اجتهاد كارآمد و تفقه روزآمد عبارت است از: «فهم فطرت نمون و خردمندانه متون ديني در بستر شرايط»؛ به تعبير ديگر تفقه يعني «وحي و سنت» به اضافه «خردورزي متمحض» به اضافه «زمان آگاهي»؛ آن گاه كه نصوص ديني به ساحت خرد و زمان آگاهي عرضه شود، اجتهاد روي ميدهد؛ زيرا آن گاه كه عقل پا به عرصه دين فهمي مينهد، كارآمدي دين تضمين ميشود، و وقتي زمان آگاهي وارد فهم دين ميشود، روزآمدي آموزههاي ديني تأمين ميگردد. اصولاً اگر خردورزي و زمان آگاهي را در مقام فهم و تطبيق دين شرط نكنيم، اجتهاد و تفقه معنا نخواهد داشت، و حذف اين دو عنصر در مقام فهم دين برابر است با تحجر و تجمد؛ تحميل اين دو عنصر بر متن ديني نيز برابر است با التقاط و تجدد؛ (به تعبير قرآني تَحريفُ الكَلِم عن مواضِعِه)، طي چند سده اخير دين همواره از يكي از اين دو رويكرد يعني تجمد و تجدد ضربه خورده است.مشهورترين و استوارترين دليل نقلي جواز يا لزوم اجتهاد، آيه «نفر» است فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لَيَتَفَقَّهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ، لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنَ اين آيه به ما ميگويد: بايد گروهي با اهتمام و تضلع، به تفقه در دين و دين فهمي بپردازند و با ارائه يافتههاي علمي ديني، مردم را انذار كنند تا آنها نيز از خلاف و خطا در دين باوري و دين داري بر حذر بمانند. «تفقه» به معناي فهم كردن است و منظور از «دين» نيز تمام دين است نه بخش خاصي از آن مانند «احكام». «انذار» نيز با طرح همه اضلاع و زواياي آموزهها و آوردههاي ديني اتفاق ميافتد. انذار فقط با ارائه احكام رخ نميدهد، بلكه تناسب عقايد با انذار بيشتر است تا احكام!، چه بسا انذار، تنها با ارائه حقايقي كه بايد آنها را درك و باور كرد يعني عقايد تحقق يابد. فهم صفات جلال الهي از آگاهي به احكام طهارت دو چندان انذارآورتر است، معاد صدچندان بيشتر از آشنايي با طهارت و صوم و صلات موجب انذار است، و همچنين اگر احكام موجب انذار باشد، اخلاق كمتر از احكام منشأ انذار نيست. دست كم، تحذير و پرهيختن به القا و ارائه آموزههاي بايستي دين ـ يعني احكام ـ منحصر نيست، چرا كه آموزههاي ارزشي و رفتاري دين يعني اخلاق و تربيت نيز از جهتي داراي كاركردي مشابه كاركرد احكام است و بيترديد، و قطعا عقايد بيش از احكام و اخلاق و تربيت كاركرد انذاري دارد.
كاركردهاي اساسي اجتهاد
«رسالت»، اوّلين حلقه سلسله هدايتگران الهي است؛ «امامت» دومين حلقه آن و «فقاهت» و اجتهاد ـ به معناي عام آن ـ سومين حلقه و امتداد امامت است. اجتهاد، به معناي عام به طور خلاصه، داراي چهار كاركرد اساسي است
1. تخريج و تنسيق معرفت ديني
نخستين كاركرد اجتهاد، به معناي عام، استنباط گزارهها (عقايد)، آموزههاي بايستي (احكام) و آموزههاي ارزشي (اخلاق) و سازماندهي اين سه حوزه است.
2. تصحيح و تنقيح معرفت ديني
كاركرد ديگر اجتهاد، سنجش و آسيبشناسي، بازپژوهي و بازپيرايي و تصحيح و تنقيح معرفت ديني است. يعني اگر در فهم دين خطا رخ داده باشد با منطق اجتهاد، صواب و سراب را از هم باز ميشناسيم و خطاها را منع، و فهممان را از دين تصحيح ميكنيم.
3. تعميم و توسعه معارف دين
كشف زواياي نامكشوف دين و بسط معارف آن، با اجتهاد ميسر ميشود. آراي جديد، نظرهاي نوظهور با اجتهاد صورت ميبندد، بالندگي و گسترش دين، به موازات توسعه معارف و مسائل بشر، با اجتهاد تضمين ميشود، اصولاً امامت و اجتهاد، مبرر و توجيهگر خاتميت است.
4. تطبيق و نوآمد سازي دين
با تفقه و اجتهاد (به معناي عام آن)، دين نو ميشود. انطباق احكام و اخلاق ديني بر شرايط متغير حيات آدمي به عهده اجتهاد است و نو كردن زبان دين و تازه كردن ادبيات ديني، با اجتهاد صورت ميپذيرد. شكستن تجمد و تصلب با منطق اجتهاد ميسر است.اين كاركردهاي اجتهاد است و اين تلقياي است كه ما از اجتهاد داريم. امّا آيا در روزگار مااين تلقي از اجتهاد، جريان دارد؟ به نظر ما اجتهاد و معرفت ديني ما، امروز نيازمند آسيبشناسي دقيق و جامعي است، زيرا اجتهاد انسداد شكن، امروز خود دچار انسداد و انعطال شده است!
ركود و ركون سدگاني در دين پژوهي
سدهها است كه در قلمرو مباحث كلامي، گرفتار ركود و ركون شدهايم، طي چند قرن گذشته، از قلههاي مكتوب در قلمرو الهيات، تنها تجريدالاعتقاد خواجه را ميشناسيم كه دهها شرح و تعليقه نيز بر آن نگاشته شده است و شوارق هم قله ديگري است كه در ديدرس ماست. امّا پيشتر كه ميآييم، هرچه افق را نگاه ميكنيم جز چند مورد انگشت شمار، كار برجستهاي به چشم نميخورد، تا اين كه در روزگار ما، فرزند بروند و آبرومند حوزه، استاد شهيد مطهري با عرضه مجموعه رسالههاي جهان بيني اسلامي و رسالهها و مقالههاي ديگر، «كلام نو» ايران را بنيان نهاد. (نميگويم «كلام جديد»، چون از اين تعبير، تلقيهاي متفاوت بلكه متعارضي در اذهان تداعي ميشود).فلسفه نيز ـ از روزگار صدرالمتألهين تا عهد علامه طباطبايي سه قرن تعليقه نگاري و تكرار بر تعاليم صدرا و اصرار بر طرح غيركاربردي حكمت را پشت سرنهاد تا مردي از حوزه برخاست و در همين قم مقدس، ركود و ركون را شكست و فلسفه اسلامي را نو كرد. مرحوم علامه طباطبايي با نگاشتن اصول فلسفه و روش رئاليسم، فلسفه نوصدرايي را بنا نهاد و ركود در قلمرو فلسفه را شكست؛ به رغم آن كه هر آن چه پيش از او نوشته ميشد، تعليقه و تحشيه، ذيل و شرح بر متون پيشين به ويژه فلسفه صدرايي بود، و كسي سخني معتنابه عرضه نميكرد.طي قرون، در فقه و اصول، افت و خيز بسيار بوده است و از نقش و سهم بزرگاني چون آخوند در اصول و شيخ اعظم در اصول و فقه و صاحب جواهر در فقه كه بگذريم، وضع چندان مطلوب نيست. به خصوص از زماني كه امواج مدرنيسم، مرزهاي جهان اسلام را در مينوردد و حيات مدرن به صورت ناقص الخلقه خود را بر مناسبات مسلمانان تحميل ميكند، نيازهاي جديد و مسائل نو پديد بيشماري، خود را برابر فقه مينهد، و چندان پاسخ در خور دريافت نميكند، فقه به نحو مضاعف از زمان فاصله ميگيرد.به قلمرو اخلاق اشاره نميكنم، كه ركود در بحثهاي نظري در حوزه دانشهاي اخلاقي دو چندان بوده است. به رغم اين كه منابع ما آكنده از مفاهيم بلند و دقيق و ارزشمندي است، در مسائل اساسي و بنياني اخلاق كار درخوري نكردهايم. حتي نميتوان از گذشتههاي دور هم مصاديق بر جسته متعددي را كه بتوان گفت كاري است كارستان، نام برد.تربيت پژوهي نيز كه ركن چهارم معرفت ديني است مطلقا مغفول مانده است، رسالت اساسي دين، فردسازي و جامعهپردازي است و بدون آن دين به غايت مطلوب خود نميرسد.
