اشعار (ترکیب بند) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اشعار (ترکیب بند) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اشعار (ترکيب بند)

عنوان: بند اول موضوع: رستخيز عظيم




  • باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است
    باز اين چه رستخيز عظيم است كز زمين
    اين صبح تيره باز دميد از كجا كز او
    گويا طلوع مى‏كند از مغرب آفتاب
    گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
    در بارگاه قدس كه جاى ملال نيست
    جن و ملك بر آدميان نوحه مى‏كنند
    خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين‏
    پرورده در كنار رسول خدا حسين‏



  • باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است‏
    بى‏نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است‏
    كار جهان و خلق جهان جمله درهم است‏
    كاشوب در تمامى ذرات عالم است‏
    اين رستخيز عام كه نامش محرم است‏
    سرهاى قدسيان همه بر زانوى غم است‏
    گويا عزاى اشرف اولاد آدم است‏
    پرورده در كنار رسول خدا حسين‏
    پرورده در كنار رسول خدا حسين‏



عنوان: بند دوم موضوع: تشنگان كربلا




  • كشتى شكست خورده طوفان كربلا
    گر چشم روزگار بر او فاش مى‏گريست
    نگرفت دست دهر گلابى به غير اشك
    از آب هم مضايقه كردند كوفيان
    بودند ديو و دد همه سيراب و مى‏مكيد
    زان تشنگان هنوز به عيوق مى‏رسد
    آه از دمى كه لشگر اعدا نكرد شرم
    آندم فلك بر آتش غيرت سپند شد
    كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد



  • در خاك و خون طپيده به ميدان كربلا
    خون مى‏گذشت از سر ايوان كربلا
    زان گُل كه شد شكفته به بستان كربلا
    خوش داشتند حرمت مهمان كربلا
    خاتم ز قحط آب سليمان كربلا
    فرياد العطش ز بيابان كربلا
    كردند رو به خيمه سلطان كربلا
    كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد
    كز خوف خصم در حرم افغان بلند شد



عنوان: بند سوم موضوع: دفن شهيدان كربلا




  • كاش آنزمان سرادق گردون نگون شدى
    كاش آنزمان در آمدى از كوه تا به كوه
    كاش آنزمان ز آه جگر سوز اهل بيت
    كاش آنزمان كه اين حركت كرد آسمان
    كاش آن زمان كه پيكر او شد درون خاك
    كاش آن زمان كه كشتى آل نبى شكست
    آن انتقام گر نفتادى بروز حشر
    آل نبى چو دست تظلم بر آورند
    اركان عرش را به تلاطم در آورند



  • وين خرگه بلند ستون بى‏ستون شدى‏
    سيل سيه كه روى زمين قيرگون شدى‏
    يك شعله برق خرمن گردون دون شدى‏
    سيماب وار گوى زمين بى‏سكون شدى‏
    جان جهانيان همه از تن برون شدى‏
    عالم تمام غرقه درياى خون شدى‏
    با اين عمل معامله دهر چون شدى‏
    اركان عرش را به تلاطم در آورند
    اركان عرش را به تلاطم در آورند



عنوان: بند چهارم موضوع: در سوگ پنج تن آل
عبا




  • بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند
    نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد
    بس آتشى ز اخگر الماس ريزه‏ها
    و آنگه سرادقى كه ملك محرمش نبود
    وز تيشه ستيز در آن دشت كوفيان
    بس ضربتى كز او جگر مصطفى دريد
    اهل حرم دريده گريبان گشاده مو
    روح‏الامين نهاد به زانو سر حجاب‏
    تاريك شد ز ديدن آن چشم آفتاب‏



  • اول صلا به سلسله انبيا زدند
    زان ضربتى كه بر سر شير خدا زدند
    افروختند و بر جگر مجتبى زدند
    كندند از مدينه و بر كربلا زدند
    بس نخل‏ها ز گلشن آل عبا زدند
    بر حلق تشنه خلف مرتضى زدند
    فرياد بر در حرم كبريا زدند
    تاريك شد ز ديدن آن چشم آفتاب‏
    تاريك شد ز ديدن آن چشم آفتاب‏



عنوان: بند پنجم موضوع: شهادت امام حسين(ع)




