درآمدي بر ضرورت بازسازي هندسه علوم حوزوي - درآمدی بر ضرورت بازسازی هندسه علوم حوزوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر ضرورت بازسازی هندسه علوم حوزوی - نسخه متنی

سلیمان خاکبان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درآمدي بر ضرورت بازسازي هندسه علوم حوزوي

سليمان خاكبان

بخش آخر

در شماره نهم فصلنامه گفتيم:

1. نخستين و مهم‏ترين رسالت نهادهاي علمي، اعم از حوزوي و غير حوزوي، پاسداري از مواريث علمي و توسعه مرزهاي دانش است.

2. اما انجام مطلوب اين رسالت هنگامي ميسر مي‏گردد كه هندسه علومِ نهادهاي موردنظر به صورت درست و اصولي طراحي شده باشد.

3. در طراحي هندسه علوم بايد دو نكته بسيار مهم مورد توجه مهندسان نهادهاي علمي قرارگيرد:

«استقراي تام علوم مورد نياز» و «تعيين جايگاه و ربط منطقي علوم با يكديگر».

4. عدم توجه به اين دو نكته ساده، ابتدايي و در عين حال بسيار مهم و بنيادين، مي‏تواند اثربخشي و كارآيي مطلوب نهادهاي علمي را به شدت كاهش دهد.

5. زيرا هرگاه عضوي از اعضاي خانواده غايب شود، علاوه بر آن كه رشد آن عضو با ركود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتي علوم نسبت به يكديگر، ممكن است فهم درست ساير علوم نيز در معرض آسيب قرارگيرد.

6. حال اگر عضو غايب داراي كاركرد اجتماعي نيز باشد، علاوه بر آسيب‏هاي معرفتي، شاهد آسيب‏هاي اجتماعي نيز خواهيم بود.

7. به نمونه‏هايي از غيبت علوم اسلامي از هندسه علوم حوزوي و پيامدهاي ناشي از آن اشاره شد.

8. اما علومي كه در طول تاريخ حوزه‏ها ـ به ويژه حوزه‏هاي چند سده اخير ـ مورد غفلت واقع شده، بسي بيش از نمونه‏هاي يادشده مي‏باشد كه خود نياز به مباحث تفصيلي، به ويژه در قالب طرح‏هاي پژوهشي دارد.

9. بحثي كه باقي مانده، مربوط به بررسي ربط منطقي و ساختار علوم حوزوي است كه اينك تقديم مي‏گردد.

10. لازم به يادآوري است كه بحث حاضر نيز مانند بحث پيشين ـ چنان كه از عنوان مقاله برمي‏آيد ـ در حد «اجمال» و «درآمد» است؛ آن هم با اين انگيزه كه در ميان علاقه‏مندانِ بهار تحول حوزه و تصميم‏سازان و تصميم‏گيران اين نهاد مقدس علمي، طرح مسأله نمايد. ناگفته پيدا است دست‏يابي به يك هندسه علمي مطلوب، نيازمند مهندسي خاص خويش مي‏باشد.

طرح مسأله

فرض كنيم مجموعه علوم مورد نياز يك نهاد علمي، به صورت كامل استقراء شده و در دستور كار اساتيد تحقيق و تعليم قرارگيرد. مسأله مهم ديگر براي دست‏يابي به يك هندسه علمي مطلوب، طراحي درست ساختار علوم يا ربط منطقي مجموعه علوم استقراء شده با يكديگر است. غفلت از اين نكته مي‏تواند عوارضي چون آسيب‏هاي معرفتي و اجتماعي داشته باشد، زيرا وقتي يك علم از جايگاه اصلي خود جابه جا شود، دو حالت براي آن متصور است:

1. تنزل از مقام و جايگاه اصلي؛

2. ارتقا نسبت به مقام و جايگاه اصلي.

در هر دو حالت، هم علمي كه جايگاه علم ديگر را اشغال كرده و هم علمي كه جايگاهش اشغال شده و هم متوليان و مخاطبان آن علوم، در معرض آسيب خواهند بود.

آسيب‏شناسي هندسه علوم، تنها از ضرورت‏هاي نظام حوزوي نيست، بلكه دانشگاه‏ها و حتي مدارس نيز، در طول تاريخ ـ به ويژه پس از رنسانس ـ با آن درگير بوده‏اند. به عنوان مثال، پس از رنسانس و ورود به عصر جديد، هندسه علوم قرون وسطي كه مبتني بر الهيات بود ـ البته الهياتي ممسوخ و منسوخ ـ به تدريج با يك تحول اساسي مواجه شد. يكي از شاخصه‏هاي اصلي آن تحول بنيادين اين بود كه الهيات و اخلاق از ساختار علوم، حذف و يا به منتهي‏اليه حاشيه نظام علمي مدرن رانده شد. به اين ترتيب، علم سكولار تولد يافت و دست‏اندركار تغيير در الگوي زندگي انسان گشت.

اكنون، پس از چند سده، شاهد دستاوردهاي يك بعدي و ويرانگر علم مدرن و سكولار هستيم. علمي كه توانست به سرعت تبديل به تكنولوژي شود و فرصتي كم‏نظير و شايد بي‏نظير براي حل مشكلات تاريخي بشر، هم‏چون جهل و فقر و جنگ و ظلم فراهم كند، به قول «پل تيليخ»، فيلسوف الهي بزرگ معاصر، از آن‏جا كه سير مادي انسان مدرن از كنترل و هدايت سير معنوي او خارج شد نه تنها علم و تكنولوژي در خدمت حل معضلات بشر قرار نگرفت، بلكه در جهت توسعه و تعميق رنج‏هاي انسان معاصر نيز سير كرد.

هرچند ريشه اين معضل را بايد در مباني سه‏گانه معرفت‏شناختي، نوع جهان‏بيني و نظام ارزشي انسان مدرن جست، اما يكي از تجلي‏گاه‏هاي آن مباني، نوع ساخت و بافت هندسه علوم حاكم بر نظام علمي مدرن است:

علوم پايه؛

فني ـ مهندسي؛

پزشكي؛

و علوم انساني.

بهترين مغزها و بيشترين امكانات، معمولاً در سه حوزه «علوم پايه»، «فني ـ مهندسي» و «پزشكي» به كار گرفته مي‏شود و نتيجه اين سرمايه‏گذاري غير اصولي هم كاملاً مشخص است:

تــورم بعد مـادي و حيواني جـوامع، از يك‏سو؛

ركود بعد معنوي و انساني بشريت، از سوي ديگر.

آثار زيانبار اين معضل، امروزه به قدري گسترده و آشكار است كه اكثر شخصيت‏هاي علمي جهان بدان معترف و معترضند:

1. جرج سارتن: علم در بعضي زمينه‏ها ترقيات عظيم و شگفتي كرده است، ولي در زمينه‏هاي ديگر، مثلاً سياست ملي يا بين‏المللي، كه مربوط است به روابط افراد انسان با يكديگر، هنوز خود را ريشخند مي‏كنيم.

2. ويل دورانت: ضرر و خسراني كه متوجه مدارس و دانشگاه‏هاي ما است بيشتر از نظريه تربيتي اسپنسر است كه تربيت را سازگار كردن انسان با محيط خود تعريف كرده است. اين تعريف، مرده و مكانيكي است و از فلسفه «برتري مكانيك» برخاسته است و هر ذهن و روح خلاقي از آن متنفر است. نتيجه اين شده كه مدارس ما از علوم نظري و مكانيكي پر شده است و از موضوعات ادبيات و تاريخ و فلسفه و هنر كه به قول خودشان بي‏فايده است خالي مانده. تربيتي كه فقط علمي باشد، محصولش جز ابزار چيزي نيست؛ شخص را از زيبايي بيگانه مي‏سازد و او را از حكمت جدا مي‏كند. براي دنيا بهتر آن بود كه اسپنسر كتابي نمي‏نوشت.

