روان شناسی در ایران باستان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

روان شناسی در ایران باستان - نسخه متنی

انوشیروان رض‍ای‍ی؛ ‌گردآوری: ارشام پارسی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روان شناسي در ايران باستان

از دو زاويه ميتوان به بررسي روان شناسي ايران پرداخت . نخست جنبه الهام بخشي آن است , يعني درنگ در معاني و مباني روح و روان , شخصيت و جايگاه انسان و بيماري ها و ناهنجاريها رفتاري او از ديدگاه حکيمان دوران باستان که بي ترديد براي نظريه پردازان امروز الهام بخش است , دوم آنکه امروزه بخش زير عنوان روان شناسي فرهنگي مطرح مي شود که مقصود تفاوت فرهنگهاي گوناگون و پيامدهاي آن بر شخصيت و رفتار انسان است . ما نيز اگر بخواهيم به روان شناسي کنوني ايران , هويت ملي و فرهنگ لازم را ببخشيم , چاره اي به جز پرداختن به گذشته خويش در دو مقطع ايران باستان و ايران اسلامي نداريم .

به دور از هرگونه ملي گرايي و ميهن پرستي و تنها بر اساس شواهد فراوان تاريخي و علمي بايد اعتراف کرد که تمدن ايران باستان , تمدني است که سرآمد همه تمدنهاي بشري است و در تمامي عرصه هاي زندگي صاحب راي بوده است . با چنين پيشينه اي جستجوي تاريخچه دانش روان شناسي به لحاظ موضوع مورد مطالعه اش , پديد آيي آن مقارن با پيدايش هشياري در انسان است , کاري سترگ و يادآور اين سخن مولر در تاريخ روانشناسي مي باشد که : "عرصه فراروي ما گسترده شده که احاطه بر پهنه آن نوميد کننده و درسترسي بر کرانه هاي آن دشوار است" . حال که اين گستردگي تنها يک وجه مساله است و وجه ديگر آن گرد و غبار فراموشي تحريف , درآميختگي و نابودي است که از پي هزاران سال تاخت و تاز , بر چهره اين تمدن کهن نشسته است , براي غلبه بر اين ناآگاهي يا دست کم ايجاد شکاف در آن گريزي نيست جز محدود کردن جستار به آنچه باقي است که عموما آثري معدود از آيين دين کهن ايران باستان يعني زرتشت است تا شايد در آينده با روشهاي جديد شواهد بيشتري فراهم آيد .

جهان بيني باستان و جايگاه انسان

با پژوهشي چند جانبه و گسترده درباره آيين و عقايد ايرانيان باستان , در مجموع در مي يابيم که آنان پيرو آيين يکتاپرستي بوده اند که بر اصل تضاد دو عالم يا همان ناسازگاري دو نيروي مجرد خير و شر استوار است . نماد اين دو نيرو ( سپندمينو و اهريمن ) هرکدام با صفاتي انتزاعي همراهند . به طوريکه سپند مينو به همراه شش امشاسپند ( فرشتگان ) ديگر يعني سپند مينود : خرد مقدس , ارديبهشت : راستي و درستي , بهمن : منش پاک , شهريور : نيروي چيرگي بر جهان , اسفند پايداري و استواري , خرداد : کمال , امرداد : جاودانگي فضايل يا فروزه هاي اهورامزدا به شمار مي آيند و صفات منفي مقابل آنها تحت عنوان ( کماله ديوان ) از رذايل اهريمن شمرده مي شود که مهمترين آنها اکومن ( منش پليد ) در مقابل بهمن و ايندره ( ديو فريفتاري و گمراهي ) مقابل ارديبهشت است . فضايل اخلاقي همانند راست گويي , وفاي به عهد , مهر و محبت و . . . راه برخورداري از فروزه هاي اهورايي و رذايلي چون دروغ , خشم , آز , شهوت و فساد موجب پيوستن به صفات اهريمني است . لذا گروه نخست به ايزدان و ياران امشاسپندان و گروه دوم تحت عنوان ديو از ياران اهريمن قلمداد مي شود .

