كتابهاى آسمانى قبل از قرآن، براى هدايت بشر در زمان پيامبر خاص صاحب همان كتاب نازل شدهاند. امّا قرآن كريم به عنوان آخرين كتاب آسمانى، هدايت بشر را براى هميشه تاريخ بر عهده دارد. اين ابديت، مصون بودن قرآن از تحريف را نسبت به ساير كتب آسمانى از اهميت بسيار بالاترى برخوردار مىسازدبحث تفصيلى پيرامون تحريف و انواع آن و نيز بررسى دلايل عقلى و نقلى عدم تحريف قرآن هر چند در قالب اين نوشتار نمىگنجد، امّا تلاش شده است به طور مختصر و در عين حال به زبانى ساده در اين زمينه مطالبى آورده شود كه براى همگان مفيد باشد.
تحريف در لغت
تحريف از «حَرْف» گرفته شده است و «حرفُ الشيء» يعنى كناره و لبه چيزى؛ مثل: «حرف السيف» بهمعناى لبه شمشير. تحريف الكلام يعنى: «كلام را به كنارهاى مايل كنيم كه احتمال در آن داده شود و بتوان دو معنى از آن دريافت كرد». قرآن كريم درباره يهود مىفرمايد: «يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ» نساء، 46. يعنى كلمات الهى را از جايگاه خود منحرف مىساختند؛ مثلاً وقتى خداوند به آنان فرمود «قُولُوا حِطَّةٌ» بقره، 58. بگوييد «حِطَّه» (گناهان ما را بريز) آنان مىگفتند «حُنْطَه» يعنى گندم. آنها كلمه را تغيير مىدادند تا معنا تغيير پيدا كند.
اقسام تحريف
تحريف دو قسم است: الف- تحريف معنوى؛ ب- تحريف لفظى.تحريف لفظى خود اقسامى دارد كه در نظر اول به دو قسم (تحريف با افزودن و يا كاستن) تقسيم مىشود و اين دو به صورت كم يا زياد كردن حرف، حركت، كلمه، آيه و يا سورهاى از قرآن مىباشد. كه اكنون به بررسى و بود يا نبود آنها در قرآن كريم مىپردازيم.
1. تحريف معنوى
مقصود از تحريف معنوى: «برداشت انحرافى و تفسير و توجيه سخن بر خلاف مقصود گوينده» است. گرچه بعضى از علما معتقدند اين نوع تحريف در قرآن كريم واقع شده است البيان - خويى (ره)، ص 197.، اما به نظر مىرسد اين تحريف در قرآن صورت نگرفته است؛ بلكه هيچ نوع تحريفى در خود قرآن ممكن نيست. همانطور كه بعداً ثابت خواهيم كرد.البته اينگونه تحريفات در قرآن واقع نشده؛ زيرا تحريف خود نوعى باطل است و در قرآن هيچ باطلى راه ندارد. و اگر مفسرى از روى عمد يا سهو، قرآن را به غير حقيقت آن تفسير كند، تحريف معنوى با قرآن انجام داده است نه اينكه در خود قرآن تحريف معنوى به وجود آورده باشد. لذا ما تفاسيرى كه در آن تحريف معنوى صورت گرفته داريم اما قرآنى كه تحريف معنوى شده باشد، نداريم. بواقع، موضوع اين نوع تحريف، نه خود قرآن، كه تفسير و برداشت از آن است كه عبارت باشد از تفسير يا ترجمه غلط قرآن به عمد.
