انسداد اجتهاد - اجتهاد موجود و اجتهاد مطلوب نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اجتهاد موجود و اجتهاد مطلوب - نسخه متنی

علی اکبر صادقی رشاد

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

انسداد اجتهاد

علي‏اكبر صادقي رشاد

معنا و مبناي اجتهاد

اجتهاد كارآمد و تفقه روزآمد عبارت است از: «فهم فطرت نمون و خردمندانه متون ديني در بستر شرايط»؛ به تعبير ديگر تفقه يعني «وحي و سنت» به اضافه «خردورزي متمحض» به اضافه «زمان آگاهي»؛ آن گاه كه نصوص ديني به ساحت خرد و زمان آگاهي عرضه شود، اجتهاد روي مي‏دهد؛ زيرا آن گاه كه عقل پا به عرصه دين فهمي مي‏نهد، كارآمدي دين تضمين مي‏شود، و وقتي زمان آگاهي وارد فهم دين مي‏شود، روزآمدي آموزه‏هاي ديني تأمين مي‏گردد. اصولاً اگر خردورزي و زمان آگاهي را در مقام فهم و تطبيق دين شرط نكنيم، اجتهاد و تفقه معنا نخواهد داشت، و حذف اين دو عنصر در مقام فهم دين برابر است با تحجر و تجمد؛ تحميل اين دو عنصر بر متن ديني نيز برابر است با التقاط و تجدد؛ (به تعبير قرآني تَحريفُ الكَلِم عن مواضِعِه)، طي چند سده اخير دين همواره از يكي از اين دو رويكرد يعني تجمد و تجدد ضربه خورده است.

مشهورترين و استوارترين دليل نقلي جواز يا لزوم اجتهاد، آيه «نفر» است فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لَيَتَفَقَّهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ، لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنَ اين آيه به ما مي‏گويد: بايد گروهي با اهتمام و تضلع، به تفقه در دين و دين فهمي بپردازند و با ارائه يافته‏هاي علمي ديني، مردم را انذار كنند تا آن‏ها نيز از خلاف و خطا در دين باوري و دين داري بر حذر بمانند. «تفقه» به معناي فهم كردن است و منظور از «دين» نيز تمام دين است نه بخش خاصي از آن مانند «احكام». «انذار» نيز با طرح همه اضلاع و زواياي آموزه‏ها و آورده‏هاي ديني اتفاق مي‏افتد. انذار فقط با ارائه احكام رخ نمي‏دهد، بلكه تناسب عقايد با انذار بيش‏تر است تا احكام!، چه بسا انذار، تنها با ارائه حقايقي كه بايد آن‏ها را درك و باور كرد يعني عقايد تحقق يابد. فهم صفات جلال الهي از آگاهي به احكام طهارت دو چندان انذارآورتر است، معاد صدچندان بيش‏تر از آشنايي با طهارت و صوم و صلات موجب انذار است، و هم‏چنين اگر احكام موجب انذار باشد، اخلاق كم‏تر از احكام منشأ انذار نيست. دست كم، تحذير و پرهيختن به القا و ارائه آموزه‏هاي بايستي دين ـ يعني احكام ـ منحصر نيست، چرا كه آموزه‏هاي ارزشي و رفتاري دين يعني اخلاق و تربيت نيز از جهتي داراي كاركردي مشابه كاركرد احكام است و بي‏ترديد، و قطعا عقايد بيش از احكام و اخلاق و تربيت كاركرد انذاري دارد.

كاركردهاي اساسي اجتهاد

«رسالت»، اوّلين حلقه سلسله هدايتگران الهي است؛ «امامت» دومين حلقه آن و «فقاهت» و اجتهاد ـ به معناي عام آن ـ سومين حلقه و امتداد امامت است.

اجتهاد، به معناي عام به طور خلاصه، داراي چهار كاركرد اساسي است

1. تخريج و تنسيق معرفت ديني

نخستين كاركرد اجتهاد، به معناي عام، استنباط گزاره‏ها (عقايد)، آموزه‏هاي بايستي (احكام) و آموزه‏هاي ارزشي (اخلاق) و سازمان‏دهي اين سه حوزه است.

2. تصحيح و تنقيح معرفت ديني

كاركرد ديگر اجتهاد، سنجش و آسيب‏شناسي، بازپژوهي و بازپيرايي و تصحيح و تنقيح معرفت ديني است. يعني اگر در فهم دين خطا رخ داده باشد با منطق اجتهاد، صواب و سراب را از هم باز مي‏شناسيم و خطاها را منع، و فهممان را از دين تصحيح مي‏كنيم.

3. تعميم و توسعه معارف دين

كشف زواياي نامكشوف دين و بسط معارف آن، با اجتهاد ميسر مي‏شود. آراي جديد، نظرهاي نوظهور با اجتهاد صورت مي‏بندد، بالندگي و گسترش دين، به موازات توسعه معارف و مسائل بشر، با اجتهاد تضمين مي‏شود، اصولاً امامت و اجتهاد، مبرر و توجيه‏گر خاتميت است.

4. تطبيق و نوآمد سازي دين

با تفقه و اجتهاد (به معناي عام آن)، دين نو مي‏شود. انطباق احكام و اخلاق ديني بر شرايط متغير حيات آدمي به عهده اجتهاد است و نو كردن زبان دين و تازه كردن ادبيات ديني، با اجتهاد صورت مي‏پذيرد. شكستن تجمد و تصلب با منطق اجتهاد ميسر است.

اين كاركردهاي اجتهاد است و اين تلقي‏اي است كه ما از اجتهاد داريم. امّا آيا در روزگار مااين تلقي از اجتهاد، جريان دارد؟ به نظر ما اجتهاد و معرفت ديني ما، امروز نيازمند آسيب‏شناسي دقيق و جامعي است، زيرا اجتهاد انسداد شكن، امروز خود دچار انسداد و انعطال شده است!

ركود و ركون سدگاني در دين پژوهي

سده‏ها است كه در قلمرو مباحث كلامي، گرفتار ركود و ركون شده‏ايم، طي چند قرن گذشته، از قله‏هاي مكتوب در قلمرو الهيات، تنها تجريدالاعتقاد خواجه را مي‏شناسيم كه ده‏ها شرح و تعليقه نيز بر آن نگاشته شده است و شوارق هم قله ديگري است كه در ديدرس ماست. امّا پيش‏تر كه مي‏آييم، هرچه افق را نگاه مي‏كنيم جز چند مورد انگشت شمار، كار برجسته‏اي به چشم نمي‏خورد، تا اين كه در روزگار ما، فرزند بروند و آبرومند حوزه، استاد شهيد مطهري با عرضه مجموعه رساله‏هاي جهان بيني اسلامي و رساله‏ها و مقاله‏هاي ديگر، «كلام نو» ايران را بنيان نهاد. (نمي‏گويم «كلام جديد»، چون از اين تعبير، تلقي‏هاي متفاوت بلكه متعارضي در اذهان تداعي مي‏شود).

فلسفه نيز ـ از روزگار صدرالمتألهين تا عهد علامه طباطبايي سه قرن تعليقه نگاري و تكرار بر تعاليم صدرا و اصرار بر طرح غيركاربردي حكمت را پشت سرنهاد تا مردي از حوزه برخاست و در همين قم مقدس، ركود و ركون را شكست و فلسفه اسلامي را نو كرد. مرحوم علامه طباطبايي با نگاشتن اصول فلسفه و روش رئاليسم، فلسفه نوصدرايي را بنا نهاد و ركود در قلمرو فلسفه را شكست؛ به رغم آن كه هر آن چه پيش از او نوشته مي‏شد، تعليقه و تحشيه، ذيل و شرح بر متون پيشين به ويژه فلسفه صدرايي بود، و كسي سخني معتنابه عرضه نمي‏كرد.

