ترجمه قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه قرآن - نسخه متنی

ناصر مکارم شیرازی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ناگهان ديد همان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مى‏زند و از او كمك مى‏خواهد؛ موسى به او گفت «تو آشكارا انسان ماجراجو و گمراهى هستى»

19- و هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد، فريادش بلند شد، گفت «اى موسى! مى‏خواهى مرا بكشى همان گونه كه ديروز انسانى را كشتى؟! تو فقط مى‏خواهى جبّارى در روى زمين باشى، و نمى‏خواهى از مصلحان باشى!»

20- در اين هنگام مردى با سرعت از دورترين نقطه شهر [ مركز فرعونيان‏] آمد و گفت «اى موسى! اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشسته‏اند؛ فوراً از شهر خارج شو، كه من از خير خواهان توام»

21- موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثه‏اى؛ عرض كرد «پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش»

22- و هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت «اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند»

23- و هنگامى كه به چاه مَدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهار پايان خود را سيراب مى‏كنند؛ و در كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند و به چاه نزديك نمى‏شوند؛ موسى به آن دو گفت «كار شما چيست؟ چرا گوسفندان خود را آب نمى‏دهيد؟! گفتند «ما آنها را آب نمى‏دهيم تا چوپانها همگى خارج شوند؛ و پدر ما پيرمرد كهنسالى است و قادر بر اين كارها نيست»

24- موسى براى گوسفندان آن دو آب كشيد؛ سپس رو به سايه آورد و عرض كرد «پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى، به آن نيازمندم»

25- ناگهان يكى از آن دو زن به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام بر مى‏داشت، گفت «پدرم از تو دعوت مى‏كند تا مزد آب دادن به گوسفندان را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد» هنگامى كه موسى نزد او [ شعيب‏] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت «نترس، از قوم ظالم نجات يافتى»

26- يكى ازآن دو دختر گفت «پدرم! او را استخدام كن، زيرا بهترين كسى را كه مى‏توانى استخدام كنى آن كس است كه قوى و امين باشد و او همين مرد است»

27- شعيب گفت «من مى‏خواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى؛ و اگر آن را تا ده سال افزايش دهى، محبّتى از ناحيه توست؛ من نمى‏خواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم؛ و ان شاء اللّه مرا از صالحان خواهى يافت»

28- موسى گفت «مانعى ندارد، اين قراردادى ميان من و تو باشد؛ البته هر كدام از اين دو مدت را انجام دهم ستمى بر من نخواهد بود و من در انتخاب آن آزادم؛ و خدا بر آنچه ما مى‏گوييم گواه است»

29- هنگامى كه موسى مدّت خود را به پايان رسانيد و همراه خانواده‏اش از مدين به سوى مصر حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد؛ به خانواده‏اش گفت «درنگ كنيد كه من آتشى ديدم؛ مى‏روم شايد خبرى از آن براى شما بياورم، يا شعله‏اى از آتش تا با آن گرم شويد»

30- هنگامى كه به سراغ آتش آمد، از كرانه راستِ درّه، در آن سرزمين پربركت، از ميان يك درخت نداداده شد كه «اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانيان

31- عصايت را بيفكن» هنگامى كه عصا را افكند و ديد همچون مارى با سرعت حركت مى‏كند، ترسيد و به عقب برگشت، و حتّى پشت سر خود را نگاه نكرد ندا آمد «اى موسى! برگرد و نترس، تو در امان هستى

32- دستت را در گريبان خود فروبر، هنگامى كه خارج مى‏شود سفيد و درخشنده است بدون عيب و نقص؛ و دستهايت را بر سينه‏ات بگذار، تا ترس و وحشت از تو دور شود اين دو [ معجزه عصا و يد بيضا] برهان روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست، كه آنان قوم فاسقى هستند»

33- عرض كرد «پروردگارا! من يك تن از آنان را كُشته‏ام؛ مى‏ترسم مرا به قتل برسانند

34- و برادرم هارون زبانش از من فصيح‏تر

/ 310