سوره يوسف {اين سوره در مكّه نازل شده و داراى 111 آيه است} - ترجمه قرآن نسخه متنی ترجمه

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه قرآن - نسخه متنی ترجمه

محمد مهدی فولادوند

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

122- »و منتظر باشيد كه ما [نيز] منتظر خواهيم بود»

123- و نهان آسمانها و زمين از آنِ خداست، و تمام كارها به او بازگردانده مى‏شود؛ پس او را پرستش كن و بر او توكّل نماى، و پروردگار تو از آنچه انجام مى‏دهيد غافل نيست

سوره يوسف {اين سوره در مكّه نازل شده و داراى 111 آيه است}

به نام خداوند رحمتگر مهربان‏

1- الف، لام، راء اين است آيات كتاب روشنگر

2- ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم، باشد كه بينديشيد

3- ما نيكوترين سرگذشت را به موجب اين قرآن كه به تو وحى كرديم، بر تو حكايت مى‏كنيم، و تو قطعاً پيش از آن از بى‏خبران بودى

4- [ياد كن] زمانى را كه يوسف به پدرش گفت «اى پدر، من [در خواب] يازده ستاره را با خورشيد و ماه ديدم ديدم [آنها] براى من سجده مى‏كنند»

5- [يعقوب] گفت «اى پسرك من، خوابت را براى برادرانت حكايت مكن كه براى تو نيرنگى مى‏انديشند، زيرا شيطان براى آدمى دشمنى آشكار است

6- و اين چنين، پروردگارت تو را بر مى‏گزيند، و از تعبير خوابها به تو مى‏آموزد، و نعمتش را بر تو و بر خاندان يعقوب تمام مى‏كند، همان گونه كه قبلاً بر پدران تو، ابراهيم و اسحاق، تمام كرد در حقيقت، پروردگار تو داناى حكيم است»

7- به راستى در [درگذشت] يوسف و برادرانش براى پرسندگان عبرتهاست

8- هنگامى كه [برادران او] گفتند «يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما - كه جمعى نيرومند هستيم - دوست داشتنى‏ترند قطعاً پدر ما در گمراهى آشكارى است»

9- [يكى گفت] «يوسف را بكشيد يا او را به سرزمينى بيندازيد، تا توجّه پدرتان معطوف شما گردد، و پس از او مردمى شايسته باشيد»

10- گوينده‏اى از ميان آنان گفت «يوسف را مكشيد اگر كارى مى‏كنيد، او را در نهانخانه چاه بيفكنيد، تا برخى از مسافران او را برگيرند»

11- گفتند «اى پدر، تو را چه شده است كه ما را بر يوسف امين نمى‏دانى در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟

12- فردا او را با ما بفرست تا [در چمن] بگردد و بازى كند، و ما به خوبى نگهبان او خواهيم بود»

13- گفت «اينكه او را ببريد سخت مرا اندوهگين مى‏كند، و مى‏ترسم از او غافل شويد و گرگ او را بخورد»

14- گفتند «اگر گرگ او را بخورد با اينكه ما گروهى نيرومند هستيم، در آن صورت ما قطعاً [مردمى] بى‏مقدار خواهيم بود»

15- پس وقتى او را بردند و همداستان شدند تا او را در نهانخانه چاه بگذارند [چنين كردند] و به او وحى كرديم كه قطعاً آنان را از اين كارشان - در حالى كه نمى‏دانند - باخبر خواهى كرد

16- و شامگاهان، گريان نزد پدر خود [باز] آمدند

17- گفتند «اى پدر، ما رفتيم مسابقه دهيم، و يوسف را پيش كالاى خود نهاديم آنگاه گرگ او را خورد، ولى تو ما را هر چند راستگو باشيم باور نمى‏دارى»

18- و بر پيراهنش خونى دروغين آوردند [يعقوب] گفت «[نه] بلكه نفس شما كارى [بد] را براى شما آراسته است اينك صبرى نيكو [براى من بهتر است] و بر آنچه توصيف مى‏كنيد، خدا يارى ده است»

19- و كاروانى آمد پس آب آور خود را فرستادند و دلوش را انداخت گفت «مژده! اين يك پسر است!» و او را چون كالايى پنهان داشتند و خدا به آنچه مى‏كردند دانا بود

/ 286