چگونگي تدوين علم اصول - چگونگی تدوین علم اصول نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چگونگی تدوین علم اصول - نسخه متنی

ضیاءالدین محمودی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چگونگي تدوين علم اصول

ضياءالدين محمودي

حركت علماي قرن پنجم شيعه در تأليف كتب كلام و اصول، امثال سيد مرتضي و شيخ طوسي، حركت جديدي بود كه از فعاليت‏هاي مهم متكلمين از اصحاب ائمه به شمار مي‏آيد.

رشد حركت علمي شيعه پس از شاگردان امام صادق(ع) ـ يعني از سنه 200 هجري به بعد ـ حدودا يك قرن و نيم شديدا كاهش يافت. در اين فاصله، عمده آثار دست‏نويسي كه آن‏ها اطمينان نمي‏كردند در اختيار همگان بگذارند (براي جلوگيري از دست‏برد به آن‏ها، دستكاري شدن و ترس از حكّام ظالم) از بين رفت. حتي نام آن كتاب‏ها هم فراموش شد؛ اولاً به خاطر كثرت آن‏ها و ثانيا به واسطه اين كه اهل علم بعدها آن كتاب‏ها را نديدند و در اختيار نداشتند و وجود نام آن‏ها هم فايده‏اي در بر نداشت. از اين رو در فهرست كتاب‏هايي كه اجازه روايت آن‏ها را داشتند، براي حفظ اختصار، به جاي نام اين كتاب‏ها جمله «له كتاب» را مي‏آوردند.

اين تعبير در فهرست شيخ و نجاشي تعبير شايعي است كه براي كتب اكثر علما و نويسندگان شيعه در اين مسير استفاده شده است. از اين رو، حمل معناي «له كتابٌ» به «له أصلٌ» كه منظور همان كتب و اصول اوليه باشد ـ كه احتمال آن را در مقدمه كتاب اصولٌ أولية داده‏ام ـ شايد درست نباشد. لذا مي‏بينيم در ترجمه هشام بن حكم، نجاشي مي‏گويد:

له كتاب يرويه جماعة. أخبرنا أبوعبداللّه‏ بن شاذان قال: حدّثنا علي بن الحكم حاتم قال: حدثنا ابن ثابت قال: حدثنا عبيداللّه‏ بن أحمد بن نَهِيْك عن ابن أبي عمير عنه بكتابه، و كتابه علل التحريم، كتابه الفرائض، كتابه الامامة و... .

حدود سي عنوان كتاب را نام مي‏برد. از اين عبارت نجاشي فهميده مي‏شود كه منظور از «له كتاب» تنها اصول اوليه در احاديث نبوده، بلكه اعم از اصل يا مصنفات شخص مي‏باشد.

براي ارائه تصويري از نابودي وحشتناك كتب اصحاب ائمه اطهار(ع)، حاصل يك بررسي كوتاه در كتب فهارس و رجال را در اين جا طرح مي‏كنم كه خود تحقيق جديدي است كه تاكنون كسي آن را طرح نكرده است. اين تحقيق در مورد چهار تن از شاگردان بزرگ امام صادق(ع) است كه ده‏ها هزار حديث روايت كرده‏اند و هم اكنون صدها حديث از آن‏ها در كتب اخبار موجود است. اين چهار تن «زراره»، «محمد مسلم»، «ابوبصير» و «بُرَيد بن معاويه» هستند كه نزد متأخرين معروف به «اصحاب اجماع» مي‏باشند.

زراره: شيخ در فهرست خود تنها چيزي كه در مورد كتاب‏هاي او گفته اين چنين است:

و لزرارة تصنيفات، منها كتاب الاستطاعة و الجبر، أخبرنا به ابن أبي جيد عن ابن الوليد عن سعد بن عبداللّه‏، و الحميري عن أحمد بن أبي عبداللّه‏ البرقي عن أبيه عن ابن أبي عمير عن بعض اصحابه عنه.