طي قرون، در فقه و اصول، افت و خيز بسيار بوده است و از نقش و سهم بزرگاني چون آخوند در اصول و شيخ اعظم در اصول و فقه و صاحب جواهر در فقه كه بگذريم، وضع چندان مطلوب نيست. به خصوص از زماني كه امواج مدرنيسم، مرزهاي جهان اسلام را در مي‏نوردد و حيات مدرن به صورت ناقص الخلقه خود را بر مناسبات مسلمانان تحميل مي‏كند، نيازهاي جديد و مسائل نو پديد بي‏شماري، خود را برابر فقه مي‏نهد، و چندان پاسخ در خور دريافت نمي‏كند، فقه به نحو مضاعف از زمان فاصله مي‏گيرد.

به قلمرو اخلاق اشاره نمي‏كنم، كه ركود در بحث‏هاي نظري در حوزه دانش‏هاي اخلاقي دو چندان بوده است. به رغم اين كه منابع ما آكنده از مفاهيم بلند و دقيق و ارزشمندي است، در مسائل اساسي و بنياني اخلاق كار درخوري نكرده‏ايم. حتي نمي‏توان از گذشته‏هاي دور هم مصاديق بر جسته متعددي را كه بتوان گفت كاري است كارستان، نام برد.

تربيت پژوهي نيز كه ركن چهارم معرفت ديني است مطلقا مغفول مانده است، رسالت اساسي دين، فردسازي و جامعه‏پردازي است و بدون آن دين به غايت مطلوب خود نمي‏رسد.

آسيب‏شناسي اجتهاد و تفقه رايج

مشكل كجاست؟ مشكل آن جاست كه ما اوّلاً؛ معناي اجتهاد را محدود ساخته‏ايم، اجتهاد در نفس «اجتهاد» فراموش شده است، ثانيا؛ قلمرو آن را محصور كرده‏ايم و ثالثا؛ اسف‏بارتر اين كه خود اجتهاد، تقليدي شده است.

از نگاه ما شيعه، همه دين بايد ـ به معني عام و به طور نسبي ـ اجتهادي درك شود، به ويژه اصول عقايد كه ذاتا تقليد بردار نيست؛ يعني اعتقاد، در مقام ثبوت هم تقليدپذير نيست؛ زيرا نمي‏توان گفت كه چون فلاني چنين و چنان مي‏انديشد يا مي‏گويد، در من حالت ايمان پديد مي‏آيد. اصولاً ايمان كه «عقد انفسي» است مبتني بر تفكر و تعقل است؛ از اين رو در عقايد، همه بايد اجتهاد بورزند و اصول گزاره‏هاي ديني را مجتهدانه و با منطق بپذيرند؛ حتي كسي نمي‏تواند بگويد: چون امام صادق(ع) فرموده است «خدا يكي است»، پس خدا يكي است. پذيرش كلام معصوم نيز پشتوانه عقلاني دارد و ما براساس استدلال‏هاي عقلي حجيت كلام و كردار معصوم را پذيرفته‏ايم، هرچند پس از پذيرش حجيّت و يقين‏آوري، كلام معصوم مي‏تواند حتما كبراي قياسي قرار گيرد. لزوم تقليد در احكام را عامه مردم براساس تعقل و اجتهاد اجمالي پذيرفته‏اند. اوّلين مسأله‏اي كه در رساله‏هاي علميه ذكر مي‏شود، مگر جز اين است؟ امّا ما امروز چه اندازه در بخش عقايد اجتهاد مي‏كنيم؟ گويي عقايد از دايره اجتهاد بيرون است!

در حوزه اخلاق و تربيت چند اثر اجتهادي ارائه كرده‏ايم؟ مگر نبايد اخلاق و تربيت ديني را هم ازمنابع استنباط كرد؟ مگر نبايد چهار كاركرد اجتهاد را در حوزه اخلاق و تربيت نيز به كار بست و از مواهب تفقه در اين حوزه نيز سود برد؟ اما كدام مجتهد ارجمندي، امروز در انديشه اجتهاد در حوزه اخلاق و تربيت است؟ و اگر هستند كم‏اند من تنها يك مجتهد را در اين روزگار سراغ دارم كه دست به چنين كاري زده است. مجتهد اخلاقي فراوان داريم، اما مجتهداخلاق نداريم. شايد كساني هستند، اما من آن‏ها را نمي‏شناسم.

تا ظهور انقلاب اسلامي، اكثر ابواب و آموزه‏هاي حُكمي و خُلقي و به ويژه آن بخش (كه به فعل جمعي مكلفين مربوط مي‏شد) متروك بود. هنوز هم سياسيات و اجتماعيات در فقه به كناري نهاده شده است و به نحو در خور بدان پرداخته نمي‏شود و نوعا در تحصيل، تدريس و تحقيق فقهي به فقه فردي و عباديات اهتمام و اكتفا مي‏شود. اگر آماري از دروس اصلي و رسمي حوزه قويم و غني‏ما تهيه شود خواهيم ديد كه اغلب مدرسان برجسته كه سيره و سخن آن‏ها حجت و نظرشان گره گشا است، به تحقيق و تدريس فقه فردي اشتغال دارند؛ طهارت، صلات، صوم و... . براي من دشوار است كه اين تعبير تند را به زبان برانم كه گويي ما، به طور تلويحي اذعان كرده‏ايم فقه ما فقه سكولار است! فقه بي‏طرف، فقه در حاشيه و فقه غيرسياسي و غير اجتماعي، فقه سكولار است زيرا سكولاريته ذو مراتب و ذو وجوه است، از جمله وجوه و مراتب آن، فردي انگاشتن آموزه‏هاي ديني است.

اين فقه سياسي و اجتماعي است كه مظان «حوادث واقعه» است و اجتهاد مي‏طلبد. ديريست كه در فقه فردي و عبادات، راه پيموده و كوبيده طي مي‏كنيم. تدريس باب طهارت و صلات كار دشواري نيست. آن قدر گفته‏اند و نوشته‏اند كه تدريس و تحقيق در آن‏ها چندان پژوهش و صرف وقت و حتي توان علمي نمي‏طلبد؛ علاوه برآن كه مسائل مستحدث نوعا در حوزه اجتماعيات و سياسيات و معاملات و عقود و ايقاعات واقع مي‏شود. در باب طهارت و صوم و صلات، هر چند سال، مگر چند مورد ممكن است مسأله و موضوع جديد پيدا شود؟ امّا اگر مثلاً به حوزه معاملات نظر بيفكنيم، مي‏بينيم، مسائل نوظهور پيچيده و موضوعات جديد فراواني با تعاريف خاص خود، امروز در دنيا ظهور كرده كه فقه ما اصلاً بدان‏ها نپرداخته است. نگوييد چنين مسائلي چه ربطي به زندگي مسلمانان دارد؟ زيرا اكنون اگر در آن سوي كره زمين تحولي در سياست و اقتصاد و معاملات اتفاق بيفتد، زندگي ما از آن متأثر مي‏شود. مسائل‏نو و بي‏پيشينه در اجتماعيات و سياسيات و اقتصاديات بسيار است و اين‏ها، مصاديق «مسائل مستحدثه» و «حوادث واقعه» هستند.

حقيقت تلخ‏تر اين كه به جهت رواج «فقه سينه به سينه» و نسل به نسل، اجتهاد تقليدي شده و برخي فقه پژوهان ما در همين فقه فردي هم، به معناي دقيق و حقيقي اجتهاد نمي‏ورزند، هر شاگردي، ناخودآگاه مقلد استاد خويش است! زيرا نوعا درس شاگرد، تقرير درس استاد است! اين نوع اجتهاد حتي در فقه فردي هم كاربرد ندارد، زيرا اين اجتهاد نيست، بازخواني و بازگويي استنباطات فقيه پيشين است. خلاصه اين كه

1. دايره اجتهاد، امروز محدود شده و نوعا منطق اجتهاد تنها در فقه به كار مي‏رود، اخلاق و عقايد و نيز خود فن اجتهاد از قلمرو فعل اجتهادي خارج شده است.