حتي نهادها و سازمان‏هاي بين‏المللي نيز (مانند يونسكو و بخش توسعه سازمان ملل) در مقام چاره‏جويي براي جلوگيري از تشديد مشكلات بشري و حل آن، به دانشي جا به جا شده و حتي فراموش‏شده در هندسه علوم، (مثل اخلاق) كه از مهم‏ترين رشته‏هاي علوم بشري است، پناهنده شده و «فرايند همبستگي اخلاقي در قالب يك جنبه حياتي تبادل فكري» را خواستار گشته و در نهايت به اين نتيجه رسيده‏اند كه:

براي دست‏يابي به توسعه انساني پايدار، چاره‏اي جز رويكرد به يك نظام اخلاقي جديد جهاني نيست.

بنابراين، بحث درباره ضرورت تحول در هندسه علوم و بازسازي آن، بحثي صرفاً حوزوي نيست، بلكه مسأله‏اي جهاني است و همه نظام‏هاي علمي ـ اعم از سنتي، مدرن و پست مدرن ـ بايد به صورت جدي به آن بينديشند. البته روشن است كه نوع تحول و بازسازي در هر يك از نظام‏ها، به تناسب نوع آسيب و فاصله‏اي كه با وضع مطلوب دارند، متفاوت خواهد بود.

نمونه‏اي از ساختار نادرست علوم حوزوي و پيامدهاي آن

بحث درباره ساختار علوم، بسيار پيچيده‏تر از بحث درباره علوم مورد نياز مي‏باشد، زيرا در بخش نخست، تنها يك كار لازم است صورت گيرد و آن: استقراي تام علوم مورد نياز، به تناسب الگوي نيازهاي يك جامعه مي‏باشد. اما در بحث طراحي ساختار علوم، چون سخن از رابطه علوم با يكديگر است و مقوله رابطه نيز مي‏تواند داراي اطراف متعدد (از دو به بالا) باشد، لذا هرچه تعداد علوم و رشته‏هاي مورد نياز در يك نظام علمي افزايش يابد، طراحي ساختار علوم بسيار پيچيده‏تر خواهد شد، زيرا يك خطاي كوچك در اين زمينه مي‏تواند كل ساختار، اثربخشي و نتايج اجتماعي هندسه علوم رابه تدريج در درازمدت و به صورت نامحسوس تحت تأثير قرار دهد.

در اين جا براي جلوگيري از پيچيده شدن بحث و ارائه تصويري ساده از اين موضوع بسيار پيچيده، و نيز به علت ضيق وقت و لزوم رعايت قالب عرضه بحث، كه به صورت مقاله مي‏باشد، تنها به بررسي يك نمونه از طراحي نادرست علوم حوزوي اكتفا شده است؛ حال آن كه نمونه‏هاي قابل عرضه و بحث فراتر از نمونه حاضر مي‏باشند.

1. تقدم فقه بركلام

فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسيار است؛ اما پس از مسلمان بودن، ما علم ديگري لازم داريم تا اهل شك و ترديد را در دين راسخ كند.(علامه شعراني)

وقتي از «تقدم فقه بر كلام» به عنوان يك «آسيب» ياد مي‏شود، لزوماً به معناي ضرورت كاستن از تلاش‏هاي فقهي يا ناديده انگاشتن ارزش جهاد علمي فقهاي عظام نيست، بلكه مراد، توجه به نكات زير است:

ضرورت تقدم رتبي و عملي كلام بر فقه در سه حوزه پژوهش، آموزش و تبليغ؛

ضرورت افزودن بر تلاش كلامي حوزه به منظور ايجاد توازن ميان رشد فقه و كلام؛

ضرورت سامان‏دهي شكلي و محتوايي به فرآيند تفقه؛

ضرورت ايجاد تعامل معرفتي ميان كلام و فقه.

زيرا يكي از نقاط قوت و مثبت سلوك علمي علماي شيعه، تلاش‏هاي گسترده، خستگي‏ناپذير، روشمند و دقيق ايشان در حوزه مباحث فقهي بوده است؛ لذا با جرأت و قاطعيت مي‏توان گفت:

هيچ فقهي از فقه‏هاي اسلامي به اين استحكام نيست.

اما وقتي فضاي كلي هندسه علوم حوزوي دچار آسيب شود، بديهي است كم و كيف جريان تفقه نيز متأثر مي‏گردد و از اين رو، پويايي و بالندگي طبيعي و تاريخي فقه و فقاهت نيز با مشكل مواجه مي‏شود:

فقه موجود شيعي، با تمام مزايا ـ كه به گوشه‏هايي از آن اشارت شد ـ داراي نواقص و نارسايي‏هاي جدي است.

با آن كه علم كلام متكفل تبيين مسايلي چون چيستي، ضرورت و مباني دين است (و تا وقتي كه اصول و ريشه‏هاي اعتقادي فرد و جامعه از سلامت و قوام لازم برخوردار نباشد، فروع دين چندان اثربخش نخواهد بود و حتي ممكن است به خاطر تعصبات كورِ ناشي از سطحي‏نگري، داراي عوارض منفي نيز باشد)، اما هندسه علوم حوزوي در طول چند سده اخير، بر خلاف صدر اسلام و نخستين سده‏هاي عصر غيبت، به گونه‏اي درآمده كه فرع در جاي اصل نشسته و اصل به حاشيه رانده شده است! به عبارت ديگر:

مرزباني از هويت اعتقادي جامعه اسلامي و شيعي از اصلي‏ترين رسالت‏هاي حوزه‏هاي شيعي به شمار مي‏آمد. شايد بتوان گفت كه اولين جوانه‏هاي حوزه‏هاي شيعه از مسايل و مباحث كلامي سربرآورد و خود را نمايان ساخت. شاگردان امامان بزرگوار، چونان هشام بن حكم، مؤمن الطاق و...، پرچمدار و طلايه‏دار حوزه‏هاي شيعي محسوب مي‏شوند. بزرگاني كه هريك با صبغه كلامي، شاخص و نامدار بودند.

تقدم رتبي و عملي كلام بر فقه، تنها از اختصاصات عصر حضور نيست، بلكه در نخستين سده‏هاي عصر غيبت نيز چنين بوده است:

در ابتداي عصر غيبت نيز فقيهان شيعه با چهره مرزباني از عقايد شيعي شناخته مي‏شدند و سيماي متكلم بودن ايشان از فقاهتشان كمرنگ‏تر ديده نمي‏شد. بزرگواراني چون نوبختي‏ها، شيخ مفيدها، سيد مرتضي‏ها، شيخ طوسي‏ها و...، از اين ويژگي برخوردار بودند و با ارائه مباحثات كلامي و نيز نگاشته‏هاي اعتقادي، از كيان تشيع به دفاع برمي‏خاستند و نگاهبان باورها و ايمان جامعه شيعي مي‏شدند.

بنابراين:

حوزه اسلام و حوزه علميه اهل بيت، در درجه اول حوزه كلام و بعد حوزه فقه بود و بزرگان فقهاي ما متكلمان بودند.

اما با كمال تأسف:

اين شيوه استمرار نيافت و به ويژه در سده اخير، معارف و عقايد و كلام نقش محوري خود را در حوزه‏ها از دست دادند و چونان تفسير و حديث در حاشيه زندگي تحصيلي ـ درسي قرار گرفتند.

اين كه اين جا به جايي از چه وقت و چگونه و به چه دليل رخ داده، پرسشي است مهم كه نياز به بررسي‏هاي دقيق و عميق تاريخي دارد و بايد در جاي خود به آن پرداخت، اما آن‏چه اكنون مورد بررسي قرار مي‏گيرد، پيامدهاي آن است.