در اوستا و ديگر متون مزديسنا از جهان مينوي ( روحاني و معنوي ) و استومند ( جسماني و گيتيانه ) سخن رفته است . جهان مينوي جهاني است که پيش از آفرينش جهان مادي بوده و پس از پايان آن و بر پايي رستاخيز نيز همچنان خواهد بود . تمامي موجودات چه جاندار و چه بي جان و سرشتها و خصلتها هياتي نااستومند ( غير جسماني ) در جهان مينوي دارند . سپند مينوي و انگره مينوي هريک باطن بخشي از آفرينش هستند و از اين روي به عنوان دومينوي آغازين همزاد نام برده مي شوند . همچمنين هريک از امشاسپندان , ايزدان و ديوان , مينوي و باطن چيزي به شمار مي آيند که در اين جهان پيکر مادي مي يابند و از آنجا که پيوسته ميان خير و شر مقابله و درگيري است , انسان ميتواند با اراده و اختياري که دارد , در نبرد عليه نيروهاي اهريمني شرکت جويد و با انجام وظايفي که بر عهده دارد ( خويشکاري ) و بهره مندي از صفات اهورايي به سعادت مينويي دست يابد و در سراي ديگر به بهشت اهورايي برسد . همچنين ميتواند با پيروي از اهريمن و صفات اهريمني , ضمن تباهي اين جهان , در دوزخ اهريمن جاي گيرد . البته جايگاه کساني که نسبت اعمال نيک و بدشان يکسان است در هميستگان ( برزخ ) خواهد بود .

در هر صورت انسان به عنوان آخرين آفريده خداوند از بالاترين جايگاه برخوردار است و بي آنکه داغ ننگ گناه ازلي بر پيشاني داشته باشد , صرفا براي نبرد با نيرويهاي اهريمني و آباداني جهان از يک سو و پيوستن به صفات الهي و رسيدن به سعادت مينوي از سوي ديگر است که به اين جهان قدم گذارده است . از اين روست که آسمان به انسان ( از زبان فردوسي بزرگ ) ميگويد :




  • تو از من به هر باره اي برتري
    پذيرنده هوش و راي و خرد
    مر او را دد و دام فرمان برد



  • روان را به دانش همي پروري
    مر او را دد و دام فرمان برد
    مر او را دد و دام فرمان برد



نيروهاي روان آدمي ( نظريه شخصيت )

بر مبناي يسنا ( دومين بخش از اوستا ) شخصيت انسان از 9 قسمت تشکيل شده است که سه قسمت آن مادي ( جسمي ) است و سه قسمت اثيري ( حياتي ) و سه بخش ديگر معنوي و روحاني است که اين اجزا عبارت است از :

گئيتا

ماده يا عناصر مادي , ماده تشکيل دهنده بدن , احساسات,

تنو

دستگاه اعصاب , کالبد ,

ازدي

اسکلت , قسمت استخواني و دستگاه پي ,

اوشتان

نفس , جان , نيروي زندگي گرمي قلب ,

کهرپ

کالبد اثيري , شکل , تويشي : نيرو , توش و توان ,

بئودنگ

هوش , شعور باطني , نيروي فهم ,

اوروان

نفس مودرک , روح ,

فره وشي

فروهر , گوهر معنوي کائنات .

اجزاي مادي با مرگ از بين مي روند و قسمتهاي اثيري نيز پس از مدتي پس از مرگ طبق قوانين خاص فاني ميشوند . ولي قسمتهاي معنوي باقي مي مانند و به کار خود ادامه مي دهند . در هات 46 يسنا دو نيروي ديگر نيز به سه قسمت معنوي اضافه شده است :

اهو

جنبه معنوي ضمير يا جان

دئنا

دين , اخلاق , فضيلت و وجدان

بدين ترتيب جان , وجدان , بوي , روان و فروهر نيروهاي پنجگانه روان آدمي هستند که جملگي پس از مرگ جاودانند . ( 1 ) چنان که در جاي ديگر يسنا ميخوانيم : سراسر هستي خويشتن : تن , استخوان , جان , پيکر , توش , بوي , روان و فره وشي را فراز آوريم و در خورپيشگاه دانيم ( 2 ) معاني دقيق تر و وظايف نيروهاي پنچگانه به شرح زير است :

اهو

که در پهلوي و فارسي اخو آمده است به معني جان يا قوه حيات و زندگي است . کار اخو اين است که بدن انسان را نگهباني کند و اعمال آن را به نظم و نسق طبيعي بگمارد . اين قوه از لحاظ درجه پايين ترين قوه است , با بدن هستي مي يابد و ظاهرا با آن نيز نابود ميگردد .

