درآمدي بر ادب نقد
سليمان خاكبان در قلمرو نقد كتاب نگاهي به حماسه حسيني، سه مقاله انتقادي از نظرتان ميگذرد: «ادب نقد» كه به ارزيابي نقد ناقد حماسه حسيني استاد مطهري از جنبه «رسالتشناسي پژوهشي» ميپردازد و اصولاً نقد كتاب استاد مطهري را در شرايط كنوني ايران و جهان اسلام، برخلاف رسالت تربيتي و تعليمي يك محقق بصير و آگاه به زمان ميداند. مقاله ديگر عهدهدار بررسي زيرساختهاي معرفتي يا مباني فكري عاشوراپژوهي صاحب كتاب حماسه و ناقد حماسه حسيني است كه در طي آن بر لزوم تنقيح و اصلاح مباني معرفتي و زيرساختهاي فكري ناقد تأكيد ميشود. در مقاله سوم، تحقيقي در مورد استدلالهاي مطرح در نقد حماسه حسيني و سطح رعايت ضوابط علمي در نقد دروني ناقد محترم بر حماسه حسيني استاد مطهري از نظرتان ميگذرد. از خواننده محترم تقاضا ميشود جهت نيل به مراد مؤلفان، هر سه مقاله را به صورت پيوسته و تا پايان از نظر بگذراند.«پژوهش و حوزه»درآمدي بر ادب نقد
طرح مسأله
يكي از مسايل بسيار مهم كه در جامعه ما، به ويژه در سطح فرهيختگان و نخبگان، لازم است مورد توجه جدي قرار گيرد، دقت علمي و عملي كافي در ابعاد و فروعات واژگان، اصطلاحات و مقولههايي است كه داراي بازخورد معرفتي و اجتماعي استراتژيك است. به عنوان مثال:1. واژه آزاديبخش، كه امروزه قدرتهاي استكباري از آن به عنوان پوششي براي استعباد و استثمار ملتها استفاده ميكنند، يكي از واژگان بسيار زيبا و پرجاذبه حوزه ادبيات سياسي است كه در ادبيات ديني ما نيز جايگاه بلند و ويژهاي دارد:الذين يتبعون النبي الامي الذي يجدونه مكتوباً عندهم في التورات و الانجيل يأمرهم بالمعروف و ينهاهم عن المنكر و يحل لهم الطيبات و يحرم عليهم الخبائث و يضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم فالذين آمنوا به و عزروه و نصروه و اتّبعوا النور الذي أنزل معه اولئك هم المفلحون.12. واژه امنيت ملي نيز ازجمله مفاهيم كليدي است كه بسياري از مستكبران و مستبدان به بهانه تأمين و حفظ آن، خون ملتها را ريخته و جز ترور و وحشت ارمغاني براي مردم نداشتهاند.3. واژه آزادي يكي ديگر از واژگان پرجاذبه و پرمناقشه معاصر ميباشد كه مورد سوء برداشت و سوءاستفاده فراوان استعمارگران، هرج و مرج طلبان و افراد بيبندوبار قرارگرفته است.4. حقوق بشر و دهها واژه كليدي ديگر را نيز ميتوان نام برد كه سرنوشتي مشابه داشتهاند.با آن كه مثالهاي يادشده، بيشتر مربوط به حوزه عام تفكر بشري است، ولي شبيه اين مسأله در حوزههاي فكري خاص، ازجمله حوزههاي مقدس علميه و دانشگاهها نيز قابل مشاهده است. به عنوان مثال:1. فقه سنتي و جواهري يكي از واژههاي پرمحتوا و عميق در حوزه ادبيات اجتهادي است كه ميتواند مورد سوء برداشت و سوء استفاده سنتزدگان قرار گيرد.2. چنانكه فقه پويا نيز ميتواند مورد سوءبرداشت و سوءاستفاده تجددزدگان قرار گيرد.3. واژههايي چون روشنفكر، روشنفكر ديني، جامعه مدني، مردمسالاري، مردمسالاري ديني، و... نيز ازجمله واژگان زيبا و پرجاذبهاند كه در معرض آسيب قرار داشتهاند.