آسيبشناسي اجتهاد و تفقه رايج
مشكل كجاست؟ مشكل آن جاست كه ما اوّلاً؛ معناي اجتهاد را محدود ساختهايم، اجتهاد در نفس «اجتهاد» فراموش شده است، ثانيا؛ قلمرو آن را محصور كردهايم و ثالثا؛ اسفبارتر اين كه خود اجتهاد، تقليدي شده است.از نگاه ما شيعه، همه دين بايد ـ به معني عام و به طور نسبي ـ اجتهادي درك شود، به ويژه اصول عقايد كه ذاتا تقليد بردار نيست؛ يعني اعتقاد، در مقام ثبوت هم تقليدپذير نيست؛ زيرا نميتوان گفت كه چون فلاني چنين و چنان ميانديشد يا ميگويد، در من حالت ايمان پديد ميآيد. اصولاً ايمان كه «عقد انفسي» است مبتني بر تفكر و تعقل است؛ از اين رو در عقايد، همه بايد اجتهاد بورزند و اصول گزارههاي ديني را مجتهدانه و با منطق بپذيرند؛ حتي كسي نميتواند بگويد: چون امام صادق(ع) فرموده است «خدا يكي است»، پس خدا يكي است. پذيرش كلام معصوم نيز پشتوانه عقلاني دارد و ما براساس استدلالهاي عقلي حجيت كلام و كردار معصوم را پذيرفتهايم، هرچند پس از پذيرش حجيّت و يقينآوري، كلام معصوم ميتواند حتما كبراي قياسي قرار گيرد. لزوم تقليد در احكام را عامه مردم براساس تعقل و اجتهاد اجمالي پذيرفتهاند. اوّلين مسألهاي كه در رسالههاي علميه ذكر ميشود، مگر جز اين است؟ امّا ما امروز چه اندازه در بخش عقايد اجتهاد ميكنيم؟ گويي عقايد از دايره اجتهاد بيرون است!در حوزه اخلاق و تربيت چند اثر اجتهادي ارائه كردهايم؟ مگر نبايد اخلاق و تربيت ديني را هم ازمنابع استنباط كرد؟ مگر نبايد چهار كاركرد اجتهاد را در حوزه اخلاق و تربيت نيز به كار بست و از مواهب تفقه در اين حوزه نيز سود برد؟ اما كدام مجتهد ارجمندي، امروز در انديشه اجتهاد در حوزه اخلاق و تربيت است؟ و اگر هستند كماند من تنها يك مجتهد را در اين روزگار سراغ دارم كه دست به چنين كاري زده است. مجتهد اخلاقي فراوان داريم، اما مجتهداخلاق نداريم. شايد كساني هستند، اما من آنها را نميشناسم.تا ظهور انقلاب اسلامي، اكثر ابواب و آموزههاي حُكمي و خُلقي و به ويژه آن بخش (كه به فعل جمعي مكلفين مربوط ميشد) متروك بود. هنوز هم سياسيات و اجتماعيات در فقه به كناري نهاده شده است و به نحو در خور بدان پرداخته نميشود و نوعا در تحصيل، تدريس و تحقيق فقهي به فقه فردي و عباديات اهتمام و اكتفا ميشود. اگر آماري از دروس اصلي و رسمي حوزه قويم و غنيما تهيه شود خواهيم ديد كه اغلب مدرسان برجسته كه سيره و سخن آنها حجت و نظرشان گره گشا است، به تحقيق و تدريس فقه فردي اشتغال دارند؛ طهارت، صلات، صوم و... . براي من دشوار است كه اين تعبير تند را به زبان برانم كه گويي ما، به طور تلويحي اذعان كردهايم فقه ما فقه سكولار است! فقه بيطرف، فقه در حاشيه و فقه غيرسياسي و غير اجتماعي، فقه سكولار است زيرا سكولاريته ذو مراتب و ذو وجوه است، از جمله وجوه و مراتب آن، فردي انگاشتن آموزههاي ديني است.اين فقه سياسي و اجتماعي است كه مظان «حوادث واقعه» است و اجتهاد ميطلبد. ديريست كه در فقه فردي و عبادات، راه پيموده و كوبيده طي ميكنيم. تدريس باب طهارت و صلات كار دشواري نيست. آن قدر گفتهاند و نوشتهاند كه تدريس و تحقيق در آنها چندان پژوهش و صرف وقت و حتي توان علمي نميطلبد؛ علاوه برآن كه مسائل مستحدث نوعا در حوزه اجتماعيات و سياسيات و معاملات و عقود و ايقاعات واقع ميشود. در باب طهارت و صوم و صلات، هر چند سال، مگر چند مورد ممكن است مسأله و موضوع جديد پيدا شود؟ امّا اگر مثلاً به حوزه معاملات نظر بيفكنيم، ميبينيم، مسائل نوظهور پيچيده و موضوعات جديد فراواني با تعاريف خاص خود، امروز در دنيا ظهور كرده كه فقه ما اصلاً بدانها نپرداخته است. نگوييد چنين مسائلي چه ربطي به زندگي مسلمانان دارد؟ زيرا اكنون اگر در آن سوي كره زمين تحولي در سياست و اقتصاد و معاملات اتفاق بيفتد، زندگي ما از آن متأثر ميشود. مسائلنو و بيپيشينه در اجتماعيات و سياسيات و اقتصاديات بسيار است و اينها، مصاديق «مسائل مستحدثه» و «حوادث واقعه» هستند.حقيقت تلختر اين كه به جهت رواج «فقه سينه به سينه» و نسل به نسل، اجتهاد تقليدي شده و برخي فقه پژوهان ما در همين فقه فردي هم، به معناي دقيق و حقيقي اجتهاد نميورزند، هر شاگردي، ناخودآگاه مقلد استاد خويش است! زيرا نوعا درس شاگرد، تقرير درس استاد است! اين نوع اجتهاد حتي در فقه فردي هم كاربرد ندارد، زيرا اين اجتهاد نيست، بازخواني و بازگويي استنباطات فقيه پيشين است. خلاصه اين كه1. دايره اجتهاد، امروز محدود شده و نوعا منطق اجتهاد تنها در فقه به كار ميرود، اخلاق و عقايد و نيز خود فن اجتهاد از قلمرو فعل اجتهادي خارج شده است.2. در فقه نيز، فقه سياسيات و اجتماعيات كه مورد ابتلاي مردم و ميدان اصلي ظهور مسائل مستحدث و نيازمند اجتهاد و ابداع است متروك مانده است.3. در فقه فردي نيز راه طي شده پيموده ميشود و اين همان انعطال و انسداد اجتهاد است.
