عباس عزيزي يكي از شاخههاي اصلي فلسفه، مبحث معرفتشناسي است. اين شناخت از اين جهت اهميت دارد كه زيربناي جهانبيني است، چنان كه جهانبيني مبناي ايدئولوژي و نظام ارزشي است. معرفتشناسي در نهج البلاغه، مبحث گستردهاي است كه دينپژوهان در تعميق و توسعه آن بايد گامهاي مؤثرتري بردارند. اين بررسي در صدد ارائه طرحي اجمالي در قلمرو بايستههاي پژوهش و تحقيق در اين زمينه و اشاره به گوشهاي از دنياي معرفتپژوهي اين اثر جاويدان اميرالمؤمنين علي(ع) است كه در نُه محور تقديم ميگردد:
1. تعريف شناخت در نهج البلاغه
در نزد حكما، مفهوم «شناخت» مفهومي بديهي و بينياز از تعريف است، با اين حال تعريفهاي شرح الإسمي متعددي در اين باره ارائه شده كه برخي «جامع افراد و مانع اغيار» نميباشد.از مراجعه به واژههاي معرفتشناختي در نهج البلاغه، به دست ميآيد كه حقيقت شناخت، شبيه حقيقت نور است. امام علي(ع) در موارد زيادي واژه نور را براي علم استعاره آوردهاند. همان طور كه ميدانيد حقيقت نور «ظاهرٌ بنفسه و مظهرٌ لغيره» است، پس حقيقت علم هم «ظاهرٌ بنفسه و مظهرٌ لغيره» است.چنان كه روشن ميشود، تعريف شناخت به ظهور، به روشني در نزد عالِم دلالت دارد. يعني علم، مظهِر معلوم براي عالِم است كه گاهي اين اظهار معلوم براي عالِم با واسطه است ـ كه به آن «علم حصولي» اطلاق ميشود ـ و گاهي بدون واسطه است كه به آن «علم حضوري» ميگويند.امام علي(ع) در مذمّت گروهي فرومايه و پست به نام «هَمَج رعاع» ـ يعني مگسان كوچك و ناتوان ـ ميفرمايند: «اين گروه بادصفت از نور علم و دانش بهرهاي نبردهاند» لَمْ يَسْتَضيئُوا بِنور الْعِلم. همچنين در فرازي ديگر از نهج البلاغه در بيان علل انحراف بنياميه ميفرمايند:لَمْ يَسْتَضيئُوا بِأَضواء الحكمة وَلَمْ يَقْدَحوا بِزِنادِ الْعُلومِ الثّاقبة «آنها (بنياميه) از روشنيهاي حكمت و عرفان بهرهمند نشدند و با آتشزنههاي علوم و معارف درخشان، آتش نيفروختهاند».
2. امكانشناخت
معرفت امري ممكن و ترديدناپذير است و تحقق في الجمله آن، بديهي و بينياز از اثبات ميباشد. هر كسي به وجود خود، وجود قواي ادراكي خود و وجود حالات رواني خود (مثل غم، شادي، عشق و...) معرفت يقيني دارد. با اين حال، در اروپا بارها موج شكگرائي پديد آمده و انديشمندان بسياري را در كام خود فرو برده است.نهج البلاغه اساسا كتاب شناخت است. وقتي انسان اين كتاب را با عقل و انديشه ميكاود، به معارفي چون: خداشناسي، دينشناسي، امامشناسي، معادشناسي، جهانشناسي، دنياشناسي و... دست مييابد. سراسر نهج البلاغه از واژههاي پرباري كه هر كدام بار معرفتي ويژهاي دارند، پوشانده است؛ واژههايي چون: علم، عقل، فهم، لُبّ، حكمت، حِجي، شعور، فطانت، بصيرت، برهان، يقين، اشراق، تفكّر، تعقل، تفقّه، تفهّم، تدبّر، تعمّق، ادراك، معرفت، استدلال و... كه همگي بر امكان شناخت و ضرورت آن دلالت ميكنند.