البته، لازم به ذكر است كه نه تنها سوء برداشتها و سوء استفادههايي كه از اين نوع واژگان صورت گرفته، هميشه مبتني بر سوء نيت نبوده، بلكه چه بسيار افرادي كه براساس حسن نيت و احساس مسئوليت، ولي گاه به دليل عدم توجه كافي به ابعاد يك مسأله، به برداشتي رسيده و به كاري اقدام كردهاند كه به طور ناخودآگاه و ناخواسته منجر به نتايج منفي شده است؛ يا ممكن است آبستن نتايج منفي باشد.يكي از واژگان مورد نظر كه در معرض آسيب قرار داشته، واژه نقد است. لذا براي پيشگيري از نتايج ناخواسته و منفي، لازم است ابعاد و احكام اين مقوله كليدي مورد بحث و بررسي بيشتر قرار گيرد. اما از آنجا كه پرداختن به همه ابعاد و احكام اين مسأله در حوصله يك مقاله كوتاه نميگنجد، لذا تنها به يكي از ابعاد و احكام مسأله (ضرورت توجه به حسن غايي نقد در كنار حسن فعلي و فاعلي) پرداختهايم.ضرورت توجه به حسن غايي در نقد
در اين كه: «نقد يك ضرورت است و موجب صيقل انديشه و تكامل آن ميشود» و «شخصيت افراد نبايد مانعي در برابر نقد انديشه ايشان باشد» هيچ بحثي نيست. اما يك نكته بسيار ظريف و مهم وجود دارد كه غفلت از آن ميتواند نقد را، كه بايد در خدمت صيقل و تكامل انديشه باشد، به ضد انديشه تبديل كند. و آن، ضرورت توجه به حسن غايي و رسالت نهايي نقد، و نقش آن در روند تكامليِ انسانها، جوامع و تاريخ است.توضيح اين كه؛ هر انديشه غيرمعصوم و اثرگذار مثبت در حيات بشري، ممكن است خطاهايي هم داشته باشد. اما نكته اينجا است كه اين انديشهها معمولاً از بخشهايي تشكيل شده كه ارزش و اهميت همه آنها در يك حد نيست. لذا در هنگامه نقد انديشههاي يك شخصيت اصلاحطلب و تأثيري كه اين نقد ممكن است در جريان اصلاحات داشته باشد، رعايت اين نكته مهم است كه:آيا نقد ما ناظر به خطاهاي بنيادي و تأثيرگذار بر روند تكاملي يك حركت اصلاحي است يا ربطي به روند كلي اصلاحات ندارد؛ ولي ممكن است خود اين نقد، در فضاي حاكم بر جامعه، موجب آسيب روند تكاملي و نهادينه شدن جريان اصلاحات شود؟ناگفته پيداست كه اگر نقد مفروض ناظر به بخشهاي بنيادي يك انديشه اصلاحطلب باشد، نه تنها مطلوب، بلكه واجب است. زيرا اغماض از اين نوع خطاها نه تنها ممكن است موجب آسيب اصلاحات شود، بلكه ممكن است آن را به ضد اصلاحات تبديل كند. اما اگر نقد مورد بحث مربوط به بخشهاي بنيادي و تأثيرگذار بر روند اصلاحات نباشد، نه تنها چنين نقدي ضرورت نخواهد داشت، بلكه اگر احتمال دهيم اين نوع نقدها ممكن است از ارزش و اعتبار رهبران جريان اصلاحطلبي بكاهد يا ترديدي در مستضعفان فكري نسبت به صلاحيت علمي و نقش هدايتي مصلحان ايجاد كند، ديگر نه تنها مطلوب نخواهد بود، بلكه مضر است و بايد از آن نقد غير بنيادي به خاطر مصالح برتر و كلان چشم پوشيد.