2. در فقه نيز، فقه سياسيات و اجتماعيات كه مورد ابتلاي مردم و ميدان اصلي ظهور مسائل مستحدث و نيازمند اجتهاد و ابداع است متروك مانده است.

3. در فقه فردي نيز راه طي شده پيموده مي‏شود و اين همان انعطال و انسداد اجتهاد است.

بايسته‏هاي هشت گانه دين پژوهي

امروز هشت بايستگي و ضرورت، دين پژوهي حوزه علميه ما را احاطه كرده است كه درد آشنايان و دغدغه‏مندان بايد بدان‏ها بپردازند.

1. اجتهاد در اجتهاد: خود اجتهاد نبايد از موضوع خود، خارج انگاشته شود. امروز با همان منطق اجتهاد بايد خود منطق اجتهاد و روش استنباط دين، به خصوص از جهت كشف روش نظام‏پردازي و طراحي نظامات اجتماعي، مورد بازنگري قرار گيرد. فقيهان و متفكراني چونان شهيد محمد باقر صدر، شهيد مرتضي مطهري و حضرت امام(ره) راه نوي را پيش روي ما گشودند، اما پي گرفته نشد. امام(ره) با تخطئه اجتهاد مصطلح متعارف و وارد كردن اصل «لحاظ ظرف متعلق حكم» (زمان و مكان) در استنباط و افتا، و نيز حكومت را فلسفه عملي فقه خواندن، روزني گشود اما نه چندان روشن.

2. احيا و بازآوري علوم متروك: الآن در حوزه ما چند علم به نحو فراگير و رسمي مورد تدريس و تدرس و تعليم و تعلم است؟ آيا عدد علوم متداول در حوزه به عدد انگشتان دست مي‏رسد؟ اين حوزه با عظمت، به اندازه يك دانشكده هم تنوع علمي ندارد! هر چند كه دانشگاه‏هاي ما وضع اسف بارتري دارند. كميت بسيار است، اما كيفيت اندك. از بزرگي نقل شد كه فرموده بود: «دانشگاه ما اقيانوسي است به عمق يك وجب»! دانشگاه‏ها نيز بايد اصلاح بشود واين مسؤوليت بر ذمه شوراي انقلاب فرهنگي است كه متأسفانه تا سطح شوراي عالي اداري يك وزارتخانه تنزل كرده است. رسالتي كه امام بر دوش اين نهاد نهاد، هرگز به منزل نرسيد. دانشگاه‏ها و اين شورا بحث خاص خود را دارد و در جاي خود بايد بدان پرداخته شود.

اين بسيار مايه تأسف است كه از تفسير قرآن، كلام و... به عنوان دروس جنبي تعبير شده است! مگر قرآن اساس كلام، فقه، اخلاق و تربيت نيست؟ چطور تفسير آن درس جنبي است؟ چرا علم السنه، علم الحديث، سيره‏شناسي، قواعد فقه و بسياري دانش‏هاي ضرور ديگر متروك است؟ فخر رازي كتابي به نام جامع العلوم يا حدائق الانوار في حقائق الاسرار (معروف به ستيني) دارد كه در آن شصت علم را كه در گذشته در ميان مسلمانان دارج و رايج بوده فهرست كرده و يكايك آن‏ها را تعريف و قلمرويشان را تبيين مي‏كند كه اكثر آن‏ها امروز جزو علوم متروك و ديرياب است، در حالي‏كه در گذشته اغلب آن‏ها در حوزه‏هاي علوم ديني مورد تدريس و تحقيق بوده است. تا دانشگاه‏ها نبودند و نظام آموزشي مدرن، وارد جهان اسلام نشده بود، حوزه‏ها كانون همه علوم بودند؛ حتي طب، رياضي، نجوم و هيأت در حوزه‏ها تدريس و تحقيق مي‏شد.

3. نقادي و بازپژوهي علوم متعارف و متداول كنوني: دانش‏هاي موجود و متون معتبر آن بايد مورد نقادي روش‏شناختي، ساختاري و محتوايي قرار گيرد و در پاره‏اي مدعيات و مطالب آن‏ها بازنگري و اصلاح صورت بندد.

4. تنقيح و بازپيرايي علوم و متون رايج: خلط ميان علوم فراوان است و زوائد در علوم و متون بسيار راه يافته است. بايد با پيراستن آن‏ها در جهت تصفيه و تنقيح دانش‏هاي ديني كوشش شود. اين ضرورت را بيش‏تر توضيح خواهم داد.

5. تنسيق و بازآرايي پاره‏اي از علوم ديني: بعضي بلكه اكثر علوم به دلايلي از جمله ظهور دانش‏هاي جديد و لزوم تأسيس دانش‏هاي جديد ديگر، بايد از نو آراسته شوند و نظم و نسق جديدي پيدا كنند. غايت و قلمرو آنان نيز مجددا تعريف شود. يكي از ضرورت‏هاي كنوني، علاوه بر بازآرايي و نظم دهي مجدد هر يك از علوم ديني، سازمان دهي و تقسيم كلان و مجدد اين علوم است كه با فرصت به طرح و شرح اين نكته بايد پرداخته شود.

6. ابداع و نوآوري: امروز مهم‏ترين مسأله و نياز جهان اسلام و بزرگ‏ترين رسالت حوزه، نوآوري و ابتكار علمي است. نوآوري به لحاظ اهميت، ذومراتب و مقول به تشكيك است. پرداختن به موضوعات نو، استخدام زباني نو در باز گفت انديشه ديني، به كارگيري روش نو در طرح مباحث، ارائه تقريري تازه در يك مسأله، طراحي ساختار نو براي يك بحث، طرح نكته‏اي جديد، ارائه راهكار يا راهبردي تازه، ارائه نظريه جديد، تأسيس دانش نو، طراحي دستگاه معرفتي جديد، همه و همه مصاديق نوآوري است و ما بدان‏ها محتاجيم.

7. تأسيس و بنيان‏گذاري برخي از دانش‏هاي جديد: يك سلسله دانش‏هايي را در حوزه دين‏پژوهي كه امروز در مواجهه با افكار و علوم در جهان به آن‏ها نيازمنديم بايد بنيان‏گذاري كنيم. هر چند اين ضرورت، ذكر خاص بعد از عام (ابداع) است، امّا از اهميت مضاعفي برخوردار است؛ لذا آن را مستقلاً مطرح كردم.

8. ايجاد نظام آموزشي و پژوهشي كه در آن تحصيل و تحقيق، تخصصي؛ اما استنباط و هم‏چنين افتا، بينا رشته‏اي باشد: بشر معاصر، ضرورت تخصص و تمحّض در همه رشته‏ها و رسته‏ها را، به عنوان امري عقلاني و عقلايي پذيرفته و در عين حال به بايستگي مطالعات بينا رشته‏اي نيز تن در داده است؛ كما اين كه در جهان اسلام نيز بر اثر بسط حكمت و معرفت اسلامي، رفته رفته معارف ديني به دانش‏هاي مستقل گوناگوني تجزيه شده است، آن چنان كه امروز لزوما هر فقيهي مفسر متخصص نيست و هر مفسري فقيه جامع، هم‏چنين هر متكلمي، فقيه و مفسر نيست و بالعكس و هكذا ساير تخصص‏ها، بايستگي تجزي و تخصصي كردن معرفت به حوزه‏هاي چهارگانه دين به صورت شاخه‏هاي فرعي در هر رشته در مقام تعليم و تحقيق، و جمعي كردن (با مشاركت مجتهدان شاخه‏هاي مرتبط و در فقه اجتماعي سياسي با مشاورت كارشناسان موضوع شناس) و نيز مطالعه تطبيقي (ميان مذاهب و مكاتب، البته عنداللزوم) و بينا رشته‏اي نگريستن (با لحاظ دانش‏هاي مرتبط) در هنگام استنباط، از بديهيات روزگار ماست كه دير يا زود بايد بدان تن در دهيم.