2. پيامدهاي تقدم فقه بر كلام

در شماره نهم فصلنامه، به بعضي از پيامدهاي كم‏توجهي به علم كلام، و حتي حذف عملي آن از هندسه علوم حوزوي، اشاره شد. اينك در صدد بررسي پيامدهاي جا به جايي علم كلام در هندسه علوم حوزوي هستيم؛ يعني به فرض اگر علم كلام در فهرست دروس رسمي حوزه نيز قرارگيرد، صرف بازگشت به صحنه كفايت نمي‏كند، بلكه جايگاه و كيفيت حضور نيز مهم و تعيين‏كننده است. پيامدهاي تقدم فقه بر كلام در دو محور قابل بررسي است: «پيامدهاي كلامي»؛ «پيامدهاي فقهي».

الف. پيامدهاي كلامي تقدم فقه بر كلام

پيامدهاي كلامي تقدم فقه را مي‏توان در محورهاي زير خلاصه كرد:

ركود علم كلام؛ ركود بعد كلامي حوزه و حوزويان؛ ركود بعد كلامي جامعه و آسيب‏هاي ديني ناشي از آن.

ركود علم كلام

اگر:

1) شرافت يك علم به شرافت موضوع و غايت آن است؛ كه هست.

2) و هيچ موضوع و غايتي برتر از خداوند متعال نيست؛ كه نيست.

3) و علم كلام تنها دانشي است كه به تبيين و تشريح تصورات و تصديقات بنيادين ديني مي‏پردازد و آن‏ها را اثبات مي‏كند و از حريم مقدس دين در مقابل شبهات پاسداري مي‏كند،

پس «علم كلام اشرف معارف بشري است» و حتي مانند برخي پيشينيان مي‏توان آن را فقه اكبر ناميد:

اين تعبير نه تنها از محقق داماد و امثال ايشان است كه از الهيات به «فقه اكبر» ياد مي‏كنند، بلكه مسعود بن عمرو بن عبدالله تفتازاني ـ كه در طليعه قرن هشتم به دنيا آمده بود و در پايان همان قرن رحلت كرد ـ نيز از اقدميني ياد مي‏كند كه آن‏ها وقتي اين علم [دين] را تدوين كردند، مجموعش را فقه ناميدند و بخش الهياتش را فقه اكبر گفتند.

زيرا به اعتقاد برخي:

اصولاً «فقه» عبارت است از: «معرفه النفس ما لها و ما عليها».

لذا هرچند در هنگامه مباحث نظري، از «علم كلام» با تعابيري چون «اشرف علوم» و «فقه اكبر» ياد مي‏شود؛ اما وقتي در صحنه عمل، علوم ديگر بر آن ترجيح داده شود، نخستين عارضه اين ارزش‏گذاري متناقضِ ذهني و عيني، گريبان‏گير دانش كلام خواهد شد:

ارتقاي دانش كلام در حوزه‏هاي ديني متوقف ماند و سطح توليد حوزه در معارف و كلام در حد و حدود فرآورده‏هاي سده‏هاي گذشته آن باقي ماند.

با آن كه به بركت شيوع و رواج مباحث جديد كلامي در چند دهه اخير، قدر و ارزش دانش كلام بيش از پيش رخ نموده، اما هنوز اين دانش گرانسنگ و استراتژيك، در جايگاه شايسته و بايسته خود قرار نگرفته است.

ركود بعد كلامي حوزه و حوزويان

ناگفته پيداست كه وقتي:

1. برجسته‏ترين استعدادهاي حوزه جذب فقه شوند؛

2. بيشترين بخش عمر فقها صرف سرمايه‏گذاري در فقه شود؛

3. علم كلام هم دچار ركود شده باشد؛

علاوه بر تداوم و استمرار ركود دانش كلام، بعد كلامي حوزه و حوزويان نيز امكان و فرصتي براي رشد و تعالي نخواهد يافت؛ به عبارت ديگر، با توجه به اين نكات كه:

ماهيت همه علوم بشري، ازجمله كلام، ماهيتي متكامل است نه كامل،

و رشد معرفتي فرهيختگان نيز تابعي از متغير رشد علوم است،

به راحتي مي‏توان استنتاج كرد كه كم‏توجهي به كلام، نقشي مستقيم در ركود فضاي كلامي حوزه و حوزويان داشته است؛ لذا جا به جايي ناخواسته و تدريجيِ جايگاه كلام و فقه در هندسه علوم دينيِ صدر اسلام و نخستين سده‏هاي عصر غيبت، در مقاطعي از تاريخ حوزه‏ها، سبب شد تا:

فرآورده‏هاي حوزه‏هاي دين ـ كه عمدتاً فقها يا فقه‏پژوهان بودند ـ چندان دستي در معارف و عقايد ديني نداشته باشند و نهايت آن كه در سطح «شرح باب حادي‏عشر» و يا «كشف المراد» مطالبي را خوانده و يا شنيده باشند.

البته، همواره بوده و هستند عالماني كه بر اساس تشخيص و همت شخصي خود در صدد ارتقاي معارف كلامي، حتي در سطح كلام جهاني، و هم‏سطح‏سازي آن با بعد فقهي خود بوده‏اند. اما اين اقدامات فردي يا جمعيِ محدود، قادر به بازسازي هندسه علوم حوزوي و رافع كاستي‏هاي كلامي حوزه نبوده است. به عبارت ديگر:

كساني از آحاد منتسب به حوزه كارهاي با ارزشي كرده‏اند و مي‏كنند. اما اين كار، كار حوزه ـ در شكل نظام‏يافته آن ـ نيست. كارهاي افراد، غير از كار نظام است. نظام حوزه بايستي جواب بدهد. حالا اگر يك نفر پيدا شد و وارد منطقه‏اي گرديد و كاري كرد و محصولي هم داد، نمي‏شود اين را به حساب حوزه گذاشت. انصافاً حوزه در اين زمينه كاري نمي‏كند.

ركود بعد كلامي جامعه و آسيب‏هاي ديني ناشي از آن

بديهي است هرگاه اساس و محور فعاليت‏هاي پژوهشي و آموزشي حوزه، مبتني و حتي محصور در فقه شود، خروجي حوزه و نظام تبليغي آن نيز نمي‏تواند آن‏گونه كه شايسته است، در راستاي تربيت و ارتقاي بعد كلامي جامعه حركت كند. همين كم‏توجهي به مباني و ريشه‏ها، منشأ خسارت‏هاي اعتقادي و آسيب‏هاي ديني بسياري خواهد شد:

انفصال حوزه و فقاهت از مسايل عقيدتي ـ كلامي براي حوزه و جامعه خسارت‏بار بود. از يك‏سو، ارتقاي دانش كلامي در حوزه‏هاي ديني متوقف ماند و سطح توليد حوزه در معارف و كلام در حد و حدود فرآورده‏هاي سده‏هاي گذشته آن باقي ماند؛ روزنه‏هاي جديد كشف نشد؛ شبهات جديد پيگيري نگرديد؛ براي پاسخ‏ها و رهيابي‏هاي نو كندوكاوي صورت نگرفت و... .

از سوي ديگر، جامعه ايماني خسارات سختي متحمل شد. حوزه كه سرچشمه ساخت‏وساز و حفاظت از عقايد ديني مردم بود، كم‏وبيش از مسئوليت خود فاصله گرفت و به مرور، اين نقش را كساني پذيرفتند كه از روش‏هاي متديك و تجربه‏شده فقاهت و شيوه دريافت معارف از متون ديني اطلاع كافي نداشتند. در نتيجه، سوءبرداشت‏ها، التقاط‏ها، بيراهه‏روي‏ها، و... معمول و متداول گرديد و نسل‏هايي را كه مي‏توانستند در خدمت آرمان اسلامي باشند، از جامعه ديني جدا ساخت و در كژراهه ضلالت افكند.