به عبارت ديگر: انديشههاي اصلاحي و صاحبان آنها بزرگترين و مهمترين سرمايههاي ملي، بشري و مكتبي (به تناسب عمق انديشه، گستره نفوذ و تأثيرشان در سطوح ملي، بشري و مكتبي) هستند كه در برخورد با آن بايد بسيار دقيق و هوشمندانه عمل كرد. منظور از برخورد دقيق و هوشمندانه رعايت چند نكته اصولي است:بازشناسي عناصر انديشه اصلاحي؛فصلبندي عناصر بازشناسيشده؛طراحي هندسه عناصر هر فصل براساس ربط منطقي و اصل اهم و مهم؛طراحي هندسه فصول براساس ربط منطقي و اصل اهم و مهم؛بهرهبرداري اصولي و برنامهريزيشده از انديشه اصلاحي مورد نظر به تناسب نيازهاي عصري و نسلي.خلاصه آن كه يك انديشه اصلاحي را بايد براساس و در قالبِ يك مكتب فكري نظاممند، بازشناسي و بازسازي كرد؛ تا پيروان آن انديشه بتوانند در چارچوب يك نظام فكريِ شفاف، به صورت منطقي و اصولي در تداوم و تكميل جريان اصلاحات بيش از پيش سهيم شوند.ناگفته پيداست اگر در برخورد با سرمايههاي فكري، اجتماعي، تاريخي و مكتبي خود به صورت برنامهريزيشده عمل نكنيم، مصداق فرمايش منسوب به پيامبر اكرم(ص) خواهيم شد كه:ما أخاف علي أمتي الفقر ولكن أخاف عليهم سوء التدبير2البته، در برابر اين نظريه ممكن است اشكالاتي به نظر برسد كه نياز به بررسي دارد:اشكال اول
اگر نقد انديشهها را مقيد به قيودي از اين دست كنيم، آنگاه ديگر بايد نقد انديشه، به ويژه انديشه بزرگان را تعطيل كرد؛ زيرا چه بسا استحصال و برخورداري از بخشهاي اهم آن انديشه قرنها به طول انجامد!پاسخ اشكال اول
اولاً: به راستي اگر در فرآيند بازشناسي و بازتوليد نظاموار يك انديشه به اين يقين يا دستكم اطمينان رسيديم كه مباني و چارچوبهاي اصلي انديشه مورد نظر، سالم و استوار است؛ و در شرايطي كه هنوز مباني و اصول در معرض تهديد و آسيب از ناحيه دوستان كمتوجه و دشمنان هوشيار و فرصتطلب ميباشد، و هنوز بنيادهاي آن انديشه، به ويژه براي نسل جديد، نهادينه نشده، چه ضرورتي دارد كه به سراغ نقد بخشها و عناصري از انديشه اصلاحي برويم كه نه تنها هيچ تأثيري در بهسازي فرآيند اصلاحات ندارد، بلكه ممكن است، به علل گوناگوني، از قبيل استضعاف فكري بخش يا بخشهايي از جامعه، موجب تهديد هم بشود؟! مگر نه آن كه هدف غايي نقد بايد رشد و تكامل انديشه و حيات اجتماعي و الهي باشد؟ثانياً: اگر كساني كه داراي ديدگاههاي انتقادي هستند، فرصت و امكانات مادي و معنوي خود را به جاي آن كه صرف نقد بخشهاي غير اهم انديشه اصلاحي كنند، صرف تبيين، ترويج، دفاع و نهادينهكردن بخشهاي اهم نمايند، در فرصت باقيمانده، بهتر و با اطمينان خاطر از عدم آسيبپذيري انديشه اصلاحي ميتوانند در مقام نقد بخشها و عناصر مورد نظر برآيند.ثالثاً: گاه، طولاني شدن زمان نقد، خود، معلول عدم توجه به ادب نقد و عدم رعايت اصول نقد است.اشكال دوم
ممكن است هر صاحبنظري، به ويژه اگر در موضع قدرت، بالاخص قدرت سياسي قرار گيرد، خود را در زمره سرمايههاي ملي، بشري و مكتبي گمان كند و با همين استدلال مانع از نقد نقادان شود.پاسخ اشكال دوم