بسط بايسته‏ها:

در بحث كوتاه، مجال طرح و شرح همه بايستگي‏ها نيست، از اين رو اين جا تنها به شرح و بسط پاره‏اي از آن‏ها مي‏پردازيم:

اجتهاد در اجتهاد

«اجتهاد در اجتهاد» بزرگ‏ترين ضرورت امروز حوزه است. تاريخ و ادوار فقه ما گواه است كه مفهوم و عمل اجتهاد به طور تدريجي، در مقاطع مختلف، دگرگون شده و لهذا فقه مفهوما و مصداقا در برخي مقاطع، متحول گشته و قلمرو آن، جا به جا شده است. كما اين كه در گذشته، فقه (فقه اكبر)، شامل كلام و حوزه بينشي دين هم مي‏شد، امّا الآن فقه عملاً علمي است كه فقط به قلمرو افعال مكلفين محدود شده و معلوم نيست از كجاي واژه و ادلّه اجتهاد اين حصر برمي‏آيد؟ بسط كاربرد اجتهاد و مفهوم فقاهت، سهم گزاري افزون‏تر منبع عقل در اجتهاد را مي‏طلبد و اين كار، موجب دقيق‏تر و حقيقي‏تر شدن معناي اجتهاد و تفقه مي‏شود. توسعه در منابع (مدارك)، اصول، ضوابط و قواعد استنباط ديني، امري ممكن است. اجتهاد گروهي متقن‏تر و مطمئن‏تر است، كار فردي، همخوان و سازگار با منطق زمانه نيست. چه مانعي دارد كه حوزه به سازماندهي و راه اندازي حلقات علمي ـ فكري ممحض و متخصص، در علوم فقهي، پيرافقهي و فرافقهي بپردازد. تا آن‏ها تفكر و تأمل، شور و غور كنند و چه بسا بتوانند براي استنباط معارف ديني، علاوه بر ذخاير فخيم كنوني، روش‏هاي نوي تعريف كنند و ضوابط تازه‏اي تبيين و قواعد جديدي تأسيس نمايند؟ مگر در تاريخ علوم اسلامي، چنين چيزي اتفاق نيفتاده است؟ مگر افادات مشايخ ما به ظهور آثار فقهي و اصولي متعدد نيانجاميده، مگر عدة الاصول به معالم الاصول و معالم الاصول ما به كفاية الاصول منتهي نشده است؟ مگر اصول از حالت هويت مقدمه و ضميمه علم فقه بودن، در نيامده و فربه و موسع نشده است؟ آن چنان كه اكنون يك دوره تدريس آن، گاه بيست سال به درازا مي‏كشد! مگر مكتب فقهي بسيط و مختصر ما به موسوعه‏هاي مبسوط و مفصل تبديل نيافته است؟ به نظر ما هنوز و هم‏چنان امكان و ميدان تأسيس و توسعه وجود دارد، مگر استعداد اهل نظر به نهايت رسيده يا دين از پويش و زايش باز ايستاده است؟

در رشته‏ها و حوزه‏هاي گوناگون علوم، امروز مسائل نو، روش‏هاي تازه و ابزارهاي معرفتي جديدي ابداع و ارائه شده است، پرسش‏ها و موضوع‏هاي بديع و بكر بسياري خود را در برابر معرفت ديني نهاده‏اند و پاسخ مي‏طلبند. تحول و تكامل در علم اصول از ضرورت‏هاي ايجاد امكان پاسخ گويي به آن‏هاست.

فهم پرسش‏هاي ناشي از شرايط جديد، پاره‏اي ضرورت‏ها را بر ما تحميل مي‏كند. اصولاً نمي‏شود بي آن كه پرسشي خطور كند، پاسخي خلق شود. مگر ممكن است بي آن كه موضوع شناخته شود، حكمي بر آن صادر كرد؟ موضوعات به سه دسته «شرعي»، «عرفي» و «علمي» قابل تقسيم است؛ موضوعات عرفيه تابع تشخيص عرف است، اما موضوعات شرعيه و هم چنين موضوعات علمي، (موضوعاتي كه علوم به حسب مورد، بايد آن‏ها را تعريف كنند)، به عهده مجتهد و تخصص‏هاي فرافقهي و پيرافقهي است.

امروز حتي خود موضوع‏شناسي، نيازمند اجتهاد ـ به معناي عام ـ است. اگر فقيه ما زمانه را نشناسد، يعني به حيات مدرن و لوازم آن آگاهي نداشته باشد، هندسه معرفتي جهان جديد را درك نكند، با موضوعات نو آشنا نباشد، مسأله‏هاي نوظهور را نيابد، پرسش‏هاي روزگار را نداند، فقه ما تحول و توسعه پيدا نمي‏كند. و اين جز با توسعه مفهوم و مصداق منطق اجتهاد و تشكيل حلقات كارشناسي كه در هاله و حاشيه هر فقيه فحلي ياري رسان او در تحقيق و تدقيق باشند، فرا چنگ نخواهد افتاد و اگر اين تحول و توسعه روي ندهد، اجتهاد ما كارآمد و دين ما روز آمد نخواهد شد. يك فقيه فرد، به فرض كه به تنهايي، موضوعات شرعيه را بشناسد، كه مي‏شناسد؛ با موضوعات علمي و عرفي چه خواهد كرد، در حالي كه دايره عرف، امروز توسعه يافته است و چنان و چندان نيست كه يك فرد بتواند به سادگي و سهولت، فهم عرفي جامع تحصيل كند. موضوعات، معاملات و انواع عقود عرفي، در قياس با گذشته گسترش يافته است. فهم موضوعات عرفي در پشت درهاي بسته حجره‏ها به دست نمي‏آيد. مگر يك نفر چه قدر قدرت و دقت دارد؟ من نمي‏گويم موضوع‏شناسي مطلقا وظيفه فقيه است، اما مدعي هستم اگر موضوع فهم نشود، مسأله درك نشده و اگر پرسش درك نشود، پاسخ ميسر نيست يا پاسخ كارآمد نيست. موضوع‏شناسي هم در استنباط و هم در اجراي حدود الهي نقش‏آفرين است.

دانش‏هاي ديني ما بايد به فتح عرصه‏هاي جديد بپردازد. اگر عرصه‏هاي نو و ناگشوده در حوزه الهيات و بينش، اخلاق و منش، احكام و كنش ديني شمارش شود، مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد. تعريف و تنسيق مباحث و مسائل مغفول در سه قلمرو دين، مي‏تواند خود، موضوع يك تحقيق اساسي باشد. از باب مثال من اين جا به بعضي از مسائل، آن هم صرفا در قلمرو فقه و از زاويه مطالعه فقهي اشاره مي‏كنم ـ در عين اين كه بعضي از اين موضوعات مي‏تواند و بايد در قلمرو فلسفه، كلام و اخلاق نيز مورد بررسي و پژوهش قرار گيرد ـ دين ما اگر دين روزآمد و كارآمد، خاتَم و خاتِم، جامع و جاويدان، پويا و پايا است كه هست و اگر اسلام ديني است كه قافله بشر را تا نقطه فرجام و قله فرج پيش خواهد برد، بايد پاسخ‏گوي همه مسائل همه نسل‏ها و عصرها باشد. اما آيا اكنون بالفعل پاسخ همه پرسش‏ها در مشت اصحاب دين و ارباب دين پژوهي است؟ عيب از فقه، كلام يا فلسفه و اخلاق اسلام نيست. عيب از ماست، بايد امروز اصحاب فلسفه و كلام و ارباب فقه و اهالي مباحث نظري اخلاق نقد بشوند.