دئنا

که در پهلوي و فارسي دين گفته مي شود در ظاهر واژه اي عربي است ولي کاملا ريشه اي ايراني دارد که وارد زبان عربي شده و دين و اديان را شکل داده است . دئنا اگر چه به معني کيش و آيين نيز هست , ولي غالبا به معني وجدان و حس جاودانگي و ايزدي انسان است . اين قوه مستقل از جسم است و آغاز و انجامي ندارد . خداوند آن را در باطن آدمي به وديعه گذاشته است تا همواره او را از نيکي و بدي اعمالش آگاه سازد . آنچه نيک است , مي ستايد و آنچه بد است نکوهش مي کند . منتها شرط تاثيرش آن است که انسان به اين آواي دروني گوش فرادهد . دين پس از مرگ در سر پل چنوت ( صراط ) به صورت دختري زيبا و درخشان به روان مرد پاک و پارسا رو ميکند و ميگويد : من پيکر کارهاي تو هستم و به روان مرد بد کار به صورت زن زشت و بدکاره اي اعمال مي شود و او را از هيکل منفور و ناموزون خود مي رنجاند و در ديدگاه آن مرد ظاهر مي گردد .

بئودنگ

يا بئوذ که در فارسي بوي گفته مي شود به معني بوئيدن و قوه ادراک و فهم انساني است . از اين رو حافظه , هوش و قوه تميز را اداره ميکند . به نظر مي رسد که بوي با بدن به وجود مي آيد , ولي پس از آن فاني نمي شود و با روان به جهاني ديگر مي شتابد . دکتر نجم آبادي رسانده پيام حواس از راه سلسله اعصاب را جز وظايف بو دانسته است و احتمال مي دهد که بوي در خواب کار نکند .

روان

مسئول اعمال انساني چون انتخاب خوب و بد است , لذا کردار زشت و نيک از او بازخواست مي شود و پس از به حسب انتخاب خويش پاداش يا پادفره ( مجازات ) مي بيند . دکتر جليل دوستخواه بر اساس برخي متون ديگر روان را داراي سه بخش مي داند : روان اندر تن يا روان نگهبان , روان بيرون از تن , رواني که در جهان مينوي است .

فره وشي يا فروهر

فروشي به معني نگهبان است . فروهر فرشته اي است که نه تنها در انسان , بلکه در کليه مخلوقات موجود است . فروهر مرد ناپاک را ديو گويند . تاريخچه فروهر به بيش از سه هزار سال پيش بازميگردد . حتي در شهر پارسه داريوش بزرگ ( تخت جشميد ) نيز بالاي بيشتر نگاره ها نشان ايراني فره وشي کنده کاري شده است که نشان از درخواست از اهورامزدا براي پايداري اين مکان و پادشاهان ايراني بوده است . به عقيده مرحوم دکتر مهرداد بهار در مرحله اي بسيار کهن اقوام ايراني به فروشي به عنوان روان نياکان مينگريستند و بعدها روان و فروهر از هم جدا شده اند . برخي ديگر فروهر را نيروي جنبش و پويش دانسته اند که همچون پرتو خورشيد خداوند به موجودات مي تابد و مادام که انسان زنده است , فروهر در درونش به عنوان نيروي ويژه روان مايه ترکيب و ترتيب آن است و پس از مرگ به سوي خداوند باز ميگردد , لذا از آن به عنوان فروغ ايزدي نيز نام برده مي شود . به زعم بسياري ايده ( مثال ) در فلسفه افلاطون , صورتي از فروهر در انديشه ديني و هستي نگري زرتشتي است .