اولاً: هر چند سوء استفاده از هر امر خوب ممكن است، اما ميتوان با قانونمند كردن و بالا بردن سطح آگاهي جامعه، تا حدود زيادي از اين نوع سوء استفادهها جلوگيري كرد.ثانياً: مرجع داوري در باره اين كه كدام انديشه از سرمايههاي ملي، بشري يا مكتبي است؟ خود افراد نيستند؛ بلكه اين وجدان عمومي فرهيختگان و نخبگان جامعه و صاحبنظران، از يك سو؛ و كاركرد اجتماعي و بازتاب عملي آن در پاسخ به نيازها و حل مشكلات، از سوي ديگر است كه ميتواند در اين زمينه قضاوت كند.بنابراين، يكي از اصول و آداب نقد، توجه جدي و هشيارانه به بازخورد اجتماعي نقد و نقش آن در روند كلي جريان اصلاحطلبي است. و غفلت از آن، ميتواند نقد را به ضد نقد تبديل كند. چرا كه در ارزيابي يك فعل، ازجمله نقد، علاوه بر حسن فاعلي و فعلي به حسن غايي نيز بايد توجه كرد؛ زيرا همانگونه كه امام صادق(ع) ميفرمايد: لا خير فيما لا عاقبة له؛3 و يا از دقت در حديث ديگري كه ميفرمايد: ليس العاقل من يعرف الخير من الشر ولكن العاقل من يعرف خير الشرين؛4 ميتوان فهميد: ليس العاقل من يعرف الخير من الشر ولكن العاقل من يعرف خير الخيرين.نقدي بر نگاهي به حماسه حسيني
حال با توجه به اصل كليِ ضرورت توجه به حسن غايي در نقد، به نقد كلي كتاب نگاهي به حماسه حسيني استاد مطهري ميپردازيم.كتاب يادشده براساس اظهارات نويسنده محترمش با چند انگيزه نوشته شده است:دفاع از حقيقت / ص 31 و32؛دفاع از آبرو / ص 33؛جلوگيري از نقل مطالب نادرستي كه با اعتماد به شخصيت شهيد مطهري(رض) در جامعه پخش ميشود / ص34؛ميل به كمالجويي و رشد انديشه / ص 36.ما فرض ميكنيم تمام اظهارات نويسنده محترم در بعد انگيزه نقد (حسن فاعلي)، و حتي همه اشكالات ايشان بر حماسه حسيني (حسن فعلي)، صادق و وارد است. اما آيا به راستي آن «صدق: حسن فاعلي» و اين «ورود: حسن فعلي» ميتواند توجيهگر نقد آثار آن متفكرِ بزرگ دينشناس، كه خود شهيد نقد يك جريان انحرافي بود، در شرايط فعلي باشد؟!براي پاسخ به اين پرسش مهم ابتدا لازم است به پاسخ سه پرسش اساسي بپردازيم:در چه عصري زندگي ميكنيم؟ يا در كجاي تاريخ تفكر بشري ايستادهايم؟و شهيد مطهري(رض) در اين فضاي فكري چه كرده است؟و ما (اعم از حوزوي و دانشگاهي) به عنوان كساني كه خواستار تحقق اهداف بلند آن شهيد بزرگوار (كه همان اهداف نجاتبخش دين مبين اسلام است) هستيم، در برخورد با افكار آن بزرگمرد الهي چه بايد بكنيم؟1. در كجاي تاريخ ايستادهايم؟