  • چون خون ز حلق تشنه او بر زمين رسيد
    نزديك شد كه خانه ايمان شود خراب
    نخل بلند او چو خسان بر زمين زدند
    باد آن غبار چون به مزار نبى رساند
    يكباره جامه در خم گردون به نيل زد
    پر شد فلك ز غلغله چون نوبت خروش
    كرد اين خيال وهم غلطكار كان غبار
    هست از ملال گرچه برى ذات ذوالجلال‏
    او در دلست و هيچ دلى نيست بى‏ملال‏



  • جوش از زمين بذروه عرش برين رسيد
    از بس شكستها كه به اركان دين رسيد
    طوفان به آسمان ز غبار زمين رسيد
    گرد از مدينه بر فلك هفتمين رسيد
    چون اين خبر به عيسى گردون نشين رسيد
    از انبيا به حضرت روح‏الامين رسيد
    تا دامن جلال جهان آفرين رسيد
    او در دلست و هيچ دلى نيست بى‏ملال‏
    او در دلست و هيچ دلى نيست بى‏ملال‏



عنوان: بند ششم موضوع: در رثاى جوانان اهل
بيت(ع)




  • ترسم جزاى قاتل او چون رقم زنند
    ترسم كزين گناه شفيعان روز حشر
    دست عتاب حق بدر آيد ز آستين
    آه از دمى كه با كفن خون چكان ز خاك
    فرياد از آن زمان كه جوانان اهل بيت
    جمعى كه زد به هم صفشان شور كربلا
    از صاحب حرم چه توقع كنند باز
    بس بر سنان كنند سرى را كه جبرئيل‏
    شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل‏



  • يكباره بر جريده‏ى رحمت قلم زنند
    دارند شرم كز گنه خلق دم زنند
    چون اهل بيت دست در اهل ستم زنند
    آل على چو شعله آتش علم زنند
    گلگون كفن به عرصه محشر قدم زنند
    در حشر صف زنان صف محشر به هم زنند
    آن ناكسان كه تيغ به صيد حرم زنند
    شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل‏
    شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل‏



عنوان: بند هفتم موضوع: در سوگ اسيران اهل
بيت(ع)




  • روزى كه شد به نيزه سر آن بزرگوار
    موجى به جنبش آمد و برخاست كوه كوه
    گفتى تمام زلزله شد خاك مطمئن
    عرش آن زمان به لرزه درآمد كه چرخ پير
    آن خيمه‏اى كه گيسوى حورش طناب بود
    جمعى كه پاى محملشان داشت جبرئيل
    با آنكه سرزد اين عمل از امت نبى
    وانگه ز كوفه خيل الم رو بشام كرد
    نوعى كه عقل گفت قيامت قيام كرد



  • خورشيد سر برهنه بر آمد ز كوهسار
    ابرى به بارش آمد و بگريست زار زار
    گفتى فتاد از حركت چرخ بى‏قرار
    افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار
    شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار
    گشتند بى‏عمارى و محمل شتر سوار
    روح‏الامين ز روح نبى گشت شرمسار
    نوعى كه عقل گفت قيامت قيام كرد
    نوعى كه عقل گفت قيامت قيام كرد



عنوان: بند هشتم موضوع: كشتگان روى زمين




  • بر حربگاه چون ره آن كاروان فِتاد
    هم بانگ نوحه غلغله در شش جهت فكند
    هر جا كه بود آهوئى از دشت پا كشيد
    شد وحشتى كه شور قيامت بياد رفت
    هر چند بر تن شهدا چشم كار كرد
    ناگاه چشم دختر زهرا در آن ميان
    بى‏اختيار نعره هذا حسين ازو
    پس با زبان پُر گله آن بضعة الرسول‏
    رو در مدينه كرد كه يا ايهاالرسول‏



  • شور و نشور و واهمه را در گمان فتاد
    هم گريه بر ملايك هفت آسمان فتاد
    هر جا كه بود طايرى از آشيان فتاد
    چون چشم اهل بيت بر آن كشتگان فتاد
    بر زخمهاى كارى تيغ و سنان فتاد
    بر پيكر شريف امام زمان فتاد
    سر زد چنانكه آتش ازو در جهان فتاد
    رو در مدينه كرد كه يا ايهاالرسول‏
    رو در مدينه كرد كه يا ايهاالرسول‏