2.تحريف لفظى
تحريف لفظى يعنى: «كم يا زياد كردن قرآن، به طورى كه در تلفظ اصل قرآن خللى وارد شود».براى اينكه ببينيم تحريف لفظى در قرآن كريم صورت گرفته يا نه، بايد قرآن موجود بين مسلمين را بررسى كرد.در زمان نزول قرآن عدهاى به حفظ و عده ديگرى به نوشتن آيات نازل شده مىپرداختند و آيات قرآن را بر روى پوست، كاغذ، چوب، استخوان كتف شتر و گوسفند، پارچه، سنگ و يا... مىنوشتند پژوهشى در قرآن كريم، محمدباقر حجتى، ص 215. در آن زمان، قرآن بدون حركت و نقطه نوشته مىشد. زبان مردم جزيرة العرب همانطور كه از نامش پيداست، عربى بود، و آنان مشكل زيادى در خواندن اين كتاب آسمانى نداشتند، بخصوص كه فصاحت و بلاغت در آن زمان به اوج رسيده بود.وقتى اسلام از جزيرة العرب فراتر رفت و به سرزمينهايى چون ايران، روم و آفريقا قدم نهاد، عده زيادى غير عرب با زبانهاى مختلف به اسلام گرويدند. اولين نقطه اتصال هر يك از اين تازه مسلمانها با اسلام، همان قرآن بود. آنان چون با زبان عربى آشنا نبودند و مقيد بودند كه اين كتاب آسمانى را صحيح تلاوت كنند، ضرورت پيدا كرد كه اين كتاب را بدون اينكه در اصل تلفظ آن خدشهاى وارد شود نقطه گذارى و اعراب گذارى كنند. اين كار هيچ تغييرى در اصل اين كتاب آسمانى و يا تلفظ آن، ايجاد نكرد و تنها موجب سهولت در تلاوت آن شد. پژوهشى در قرآن كريم، محمدباقر حجتى، ص 465. در واقع اين نقطه گذارى و اعراب گذارى مرحلهاى از تكامل كتابت است، و نمىتوان آن را افزودن بر قرآن و نوعى تحريف به حساب آورد؛ زيرا تحريف (كم يا زياد كردن از قرآن به طورى كه در تلفظ قرآن تأثير داشته باشد) شامل اين مسأله نمىشود چون حركات و نقطهها در تلفظ قرآن هيچ تأثيرى ندارد. در واقع مقصود از قرآن كلام الهى است نه اين خط و جوهرى كه بر روى كاغذ مىآيد. بلكه اينها بيانگر كلام الهى است. لذا بعضى از خطاطان «بسم الله الرحمن الرحيم» و يا آياتى از قرآن را براى زيبايى به شكلهاى مختلف مىنويسند كه تحريف شمرده نمىشود چون در اصل تلفظ آنها هيچ تغييرى صورت نمىگيرد.اما اگر گفته شود قرآن بايد به همان شكل نوشته شود كه صحابه در زمان حضرت رسول (صلى اللَّه عليه و آله) نوشتند و غير آن هر طور نوشته شود تحريف است، اين سخن مورد پذيرش نيست؛ چون: اولا معلوم نيست صحابه همه قرآن را به يك نحو مىنوشتند (خصوصاً در نوشتن كه با تمرين زياد هم چند نفر نمىتوانند مثل هم بنويسند)؛ ثانياً قرآنى كه صحابه نوشتند در دسترس ما نيست؛ ثالثاً قرآن كلام الهى است نه كتابت صحابه.در بعضى از موارد، براى اشباع كردن كلمهاى، واو آورده شده و گاهى هم ترك شده است و اين هم تحريف نيست؛ چون كسى كه قرآن را تلاوت مىكند در موردى كه اشباع لازم است اين كار را انجام مىدهد و جايى كه لازم نيست بدون اشباع مىخواند پس همه تلاوت كنندگان، قرآن را مثل هم مىخوانند.بنا بر اين، تحريف لفظى به حركت و حرف اصلاً در قرآن رخ نداده است.
تحريف لفظى، به صورت افزودن
اولين كسى كه به جمع آورى قرآن پرداحت، حضرت على (عليه السلام) بود و سپس ابوبكر و ديگران. اما اين قرآنها در دسترس نبود و مردم بيشتر به كمك حافظه، قرآن را قرائت مىكردند. لذا وقتى كلمهاى يادشان مىرفت از مترادف آن استفاده مىكردند. و بعضى از نويسندگان وحى و مفسران قرآن معنا و تفسير بعضى از كلمات و آيات را نمىدانستند و از رسول اكرم (صلى اللَّه عليه و آله) سؤال مىكردند و معنا و تفسير آن را جلوى كلمه يا آيه مىنوشتند. وقتى اين قرآنها به دست ديگران مىافتاد، خيال مىكردند اينها از قرآن است. مثلاً نقل شده است كه ابن مسعود و ابن زبير و ابن عباس آيه 198 سوره بقره را به اين صورت خواندهاند «لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّكُمْ [فِي مَواسِمِ الْحَجِ]»؛ (گناهى بر شما نيست كه از پروردگارتان رزق بخواهيد {و به تجارت بپردازيد} [در موسم و ايام حج]). و حال آنكه «في مواسم الحج» جزء قرآن نيست و كسى هم نپذيرفته است و در توجيه آن گفتهاند كه اين تفسيرى از آنان است نه اينكه يك قرائت باشد. تفسير قرطبى، ج 2، ص 413.