جمله «لزرارة تصنيفات» جمله مهمي است كه شيخ مي‏دانسته بايد در اين كتاب درج كند، اما نجاشي در فهرست خود درباره او گفته است:

شيخ اصحابنا في زمانه و متقدمهم، و كان قارئا فقيها متكلما شاعرا اديبا، قد اجتمعت فيه خصال الفضل والدين، صادقا فيما يرويه. قال أبوجعفر محمد بن علي بن الحسين بن بابويه رحمه اللّه‏: رأيت له كتابا في الاستطاعة و الجبر.

از عبارات بالا معلوم مي‏شود كه شيخ و نجاشي با همه تلاشي كه براي درج نام كتب اصحاب داشته‏اند، از كتاب‏هاي زراره بيش از يك نام پيدا نكرده‏اند آن هم نام كتابي است در علم كلام.

محمد بن مسلم: نجاشي(ره) در ترجمه او آورده:

محمد بن مسلم بن رباح أبوجعفر الأوقص الطحّان مولي ثقيف الاعور، وجه أصحابنا بالكوفة، فقيه، ورع، صحب أباجعفر و أبا عبداللّه‏ ـ عليهما السلام ـ و روي عنهما و كان من أوثق الناس. له كتب يسمّي الأربع مائة مسألة في أبواب الحلال و الحرام. أخبرنا أحمد بن علي قال: حدثنا ابن سفيان، عن حُمَيدْ قال: حدثنا حَمْدان القلانسي قال حدثنا السندي بن محمد، عن العلاء بن رزين، عنه به. و مات محمد بن مسلم سنة خمسين و مائة.

ولي چون شيخ نتوانسته هيچ اطلاعاتي از كتب فهارس روايات اصحاب در مورد كتاب‏هاي او به دست آورد، در مورد او به عنوان يك نويسنده هيچ حرفي نزده و نامش را در ليست فهرست خود درج نكرده است.

ابوبصير:

شيخ در فهرست در مورد او مي‏گويد:

ليث المرادي، يكني أبابصير روي عن الصادق و الكاظم ـ عليهما السلام ـ وله كتاب.

شيخ به روايات او از امام باقر(ع) اشاره نمي‏كند و نام كتاب‏هاي او را هم نمي‏داند.

نجاشي(ره) چنين از او ياد مي‏كند:

ليث بن البختري المرادي أبومحمد، و قيل أبوبصير الأصغر، روي عن أبي جعفر و أبي عبداللّه‏ ـ عليهما السلام ـ له كتاب يرويه جماعة، منهم أبوجميلة المفضّل بن صالح، أخبرنا أبوعبداللّه‏ محمد بن علي القزويني قال: حدثنا علي بن حاتم بن أبي حاتم قال: حدثنا محمد بن عبداللّه‏ بن جعفر قال: حدثنا أبي قال: حدثنا محمد بن الحسين قال: حدثناابن فضّال عن أبي جميلة عنه به.

در اين جا هم مي‏بينيم كه نجاشي نتوانسته نام كتاب‏هاي او را به دست آورد، فقط اظهار مي‏دارد كه داراي كتاب است، اما از اين كه نام آن‏ها چه بوده هيچ‏گونه اطلاعي ندارد!؟

بُريد بن معايه: نجاشي در مورد او گفته:

بُرَيد بن معاوية أبوالقاسم العجلي، عربيّ، روي عن أبي عبداللّه‏ و أبي جعفر ـ عليهما السلام ـ و مات في حياة أبي عبداللّه‏ ـ عليه السلام ـ وجهٌ من وجوه أصحابنا، و فقيه أيضا، له محلّ عند الائمة، قال أحمد بن الحسين: إنّه رأي له كتابا يرويه عنه علي بن عُقْبَة بن خالد الأسدي و رأيت بخط ابي العباس أحمد بن علي بن نوح. أخبرنا أحمد بن ابراهيم الانصاري ـ يعني ابن أبي رافع ـ قال: حدثنا أحمد بن محمد بن سعيد قال: قال لنا علي بن الحسن فضّال: مات بُرَيد بن معاوية سنة مائة و خمسين.

مي‏بينيم كه نجاشي در عبارت خود جز اين كه بگويد داراي كتاب بوده و علي بن عقبه آن را روايت كرده هيچ‏گونه اطلاعاتي در مورد كتاب‏هاي او و نام آن‏ها ندارد.