فقه پويا، فقه سنتي

بعضي، از سر جهل يا جهد، مي‏گويند دو گونه فقه داريم: فقه پويا و فقه سنتي! در گذشته حوزه از آفت تحجر و تجمد رنج مي‏برد، امروز علاوه بر آن از آفت بنيان برانداز غرب زدگي و تجدد نيز به شدت در رنج است. كساني به نام نوانديشي و نوآوري دركلام و فقه كه قطعا يك ضرورت است، به جاي اجتهاد، در ورطه آفاتي چون شاذگرايي، اصرار بر تكثر آرا و ايجاد تحير در مردم، آنارشيسم علمي و بي‏مبالاتي در اظهار نظرها، اباحي‏گري، مسيحيت زدگي، سني زدگي، سياست زدگي، دين اصطيادي، دين ترجمه‏اي، عوام زدگي، ژورناليسم كلامي و فقهي يا كلام و فقه ژورنالي در افتاده‏اند. به نظر مي‏رسد خطر چنين كساني بسي بيش‏تر از خطر جريان متحجر متجمدي است كه دين پژوهي و دين‏داري را دچار حالت اختناق كرده است. زيرا اين كسان با روش غلط خود انديشي، نو انديشي حقيقي در دين پژوهي را به خطر مي‏اندازند، به جنبش اصلاحي حوزه لطمه مي‏زنند و موجب تثبيت و تداوم جريان متجمد مي‏گردند...!

عبارت «فقه ناپويا» تعبير «خود متناقض» و پارادوكسيكالي است. فقه حاصل تفقه و اجتهاد است و اجتهاد شالوده شكن و سنت زدا، ابداع‏گر و بدعت ستيز است. اجتهاد مي‏تواند «متروك» بشود، اما نمي‏تواند «مندرس» گردد. فقه مي‏تواند متوقف بشود، اما نمي‏تواند سنتي باشد، و اگر فقه و اجتهاد مندرس و سنتي شد، آن گاه ديگر فقه و اجتهاد نيست. مقوله اجتهاد بالذات از اندراس و سنتي شدن ابا دارد؛ اگر حكمي، حتي هزار سال پيش، با منطق اجتهاد استنباط و بر موضوعي بار شده باشد، هنوز نسبت به همان موضوع و آن موقع، جديد است. فقه سنتي و فقه مدرن يعني چه؟ فقه هميشه مدرن است؛ فقه، يعني نوآوري ولي فقه زنده و بالنده و به تعبير حضرت امام(ره) «فقه جواهري» بايد به استقبال مسائل مستحدث برود، و بايد بپذيريم كه ما تفقه را متوقف و اجتهاد را زمين‏گير كرده‏ايم!

فريضه‏هاي فقه

اين جا از باب ارائه نمونه، به پاره‏اي از مسائل مهم در حوزه فقه، كه بدان نپرداخته‏ايم يا اصولي و عميق، در خور و فراخور كار نكرده‏ايم، اشاره مي‏كنم:

كدام فقيه و فاضلي تا كنون به «فقه توسعه» پرداخته است، اگر فقيه فحل و اهلي باشد، به اندازه يك جواهر مي‏توان و بايد در فقه توسعه نگاشت. هزار مسأله و مقوله در ابعاد فكر، فرهنگ، فناوري، اقتصاد، مناسبات و هنجارهاي جديد كه توسعه و مدرنيته بر حيات و زندگي بشر و از جمله مسلمانان تحميل كرده، مطرح است و از فقه پاسخ مي‏طلبد، اما آيا ما حتي يك جزوه هم در اين باب عرضه كرده‏ايم؟!

مگر پديده جهاني‏سازي، مسأله اساسي بشر امروز نيست؟ و آيا امروز «حادثه واقعه»اي مهم‏تر از آن پيش روي مسلمانان قرار دارد؟ آيا جهاني‏سازي هيچ تلاقي‏اي با دين ندارد؟ هيچ نسبت مثبت يا منفي‏اي با اسلام ندارد؟ هر گونه نسبتي كه جهاني شدن با دين و دينداري داشته باشد، اسلام بايد موضع خود را با آن روشن كند. قطعا جهاني شدن كه مسأله كوچكي نيست، آيا اسلام آن چنان كوچك است و قلمرو آن محدود كه با مسأله مستحدثه و واقعه عظيمي چون جهاني سازي اصطكاك و تماس ندارد؟ اين كه اهانتي بزرگ به اسلام است. پروسه جهاني شدن (يا پروژه جهاني سازي) هزار مسأله و مقوله دارد و مسلمانان خواه ناخواه با آن‏ها دست به گريبانند و يا درگير خواهند شد، هر چند اكنون از آن غافلند. البته اين مقوله، هم بحث‏هاي فلسفي و كلامي دارد و هم مباحث اخلاقي و فقهي.

فقه تكنولوژي، فقه جَوْ و هوانوردي، فقه دريا و دريانوردي، فقه معادن بزرگ و ثروت‏هاي طبيعي و انفال، فقه محيط زيست، فقه تجارت خارجي، گمرك، ماليات، عوارض و جرايم، فقه توليد، توزيع، مصرف، فقه بانكداري و پول، معاملات مدرن، ابزارهاي مالي و اوراق بهادار، بيمه، تأمين اجتماعي و بازنشستگي و ده‏ها مسأله ديگر، حوزه‏هاي گسترده‏اي است كه ما هنوز به نحو درخور بدان‏ها نپرداخته‏ايم. برخي فكر مي‏كنند بانك صندوق امانات است و پول كنوني هم همان درهم و دينار سنتي است! احكامي كه بايد بر پول حمل شود همان احكام درهم و ديناري است كه خود ارزش حقيقي ذاتي داشت، ما بايد بدانيم توسعه چيست؟ جهاني سازي چيست؟ كاركردهاي پول جديد كدام است؟ بانكداري چيست؟ امروز اين مقولات با زندگي مردم ما گره خورده است، و مردم نادانسته و ناخواسته در معرض صدها معصيت‏اند!، مردم بابت روش بانكداري جاري كشور چقدر مبتلا و مرتكب نقض حدود الهي مي‏شوند؟ هر چند نظام، وزارت اقتصاد و دارايي و سيستم بانكي مسؤول است، اما ما طلبه‏ها هم مسؤوليم؛ زيرا بسياري از معصيت‏ها به علت بي‏خبري مردم از احكام الهي است.

فقه رسانه، اقيانوسي است بي‏كران. تلويزيون، راديو، سينما، اينترنت و مطبوعات كه هر روز، ساعت‏ها همه آحاد مردم، عالي و داني، عالم و جاهل، با آن‏ها سر و كار دارند، هر يك مشمول و مشتمل هزار حكم و قاعده است كه براي اكثر مردم مبهم و مجهول است! آيا خبرگزاري و خبرنگاري در اسلام حكم ندارد؟ حوزه ما حتي يك جلد فقه خبرگزاري و خبرنگاري و روزنامه‏نگاري نوشته است؟! مگر مطبوعات فقه ندارد؟! آيا بيش از صد سال نيست كه مردم با اين مقوله سر و كار دارند؟ نبايد ما يك رساله و جزوه‏اي به عنوان احكام مطبوعات و نرم افزارهاي الكترونيكي، و حقوق معنوي اثر منتشر كنيم؟! فقه اينترنت مورد نياز مردم نيست؟ امروز مگر بشر مي‏تواند زنده باشد و از تأثير و نفوذ اين اعجوبه روزگار در امان بماند؟

آيا در اين حوزه عزيز و عظيم، حتي يك نفر به نحو تخصصي و فراگير به فقه هنر پرداخته است؟ آيا هنر كم مسأله‏اي است و مقوله‏هاي گوناگون هنري، مسائل كمي دارد؟ مي‏گوييم: پيكرتراشي و صورت گري حرام است؛ موسيقي و غنا حرام است؛ جامعه از حوزه سؤال مي‏كند ـ از حوزه كه سؤال مي‏كند، از در و ديوار حوزه نمي‏پرسد، از بنده و شماي طلبه سؤال مي‏كند ـ آيا اصلاً موسيقي مباح نداريم؟ اگر نداريم اعلام كنيد و در آن صورت نبايد صدا و سيماي جمهوري اسلامي هيچ گونه موسيقي‏اي را پخش كند و مردم را در معرض معصيت قرار بدهد. اگر موسيقي مباح داريم، چيست؟ مرزش را دقيق مشخص كنيد. كلي‏گويي نكنيد؛ كلي‏گويي كه مشكل مردم را حل نمي‏كند، مردم را به خودشان ارجاع ندهيم.

