله مهمي است. درست نيست که مسلمان از مشکلات زندگي معاصر دوري کند و نبايد در موضع انزوا و عزلت و گريزان از واقعيت و مشکلاتي که پيش مي‏آيد قرار گيرد، بلکه بايد با آن کنار بيايد و در برخورد با آن از روحيه‏اي انعطاف‏پذير و عقلي رسا برخوردار باشد و نور معرفت و اشراق‏هاي گذشت تکيه کند. هم چنين بايد در برخورد با طرح‏هايي که در کليه زمينه‏هاي زندگي با آنها روبه‏رو مي‏شود، با گفت‏وگوي علمي وارد شود.

پيروان مذاهب و فرقه‏هاي اسلامي امروزه با يکديگر برخورد منفي دارند. چنين چيزي بي ترديد يک موضع شکست‏پذيري و گريز است که نه مشکلي را حل مي‏کند، نه مي‏تواند به نتيجه مطلوبي برسد و نه هدفي را تحقق مي‏بخشد. از اين رو ما از هر مسلمان با هر مذهبي و با هر مکتب فقهي که باشد خالصانه دعوت مي‏کنيم که با طرف‏هاي ديگر گفت‏وگو و بحث داشته باشد تا سفر «گفت‏وگوي خودي» را انجام دهيم. اختلاف در رأي اصل را از بين نمي‏برد، و کسي که نمي‏تواند با خود گفت‏وگو داشته باشد با ديگران نيز نمي‏تواند گفت‏وگو کند.

قاعده گفت‏وگو لازم است چنين باشد: «مذهب ما راجح است چون احتمال خطا دارد و مذهب ديگران مرجوح است از آن رو که صواب در آن محتمل است». زنده باد همه امت اسلامي‏در پرتو قاعده طلايي اجتهاد اسلامي‏که پيامبر اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مضمون آن را بيان داشته‏اند: «اذا حکم الحاکم فاجتهد فاصاب کان له اجران و اذا اجتهد فاخطأ کان له اجر واحد؛ اگر قاضي حکمي را اجتهاد نمايد و آن حکم درست باشد براي قاضي دو اجر خواهد بود و اگر در اجتهاد حکم خود اشتباه نمايد براي او يک اجر خواهد بود». اين مطلب از نيشابوري است. ابن صاعد نيز مي‏گويد: «اگر قاضي قضاوت نمايد و در اجتهاد مصيب باشد دو پاداش خواهد داشت و اگر در قضاوت خود حکم اشتباهي را صادر کند يک پاداش دارد» (دار قطني، 1401: 324).

علاج دقيق اين مسائل فقهي در تلاش براي تصحيح انديشه‏ها و تصحيح کجي‏هاي موجود در فهم اسلام نهفته است که با کنار گذاشتن تعارفات و آماده کردن دل‏ها براي پذيرش حق و زدودن تعصب مذهبي و کنار زدن غبار از روح قانون‏گذاري اسلامي و مقاصد عمومي آن تحقق مي‏يابد، چون گفت‏وگوي ديني امروزه صرف نظر از مذاهب يا گروهي که به آن پيوسته است، به رتبه‏بندي اولويت‏هاي شرعي در چارچوب تلاش اسلامي‏در جهت تحقق مصلحت عمومي نياز دارد، تا هدف عمده از آن يعني شناختن مشکلات امت اسلامي و بررسي آن با روشي انعطاف پذير و ارائه راه حل‏هاي مناسب را دنبال کند.

با توجه به‏اين داده‏ها بايد گفت‏وگو ميان اتباع مذاهب و فرقه‏هاي اسلامي، پيرامون مشکلات بزرگي باشد که امت اسلامي با آن روبه‏رو شده است. چنين گفت‏وگويي بايد عاري از کشمکش‏هاي فقهي مربوط به جزئيات و در چارچوب فن تخصصي و بر مبناي تدوين ديدگاه‏هاي علمي متعدد باشد و بر اين قاعده‏استوار باشد که اختلاف در نظر اصل قضيه را منتفي نمي‏کند. از اين رو ما با اين شيوه وجود روابط شايسته ميان کليه مذاهب فقهي و گفت و شنود هدف‏داري را تضمين مي‏کنيم که در جهت وحدت کلمه امت و حفظ ويژگي‏ها و استقلال هر مذهب بوده و با فراگيري ساختار تمدن امت و منافع عمومي آن، تعارضي نداشته باشد.

د ـ اجتهاد فقهي راهي براي تقريب و نه ابزاري براي برخورد

برخي گمان مي‏کنند که اختلاف و تکثر ديدگاه‏ها در مسائل شرعي به سبب اجتهاد، موجب تجزيه وحدت امت اسلامي و پراکندگي آن مي‏شود، در حالي که ما بايد بدانيم که تفاوت احکام در نبودن متون يا در وجوه فهم متون موجود، مسئله‏اي است که نبايد نسبت به وجود آن نگران يا از پيامدهاي آن ترس داشته باشيم، بلکه ما به عنوان مسلمان حق داريم از آزادي عقلي مطلق و پختگي انديشه برخوردار باشيم تا پيوسته از عوامل نوگرايي و تحول و همراهي احکام فقهي و شرعي با مسائل نو زندگي و رويدادهاي معاصر، برخوردار شويم.