سنخهاي شخصيتي

در تاريخ فلسفي روان شناسي , قديمي ترين تيپ بندي را به بقراط يوناني ( 460 پيش از ميلاد ) نسبت داده اند که بر اساس غلبه اخلاط چهارگانه سودا , صفرا , بلغم و دم , چهار تيپ شخصيتي را مشخص نموده است . سيريل الگود معتقد است که نظريه طبايع چهارگانه در اصل هندي است و سپس ايرانيان آن را بسط دادند و گسترش يافت و آنان در اختيار يونانيان و بقراط قرار دادند . بر اساس اين نظريه که بر تشبيه انسان به جهان معنوي استوار است , در ادبيات مزديسنايي قابل پيگري است , چنانکه تشبيه پشت به آسمان , بافتها به خاک , استخوانها به کوهها , عروق به نهرها , خون به دريا و آب , کبد به گياه , مغز به فلز در نوشته ها ديده مي شود و وجه تشبيه نظريه عناصر چهارگانه با همان آخشيج هاي آتش , باد , آب و خاک است . به قول فردوسي بزرگ :




  • چون اين چار گوهر به جاي آمدند
    ز بهر سپنجي سراي آمدند



  • ز بهر سپنجي سراي آمدند
    ز بهر سپنجي سراي آمدند



در بين روان شناسان معاصر هانس آيزنگ روان شناس نامدار انگليسي , طبايع چهارگانه را در نظريه درون گرايي , برون گرايي , روان آزردگي , فقدان روان آزردگي بازيابي نموده است .

نظريه شخصيتي ايران باستان

در بررسي تطبيقي روان شناسان ايران باستان با روان شناسي جديد , طرف نظر از مباحث متافيزيکي آن , دست کم دو موضوع جلب توجه ميکند . اول بازيابي مفاهيم ساختاري يعني پيدا کردن معناي امروزي نيروهاي پنجگانه رواني با مفاهيم مشابه آنها در مکاتب جديد روانشاسي , دوم مقايسه اين نظريه با نظريات رايج شخصيت با توجه به ملاکها و معيارهايي که براي اين امر وجود دارد . آنچه ذيلا در اين باب عرضه مي شود , نه يک نظر واقعي , بلکه گمانه زني اوليه است که نگارنده اميدوار است با ابزار نظر اهل فن صيقل خورده و شکل مناسبي به خود بگيرد .

به نظر مي رسد اخو ( جان ) را که قوه حيات است و کارش نگهبان بدن انسان است و ايجاد نظم و نسق طبيعي در آن مي باشد , ميتوان معادل غرايز يا انگيزه هاي فيزيولوژيک دانست و تا حدي مشابه مفهوم نهاد در نظريه فرويد به شمار آورد . دئنا به معني وجدان به طور روشن تري با مفهوم فرامن فرويد همسان به نظر مي رسد . بوي قوه فهم و درک که حافظه هوش و قوه تميز را اداره ميکند و پيام آور حواس دانسته شده , نزديک به مفهومي است که امروزه شناخت يا فرايندهاي شناختي يا بخشهاي شناختي شخصيت ناميده ميشود . روان با مفهوم اراده , اختيار , انتخاب و مسئوليت مربوط مي شود که در نظريه رفتارگرايي کاملا نفي شده است , در نظريه هاي روان تحليلي ( روانکارانه ) شبحي از آن در مفهوم من ديده مي شود که وظيه اش شناخت و دفاع است . ولي در نظريه هاي شناختي و نظريه هاي انسان گرايانه با تعريفي جديد و عيني در مفهوم خود يا خويشتن مورد توجه قرار گرفته است . بالاخره فروهر ( نيروي پويش ) ميتواند تمثيلي براي جنبه هاي انگيزشي شخصيت به ويژه انگيزه انگيزه هاي رواني مشابه آنچه فرويد در پويايي انرژي رواني بيان کرده است , تلقي شود يا معادل تقريبي براي مفهوم خود شکوفايي در نظريه راجرز به حساب مي آيد .