رمان نگاري، داستان‏پردازي، فيلم، تئاتر، كاريكاتور، طنز و فكاهي، پيكر تراشي و صورت گري، آيا با زندگي مردم سر و كار ندارد آيا اين همه، در اسلام حكم ندارد؟!

فقه سياست و حكومت، فقه قدرت، مشاركت و مردم سالاري، پارلمان، ارزش افكار عمومي، ارزش آراي توده‏اي، تحزب، نافرماني مدني، حقوق اقليت مغلوب يا مخالفت درانتخابات، بغي و برانداز و حوزه‏ها و موضوعات سياسي بسيار ديگر از اين دست، نيازمند تفقه و اجتهادي در خور است. «نظارت خودانگيخته» (امر به معروف و نهي از منكر) امروز مسأله مهمي است، من به عنوان يك شاگرد كوچك، متواضعانه و خاضعانه، از محضر فقهاي كرام و مراجع عظام تقاضا مي‏كنم، بحث امر به معروف و نهي از منكر را، رضي العامه را، حق الرعيه را موضوع درسشان قرار بدهند، تا معلوم شود كه اسلام مردم را چگونه و با چه ساز و كار و وظيفه و اختياري به صحنه سياست و تدبير اجتماع مي‏آورد و اسلام چه نقشي براي توده مردم تعريف كرده است. بسط اين بحث، بخشي از مباني فقهي و مواضع اجرايي حكومت ديني را تكميل و مشخص مي‏كند.

مهندسي زاد و ولد، ژنتيك، اصلاح نژاد، مشابه سازي انسان، تغيير جنسيت، الآن در دنيا مسائل بسيار پيچيده‏اي را پديد آورده است. مسيحيت فقه ندارد، ولي پاپ به نام هنجارهاي اخلاقي در مقابل بعضي از مطالعات و اقدامات در اين زمينه‏ها موضع مي‏گيرد و اعلام نظر مي‏كند. نبايد حوزه ما در اين موارد اعلام نظر و موضع كند؟!

فقه روابط بين‏الملل، سازمان‏ها و كنوانسيون‏هاي جهاني بر زمين مانده است! يك فقيه فحل لايق مي‏بايد و مي‏ارزد كه ده، بيست سال، يكسره همه همت و حوصله خود را به فقه ديپلماسي و روابط خارجي و معاهدات جهاني اختصاص بدهد. وزارت خارجه با هزار مسأله فقهي رو به رو است اما رساله‏ها را كه باز مي‏كند پاسخي براي آن‏ها نمي‏يابد. البته انتظار نداريم در رساله عمليه عمومي بتوان همه مسائل را گنجاند؛ اما بايد و مي‏توان براي اين مسائل رساله‏هاي اختصاصي نگاشت. پاره‏اي از مقولات و مفاهيم جديد و موضوعات نوي كه امروزه نظام ما در دنيا با آن‏ها سر و كار دارد، نيازمند تدوين رساله‏هاي مستقلي است.سازمان ملل، شوراي امنيت، مجامع جهاني، مرزهاي مدرن، كشور و كشورداري مبتني بر «دولت ـ ملت» احكام فراواني دارد؛ و چه بسا امروز لازم باشد كه راجع به تعاريف اصناف كفار و مسائل مربوط به آن‏ها بازنگري كنيم. امروز محارب به چه معناست؟ و ذمي به چه معناست؟ معاهد به چه معناست؟ كافران بي‏طرف مقيم كشورهاي ديگر چه حكمي دارند؟ اين مباحث به عنوان مباحث زنده و محل چالش بايد وارد حوزه‏هاي درسي و بحثي ما بشود.

ضرورت نقد و نوآوري

بايد به طور جدي و بي‏مداهنه به نقادي و بازپژوهي علوم ديني رايج، از لحاظ روش‏شناسي، ساختار و مبادي تصوري و تصديقي بپردازيم. در روزگار ما، كاري كه مرحوم علامه طباطبايي در فلسفه كرد، كاري بس ارزنده بود، اين راه بايد ادامه پيدا كند. او در بداية الحكمة و نهاية الحكمة فلسفه را منقح كرد، در اصول فلسفه، فلسفه را بازآرايي و نوسازي كرد و به جاي اين كه مباحث را از هستي‏شناسي كه يك مبحث نه چندان كاربردي است آغاز كند، از معرفت‏شناسي شروع كرد. اما هنوز فلسفه و منطق ما هزار عيب و نقص دارد. امام در فقه طرحي نو درافكند و تعريف اجتهاد را تغيير داد. اگر بنشينيم و پيرامون آن بينديشيم: «حكومت، فلسفه عملي فقه است» اين عبارت مفهوم عميقي دارد، اين يعني چه؟ مگر چه نسبتي بين فقه و حكومت است؟ اجتماعي و حكومتي انديشيدن چه نقشي در استنباطات و رويكرد فقهي و ساختار فقه دارد؟ بايد تأمل شود.

فقه ما بايد متوازن و تكميل بشود؛ از سويي در فقه بخش‏هاي متورم و فربه‏اي پديد آمده كه چندان مبتلا به نيست، اما از ديگر سو نواقص و نقايص آن به لحاظ كمي و كيفي بسي بيش از فقه موجود است و يا دست كم اگر به مسائل جديد بپردازيم، كم‏تر از حجم فقه فعلي نمي‏تواند باشد.

در زمينه ضرورت نقادي علوم ديني و دانش‏هاي دين پژوهي، از ميان علوم موجود، اصول فقه را از باب مثال مورد بحث اجمالي قرار مي‏دهم.

اصول فقه، بزرگ‏ترين خدمت را به معرفت اسلامي كرده است. اصول در هماوردي با اخباري‏گري و قشرنگري ديني و تك منبع انگاشتن دين (خبر را تنها منبع دين پنداشتن)، قهرمانانه ايستاد و تشيع را از تجمد و تحجر رها كرد و موجب بالندگي دين فهمي، دين باوري و دين داري شد. روشمند و نوآمد ساختن معرفت ديني دستاورد مهم و منحصر اصول است. با اين همه، اصول، از چهار جهت يعني از نظر «روشي» از حيث «ساختاري» از جهت «محتوا و مضمون» (يعني بعضي مدعيات آن) و از حيث «كاربرد و قلمرو»، بايد مورد نقادي و بازسازي قرار بگيرد.

اصول فقه ما چون تدريجي بسط يافته، رفته رفته دچار عدم توازن و تناسب در ساختار، عدم انسجام در فصول و كثرت استطراد شده است. نبايد مباحث زبان شناختي جزء اصول و در بخش الفاظ طرح شود. بخش الفاظ اصول بايد خيلي كوتاه و كوچك بشود، و اطالات و لاطايل حذف و خلط بلاحايل ميان علوم رفع شود.