شيخ طوسي(ره): با اين كه بريد از شاگردان زبردست امام باقر(ع) و امام صادق(ع) بوده و از اصحاب اجماع شمرده مي‏شود هيچ چيزي نتوانسته از او به دست آورد، به همين دليل چيزي هم در مورد او ننوشته و اسم او را در فهرست نويسندگان شيعه نياورده است.

اين در حالي است كه اين چهار تن داراي كتاب‏هاي فراواني بوده‏اند و خدمات زيادي هم در نشر احاديث اهل‏بيت(ع) انجام داده‏اند.

كشّي روايتي از امام صادق(ع) نقل مي‏كند كه فرموده است:

ما أحدٌ أحيا ذكرنا و أحاديث أبي ـ عليه السلام ـ إلاّ زرارة و أبوبصير ليث المرادي و محمد بن مسلم و بُريد بن معاوية العجلي و لولا هؤلاء ما كان أحدٌ يستنبط هذا!! هؤلاء حفّاظ الدين و اُمناء أبي علي حلال اللّه‏ و حرامه و هم السابقون إلينا في الدنيا و السابقون إلينا في الآخرة.

و در حديث ديگر فرمودند: لولا زرارة لظننت أنّ أحاديث أبي ستذهب!!

و هم چنين فرموده‏اند: لولا زرارة و نظراؤه لا ندرسَتْ أحاديث أبي!

و در جامع الرواة آمده است:

قال الكشي: اجمعت العصابة علي تصديقهم و الانقياد لهم بالفقه في ستة هم أفقه الأولين من أصحاب أبي جعفر و أبي عبداللّه‏ ـ عليهما السلام ـ قالوا و افقه الستة، زرارة و ذكر احاديث كثيرة تدلّ علي علوّ مرتبته و عظم منزلته و جلالة قدره يضيق المقال عن ايرادها.

و در مجمع الرجال از امام صادق(ع) نقل كرده‏اند كه فرموده است:

أوتاد الارض و أعلام الدين أربعة: محمد بن مسلم و بريد بن معاوية و ليث البختري المرادي و زرارة بن أعين.

البته در حق اين چهار تن احاديث ذم وارد شده كه فاقد اعتبار هستند و نيازي نيست در اين جا مورد بررسي قرار بگيرد (گرچه بعضي اشخاص كم‏اطلاع در اين احاديث سرگردان شده‏اند! و الحق زشت و قبيح است از كسي كه بگويد من از اهل علم شيعه هستم و اين قدر فقه الحديث او ضعيف باشد كه بخواهد به اين احاديث تمسّك كند و يا به خاطر آن‏ها حتي شبهه‏اي برايش پيش آيد).

علم اصول فقه، به شكل مدون و مستقلش از طرف سيد مرتضي ـ اعلي اللّه‏ مقامه ـ تدوين شد. آن هم در شرايط و احوالي بود كه عده‏اي عامه كه در اصل علومشان را از شيعه گرفته بودند بر شيعه خرده مي‏گرفتند كه شما علم نداريد! كتاب نداريد! و چيزي براي گفتن نداريد! مگر مجموعه‏اي از اخبار پراكنده كه از رهبرانتان به شما رسيده است! لذا نجاشي در ابتداي مقدمه كتاب خود نوشته:

أمّا بعد، فإنّي وقفت علي ما ذكره السيد الشريف [يعني سيد مرتضي(ره)] من تعيير قومٍ من مخالفينا: أنّه لا سلف لكم و لا مصنّف لكم. و هذا قول من لا علم له بالناس و لا وقف علي أخبارهم، و لا عرف منازلهم و تاريخ أخبار أهل العلم، و لا لقي أحدا فيعرف منه، و لا حجّة علينا لمن لم يعلم و لا عرف. و قد جمعت من ذلك ما استطعته، و لم أبلغ غايته، لعدم أكثر الكتب و إنّما ذكرت ذلك عذرا إلي من وقع إليه كتاب لم أذكره.

شيخ طوسي هم ظاهرا به خاطر چنين علّتي اقدام به نوشتن فهرست خود كرد كه گمان دارم علت آن را پيش از اين در جايي ديده بودم كه فعلاً ميسور نشد آن را بيابم.