بايستههاي هشت گانه دين پژوهي
امروز هشت بايستگي و ضرورت، دين پژوهي حوزه علميه ما را احاطه كرده است كه درد آشنايان و دغدغهمندان بايد بدانها بپردازند.1. اجتهاد در اجتهاد: خود اجتهاد نبايد از موضوع خود، خارج انگاشته شود. امروز با همان منطق اجتهاد بايد خود منطق اجتهاد و روش استنباط دين، به خصوص از جهت كشف روش نظامپردازي و طراحي نظامات اجتماعي، مورد بازنگري قرار گيرد. فقيهان و متفكراني چونان شهيد محمد باقر صدر، شهيد مرتضي مطهري و حضرت امام(ره) راه نوي را پيش روي ما گشودند، اما پي گرفته نشد. امام(ره) با تخطئه اجتهاد مصطلح متعارف و وارد كردن اصل «لحاظ ظرف متعلق حكم» (زمان و مكان) در استنباط و افتا، و نيز حكومت را فلسفه عملي فقه خواندن، روزني گشود اما نه چندان روشن.2. احيا و بازآوري علوم متروك: الآن در حوزه ما چند علم به نحو فراگير و رسمي مورد تدريس و تدرس و تعليم و تعلم است؟ آيا عدد علوم متداول در حوزه به عدد انگشتان دست ميرسد؟ اين حوزه با عظمت، به اندازه يك دانشكده هم تنوع علمي ندارد! هر چند كه دانشگاههاي ما وضع اسف بارتري دارند. كميت بسيار است، اما كيفيت اندك. از بزرگي نقل شد كه فرموده بود: «دانشگاه ما اقيانوسي است به عمق يك وجب»! دانشگاهها نيز بايد اصلاح بشود واين مسؤوليت بر ذمه شوراي انقلاب فرهنگي است كه متأسفانه تا سطح شوراي عالي اداري يك وزارتخانه تنزل كرده است. رسالتي كه امام بر دوش اين نهاد نهاد، هرگز به منزل نرسيد. دانشگاهها و اين شورا بحث خاص خود را دارد و در جاي خود بايد بدان پرداخته شود.اين بسيار مايه تأسف است كه از تفسير قرآن، كلام و... به عنوان دروس جنبي تعبير شده است! مگر قرآن اساس كلام، فقه، اخلاق و تربيت نيست؟ چطور تفسير آن درس جنبي است؟ چرا علم السنه، علم الحديث، سيرهشناسي، قواعد فقه و بسياري دانشهاي ضرور ديگر متروك است؟ فخر رازي كتابي به نام جامع العلوم يا حدائق الانوار في حقائق الاسرار (معروف به ستيني) دارد كه در آن شصت علم را كه در گذشته در ميان مسلمانان دارج و رايج بوده فهرست كرده و يكايك آنها را تعريف و قلمرويشان را تبيين ميكند كه اكثر آنها امروز جزو علوم متروك و ديرياب است، در حاليكه در گذشته اغلب آنها در حوزههاي علوم ديني مورد تدريس و تحقيق بوده است. تا دانشگاهها نبودند و نظام آموزشي مدرن، وارد جهان اسلام نشده بود، حوزهها كانون همه علوم بودند؛ حتي طب، رياضي، نجوم و هيأت در حوزهها تدريس و تحقيق ميشد.3. نقادي و بازپژوهي علوم متعارف و متداول كنوني: دانشهاي موجود و متون معتبر آن بايد مورد نقادي روششناختي، ساختاري و محتوايي قرار گيرد و در پارهاي مدعيات و مطالب آنها بازنگري و اصلاح صورت بندد.4. تنقيح و بازپيرايي علوم و متون رايج: خلط ميان علوم فراوان است و زوائد در علوم و متون بسيار راه يافته است. بايد با پيراستن آنها در جهت تصفيه و تنقيح دانشهاي ديني كوشش شود. اين ضرورت را بيشتر توضيح خواهم داد.5. تنسيق و بازآرايي پارهاي از علوم ديني: بعضي بلكه اكثر علوم به دلايلي از جمله ظهور دانشهاي جديد و لزوم تأسيس دانشهاي جديد ديگر، بايد از نو آراسته شوند و نظم و نسق جديدي پيدا كنند. غايت و قلمرو آنان نيز مجددا تعريف شود. يكي از ضرورتهاي كنوني، علاوه بر بازآرايي و نظم دهي مجدد هر يك از علوم ديني، سازمان دهي و تقسيم كلان و مجدد اين علوم است كه با فرصت به طرح و شرح اين نكته بايد پرداخته شود.6. ابداع و نوآوري: امروز مهمترين مسأله و نياز جهان اسلام و بزرگترين رسالت حوزه، نوآوري و ابتكار علمي است. نوآوري به لحاظ اهميت، ذومراتب و مقول به تشكيك است. پرداختن به موضوعات نو، استخدام زباني نو در باز گفت انديشه ديني، به كارگيري روش نو در طرح مباحث، ارائه تقريري تازه در يك مسأله، طراحي ساختار نو براي يك بحث، طرح نكتهاي جديد، ارائه راهكار يا راهبردي تازه، ارائه نظريه جديد، تأسيس دانش نو، طراحي دستگاه معرفتي جديد، همه و همه مصاديق نوآوري است و ما بدانها محتاجيم.7. تأسيس و بنيانگذاري برخي از دانشهاي جديد: يك سلسله دانشهايي را در حوزه دينپژوهي كه امروز در مواجهه با افكار و علوم در جهان به آنها نيازمنديم بايد بنيانگذاري كنيم. هر چند اين ضرورت، ذكر خاص بعد از عام (ابداع) است، امّا از اهميت مضاعفي برخوردار است؛ لذا آن را مستقلاً مطرح كردم.8. ايجاد نظام آموزشي و پژوهشي كه در آن تحصيل و تحقيق، تخصصي؛ اما استنباط و همچنين افتا، بينا رشتهاي باشد: بشر معاصر، ضرورت تخصص و تمحّض در همه رشتهها و رستهها را، به عنوان امري عقلاني و عقلايي پذيرفته و در عين حال به بايستگي مطالعات بينا رشتهاي نيز تن در داده است؛ كما اين كه در جهان اسلام نيز بر اثر بسط حكمت و معرفت اسلامي، رفته رفته معارف ديني به دانشهاي مستقل گوناگوني تجزيه شده است، آن چنان كه امروز لزوما هر فقيهي مفسر متخصص نيست و هر مفسري فقيه جامع، همچنين هر متكلمي، فقيه و مفسر نيست و بالعكس و هكذا ساير تخصصها، بايستگي تجزي و تخصصي كردن معرفت به حوزههاي چهارگانه دين به صورت شاخههاي فرعي در هر رشته در مقام تعليم و تحقيق، و جمعي كردن (با مشاركت مجتهدان شاخههاي مرتبط و در فقه اجتماعي سياسي با مشاورت كارشناسان موضوع شناس) و نيز مطالعه تطبيقي (ميان مذاهب و مكاتب، البته عنداللزوم) و بينا رشتهاي نگريستن (با لحاظ دانشهاي مرتبط) در هنگام استنباط، از بديهيات روزگار ماست كه دير يا زود بايد بدان تن در دهيم.بسط بايستهها: در بحث كوتاه، مجال طرح و شرح همه بايستگيها نيست، از اين رو اين جا تنها به شرح و بسط پارهاي از آنها ميپردازيم:
اجتهاد در اجتهاد
«اجتهاد در اجتهاد» بزرگترين ضرورت امروز حوزه است. تاريخ و ادوار فقه ما گواه است كه مفهوم و عمل اجتهاد به طور تدريجي، در مقاطع مختلف، دگرگون شده و لهذا فقه مفهوما و مصداقا در برخي مقاطع، متحول گشته و قلمرو آن، جا به جا شده است. كما اين كه در گذشته، فقه (فقه اكبر)، شامل كلام و حوزه بينشي دين هم ميشد، امّا الآن فقه عملاً علمي است كه فقط به قلمرو افعال مكلفين محدود شده و معلوم نيست از كجاي واژه و ادلّه اجتهاد اين حصر برميآيد؟ بسط كاربرد اجتهاد و مفهوم فقاهت، سهم گزاري افزونتر منبع عقل در اجتهاد را ميطلبد و اين كار، موجب دقيقتر و حقيقيتر شدن معناي اجتهاد و تفقه ميشود. توسعه در منابع (مدارك)، اصول، ضوابط و قواعد استنباط ديني، امري ممكن است. اجتهاد گروهي متقنتر و مطمئنتر است، كار فردي، همخوان و سازگار با منطق زمانه نيست. چه مانعي دارد كه حوزه به سازماندهي و راه اندازي حلقات علمي ـ فكري ممحض و متخصص، در علوم فقهي، پيرافقهي و فرافقهي بپردازد. تا آنها تفكر و تأمل، شور و غور كنند و چه بسا بتوانند براي استنباط معارف ديني، علاوه بر ذخاير فخيم كنوني، روشهاي نوي تعريف كنند و ضوابط تازهاي تبيين و قواعد جديدي تأسيس نمايند؟ مگر در تاريخ علوم اسلامي، چنين چيزي اتفاق نيفتاده است؟ مگر افادات مشايخ ما به ظهور آثار فقهي و اصولي متعدد نيانجاميده، مگر عدة الاصول به معالم الاصول و معالم الاصول ما به كفاية الاصول منتهي نشده است؟ مگر اصول از حالت هويت مقدمه و ضميمه علم فقه بودن، در نيامده و فربه و موسع نشده است؟ آن چنان كه اكنون يك دوره تدريس آن، گاه بيست سال به درازا ميكشد! مگر مكتب فقهي بسيط و مختصر ما به موسوعههاي مبسوط و مفصل تبديل نيافته است؟ به نظر ما هنوز و همچنان امكان و ميدان تأسيس و توسعه وجود دارد، مگر استعداد اهل نظر به نهايت رسيده يا دين از پويش و زايش باز ايستاده است؟در رشتهها و حوزههاي گوناگون علوم، امروز مسائل نو، روشهاي تازه و ابزارهاي معرفتي جديدي ابداع و ارائه شده است، پرسشها و موضوعهاي بديع و بكر بسياري خود را در برابر معرفت ديني نهادهاند و پاسخ ميطلبند. تحول و تكامل در علم اصول از ضرورتهاي ايجاد امكان پاسخ گويي به آنهاست.فهم پرسشهاي ناشي از شرايط جديد، پارهاي ضرورتها را بر ما تحميل ميكند. اصولاً نميشود بي آن كه پرسشي خطور كند، پاسخي خلق شود. مگر ممكن است بي آن كه موضوع شناخته شود، حكمي بر آن صادر كرد؟ موضوعات به سه دسته «شرعي»، «عرفي» و «علمي» قابل تقسيم است؛ موضوعات عرفيه تابع تشخيص عرف است، اما موضوعات شرعيه و هم چنين موضوعات علمي، (موضوعاتي كه علوم به حسب مورد، بايد آنها را تعريف كنند)، به عهده مجتهد و تخصصهاي فرافقهي و پيرافقهي است.امروز حتي خود موضوعشناسي، نيازمند اجتهاد ـ به معناي عام ـ است. اگر فقيه ما زمانه را نشناسد، يعني به حيات مدرن و لوازم آن آگاهي نداشته باشد، هندسه معرفتي جهان جديد را درك نكند، با موضوعات نو آشنا نباشد، مسألههاي نوظهور را نيابد، پرسشهاي روزگار را نداند، فقه ما تحول و توسعه پيدا نميكند. و اين جز با توسعه مفهوم و مصداق منطق اجتهاد و تشكيل حلقات كارشناسي كه در هاله و حاشيه هر فقيه فحلي ياري رسان او در تحقيق و تدقيق باشند، فرا چنگ نخواهد افتاد و اگر اين تحول و توسعه روي ندهد، اجتهاد ما كارآمد و دين ما روز آمد نخواهد شد. يك فقيه فرد، به فرض كه به تنهايي، موضوعات شرعيه را بشناسد، كه ميشناسد؛ با موضوعات علمي و عرفي چه خواهد كرد، در حالي كه دايره عرف، امروز توسعه يافته است و چنان و چندان نيست كه يك فرد بتواند به سادگي و سهولت، فهم عرفي جامع تحصيل كند. موضوعات، معاملات و انواع عقود عرفي، در قياس با گذشته گسترش يافته است. فهم موضوعات عرفي در پشت درهاي بسته حجرهها به دست نميآيد. مگر يك نفر چه قدر قدرت و دقت دارد؟ من نميگويم موضوعشناسي مطلقا وظيفه فقيه است، اما مدعي هستم اگر موضوع فهم نشود، مسأله درك نشده و اگر پرسش درك نشود، پاسخ ميسر نيست يا پاسخ كارآمد نيست. موضوعشناسي هم در استنباط و هم در اجراي حدود الهي نقشآفرين است.دانشهاي ديني ما بايد به فتح عرصههاي جديد بپردازد. اگر عرصههاي نو و ناگشوده در حوزه الهيات و بينش، اخلاق و منش، احكام و كنش ديني شمارش شود، مثنوي هفتاد من كاغذ خواهد شد. تعريف و تنسيق مباحث و مسائل مغفول در سه قلمرو دين، ميتواند خود، موضوع يك تحقيق اساسي باشد. از باب مثال من اين جا به بعضي از مسائل، آن هم صرفا در قلمرو فقه و از زاويه مطالعه فقهي اشاره ميكنم ـ در عين اين كه بعضي از اين موضوعات ميتواند و بايد در قلمرو فلسفه، كلام و اخلاق نيز مورد بررسي و پژوهش قرار گيرد ـ دين ما اگر دين روزآمد و كارآمد، خاتَم و خاتِم، جامع و جاويدان، پويا و پايا است كه هست و اگر اسلام ديني است كه قافله بشر را تا نقطه فرجام و قله فرج پيش خواهد برد، بايد پاسخگوي همه مسائل همه نسلها و عصرها باشد. اما آيا اكنون بالفعل پاسخ همه پرسشها در مشت اصحاب دين و ارباب دين پژوهي است؟ عيب از فقه، كلام يا فلسفه و اخلاق اسلام نيست. عيب از ماست، بايد امروز اصحاب فلسفه و كلام و ارباب فقه و اهالي مباحث نظري اخلاق نقد بشوند.