هرچند گستره و عمق آسيب‏هاي ديني جامعه در حدي نبود كه بتواند بنيادهاي اعتقادي و ايماني توده‏هاي مسلمان را ويران يا حتي متزلزل كند، اما هجوم رعدآساي حجم عظيم انديشه‏هاي ماترياليستي و سكولاريستي در چند سده اخير به قدري بود كه توانست بخش قابل توجهي از فرهيختگان و انديشه‏ورزان جوامع اسلامي را به وادي حيرت و ارتداد بكشاند و حتي از آن‏ها مبلغان و سربازاني فدايي به نفع اردوگاه ماترياليسم و سكولاريسم بسازد:

در دوره‏هايي كه ايران مي‏خواست جامه تمدن اروپايي را به تن كند، نخستين سفارش بسياري از رهبران ما اين بود كه خداپرستي مانع ترقي است و اروپاييان مذاهب را مخالف روح تمدن مي‏دانند؛ يعني آن‏جايي كه قضاياي رياضي و اكتشافات علمي پرتو افكند، خدا و آخوند، چون شبح‏هايي كه فقط در تاريكي تجسم مي‏نمايند، در اثر طلوع علم، يكباره محو و نابود مي‏شوند.

ميرزا آقاخان كرماني و آخوندزاده، دو نمونه شاخص و برجسته از اين نوع رهبران هستند كه به شدت تحت تأثير مباني فلسفي شاخه الحادي و سكولار مدرنيته قرارگرفته بودند:

ـ در هر هيئت اجتماعي كه قوه علم و حكمت زياده مي‏شود، به همان درجه از اعتقادات مذهبي ايشان مي‏كاهد.

ـ ريشه معتقدات ديني «ترس و بيم» بود نسبت به مظاهر طبيعي و ندانستن چگونگي آن‏ها

ـ خدايي مردم را نيافريده، بلكه اين مردم خدايي آفريده‏اند؛ يعني خيالي تراشيده‏اند.

ـ واقعيت تاريخ اين است كه دين، خوب يا بد، مدت‏ها است مرده. و تصور اين كه پيام‏هاي اقوام سامي در صدها قرن پيش بتواند سعادت آدمي را در عصر ما ضمانت كند، توهمي است ابلهانه.

ـ جهنم و بهشت مسلمانان، هر دو، در شمار لغويات است. در واقع، جهنم، خودِ مجلس وعظ واعظ است.

كساني كه به صورت مستقيم و عميق با مباني وآموزه‏هاي بلند و مترقي دين مبين اسلام آشنا هستند، به خوبي مي‏دانند كه آسيب‏پذيري ديني افرادي چون ميرزا آقاخان و آخوندزاده، ناشي از برتري ذاتي منطق كفر و الحاد بر منطق ايمان و توحيد نبوده و نيست؛ بلكه محصول ركود بعد كلامي جامعه ـ به تبع حوزه ـ و ضعف سيستم دفاعي و ايمني جوامع ديني در برابر پرسش‏ها و شبهات نوظهور كلامي معاصر مي‏باشد:

ريشه التقاط و وابستگي به مكتب‏هاي غلط و كم‏عمق در جامعه ما، آن‏وقتي رويش پيداكرد كه اصول دين و معارف اسلامي در دست غيرفقها قرارگرفت. حرف من اين نيست كه آن روز فقها معارف اسلامي را مي‏گفتند و غيرفقها آمدند و خودشان را داخل در معركه كردند، بلكه الحق و الانصاف بايد بگوييم آن روز كه تفكرات و فلسفه‏ها و جاذبه‏هاي جديد فكري به وجود آمد، فقهاي اسلام بايد كمر همت مي‏بستند و در گود استدلال و بحث و انتقاد مي‏افتادند... تا جاذبه‏هاي ديگر را از مغزها بگيرند و يا كم و ضعيف كنند.

يعني دقيقاً در شرايطي كه سپهر اعتقادي و ايماني جامعه در معرض هجوم سيل‏آساي پرسش‏ها و شبهات زهرآگين ماترياليستي و سكولاريستي بود و مستضعفان فكري جامعه و ايتام آل محمد(ص)، بيش از هر زمان ديگري به حضور فعال دين‏پژوهان آگاه و متعهد در سنگر مباحث كلامي نيازمند بودند، جو غالب فضاي علمي حوزه‏ها، فارغ از شرايط نوظهور فكري عصر و نسل به راه خود ادامه مي‏داد:

آن روز فقها و بزرگان دين به اين مسايل اصولي كمتر پرداختند و فقه ما كه با همان بالندگي و رشد به پيش رفت، معارف اصولي انصافاً از حوزه‏ها خارج شد و ديگران شروع به بيان قرآن و گفتن فلسفه و نوشتن توحيد و معاد براي مردم كردند! و به قول شهيد مطهري: توحيدي كه استدلالش ساده‏لوحانه انتخاب شده باشد، توحيد اسلامي از آب درنمي‏آيد و در دل عمقي به وجود نمي‏آورد و در آخر هم با نام خداشناسي از ماترياليسم تاريخي سر بيرون خواهد آورد.

با آن كه پيروزي انقلاب مقدس اسلامي و رأي كم‏نظيرِ 2/98% مردم مسلمان ايران در 12 فروردين 1358 به يك نظام ديني (جمهوري اسلامي)، از يك‏سو خط بطلاني بر مجموعه نظريه‏هاي ماترياليستي و سكولاريستي، و از سوي ديگر نقطه عطف و نخستين برگ از فصل جديد انديشه انسان پست مدرن بود، اما هنوز فضاي فرهنگي كشور، به ويژه انديشه نسل سوم انقلاب (نسل شاهد)، به علل خاصي كه بايد در جاي خود مورد بررسي قرارگيرد، در معرض تهاجمات بازسازي‏شده و روزآمد جريان‏هاي انحرافي و التقاطي پيشين قرار دارد:

در حال حاضر يك جبهه‏بندي عظيم فرهنگي كه با سياست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانه‏ها همراه است، مثل سيلي راه افتاده تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامي نيست؛ ... آثارش هم به گونه‏اي است كه تا به خود بياييم، گرفتار شده‏ايم؛ مثل يك بمب شيميايي، نامحسوس و بدون سروصدا عمل مي‏كند.

تداوم اين وضع ـ به ويژه پس از انتخابات رياست جمهوري دوم خرداد 1376 ـ كه بازار مباحث كلامي را داغ‏تر كرد و پرسش‏ها و شبهات نوظهور و بازسازي‏شده‏اي را در پيش روي دين‏باوران و حوزويان قرار داد، مي‏تواند عواقب جبران‏ناپذيري در پي داشته باشد؛ زيرا امروزه موجوديت جمهوري اسلامي ايران و گستره نقش دين در اداره آن، در درجه نخست، تابعي از دو متغير كلامي است:

1. ضرورت دين؛

2. گستره رسالت دين.

ظهور و شيوع دوباره مباحثي چون سكولاريسم، رابطه علم و دين، رنسانس و پروتستانتيسم اسلامي، اجتهاد و تقليد و... در سطوح و لايه‏هايي از اقشار فكري جامعه، حاكي از آن است كه علي رغم تلاش‏هاي گسترده كمّي و كيفي برخي چهره‏هاي درخشان حوزوي و نهادهاي ديني، در راستاي پاسخ به پرسش‏ها و شبهات معاصر، هنوز فضاي فكري كشور نياز به كارهاي كلامي گسترده‏تر و عميق‏تر دارد.

اگر پرسش‏ها و شبهات جديدتر از قبيل قبض و بسط تئوريك شريعت، پلوراليسم ديني، رابطه دين و دموكراسي، ولايت مطلقه فقيه و قانون اساسي، دين و آزادي، دين و توسعه، دين و حقوق بشر، و ده‏ها مسأله ديگر را به فهرست پرسش‏ها و شبهات پيشين اضافه كنيم، متوجه خواهيم شد كه نه تنها مسئوليت كلامي حوزه‏هاي مقدس علميه و دين‏پژوهان دين‏باور متعهد در قبال مسايل مستحدثه فكري به پايان نرسيده، بلكه تازه آغاز گشته است.