به هر ترتيب، كُندي حركت علمي و تمايل جامعه به فرهنگ و شيوه عامه به طور ناخودآگاه آن‏قدر زياد بود كه حتي بر افكار بعضي از اهل علم هم كه ضعف روحي و فكري داشتند حاكم گرديد و باعث كم‏رنگ شدن هويت مذهبي و شيوع بعضي معتقدات عامه شد. لذا شيخ در فهرست خود درباره اسكافي كه قائل به قياس شده بود مي‏گويد:

محمد بن أحمد بن الجنيد يكني أبا علي، و كان جيد التصنيف، حسنه إلاّ أنه كان يري القول بالقياس فتركت لذلك كتبه و لم يعوّل عليها، و له كتب كثيرة، منها كتاب تهذيب الشيعة لأحكام الشريعة كبير نحوا من عشرين مجلدا يشتمل علي عدد كتب الفقه علي طريقة الفقهاء، و كتاب المختصر الأحمدي للفقه المحمدي في الفقه مجردا الخ.

در باب عمل به ظن و اجماع و تبويب و استدلال بر حجية اخبار با شيوه و ادله عامه در مقدمه حاشيه مرحوم آقاي حجّتي بر كفايه به قلم جناب آقاي علوي آمده است.

نعم، نجد في حقبة زمنية دعت لها الضرورات الوقتية التي أحاطت آنذاك بفقهاء الشيعة الي ان يبنوا مباحثهم الأصولية علي الاستدلال غالبا بالكتاب الكريم و السنّة المنقولة عن طريق العامة، و الأوجه العقلية والعرفية، و قلّما استعانوا بالروايات الخاصة الواردة في هذا المضمار.

و لعلّ عمدة الأسباب هي الحالة الانزوائيّة لفقهاء الشيعة مع ما كيل لهم من الضغوط السياسية و الاجتماعية من جهات مختلفة مما دعاهم الي أن يكون اسّ استدلالاتهم في الاحكام علي وتيرة تتلاءم اكثر مع المنطق و روح التفكير عند علماء العامّة... .

فلذا، فإن الملاحظ عليهم رضوان اللّه‏ تعالي عليهم في طرحهم للمسائل الاصولية أنهم يضاهئون طريقة بحث العامة لنفس المسألة ليتوصّلون بها إلي نفس النتائج المتوخاه التي يخلص إليها و يتوصّل لها فقيه متبحر و متتبع امامي.

مقصود از اين جملات با قدري تصرّف اين است كه كتاب‏هايي نظير ذريعه سيد مرتضي و عده شيخ طوسي(ره) خواسته‏اند از منطق استدلالي و شيوه بحث عامه بهره بگيرند و با همان شيوه، احكام اصولي شيعه را به اثبات رسانند لذا مي‏بينيم كه در خيلي از زمينه‏ها ـ از جمله استصحاب كه ايشان به آن اشاره نداشته‏اند ـ شيعه ادله فراواني دارد كه از اين ادله هيچ استفاده‏اي نشده است و بحث آن را بر اساس ادله عامه طرح كرده‏اند (چه به لحاظ مقتضاي عقل و چه به لحاظ مقتضاي شرع). البته عامه چند گروه هستند: طايفه‏اي از آن‏ها مثل حَنَفيه به رأي و عقل و استحسان و قياس زياد تكيه مي‏كنند، و طايفه‏اي مثل مذهب شافعي سعي مي‏كنند بيشتر از طريق نصوص شرعيه بر مسائل شرعي استدلال كنند.

البته شايد هدف اين دو كتاب اين بوده كه با طرح همان ادله‏اي كه عامه براي اثبات مطلب خود و نفي دليل مخالفين مي‏آوردند، مطلب خود را به اثبات رسانند تا هم حجت بر عامه تمام باشد و هم قدرت علمي اصحاب ما براي دفاع از معتقدات و خط علمي شيعه تقويت گردد.