3. مباني شناخت
منظور از مباني شناخت، بسترها و زمينههاي مناسبي است كه بذر شناخت در آنها بهتر رشد كرده و به تكامل ميرسد. اين مطلب همان است كه قرآن كريم درباره آن ميفرمايد: وَ الْبَلَد الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإذنِ رَبِّهِ والَّذي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إلاّ نَكِدامهمترين زمينهها و مباني شناخت كه در نهج البلاغه ذكر شده است، عبارتند از:الف. تقوا و خويشتنداري: امام علي(ع) در موارد متعدّدي به اين حقيقت تصريح ميكنند: فَإنَّ تقوي اللّه دواءُ داءِ قلوبِكم وبَصَرُ عَمي أَفئِدتكم... وجلاءُ غشاءِ أَبصاركم «تقوا و ترس از خدا داروي درد قلبها و بينايي كوري دلها و بهبودي بيماري تنها و روشني پوشش ديدهها است».ب. آموزههاي وحياني: امام علي(ع) ميفرمايند: تُجْلي بالتَّنزيل أَبصارُهم وَيُرمي بالتّفسير في مسامعهم ويغبقون كأسَ الحكمةِ بعد الصَّبوح «ديدههاي آنها به نور قرآن جلا داده شده و تفسير در گوشهايشان جا گرفته است. هنگام شب، جامي از حكمت به آنان مينوشانند، بعد از اين كه در بامداد هم به آنان نوشانده شد».ج. ايمان: امام علي(ع) در اين زمينه ميفرمايند: بالاْءيمان يَعْمُرُ الْعلمُ «به سبب ايمان، علم و دانايي آباد ميشود».
4. اقسام شناخت
علم در اصطلاح فلسفه بر دو قسم است: الف. علم حصولي (با واسطه مفهوم)؛ ب. علم حضوري (بيواسطه مفهوم).با مراجعه دقيق به نهج البلاغه درمييابيم كه علي(ع) به هر دو قسم از شناخت صريحا و تلويحا اشاره نموده است. وجود واژههايي همچون «تعقّل، تفكّر، يستدلّ، يحتجّ، النظر و...» دلالت بر شناختي به نام شناخت حصولي ميكند كه معلوم عين علم نيست، بلكه علم و معلوم دو حقيقت هستند. حضرت(ع) ميفرمايند: وَ أَقامَ مِنْ شواهد البيّنات علي لطيف صنعته و عظيم قدرته مَا انقادَتْ لَهُ العقولُ معترفةً به «و نمونههايي از لطافت صنعتگري و قدرت عظيم خويش به پا داشت، چندان كه تمام انديشهها را به اعتراف واداشته است».هم چنين در مورد علم حضوري، اعم از علم حضوري مجرّد به خود و علم علّت به معلول و علم معلول به علّت موارد متعدّدي وجود دارد. به عنوان نمونه امام علي(ع) در مورد علم حضوري مجرّد به خود ميفرمايند: اللّهُمَّ إنّك أَعْلمُ بي مِنْ نفسي وأَنا أَعلمُ بنفسي منهم «خدايا، تو به من از من داناتري و من به خود از آنها داناتر هستم».همچنين در مورد علم حضوري علّت به معلول ميفرمايند: الْعالِمَ بِلا اكتسابٍ وَلا ازديادٍ وَلا علمٍ مستفادٍ «خداوند به همه چيز دانا است، بدون آموختن از ديگري و بدون احتياج به افزودن و بدون استناد»: يعني علم خداوند به ماسواي خود يك علم اكتسابي مفهومي نيست، بلكه علمِ او عين ذات او و بدون ازدياد مفهومي ميباشد.همچنين در مورد علم معلول به علّت در نهج البلاغه آمده است كه «ذعلب يماني» از امام علي(ع) سؤال كرد: هَلْ رأيتَ ربَّك يا أميرالمؤمنين؟ فقال(ع): أَفَأَعبُدُ ما لا أري؟ فقال: وكيف تراهُ؟ قال(ع): لا تدركُهُ الْعُيُون بمشاهدة الْعِيان ولكن تدركُهُ الْقُلُوبُ بحقائق الإيمان «آيا پروردگارت را ديدهاي؟ امام(ع) فرمودند: آيا چيزي را كه نميبينم پرستش ميكنم؟ ذعلب گفت: چگونه او را ميبيني؟ امام(ع) فرمودند: چشمها او را درك نميكند، لكن دلها به وسيله حقايق ايمان او را درك مينمايند».