امروز، شيطان بزرگ تمام لشكر خود را با همه امكانات مادي و معنوي‏اش، براي مقابله با ايمان مردم پابرهنه‏اي كه با سرنگوني نظام 2500 ساله ستم‏شاهي، سلطه جهاني او را به چالش طلبيده، بسيج كرده است و نخستين و اصلي‏ترين هدف او در اين مقابله، تضعيف مباني فكري و اعتقادي فرزندان اين مردم غيور است.

بنابراين، پيروزي انقلاب اسلامي، استقرار جمهوري اسلامي، خروج سرفرازانه از هشت سال دفاع مقدس و كسب موفقيت‏هاي نسبي در حوزه سازندگي، نه تنها به معناي پيروزي نهايي نيست، بلكه مجموعه اين توفيق‏ها سبب شده تا شيطان بزرگ، اين مار زخم‏خورده كينه‏توز و حيله‏گر، با بسيج همه امكانات خود كانون توفيقات امت بزرگ اسلامي، يعني دين او را هدف قرار دهد؛ لذا امروز:

كيان فرهنگ اسلامي در مخاطره‏اي سخت و جدي قرار دارد. بقاي با عزت يا در حاشيه فرهنگ‏هاي منسوخ جهاني زيستن در اين نبرد تعيين مي‏شود. اعتلاي اسلام و مسلمانان يا استمرار زبوني وخواري در اين هماوردي رقم مي‏خورد.

خلاصه، نگاهي به مجموعه پرسش‏ها و شبهات موجود در فضاي فكري و فرهنگي كشور حاكي از آن است كه هنوز توجه به مباحث كلامي در صدر مسايل ديني جامعه، به ويژه نسل سوم انقلاب قرار دارد و تا زماني كه پايه‏هاي كلامي انقلاب و نظام برخاسته از آن در معرض چالش و ترديد باشد، نمي‏توان در صحنه اجرا توفيق چنداني به دست آورد؛ زيرا توفيق عملي نياز به پشتوانه مردمي و عزم ملي دارد و مردم، به ويژه قشر فرهيخته آن، هنگامي پشتيبان و عازم خواهند بود كه از نظر فكري توجيه باشند:

همه دشمنان ما با استفاده از ثروت بي‏پايان، تجربه‏هاي فراوان و مغزهاي قوي، علاوه بر آن‏چه تا حالا نوشته‏اند، براي القاي شبهه در فكر اسلامي و ايمان اسلامي مردم، هزاران كتاب خواهند نوشت و هزاران مقاله تنظيم خواهند كرد. هزاران شبهه رها خواهند كرد تا در ذهن و مغز و دل مردم بنشيند و جاگير بشود. در مقابل اين تهاجم فرهنگي چه كسي بايد ايمان مردم را حفظ و مسلح كند و ذهنشان را مجهز نمايد؟ اين، وظيفه علماست.

يادآوري اين نكته نيز ضروري است كه پرسش‏ها و شبهات كلامي، به هيچ وجه راه حل فقهي (از قبيل تفسيق و تكفير) ندارد، زيرا تا زماني كه پرسش‏ها به پاسخي منطقي نيانجامند، ذهن پرسشگر به آرامش نخواهد رسيد و تا اشتباه شبهات به وضوح تبيين نشوند، به صورت اشكال و با قيافه‏اي حق به جانب در ذهن افراد مبتلا به شبهه حكومت خواهند كرد. برخوردهاي فقهي مي‏تواند براي مدتي كوتاه، طرح پرسش‏ها و شبهات را از فضاي باز جامعه به لايه‏هاي پنهان سوق دهد و زمان فراگيرشدن آن را به تأخير اندازد، اما هيچ‏گاه پاسخي منطقي به پرسش، يا راه حلي اصولي براي شبهه نخواهد بود:

ما معممان و روحانيون در طول تاريخ در تخطئه خودمان به اشتباهات بزرگي دچار شديم. ما خيال كرديم با طرد و نفي و دعوا و احياناً تكفير مي‏توان ريشه يك فكر غلط را از جامعه كند؛ در حالي كه اين خطاست. چرا فرق ضاله ايده‏هاي غلط و بي‏مبنايشان هم‏چنان در مغزهاي خيلي از مردم ماند و هنوز هم مانده است؟ علت اين است كه با آن‏ها برخورد خوب و منطقي و استدلالي نشد؛ ... برخورد چماقي شد. امروز ديگر بس است. اين برخورد التقاطي در جامعه ما هست؛ اما جوابش چماق و دعوا و نفي و انكار و تكفير و تفسيق نيست؛ جوابش كار درست است.

بنابراين:

برخوردهاي تكفيري، نه تنها حل مشكل نمي‏كند، بلكه بر مشكلات مي‏افزايد. به انديشه مسموم، مظلوميت و معصوميت مي‏دهد؛ آن را در هاله‏اي از قدس كاذب فرومي‏برد و هواداران ناآگاه براي آن مي‏آفريند... اين نكته، به ويژه در دوره حكومت ديني، تذكري مضاعف مي‏نمايد... در اين برهه، تكفيرها و تفسيق‏ها به سادگي دليل بي‏منطقي حكومت و ديانت تلقي مي‏شود و دينِ سرشار از حكمت و منطق در چهره‏اي زورگويانه و قلدرانه ترسيم مي‏گردد و موجبات دين‏زدايي و يا ترديد در اركان ديانت را فراهم مي‏سازد.

شهيد مطهري(رض) نيز به عنوان يكي از برجسته‏ترين مرزبانان اعتقادي جامعه ـ كه درخشش تيغ برهانش چونان تلألؤ خورشيد چشم خفاشان شب‏پرست را مي‏آزرد و خود شهيد تفسيق و تكفير جهّال شد ـ معتقد بود:

هر وقت و هر زمان كه پيشوايان مذهبي مردم ـ كه مردم در هر حال آن‏ها را نماينده واقعي مذهب تصور مي‏كنند ـ پوست پلنگ مي‏پوشند و دندان ببر نشان مي‏دهند و متوسل به تكفير و تفسيق مي‏شوند، مخصوصاً هنگامي كه اغراض خصوصي به اين صورت درمي‏آيد، بزرگ‏ترين ضربه بر پيكر دين و مذهب به سود ماديگري وارد مي‏شود.

ب. پيامدهاي فقهي تقدم فقه بر كلام

پيامدهاي فقهي تقدم فقه بر كلام در دو محور مورد بررسي قرار مي‏گيرد:

«تحول معنايي اصطلاح فقه و پيامدهاي آن» و «ركود فقه و پيامدهاي آن».

تحول معنايي اصطلاح فقه و پيامدهاي آن

با آن كه «منطقي را بحث در الفاظ نيست» اما منطقِ «انما يحلل الكلام و يحرم الكلام» دست‏كم در حوزه معارفي كه شناخت درست آن‏ها تابعي از متغير درك صحيح متن مي‏باشد (از قبيل آن‏چه درباره فهم كتاب و سنت لازم است)، منطقي را ضرورتاً به حوزه مباحث لفظي مي‏كشاند. زيرا درك صحيح آموزه‏هاي دين مبين اسلام، به طور عادي، در درجه نخست به شدت وابسته به شناخت درست معناي واژگان، اصطلاحات و عبارات قرآن كريم و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(ص) است.

بنابراين، هر نوع خطاي ادراكي در حوزه زبان‏شناسي دين (يعني ادبيات كتاب و سنت) آبستن برداشت‏هاي نادرست، و در نتيجه انحرافات فكري و عملي مي‏باشد؛ چنان كه تاريخ اسلام پس از رحلت پيامبر اكرم(ص) با توسلِ برخي دنياطلبان به يك واژه مشتبه به بيراهه سوق داده شد و آمد بر سر اسلام و مسلمانان و حتي بشريت، آن‏چه آمد.

اساساً در طول تاريخ اسلام، واژگان و اصطلاحات بسياري دچار تحول معنايي شده و در تشديد شكاف ميان اسلام ناب و آن‏چه به نام اسلام عرضه مي‏شود، مؤثر بوده است. يكي از آن موارد، واژه و اصطلاح فقه مي‏باشد.

درباره معناي ديني اين لفظ ديدگاه‏هاي گوناگوني وجود دارد كه لازم است در جاي خود مورد بررسي قرارگيرد؛ اما در اين‏جا جهت طرح مسأله، تنها به سه ديدگاه اشاره مي‏شود:

1. ديدگاه شايع: الفقه هو العلم بالاحكام الشرعية الفرعية عن ادلتها التفصيلية.

2. غزالي: پنج لفظ است كه معناي سابق آن الفاظ، با معنايي كه اكنون از آن‏ها متعارف است تفاوت زيادي پيدا كرده است. يكي از آن الفاظ، لفظ «فقه» است... اكنون اين لفظ به شناختن فروع غريبه در فتاوي و تجسس از علل دقيقه آن‏ها و حفظ اقوال و مقالات متعلق به آن‏ها تخصيص يافته است؛ به طوري كه هر كس را در امور يادشده تعمق بيشتر و اشتغال زيادتر باشد، به حسب متعارف فقيه‏تر به شمار مي‏رود.... در حالي كه در صدر اسلام، وقتي به طور اطلاق لفظ فقه گفته مي‏شده، علم به طرق آخرت و معرفت دقايق آفات نفوس و مفسدات اعمال و قوت احاطه به حقارت دنيا و كثرت اطلاع بر نعماء عقبي و شدت استيلاء خوف بر قلب از آن منظور مي‏بوده است. دليل بر اين مطلب آيه شريفه «ليتفقهوا في الدين» مي‏باشد، زيرا آن‏چه انذار و تخويف بدان حاصل مي‏شود اين فقه است، نه تفريعات طلاق و عتاق و سلف و اجاره و لعان و ظهار؛ بلكه اين امور علاوه بر اين كه موجب انذار نيست، خوض در آن‏ها چه بسا كه باعث قساوت قلب و زوال خشيت و خوف نيز بشود.

3. علامه طباطبايي: انّ المراد بالتفقّه تفهّم جميع المعارف الدينيّة من أصولٍ و فروعٍ؛ لاخصوص الاحكام العمليّةِ و هو الفقه المصطلح عند المتشرّعة والدليل عليه قوله: «لينذروا قومهم» فانّ ذلك امرٌ انما يتمّ بالتفقه في جميع الدين و هو ظاهر.

چنان كه ملاحظه مي‏فرماييد، دست‏كم سه ديدگاه درباره اصطلاح فقه وجود دارد و پذيرش هر يك از آن‏ها مي‏تواند نقش بنياديني در تحول حال و هواي حوزه و جامعه داشته باشد، زيرا بخش قابل توجهي از آموزه‏هاي ديني ما در مقام تبيين مقام و منزلت رفيع فقه و فقها است:

قد فصلنا الآيات لقوم يفقهون

فلولانفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا في الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون

پيامبر اكرم(ص): الفقهاء أمناء الرسل

امام علي(ع): انّ الفقهاء ورثة الانبياء

امام علي(ع): انّ الفقهاء هم الدعاة الي الجنان و الأدلاّء علي الله تبارك و تعالي

امام موسي بن جعفر(ع): انّ المؤمنين الفقهاء حصون الاسلام

حال، در مقام تطبيق اين ارزش‏ها با دين‏پژوهان، به تناسب برداشت‏هاي سه‏گانه‏اي كه از اصطلاح فقه وجود دارد، مي‏توان شاهد گرايش‏هاي خاص حوزويان و مردم بود:

1. اگر مراد از فقه، همان معناي مصطلح معاصر باشد، بي‏شك استعدادهاي برجسته حوزوي به سمت فروع دين گرايش خواهند يافت و مردم نيز اين گروه از علما را بيش از ساير علما تعظيم و تكريم خواهند نمود و بيشترين و مهم‏ترين و برجسته‏ترين نماد ديني ايشان نيز متأثر از حساسيت‏هاي اين گونه علما خواهد بود.

2. اگر مراد از فقه، رويكرد به معارف اعتقادي و اخلاقي باشد، چنان كه غزالي مدعي است، ناگفته پيداست كه گروه خاصي از علما، يعني متكلمان، به ويژه علماي اخلاق و بالاخص زهّاد و عبّاد ايشان، مورد توجه و عنايت خاص حوزويان و مردم خواهند بود. همين توجه خاص، سبب خواهد شد تا حال و هواي حوزه و جامعه به شكل ديگري درآيد.

3. اما اگر مراد از فقه، معناي جامع آن باشد، بحث گرايش‏هاي حوزويان و توجه مردم و حساسيت‏هاي ايشان، به ويژه در عصر ما كه عصر تخصص‏گرايي و تقسيم آموزه‏هاي ديني به حوزه‏هاي گوناگون است، بسيار پيچيده‏تر خواهد شد. البته بهترين حالت آن است كه يك نفر بتواند جامع همه آموزه‏هاي دين، آن هم در سطحي بسيار عالي و برجسته باشد، چنان كه در عصر حضور و دوره‏هاي ابتدايي غيبت چنين بود؛ ولي امروزه گستره و عمق معارف و حقايق ديني به قدري وسيع مي‏نمايد كه ديگر جزء محالات عادي است كه يك نفر غير معصوم بتواند قله‏پيماي همه حقايق و معارف ديني، اعم از كلامي، فقهي، اخلاقي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي، و... باشد. لذا به تناسب نظريه فقه جامع و تقسيم كاري كه در پي خواهد داشت، مسأله گرايش حوزويان، توجه مردم و حساسيت‏هاي ايشان تابعي از متغير الگوي جديد حاكم بر هندسه علوم حوزوي خواهد بود. به عبارت ديگر، همه علماي دين، موصوف به صفت فقاهت خواهند شد، اما هر يك در رشته‏اي خاص از دين و اگر چنين فضايي طراحي شود، مجموعه ارزش‏هايي كه در آموزه‏هاي ديني به فقه و فقها نسبت داده شده است، به مجموعه هندسه علوم ديني و عام مجموعي برجستگان علمي حوزه نسبت داده خواهد شد، نه گروه خاصي از ايشان.

البته تسهيم اين‏ارزش‏گذاري و تقسيم و جهت‏دهي استعدادهاي حوزه، تابع نظام حاكم بر هندسه علوم ديني خواهد بود كه خود بحثي مستقل است و فرصتي ديگر مي‏طلبد، ولي در ضمن مباحث آتي و به تناسب مطالبي كه مطرح خواهد شد، برخي گوشه‏هاي اهم آن رخ خواهد نمود.

ركود فقه و پيامدهاي آن

با آن كه در بادي امر به نظر مي‏رسد صدرنشيني و ميدان‏داري فقه بايد موجب رشد و شكوفايي آن شده باشد، اما واقعيت غير از اين است:

1. امام خميني(رض) : براي اين كه كمي معلوم شود فرق ميان اسلام و آن‏چه به عنوان اسلام معرفي مي‏شود تا چه حد است شما را توجه مي‏دهم به تفاوتي كه ميان قرآن و كتب حديث با رساله‏هاي عمليه هست: قرآن و كتاب‏هاي حديث كه منابع احكام و دستورات اسلام است با رساله‏هاي عمليه كه توسط مجتهدين عصر و مراجع نوشته مي‏شود از لحاظ جامعيت و اثري كه در زندگاني اجتماعي مي‏تواند داشته باشد، به كلي تفاوت دارد. نسبت اجتماعيات قرآن با آيات عبادي آن از نسبت صد به يك هم بيشتر است! از يك دوره كتاب حديث كه حدود 50 كتاب است و همه احكام اسلام را در بر دارد سه، چهار كتاب مربوط به عبادات و وظايف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقداري از احكام هم مربوط به اخلاقيات است؛ بقيه همه مربوط به اجتماعيات، اقتصاديات، حقوق و سياست و تدبير جامعه است.