البته بر اين شيوه يك اشكال وارد مي‏شود كه شايد در آن زمان محسوس نبوده و آن اين كه درست است كه ما با طرح مسائل اصولي خودمان به شيوه عامه و با همان ادله عامه، حجت را بر آن‏ها كه بر معتقدات شيعه انتقاد و اعتراض دارند تمام مي‏كنيم و آن‏ها را ملزم به قبول ادله و مسلمات خود مي‏نماييم، اما در عين حال باعث مي‏شويم كه اين مسائل به خوبي و بر اساس ادله خودمان تنقيح و استخراج نشوند و اصحاب ما نيز مثل عامه هر كدام در يك طرف نزاع اين مسائل قرار بگيرند، و تمسك اين دو كتاب به اين شيوه سبب چنين مشكلي گرديد. لذا قطب راوندي (م 573) كتابي دارد به نام الأختلافات بين الشيخ المفيد و السيد المرتضي كه در آن كتاب به 95 مورد اختلاف بين آن‏ها اشاره نموده و سيد بن طاووس هم در يكي از كتاب‏هايش به آن تمسّك كرده و گفته است كه اين ادله عقليه كه متكلمين بر آن تكيه مي‏كنند قابل اطمينان نيست و لذا باعث شده كه دو شخصيتي كه در اوج تعقّل و علم بوده‏اند حرف‏هاي يك‏ديگر را نفي كنند و در 95 مسئله با هم اختلاف داشته باشند!؟ حال كه مسائل عقلي اين چنين است، چگونه مي‏شود به عنوان مستند علمي و يكي از ادله به آن استناد كرد؟ لذا نمي‏شود گفت كه عقل كدام يك عقل واقعي است و ترجيح آن‏ها بر يك‏ديگر من غير مرجح هست. پس عقل يك چيز مشخّص و ثابتي نيست كه بشود به آن اعتماد كرد.

البته منظور ايشان اين نيست كه عقل نمي‏تواند كاشف مدلولات كلام شارع باشد يا حُسن و قبح بعضي از مسائل واضحه را تشخيص دهد.

شيخ در كتاب عدة الاصول در باب حجيت استصحاب مي‏گويد:

فامّا استصحاب الحال فصورته ما يقوله أصحاب الشافعي: «مِنْ أنّ المتيمم إذا دَخَل في الصلاة ثمّ رأي الماء، فانّه قد ثبت أنَّه قبل رؤيته للماء يجبُ عليه المُضيّ في الصلاة بالاتفاق، فإذا حَدَث رؤية الماء فيجبُ أن يكون علي ما كانَ عليه مِنْ حُكم الحال الأولي» و غيرُ ذلك من المسائل.

و قد اختلف العلماء في ذلك، فذهب أكثر المتكلمين، و كثير من الفقهاء من أصحاب أبيحنيفة و غيرهم إلي أنّ ذلك ليس بدليل و هو الّذي ينصره المرتضي رحمه اللّه‏.

و ذهب اكثر أصحاب الشافعي و غيرهم ـ و هو الّذي كان ينصره شيخنا أبوعبداللّه‏ ـ إلي أنّ ذلك دليلٌ.

و في ذلك نظرٌ، غير أنّه يمكن أن يقال في المثال الّذي ذكروه أن يقال: قد ثبت وجوب المُضيِّ في الصلاة قبل رؤية الماء، و لم يدلّ دليل علي أنّ رؤية الماء حدث ولو كان حدثا لكان عليه دليلٌ شرعي فلمّا لم يكن عليه دليلٌ دلّ علي أنّه ليس بحدثٍ، و وَجَب حينئذٍ المضيّ في الصلاة، غير أنّ هذا يخرُجُ عن باب استصحاب الحال و يرجع الي الطريقة الأولي مِن الاستدلال بطريقة النفي.

كه ان شاء اللّه‏ در بحث بعدي در مورد استصحاب بيشتر صحبت خواهيم كرد.

اما عذري كه از طرف سيد مرتضي(ره) مي‏شود آورد اين است كه شرايط سياسي و اجتماعي بغداد آن روز ـ كه مركز خلافت عباسي و محل اجتماع و قدرت فقها و متكلمين عامه بود ـ اقتضا مي‏كرد كه با آن‏ها تفاهم داشته و موقعيت علمي و سياسي شيعه را بنا بر ادله و حجج آن‏ها حفظ كند و موقعيت شيعه را بالا ببرد.

