بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
ناگهان ديد همان كسى كه ديروز از او يارى طلبيده بود فرياد مىزند و از او كمك مىخواهد؛ موسى به او گفت «تو آشكارا انسان ماجراجو و گمراهى هستى»19- و هنگامى كه خواست با كسى كه دشمن هر دوى آنها بود درگير شود و با قدرت مانع او گردد، فريادش بلند شد، گفت «اى موسى! مىخواهى مرا بكشى همان گونه كه ديروز انسانى را كشتى؟! تو فقط مىخواهى جبّارى در روى زمين باشى، و نمىخواهى از مصلحان باشى!»20- در اين هنگام مردى با سرعت از دورترين نقطه شهر [ مركز فرعونيان] آمد و گفت «اى موسى! اين جمعيت براى كشتن تو به مشورت نشستهاند؛ فوراً از شهر خارج شو، كه من از خير خواهان توام»21- موسى از شهر خارج شد در حالى كه ترسان بود و هر لحظه در انتظار حادثهاى؛ عرض كرد «پروردگارا! مرا از اين قوم ظالم رهايى بخش»22- و هنگامى كه متوجه جانب مدين شد گفت «اميدوارم پروردگارم مرا به راه راست هدايت كند»23- و هنگامى كه به چاه مَدين رسيد، گروهى از مردم را در آنجا ديد كه چهار پايان خود را سيراب مىكنند؛ و در كنار آنان دو زن را ديد كه مراقب گوسفندان خويشند و به چاه نزديك نمىشوند؛ موسى به آن دو گفت «كار شما چيست؟ چرا گوسفندان خود را آب نمىدهيد؟! گفتند «ما آنها را آب نمىدهيم تا چوپانها همگى خارج شوند؛ و پدر ما پيرمرد كهنسالى است و قادر بر اين كارها نيست»24- موسى براى گوسفندان آن دو آب كشيد؛ سپس رو به سايه آورد و عرض كرد «پروردگارا! هر خير و نيكى بر من فرستى، به آن نيازمندم»25- ناگهان يكى از آن دو زن به سراغ او آمد در حالى كه با نهايت حيا گام بر مىداشت، گفت «پدرم از تو دعوت مىكند تا مزد آب دادن به گوسفندان را كه براى ما انجام دادى به تو بپردازد» هنگامى كه موسى نزد او [ شعيب] آمد و سرگذشت خود را شرح داد، گفت «نترس، از قوم ظالم نجات يافتى»26- يكى ازآن دو دختر گفت «پدرم! او را استخدام كن، زيرا بهترين كسى را كه مىتوانى استخدام كنى آن كس است كه قوى و امين باشد و او همين مرد است»27- شعيب گفت «من مىخواهم يكى از اين دو دخترم را به همسرى تو در آورم به اين شرط كه هشت سال براى من كار كنى؛ و اگر آن را تا ده سال افزايش دهى، محبّتى از ناحيه توست؛ من نمىخواهم كار سنگينى بر دوش تو بگذارم؛ و ان شاء اللّه مرا از صالحان خواهى يافت»28- موسى گفت «مانعى ندارد، اين قراردادى ميان من و تو باشد؛ البته هر كدام از اين دو مدت را انجام دهم ستمى بر من نخواهد بود و من در انتخاب آن آزادم؛ و خدا بر آنچه ما مىگوييم گواه است»29- هنگامى كه موسى مدّت خود را به پايان رسانيد و همراه خانوادهاش از مدين به سوى مصر حركت كرد، از جانب طور آتشى ديد؛ به خانوادهاش گفت «درنگ كنيد كه من آتشى ديدم؛ مىروم شايد خبرى از آن براى شما بياورم، يا شعلهاى از آتش تا با آن گرم شويد»30- هنگامى كه به سراغ آتش آمد، از كرانه راستِ درّه، در آن سرزمين پربركت، از ميان يك درخت نداداده شد كه «اى موسى! منم خداوند، پروردگار جهانيان31- عصايت را بيفكن» هنگامى كه عصا را افكند و ديد همچون مارى با سرعت حركت مىكند، ترسيد و به عقب برگشت، و حتّى پشت سر خود را نگاه نكرد ندا آمد «اى موسى! برگرد و نترس، تو در امان هستى32- دستت را در گريبان خود فروبر، هنگامى كه خارج مىشود سفيد و درخشنده است بدون عيب و نقص؛ و دستهايت را بر سينهات بگذار، تا ترس و وحشت از تو دور شود اين دو [ معجزه عصا و يد بيضا] برهان روشن از پروردگارت به سوى فرعون و اطرافيان اوست، كه آنان قوم فاسقى هستند»33- عرض كرد «پروردگارا! من يك تن از آنان را كُشتهام؛ مىترسم مرا به قتل برسانند34- و برادرم هارون زبانش از من فصيحتر