مسئله‏اي که بر اين معنا تأکيد مي‏کند اين است که اجتهاد در شريعت اسلامي‏يک کار ابداعي آزاد و مطلقي نيست که در بسياري از معارف و ديگر انديشه‏هاي انساني وجود دارد، بلکه يک روند ترسيم شده و تعهد به برنامه مشخصي است که همه فقها و مجتهدان امت در اصول و مسائل پايدار و اساسي آن توافق نظر دارند. در حقيقت اجتهاد چيزي فراتر از جست‏وجوي حکم خداوند نيست؛ حکمي که بندگان خود را در کتاب خود يا با وحي به پيامبر خود محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مورد خطاب قرار داده و از آنان خواسته است به آن ملتزم باشند. اجتهاد با روش و ابزار علمي مشخصي انجام مي‏گيرد که هيچ‏کس در هر مقامي‏که باشد حق ندارد آن را ناديده گرفته يا خود را از آن رها سازد. بنابراين صحنه اجتهادي در برابر محققان، قواعد و اصول ثابت و معيني در تفسير متون و قياس بر آن دارد، به طوري که اجتهاد مي‏تواند عاملي از عوامل توافق و تقريب باشد و نه دريچه‏اي از دريچه‏هاي تفرقه و پراکندگي.

1ـ خلاف و اختلاف

اختلاف در فرع‏ها يکي از نيازهاي بشر است و نمي‏توان آن را برطرف يا منع کرد و هيچ‏گونه خطري براي امت و بر وحدت آن‏ها ندارد. مردم با وجود اتحاد در کلمه و وحدت در صفوف، خود با هم اختلاف نظر دارند ولي خطري که از آن بيم مي‏رود در خلاف نهفته است نه در اختلاف و اختلاف و خلاف با هم تفاوت فاحش دارند. از اين رو علما و فقهاي امت اسلامي‏براي دسترسي به حق و تحقق مقاصد شرعي توسط فهم کتاب که خداوند به آنها داده است، با هم اختلاف پيدا کردند و اين اختلاف به ويژه در زمينه‏هاي احتمال و مسائل اجتهاد و استدلال بوده است. اين اختلاف براي اين نبوده است که مخالف يکديگر باشند يا يکديگر را تخطئه کنند. اختلاف ناشي از فهم بي‏آن که تعمدي در مخالفت باشد، هيچ‏گاه به نزاع و دو دستگي مسلمانان منجر نمي‏گردد.

چنان‏چه اصل واژه خلاف و اختلاف از فعل «خلف» باشد با دقت نظر مي‏توان تفاوت ميان معناي آن دو را درک کرد، چون منظور از خلاف، مخالفت و عصيان و خودداري از اجراي فرمان‏ها است. خداوند متعال در اين باره مي‏فرمايد:

«فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (نور: 63)؛ بر حذر باشند کساني که مخالفت مي‏ورزند با فرمان خدا از گرفتاري به فتنه و يا اين که به عذاب دردناکي دچار شوند». قرآن کريم نمي‏گويد «يختلفون في امره» که در امر او اختلاف داشته باشند، چون منظور از اختلاف مغايرت و تفاوت در نظر است. يا اين گفته خداوند: «وَ ما أَنْزَلْنا عَلَيْکَ الْکِتابَ إِلاّ لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ (نحل: 64)؛ ما قرآن را بر تو فرود نياورديم مگر اين که اختلاف نظرشان را روشن کني» و اين گفته خداوند: «کانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْکُمَ بَيْنَ النّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ (بقره: 213)؛ مردم امتي يگانه بودند خداوند پيامبران را نويد آور و بيم رسان فرستاد و با آنان کتاب را به حق فرود آورد تا در ميان مردم به آن چه اختلاف مي‏کردند داوري کند». از جمله اين موارد، اين کلام خداوند است که از زبان حضرت عيسي عليه‏السلام مي‏فرمايد: «وَ لَمّا جاءَ عِيسي بِالْبَيِّناتِ قالَ قَدْ جِئْتُکُمْ بِالْحِکْمَةِ وَ لأُِبَيِّنَ لَکُمْ بَعْضَ الَّذِي تَخْتَلِفُونَ فِيهِ (زخرف: 63)، هنگامي که عيسي دلايل آشکار آورد گفت براي شما حکمت آورده‏ام تا براي شما برخي از آن چه را که درباره آن اختلاف مي‏کرديد، روشن کنم». قرآن کريم در اين آيات اختلاف را تفاوت در فهم و ادراک دانسته و آن را خلاف و مخالفت نشمرده است.

فقيهان امت وقتي در معرض اختلاف نظرها قرار گرفتند، آن را نعمتي از خداوند متعال بر بندگانش دانسته و آن را گونه‏اي از نگرش عقلي و پختگي انديشه شمرده‏اند؛ مادامي که بر اساس دليل استوار و داراي حجت باشد. امام شافعي مي‏گويد: خداوند والا مرتبه به بندگان خود عقل‏هايي عطا کرد که فرق‏ها را دريابند و آنها را به راه حق توسط متن و دلالت هدايت کرد. » ابن حزم نيز مي‏گويد: «چنان‏چه اختلاف ميان صحابه صحيح باشد نمي‏توان گفت ابراز نظر بر کساني که پس از آنها آمده‏اند جايز نيست و از اجتهادي که منجر به بروز اختلاف در آن مسئله گردد، منع کرد. چنان چه شخصي پس از آنها دليلي بياورد که به نتيجه‏اي منجر شود که دليل برخي صحابه به آن منجر شده است، مانعي نخواهد داشت» (ابن حزم، 1405: 21).

