معصوم اول پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم(معصوم اول) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم(معصوم اول) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

معصوم اول پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم

بقيّة اللّه‏

من وكيل امام حسن عسكري عليه‌السلام در شهر قم بودم، روزي براي ديدار امام به شهر سامرّا رفتم به منزل امام عسكري عليه‌السلام وارد شدم و سلام و احوال‏پرسي كردم، بعد پرسيدم »آقا! خداوند به شما عمر طولاني عنايت كند؛ امّا مي‏خواستم بدانم جانشين شما كيست؟«

آن حضرت به اتاق ديگري رفت و لحظاتي بعد با پسر بچه‏اي كه در آغوش گرفته بود، برگشت چهره آن پسر مثل ماه شب چهارده مي‏درخشيد

امام فرمود »جانشين من اين پسر است كه هم‏نام و هم‏كنيه رسول خدا صلي اللّه عليه و آله است او سراسر زمين را كه ظلم گرفته، پر از عدل مي‏كند«

بعد حضرت خطاب به من اضافه كردند »احمد! مَثَل اين پسر من در امت مانند مَثَل خضر نبي و ذوالقرنين است كه غيبت طولاني كند به خدا سوگند، فقط كسي كه در عقيده به امامت او استوار باشد و براي ظهورش دعا كند، رستگار مي‏شود«

حرف‏هاي امام كه تمام شد، خوش‏حال شدم و آن حرف‏ها را كاملاً قبول داشتم؛ امّا دلم مي‏خواست حضرت نشانه‏اي بيان فرمايد، بدين جهت گفتم »اگر لطف بفرماييد براي اطمينان قلبم علامتي را بگوييد«

تا اين حرف را زدم، آن آقازاده، كه تقريباً سه ساله بود، به زبان عربي فصيح فرمود »أَنَا بَقِيَّةُ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ وَالْمُنْتَقِمُ مِنْ أَعْداءِ اللَّهِ فَلا تَطْلُبْ أَثَراً بَعْدَ عَيْنٍ يا أَحْمَدَ بْنَ إِسْحاقٍ؛

من بقيّة اللّه در زمين خدا و انتقام گيرنده از دشمنان او هستم ؛ پس اي احمد! بعد از ديدن من، به دنبال دليل ديگري نباش« من خيلي خوش‏حال شدم و با كمال شادي از منزل امام عسكري عليه‌السلام بيرون آمدم

عمّه حكيمه‏

روزي، مطابق عادت هميشگي، به ديدار امام عسكري رفته بودم و تا غروب پيش امام عليه‌السلام و همسرشان نرجس خاتون بودم هنگام غروب خواستم به خانه برگردم كه حضرت عسكري عليه‌السلام به من فرمود »عمّه جان! امشب در منزل ما بمانيد كه حقّ تعالي فرزندي به ما عنايت مي‏كند فرزند عزيزي كه جهان را از عدل و داد پر مي‏كند و با قيام خود جور و ستم را ريشه كن مي‏كند«

من كه يك روز تمام پيش نرجس خاتون بودم و اثر حملي در او نديده بودم، تعجّب كردم و از امام عليه‌السلام پرسيدم »اين بچه از كدام زن متولد مي‏شود، اگر از نرجس است، من نشانه‏اي از حمل طفل نمي‏بينم«

حضرت فرمود »بله، از نرجس متولد مي‏شود و اين امر در سپيده‏دم بر شما معلوم مي‏شود؛ چون او هم مثل مادر موساي كليم است كه حملش آشكار نبود«

من تا سپيده‏دم بيدار بودم و از نرجس مراقبت مي‏كردم او با نهايت آرامش در كنار من خوابيده بود، ناگاه هنگام طلوع فجر، هراسناك از جاي خود برخاست و من او را در آغوش گرفتم و نام خدا را بر زبان آوردم و بر او خواندم در همين وقت امام از اتاق ديگر، با صداي بلند فرمود »عمّه جان! سوره قدر بخوان« من مشغول خواندن سوره قدر شدم كه شنيدم آن طفل در شكم مادر با من همراهي مي‏كند و بعد بر من سلام كرد و من ترسيدم

آن‏گاه حضرت فرمود »از قدرت خدا تعجب نكن كه خداوند اطفال ما را به حكمت و توانايي خود گويا مي‏گرداند«

هنوز حرف امام تمام نشده بود كه نرجس از چشم من غايب شد با عجله به سوي امام عسكري عليه‌السلام دويدم حضرت فرمود »عمّه! برگرد او را در جاي خود خواهي ديد«

وقتي برگشتم نرجس را در نوري عظيم ديدم در اين هنگام، ديدم كودكي كه متولد شده، به سجده افتاده و به رسالت پيامير صلي اللّه عليه و آله و امامت يكايك ائمه شهادت مي‏دهد و مي‏گويد »الهي! وعده مرا عملي

/ 29