وقتى از روى اين مصحفها استنساخ شده و به ساير بلاد فرستاده مىشد، اختلافات زيادى بين مسلمين به وجود آمد. لذا عثمان دستور داد تمام مصاحف را جمعآورى كردند و به همان صورت كه نازل شده بود در يك نسخه نوشته و به تمام بلاد مسلمين فرستادند. سيد بن طاوس در كتاب «سعد السعود» به مسأله نگارش مصحف در زمان عثمان مىپردازد و مىگويد: «عثمان قرآن را به رأى على (عليه السلام) جمعآورى كرد و در حقيقت پشتوانه كار عثمان در جمع و ترتيب قرآن آگاهىهاى امير المؤمنين (عليه السلام) درباره قرآن بوده است. و رواياتى نيز از شيعه و سنى مؤيد اين مطلب است. پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، محمدباقر حجتى، ص 443. عمده كار عثمان وادار كردن مسلمين بر قرائت واحد بود. همان مدرك، ص 225. اين قرائت واحد تا كنون محفوظ مانده است و مسلمين بر همان قرائت هستند و اگر كسى قائل به تحريف قرآن باشد، قائل به اين نوع تحريف (زياد كردن) نشده است و همه قبول دارند كه چيزى به قرآن افزوده نشده و اختلاف در تحريف به نقصان است. كسى نگفته است حرف، كلمه، آيه و يا سورهاى به قرآن افزوده شده است. قرآن پژوهى خرمشاهى، ص 87.پس تحريف مورد اختلاف در بين علما، تحريف به نقيصه است؛ اما علماى بزرگ شيعه معتقد به تحريف به نقيصه و كم شدن از قرآن هم نيستند و اگر كسى هم باشده كه چنين مدعايى دارد،به خاطر عدم ژرفنگرى او در روايات و آيات قرآن بوده است.
قرآن و مسأله تحريف
همانطور كه قبلاً گفته شد، هيچ نوع تحريفى در قرآن كريم صورت نگرفته است. بخلاف كتابهاى آسمانى ديگر كه تمام آنها تحريف شدهاند.خداوند مىدانست كه عدهاى در پى اين هستند كه قرآن را نيز تحريف كنند و علت تحريف كتب آسمانى قبل اين بود كه حفظ آن كتابها را به دست خود آنها قرار داد «بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ» مائده، 44. علما و دانشمندان (يهود) به اين كتاب كه به آنها سپرده شده بود حكم مىكردند در نتيجه تمام آنها تحريف شد. براى جلوگيرى از تحريف قرآن، خداوند حفظ اين كتاب را خود به عهده گرفت. و چون عدهاى در زمان نزول آيات به فكر تحريف قرآن بودند و آنچه رسول گرامى اسلام مىفرمود بنويسيد بعضى از آنها الفاظ ديگرى مىنوشتند. لذا خداوند در همان زمان نزول وحى، آياتى را فرستاد تا به آنان بفهماند كه نخواهند توانست قرآن را تحريف كنند.گرچه آيات زيادى دلالت بر تحريف ناپذيرى قرآن دارند اما ما در اينجا فقط به بحث در مورد دو آيه شريفه مىپردازيم.آيه حفظ 1- در بين دانشمندان علوم قرآنى اين آيه مشهور به آية الحفظ است چون با توجه به وجود كلمه حفظ در آيه معناى حفظ و صيانت قرآن از هرگونه تحريف را برداشت كردهاند.«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» سوره حجر، 9.كلمه «ذكر» و مشتقات آن بيش از 300 بار در قرآن آمده است و معانى مختلفى دارد و در مواردى بر قرآن كريم اطلاق شده است؛ از جمله در آيه فوق. لذا يكى از نامهاى قرآن «ذكر» است. و از آن جهت كه خداوند متعال با سخن خود بندگان خويش را به فرائض و احكام تذكر مىدهد، به قرآن «ذكر» گفته شده است. پژوهشى در قرآن كريم، محمدباقر حجتى، ص 26.معناى آيه اين است كه: «ما خود ذكر (قرآن) را فرو فرستاديم و خود نگهبان آن هستيم». اين آيه از دو جمله تشكيل شده است:1. إنا نحن نزلنا الذكر؛2. و إنا له لحافظون.در جمله اول 4 تأكيد وجود دارد (إنّ، نا، نحن، نا)و در جمله دوم هم 4 تأكيد موجود است (إنّ، نا، لام، جمله اسميه).اين قرآن از طرف خداوندى نازل شده است كه يكى از صفات او «حكيم» است. و كارهاى او مطابق با حكمت است. حكمت او اقتضا مىكند نحوه سخن گفتنش دليل داشته باشد.لذا در اينجا سؤال اين است كه چرا خداوند با چندين تأكيد اين دو جمله را فرموده است؟ و چه چيز باعث شده است كه خداوند حكيم اين دو جمله را با تأكيدهاى فراوان، بيان كند؟اگر به آيه 6 همين سوره توجه كنيم، مىبينيم خداوند افترا و استهزاى كافران را نسبت به پيامبر نقل مىكند:وَ قالُوا يا أَيُّهَا الَّذِي نُزِّلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ؛ و گفتند اى كسى كه «ذكر» (قرآن) بر او نازل شده، مسلماً تو ديوانهاى.