اختلاف در فروع دين با حفظ اصول دين، به اختلاف در دل‏ها و چند دستگي در صف‏ها و راهي براي فساد منجر نخواهد شد. همه مجتهدان در پي دسترسي به مقصود قانون‏گذارند هر چند که روش آنها براي دسترسي به اين مقصود گوناگون باشد. از اين رو دوستي و مودت در مسائل اجتهادي نمايان است، چون همه مجتهدان جوياي قصد قانون‏گذارند و اختلاف روش براي رسيدن به هدف، تأثيري در روابط آنها نداشته است. هر يک از آنها به ديگران احترام قائل بوده و هميشه اين عبارت را بر زبان داشته‏اند که در برداشت‏ها با هم اختلاف‏نظر داريم ولي ميان قلب‏هاي ما اختلافي نيست. از اين رو مجتهدان و فقهاي گذشته امت اسلامي اخلاق نيک و دوستي شايسته با يکديگر داشته‏اند.

از حضرت علي عليه‏السلام در مورد عثمان بن عفان روايت شده است: «اتقوا الله‏ايها الناس و اياکم في الغلو في عثمان و قولکم حراق المصاحف، فو الله ما حرقها الا علي ملأ منا اصحاب محمد صلي الله عليه و سلم» (قرطبي، 1372: 1/54)؛ اي مردم تقواي خدا را پيشه کنيد و مبادا در عثمان غلو کنيد و بگوييد او مصحف‏ها را سوزاند. به خدا قسم آن مصحف‏ها را تنها با حضور ما اصحاب محمد صلي‏الله‏عليه‏و‏آله سوزاند» (الخلال، 1410: 2/426). نيز روايت شده است که علي بر کشته شدن طلحه و زبير غمگين شد و «قاتل فرزند صفيه را به آتش دوزخ بشارت داد و هنگامي که طلحه را کشته يافت» گفت: «عزيز علي يا ابا محمد! إن اراک مجندلاً في الأودية وتحت نجوم السماء الي الله اشکو عجري و بجري؛ اي ابا محمد! گران است براي من که تو را از پا درآمده در دشت‏ها و زير ستاره‏هاي آسمان ببينم، غم و اندوه خود را به خدا شکوه مي‏کنم» (المزي، 1400 / 1980: 13/420).

ابن عباس در مورد فرايض و در مسائل زيادي در مورد ارث جد با زيد اختلاف‏نظر داشت. وي در اين باره مي‏گويد: آيا زيد از خدا نمي‏پرهيزد که نوه را به جاي پسر قرار مي‏دهد ولي پدر بزرگ را به جاي پدر قرار نمي‏دهد؟ در مورد عول ابن عباس مي‏گويد: دوست داشتم من و کساني که در فريضه با من اختلاف نظر دارند گردهم بياييم و دستان خود را روي رکن کعبه قرار دهيم پس از آن دعا کنيم که خدا لعنتش را بر دروغ‏گويان قرار دهد. (عبدالرزاق، بي‏تا: 10/255) با وجود اين شعبي مي‏گويد: زيد بن ثابت مي‏خواست سوار مرکب شود. عبدالله بن عباس به او نزديک شد و رکاب مرکب را گرفت. زيد به او گفت اي‏پسر عموي رسول الله اين کار را نکن! ابن عباس جواب داد به ما دستور داده شده که اين‏گونه با علماي خود رفتار کنيم. زيد به او گفت دستت را به من نشان بده، آن را گرفت و بوسيد و گفت پيامبر به ما دستور داده است که اين‏گونه با اهل بيت پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رفتار داشته باشيم (المناوي، 1356: 5/382).

احمد بن حنبل براي شافعي و پدر و مادر او دعا مي‏کرد. عبدالله فرزند او به وي گفت شافعي چگونه مردي بود؟ مي‏بينم که شما خيلي براي او دعا مي‏کنيد. گفت اي فرزندم شافعي همچون خورشيد براي دنيا و عاقبت مردم بود، تو به‏اين دو چيز نگاه کن آيا جانشين و جاي‏گزين دارند؟ (الذهبي، 1413: 10/45).

در مورد تصويرهاي عالي آداب و اخلاق آنها با يکديگر روايت شده است که شافعي نماز صبح را در مسجد ابوحنيفه به جاي آورد و به احترام ابو حنيفه قنوت را ترک کرد و بسم‏الله را آهسته گفت. ابوحنيفه و اصحاب او و شافعي هم پشت سر پيشوايان مالکي‏هاي اهل مدينه نماز مي‏گذاردند با آن که آنان بسم‏الله را نه بي صدا و نه با صدا در نماز نمي‏خواندند. ابو يوسف پشت سر رشيد نماز خواند و وي خودداري کرد. مالک به او فتوا داد که وضو نگيرد با اين حال ابو يوسف پشت سر او نماز خواند و آن را اعاده نکرد. بنابر آن‏چه گفته شد و بر اساس برخوردهاي شايسته ديگري که اهل علم و فضيلت و اجتهاد داشته‏اند روشن مي‏شود که آنها به خاطر مسائل شخصي يا هدف‏هاي دنيوي با هم اختلاف نمي‏ورزيدند، بلکه آنها جوياي حقيقت بودند و براي دسترسي به حقيقت هر چند که نزد مخالفانشان بود تلاش مي‏کردند. بنابراين قصد آنها حق و هدفشان دسترسي به حکم شرعي بود.

2ـ رحمت و گشايش بودن تعدد آراي فقهي

چيزي که در اين جا مي‏توان گفت اين است که اختلاف مذاهب در ميان امت اسلامي فضيلت و توسعه‏اي در اين شريعت با گذشت و آسان است. هر يک از پيامبران پيش از رسول الله صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به يک شريعت و به يک حکم به پيامبري مبعوث مي‏شد، تا جايي که به سبب تنگي شريعت آنها، در بسياري از فرع‏ها و شاخه‏هايي که در شريعت ما تخيير وجود دارد، حق انتخاب نبود.