هرچند ماهيت اصلي رنسانس، قيام فطرت عليه ظلم و ظلمت كليساي قرون وسطا، نظامهاي استبدادي و تلاشي احياگرانه در راستاي بازخواني و بازسازي مسيحيت ممسوخ و منسوخ بود، اما ناتواني فكري و سوء تدبير بنيانگذارانش، به علاوه فرصتطلبي مخالفان دين و سرمايهداران نوكيسه سبب شد تا آن اهداف بلند و اصلاحطلبانه تحت الشعاع قرار گيرد؛ و عصر جديد در مسيري برخلاف پيشبيني رهبرانش سير كند.اين سير و صيرورت، در نهايت، به الگويي از زندگي اجتماعي ختم شد كه امروزه آن را تمدن جديد يا جهان مدرن ميناميم.تمدن جديد داراي ويژگيهاي مثبت و منفي بسيار است كه بايد در جاي خود و بدور از حب و بغضهاي سطحي مورد بازخواني و بررسي دقيق قرار گيرد؛ تا ضمن پرهيز از ابعاد منفي، از دستاوردهاي مثبتش نهايت بهرهبرداري انجام شود. همانطور كه ابعاد مثبت آن، توانست بخش كثيري از جهان غير غرب، ازجمله جهان اسلام را به سوي خود جلب و جذب كند.رويكرد به مدرنيته (نوگرايي و نوسازي از نوع غربي) ضمن آن كه داراي برخي دستاوردهاي مثبت بود، اما به علت حضور گسترده و فعال ويروس سكولاريسم در زيرساخت فكرياش، از يكسو؛ و سوء استفادههاي استعماري و استبدادي از آن، از سوي ديگر؛ در نهايت نميتوانست الگويي مثبت و كارآمد و مورد تأييد مصلحان آگاه و دورانديش جهان غير غرب، به ويژه جهان اسلام قرار گيرد.اما درك اين مطلب به اين سادگيها نبود. لذا بسياري از متفكران و مصلحان جوان جهان اسلام بدون توجه به ابعاد منفي و خطرناك تمدن جديد با عجله و شتابِ ناشي از شور نوجويي، نوسازي، پيشرفت و ترقي به سوي مدرنيته رفتند؛ و عموماً به طور ناخودآگاه، هم خود در دام سكولاريسم و استعمارنو افتادند؛ و هم جوامع خود را در كام سكولاريسم و استعمار انداختند.بنابراين، مهمترين ويژگي عصر جديد، آلوده بودن الگوي مدني پرجاذبه آن به ويروس ايمانسوز سكولاريسم و آفت استقلالسوز استعمار است؛ كه توانست سلطه و سيطره فكري و عملي خود را بر بسياري از جوامع جهان معاصر، ازجمله بخش وسيعي از جهان اسلام بگسترد.نقش شهيد مطهري در مواجهه با سكولاريسم و استعمار
همگام با رشد روزافزون سكولاريسم و استعمار، كه يكي دين و آخرت مسلمانان را نشانه رفته بود و ديگري دنيا و ثروت ايشان را، آگاهان بسياري، به ويژه از صنف روحانيت، بودند كه پي به آفات نوسازي از نوع غربي و شرقي برده و اعلام خطر ميكردند. اما هشدارهاي ايشان آنگونه كه بايد، اثربخش نبود؛ جز معدودي. و شهيد مطهري يكي از آن معدود منذران اثرگذار روزگار ما بود كه توانست با شناخت زمان و مقتضيات آن چونان سدي استوار در برابر سكولاريسم و استعمار شرق و غرب مقاومت كند؛ و با تيغ خطابههاي برهاني و حكَمي خود جامعه را به مقاومت وادارد: فاستقم كما أمرت و من تاب معك.5امروز با آن كه بيش از دو دهه از پيروزي انقلاب مقدس اسلامي و نظام برخاسته از آن ميگذرد و نظام سكولاريستي شرق (كمونيسم) نيز به موزه تاريخ سياسي پيوسته است، اما هنوز خطر سكولاريسم و استعمار غرب در كمين انقلاب و دستاوردهاي آن است.حجم عظيم تبليغات استكبار جهاني عليه انقلاب و آموزههاي سياسي دين مبين اسلام، بازگشت حجم عظيم تحليلهاي سكولاريستي و غربزده به فضاي مطبوعاتي پس از حماسه دوم خرداد، تجاوز نظامي آمريكا به عراق، و...