در باب دوم يعني مقايسه نظريه شخصيتي حاصل از آموزه هاي زرتشت با مکاتب جديد ابتدا بايد ملاکهاي مقايسه تعريف شوند . دکتر سياسي تفاوت نظريه هاي شخصيت را در ملاکهايي چون ميزان اهميت براي ناهشياري , يادگيري تاثير محيط , وراثت کل گرايي يا جزء گرايي , گرايش به گذشته يا آينده و . . . ميداند ( 3 ) . دکتر شاملو اين ملاکها و معيارها را تحت عنوان فرضيه اساسي در مورد بشر توسعه داده است و در 18 مفهوم که دو به دو مقابل هم قرار ميگيرند تعريف نموده است .

آزادي ( اختيار ) ,

جبر

منطقي بودن و غير منطقي بودن , کل گرايي و جز گرايي , ساخت گرايي و محيط گرايي , تغيير پذيري و ثبات , ذهنيت و عنيت , تعادل و تکامل , رشد و خودشکوفايي , درون کنشي و برونکنشي , شناخت پذيري و شناخت ناپذيري ( 4 ). بر اساس اين مفاهيم ميتوان اساس نظريه شخصيتي ملهم از کيش باستان را به ترتيب زير دانست :

اعتقاد به آزادي و اختيار در برابر جبر

البته آزادي معقول و محدود , چرا که از يک سو انسان را مسئول دانسته است , سعادتمندي در اين جهان و آن جهان يا قرار گرفتن در کنار اهريمن و تيره روزي اين جهاني و آن جهاني را نتيجه انتخاب خود او قلمداد ميکند و از سوي دگير خداوند را همه توان و آگاه بر همه چيز ميداند . ابداع بازي تخته نرد در مقابل شطرنج دانشمندان هندي نيز که در شاهنامه قيد شده است نشانه همين رويکرد است .

اعتقاد به منطقي بودن انسان در برابر غير منطقي بودن

نخسيتن آفريده خداوند , خرد مقدس ( سپندمينو ) است که مهمترين فروزه او نيز به شمار ميرود و مايه برتري انسان بر ساير مخلوقات برخورداري از خرد است و نخستين گام در راه سعادت يا شقاوت , انديشه پاک يا پليد است .

کل گرايي و گرايش به ساخت گرايي

گرايش به فطرت در مقابل محيط گرايي , از اعتقاد به نظريه اخلاط يا طبايع چهارگانه حاصل مي شود . چنانکه دکتر شاملو خود و طرفداران اين نظريه و نظريات مشابه همچون کرچمو و شلدون را فطرت گرا ميداند .

گرايش به ثبات

اگر مبنا را بر فطرت گرايي و ساخت گرايي قرار دهيم , نظريه شخصيتي ملهم از اين مجموعه , به ثبات در شخصيت و رفتار گرايش بيشتري خواهد داشت تا تغيير پيذيريهاي مداوم و اساسي , اما در اين آيين هرگز اراده تغيير از انسان سلب نشده , چه در جهت مثبت و چه در جهت منفي , يعني بر خلاف فرويد معتقد نيست که شخصيت در مرحله لي قبل از پنج سالگي کاملا شکل ميگريد و انسان اسير اين تجسم انگيزه هاي ناهنجار است . تغييرات ناگهاني مثل تغيير شخصيت جمشيد را نيز ناشي از تصميم خود او بر اثر رذايلي چون غرور و خودپسندي ميداند .

گرايش به ذهنيت

توجه و باور به پديدار شناسي فرد , ملاک گرايش به ذهنيت و اهميت دادن به محرکهاي محيطي ملاک عينيت قلمداد مي شود و بر اين اساس اهميت که بر نقش پندار در زندگي داده شده , آن را به ذهنيت نزديک تر ميکند و تاکيد بر اراده و اختيار انسان از تاثير محرکهاي محيطي ميکاهد .