شريعت اسلامي داراي متون عمومي و دستورهاي کلي است و جزئيات و حکم بر فروع به اجتهادي که پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در حديث معروف معاذ مقرر نموده، واگذار شده است و آن يکي از اصول قانون‏گذاري است که حکم شرعي از آن استنباط مي‏شود. از اين رو اجتهاد و تعدد آرايي که از آن ناشي مي‏شود، يکي از ضرورت‏هاي شريعت خاتم و مظهر رحمت براي بندگان خداست که ضرر و زيان در آن نيست. طبق روايتي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمود: «اختلاف امتي رحمة» (النووي، 1392: 1/91) نووي درباره اين حديث و مطالب مرتبط با آن مي‏گويد: از نظر خطابي اختلاف در دين سه گونه است: يکي از آنها در اثبات صانع و يگانگي او است که انکار آن کفر است؛ و بخش دوم در صفات و مشيت او است که انکار آن بدعت است؛ و مورد سوم مربوط به احکام فروع است که وجوه احتمالي دارد و خداوند متعال آن را رحمت و کرامتي براي علما قرار داده است. منظور از حديث «اختلاف امتي رحمة» نيز همين است (همان: 92).

ابن قدامه در مقدمه کتاب «المغني» خود مي‏گويد: خداوند با رحمت و گذشت خود گذشتگان اين امت را پيشوايان دانشمند قرار داد، به وسيله آنان پايه‏هاي اسلام را بنا نمود و مشکلات احکام را توسط آنان روشن کرد. توافق نظر آنها حجتي قاطع و اختلاف نظر آنها رحمتي گسترده بود» (ابن قدامه، 1405: 1/17). ابن تيميه نيز گفته است: مردي کتابي را در مورد اختلاف نوشت. احمد به او گفت نام اين کتاب را اختلاف مگذار، و نام آن کتاب را سعة قرار بده» (الحراني، بي‏تا: 3/79).

به منظور تأکيد بر اين معنا فقيهان چند ضابطه، دستور و اصل را متذکر شده‏اند که حاکي از بهره‏گيري از همه نظرها و عدم اکتفا به نظرهاي يک مکتب يا يک مذهب معين است. مهم‏ترين اين دستورها و ضوابط عبارت‏اند از:

1. جلوگيري نکردن پيشوا از انتشار دانش مخالف خود:

پيشواي مسلمان حق ندارد مردم را از انتشار علمي که مخالف نظر او و يا مذهب او باشد منع کند، بلکه وظيفه دارد هر مسلماني را براي انتخاب روش خود آزاد بگذارد. ابن عباس و ابن عمر بر خلاف نظر عمر در حج تمتع فتوا دادند و حنيفه و تني چند از صحابه نيز دسته جمعي بر خلاف نظر عثمان در کامل بودن نماز در عرفه نظر دادند.

2. متهم نکردن نيت‏ها:

هر چند مخالف از نظر شما مخالف حق باشد، شما نبايد نيت او را متهم کنيد. مسلماني که به قرآن و سنت ايمان دارد فرض بر اين است که از اجماع امت بيرون نمي‏رود و فرض بر اين است که نسبت به پيامبر اخلاص و دوستي و براي رسيدن به حق تمايل دارد. شما بر همين پايه و اساس با او مناظره کنيد و نسبت به ايشان نظر خوبي داشته باشيد.

3. حق و فضيلت بودن پذيرش حق از مخالف:

شخص موءمن هنگامي‏که حق بر او روشن شد بايد به آن اذعان نمايد و جايز نيست که حق را رد کند، چون رد حق مي‏تواند به کفر منجر شود. همان‏گونه پيامبر اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرموده‏است: «لاتماروا في القرآن فان المراء فيه کفر (هيثمي، 1407: 1/157)؛ در قرآن جدال نکنيد که جدال کردن در قرآن کفر است». ممارات در اين‏جا به معني جدال و دفع دلالت آن به باطل است، چون چنين چيزي تکذيب خدا و رد حکم او است نه تکذيب مخالف.

4. فاسق يا بدعت‏گذار ندانستن مخالف در رأي:

جايز نيست که مخالف را به چيزهاي منفي متهم يا عليه او بدگويي کرد يا او را فاسق دانست. چنان‏چه کسي دست به چنين کاري بزند، بدعت‏گذار و مخالف اجماع صحابه و راهنمايي‏هاي سلف صالح خواهد بود. ابن تيميه مي‏گويد: صحابه همگي بر اين امر متفق‏اند که در مسائل اختلافي هر گروهي نظر اجتهادي گروه ديگر را بپذيرند؛ نظير مسائل عبادات و نکاح و ارث و هبه و سياست و غيره. عمر در نخستين سال در مسئله مشترک به عدم تشريک نظر داد و در سال دوم در رويدادي نظير رويداد نخست به تشريک نظر داد. هنگامي که از او در اين باره سوءال شد پاسخ داد: آن پاسخ قضاوت آن روز بود و اين قضاوت امروز ما است (البهوتي، 1402: 1/312).

ذهبي در ترجمه احوال امام محمد بن نصر مروزي مي‏گويد: چنان‏چه ما عليه هر پيشوايي قيام کنيم که در اجتهاد خود در مسائل جزئي اشتباه قابل گذشتي دارد و او را بدعت‏گذار دانسته و تبعيدش بنماييم، در آن صورت براي ما نه ابن نصير سالم خواهد ماند و نه ابن منده و نه کساني که از آنها بزرگ‏ترند. خداوند راهنماي مردم به حق و ارحم الراحمين است و ما از هوي و درشتي به او پناه مي‏بريم (سير أعلام النبلاء: 14/640).