، همگي حاكي از آن است كه ويروس سكولاريسم و آفت استعمار هنوز در فضاي فكري و سياسي جامعه ما بهشدت فعال است.اكنون اين پرسش اساسي قابل طرح است كه اين فضاي مسموم و آلوده را چگونه ميتوان عليه سكولاريسم و استعمار و به نفع انقلاب و نظام ديني موجود رهبري و مديريت كرد؟آيا با نقد آثار افسران رشيدي چون مطهري ميتوان به مقابله با سكولاريسم و استعمار برخاست؟ آن هم در شرايطي كه انقلاب و نظام، به خاطر ورود نسل سوم به صحنه انديشه و سياست، بيش از هر زمان ديگر به دفاع نظري از دين مبين اسلام، انقلاب و دستاوردهاي آن نيازمند است!علاوه بر نكات يادشده، اگر به اين نكته نيز توجه كنيم كه امروز با آن كه بيش از دو دهه از شهادت باطلسوز و جانگذاز مطهري ميگذرد، هنوز كسي نتوانسته خلاء ناشي از فقدان او را ـ آنگونه كه شايسته آن بزرگوار است ـ پر كند، بهتر ميتوان به اين نكته تفطن يافت كه هنوز زمان نقد علني آثار گرانسنگ آن فرزانه شهيد و شهيد فرزانگي فرا نرسيده است.تكليف رسالتپيشگان عصر در برابر انديشه و آثار شهيد مطهري
تا زماني كه تقابل ميان سكولاريسم و دِسكولاريسم وجود دارد و خط فكري شهيد مطهري ميداندار اين تقابل است، معقول و مشروع به نظر نميرسد كه تحت هيچ عنواني بتوان كاري كرد كه در نهايت به تضعيف آن خط فكري منجر شود.بله، اگر در كنار خط فكري آن شهيد بزرگوار خط فكري برتري وجود داشته باشد كه بتواند پرچم رهبري و مبارزه با سكولاريسم را عملاً ـ نه احتمالاً ـ بر دوش گيرد، آنگاه مجوز عقلي و شرعي براي نقد خواهيم داشت؛ و الاّ، فلا.خلاصه آن كه در شرايط كنوني نه تنها نقد آثار شهيد مطهري جايز به نظر نميرسد؛ بلكه امروز كمك به نشر و ترويج بخشهاي متقن و اصلاحي افكار آن شهيد بزرگوار يك تكليف الهي است كه بر دوش همه علاقمندان به ارزشهاي بلند الهي و انساني سنگيني ميكند.اگر واقعاً صاحبنظران در برخورد با آثار شهيد مطهري به موارد نادرست برخورد كنند، آن موارد لازم است در يك شوراي نقد علمي به بحث گذاشته شود؛ تا در صورت تأييد، از نشر مجدد و ترويج آن جلوگيري شود.اما نقد صريح و علني آثار آن بزرگوار در شرايط كنوني، نه تنها كمكي به صيقل و نشر حقيقت نخواهد كرد، بلكه چون احتمال ميرود خط فكري آن بزرگوار را، كه به عنوان نابترين معرفت ديني زمان مطرح است، در ميان مستضعفان فكري جامعه مخدوش كند، جايز به نظر نميرسد.به راستي اگر نويسنده محترمِ نگاهي به حماسه حسيني به جاي نقد حماسه حسيني به شرح و بسط و برجستهسازي نكات مهم، ارزنده و مورد نياز عصر و نسلِ حماسه حسيني ميپرداخت، كار او مفيدتر، تأثيرگذارتر و مقبولتر نبود؛ شبيه آنچه شهيد مطهري نسبت به اصول فلسفه و روش رئاليسم كرد؟! شهيد مطهري با آن كه در بحث حركت با حضرت علامه طباطبايي(ره) اختلاف نظر داشت، اما اين اختلاف نظر نه تنها او را، در شرايط بسيار حساس مقابله با هجوم گسترده افكار ماركسيستي، به وادي نقد مباحث علامه نكشاند، بلكه مانع از شرح