نكات آيه
1. مشركان پيامبر را به نام خودش خطاب نكردند، بلكه گفتند «يا ايها الذى».2. چون ادعاى پيامبر را قبول نداشتند كه «قرآن از جانب خداوند است» فعل را مجهول (نُزِّلَ) آوردند؛ يعنى نمىدانيم چه كسى اينها را بر تو نازل مىكند. و نگفتند (أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ).3. حاضر نبودند پيامبر را با ضمير خطاب، مخاطب قرار دهند بلكه به صورت ضمير غايب (نُزِّلَ عَلَيْهِ) گفتند . ولى وقتى مىخواستند صفت جنون را به او نسبت دهند، ضمير خطاب آوردند (إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ).4. شايد كلمه «ذكر» را به اين دليل آوردند كه بگويند تا رسول هست يادآورى كننده هم هست، ولى وقتى رسول رفت ذكر هم مىرود. مراجعه شود به تفسير الميزان ذيل آيه.با توجه به اين نكته، نهايت گستاخى و استهزاى كفار نسبت به پيامبر مشخص مىشود. يعنى براى تمسخر، اسم آن حضرت را نياوردند و گفتند «يا أَيُّهَا الَّذِي» و چون قبول نداشتند قرآن از طرف خداوند است، فعل را به صورت مجهول (نُزِّلَ) آوردند. باز بهخاطر زيادى عنادشان نسبت به آن حضرت با ضمير خطاب «عَلَيْكَ» او را مخاطب قرار ندادند، بلكه گفتند «عَلَيْهِ» و حال آنكه وقتى مىخواهند صفت جنون را به آن حضرت نسبت دهند با ضمير خطاب «إِنَّكَ» گفتند «إِنَّكَ لَمَجْنُونٌ ؛مسلماً تو ديوانهاى». حجر، 6.پس اين آيه بهطور واضح دلالت دارد كه كافران مُصِر بودند كه قرآن از جانب خداوند نيست و مقصود خود را با نياوردن اسم آن حضرت، و آوردن فعل مجهول، و به كار بردن كلمه ذكر بهجاى قرآن، در مجموع پيامبر را به استهزا مىگرفتند. لذا خداوند متعال در آيه 9 با 4 تأكيد فرمود «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ» و با 4 تأكيد بر حفظ آن پا فشارى كرد و اين آيه درست در جواب آيه 6 همين سوره است.از آنجا كه كفار حاضر نبودند بگويند «أَنْزَلَ اللَّهُ» و ادعاى خود پيامبر را به رخ او بكشند، خداوند در جواب آنها پنج بار از خود ياد كرد (نا، نحن، نا، نّا، ون) و به اين وسيله هم بر از جانب خداوند بودن قرآن تأكيد كرد و هم بر حفظ آن از سوى خود. پس اين آيه (9 حجر) جواب آيه 6 حجر است و مقصود از «ذكر» در هر دو آيه، قرآن است كه در يكى از آنها، از قول كافران از جانب خداوند بودن قرآن را انكار و در ديگرى بر از جانب خداوند بودن آن تأكيد مىكند.البته بعضى گفتهاند مقصود از «ذكر» قرآن نيست بلكه رسول گرامى اسلام است. به دليل اينكه از رسول خدا در آيه 10 سوره طلاق با كلمه «ذكر» ياد شده است قَدْ أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً، رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آياتِ اللَّهِ. (طلاق، 10) گرچه از توضيحات و استدلال طرح شده معلوم شد كه مقصود از كلمه «ذكر» در آيه 9 حجر، قرآن است؛ اما جوابهايى به اين شبهه داده شده كه به اجمال از اين قرار است:1. آيت الله العظمى خويى(ره) مىفرمايد: اين سخن بىاساس است. چون مقصود از (ذكر) در هر دو آيه قرآن است. به قرينه آوردن لفظ «أنزل الله» و «نزّلنا» و اگر مراد پيامبر بود مناسب اين بود كه لفظ «ارسال» يا آنچه به معناى ارسال است بياورد. البيان خويى، ص 207.