پاره‏اي از مسائل و مطالب مبحث الفاظ يا به علم اصول ارتباطي ندارد و قبل از علم اصول بايد طرح و حل شود، يا كاربردي در استنباط ندارد. در حوزه بايد واحدهاي درسي به عنوان «زبان‏شناسي» پيش بيني بشود كه طلاب با مباحث مورد نياز و به عنوان پيش نياز اصول آشنا بشوند. همان طور كه صرف و نحو و بلاغت مي‏خوانند، زبان‏شناسي نيز در حد واحدهاي ضرور بخوانند. كاربرد زبان‏شناسي در فهم متن، كم‏تر از كاربرد صرف و نحو و بلاغت نيست. مبحث «طلب و اراده» تا چه حد و با چند واسطه به علم اصول مربوط مي‏شود؟! مي‏گويند: «امر» به معناي «طلب» است، طلب نيز چهار قسم يا مرتبه دارد: حقيقي (نفسي)، انشايي(لفظي)، ذهني و معنوي، چنان كه اراده نيز به همين چهار قسم مربوط تقسيم مي‏شوند، (البته حضرت امام(ره) در رساله طلب و اراده اين را نقد كرده‏اند) عده‏اي از جمله اشعريان تصور كرده‏اند اراده عبارت است از طلب نفسي اما طلب لفظي همان طلب مصطلحي است كه معناي امر است. طرح مسأله تغاير يا اتحاد اراده و طلب، اصوليون ما را سوق داده به طرح يك سلسله مباحث فلسفي، علم النفسي، كلامي غير ضرور از قبيل حقيقت اراده و طلب چيست؟ آيا مقدمات اراده اختياري است؟ تفاوت اراده الهي و انسان كدام است؟ و هم‏چنين آنان را واداشته به بازگفت و بازنوشت نزاع‏هاي كهن اشعريان و اعتزاليان و اماميان در زمينه حقيقت و نسبت ذات و صفات، جبر و تفويض، معناي كلام نفسي و... ساير مطالب غير مربوط به استنباط احكام و خارج از ماهيت علم اصول!!

وقتي فلسفه و كلام به حد كفايت تدريس نمي‏شود، وقتي فلسفه تفقه و علم فقه جايگاهي در نظام آموزشي ما ندارد، وقتي روش‏شناسي علوم وفن تحقيق در حوزه ما مغفول و متروك است ظهور چنين آفاتي طبيعي است!

چرا به جاي اين نوع بحث‏ها به طرح مباحث كاربردي و ضروري چون معنا و مبنا و اقسام و كاربرد سيره معصومين و سيره متشرعه و سيره عقلا، عرف، مصلحت، نمي‏پردازيم؟ چرا نسبت فقه و فطرت را طرح و بحث نمي‏كنيم؟

تصلب بر قواعد و ضوابط متعارف و محدود و غفلت از مباحث ضرور بسيار، نقص ديگر اصول است. اصول فقه ما نيازمند توسعه اصول و قواعد استنباط به ويژه براي اجتهاد اجتماعيات و سياسيات است.در اصول فقه كنوني، سهم مباحث مربوط به كتاب به عنوان مهم‏ترين مدرك استنباط و نيز مباحث راجع به عقل، به رغم نقش تعيين كننده‏اي كه در فن اجتهاد و فهم دين دارد بسيار بسيار اندك است و بايد به حد در خور، توسعه و تعميق يابد.

آيات الاحكام يعني آياتي كه به يكي از دلالات سه‏گانه مي‏تواند در خدمت استنباط احكام و حدود الهي درآيد ـ بر خلاف آن چه مشهور شده ـ افزون بر يك سوم قرآن را در بر مي‏گيرد؛ كاركردهاي عقل در دين پژوهي از جمله استخراج احكام مي‏تواند بسي بيش‏تر از حدي باشد كه در مقام بحث بدان اذعان مي‏كنيم.

مباحثي چون معنا و مبنا و نسبت و مناسبات فقه و عقل، فقه و فطرت، فقه و سيره، فقه و مصلحت، فقه و عرف و روش‏شناسي علم فقه از سنخ مباحث فلسفه فقه است و امروز، بدون فلسفه فقه و فلسفه اجتهاد، نمي‏توان فقه كارساز و كارآمدي عرضه كرد. مباني هستي شناختي و معرفت شناختي و انسان شناختي و دين شناختي و روش شناختي و دليل شناختي فقه و اصول و نيز مباحث حكم شناختي، موضوع شناختي و هم‏چنين آسيب‏شناسي استنباط، بايد به صورت درسي مدون و منسجم مورد تعليم و تعلم قرار گيرد. ما بايد يك بار مباحثي را كه در اصول فقه، منطق، و علم التفسير، مناهج التفسير، علم الحديث و به طور كلي در علوم روشگاني حوزه دين‏شناسي مطرح است، بازنگري و اصول، ضوابط، قواعد، رويكردها و روش‏هاي فهم دين، آسيب‏شناسي منهاج التفسير، استنباط و شيوه‏هاي بازشناخت سره از ناسره در استنباطات ديني را استخراج و به صورت يك دانش و بلكه رشته‏اي مستقل تنسيق، تكميل و عرضه كنيم.

در باب فهم دين، امروز پرسش‏ها و شبهات بسياري مطرح است: آيا دين فهم‏پذير است؟ اگر فهم‏پذير است آيا روش‏مند است؟ اگر منطق‏مند است، علت تطورات و تنوعات چيست؟ آيا دين قرائت‏پذير است؟ اگر قرائت‏پذير نيست، تفاوت قرائت پذيري با تنوع در آراي ديني چيست؟ چگونه مي‏توانيم فهم درست از نادرست را بازبشناسيم؟ اين سؤال‏ها نيازمند تأسيس يك دانش است كه مي‏توان آن را «منطق فهم دين» نام نهاد. البته مدت مديدي است، به عنوان مشغله و دغدغه اصلي خود به اين مسأله پرداخته‏ام. طرح نسبتا مفصل و دقيقي به عنوان «دانش منطق فهم دين» تهيه كرده‏ام كه به اشكال گوناگون در بين حوزويان و دانشگاهيان و اهل فن و فضل آن را مطرح مي‏كنم و به بحث و نقد مي‏گذارم و اميدوارم سامان يافته و نهايي آن را به زودي عرضه كنم.

در محور ضرورت ابداع و نوآوري، عرض كردم، اهتمام بر «تأسيس دانش‏هاي نو» ذكر الخاص بعدالعام است؛ اما اين خاص مهم‏تر از عام است. امروز ما در زمينه معرفت‏شناسي و فلسفه معرفت و فلسفه فهم (هرمنوتيك) در معرض و مصب تهاجم هستيم. مباحث معرفت شناختي، فهم شناختي و ذهن شناختي در جاي جاي فلسفه ما، كلام ما و عرفان ما، به طور پراكنده بسيار آمده است، اما به طور مستقل و مدون به نظريه معرفت و فلسفه فهم و فلسفه ذهن نپرداخته‏ايم، در حالي كه امروز فلسفه به ده‏ها شاخه تخصصي و مضاف تقسيم شده است ـ كه يكي از آن‏ها كه به نظر بنده مهم‏ترين نيز مي‏باشد فلسفه معرفت است ـ ما با اهتمامي ويژه بايد بدان بپردازيم. دانش‏ها يا مباحثي چون فلسفه خلقت، فلسفه حيات، فلسفه نفس، فلسفه تربيت، فلسفه علم، فلسفه فهم، فلسفه منطق، فلسفه معرفت، فلسفه فلسفه، فلسفه دين، فلسفه علم كلام، فلسفه علم فقه، فلسفه اصول فقه، فلسفه اخلاق، فلسفه عرفان، فلسفه سياست، فلسفه اقتصاد، فلسفه هنر، فلسفه اجتماع، فلسفه تاريخ و... دانش‏ها يا مقوله‏هاي بسيار مهمي‏اند و بايد مورد توجه خاص حوزه قرار گيرند. فلسفه دين و زير شاخه‏هاي آن، امروز ضرورت و خطورت مضاعف يافته است. بعضي به خطا كلام جديد و فلسفه دين را يكي مي‏انگارند. به نظر ما فلسفه دين غير از كلام جديد است. البته فلسفه دين را مي‏توان به معنايي ارجاع داد كه فلسفه‏هاي عقايد، اخلاق، احكام، سياست و تربيت ديني و بسياري از فلسفه‏هاي مضاف و تخصصي اسلامي (مطالعه عقلاني علوم و مقولات ديني با رويكرد اسلامي) را شامل شود و جزو فلسفه دين قرار گيرد.

