عرفان اسلامي، مسيحي و بودايي اشتراك يا افتراق؟
عزيزالله مهريزي نگاه تطبيقي به عرفان اسلامي، مسيحي و بودايي و بيان اشتراكات و اختلافات آنها مجالي به وسعت چندين كتاب ميطلبد. اين نوشته برخي از نمودهاي چشمگير فرهنگ عرفاني مكاتب ياد شده را بررسي ميكند. باشد كه مقبول مردمِ صاحب نظر شود.معرفة النفس
يكي از اساسيترين پرسشهاي بشر شناخت مبدأ، معاد و خويشتن است. انسانها هميشه در پي اين بودهاند كه كيستند، از كجا آمدهاند، چه شدهاند و به كجا ميروند. درتاريخ آيين هندو، دو فرقه مبتدع به نامهاي جيني (Jainism) و بودايي (Budhism)1 ظهور كردند. اين دو مكتب ميكوشند، با سلوك اخلاقي و رياضتهاي ويژه، انسان را در گرايش به جهان درون و فرورفتن در اعماق وجود مدد رسانند. بوداييان معتقدند آزادي و نجات انسان، براي رسيدن به غايت خويش، فقط از راه خويشتنشناسي تحقق ميپذيرد.2اين خويشتنشناسي و درون كاوي در دنياي مسيحيت به گونهاي ديگر رخ مينمايد. «پولس»3 كه دومين مؤسس مسيحيت خوانده ميشود،4 با طرح اصل آزادي ضمير و حريت روح، به نفي شريعت پرداخت. به اعتقاد او، حقيقت مسيح در باطن مؤمن تجلي ميكند و او را به سر منزل رستگاري رهنمون ميشود. از اين رو، ضرورت ندارد پيوسته به دستورهاي رسمي و قوانين ديني رجوع شود.5 البته برخي از شاخههاي عرفان مسيحي به بخش از احكام شريعت توجه دارند.در عرفان اسلامي، اين خويشتنشناسي به قدري ظريف و دقيق با خداشناسي گره ميخورد كه نظير آن در عرفان بودايي و مسيحي ديده نميشود. اميرمؤمنان و فخر عارفان علي(ع) ميفرمايد: «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر كس خود را شناخت تحقيقا خدا را شناخته است.»6 حضرت اين شناخت را برترين شناختها ميداند: «افضل المعرفة معرفة الانسان نفسه؛ برترين شناخت، شناخت نفس است.»7 درباره پيوند خويشتنشناسي و خداشناسي در عرفان اسلامي ميتوان گفت، معرفت خداوند سبحان دو گونه است:1. شناخت كنه و حقيقت حق تعالي
بسياري از محققان اين شناخت را ناممكن ميدانند؛ ولي گروهي معتقدند، اگر ادراك حضوري باشد، درك كننده به اندازه ظرفيت وجودياش حقيقت و كنه خدا را در مييابد؛ زيرا خداوند تعالي علّتِ نفس است و نفس وجود متنزل علّت به شمار ميآيد. از اين رو با ادراك حضوري نفس (شهود قبلي) كنه و حقيقت خداي تعالي به نحو تمام و كمال شناخته نميشود. معلول به اندازه خود، كمال علّت را ميشناسد.2. شناخت آثار، صفات و شؤون حق تعالي
اين معرفت ممكن است؛ زيرا شناخت آثار و صفات و شؤون نفس، درهمان مرتبه خود، با آثار و صفات و شؤون حضرت حق تعالي سنخيت دارد؛ همان گونه كه ذات اقدس خداوند داراي صفات و شؤوني است؛ براي مثال، صفات ذاتي حق تعالي عين ذات او است؛ هر يك از صفات ذاتي عين ديگري است؛ صفات ذاتي عينا و مصداقا واحدند، گرچه مفهوما تعدد دارند8؛ علم به ذات درباره حق تعالي يعني حضور خود ذات براي ذات.9 نفس هم با صفات خود همين نسبت را دارد. اگر نفس با اين ويژگيهاي ذاتي و صفاتي شناخته شود، برترين شناختها است كه در پي آن انسان به عرفان ربّ هم نائل ميگردد؛ زيرا از سويي نفس از همه چيز به انسان نزديكتر است و از سوي ديگر، ذات و صفات و شؤون او با ذات و صفات و شؤون ذات اقدس الاهي سنخيت دارد.ظاهر شريعت
در آيين بودا به اعمال ظاهري چندان توجه نميشود. بوديسم ميگويد: «وصول به غايت و حيات حقيقي انسان، با انجام دادن مراسم قشري عبادي و رياضتهاي طاقت فرسا حاصل نميشود، بلكه با كشف و شهود ميتوان به واقعيت مطلق نائل آمد.»10 بودا ميگويد: «راه وصول به مقصد و طريقه نجات هر سالك طالب همان تكيه به نفس و اعتماد به نيروي ذاتي خود او است كه بايد به وسيله تهذيب وتزكيه باطن خلاصي حاصل كند.»11 البته احكامي چند به نام احكام عشره وجود دارد كه هر بودايي بايد آنها را رعايت كند.12 اين احكام از تراوشهاي مكتب بودا است و بخشي از آن با شرايع آسماني سازگار نيست. مسيحيت، به عنوان يك دين الاهي، شريعت دارد؛ ولي كم و كيف آن در طول تاريخ دچار تحريف و انحراف