توضيح اينكه در قرآن كريم براى فرستاده شدن پيامبر اكرم از كلمه «ارسال» استفاده شده است، همان طور كه براى فرستادن قرآن از كلمه «نزل» و مشتقات آن استفاده شده است.2. سباق آيات دلالت دارد كه «ذكر» در آيه 9، قرآن است (همان طور كه توضيح آن گذشت).3. در آيات قبل سخن از تكذيب قرآن است نه تهديد پيامبر (صلى الله عليه و آله) تا خداوند حفظ جان آن حضرت را تضمين كند.جا دارد در پايان اين قسمت، داستانى كه قرطبى در تفسيرش نقل كرده ذكر كنيم.يحياى اكثم نقل مىكند كه مأمون عباسى مجلس مناظره و گفتگويى برقرار كرده بود. در اين اثنا، يهودى زيبارويى، با لباسى آراسته و خوشبو، همراه ديگران وارد آن مجلس شد. وى بسيار زيبا و شيوا سخن مىگفت. وقتى مجلس تمام شد و مردم پراكنده شدند، مأمون او را فراخواند و از او پرسيد: «آيا تو يهودى هستى؟»گفت: «بله».مأمون به او گفت: «مسلمان شو تا هر حاجتى دارى برآورده كنم» و وعدههايى به او داد. يهودى جواب داد دين خود و پدرانم را رها نمىكنم، و از پيش مأمون رفت.سال ديگر همان يهودى در حالى كه مسلمان شده بود، در همان مجلس حاضر شد و مسائل فقهى را به بهترين شكل بيان كرد. وقتى مجلس تمام شد، مأمون او را فراخواند، و از او پرسيد: «آيا تو همان شخصى نيستى كه سال گذشته در مجلس ما بودى؟»جواب داد: «آرى».مأمون پرسيد:« به چه دليل مسلمان شدى؟»جواب داد: «وقتى سال قبل از پيش شما رفتم، تمايل پيدا كردم كه اين اديان را آزمايش كنم كه كدام بر حق است. و همانطور كه مىبينى من خطّ زيبايى دارم و با همان خطّ زيبا سه نسخه كتاب انجيل نوشتم و مقدارى از آن كم كردم و مقدارى به آن افزودم و به كليساى مسيحيان بردم، بلافاصله از من خريدند و سپس سه نسخه تورات نوشتم و مقدارى از آن كم كردم و مقدارى نيز به آن افزودم و به معبد يهوديان بردم آنان نيز از من خريدند. سپس رو آوردم به قرآن و سه نسخه از آن را نوشتم و مقدارى به آن افزودم و قدرى نيز از آن كم كردم. آوردم پيش كتاب فروشها، آن را ورق زدند، وقتى مىديدند كم و زيادى در آن هست، همه به من بر مىگرداندند و نمىخريدند. از اين جا دانستم كه اين كتاب محفوظ است و تحريف نمىشود و اين دليل مسلمان شدن من بود.يحيى بن اكثم مىگويد در آن سال به حج مشرف شدم و در آنجا «سفيان بين عيينه» را ديدم. خبر مسلمان شدن آن يهودى را نقل كردم، او گفت مشابه اين داستان در قران هست، آنجا كه خداوند درباره تورات و انجيل مىفرمايد: «بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللَّهِ» مائده، 44.. خداوند حفظ تورات و انجيل را به آنها واگذار كرد، آن را ضايع كردند و درباره قرآن فرمود:«إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ» حجر، 9.. كه خود متكفل قرآن شد و هرگز ضايع نخواهد شد. تقسير الجامع لأحكام القرآن، قرطبى، ج 10، ص 6.از اين داستان استفاده مىشود كه مسلمانان در نگهدارى و حفظ قرآن كوشا بودند و دقت داشتند؛ حتى كتاب فروشها كه كارشان فروش كتاب است. در صورتى كه از صدر اسلام تا كنون علاوه بر اهل بيت (عليهم السلام)، علماى بسيارى از شيعه و سنى بودند كه فقط در تفسير قرآن كار مىكردند. با اين وجود چگونه مىشود اين كتاب الهى را تحريف كرد.از آيه 9 حجر استفاده مىشود كه خداوند قرآن را از هر نوع دخل و تصرفى، حتى جابجا شدن آيات، حفظ مىكند. چون آيه اطلاق دارد و قيد نكرده كه از چه چيز آن را حفظ مىكنم. لذا قرآن از هر نوع تحريف، نقص، زيادى، و جابجايى آيات و سُوَر و ... مصون است. و قرآن موجود همان قرآن عهد رسول اكرم (صلى اللَّه عليه وآله) به همان شكل كه خداوند نازل كرده محفوظ مانده و خواهد ماند.