2. شهيد مطهري(رض) : چيزي كه نبايد كتمان كرد اين است كه جمود و ركود فكريي كه در قرون اخير بر جهان اسلام حكم‏فرما شد و مخصوصاً بازايستادن فقه اسلامي از تحرك، و پيدايش روح تمايل و نگرش به گذشته، و پرهيز از مواجهه با روح زمان، يكي از علل اين شكست به‏شمار مي‏رود.

3. مقام معظم رهبري (مد ظله العالي) : فقه كه كار اصلي ماست به زمينه‏هاي نوظهور گسترش پيدا نكرده يا خيلي كم گسترش پيدا كرده است. امروز، خيلي از مسايل وجود دارد كه فقه بايد تكليف اين‏ها را معلوم كند، ولي معلوم نكرده است. فقه، توانايي دارد؛ ليكن روال كار طوري بوده است كه فاضلِ محققِ كارآمد به اين قضيه نپرداخته است.

به راستي چرا فقه مصطلح، علي رغم آن كه در طول چند سده اخير صدرنشين بود و بهترين استعدادهاي انساني و بيشترين سرمايه‏هاي مادي و برترين فرصت‏هاي حوزوي را به خود اختصاص داد، دچار ركود و سكون شد، از اسلام ناب فاصله گرفت و به صورت بالفعل (نه بالقوه) پاسخ‏گوي حوادث واقعه نبود و بيشتر در مقام تكرار مسايل سابقه برآمد؟!

اين يك پرسش بسيار مهم و بنيادين است كه پاسخ تحقيقي و جامع آن نياز به پژوهشي مستقل و همه‏جانبه دارد، اما به نظر مي‏رسد يكي از پاسخ‏هاي آن اين است كه فرع (فقه) بر اصل (كلام) تقدم يافت، زيرا اگر بپذيريم:

1. مجموعه حقايق دين در كليت خود، مانند موجود زنده، يك سيستم كاملاً هماهنگ و مرتبط را تشكيل مي‏دهد؛

2. فروع دين، مانند تنه و شاخ و برگ يك درخت كه بر ريشه استوار است و مي‏رويد، بر اساس و در چارچوب اصول دين موجوديت مي‏يابد، شكل مي‏گيرد و به تكامل مي‏رسد؛

اين را نيز بايد بپذيريم كه:

ـ اجتهاد راستين در فروع، بدون شناخت فقاهتي اصول محال است؛

ـ و تكامل حقيقي فقه بدون تكامل كلام ممكن نيست.

و به عبارت ديگر، همان‏گونه كه حقيقت دين در كليت خود يك نظام معرفتي چند بعدي و در عين حال مرتبط، هماهنگ و واحد است، دين‏پژوهي راستين (تفقه به معناي عام) نيز بايد يك فرآيند سيستمي، چند بعدي، مرتبط، هماهنگ و واحد باشد.

اما چون دين‏پژوهي، بر خلاف خود دين كه يك حقيقت كامل است، فرآيندي متكامل مي‏باشد نه كامل، لذا براي آن كه نتيجه دين‏پژوهي، كه معرفت ديني است، حتي المقدور بازتاب خود دين باشد، لازم است كه تفقه در ابعاد و اجزاي دين، هماهنگ، مرتبط و متناسب با هم باشد اما اگر:

تفقه در اصول، كه بايد در مركز باشد، به محيط رانده شود؛

گستره كمي تفقه در فروع، بر اصول غلبه يابد؛

نه تنها چنين روندي به تكامل فقه (فروع دين) نخواهد انجاميد، بلكه موجب تورم آن خواهد شد و فرق تورم با تكامل در اين است كه در تورم، هرچند از نظر ظاهري بر حجم پژوهش‏ها و دستاوردها افزوده مي‏شود، اما از نظر محتوايي نه تنها تحولي مثبت رخ نمي‏دهد و مشكلي از مشكلات فرد و جامعه حل نمي‏شود، بلكه بر گستره و عمق مشكلات فردي و اجتماعي و در نهايت، اخروي نيز مي‏افزايد.

به عنوان مثال، اگر فقيهي در حوزه مباحث كلامي به اين نتيجه رسيده باشد كه:

1. هدف اصلي خلقت و فلسفه غايي بعثت، خودسازي معنوي است (البته با تفصيلي كه در اين‏جا وجود دارد و فعلاً جاي طرح آن نيست)

ـ و ما خلقت الجن و الانس الاّ ليعبدون؛

ـ انّما بُعِثْتُ لاُتَمـّم مكارم الاخلاق؛

2. مجموعه آموزه‏هاي ديني و احكام الهي، حتي در حوزه فقه سياسي، داراي بازتاب تكويني ـ معنوي است و داراي نقش مستقيم در تكوين و كم و كيف شكل‏گيري حيات طيبه مي‏باشد:

ـ يا ايها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم؛

بديهي است كه ديگر نمي‏تواند:

ـ در حوزه تفقه، فارغ از آن زيرساخت كلامي به استنباط و ابلاغ بعد صوري احكام بپردازد، بلكه جسم و جان احكام را به صورت يك موجود زنده و يكپارچه ملاحظه خواهد كرد و ظاهر را مقدمه دست‏يابي به باطن قرار خواهد داد، نه آن كه رسالت خود را در ارائه رساله عمليه پايان يافته تلقي كند. لذا در كنار هر رساله عمليه و حتي مقدم بر آن، چندين رساله علميه و اخلاقيه و معنويه نيز ارائه خواهد شد تا ظاهر شريعت راه را براي دست‏يابي به باطن و تكامل تدريجي آن، تا رسيدن به مقام معنوي مورد نظر (هدف غايي)، هموار كند.

ـ تكيه بر ظواهر ادله را تا جايي توسعه دهد كه منجر به نقض فلسفه كلي احكام الهي، يعني خودسازي معنوي شود (مانند آن‏چه در فتاواي موسوم به حيله‏هاي شرعي مطرح است).

شهيد صدر(رض) از جمله دين‏پژوهان نوانديشي است كه به طور خودآگاه به نقش برخي مباحث كلامي (از قبيلِ نقش و رسالت اجتماعي دين) در فرآيند تفقه تفطن يافت و توانست برخي كاستي‏ها، بلكه اشتباهات فقه موجود را (كه به طور ناخودآگاه تحت تأثير نگرش فردي به نقش و رسالت دين است) كشف و تبيين كند:

يكي از نتايج محدود شدن هدف اجتهاد و اكتفا به جنبه فردي زندگي، نديده گرفتن جنبه اجتماعي زندگي مسلمانان و توجه به احكام و مسايلي است كه به فرد و جنبه فردي او مربوط مي‏شود. در اين‏جا فقيه به هنگام استنباط، فرد مسلمان را مد نظر داشت و مي‏كوشيد به سؤالات او پاسخ دهد؛ نه به جامعه مسلماني كه بايد سؤالاتش را پاسخ داد و مشكلات اجتماعيش را حل كرد.

او معتقد بود:

اسلام كليتي تجزيه‏ناپذير است و عرصه فردي بدون عرصه اجتماعي معنايي ندارد و اجراي قواعد اسلامي در هر عرصه، منوط به اجراي آن در عرصه ديگري است.

ناگفته پيداست كه وقتي نگاه خرد و فردي بر نگرش كلان و اجتماعي در حوزه دين‏پژوهي غلبه يابد، چه بلايي بر سر جامعه خواهد آمد:

در ميان كشورهاي دنيا به‏استثناي بعضي كشورها، كشورهاي اسلامي عقب‏مانده‏ترين و منحط‏ترين كشورها است. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانيت و معنويت عقب هستند!!! چرا؟ يا بايد بگوييم اسلام (يعني همان حقيقت اسلام) در مغز و روح اين ملت‏ها هست ولي خاصيت اسلام اين است كه ملت‏ها را عقب مي‏برد (دشمنان دين هم، بزرگ‏ترين حربه تبليغي آن‏ها همين انحطاط فعلي مسلمين است)، و يا بايد اعتراف كنيم كه حقيقت اسلام به صورت اصلي در مغز و روح ما موجود نيست، بلكه اين فكر اغلب، در مغزهاي ما به صورت مسخ شده موجود است.