وظيفه علماي بعد از سيد مرتضي و شيخ طوسي بود كه اين ابحاث اصولي را دوباره بر پايه‏هاي محكم و متين خود استوار سازند؛ يعني آن‏ها وظيفه داشتند كه به اخبار خودمان مراجعه كنند و آن‏چه اقتضا دارد را استخراج كنند. اما متأسفانه اين كار هرگز نشد! بدين ترتيب، پس از شيخ طوسي به خاطر وضع دشوار شيعه و كوتاهي‏هاي فراوان اهل علم، بسياري از كتاب‏هاي شيعه حتي آن‏ها كه تا زمان شيخ(ره) باقي مانده بودند، به شكل بي‏سابقه و وحشتناكي از بين رفتند و دوره‏هايي ظلماني از تاريخ شيعه آغاز شد كه در مورد چگونگي از بين رفتن اين كتب در مقدمه كتاب أصولٌ أوليةٌ كه مجموعه‏اي از اصول اربعمائه شيعه هست و به زودي منتشر مي‏شود قدري توضيح داده‏ام.

البته بعضي از علماي ما خصوصا در عصر صفوي به اصول رايج در شيعه اعتراض‏هايي داشته‏اند كه شايد صحيح بوده، از جمله حرف‏هاي آن‏ها اين بوده كه اين مسائل اصول عمدتا از اهل سنت گرفته شده است. در اين جا بايد گفت كه اصول شيعه و عامّه از لحاظ ريشه غالبا يكي هستند؛ به غير از آن ابحاثي كه اختصاص به مذاهب عامه دارد؛ نظير حجّية قياس و اجماع و رأي و عقلي كه آن‏ها مي‏گويند و استحسان و مصالح مرسله يا شبهات متكلمين و فقهاي عامه كه وارد اصول شده.

پس ما مشتركات زيادي در مسائل اصولي با عامه داريم، اما بسترهاي علمي و اجتماعي اصول شيعه و عامه با يك‏ديگر تفاوت فراوان دارند و نزاع‏هاي اصولي فراواني كه در اصول عامه وجود دارد ـ كه ناشي از شبهات فراوان در مسائل و نبودن ادله كافي و علم و عدم پيروي از ائمه اهل‏بيت(ع) است ـ در اصول شيعه نيست.

به طور كلي، ابحاث اصولي عامه از همان آغاز مريض و بيمار پا گرفت؛ مثلاً بحث خبر واحد آن‏ها و ما يكي است، اما محيط و شخصيت محدثين اهل سنت با محدثين شيعه بسيار با هم متفاوت بوده است. آن‏ها بحث‏هاي علمي و اصولي و كلامي فراواني در مورد خبر واحد كرده‏اند، شبهات و مناقشاتي هم براي آن‏ها مطرح بوده و نتايجي هم گرفته‏اند، ولي همه اين‏ها بر اساس خبر واحدي بوده است كه در ميان محدثين اهل سنت وجود داشته و كذب بر آن‏ها غلبه داشته است! مُسلِم در صحيح‏اش ـ كه از معتمدترين مصادر اهل سنت است ـ از يحيي بن سعيد و او از پدرش در وصف محدثين اهل سنت نقل كرده كه گفته است:

لم نرَ الصالحين في شيء اكذب منهم في الحديث؟

اين كلام، تازه در حقّ صالحين آن‏ها است، چه برسد به غيرصالحين! كه ان شاء اللّه‏ در مقاله بعدي در مورد دلايل ديگري كه نشانگر شدّت ضعف و عدم اطمينان به غالب روات اهل سنت است در بخش حجية خبر واحد از نگاه شيعه و عامه سخن خواهم گفت.

اين‏ها در حالي است كه محدثين شيعه برعكس محدثين عامه كساني بوده‏اند كه امانت و صداقت و تقوا بر آن‏ها غلبه داشته و از پاك‏ترين و مؤمن‏ترين اقشار جامعه محسوب مي‏شده‏اند.