5. تشكيك در شناخت
از ديدگاه نهج البلاغه، حقيقت شناخت اعم از حضوري و حصولي، مشكك و ذو مراتب است. ملاك و معيار در تشكيك اين است كه «ما به الامتياز» عين «ما به الاشتراك» است و تفاوت مراتب، به شدت و ضعف و نقص و كمال است.همچنين تمام مراتب شناخت در يك حقيقت كه همان [ظاهرٌ بنفسه ومُظهِرٌ لغيره] بودن است، شريكند؛ ولي اختلاف مراتب آن به شدّت و ضعف ظهور است.امام علي(ع) در باب مراتب شناخت چنين ميفرمايند: إنَّ هذه الْقُلُوب أوعيةٌ فَخَيرها أَوْعاها «دلها ظرفهاي علوم و حقايق و اسرار است وبهترين دلها نگاهدارندهترين آنهايند».واژه «أَوْعاها» أَفعل تفضيل است و دلالت بر ذومراتب بودن ظرف شناخت ميكند كه همان قلب است بنابراين، به تبع ذومراتب بودن ظرف، مظروف نيز ذومراتب است.
6. قلمرو شناخت
شناختهاي انسان از طريق حسّ، خيال، عقل، شهود و وحي حاصل ميشود. مسأله اين است كه: آيا توسط اين ابزارها ميتوان همه چيز را شناخت؟ يا اين كه هر يك از ابزارهاي مذكور قلمرو خاصي دارد؟امام علي(ع) در موارد متعدّدي از نهج البلاغه به محدوديت شناخت حسّي تصريح ميكنند. در جايي ميفرمايند: لا تُدركُهُ الْحواسّ فتحسُّهُ وَلا تَلْمِسُهُ الاَْيدي فَتَمَسُّهُ «حواس ظاهري خداوند را درك نميكنند تا به وجود حسّي موجودش گردانند و دستها او را لمس ننمايند تا دسترسي به او پيدا كنند».به عبارت منطقي، هر چه قابل ادراك با حسّ باشد جسماني است. عكس نقيض اين قضيه ميشود: هر غير جسماني قابل ادراك با حواس (پنجگانه) نيست.در موضعي ديگر، حضرت(ع) در مورد قلمرو شناخت عقلاني ميفرمايند: لَمْ يُطلِعِ الْعُقولَ علي تحديد صِفتِهِ وَلَمْ يَحْجُبْها عَن واجب معرفته «عقلها را بر حدّ و نهايت خود آگاه نساخته، ولي آنها را از شناختن خويش (خداوند) به قدر واجب بازنداشته است».از فراز فوق استفاده ميشود كه معرفت و شناخت خداوند بر سه قسم است:معرفت واجب (شناخت اصل وجود خداوند)؛معرفت ممتنع (شناخت كُنه ذات و صفات خداوند)؛معرفت ممكن (شناخت خداوند در حدّ ظرفيّت انسان).همچنين امام(ع) در مورد قلمرو شناخت شهودي ميفرمايند: لا تعقد الْقُلوبُ منه علي كيفيّةٍ وَلا تُحيطُ بِهِ الأَبصارُ والْقُلُوبُ «دلها كيفيت و چگونگي او را تصديق نمينمايند و چشمها و دلها بر او احاطه ندارند.»
7. ابزارهاي شناخت
پس از بطلان سفسطه و پذيرفتن واقعيّتي در خارج و پس از اين كه ثابت كرديم ميتوانيم في الجمله شناختي صحيح و مطابق با واقع به دست آوريم، اين سؤال مطرح ميشود كه ابزارهاي شناخت چيست؟ در نهج البلاغه بر چهار ابزار تأكيد شده است:1. حسّ: امام علي(ع) در يكي از خطبههاي خود، اعتماد به حسّ را اعتماد به سندي قوي ميداند. ايشان در مقام توصيف طاووس و زيبائيها و شگفتيهاي آفرينش آن ميفرمايد: أحيلك مِن ذلك علي معاينةٍ لا كَمَن يُحيل علي ضَعيف إسناده «در مورد آنچه راجع به طاووس بيان كردم، تو را به مشاهده و ديدن حواله ميدهم، نه مانند كسي كه گفتارش را بر سند ضعيف و نادرست حواله ميدهد».2. عقل: امام علي(ع) در معرفّي بدبخت و شقيّ ميگويد: فَإنَّ الشَقيّ مَنْ حَرُمَ نَفعَ ما أُتِيَ مِنَ الْعَقلِ والتّجربة «زيانكار و بدبخت كسي است كه از سود عقل و تجربهاي كه به او داده شده بيبهره ماند.» در جاي ديگر حضرت(ع) ميفرمايند: كفاكَ مِنْ عَقلِك ما أَوْضَحَ لكَ سُبُلَ غَيّكَ مِنْ رُشدكَ «بس است تو را عقل و خردي كه راههاي گمراهيت را از راههاي رستگاريت آشكار ميسازد».3. قلب: قلب از مهمترين مجاري ادراكي است. البته منظور از قلب، آن قلب جسماني صنوبري نيست، اگرچه بيارتباط با آن هم نميباشد، بلكه منظور از قلب ابزاري است كه كشف و شهود به وسيله آن محقق ميشود.امام علي(ع) در اين باره ميفرمايند: إنَّ اللّه سبحانه جَعَلَ الذّكر جَلاءً لِلْقُلوب تَسمَعُ به بعدَ الْوَقْرة وتبصرُ به بعدَ الْعشوة «خداوند ذكر و ياد خود را صيقل و روشنايي دلها قرار داد كه به سبب آن بعد از كري ميشنوند و بعد از تاريكي ميبينند».4. وحي: مهمترين و خطاناپذيرترين ابزار شناخت، وحي است: واعْلَموا أَنّ هذا القرانَ هُو النّاصح الَّذي لايَغُشّ والْهادي الَّذي لا يُضِلّ والمحدّث الَّذي لا يكذب وما جالَسَ هذا القرانَ أَحَدٌ إلاّ قامَ عنه بزيادةٍ أَوْ نُقصانٍ، زيادةٌ في هديً ونقصانٌ مِنْ عَميً واعْلَموا أَنّه ليس علي أَحدٍ بعد القران مِنْ فاقةٍ وَلا لاِءَحدٍ قبل القرانِ مِنْ غِني واتّهموا عليه آرائكم واُستغشّوا فيه أَهوائكم «و بدانيد اين قرآن پنددهندهاي است كه خيانت نميكند و راهنمايي است كه گمراه نميكند و سخنگويي است كه دروغ نميگويد و كسي با اين قرآن ننشست، مگر اين كه چون از پيش آن برخاست، هدايت و رستگاري او افزايش يافت و كوري و گمراهي او كم گرديد. بدانيد كسي را پس از (آموختن) قرآن نيازمندي نيست و نه براي كسي پيش از قرآن بينيازي محقق ميگردد. انديشههايتان را كه بر خلاف قرآن است متّهم سازيد و خواهشهايتان را در برابر آن خيانتكار بدانيد».
8. موضوع شناسايي يا محورهاي معرفتي
متعلق يا موضوعهاي شناسايي كه در نهج البلاغه بيشتر مورد توجه قرار گرفتهاند، جهتگيريهاي اصلي و دغدغههاي بنيادين معرفتي آن حضرت را نشان ميدهند. به عبارت ديگر، متعلق علم و معرفت، بيانگر اهميت و جايگاه آن موضوع در نظام معرفتي است. متعلقها يا محورهاي معرفتي مورد تأكيد حضرت به طور عمده عبارتند از: خداشناسي، خودشناسي، دينشناسي، امامشناسي، معادشناسي، جهانشناسي، دنياشناسي، فتنهشناسي، تاريخشناسي و محورهاي ديگر كه مجال ذكر آنها نيست.
9. آسيبهاي معرفت
از ديدگاه نهج البلاغه، درخت شناخت، درخت پرثمري است كه آفتهاي گوناگوني آن را تهديد ميكند. امام علي(ع) در نهج البلاغه آفتهاي متعدّدي را برميشمارند كه ما به اختصار به آنها اشاره ميكنيم:1. دنياپرستي و هواپرستي: كَم مِنْ عقلٍ أَسيرٍ عند هويً أَمير «بسا عقل و خرد كه اسير و گرفتار هوا و خواهشي است كه بر آن فرمانروا است».2. عشق مجازي (شهوت): مَنْ عَشقَ شيئا أَعشي بَصَرَه وَأَمْرَضَ قَلْبَه فهو يَنْظُرُ بعينٍ غيرصحيحة ويَسمعُ بِأُذُنٍ غير سميعةٍ، قَدْ خَرَقَتِ الشهواتُ عَقْلَه وأماتَتِ الدُّنيا قَلْبَه «و هر كه به چيزي عاشق شد، چشم دل او را كور ساخته و دلش را بيمار گرداند. پس او به چشمي كه (مفاسد آن را) نميبيند مينگرد و