درآمدي بر ضرورت بازسازي هندسه علوم حوزوي - درآمدی بر ضرورت بازسازی هندسه علوم حوزوی (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

درآمدی بر ضرورت بازسازی هندسه علوم حوزوی (2) - نسخه متنی

سلیمان خاکبان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

درآمدي بر ضرورت بازسازي هندسه علوم حوزوي

سليمان خاكبان

طرح مسأله

اگر نگوييم بحث در باره بازسازي هندسه علوم حوزوي يكي از مهم‏ترين بحث‏هاي تحول در حوزه است، بي‏شك يكي از مهم‏ترين موارد مي‏باشد؛ زيرا نخستين و مهم‏ترين رسالت نهادهاي علمي، پاسداري از ميراث‏هاي علمي و توسعه مرزهاي دانش است، و انجام مطلوب اين مهم هنگامي ميسر است كه هندسه علومِ نهاد مورد نظر درست طراحي شده باشد.

به عنوان مثال، اگر در طراحي هندسه علوم يك نظام علمي، برخي رشته‏ها مورد غفلت قرارگيرد، بي‏شك هم دست‏آوردهاي كهن آن علم به تدريج از حافظه نظام علمي مفروض پاك خواهد شد و هم از رشد و توسعه طبيعي و تاريخي خود باز خواهد ماند: «ركود علمي!». حال اگر فرض كنيم كه آن علم يا رشته فراموش‏شده، يكي از اعضاي بسيار مهم مجموعه علومِ نظام علمي مفروض است و نقشي بنيادين در فهم ساير علوم دارد، مي‏توان حدس زد كه علاوه بر ركود علمي چه فاجعه‏اي در نظام علمي مورد نظر رخ خواهد داد: «كج‏انديشي!». و باز اگر فرض كنيم كه آن علمِ فراموش‏شده، علاوه بر نقش معرفتي، داراي كاركرد مهم اجتماعي نيز است، با فاجعه‏اي سه‏بعدي مواجه خواهيم شد: ركود علمي، كج‏انديشي و آسيب اجتماعي!!

آنچه گذشت، مربوط به ضرورت حضور همه علوم مورد نياز (به عنوان نخستين مرحله طراحي هندسه علوم) در نظام‏هاي علمي بود. اما نكته ديگري كه بايد در طراحي هندسه علوم يك نظام يا نهاد علمي لازم است مورد توجه قرارگيرد، تعيين جايگاه هر يك از علوم در مجموعه مورد نظر و تبيين ربط منطقي مجموعه علوم با يكديگر است. به عبارت ديگر، ممكن است مجموعه علوم يك نظام علمي، كامل باشد؛ اما جايگاه و ربط منطقي آن‏ها به سامان نباشد. در اين صورت نيز خطر ركود، كج‏انديشي و آسيب اجتماعي ـ البته به نوعي ديگر ـ در كمين خواهد بود.

بنابراين، در طراحي هندسه علوم ـ اعم از حوزوي و غيرحوزوي ـ بايد دو نكته بسيار مهم مورد توجه مهندسان نظام‏ها و نهادهاي علمي قرارگيرد:

الف) استقراي تام علوم مورد نياز؛

ب) تعيين جايگاه و ربط منطقي هر يك از علوم با يكديگر.

اما با كمال تأسف بايد گفت كه عدم توجه به اين دو نكته بسيار ساده و ابتدايي و در عين حال بسيار مهم و بنيادين، موجب شده است تا اثربخشي و كارآيي مطلوب و آرماني حوزه‏هاي مقدس علميه، به ويژه در طول چند سده اخير، به شدت كاهش يابد.

اينك براي درك هرچه عميق‏تر اهميت و ضرورت توجه جدي به بازسازي هندسه علوم حوزوي، علاوه بر توضيح نظري بالا، به برخي از نمونه‏هاي تاريخي و معاصر نيز اشاره مي‏شود.

نمونه‏هايي از علوم غفلت‏شده و پي‏آمدهاي آن

غفلت از فلسفه در چند سده اخير و پي‏آمدهاي آن

يكي از علوم غفلت‏شده، دانش فلسفه بود. غيبت فلسفه از مجموعه علوم حوزوي، علاوه بر عوارض دين‏شناختي، داراي آسيب‏هاي اجتماعي گسترده‏اي از قبيل خودباختگي بخش كثيري از قشرهاي فكري جهان اسلام در برابر ايسم‏هاي شرقي و غربي، نيز بوده است.