فقه پويا، فقه سنتي
بعضي، از سر جهل يا جهد، ميگويند دو گونه فقه داريم: فقه پويا و فقه سنتي! در گذشته حوزه از آفت تحجر و تجمد رنج ميبرد، امروز علاوه بر آن از آفت بنيان برانداز غرب زدگي و تجدد نيز به شدت در رنج است. كساني به نام نوانديشي و نوآوري دركلام و فقه كه قطعا يك ضرورت است، به جاي اجتهاد، در ورطه آفاتي چون شاذگرايي، اصرار بر تكثر آرا و ايجاد تحير در مردم، آنارشيسم علمي و بيمبالاتي در اظهار نظرها، اباحيگري، مسيحيت زدگي، سني زدگي، سياست زدگي، دين اصطيادي، دين ترجمهاي، عوام زدگي، ژورناليسم كلامي و فقهي يا كلام و فقه ژورنالي در افتادهاند. به نظر ميرسد خطر چنين كساني بسي بيشتر از خطر جريان متحجر متجمدي است كه دين پژوهي و دينداري را دچار حالت اختناق كرده است. زيرا اين كسان با روش غلط خود انديشي، نو انديشي حقيقي در دين پژوهي را به خطر مياندازند، به جنبش اصلاحي حوزه لطمه ميزنند و موجب تثبيت و تداوم جريان متجمد ميگردند...!عبارت «فقه ناپويا» تعبير «خود متناقض» و پارادوكسيكالي است. فقه حاصل تفقه و اجتهاد است و اجتهاد شالوده شكن و سنت زدا، ابداعگر و بدعت ستيز است. اجتهاد ميتواند «متروك» بشود، اما نميتواند «مندرس» گردد. فقه ميتواند متوقف بشود، اما نميتواند سنتي باشد، و اگر فقه و اجتهاد مندرس و سنتي شد، آن گاه ديگر فقه و اجتهاد نيست. مقوله اجتهاد بالذات از اندراس و سنتي شدن ابا دارد؛ اگر حكمي، حتي هزار سال پيش، با منطق اجتهاد استنباط و بر موضوعي بار شده باشد، هنوز نسبت به همان موضوع و آن موقع، جديد است. فقه سنتي و فقه مدرن يعني چه؟ فقه هميشه مدرن است؛ فقه، يعني نوآوري ولي فقه زنده و بالنده و به تعبير حضرت امام(ره) «فقه جواهري» بايد به استقبال مسائل مستحدث برود، و بايد بپذيريم كه ما تفقه را متوقف و اجتهاد را زمينگير كردهايم!
فريضههاي فقه
اين جا از باب ارائه نمونه، به پارهاي از مسائل مهم در حوزه فقه، كه بدان نپرداختهايم يا اصولي و عميق، در خور و فراخور كار نكردهايم، اشاره ميكنم:كدام فقيه و فاضلي تا كنون به «فقه توسعه» پرداخته است، اگر فقيه فحل و اهلي باشد، به اندازه يك جواهر ميتوان و بايد در فقه توسعه نگاشت. هزار مسأله و مقوله در ابعاد فكر، فرهنگ، فناوري، اقتصاد، مناسبات و هنجارهاي جديد كه توسعه و مدرنيته بر حيات و زندگي بشر و از جمله مسلمانان تحميل كرده، مطرح است و از فقه پاسخ ميطلبد، اما آيا ما حتي يك جزوه هم در اين باب عرضه كردهايم؟! مگر پديده جهانيسازي، مسأله اساسي بشر امروز نيست؟ و آيا امروز «حادثه واقعه»اي مهمتر از آن پيش روي مسلمانان قرار دارد؟ آيا جهانيسازي هيچ تلاقياي با دين ندارد؟ هيچ نسبت مثبت يا منفياي با اسلام ندارد؟ هر گونه نسبتي كه جهاني شدن با دين و دينداري داشته باشد، اسلام بايد موضع خود را با آن روشن كند. قطعا جهاني شدن كه مسأله كوچكي نيست، آيا اسلام آن چنان كوچك است و قلمرو آن محدود كه با مسأله مستحدثه و واقعه عظيمي چون جهاني سازي اصطكاك و تماس ندارد؟ اين كه اهانتي بزرگ به اسلام است. پروسه جهاني شدن (يا پروژه جهاني سازي) هزار مسأله و مقوله دارد و مسلمانان خواه ناخواه با آنها دست به گريبانند و يا درگير خواهند شد، هر چند اكنون از آن غافلند. البته اين مقوله، هم بحثهاي فلسفي و كلامي دارد و هم مباحث اخلاقي و فقهي.فقه تكنولوژي، فقه جَوْ و هوانوردي، فقه دريا و دريانوردي، فقه معادن بزرگ و ثروتهاي طبيعي و انفال، فقه محيط زيست، فقه تجارت خارجي، گمرك، ماليات، عوارض و جرايم، فقه توليد، توزيع، مصرف، فقه بانكداري و پول، معاملات مدرن، ابزارهاي مالي و اوراق بهادار، بيمه، تأمين اجتماعي و بازنشستگي و دهها مسأله ديگر، حوزههاي گستردهاي است كه ما هنوز به نحو درخور بدانها نپرداختهايم. برخي فكر ميكنند بانك صندوق امانات است و پول كنوني هم همان درهم و دينار سنتي است! احكامي كه بايد بر پول حمل شود همان احكام درهم و ديناري است كه خود ارزش حقيقي ذاتي داشت، ما بايد بدانيم توسعه چيست؟ جهاني سازي چيست؟ كاركردهاي پول جديد كدام است؟ بانكداري چيست؟ امروز اين مقولات با زندگي مردم ما گره خورده است، و مردم نادانسته و ناخواسته در معرض صدها معصيتاند!، مردم بابت روش بانكداري جاري كشور چقدر مبتلا و مرتكب نقض حدود الهي ميشوند؟ هر چند نظام، وزارت اقتصاد و دارايي و سيستم بانكي مسؤول است، اما ما طلبهها هم مسؤوليم؛ زيرا بسياري از معصيتها به علت بيخبري مردم از احكام الهي است.فقه رسانه، اقيانوسي است بيكران. تلويزيون، راديو، سينما، اينترنت و مطبوعات كه هر روز، ساعتها همه آحاد مردم، عالي و داني، عالم و جاهل، با آنها سر و كار دارند، هر يك مشمول و مشتمل هزار حكم و قاعده است كه براي اكثر مردم مبهم و مجهول است! آيا خبرگزاري و خبرنگاري در اسلام حكم ندارد؟ حوزه ما حتي يك جلد فقه خبرگزاري و خبرنگاري و روزنامهنگاري نوشته است؟! مگر مطبوعات فقه ندارد؟! آيا بيش از صد سال نيست كه مردم با اين مقوله سر و كار دارند؟ نبايد ما يك رساله و جزوهاي به عنوان احكام مطبوعات و نرم افزارهاي الكترونيكي، و حقوق معنوي اثر منتشر كنيم؟! فقه اينترنت مورد نياز مردم نيست؟ امروز مگر بشر ميتواند زنده باشد و از تأثير و نفوذ اين اعجوبه روزگار در امان بماند؟آيا در اين حوزه عزيز و عظيم، حتي يك نفر به نحو تخصصي و فراگير به فقه هنر پرداخته است؟ آيا هنر كم مسألهاي است و مقولههاي گوناگون هنري، مسائل كمي دارد؟ ميگوييم: پيكرتراشي و صورت گري حرام است؛ موسيقي و غنا حرام است؛ جامعه از حوزه سؤال ميكند ـ از حوزه كه سؤال ميكند، از در و ديوار حوزه نميپرسد، از بنده و شماي طلبه سؤال ميكند ـ آيا اصلاً موسيقي مباح نداريم؟ اگر نداريم اعلام كنيد و در آن صورت نبايد صدا و سيماي جمهوري اسلامي هيچ گونه موسيقياي را پخش كند و مردم را در معرض معصيت قرار بدهد. اگر موسيقي مباح داريم، چيست؟ مرزش را دقيق مشخص كنيد. كليگويي نكنيد؛ كليگويي كه مشكل مردم را حل نميكند، مردم را به خودشان ارجاع ندهيم.رمان نگاري، داستانپردازي، فيلم، تئاتر، كاريكاتور، طنز و فكاهي، پيكر تراشي و صورت گري، آيا با زندگي مردم سر و كار ندارد آيا اين همه، در اسلام حكم ندارد؟!فقه سياست و حكومت، فقه قدرت، مشاركت و مردم سالاري، پارلمان، ارزش افكار عمومي، ارزش آراي تودهاي، تحزب، نافرماني مدني، حقوق اقليت مغلوب يا مخالفت درانتخابات، بغي و برانداز و حوزهها و موضوعات سياسي بسيار ديگر از اين دست، نيازمند تفقه و اجتهادي در خور است. «نظارت خودانگيخته» (امر به معروف و نهي از منكر) امروز مسأله مهمي است، من به عنوان يك شاگرد كوچك، متواضعانه و خاضعانه، از محضر فقهاي كرام و مراجع عظام تقاضا ميكنم، بحث امر به معروف و نهي از منكر را، رضي العامه را، حق الرعيه را موضوع درسشان قرار بدهند، تا معلوم شود كه اسلام مردم را چگونه و با چه ساز و كار و وظيفه و اختياري به صحنه سياست و تدبير اجتماع ميآورد و اسلام چه نقشي براي توده مردم تعريف كرده است. بسط اين بحث، بخشي از مباني فقهي و مواضع اجرايي حكومت ديني را تكميل و مشخص ميكند.مهندسي زاد و ولد، ژنتيك، اصلاح نژاد، مشابه سازي انسان، تغيير جنسيت، الآن در دنيا مسائل بسيار پيچيدهاي را پديد آورده است. مسيحيت فقه ندارد، ولي پاپ به نام هنجارهاي اخلاقي در مقابل بعضي از مطالعات و اقدامات در اين زمينهها موضع ميگيرد و اعلام نظر ميكند. نبايد حوزه ما در اين موارد اعلام نظر و موضع كند؟!فقه روابط بينالملل، سازمانها و كنوانسيونهاي جهاني بر زمين مانده است! يك فقيه فحل لايق ميبايد و ميارزد كه ده، بيست سال، يكسره همه همت و حوصله خود را به فقه ديپلماسي و روابط خارجي و معاهدات جهاني اختصاص بدهد. وزارت خارجه با هزار مسأله فقهي رو به رو است اما رسالهها را كه باز ميكند پاسخي براي آنها نمييابد. البته انتظار نداريم در رساله عمليه عمومي بتوان همه مسائل را گنجاند؛ اما بايد و ميتوان براي اين مسائل رسالههاي اختصاصي نگاشت. پارهاي از مقولات و مفاهيم جديد و موضوعات نوي كه امروزه نظام ما در دنيا با آنها سر و كار دارد، نيازمند تدوين رسالههاي مستقلي است.سازمان ملل، شوراي امنيت، مجامع جهاني، مرزهاي مدرن، كشور و كشورداري مبتني بر «دولت ـ ملت» احكام فراواني دارد؛ و چه بسا امروز لازم باشد كه راجع به تعاريف اصناف كفار و مسائل مربوط به آنها بازنگري كنيم. امروز محارب به چه معناست؟ و ذمي به چه معناست؟ معاهد به چه معناست؟ كافران بيطرف مقيم كشورهاي ديگر چه حكمي دارند؟ اين مباحث به عنوان مباحث زنده و محل چالش بايد وارد حوزههاي درسي و بحثي ما بشود.
ضرورت نقد و نوآوري
بايد به طور جدي و بيمداهنه به نقادي و بازپژوهي علوم ديني رايج، از لحاظ روششناسي، ساختار و مبادي تصوري و تصديقي بپردازيم. در روزگار ما، كاري كه مرحوم علامه طباطبايي در فلسفه كرد، كاري بس ارزنده بود، اين راه بايد ادامه پيدا كند. او در بداية الحكمة و نهاية الحكمة فلسفه را منقح كرد، در اصول فلسفه، فلسفه را بازآرايي و نوسازي كرد و به جاي اين كه مباحث را از هستيشناسي كه يك مبحث نه چندان كاربردي است آغاز كند، از معرفتشناسي شروع كرد. اما هنوز فلسفه و منطق ما هزار عيب و نقص دارد. امام در فقه طرحي نو درافكند و تعريف اجتهاد را تغيير داد. اگر بنشينيم و پيرامون آن بينديشيم: «حكومت، فلسفه عملي فقه است» اين عبارت مفهوم عميقي دارد، اين يعني چه؟ مگر چه نسبتي بين فقه و حكومت است؟ اجتماعي و حكومتي انديشيدن چه نقشي در استنباطات و رويكرد فقهي و ساختار فقه دارد؟ بايد تأمل شود. فقه ما بايد متوازن و تكميل بشود؛ از سويي در فقه بخشهاي متورم و فربهاي پديد آمده كه چندان مبتلا به نيست، اما از ديگر سو نواقص و نقايص آن به لحاظ كمي و كيفي بسي بيش از فقه موجود است و يا دست كم اگر به مسائل جديد بپردازيم، كمتر از حجم فقه فعلي نميتواند باشد.در زمينه ضرورت نقادي علوم ديني و دانشهاي دين پژوهي، از ميان علوم موجود، اصول فقه را از باب مثال مورد بحث اجمالي قرار ميدهم.اصول فقه، بزرگترين خدمت را به معرفت اسلامي كرده است. اصول در هماوردي با اخباريگري و قشرنگري ديني و تك منبع انگاشتن دين (خبر را تنها منبع دين پنداشتن)، قهرمانانه ايستاد و تشيع را از تجمد و تحجر رها كرد و موجب بالندگي دين فهمي، دين باوري و دين داري شد. روشمند و نوآمد ساختن معرفت ديني دستاورد مهم و منحصر اصول است. با اين همه، اصول، از چهار جهت يعني از نظر «روشي» از حيث «ساختاري» از جهت «محتوا و مضمون» (يعني بعضي مدعيات آن) و از حيث «كاربرد و قلمرو»، بايد مورد نقادي و بازسازي قرار بگيرد.اصول فقه ما چون تدريجي بسط يافته، رفته رفته دچار عدم توازن و تناسب در ساختار، عدم انسجام در فصول و كثرت استطراد شده است. نبايد مباحث زبان شناختي جزء اصول و در بخش الفاظ طرح شود. بخش الفاظ اصول بايد خيلي كوتاه و كوچك بشود، و اطالات و لاطايل حذف و خلط بلاحايل ميان علوم رفع شود.