عنوان: بند نهم موضوع: كشته فتاده به هامون




  • اين كشته‏ى فتاده به هامون حسين تو است
    اين نخل تَر كز آتش جان‏سوز تشنگى
    اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست
    اين غرقه‏ى محيط شهادت كه روى دشت
    اين خشك لب فتاده دور از لب فرات
    اين شاه كم سپاه كه با خيل اشك و آه
    اين قالب طپان كه چنين مانده بر زمين
    چون روى در بقيع به زهرا خطاب كرد
    وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد



  • وين صيد دست و پا زده در خون حسين تو است‏
    دود از زمين رساند به گردون حسين تو است‏
    زخم از ستاره بر تنش افزون حسين تو است‏
    از موج خون او شده گلگون حسين تو است‏
    كز خون او زمين شد جيحون حسين تو است‏
    خرگاه زين جهان زده بيرون حسين تو است‏
    شاه شهيد ناشده مدفون حسين تو است‏
    وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد
    وحش زمين و مرغ هوا را كباب كرد



عنوان: بند دهم موضوع: سرهاى شهدا بر نيزه




  • اى مونس شكسته دلان حال ما ببين
    اولاد خويش را كه شفيعان محشرند
    در خلد بر حجاب دو كون آستين فشان
    نى نى در او چو ابر خروشان به كربلا
    تنهاى کشتگان همه در خاك و خون نگر
    آن سر كه بود بر سر دوش نبى مدام
    آن تن كه بود پرورشش در كنار تو
    يا بضعة الرسول ز ابن زياد داد
    كو خاك اهل بيت رسالت به باد داد



  • ما را غريب و بى‏كس و بى‏آشنا ببين‏
    در ورطه‏ى عقوبت اهل جفا ببين‏
    و اندر جهان مصيبت ما بر ملا ببين‏
    طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين‏
    سرهاى سروران همه بر نيزه‏ها ببين‏
    يك نيزه‏اش ز دوش مخالف جدا ببين‏
    غلطان به خاك معركه كربلا ببين‏
    كو خاك اهل بيت رسالت به باد داد
    كو خاك اهل بيت رسالت به باد داد



عنوان: بند يازدهم موضوع: ذكر غم حسين




  • خاموش محتشم كه دل سنگ آب شد
    خاموش محتشم كه ازين حرف سوزناك
    خاموش محتشم كه ازين شعر خونچكان
    خاموش محتشم كه ازين نظم گريه‏خيز
    خاموش محتشم كه فلك بسكه خون گريست
    خاموش محتشم كه به سوز تو آفتاب
    خاموش محتشم كه ز ذكر غم حسين
    تا چرخ سفله بود خطائى چنين نكرد
    بر هيچ آفريده جفا اين چنين نكرد



  • پيمانه صبر و خانه‏ى طاقت خراب شد
    مرغ هوا و ماهى دريا كباب شد
    در ديده اشك مستمعان خون ناب شد
    روى زمين به اشك جگرگون كباب شد
    دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد
    از آه سرد ماتميان ماهتاب شد
    جبريل را ز روى پيمبر حجاب شد
    بر هيچ آفريده جفا اين چنين نكرد
    بر هيچ آفريده جفا اين چنين نكرد



عنوان: بند دوازدهم موضوع: بيداد زمانه




  • اى چرخ غافلى كه چه بيداد كرده‏اى
    بر طعنت اين بس است كه با عترت رسول
    اى زاده زياد نكرد است هيچگه
    كام يزيد داده‏اى از كشتن حسين
    بهر خسى كه بار درخت شقاوتست
    با دشمنان دين نتوان كرد آنچه تو
    حلقى كه سوده لعل لب خود نبى بر آن
    ترسم ترا دمى كه به محشر در آورند
    از آتش تو دود به محشر در آورند



  • از كين چها درين ستم آباد كرده‏اى‏
    بيداد كرد خصم و تو امداد كرده‏اى‏
    نمرود اين عمل كه تو شداد كرده‏اى‏
    بنگر كه را بقتل كه دلشاد كرده‏اى‏
    در باغ دين چه با گل شمشاد كرده‏اى‏
    با مصطفى و حيدر و اولاد كرده‏اى‏
    آزرده‏اش ز خنجر بيداد كرده‏اى‏
    از آتش تو دود به محشر در آورند
    از آتش تو دود به محشر در آورند



شعر از: محتشم كاشانى

/ 1