به گوشي كه (حقايق) را نميشنود، ميشنود، خواهشهاي بيهوده عقل او را دريده و دنيا دلش را ميرانده و شيفته خود نموده است».3. آرزوهاي بلند: وَاعْلَموا أَنَّ الأَمَلَ يُسهِي الْعَقْلَ و يُنسِي الذِّكرَ «بدانيد كه آرزو موجب به غلط و اشتباه افتادن عقل و فراموشي از ذكر خدا است».4. تقليد كوركورانه: وَلا تُطيعُوا الأدْعياءَ... إتَّخَذَهُم إِبليسُ مَطايا ضَلالٍ وجُندا بِهِم يَصُولُ عَلَي النّاسِ تَراجِمَةً يَنْطِقُ عَلي أَلْسِنَتِهِم إسْتِراقا لِعُقُولكم وَدُخُولاً في عُيُونِكُمْ وَنَثّا في أَسْماعِكُم «و از بدان و ناكسان كه آنها را نيكان و مهتران ميپنداريد پيروي نكنيد، شيطان آنها را شتران باركش گمراهي گرفته و سپاهي كه به وسيله ايشان بر مردم مسلط شود. و ترجمه كنندههايي كه به زبان آنها سخن ميگويد، براي اين كه عقلهاي شما را بدزدد و در چشمهايتان داخل گردد و در گوش هايتان بِدَمَد».5. مزاح و شوخي افراطي: ما مَزَحَ أمرءٌ مَزْحَةً الاّ مَجَّ مِنْ عَقْلِهِ مَجَّةً «هيچ مردي شوخي نكرد از هرگونه شوخي، مگر آن كه پارهاي از عقل خود را رها كرد، رهاكردني (شوخي باعث سبكي عقل ميشود)».6. گناه: الذُّنوبُ الدّاءُ وَالدَّواءُ الإستغفار «گناهان درد و بيماري است و دواي آن استغفار است».7. عُجب و خودپسندي: وَاعْلَمْ أَنَّ الأَعجابَ ضِدُّ الصَّوابِ وَآفَةُ الأَلْبابِ، فَاسْعَ في كَدْحِك «خودبيني، ناروا، بر خلاف حق و آفت خردها است، پس در كسب معاش خويش تلاش كُن».8. فتنه: يُقتَلُ في هذِهِ الأُمَّةِ إمامٌ يَفتَحُ عَليها الْقَتلَ والْقِتالَ إلي يَومِ القيامَةِ ويَلْبِسُ أُمورَها عَلَيْها ويَبُثُّ الْفِتَنَ فيها فَلا يُبْصِرُونَ الْحَقَّ مِنَ الْباطِلِ «در اين امّت پيشوايي كشته ميشود كه خونريزي و جنگ تا روز قيامت گشوده ميگردد و كارها را برايشان مشتبه مينمايد و فتنهها و تبهكاريها را در آنان نشر ميدهد، پس آنها حق را از باطل تميز نميدهند».9. آز و طمع: أَكْثَرُ مَصارِعِ الْعُقُولِ تَحتَ بُروقِ الْمَطامِعِ «بيشتر جاهاي به خاكافتادن و لغزش خردها، زير درخشندگي طمعها و آزها است».10. فقر و تنگدستي: يا بُنَيَّ إِنّي أَخافُ عَلَيكَ الْفَقْرَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنهُ، فَإنَّ الْفَقْرَ مَنْقَصَةٌ لِلدّين، مَدْهشةٌ لِلْعَقلِ، داعيةٌ لِلْمَقْتِ «اي پسرم، من بر تو از تنگدستي ميترسم، پس از شرّ آن به خدا پناه ببر كه تنگدستي جاي شكست و كمبودي در دين است و جاي سرگرداني خِرد است و موجب دشمني است».11. وسوسهها: هُوَ الْقادِرُ الَّذي إذا... حاوَلَ الْفِكْرُ الْمُبَرَّأُ مِنْ خَطَراتِ الْوَساوِسِ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ... رَدَعَها وَهِيَ تَجُوبُ مَهاوي سُدَفِ الْغُيوب «اوست توانايي كه اگر فكر و انديشه پيراسته از وسوسههاي شيطاني بخواهد منتهاي قدرت او را دريابد، خداوند آن اوهام و عقول را بازميگرداند در حالتي كه راههاي هلاكت و تاريكيهاي عوالِمِ غيب را طي كرده».12. كار تحميلي: اِنَّ لِلْقُلوبِ شَهْوَةً وَ إِقْبالاً وإدْبارا فَأْتُوها مِنْ قِبَلِ شَهْوَتِها