آيه عزت
إِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِالذِّكرِ لَمَّا جَائَهُمْ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ، لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِه تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميدٍ فصلت، 41 و 42.به راستى كسانى كه چون ذكر (قرآن) برايشان آمد به آن كافر شدند و به راستى كه قرآن كتابى شكست ناپذير است، باطل به هيچ وجه و از هيچ سو به آن رو نمىآورد، فرو فرستادهاى از سوى خداوند فرزانه و ستوده است.هنگام استدلال به اين آيه براى تحريف ناپذيرى قرآن، بايد دو كلمه «عزيز» و «باطل» معنى شود.
الف. عزيز
عزيز برگرفته از ماده «عزت» است و واژه عزت از «ارض عزاز» (زمين سخت و نفوذ ناپذير) گرفته شده است. از اين رو عزيز به معنى «شكست ناپذير» و نفوذ ناپذير است و مفهوم عزيز مصاديق مختلفى دارد. مثلاً به حاكمان مقتدر به لحاظ شكست ناپذيرى آنان، و بر اشياى كمياب به خاطر دشوارى دستيابى به آن «عزيز» گفته مىشود كه در هر دو معنا نوعى نفوذ ناپذيرى لحاظ شده است. پس «عزيز» يعنى: نفوذ ناپذير و شكست ناپذير.
ب. باطل
باطل به معنى «تباه شونده» و «تباه كننده» است. و به هر چيزى كه خود به تباهى انجامد يا امر ديگرى را به تباهى مىكشاند اطلاق مىشود. از اين رو چيزهاى فاسد شونده و مطالب نادرست و امور بىثبات را باطل مىنامند.جمله «من بين يديه و من خلفه» در اين آيه به معناى «پيش رو و پشت سر» از نظر زمانى است و مقصود هنگام نزول آيات و بعد از آن است و يا روى هم رفته به معناى «به هيچ وجه و از هيچ جهت» است و بر نفى كامل دلالت دارد.با توجه به مطالب فوق، صفت عزيز به تنهايى بر مصونيت قرآن از تحريف دلالت دارد؛ زيرا تحريف نوعى شكست و نفوذ پذيرى است كه با عزيز بودن قرآن سازگارى ندارد.قرآن كريم بعضى از كلمات را خود تشريح كرده است. 1- يكى از وجوه اعجاز قرآن را معنا كردن كلمات عجمى كه در قرآن آمده است و خود قرآن آنرا معنا كرده است شمردهاند. در كتاب «من إعجاز القرآن» نوشته «رئوف ابوسعده» چاپ قاهره، 61 كلمه عجمى كه خود قرآن آنرا ترجمه كرده است را جمعآورى كرده است.اينجا نيز عزيز بودن قرآن را توضيح داده است. گر چه «عزيز» از جهت لغت بهمعناى نفوذ ناپذيرى است اما عزيز بودن قرآن به اين معناست كه «لا يأتيه الباطل من بين يديه ولا من خلفه» هيچ نوع باطلى به او راه پيدا نمىكند. چون عزيز بودن قرآن به حق بودن آن است و هيچگاه در حق، باطل راه ندارد و هر دو يكجا جمع نمىشوند.پس اين آيه هر گونه تحريفى را از قرآن نفى مىكند، چون هر نوع تحريف باطل است و باطل مطلقاً به قرآن راه ندارد، چه تحريف معنوى باشد و چه لفظى.اين استدلال، متكى به مفهوم و معناى آيه بود، اما عدهاى از بزرگان با استدلال به اين آيه و ورود به بحث از طريق اعجاز قرآن گفتهاند: قرآن مجيد معجزه جاودانه حضرت محمد (صلى اللَّه عليه و آله) است و اعجاز قرآن منحصر به زمان نزول قرآن نيست همانطور كه اعجاز آن منحصر در هيچ جهتى نمىشود؛ يعنى قرآن فقط از جهت فصاحت و بلاغت معجزه نيست كه بشر نتواند سورهاى مثل سورههاى قرآن بياورد. بلكه قرآن از هر جهتى الميزان، ج 1، ص 60، جلال الدين سيوطى وجوه اعجاز قرآن را بىنهايت مىداند (مراجعه شود به معترك الأقران فى إعجاز القرآن، ج 1، ص 5). -از قبيل فصاحت، بلاغت، علوم مختلف، غيبگويى، آهنگ و موسيقى آيات، اسرار خلقت و ... -معجزه است.