البته، هرچند اين تحليل، بيشتر ناظر به شرايط قبل از پيروزي انقلاب اسلامي است، اما به هر حال پرسش اساسي اين است كه:

چرا جهان اسلام، ازجمله ايران اسلاميِ شيعي، در برهه‏اي از تاريخ دچار چنين آسيبي شده است؟

بخشي از پاسخ و شايد مهم‏ترين بخش آن اين است كه:

سرفصلي چون «گستره رسالت دين»، كه يكي از مهم‏ترين مباحث كلامي است، اساساً از حافظه حوزه و حوزويان پاك شده بود؛ يا به صورت ناخودآگاه و غير علمي، پاسخي به شدت اقلي يافته بود (انغمار در بخش خاصي از دين: فقه مصطلح، آن هم بخش خاصي از فقه مصطلح: فقه عبادي).

اما از هنگامي كه برخي فقها (دين‏پژوهان به معناي عام نه فقه مصطلح)، چون حضرت امام خميني(رض)، در كنار تلاش‏هاي فقهي كلاسيك و سنتي خود، با پرسش بنياديني چون «گستره رسالت دين» مواجه شدند و در مقام پاسخ به آن برآمدند، متوجه شدند كه آن‏چه به نام دين، از جانب مستكبران به آن حمله مي‏شود ـ و متأسفانه حتي از جانب بخشي از حوزويان نيز عملاً تلقي به قبول شده ـ پوستين وارونه‏اي بيش نيست:

[مستكبران] تبليغ كردند كه اسلام دين جامعي نيست؛ دين زندگي نيست؛ براي جامعه نظامات و قوانين ندارد...؛ اسلام فقط احكام حيض و نفاس است...؛ تبليغات سوء آن‏ها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصيل‏كرده، چه دانشگاهي و چه بسياري از محصلين روحاني، اسلام را درست نفهميده‏اند و از آن تصور خطايي دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمي‏شناسند، اسلام را هم نمي‏شناسند.

اما نكته در اين‏جا است كه تبليغات مسموم دشمنان اسلام هنگامي اثربخش خواهد بود كه بستر و فضاي مناسبي در جامعه اسلامي، به ويژه در نهاد روحانيت وجود داشته باشد:

حق هم همين است! آخوندهايي كه اصلاً به فكر معرفي نظريات و نظامات و جهان‏بيني اسلام نيستند و عمده وقتشان را صرف كاري مي‏كنند كه آن‏ها مي‏گويند و ساير كتاب‏هاي اسلام را فراموش كرده‏اند، بايد مورد چنين اشكالات و حملاتي قرار بگيرند. آن‏ها هم تقصير دارند؛ مگر خارجي‏ها تنها مقصرند؟!

ناگفته پيداست كه هيچ طلبه‏اي، فضلاً از فقهاي عظام، هيچ‏گاه راضي نبوده و نيست كه دين مبين اسلام در معرض آن حملات شكننده قرارگيرد، اما واقعيت اين است كه چون هندسه علوم حوزوي به صورت علمي و برنامه‏ريزي شده، طراحي و تدوين نشده، لذا يك جا به جايي در ساختار علوم سبب شده تا روند علمي حوزه و رسالت آن در معرض آسيب جدي قرارگيرد. مع‏الاسف هنوز هم حوزه موجود، البته به نوعي ديگر، در معرض آسيب‏هاي ناشي از طراحي نادرست هندسه علوم قرار دارد.

به عبارت ديگر، حاكميت نگرش فردگرايانه بر فقيه، يك خطاي كلامي است كه مي‏تواند فرآيند تفقه را به شدت دچار آسيب كند؛ چنان كه بخش قابل توجهي از دوران فقه شيعه، بنا به عللي كه در جاي خود بايد مورد بررسي قرارگيرد، گرفتار آن شد و فقه كلان‏نگر و اجتماعي شيعه را به يك فقه خرد و فردي تقليل داده است:

يك عيب كلي در حركت فقاهت ما وجود داشته است و آن، اين بود كه آن روزي كه فقيه مشغول استنباط احكام اسلامي بود، براي ساختن يك جامعه، براي اداره يك عده مردم يك كشور، براي پاسخ‏گويي به نيازهاي معمولي و روزمره يك مجتمع عظيم درس نمي‏خواند. اين، يك واقعيت است. ... فقه كنوني ما براي روزگاري كه بخواهد نظام جامعه را اداره بكند پيش‏بيني نشده است... اين عيب را شما بايد برطرف بكنيد. شما بايد يكبار ديگر از طهارت تا ديات را نگاه كنيد و فقهي براي حكومت كردن استنباط كنيد... فقه ... براي نظام اجتماعي است كه «منه الحكومه»؛ حكومت جزيي از يك نظام اجتماعي است. اين را چه كسي مي‏تواند ادعا كند؟ كدامين از فقها مي‏توانند بگويند: ما اين را درآورديم و همه‏اش تروتازه و شسته‏ورفته است؟

نكته اين‏جا است كه فقيه هنگامي مي‏تواند فقه را به صورت يك نظام اجتماعي استنباط كند كه ابتدا موضع خود را درباره «گستره رسالت دين»، به ويژه در عصر غيبت، مشخص كرده باشد و اين، يك مسأله كلامي است.

اما با كمال تأسف، فرآيند تفقه در طول سده‏هاي پيشين، به علت غفلت از مباني كلامي، اخلاقي و اجتماعي فقه، به فقهي منجر شد كه در صورت رعايت برخي نكات، مي‏توانست خيلي بهتر از آن‏چه كه هست باشد. لذا:

امروز جهان اسلام بيش از هر وقت ديگر نيازمند به يك نهضت قانونگذاري است كه با يك ديد نو و وسيع و همه‏جانبه از عمق تعليمات اسلامي ريشه بگيرد تا اين ريسمان استعمار فكري غربي از دست و پاي مسلمانان باز شود.

امروز اگر طلاب و فضلاي جوان حوزه بخواهند با نمودي از اين نوانديشي ديني و فقهي آشنا شوند، مي‏توانند به آرا و انديشه‏هاي امام راحل مراجعه كنند:

اسلام براي اين انساني كه همه چيز است، يعني از طبيعت تا ماوراي طبيعت و تا عالم الوهيت مراتب دارد، تز و برنامه دارد. اسلام مي‏خواهد انسان را يك انساني بسازد جامع؛ يعني رشد به آن‏طور كه هست بدهد. از حظ طبيعت دارد، رشد طبيعي به او بدهد. حظ برزخيت دارد، رشد برزخيت به او بدهد. حظ روحانيت دارد، رشد روحانيت به او بدهد. حظ عقلانيت دارد، رشد عقلانيت به او بدهد. حظ الوهيت دارد، رشد الوهيت به او بدهد. همه حظوظي كه انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسيده است، اديان آمده‏اند كه اين ميوه نارس را رسيده‏اش كنند. اين ميوه ناقص را كاملش كنند.

دين‏پژوهيِ حضرت امام(رض) بي‏شك يكي از بهترين و برترين الگوهاي تفقه ديني است كه در طول تاريخ حيات علمي حوزه‏هاي مقدس علمي اسلام و تشيع عينيت يافته و امروز مي‏تواند به عنوان نقطه عطف دين‏پژوهي و همگام با ضرورت‏هاي عصر و نسل، چونان مشعلي فروزان فراراه حوزويان پاك‏انديش، روشن‏ضمير، خداخواه و انسان‏دوست قرارگيرد؛ زيرا فقه آن بزرگوار علاوه بر آن كه يك فقه اجتماعي است، مبتني بر يك منطق معرفت جامع، هستي‏شناسي عميق فلسفي ـ عرفاني و متأثر از زلال كوثر الهي (قرآن مجيد) و سرمست از جام آموزه‏هاي بلند نبوي و ولوي است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد!

/ 1