5. وادار نکردن مردم به پذيرش نظر اجتهادي:

براي يک مجتهد يا پيشواي عام جايز نيست که مردم را به پذيرفتن نظر و اجتهاد خود وادار نمايد. هم‏چنين براي يک مذهب يا مکتب فقهي جايز نيست که مردم را به اجتهاد وادار نمايند، چون کسي که دست به چنين کاري بزند گشايش را تنگ مي‏کند و سعي خواهد کرد که اسلام را در يک سمت و سو و يک فهم قرار دهد. قرار دادن اسلام در دايره‏اي تنگ که تنها گنجايش يک مذهب، يک انديشه يا يک مکتب خاص را داشته باشد جنايت به اسلام است. از اين رو علماي دست اندر کار امر به معروف و نهي از منکر گفته‏اند اين گونه مسائل اجتهادي قابل انکار نيست و هيچ کس حق ندارد مردم را به پايبندي به آن وادار نمايد، ولي مي‏تواند با حجت‏ها و براهين علمي، درباره آن سخن بگويد و کساني که صحت يکي از دو گفته براي آنها مشخص شود مي‏توانند از آن تبعيت کنند و بر کساني که گفته ديگر را تقليد نمايند اشکالي وارد نخواهد بود.

از بسياري از مجتهدان گذشته نقل شده است آنان مسائل مورد اختلاف که با اجتهاد به دست آمده بود، انکار نمي‏کردند. از امام احمد بن حنبل روايت است که فقيه نمي‏تواند مردم را به پيروي‏از يک مذهب وادار نمايد يا اين که بر آنها سخت‏گيري کند (ابن تيميه، 1413: 4/567). نووي نيز گفته است: مفتي يا قاضي حق ندارد به کسي که با او مخالفت مي‏نمايد و سخن او مخالف نص، اجماع يا قياس روشن نيست، اعتراض کند (النووي، 2/24).

از قاسم بن محمد درباره آهسته خواندن حمد و سوره در پشت سر پيشنماز سوءال شد. او در پاسخ گفت: اگر بخوانيد شما اصحاب رسول الله صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را براي خود در اين کار الگو و اسوه قرار داده‏ايد. وقتي همين مطلب از عبدالله بن عمرو سوءال شد گفت: با رسول الله صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بيرون آمديم و برخي از ما روزه دار و برخي ديگر روزه‏خوار بوديم، نه روزه‏خوار به روزه دار اشکال مي‏گرفت و نه روزه دار از روزه خوار عيب جويي مي‏کرد (روايت بزار و به اسناد حسن). از ابوموسي نيز نقل شده است که با پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بوديم برخي از ما روزه‏دار بودند و برخي ديگر روزه نبودند، نه روزه دار روزه خوار را عيب جويي کرد و نه روزه خوار روزه‏دار را (الهيثمي: 3/159).

چنان چه بخواهيم استراتژي تقريب ميان مذاهب اسلامي را از راه اجتهاد بر پايه داده‏ها و انديشه‏هايي که در اين تحقيق به آن اشاره کرديم مشخص کنيم، اين مسئله به يک مکانيزم علمي از سوي علما و مبلغان امت از هر مذهبي که باشند، نياز خواهد داشت:

1. مسلمانان از نظر مفهومي و جايگاه، به تفاوت ميان وحي الهي و انديشه بشري به عنوان دو منبع اساسي قانون‏گذاري اسلامي توجه کنند، چون وحي الهي دين مقدس است که نمي‏توان به متون آن خدشه وارد کرد يا اعتراض نمود. در حالي که انديشه بشري از وجه‏هاي فهم وحي از سوي انسان است. بنابراين آن چه موافق کتاب و سنت است از نظر شرعي قابل قبول است و آن‏چه مخالف کتاب و سنت باشد از نظر شرعي پذيرفتني نيست.

اين مسئله به تلاش همگاني براي عمل کردن به مسائل مورد توافق نياز دارد که البته مسائل مورد توافق همه مذاهب هم زيادند. مذاهب اسلامي فصل‏هاي مشترک زيادي با هم دارند، چه در بخش‏هاي اصول عقايد و چه در زمينه‏هاي قانون‏گذاري، اخلاق، مفاهيم و فرهنگ اسلامي. ما بايد در زمينه‏هايي که با هم اختلاف نظر داريم همچون زمينه‏هاي قانون‏گذاري و احکام تفصيلي جزئي که بر پايه‏هاي موضوعي و علمي استوار است، همديگر را ببخشيم، چون ما اختلاف آرا و فتاوا را به اين دليل پذيرفته‏ايم که هيچ نهي شرعي درباره اختلاف در نظرها و اجتهادها وجود ندارد، بلکه کشمکش و اختلافي که موجب ضعف امت شود و دين آن را دچار تفرقه کند و وحدت آن را متلاشي نمايد، مردود شناخته شده و از آن نهي گرديده است. البته چنين چيزي در انديشه بشري متکي بر تکيه‏گاه‏هاي ثابت شرع درست، وجود ندارد.