گشته است. با ظهور «پولس» كه نخست يهودي بود و پس از پذيرش مسيحيت مدعي شد حضرت عيسي(ع) مأموريت امت را به وي سپرده است،13 شريعتي كه حضرت عيسي(ع) برآن مهر تأييد گذاشت نسخ گرديد. به اعقتاد او، با تجلي مسيح درقلب مؤمن رجوع به دستورهاي ديني ضرورت ندارد. به هر روي، آنچه نزد او مهم است، ايمان به مسيح است نه عمل به شريعت. پطرس، حواري ديگر مسيح، بر حفظ شريعت تأكيد ميكند. اختلاف پولس و پطرس، آينده دو شاخه اصلي كاتوليك و پروتستان را در گستره اعمال عبادي و شريعت ترسيم كرد. پروتستانها كه پيرو پولساند، معتقدند اعمال صالح ميتواند شخص نجات يافته را ارتقا دهد.14 به طور كلي، مسيحيت به آيين هايي اعتقاد دارد كه ميتوان آن را اعمال عبادي تلقي كرد؛ اما با توجه به فاصله گرفتن اين اعمال از شريعت حضرت عيسي مسيح(ع) ميزان كار آمدي آنها قابل نقد و بررسي است.در عرفان اسلامي، شريعت و طريقت و حقيقت به همديگر گرهاي ناگشودني خوردهاند. نقطه امتياز عرفان اسلامي در ابعاد گوناگون زندگي خود را نشان ميدهد. سكولاريزم از ساحت قدس آن فرسنگها فاصله دارد؛ شريعت آن ساخته و پرداخته انسان هايي كه به پارهاي از عجايب نفس دست يافتهاند، نيست؛ شريعت ناب آن، برخلاف مسيحيت، هرگز دستخوش تحريف و دسيسه سليقههاي نظريه پردازان ديني نشده است؛ رعايت واجبات و محرمات آن حتي براي مؤمنان به كمال رسيده الزامي است و وصول به حقيقت از التزام به شريعت ذرهاي نميكاهد.از ديدگاه اسلامي، سير و سلوك عرفاني بخش دقيقتر و لطيف شريعت است نه راهي مستقل در كنار راه شرع. اگر اصطلاح شريعت رابه احكام ظاهري اختصاص دهيم، بايد بگوييم طريقت در طول شريعت يا در باطن آن قرار دارد؛ براي مثال شريعت احكام ظاهري نماز را تعيين ميكند و طريقت عهدهدار راههاي تمركز حواس و حضور قلب و شروط كمال عبادات است. شريعت بر انجام عبادات به انگيزه مصونيت از عذاب الاهي و رسيدن به نعمتهاي بهشتي تأكيد دارد و طريقت به خالص كردن نيت از هر چه غير خدا است سفارش ميكند؛ همان كه در روايات اهل بيت(ع) «عبادت احرار» ناميده شده است. شرك در شريعت همان شرك جلي، مانند پرستش بتها، است؛ اما در طريقت انواع دقيقتري از شرك (خفي و اخفي) مطرح است؛ در طريقت هر گونه اميد بستن به غير خدا و بيم داشتن از غير او و كمك خواستن از غير او ـ در صورتي كه بر اساس اطاعت امر الاهي نباشد ـ نوعي شرك شمرده ميشود.15 احكام شريعت هر چه بيشتر با احكام طريقت گره خورد و عمق پيدا كند، از كمال بيشتري برخوردار ميشود و انسان را به مرتبه بالاتري از حقيقت ميرساند. نه شريعت بدون طريقت به آن حقيقت ناب ميرسد و نه طريقت بدون شريعت. اين نيم نگاه نشان ميدهد معارف بلند عرفان اسلامي به قدري ناب، ظريف، دقيق و خردمندانه است كه دستاوردهاي عرفاني مكاتب ديگر با آن قابل مقايسه نيست. معارف برآمده از عرفان اسلامي جويندگان حقيقت را به روشنترين راه معرفت و تشنگان كمال را به زمزم ناب وصال دوست رهنمون ميشود. البته دراين باب حتي در حد اشاره نيز سخنان ناگفته بسيار است؛ براي مثال موضوعاتي چون: توحيد، ترك دنيا، رابطه دنيا و آخرت، آثار تكويني رياضت، فرق معرفت نفس با قدرت نفساني و مقام فنا كه ميتواند از ديدگاه عرفاني هر سه مكتب (اسلامي، مسيحي و بودايي) بررسي شود .به اميد فرصتي ديگر.1. ر.ك: تاريخ جامع اديان، جان ناس، ترجمه علي اصغر حكمت، ص 110.
2. ر.ك: اديان ومكتبهاي فلسفي هند، داريوش شايگان، ص 120 ـ 167.
3. ر.ك: كلام مسيحي، توماس ميشل، ترجمه حسين توفيقي، ص 140.
4. همان.
5. كلام مسيحي، ص 616.
6. ميزان الحكمه، ج 6، ص 142.
7. همان، ص 140.
8. نهاية الحكمة، محمدحسين طباطبائي، ص 284 و 285.
9. همان، ص 288.
10. اديان و مكتبهاي فلسفي هند، ص 120 ـ 167.
11. تاريخ جامع اديان، ص 130.
12. همان، ص 128.
13. همان، ص 614.
14. درآمدي بر تاريخ و كلام مسيحيت، محمد رضا زيبايي نژاد، ص 159 و 160.
15. ر.ك: مجله معرفت، شماره 21، ص 7 و 8.(مقاله عرفان و حكمت اسلامي، استاد محمد تقي مصباح)