اين را هم بايد اضافه كنم كه متأسفانه ما بحث خبر واحد را از كتب اهل سنت گرفته‏ايم و بر اساس كلمات آن‏ها به كتب خود منتقل كرده‏ايم. شكل طرح مسأله و شبهاتي كه در اين بحث طرح شده نيز بدون توجه و ناخواسته از كتب اهل سنت به كتب ما منتقل شده! محصلين ما هم به واسطه حسن ظني كه به كار اصحاب سلف داشتند، غافل از مشكلات و بسترهاي دروني اهل سنت بر اين مقوله اصرار و تعصّب ورزيدند . لذا عده‏اي در بحث حجيت آن در اين هزار سال گذشته پافشاري كرده و عده‏اي نيز آن را نفي كرده و عده‏اي آن را مشروط به وجود قرائن صحت كرده‏اند و از اين رو، همواره مورد بحث و جدال و مناقشه‏هاي فراوان و اختلافات بوده است! در حالي كه يك امر ساده و سر راست و عقلايي است كه اگر اوضاع غيرقابل اعتماد محدثين اهل سنت و شبهاتي كه از اوضاع آن‏ها پيش آمده، و ضربه خوردن جوامع علمي شيعه در گذشته نبود، اين ابحاث و اختلافات اصولي در اين مسئله اصلاً پيش نمي‏آمد.

اما شيعه به خاطر اوضاع بد اجتماعي و علمي جامعه اسلامي و بيچارگي، كمتر توانست تحقيقاتي ريشه‏اي و اساسي در علم اصول صورت دهد. عمده آثار علمي و كتاب‏هاي اصحاب ما در دسترس افراد زحمتكش نبوده و لذا نتوانسته‏اند تحقيقات گسترده و نظريات جامع و دقيقي در اين باره ارائه دهند. لذا علوم ما در عين قوّت نتوانسته رشد مطلوب خود را پيدا كند. حتي در بعضي از علوم رشد كه نداشتيم، هيچ، تنزّل هم داشته‏ايم؛ مثل علوم حديث و تاريخ و كلام كه شايد براي بعضي افراد كه از مجراي امور اطلاعي ندارند اين حرف عجيب باشد. به هر صورت، خلاصه اين كه در چنين شرايطي اين علم اصول فعلي تدوين شده است.

به طور كلي، در صدر اول ـ يعني از زمان امام صادق(ع) به بعد ـ بحث‏هاي اختلافات مذهبي خيلي جريان داشته است. از اين رو بسياري از مسائل اصول فقه كه مورد اختلاف مذاهب و فرق بوده به اضافه خيلي از مسائل ديگر كه جنبه اختلافي هم نداشته (مثل بسياري از مباحث الفاظ كه اين‏ها را هم استطرادا ذكر مي‏كردند)، همه اين‏ها را در كتب كلامي گرد مي‏آوردند؛ مثلاً كتاب المغني في ابواب التوحيد و العدل قاضي عبدالجبار معتزلي در ضمن مسائل كلامي، خيلي از مطالب اصولي را نيز ذكر مي‏كند؛ مثلاً در باب حجيت خبر متواتر و مشخّصات آن آورده است:

فصلٌ في صفة الخبر الواقع عن الجماعة الّذي يمكن أن يستدل به علي صحته: و اعلم أنّ شيخنا «أبا علي» رحمه اللّه‏ لم يذكر هذا الوجه في جملة ما يصح أن يعلم من الأخبار، و حيث ذكره قال: لابدّ من أن يقع العلم الضروري به لأنهم إذا أخبروا عمالاً لبس فيه و لا شبهة من الضروريات و المشاهدات و بلغوا كثرة لا يتفق الكذب منهم فلا بدّ من وقوع العلم الضروري بخبرهم، و ذلك يمنع من الاستدلال بخبرهم علي صحة ما خبّروا عنه.

و باز هم در همين مجلّد از كتاب المغني، مطالب زياد ديگري كه در علم اصول فقه مطرح مي‏شود آورده شده است، يا مثلاً در كتاب مقالات الاسلاميين ابوالحسن أشعري ـ كه رأس أشاعره بوده و تلميذ جبائي است ـ بعضي از مطالب اصوليِ مورد نزاع آورده شده است كه آن‏ها را در اين جا مطرح نمي‏كنيم.