از آن جا که اجتهاد گونه‏اي از انديشه بشري منضبط به اصول شرع و دستورهاي آن و گونه‏هاي از فهم وحي الهي است، علماي والا و فقيهان و انديشمندان بايد آن را وسيله‏اي براي پيوستگي و نزديکي قرار دهند، نه اين که ابزاري براي برخورد و گريز از هم باشد. بنابراين، نبايد نسبت به يک نظر ابراز تعصب و سختگيري شود و يا انديشه اسلامي‏به زيان نظر يا انديشه و يا اجتهاد اسلامي ديگر به کار گرفته شود؛ مادامي که دو انديشه و دو نظر و دو اجتهاد، دو گونه فهم اسلامي از «وحي» است و مادامي که طرفين در حيطه اجتهاد شرعي منضبط قرار دارند. از همين رو پيامبر اکرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏فرمايد: اگر قاضي حکمي را اجتهاد نمايد، چنان‏چه در اين حکم صائب باشد دو پاداش خواهد داشت و چنان‏چه در اشتباه بود از يک پاداش بهره‏مند مي‏شود (صحيح بخاري: 6/2676).

2ـ لازم است ميان اختلاف و خلاف ميان مسلمانان، تفاوت قائل شد. خلاف به معناي قصد مخالفت و عصيان و خودداري از اجراي اوامر الهي است که منجر به بروز کينه و ستيز ميان طرف‏هاي مخالف مي‏گردد، اما اختلاف يعني اختلاف در نظر و تفاوت در درک و فهم يک چيز براي رسيدن به حکم شرعي آن؛ بي‏آن که يک طرف قضيه نسبت به طرف ديگر کينه يا دشمني داشته باشد.

از اين رو اختلاف در مسائل فرعي با حفظ وحدت اصول، به پيدايش اختلاف در دل‏ها و دودستگي در صف‏ها منجر نخواهد شد و راهي براي فساد و بي‏عدالتي نيست. بر همين اساس، در مسائل اجتهادي گونه‏هايي از دوستي و مودت ظاهر گرديده است، چون مجتهدان همگي دنبال خواست قانون‏گذارند و اختلاف آنها براي دسترسي به هدف تأثيري روي روابطشان ندارد. بلکه هر يک از آنها قدردان طرف ديگر است تا جايي که در اين زمينه گفته مي‏شود اگر ميان برداشت‏هاي ما اختلاف وجود دارد، قلب‏هاي ما با هم است.

از اين رو بايد از فرهنگ تکفير و فاسق دانستن ديگران در جامعه اسلامي پرهيز کرد. فرهنگ تکفير و تفسيق فرهنگي نفوذي در انديشه اسلامي است، چون براي يک مسلمان جايز نيست مسلمان ديگر را تکفير نمايد يا او را فاسق بداند، مگر اين که امري از دين را با اصرار منکر شود. از اين رو ما خواستار تحول در اين مسئله از مرحله ايمان و کفر به مرحله صواب و خطا، و از مرحله تفسيق و بدعت گذاري به مرحله راجح و مرجوح هستيم و بدين ترتيب انديشه اسلامي موضوعيت داشته و از عقلانيت برخوردار خواهد بود.

3ـ به نشر فرهنگ گفت‏وگوي آرام ميان پيروان مذاهب اسلامي توجه شود، چون طرف‏هاي گفت‏وگو پيرامون مسائل اسلام و احکام آن که پيروان مذاهب فقهي اسلامي هستند، بايد درک کنند که وحدت واقعي مخالف تفسيرهاي‏گوناگون و اختلاف نظرها نيست. تاريخ اختلاف نظر ميان صحابه پيامبر را در مسائل زيادي که در متون قرآني و احاديث نبوي بوده، براي ما بازگو کرده است. تاريخ هم‏چنين اختلاف ميان تابعان و تابعان آنها و پيشوايان مذاهب گوناگون را بدون کشمکش يا توهين به يکديگر بازگو کرده است. اختلاف در نظر، اصل قضيه را فاسد نمي‏کند. اصلي که بر آن حرکت مي‏کنند ثابت مي‏کند که «مذهب ما از آن رو ارجح است که احتمال خطا در آن وجود دارد ولي مذهب ديگران مرجوح است چون صواب در آن محتمل است.»

گفت‏وگو همان منطق سالم در انتقال انديشه به ديگران و رساندن اطلاعات به آنها است. شنيدن گفته‏هاي طرف ديگر و آگاهي يافتن از ديدگاه‏هاي آنان و پيروي از بهترين و نزديک‏ترين نظريه‏ها به دليل و برهان و توهين نکردن به مخالفان، همان چيزي است که قرآن کريم ما را به آن دعوت کرده است:

«قُلْ لا تُسْئَلُونَ عَمّا أَجْرَمْنا وَ لا نُسْئَلُ عَمّا تَعْمَلُونَ ؛ بگو که شما نسبت به جرمي‏که ما مرتکب شده‏ايم بازخواست نخواهيد شد، ما نيز نسبت به کارهايي که شما انجام بدهيد بازخواست نمي‏شويم».

قرآن کريم احساسات طرف ديگر را مراعات کرده و نگفته است «و لا نسأل عما تجرمون؛ نسبت به جرم‏هايي که شما انجام مي‏دهيد ما مورد سوءال قرار نمي‏گيريم»، هر چند با سياق جمله مناسب است؛ بلکه گفته است: «و لا نسأل عما تعلمون؛ نسبت به کاري که شما انجام مي‏دهيد مورد پرسش قرار نمي‏گيريم» و اين احترام به طرف ديگر است. گفت‏وگوي مطرح در اين آيه خطاب به غير مسلمين است، حال اگر گفت‏وگو ميان دو طرف مسلمان و با دلايلي باشد که همگي براي دسترسي به حکم شرعي به آن ايمان دارند، وضع چگونه خواهد بود؟

4. جامعه‏هاي اسلامي بپذيرند که تعدد نظرها و اختلاف در احکام فقهي، گشايش و رحمت براي امت است نه اين که دريچه‏اي براي شکنجه و انتقام گيري از آنها باشد. بنابراين، اختلاف در مذاهب فضيلتي براي امت است در شريعت سمحه و سهله. پيامبران پيش از رسول الله صلي‏الله‏عليه‏و‏آله هر يک به شريعت و حکم خاص مبعوث مي‏شدند، تا جايي که به سبب تنگي شريعتشان در بسياري از فرع‏ها که در شريعت ما تخيير و انتخاب وجود دارد، در آن شريعت‏ها اختيار وجود نداشته است.