گرايش به خود شکوفايي

مکاتب روان شناسي در تجليل انگيزه هاي انساني دو گونه موضع گيري کرده اند , برخي مانند فرويد معتقدند که کاهش تنش و ايجاد تعادل عامل اصلي انگيزش انسان است و برخي چون راجرز بر آنند که بشر به تعادل بسنده نميکند و به دنبال ايجاد تنش براي رسيدن به رشد و خودشکوفايي است . مزديسنا ( دين کهن ايراني ) با مطرح کردن نبرد بين خير و شر و توصيه به انسان براي قرار گرفتن در جبهه اهورايي و پيش کشيدن فلسفه فره وشي يعني نيروي پويايي که انسان را در جهت رشد و شکوفايي سوق ميدهد , در جرگه معتقدان به خود شکوفايي جلوه مينمايد .

گرايش به درون کنشي

در اين بعد پرسش اصلي يافتن علت رفتار انسان است که آيا از درون او نشات ميگيرد يا از محيط و محرکهاي آن ؟ در آيين ايران باستان به نقش عوامل محيطي در زندگي همچون عوامل جغرافيايي اهميت داده شد , ليکن تاکيد بر اراده آزاد و اختيار گزينش در انسان , فطرت گرايي , ثبات و خود شکوفايي به معني گرايش به درون کنشي است .

شناخت ناپذيري انسان

در فرهنگ کهن ايراني شواهد بسياري بر کوتاهي سقف دانش انسان در برابر هستي و وجود خود , که نسخه رازآلود آفرينش است , ذکر شده است . از سوي ديگر خردورزي در کشف رازهاي هستي وجه مميز انسان از ساير موجودات است . در مجموع چون منظور از شناخت پذيري در نظريه هاي شخصيت , يپروي از جبرگرايي و عينيت است , همانند رفتار گرايان , بايد گفت ايرانيان به شناخت ناپذيري نزديک بوده و با انسان گرايان هماواز بودند .

در آيين باستان , انسان از اراده آزاد برخوردار است . جنبه هاي زيستي و اجتماعي او هردو به تناسب مورد توجه قرار گرفته , رفتارش از روابط پيچيده و پويا نشات ميگيرد و الگوي مناسب براي او ارگانيسم منطقي يا همان الگوي تعقل است . رفتار انسان تابع آثار دروني ( درون کنشي ) بوده , از خويشتني آزاد برخوردار است و عوامل هشيار ( خرد و عقل ) نقش مهمتري در رفتار او ايفا ميکنند . لدا انسان مسئول اعمال خويش به شمار ميرود , شناخت و خرد و پندار , بر عاطفه و هيجان تقدم دارد , چون هيجانات مثبت از خرد الهي و انديشه نيک حاصل مي شوند و هيجانات منفي از اهريمن ( خشم , آز و شهوت ) . کردار نيز اهميت ويژه اي دارد که البته در سلسله مراتب بعد از انديشه قرار ميگيرد و در هر صورت از خرد تبعيت ميکند . گذشته در شخصيت انسان نقش ايفا ميکند , اما نه در حدي که اراده انسان را سلب نمايد . حال مهم است چون نبرد خير و شر همواره در جريان است و انسان با انديشه و گفتار و رفتارش ميتواند موقعيت خود را در هر لحظه تعيين نمايد , به عبارت ديگر پويايي اين نظريه که در مفهوم فره وشي نمايان است , حال را مهم مي سازد و آينده از آن رو تاثير گذار است که نظام ايراني , سيستمي غايت انگارانه است که بر اساس آن , جهان به يک رستاخيز ختم مي شود , اما اين غايت انگاري به رياضت طلبي ختم نمي شود و بر عکس , برخورداري اين جهان و آباداني و زندگي توام با آسايش و شادي و شکوه هدفي ستودني است .

بن مايه ها

1 ) تاريخ طب , دکتر محمود نجم آبادي ج اول

2 ) اوستا ترجمه دکتر جليل دوستخواه ج اول 216

3 ) نظريه شخصيت يا مکاتب روانشناسي ج پنجم دانشگاه تهران

4 ) مکتبها و نظريه ها در روانشناسي شخصيت , دکتر سعيد شاملو ج چهارم

گردآوري از ارشام پارسي , نويسنده و پژوهشگر

/ 1