علوم انساني، دانشگاه و رسالت حوزه

آيا بايد علوم انساني ـ اسلامي را دانشگاهيان استنباط و تأسيس كنند يا حوزويان؟ با كدام مباني فلسفي و كلامي؟ با كدام منطق و روش؟ چنين كار سترگي فقط از حوزه‏هاي علميه و فرزندان حوزه توقع مي‏رود. علوم انساني ـ اجتماعي كنوني مبتني بر تعريفي خاص از انسان و اجتماع است، تعريف سكولار و «خودبنياد» و بريده از خدا و حقيقت هستي. علوم انساني بايد بر اساس دو وجه «خلافت و عبوديت» بشر، بنياد نهاده شود، ما از انسان تعريفي الهي داريم و او را «خليفه خدا» و در عين حال «عبد خدا» مي‏انگاريم، يعني هر چند گل سرسبد خلقتش مي‏دانيم، اما محور هستي و حياتش نمي‏ناميم و اگر اين اصل را در مطالعات اجتماعي علوم انساني وارد كنيم علوم انساني اجتماعي، سيرت و سامانه ديگري خواهد گرفت. اين گونه علوم انساني را چه كسي بايد تأسيس و تنسيق كند؟ آيا جز حوزه به مرجع ديگري مي‏توان اميد برد؟ و تا زماني كه به علوم انساني ـ اجتماعي اسلامي پرداخته نشود، اميد بردن به اصلاح وضع دانشگاه‏ها خواب خوشي بيش نيست. تا وقتي كه ذهن و ضمير جوان ما را دانشگاه‏ها، مكتب‏ها و منظرهاي سكولار در علوم انساني ـ اجتماعي شكل مي‏دهد و استاد ما به ناچار همان مكاتب و مناظر، متون و منابع را تدريس مي‏كند، نمي‏توان اميد برد كه نسل بعد دانشگاه الهي بار بيايد و مديريت نظام اسلامي بشود.

البته استدراكا عرض كنم من به شدت به دانشگاهيان خوشبينم، مبادا بعضي اين تعبيرها را نقل كنند و بگويند كه فلاني عليه دانشگاهيان سخن گفت، خير. من، برعكس بعضي ديگر، معتقدم دانشگاهي ما امروز به شدن متدين است، ولي دانشگاه ما ديني نيست. به نظر من در تاريخ ايران و كشورهايي كه نظام آموزشي مدرن را پذيرفته‏اند، هيچ گاه و هيچ جا شرايط مثل حال ايران به وجود نيامده بود كه قشر دانشگاهي اين همه دين‏دار و ملتزم باشد. اين را از سر بصيرت عرض مي‏كنم. چون من هم با حوزه حشر و نشر دارم و هم با دانشگاه تنگاتنگ سر و كار دارم. لهذا آگاهانه و با توجه، اين مطلب را عرض مي‏كنم. وقتي در كشور چند هزار استاد و عضو هيأت علمي، عضو بسيج‏اند، چگونه مي‏توان دانشگاهي را متهم به بي‏ديني كرد؟ كجاي تاريخ ايران و سابقه تاريخي كدام كشور چنين چيزي را نشان داده است؟ اعضاي بسيج دانشجويي افزون بر سيصد هزار نفرند. دانشجو و دانشگاهي متدين است، اگر گاهي افراد عنود يا جهول در گوشه و كنار، مطالبي را خلاف معارف و ارزش‏هاي ديني طرح مي‏كنند، نبايد آن را به نام دانشگاه و دانشگاهي تمام كنيم. اما حقيقت اين است كه متدينان دانشگاهي به تعليم دانشگاه متدين نشده‏اند. دانشجوي امروز اگر ناخواسته و ناخودآگاه، به سبب آن چه مي‏آموزد سكولار بار بيايد، طبيعي است، متدين بار آمدن دانشگاهي با نظام آموزشي و علوم و متون كنوني غيرعادي است و ناشي از لطف خدا.

حسن حوزه

نشانه حسن و حيات يك مجموعه اين است كه خود را نقادي مي‏كند. ما بايد، خود، مصلحانه و مشفقانه دين پژوهي و نظام حوزه و روحانيت را نقادي كنيم تا مغرضان تخريب و القاي شبهه نكنند. البته بايد اعتراف كرد كه طي بيست سال اخير، حوزه به اندازه دويست سال جهش كرده و از گذشته فاصله گرفته است ـ البته با مقياس‏هاي زماني گذشته ـ اما از آن چه كه بايد باشد بسيار بسيار فاصله دارد و امروز از سازمان حوزه انتظار شتابي صدچندان افزون‏تر از آن چه روي داده داريم.

لازم مي‏دانم در پايان، تأكيد كنم كه قوام دين و دوام دين داري به عنصر فقاهت و منطق اجتهاد برساخته است. فقها با رنج فراوان گنج بي‏پايان براي ما به ارث نهاده‏اند، بنا به برآورد يكي از اساتيد، سلف صالح ما بالغ بر چهل هزار فرع فقهي استنباط كرده‏اند، گله و شكوه من از خلف است!!

اجتهاد، چه به معناي خاص آن يعني: «تحصيل الحجة علي الاحكام الشرعية الفرعية) و چه به معناي عام آن يعني «سعي بر فهم روش‏مند دين و كشف مضبوط گزاره‏ها و آموزه‏هاي آن»، جوهر مشي و مكتب شيعي است و تمام تحولات برجسته تاريخ اسلام و تشيع، از جمله انقلاب اسلامي تاريخ ساز كنوني، وام‏دار اين عنصر ارجمند است، زيرا اگر امام(ره) فقيه نبود، نمي‏توانست (هم به جهت شرعي و هم به لحاظ عملي) انقلاب كند، او به حكم اجتهاد و به قدرت مرجعيت، انقلاب كرد و بر قدرت‏هاي قاهر عصرش فايق آمد، محرك و مجوز او در اين اقدام سترگ، فقاهت و اجتهاد او بود و مقبوليت او نيز كه ضامن كاميابي وي گشت شأن مرجعيت او بود. از اين رو نقادي مشفقانه حوزه و فقاهت، علاوه بر تقويت دين و دين داري، بازسازي و تحكيم اساس انقلاب نيز به شمار مي‏رود.

در روزگار ما عده‏اي مغرضانه و فرصت طلبانه به نقادي حوزه و روحانيت مي‏پردازند؛ كساني كه با اساس دين و دين‏داري سر معارضت دارند و مي‏دانند حيات دين و ثبات دين داري در گرو اجتهاد و فقاهت است، ناجوانمردانه و به قصد در هم شكستن دين به اين استوانه و پشتوانه يورش آورده‏اند. حوزه نيز بين نقادي مغرضانه و انتقاد مشفقانه تفاوت مي‏گذارد؛ فاصله نقد از درون و از سوي كسي كه به فرزندي حوزه مباهات مي‏كند، با نقد مغرضانه و از برون، به قصد شكستن سطوت و صولت حوزه، فاصله‏اي است به عمق فاصله ميان عمل صالح به قصد قربت با عمل فاسد به قصد ريا.

حذفي‏ها

فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُم اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ، لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنْ.

يكان يكان اعضاي شورا افرادي محترم و محتشم، خدوم و مخلص‏اند، اما شورا با حضور جمع آنان به انجمن هزاركارگان كشور بدل شده و اين جمع و مجمع هرگز و هرگز نخواهند توانست گامي در جهت تحول و تكامل نظام پژوهش و آموزش عالي كشور بردارند. و من راجع به آن‏ها هم سخن فراوان دارم. اما اكنون روي سخن من با حوزه است.

/ 1