پارهاي از مسائل و مطالب مبحث الفاظ يا به علم اصول ارتباطي ندارد و قبل از علم اصول بايد طرح و حل شود، يا كاربردي در استنباط ندارد. در حوزه بايد واحدهاي درسي به عنوان «زبانشناسي» پيش بيني بشود كه طلاب با مباحث مورد نياز و به عنوان پيش نياز اصول آشنا بشوند. همان طور كه صرف و نحو و بلاغت ميخوانند، زبانشناسي نيز در حد واحدهاي ضرور بخوانند. كاربرد زبانشناسي در فهم متن، كمتر از كاربرد صرف و نحو و بلاغت نيست. مبحث «طلب و اراده» تا چه حد و با چند واسطه به علم اصول مربوط ميشود؟! ميگويند: «امر» به معناي «طلب» است، طلب نيز چهار قسم يا مرتبه دارد: حقيقي (نفسي)، انشايي(لفظي)، ذهني و معنوي، چنان كه اراده نيز به همين چهار قسم مربوط تقسيم ميشوند، (البته حضرت امام(ره) در رساله طلب و اراده اين را نقد كردهاند) عدهاي از جمله اشعريان تصور كردهاند اراده عبارت است از طلب نفسي اما طلب لفظي همان طلب مصطلحي است كه معناي امر است. طرح مسأله تغاير يا اتحاد اراده و طلب، اصوليون ما را سوق داده به طرح يك سلسله مباحث فلسفي، علم النفسي، كلامي غير ضرور از قبيل حقيقت اراده و طلب چيست؟ آيا مقدمات اراده اختياري است؟ تفاوت اراده الهي و انسان كدام است؟ و همچنين آنان را واداشته به بازگفت و بازنوشت نزاعهاي كهن اشعريان و اعتزاليان و اماميان در زمينه حقيقت و نسبت ذات و صفات، جبر و تفويض، معناي كلام نفسي و... ساير مطالب غير مربوط به استنباط احكام و خارج از ماهيت علم اصول!!وقتي فلسفه و كلام به حد كفايت تدريس نميشود، وقتي فلسفه تفقه و علم فقه جايگاهي در نظام آموزشي ما ندارد، وقتي روششناسي علوم وفن تحقيق در حوزه ما مغفول و متروك است ظهور چنين آفاتي طبيعي است!چرا به جاي اين نوع بحثها به طرح مباحث كاربردي و ضروري چون معنا و مبنا و اقسام و كاربرد سيره معصومين و سيره متشرعه و سيره عقلا، عرف، مصلحت، نميپردازيم؟ چرا نسبت فقه و فطرت را طرح و بحث نميكنيم؟تصلب بر قواعد و ضوابط متعارف و محدود و غفلت از مباحث ضرور بسيار، نقص ديگر اصول است. اصول فقه ما نيازمند توسعه اصول و قواعد استنباط به ويژه براي اجتهاد اجتماعيات و سياسيات است.در اصول فقه كنوني، سهم مباحث مربوط به كتاب به عنوان مهمترين مدرك استنباط و نيز مباحث راجع به عقل، به رغم نقش تعيين كنندهاي كه در فن اجتهاد و فهم دين دارد بسيار بسيار اندك است و بايد به حد در خور، توسعه و تعميق يابد.آيات الاحكام يعني آياتي كه به يكي از دلالات سهگانه ميتواند در خدمت استنباط احكام و حدود الهي درآيد ـ بر خلاف آن چه مشهور شده ـ افزون بر يك سوم قرآن را در بر ميگيرد؛ كاركردهاي عقل در دين پژوهي از جمله استخراج احكام ميتواند بسي بيشتر از حدي باشد كه در مقام بحث بدان اذعان ميكنيم.مباحثي چون معنا و مبنا و نسبت و مناسبات فقه و عقل، فقه و فطرت، فقه و سيره، فقه و مصلحت، فقه و عرف و روششناسي علم فقه از سنخ مباحث فلسفه فقه است و امروز، بدون فلسفه فقه و فلسفه اجتهاد، نميتوان فقه كارساز و كارآمدي عرضه كرد. مباني هستي شناختي و معرفت شناختي و انسان شناختي و دين شناختي و روش شناختي و دليل شناختي فقه و اصول و نيز مباحث حكم شناختي، موضوع شناختي و همچنين آسيبشناسي استنباط، بايد به صورت درسي مدون و منسجم مورد تعليم و تعلم قرار گيرد. ما بايد يك بار مباحثي را كه در اصول فقه، منطق، و علم التفسير، مناهج التفسير، علم الحديث و به طور كلي در علوم روشگاني حوزه دينشناسي مطرح است، بازنگري و اصول، ضوابط، قواعد، رويكردها و روشهاي فهم دين، آسيبشناسي منهاج التفسير، استنباط و شيوههاي بازشناخت سره از ناسره در استنباطات ديني را استخراج و به صورت يك دانش و بلكه رشتهاي مستقل تنسيق، تكميل و عرضه كنيم.در باب فهم دين، امروز پرسشها و شبهات بسياري مطرح است: آيا دين فهمپذير است؟ اگر فهمپذير است آيا روشمند است؟ اگر منطقمند است، علت تطورات و تنوعات چيست؟ آيا دين قرائتپذير است؟ اگر قرائتپذير نيست، تفاوت قرائت پذيري با تنوع در آراي ديني چيست؟ چگونه ميتوانيم فهم درست از نادرست را بازبشناسيم؟ اين سؤالها نيازمند تأسيس يك دانش است كه ميتوان آن را «منطق فهم دين» نام نهاد. البته مدت مديدي است، به عنوان مشغله و دغدغه اصلي خود به اين مسأله پرداختهام. طرح نسبتا مفصل و دقيقي به عنوان «دانش منطق فهم دين» تهيه كردهام كه به اشكال گوناگون در بين حوزويان و دانشگاهيان و اهل فن و فضل آن را مطرح ميكنم و به بحث و نقد ميگذارم و اميدوارم سامان يافته و نهايي آن را به زودي عرضه كنم.در محور ضرورت ابداع و نوآوري، عرض كردم، اهتمام بر «تأسيس دانشهاي نو» ذكر الخاص بعدالعام است؛ اما اين خاص مهمتر از عام است. امروز ما در زمينه معرفتشناسي و فلسفه معرفت و فلسفه فهم (هرمنوتيك) در معرض و مصب تهاجم هستيم. مباحث معرفت شناختي، فهم شناختي و ذهن شناختي در جاي جاي فلسفه ما، كلام ما و عرفان ما، به طور پراكنده بسيار آمده است، اما به طور مستقل و مدون به نظريه معرفت و فلسفه فهم و فلسفه ذهن نپرداختهايم، در حالي كه امروز فلسفه به دهها شاخه تخصصي و مضاف تقسيم شده است ـ كه يكي از آنها كه به نظر بنده مهمترين نيز ميباشد فلسفه معرفت است ـ ما با اهتمامي ويژه بايد بدان بپردازيم. دانشها يا مباحثي چون فلسفه خلقت، فلسفه حيات، فلسفه نفس، فلسفه تربيت، فلسفه علم، فلسفه فهم، فلسفه منطق، فلسفه معرفت، فلسفه فلسفه، فلسفه دين، فلسفه علم كلام، فلسفه علم فقه، فلسفه اصول فقه، فلسفه اخلاق، فلسفه عرفان، فلسفه سياست، فلسفه اقتصاد، فلسفه هنر، فلسفه اجتماع، فلسفه تاريخ و... دانشها يا مقولههاي بسيار مهمياند و بايد مورد توجه خاص حوزه قرار گيرند. فلسفه دين و زير شاخههاي آن، امروز ضرورت و خطورت مضاعف يافته است. بعضي به خطا كلام جديد و فلسفه دين را يكي ميانگارند. به نظر ما فلسفه دين غير از كلام جديد است. البته فلسفه دين را ميتوان به معنايي ارجاع داد كه فلسفههاي عقايد، اخلاق، احكام، سياست و تربيت ديني و بسياري از فلسفههاي مضاف و تخصصي اسلامي (مطالعه عقلاني علوم و مقولات ديني با رويكرد اسلامي) را شامل شود و جزو فلسفه دين قرار گيرد.