اگر به اين قرآن كه از هر جهت معجزه است، هر گونه تحريف و تغييرى روى آورد، جهت اعجاز آن از بين مىرود و معارف آن دگرگون مىشود و اين مصداق تباه شونده و تباه كننده است كه روى آوردن آن به قرآن در اين آيه از هر جهت منتفى شده است و قرآن هيچ نوع تحريف و باطلى را نمىپذيرد.مقايسه آيه حفظ (حجر، 9) و آيه عزت (فصّلت، 41 و 42)، نكته بسيار لطيف و زيبايى را مىرساند و آن اينكه هم از جهت بيرون (نگهبانى خداوند) و هم از جهت درون (بهلحاظ نفوذ ناپذيرى) مصونيّت قرآن تضمين شده است. يعنى محفوظ بودن هم در ذات قرآن موجود است و هم از خارج آن يك حافظ و نگهبان براى آن وجود دارد. همانند قلعهاى كه با ديوارهاى بلند و محكم بر بالاى كوهى بنا شده باشد و در چهار طرف اين قلعه نگهبانانى مشغول نگهبانى باشند، اين قلعه هم از جهت درونى و ذاتى محكم است و هم از بيرون.تحريف ناپذيرى قرآن با استدلال به روايات.
1. حديث ثقلين
قالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى اللَّه عليه وآله): إِنِّي تارِكٌ فيكُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي وَ إِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتَّى يَرِدا عَلَيَّ الْحَوْضَ ما إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا بحار الانوار، ج 2، ص 226 ؛ پيامبر (صلى اللَّه عليه وآله) فرمود: من در بين شما دو چيز گرانبها را به وديعه مىگذارم؛ كتاب خدا (قرآن) و عترت و اهل بيتم. و هرآينه آنان از يكديگر جدا نمىشوند تا زمانى كه در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند. اگر به اين دو درآويزيد و چنگ بزنيد هرگز گمراه نخواهيد شد.اين حديث را بسيارى از محدثين شيعه و سنى نقل كردهاند، بهطورى كه هيچ شك و شبههاى باقى نمىماند كه اين سخن را رسول معظم اسلام فرموده است.آن دو چيز گراسنگى كه پيامبر اكرم(صلى اللَّه عليه وآله) بجا گذاشته و درآويختن وچنگزدن به آن دو، نجات از ضلالت و گمراهى در پى دارد، قرآن و اهل بيت (عليهم السلام) هستند.اگر بگوييم قرآن تحريف شده، در آن صورت تمسك كردن بدان واجب نيست؛ لكن حديث ثقلين مىگويد چنگزدن به قرآن تا قيامت باقى است، بنا بر اين تحريف قرآن باطل است. زيرا اگر قرآن تحريف شده باشد، تكيه و تمسّك بدان بىمعناست.
توضيح بيشتر:
اين روايت مىگويد قرآن با عترت همراه و اين دو تا قيامت در بين مردم هستند؛ پس بايد شخصى (عترت) باشد كه در كنار قرآن باشد و كتابى (قرآن) باشد تا در كنار عترت باشد (تا هر دو در كنار حوض كوثر بر پيامبر اكرم -صلى اللَّه عليه و آله- وارد شوند) تا چنگزدن به اين دو، امت اسلام را از گمراهى نگه دارد.واضح است كه چنگزدن به عترت (ائمه عليهم السلام) به دوست داشتن آنان و پيروى كردن از گفتار و رفتار آنان است نه در حضور ايشان بودن، چون براى همه مسلمانان در تمام بلاد ممكن نيست -حتى در زمان حضور- در كنار آنها باشند. ما شيعيان هم در زمان غيبت امام (عليه السلام) با دوست داشتن و پيروى از دستور آن بزرگوار، به ايشان تمسك مىجوييم. اما چنگزدن و درآويختن به قرآن ممكن نيست مگر با رسيدن به خود قرآن. پس بايد قرآن در بين مسلمانان وجود داشته باشد تا چنگزدن به آن امكان پذير باشد و مردم گمراه نشوند. البيان، خويى، ص 211.بنا بر اين قرآنى كه ميان مسلمانان است تحريف نشده، زيرا اگر تحريف شده بود پيامبر دستور نمىداد براى نجات از گمراهى به كتابى كه تحريف شده و گمراه كننده است چنگ بزنيد. و اين سخن لغوى است كه از ساحت مقدس رسول گرامى اسلام دور است.