شريعت اسلامي داراي متون عام و دستورهاي کلي است و جزئيات و حکم فروع به اجتهادي واگذار شده که پيامبر روي آن صحه گذاشته است. پيامبر اکرم در حديث مشهور معاذ، اجتهاد را يکي از اصول شريعت دانسته است که توسط آن حکم شرعي استنباط مي‏شود. از اين رو اجتهاد و تعدد آرايي که از آن ناشي مي‏گردد، يکي از ضرورت‏هاي شريعت خاتم و مظهري از رحمت به بندگان است که هيچ ضرر و زياني ندارد. تا جايي که پيامبر اکرم فرموده‏است: «اختلاف امتي رحمة (شرح النووي: 11/91)؛ اختلاف نظر در امت من رحمت است».

5. دين ما به خاطر بيم از توهين به اعتقادات از اسائه ادب منع نموده است. خداوند متعال مي‏فرمايد: «وَ لا تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ (انعام: 108)؛ به آنان که غير خدا را مي‏خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنها نيز از روي دشمني و ناداني خدا را دشنام دهند». بنابراين وضع ميان خود مسلمانان به چه سان خواهد بود؟ بي ترديد پيروان مذاهب در چنين صورتي کنترل خود را از دست خواهند داد و فضاهايي بر خلاف توافق و تقريب ايجاد خواهد شد و براي تحقق هدف ما زيانبار خواهد بود.

بي ترديد مسئوليت بزرگ در اين راستا بر دوش علما و مبلغان و دعوت کنندگان به تقريب است تا به مردم بگويند اجتهاد يک حکم شرعي است و اختلاف در ديدگاه‏ها با وجود دلايل متعدد و تفاوت‏هاي موجود در مفاهيم و مدارک، يک مسئله طبيعي است. البته اين مسئله را علما و فقيهان درک مي‏کنند، چون آنها از يک سو وارثان پيامبران، پرچم‏داران دعوت به اسلام و سازندگان نسل‏ها هستند و از سوي ديگر به پايه‏ها و دستوراتي که تقريب به کار مي‏گيرد آگاهي بيشتري دارند.

منابع و مآخذ

ـ قرآن کريم

1ـ ابن ابي شيبة، عبدالله بن محمد، مصنف، تحقيق کمال يوسف الحوت، الرياض، مکتبة الرشد، چاپ اول، 1409 ق.

2ـ ابن تيميه، ابو العباس احمد عبدالحليم، شرح العمده في الفقه، تحقيق سعود صالح العطيشان، الرياض، مکتبة العبيکان، چاپ اول، 1413 ق.

3ـ ابن تيمية، ابو العباس احمد بن عبدالحليم، الفتاوي، تحقيق عبدالرحمن محمد عاصم، نشر مکتبة ابن تيمية.

4ـ ابن حجر، ابوالفضل احمد بن علي، فتح الباري (شرح صحيح البخاري)، تحقيق محمد فوءاد عبدالباقي و محب الدين الخطيب، بيروت، دار المعرفة، 1379 ق.

5ـ ابن حزم، ابو محمد علي بن احمد بن حزم اندلسي، قاهره، الاحکام في اصول الاحکام، دارالحديث، چاپ اول، 1404 ق.

6ـ ابن حزم الظاهري، علي بن احمد بن سعيد، النبذة الکافية، تحقيق محمد عبدالعزيز، بيروت، دار الکتب العلمية، چاپ اول، 1405 ق.

7ـ ابن قدامة المقدسي، عبدالله بن احمد، المغني، بيروت، دار الفکر، چاپ اول، 1405 ق.

8ـ ابن قيم الجوزية، محمد بن ابي‏بکر دمشقي، اعلام الموقّعين عن رب العالمين، تحقيق طه عبدالروءوف سعد، بيروت، دارالجيل، 1973م.

9ـ ابن کثير، البداية و النهاية، مصر، مکتبة المعارف، 1966م.

10ـ ابن همام الصنعاني، عبدالرزاق، مصنف، تحقيق حبيب الرحمن الاعظمي، بيروت، المکتب الاسلامي، چاپ دوم، 1403 ق.

11ـ ابوزهرة، محمد، اصول الفقه، قاهره، دارالفکر العربي، 1377 ق / 1958م.

12ـ الاحسان المجددي، محمد عميم، قواعد الفقه، کراچي، دار الصدف، چاپ اول، 1407 ق / 1986 م.

13ـ الاشقر، عمر سليمان، تاريخ الفقه الاسلامي، کويت، مکتبة الفلاح، چاپ سوم، 1412 ق / 1991 م.

14ـ البخاري، محمد بن اسماعيل، صحيح البخاري، تحقيق مصطفي ديب البغا، بيروت، دار ابن کثير، چاپ سوم، 1407 ق / 1987 م.

15ـ البدري، محمد عبدالمهدي، القرآن الکريم، تاريخه و علومه، دبي، دار القلم، چاپ اول، 1404 ق / 1984 م.

16ـ البوطي، محمد سعيد رمضان، فقه السيرة، دمشق، دار الفکر.

17ـ البهوتي، منصور بن يونس بن ادريس، کشاف القناع عن متن الاقناع، تحقيق هلال مصيلحي، بيروت، دار الفکر، 1402 ق.