وَإقْبالِها، فإِنَّ الْقَلْبَ إذا أُكْرِهَ عَمي «محققا دلها را خواهش و روآوردن و روگردانيدني است، پس به سوي آنها بياييد از راه خواهش و روآوردن آنها (نه از راه بيميلي و نه خواستن آنها)، زيرا هرگاه دل به انجام كاري مجبور شد كور ميگردد».13. نزاع و كشمكش: مَنْ كَثُرَ نِزاعُهُ بِالْجَهلِ دامَ عَماهُ عنِ الْحَقّ «كسي كه بر اثر ناداني بسيار مكابره و زَد و خورد نمايد، كوري و نابينايي او از حق، هميشگي است».14. خشنودي و خشم: وَيَكادُ أَفْضَلُهُم رَأْيا يَرُدُّهُ عَنْ فَضْلِ رَأْيِهِ الرَّضي والسٌّخْطُ «از ايشان آن كه انديشهاش درستتر است، زود خشنودي و خشم او را از انديشه نيكويش برميگرداند، (از عيب آنچه از آن خشنود شده چشم ميپوشد و در آنچه از آن به خشم آمده عيب گيرد)»15. لجاجت: اللَّجاجَةُ تَسُلُّ الرَّأْيَ «لجاجت و ستيز، تدبير و انديشه درست را دور ميكند».16. عمل نكردن به علم (به كار نبستن علم): الْعِلْمُ مَقْرونٌ بِالْعَمَلِ، فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ والْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإنْ أَجابَهُ وَ إلاّ إرْتَحَلَ عَنْهُ «علم بسته به عمل است، پس هر كه دانست عمل كرد و علم عمل را ندا ميكند، اگر دعوت آن را پذيرفت از آن علم سود برده ميشود وگرنه علم از عمل دور ميگردد».17. كبر و استكبار: فاللّه اللّه... وسُوءِ عاقِبَةِ الْكِبرِ، فَإنَّها مَصيدَة إبليس الْعُظمي وَمَكيدَتُهُ الْكُبْري، الّتي تُساوِرُ قلوبَ الرِّجالِ مُساوَرَةَ السُّمُومِ الْقاتِلَة «و از بديِ پايان خودخواهي و گردنكشي بترسيد، زيرا تباهكاري و گردنكشي بزرگترين دام و فريب شيطان است؛ چنان فريبي كه مانند زهرهاي كُشنده در دلهاي مردان داخل ميشود و آنها را از بين ميبرد».18. تعصّب و عصبيّت: إعْتَرَضَتْهُ الْحَميَّة فَافْتَخَرَ عَلي آدمَ بخَلْقِهِ وتَعَصَّبَ عَلَيه لاِءَصْلِهِ فَعَدُوُ اللّهِ إمامُ الْمُتَعَصبينَ وَسَلَفِ الْمُستكبرينَ الَّذي وضَعَ أساسَ الْعَصَبيّة «كبر و خودخواهي به او روي آورد، پس به آفرينش خود بر آدم فخر و نازش نمود و براي اصل خويش (كه از آتش آفريده شده بود) عصبيّت نموده آشكارا زير بار فرمان حق نرفت، پس دشمن خدا (شيطان) پيشواي متعصّبين و گردنكشان است كه بنيان عصبيّت را به جا گذارد».19. غفلت: بينكُم وبَيْنَ الْمُوعِظَةِ حِجابٌ مِنَ الْغِرَّة «بين شما و بين شنيدن و پيروي از موعظه و پند، پردهاي از غفلت و بيخبري ميباشد».20. يك جانبهنگري: يا حارِثُ، إنّك نَظَرْتَ تحتَكَ وَلَمْ تَنْظُرْ فَوْقَكَ فَحِرْتَ «اي حارث، تو به زير خود نظر كردي (گفتار باطل و نادرست آنها را پسنديدي) و به بالايت نگاه نكردي (در سخنان حق و درست من انديشه ننمودي)، پس حيران و سرگردان ماندي».21. سُستي و تنبلي: فَتَداوَ مِنْ داءِ الْفَتْرَةِ في قلبكَ بِعَزيمَةٍ «پس مداوا كُن رنج سستي دل خود را به تصميم و كوشش در طاعت».22. شبهه: وَإنَّما سُمّيَتِ الشُّبْهةُ شُبْهَةً لأَنَّها تُشْبِهُ الْحَقَّ «شبهه از اين جهت شبهه ناميده شده كه شبيه و مانند حق است (هر كس نميتواند ميان حق و باطل تميز دهد)».