علوم انساني، دانشگاه و رسالت حوزه
آيا بايد علوم انساني ـ اسلامي را دانشگاهيان استنباط و تأسيس كنند يا حوزويان؟ با كدام مباني فلسفي و كلامي؟ با كدام منطق و روش؟ چنين كار سترگي فقط از حوزههاي علميه و فرزندان حوزه توقع ميرود. علوم انساني ـ اجتماعي كنوني مبتني بر تعريفي خاص از انسان و اجتماع است، تعريف سكولار و «خودبنياد» و بريده از خدا و حقيقت هستي. علوم انساني بايد بر اساس دو وجه «خلافت و عبوديت» بشر، بنياد نهاده شود، ما از انسان تعريفي الهي داريم و او را «خليفه خدا» و در عين حال «عبد خدا» ميانگاريم، يعني هر چند گل سرسبد خلقتش ميدانيم، اما محور هستي و حياتش نميناميم و اگر اين اصل را در مطالعات اجتماعي علوم انساني وارد كنيم علوم انساني اجتماعي، سيرت و سامانه ديگري خواهد گرفت. اين گونه علوم انساني را چه كسي بايد تأسيس و تنسيق كند؟ آيا جز حوزه به مرجع ديگري ميتوان اميد برد؟ و تا زماني كه به علوم انساني ـ اجتماعي اسلامي پرداخته نشود، اميد بردن به اصلاح وضع دانشگاهها خواب خوشي بيش نيست. تا وقتي كه ذهن و ضمير جوان ما را دانشگاهها، مكتبها و منظرهاي سكولار در علوم انساني ـ اجتماعي شكل ميدهد و استاد ما به ناچار همان مكاتب و مناظر، متون و منابع را تدريس ميكند، نميتوان اميد برد كه نسل بعد دانشگاه الهي بار بيايد و مديريت نظام اسلامي بشود.البته استدراكا عرض كنم من به شدت به دانشگاهيان خوشبينم، مبادا بعضي اين تعبيرها را نقل كنند و بگويند كه فلاني عليه دانشگاهيان سخن گفت، خير. من، برعكس بعضي ديگر، معتقدم دانشگاهي ما امروز به شدن متدين است، ولي دانشگاه ما ديني نيست. به نظر من در تاريخ ايران و كشورهايي كه نظام آموزشي مدرن را پذيرفتهاند، هيچ گاه و هيچ جا شرايط مثل حال ايران به وجود نيامده بود كه قشر دانشگاهي اين همه ديندار و ملتزم باشد. اين را از سر بصيرت عرض ميكنم. چون من هم با حوزه حشر و نشر دارم و هم با دانشگاه تنگاتنگ سر و كار دارم. لهذا آگاهانه و با توجه، اين مطلب را عرض ميكنم. وقتي در كشور چند هزار استاد و عضو هيأت علمي، عضو بسيجاند، چگونه ميتوان دانشگاهي را متهم به بيديني كرد؟ كجاي تاريخ ايران و سابقه تاريخي كدام كشور چنين چيزي را نشان داده است؟ اعضاي بسيج دانشجويي افزون بر سيصد هزار نفرند. دانشجو و دانشگاهي متدين است، اگر گاهي افراد عنود يا جهول در گوشه و كنار، مطالبي را خلاف معارف و ارزشهاي ديني طرح ميكنند، نبايد آن را به نام دانشگاه و دانشگاهي تمام كنيم. اما حقيقت اين است كه متدينان دانشگاهي به تعليم دانشگاه متدين نشدهاند. دانشجوي امروز اگر ناخواسته و ناخودآگاه، به سبب آن چه ميآموزد سكولار بار بيايد، طبيعي است، متدين بار آمدن دانشگاهي با نظام آموزشي و علوم و متون كنوني غيرعادي است و ناشي از لطف خدا.
حسن حوزه
نشانه حسن و حيات يك مجموعه اين است كه خود را نقادي ميكند. ما بايد، خود، مصلحانه و مشفقانه دين پژوهي و نظام حوزه و روحانيت را نقادي كنيم تا مغرضان تخريب و القاي شبهه نكنند. البته بايد اعتراف كرد كه طي بيست سال اخير، حوزه به اندازه دويست سال جهش كرده و از گذشته فاصله گرفته است ـ البته با مقياسهاي زماني گذشته ـ اما از آن چه كه بايد باشد بسيار بسيار فاصله دارد و امروز از سازمان حوزه انتظار شتابي صدچندان افزونتر از آن چه روي داده داريم.لازم ميدانم در پايان، تأكيد كنم كه قوام دين و دوام دين داري به عنصر فقاهت و منطق اجتهاد برساخته است. فقها با رنج فراوان گنج بيپايان براي ما به ارث نهادهاند، بنا به برآورد يكي از اساتيد، سلف صالح ما بالغ بر چهل هزار فرع فقهي استنباط كردهاند، گله و شكوه من از خلف است!!اجتهاد، چه به معناي خاص آن يعني: «تحصيل الحجة علي الاحكام الشرعية الفرعية) و چه به معناي عام آن يعني «سعي بر فهم روشمند دين و كشف مضبوط گزارهها و آموزههاي آن»، جوهر مشي و مكتب شيعي است و تمام تحولات برجسته تاريخ اسلام و تشيع، از جمله انقلاب اسلامي تاريخ ساز كنوني، وامدار اين عنصر ارجمند است، زيرا اگر امام(ره) فقيه نبود، نميتوانست (هم به جهت شرعي و هم به لحاظ عملي) انقلاب كند، او به حكم اجتهاد و به قدرت مرجعيت، انقلاب كرد و بر قدرتهاي قاهر عصرش فايق آمد، محرك و مجوز او در اين اقدام سترگ، فقاهت و اجتهاد او بود و مقبوليت او نيز كه ضامن كاميابي وي گشت شأن مرجعيت او بود. از اين رو نقادي مشفقانه حوزه و فقاهت، علاوه بر تقويت دين و دين داري، بازسازي و تحكيم اساس انقلاب نيز به شمار ميرود.در روزگار ما عدهاي مغرضانه و فرصت طلبانه به نقادي حوزه و روحانيت ميپردازند؛ كساني كه با اساس دين و دينداري سر معارضت دارند و ميدانند حيات دين و ثبات دين داري در گرو اجتهاد و فقاهت است، ناجوانمردانه و به قصد در هم شكستن دين به اين استوانه و پشتوانه يورش آوردهاند. حوزه نيز بين نقادي مغرضانه و انتقاد مشفقانه تفاوت ميگذارد؛ فاصله نقد از درون و از سوي كسي كه به فرزندي حوزه مباهات ميكند، با نقد مغرضانه و از برون، به قصد شكستن سطوت و صولت حوزه، فاصلهاي است به عمق فاصله ميان عمل صالح به قصد قربت با عمل فاسد به قصد ريا.
حذفيها
فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَهُوا فِي الدّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُم اِذا رَجَعُوا اِلَيْهِمْ، لَعَلَّهُمْ يَحْذَروُنْ.يكان يكان اعضاي شورا افرادي محترم و محتشم، خدوم و مخلصاند، اما شورا با حضور جمع آنان به انجمن هزاركارگان كشور بدل شده و اين جمع و مجمع هرگز و هرگز نخواهند توانست گامي در جهت تحول و تكامل نظام پژوهش و آموزش عالي كشور بردارند. و من راجع به آنها هم سخن فراوان دارم. اما اكنون روي سخن من با حوزه است.