18ـ البيهقي، ابوبکر احمد بن حسين، سنن البيهقي الکبري، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، مکتبة مکة المکرمة، دارالباز، 1414 ق / 1994 م.

19ـ الترمذي، محمد بن عيسي، سنن الترمذي، تحقيق احمد شاکر، بيروت، دار احياء التراث العربي.

20ـ الخضري بيک، محمد، اصول الفقه، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ هفتم، 1405 ق / 1985م.

21ـ الخلال، ابوبکر احمد بن محمد هارون بن يزيد، السنة، تحقيق عطية الزهراني، الرياض، دارالراية، چاپ اول 1410 ق.

22ـ الدار قطني، ابو الحسن علي بن عمر، سنن الدار قطني، تحقيق السيد عبدرالله‏هاشم يماني المدني، بيروت، دار المعرفة، 1386 ق / 1966 م.

23ـ الذهبي، ابو عبدالله محمد بن احمد بن عثمان الذهبي، سير اعلام النبلاء، تحقيق شعيب الارناوءوط و محمد نعيم العرقوسي، بيروت، موءسسة الرسالة، چاپ نهم، 1413 ق.

24ـ الشافعي، محمد بن ادريس، الرسالة، تحقيق احمد محمد شاکر، قاهره، 1358 ق / 1939 م.

25ـ الشوکاني، محمد بن علي، فتح القدير، بيروت، دار الفکر.

26ـ الشيباني، عبدالرحمن بن علي، تيسير الوصول الي جامع الاصول، قاهره، موءسسة عيسي البابي‏الحلبي.

27ـ القرطبي، محمد بن احمد بن ابي‏بکر، الجامع لاحکام القرآن، تحقيق احمد عبدالعليم البردوني، القاهره، دار الشعب، چاپ دوم، 1372 ق.

28ـ القشيري، مسلم بن الحجاج، صحيح مسلم، تحقيق محمد فوءاد عبدالباقي، دار احياء التراث العربي، بيروت.

29ـ المزي، يوسف بن الزکي عبدالرحمن، تهذيب الکمال، تحقيق بشار عواد معروف، بيروت، موءسسة الرسالة، چاپ اول، 1400 ق / 1980 م.

30ـ المناوي، عبدرالروءوف، فيض القدير، مصر، المکتبة التجارية الکبري، چاپ اول، 1356 ق.

31ـ النمري، يوسف بن عبدالله بن عبدالبر، التمهيد، تحقيق مصطفي بن احمد العلوي، المغرب، طبع وزارة الاوقاف و الشوءون الاسلامية، 1387 ق.

32ـ النووي، ابو زکريا يحيي بن شرف الدين، شرح النووي علي صحيح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، چاپ دوم، 1392 ق.

33ـ الهيثمي، علي بن ابيبکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، القاهره، دار الريان للتراث، بيروت، دارالکتب العربي، 1407 ق.

34ـ بيهقي، احمد بن الحسين، الاعتقاد، تحقيق احمد عصام الکاتب، بيروت، دار الآفاق الجديدة، چاپ اول، 1401 ق.

35ـ بيهقي، احمد بن الحسين، شعب الايمان، تحقيق محمد السعيد بسيوني زغلول، بيروت، دار الکتب العلمية، چاپ اول، 1410 ق.

36ـ خلاف، عبدالوهاب، اصول الفقه، کويت، دارالقلم، چاپ هفدهم، 1408 ق / 1988م.

37ـ زيدان، عبدالکريم، الوجيز في اصول الفقه، بغداد، مکتبة القدس، و بيروت، موءسسة الرسالة، 1405 ق / 1980 م.

38ـ سجستاني، سليمان بن اشعث، سنن ابي‏داود، تحقيق محمد محي الدين عبدرالحميد، بيروت، دارالفکر.

39ـ شوکاني، محمد بن علي، ارشاد الفحول، بيروت، دارالفکر، چاپ اول، 1412 ق / 1992م.

40ـ عبدالحميد، محسن، الفکر الاسلامي (تقديمه و تجديده)، العراق، دار الانبار.

41ـ عبدالعظيم بن عبد القوي المنذري، الترغيب و الترهيب المنذري، تحقيق ابراهيم شمس الدين، بيروت، دار الکتب العلمية، چاپ اول، 1417 ق.

42ـ عيسي، عبدالجليل، ما لايجوز الخلاف فيه، الکويت، دار البيان، 1389 ق / 1969 م.

43ـ قرضاوي، يوسف، الاجتهاد في الشريعة الاسلامية، کويت، دار القلم للنشر و التوزيع، چاپ دوم، 1410 ق / 1989م.

44ـ للشاطبي، ابراهيم بن موسي الغرناطي، الموافقات، تحقيق عبدالله دراز، بيروت، دارالمعرفة.

45ـ محمد بن حبان بن احمد التميمي، صحيح ابن حبان، تحقيق شعيب الارناوءوط، بيروت، موءسسة الرسالة، چاپ دوم، 1414 ق / 1993 م.

46ـ مختصر کتاب الموءمل لابن شمة، مجموعة الرسائل المنيرية، ادارة الطباعة المنيرية، [بي‏تا].

47ـ هناد بن يسري الکوفي، الزهد، تحقيق عبدالرحمن عبدالجبار الفريواني، کويت، دار الخلفاء للکتاب الاسلامي، چاپ اول، 1406 ق.

48ـ ياقوت الحموي، معجم البلدان، نشر مطبعة الخانجي و شرکاه، چاپ اول.

1 استاد بخش درس‏هاي اسلامي دانشگاه بحرين.


/ 1