بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
4- همانا فرعون در آن سرزمين سركشى كرد و اهل آن را فرقه فرقه كرد، طايفهاى از آنان را به زبونى كشيد [چنانكه] پسرانشان را مىكشت و زنان [و دخترانشان را براى كنيزى] زنده باقى مىگذاشت، او از تبهكاران بود5- و ما مىخواهيم كه بر كسانى كه در روى زمين به زبونى كشيده شدهاند، منت نهيم [و نعمت دهيم] و ايشان را پيشوايان و وارثان گردانيم6- و به آنان در روى زمين تمكن بخشيم، و از آنان به فرعون و هامان و سپاهيانشان چيزى كه از آن پروا داشتند، نشان داديم7- و به مادر موسى الهام كرديم كه او را شير بده، و چون بر او بيمناك شدى، او را [در جعبهاى] به دريا بيفكن، و مترس و غم مخور، [چرا كه] ما برگرداننده او به سوى تو و گرداننده او از پيامبران هستيم8- آنگاه فرعونيان او را [يافتند و] برگرفتند تا سرانجام دشمن و مايه اندوهشان شود، چرا كه فرعون و هامان و سپاهيانشان خطاكار بودند9- و همسر فرعون گفت هم براى من و هم براى تو روشنى چشم است، او را نكشيد، چه بسا به ما سود برساند، يا آنكه به فرزندى بگيريمش، و آنان [حقيقت را] در نيافته بودند10- و دل مادر موسى به كلى [از اميد و شكيب] خالى شد، چنانكه نزديك بود، اگر دلش را گرم نمىكرديم كه از باور دارندگان باشد، راز او را آشكار كند11- و به خواهر او گفت پى او را بگير، آنگاه دورا دور او را مىپاييد، ولى ايشان در نمىيافتند12- و از پيش او [نوزاد] را از پذيرفتن پستانها[ى دايگان] باز داشتيم سپس [خواهر موسى] گفت آيا شما را به خانوادهاى راهنمايى كنم كه نگهدارى او را براى شما بپذيرند، و خيرخواه او باشند؟13- سرانجام او را به مادرش بازگردانديم تا دل و ديدهاش [به او] روشنى يابد و غم نخورد و بداند كه وعده الهى حق است، ولى بيشترينه آنان نمىدانند14- و چون [موسى] به كمال بلوغ رسيد و برومند شد، به او حكمت [/نبوت] و علم بخشيديم و بدينسان نيكوكاران را پاداش دهيم15- و او در هنگامى كه مردم شهر [سرگرم و] بىخبر بودند وارد شهر شد، آنگاه در آنجا دو مرد را يافت كه با هم سخت ستيزه مىكردند اين يك از پيروانش، و آن يك از دشمنانش [بود]، آنگاه كسى كه از پيروانش بود، در برابر كسى كه از دشمنانش بود، از او يارى خواست، پس موسى مشتى به او زد كه كارش ساخته شد [موسى تكان خورد و] گفت اين كار شيطان بود، كه او دشمن و گمراهكنندهاى آشكار است16- گفت پروردگارا من بر خود ستم كردم، مرا بيامرز، آنگاه [خداوند] او را آمرزيد، چرا كه او آمرزگار مهربان است17- گفت پروردگارا به خاطر لطفى كه در حق من كردى هرگز پشتيبان گناهكاران نخواهم شد18- سپس ترسان و نگران در شهر مىگشت، ناگهان همان كسى كه ديروز از او يارى خواسته بود، باز از او فريادرسى خواست موسى [برآشفت و] به او گفت تو واقعا ندانمكارى19- و چون خواست به كسى كه دشمن هردوشان بود حمله برد، گفت اى موسى مىخواهى مرا بكشى همانطور كه ديروز كسى را كشتى، نمىخواهى مگر اينكه زورگوى ستمگرى در اين سرزمين باشى، و نمىخواهى از نيكوكاران باشى20- و مردى از دورترين نقطه شهر شتابان آمد [و] گفت اى موسى بدان كه بزرگان دربارهات همرأى شدهاند كه تو را بكشند [از اين شهر] بيرون برو كه من از خيرخواهان توام21- آنگاه [موسى] از آنجا ترسان و نگران بيرون شد و گفت پروردگارا مرا از قوم ستمكار نجات بده22- و چون رو به سوى مدين نهاد، گفت باشد كه پروردگارم مرا به راه راست راهنمايى كند