بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
22- زودا كه بگويند آنان سه تن بودند، چهارمينشان سگشان بود، و بگويند پنج تن بودند، ششمينشان سگشان بود كه همه از روى حدس و گمان است، و گويند هفت تن بودند و هشتمينشان سگشان بود، بگو پروردگار من به عده آنان داناتر است، هيچ كس عده آنان را نمىداند جز معدودى، پس در كار و بار آنان جز در حدى سطحى بگومگو مكن و از احد از آنان درباره آنان نظر مخواه23- و هرگز در هيچ كارى مگو كه من فردا كننده آن هستم24- [و بگو] مگر آنكه خدا بخواهد، و چون [ان شاء الله گفتن را] فراموش كردى [هنگامى كه به ياد آوردى] پروردگارت را ياد كن و بگو باشد كه پروردگارم مرا به راهى نزديكتر از اين به صواب هدايت كند25- و در غارشان سيصد سال ماندند و نه سال هم بر آن افزودند26- بگو خداوند به مدت ماندنشان داناتر است، علم غيب آسمانها و زمين خاص اوست، چقدر بينا و چقدر شنواست، ايشان را جز او سرورى نيست، و در فرمانروايى خود كسى را شريك نمىسازد27- و آنچه از كتاب پروردگارت بر تو وحى شده است بخوان، [و بدان كه] كلمات [/ وعدههاى] او دگرگونكنندهاى ندارد، و هرگز جز او پشت و پناهى نخواهى يافت28- و با كسانى كه بامدادان و شامگاهان، پروردگارشان را [به دعا و نيايش] مىخوانند و در طلب خشنودى او هستند، مدارا كن، و در هواى تجمل زندگى دنيوى، چشم از ايشان بر مگير، و از كسى كه دلش را از ياد خويش غافل داشتهايم، و در پى هوى و هوس خويش است و كارش تباه است، پيروى مكن29- و بگو اين حق و از سوى پروردگارتان است، هركس كه خواهد ايمان بياورد، و هركس كه خواهد كفرورزد، [و بدانند كه] ما براى ستمكاران [مشرك] آتشى فراهم آوردهايم كه سراپردههاى آن آنان را فراخواهد گرفت، و چون به استغاثه آبى طلب كنند، به ايشان آبى چون فلز گداخته دهند كه [حرارتش] چهرههايشان را بريان كند، هم نوشابهاى بد است و هم مجلسى بد30- كسانى كه ايمان آوردهاند و كارهاى شايسته كردهاند [بدانند كه] ما پاداش كسى را كه نيكوكارى كرده است، فرو نمىگذاريم31- اينانند كه بهشت[هاى] عدن دارند كه جويباران از فرودستشان جارى است، و در آنجا به دستبندهاى زرين آراسته شوند و جامههاى سبزرنگ از پرنيان [نازك] و ابريشم ستبر بپوشند، و در آنجا بر تختها تكيه زنند، هم پاداشى نيكوست و هم مجلسى نيكو32- و براى آنان مثلى بزن از دو مرد كه به يكى از آنان دو تاكستان داده بوديم، و پيرامون آن را درخت خرما و در ميانه آنها كشتزارى قرار داده بوديم33- و هر دو باغ ميوهاش را مىداد و از صاحبش چيزى دريغ نمىورزيد و در ميانه آنها جويبارى روان كرده بوديم34- و بدينسان دارايىاى داشت، و [يك روز] به دوستش كه با او گفت و گو مىكرد گفت من از تو مالدارتر و با خدم و حشمترم35- و در حالى كه در حق خويش ستمكار بود، داخل باغش شد و گفت گمان ندارم كه اين [نعمت] هرگز نابود شود36- و گمان ندارم كه قيامت بر پا شود، و اگر هم به سوى پروردگارم باز گردانده شوم، در آنجا جايگاهى بهتر از اين خواهم يافت37- دوستش كه با او گفت و گو مىكرد گفت آيا به كسى كه تو را از خاك و سپس از نطفه آفريده است و سپس در هيئت انسانى [معتدل] سامان داده است، كفرمىورزى؟38- ولى من مىگويم او كه خداوند است، پروردگار من است و با پروردگارم احدى را شريك نمىآورم39- و چرا چون وارد باغت شدى، نگفتى "ما شاء الله لا قوة الا بالله"، اگر مرا كممالتر و كمزاد و رودتر مىبينى،40- چه بسا پروردگارم بهتر از باغ تو به من ببخشد و بر باغ تو صاعقهاى از آسمان فرود