و بسط افكار مرحوم علامه هم نشد. در واقع شهيد مطهري با آن كه خود يك صاحبنظر و استاد مسلم فلسفه بود، اما استعداد و عمر خود را به جاي آن كه صرف اختلافهاي فكري درونرشتهاي كند، وقف شرح و تقويت ديدگاههاي اصولي مكتبي در مقابله با انديشههاي انحرافي عصر خود كرد. البته نميخواهم حماسه حسيني را از نظر علميت با اصول فلسفه مقايسه كنم، ولي واقعيت اين است كه حتي سادهترين آثار شهيد مطهري داراي نكات برجسته و ارزشمندي است كه نه تنها بهشدت مورد نياز نسل سوم انقلاب ميباشد كه حتي نسلهاي اول و دوم نيز از توجه به آن بينياز نيستند. لذا شرح و بسط ديدگاههاي آن شهيد بزرگوار ميتواند براي همگان مفيد باشد.عرايض خود را با يكي از تحليلهاي بنيادين شهيد مطهري به پايان ميبرم؛ تحليلي كه حكايت از گستره و عمق نگاه كلان آن بزرگوار به رسالت كنوني روحانيت، و نگرانيهاي او ميكند؛ و هنوز جامعه ما بهشدت نيازمند آن نگاه و اين هشدار آن است؛ روحش شاد و راهش پر رهبرو باد!امروز اين ملت تشنه اصلاحات نابسامانيها است و فردا تشنهتر خواهد شد. ملتي است كه نسبت به ساير ملل احساس عقبافتادگي ميكند و عجله دارد به آنها برسد. از طرفي مدعيان اصلاحطلبي كه بسياري از آنها علاقهاي به ديانت ندارند زيادند و در كمين احساسات نو وبلند نسل امروزند. اگر اسلام و روحانيت به حاجتها و خواستهها و احساسات بلند اين ملت پاسخ مثبت ندهند به سوي آن قبلههاي نوظهور متوجه خواهند شد. فكر كنيد آيا اگر سنگر اصلاحات را اين افراد اشغال كنند موجوديت اسلام و روحانيت به خطر نخواهد افتاد؟6حذف شده
اولاً: چون شهيد مطهري به نقد شهيد جاويد اقدام كرده و نسبتهاي ناروايي به اينجانب داده، لذا اين حق طبيعي من است تا از خود و انديشهاي كه آن را حق ميدانم دفاع كنم.ثانياً: علاوه بر حق شخصي، چون برخي ديدگاههاي شهيد مطهري در باره حادثه عاشورا نادرست است يا منابعي كه به آنها استناد جسته غير قابل اعتماد ميباشد، لذا حق ديگري تحت عنوان دفاع از حق براي اينجانب كه اطلاعات كافي نسبت به مطلب دارم، ايجاد ميشود.در پاسخ به اين نكات ميتوان گفت:اولاً: اگر احتمال داده شود كه دفاع از حق شخصي منجر به تضعيف يك جريان فكري اصلاحي ميشود؛ بديهي است كه به حكم عقل و شرع، دفاع از حق شخصي تا زماني كه چنين احتمالي وجود داشته باشد، منتفي است.ثانياً: اگر احتمال داده شود كه نقد بخشهاي جزيي يك انديشه اصلاحي منجر به تضعيف كليت آن در ميان مستضعفان فكري جامعه، كه به شدت نيازمند آن انديشه اصلاحي هستند، ميشود، باز بديهي است كه به حكم عقل و شرع، ديگر نميتوان به نام جلوگيري از نشر مباحث نادرست در جامعه، اصل آن انديشه اصلاحي را در معرض ترديد قرار داد.1. سوره اعراف، آيه 157.
2. عوالي اللئالي، ج 4، ص 39.
3. تهذيب، ج 7، ص 9.
4. بحارالانوار، ج 75، ص 299.
5. سوره هود، آيه 112.
6. مطهري، مرتضي، دهگفتار، چاپ 17 (مرداد 1380)، قم، صدرا، ص 313.