2. عرضه كردن روايات به قرآن
پيامبر اسلام مىدانست كه بعد از وفاتش، بعضى از اشخاص، روايات كذبى را به آن حضرت نسبت خواهند داد، از اين رو، براى به اشتباه نيفتادن امت اسلام، پيامبر اكرم قرآن را ميزان و وسيلهاى براى درست بودن و نبودن آنچه از او نقل مىكنند قرار داد و فرمود: هر چه از من براى شما نقل مىكنند اگر موافق كتاب خدا (قرآن) بود بپذيريد، اما اگر مخالف قرآن بود من آن را نگفتهام.روايات به اين مضمون در كتابهاى حديث زياد است بهطورى كه اين روايات متواتر است. رجوع شود به وسائل الشيعه، ج 27، طبع آلالبيت، باب وجوه الجمع بين الأحاديث المختلفة. امام صادق (عليه السلام) فرمود: خَطَبَ النَّبِيُّ (صلى اللَّه عليه وآله) بِمِنى، فَقالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! ما جائَكُمْ عَنِّي يُوافِقُ كِتابَ اللَّهِ فَأَنَا قُلْتُهُ وَما جاءَكُمْ يُخالِفُ كِتابَ اللَّهِ فَلَمْ أَقُلْهُ. وسائل الشيعة، ج 27، ص 111، طبع آل البيت.پيامبر اكرم (صلى اللَّه عليه وآله) در منى خطبهاى خواند، سپس فرمود: اى مردم! هر چه از من نقل شد براى شما كه موافق قرآن است، پس من آن را گفتهام، و آنچه نقل شد براى شما كه مخالف قرآن است، هرگز من آن را نگفتهام.اگر قرآن تحريف شده، چگونه پيامبر صحت و سقم آنچه به او نسبت داده مىشود را مشروط به موافقت و مخالفت با كتابى كرده كه اصلاً درست و نادرست بودن خودش معلوم نيست؟!
دين اسلام در دو چيز خلاصه مىشود:
1. قرآن؛2. سنت پيامبر (صلى اللَّه عليه وآله).و سخنان اهل بيت (عليهم السلام) نيز در قالب قرآن و سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) مىباشد.اگر بگوييم قرآن تحريف شده ديگر از اسلام چيزى باقى نمىماند؛ چون قرآن معيارى است، كهمىتوان با آن سنت واقعى پيامبر را از خرافات و زوائد جدا كرد، اما با قرآن تحريف شده نمىتوان اين سنجش را انجام داد.
دليل عقلى
خداوند متعال براى هدايت بشر هميشه پيامبران و كتابهاى آسمانى فرستاده است و كاملترين و آخرين كتاب را براى هدايت بشر (قرآن) بر رسول گرامى اسلام نازل فرمود و حضرت محمد (صلى اللَّه عليه و آله) را آخرين فرستاده خود قرار داد كه پس از او نه كتابى خواهد آمد و نه پيامبرى.اگر اين قرآن كه كتاب هدايت است تحريف شود و به پيامبرى هم كه راه راست را به مردم نشان دهد نيايد، مردم گمراه خواهند شد بدون اينكه در اين گمراهى تقصيرى داشته باشند؛ بلكه اين گمراهى بهخاطر حفظ نشدن قرآن از طرف خداوند است و اين امر با ساحت اقدس الهى سازگارى ندارد. و اين خلاف حكمت است و خداوند كار خلاف حكمت نمىكند. در نتيجه بايد قرآن از دست تحريف دور بماند.در پايان متذكر مىشويم كه اين بحث (تحريف ناپذيرى قرآن) در جواب مدعيان تحريف و بعضى از يهود، نصارى و ... است كه مىخواستند قرآن را تحريف شده جلوه دهند.