محققان شيعه قبل از سيد مرتضي كتاب‏هايي در فن اصول به صورت مستقل و جدا از كتب كلامي داشته است، امّا هم‏چنان كه گفتيم غالب آن كتاب‏هاي اصولي و كلامي كه از آنِ تلاميذ ائمه(ع) بودند تا زمان سيدمرتضي و شيخ طوسي(ره) از بين رفته بودند و هرگز به دست آن‏ها نرسيدند تا مورد استفاده واقع شوند! از جمله كتاب‏هاي الألفاظ و الأخبار و ما يصحّ منه كه درباره حجيت خبر واحد و ديگر اخبار مي‏باشد از بزرگ متكلمين شيعه يعني هشام بن الحكم (م 199 ه··)(رض) است. و نيز كتاب اختلاف الحديث در باب تعارض اخبار و كيفيت عمل به متعارضات از فقيه شيعه، جناب يونس بن عبدالرحمن ـ اعلي اللّه‏ مقامه ـ است. كتابي هم برقي در اين موضوع دارد و كتابي به نام معيار الاخبار به محمد بن مسعود ابو النضر العياشي نسبت مي‏دهند البته در فهرست ابن‏نديم گفته شده كه اين كتاب به روايت عامي است. كتاب‏هاي ديگري هم ممكن است در صورت تفحص بيشتر پيدا شود. كتاب‏هايي هم وجود دارند كه از روي اسم آن‏ها نمي‏شود به طور قطع گفت در ابحاث اصولي بوده‏اند.

كتاب‏هايي كه نام برده شد، كتاب‏هايي است كه اسم آن‏ها در فهارس آمده، در حالي كه بسياري از كتب شيعه معدوم شدند و حتي اسم آن‏ها هم به مؤلفين فهارس نرسيد و به گفته نجاشي در عبارت مقدمه‏اش: ما فقط نام كتاب‏هايي را مي‏بريم كه از آن‏ها آگاه شديم لذا اعتراض نشود بر من اگر كتابي يافتيد كه اسم آن را در فهرست نياورده باشم كه چرا اسم آن را نياورده‏ام.

به ابن قبه كه در مورد خبر واحد از او مطلبي نقل مي‏شود كتابي در اصول نسبت داده نشده ، با اين كه عصر او زياد متقدّم نيست و از معاصران بلخي است. كتاب‏هاي او در علم كلام است و به احتمال زياد مطلب اصولي منسوب به او را از همان كتاب‏هاي كلامي او گرفته‏اند، زيرا اگر كتاب اصولي داشت، در يكي از فهارس نام آن مي‏آمد، چون شخص سرشناسي بوده و عصرش هم با عصر نويسندگان فهارس خيلي دور نبوده، لذا شيخ و نجاشي مي‏توانستند با دو واسطه از او روايت كنند. در نتيجه اگر او كتاب خاصي در اصول داشت، اسم آن به مؤلفين فهارس مي‏رسيد، خصوصا به ابن‏نديم كه معاصر شيخ مفيد است و مي‏توانسته با يك طريق هم به كتاب او روايت داشته باشد. پس مطالب اصولي او از آن مطالبي است كه در ضمن كتب كلام بحث شده است. البته منافاتي هم ندارد كه بگوييم كتابي هم در اصول داشته كه به اطلاع شيخ و نجاشي نرسيده باشد. اما اين بعيد است، چون اين مطلب اصولي كه از او نقل شده علي القاعده يا از كتاب عُده شيخ است يا از ذريعه سيد مرتضي و اگر شيخ اين مطلب را از كتاب اصولي او گرفته بود در فهرست خود به آن آگاهي مي‏داد و نام او را ذكر مي‏كرد واللّه‏ العالم.

اين‏ها اشاراتي بود در باب كيفيت تدوين اصول فقه در شيعه و محيطي كه در آن اين علم تدوين شد.

ان شاء اللّه‏ در بحث بعدي در مورد سير تحولات اصول فقه شيعه و اشكالات وارد به مطالب و ابحاث آن، و همچنين راه‏هاي حلّ مشكلات آن مطالبي تقديم خواهيم كرد.

/ 1