با توجه به اين نكته كه بررسي گسترده و همه‏جانبه عوارض ناشي از حذف فلسفه از هندسه علوم حوزوي در چند سده اخير، نياز به يك طرح تحقيقاتي دارد، لذا در اين مقاله تنها به ذكر مختصر برخي از عوارض مهم بسنده مي‏شود:

1.1. كاهش نيروي دفاعي جهان اسلام در برابر تهاجم شاخه الحادي فلسفه جديد:

يكي از ويژگي‏هاي برجسته دوره پس از رنسانس و عصر جديد اين است كه عقل به جاي دين نشسته و تعبد به نفع تعقل عقب‏نشيني كرده است. هرچند نجات گوهر عقلانيت از سياه‏چال ديانت ممسوخ و منسوخ قرون وسطا و تعبد قرون وسطايي، حاكي از بلوغ انسان غربي بوده و در پرتو فضاي بازِ پس از رنسانس، فرصتي فراهم شد تا ذهن‏هاي جست و جوگر، پرسش‏هاي تاريخي خود را آزادانه مطرح كنند، اما اين بلوغ تاريخي، عوارضي را نيز در پي داشت. يكي از آن عوارض، ظهور شبهه «خودبسندگي عقل» يا «عقل‏گرايي افراطي» (Rationalism) است، كه هنوز هم دامنگير بخش كثيري از نظام انديشه غربي مي‏باشد. ظهور اين شبهه و شبهاتي از اين دست، كه اصل دين و گستره رسالت آن را به چالش طلبيده بود، منجر به بروز دوباره يك سلسله مكاتب الحادي و سكولار شد.

هم‏زماني توسعه مكاتب الحادي و سكولار با ظهور تمدن جديد، ورود غرب به عصر تكاپوهاي استعماري، عقب‏ماندگي كشورهاي اسلامي، به علاوه گسترش روزافزون روابط شرق و غرب، سبب شد تا در جريان اخذ ابعاد مثبت تمدن جديد، حجم عظيم و گسترده شبهات فكري و فلسفي غرب نيز به سوي جهان اسلام سرازير شود. آنچه مي‏توانست در برابر اين هجوم سيل‏آساي تفكر الحادي و سكولاريستي مقاومت كند، فلسفه اسلامي بود؛ زيرا در جايي كه اصل دين و پايه‏هاي آن، از جمله غيب و حضرت غيب‏الغيوب، در معرض نفي و انكار قرار گرفته، بديهي است كه نمي‏توان با تكيه بر استدلال‏هاي درون‏ديني به دفاع از ارزش‏هاي الهي پرداخت. در اين شرايط، چاره‏اي نيست جز تمسك به روش ابراهيمي (كه در واقع نمودي از استدلال‏هاي برون‏ديني و فلسفي است)؛ يعني پاسداران حريم دين بايد با مبنا قرار دادن عقل محض به عنوان داورِ مورد قبول طرفين، علاوه بر هويدا كردن خطاهاي فلسفه الحادي و سكولاريستي، حقانيت فلسفه الهي و دِسكولاريستي را اثبات كنند.

توضيح اين كه: با ظهور دانشمنداني چون كپرنيك (70 =1543-1473م)، براهه (55 =1601-1546م)، كپلر (59 =1630-1571م) و گاليله (81 =1642-1561م)، شكافي عظيم در كاخ جهان‏شناسي قرون وسطا ايجاد شد؛ ابطال نجوم بطلميوسي، مقدمه شك در تمامي اركان معرفتي كهن شد، و با ظهور دكارت (54 =1650-1596م) و طرح نظريه «شك دستوري»، تمامي آموزه‏ها و باورهاي كهن (اعم از عقلاني، علماني، عرفاني و وحياني) يك‏باره به چالش گرفته شد.

هرچند دكارت، خود يك فيلسوف الهي بوده و شك دستوري او نه تنها ضرورتاً به ماترياليسم و الحاد منجر نمي‏شد، حتي مي‏توانست مقدمه پالايش آموزه‏ها و باورهاي باطل قرون وسطا قرار گرفته و راه را براي توسعه كمي و كيفي الهيات راستين بگشايد، اما تب حس‏گرايي و اعتماد بيش از حد به يافته‏هاي علوم تجربي به قدري شديد بود كه راه را براي ظهور و شيوع «پوزيتيويسم افراطي» هموار كرد. به عنوان نمونه، آگوست كنت (59 =1857-1798) با طرح نظريه «ادوار سه‏گانه معرفت»، مدعي شد:

هر رشته از معلومات انسان به مرور زمان سه مرحله را مي‏پيمايد:

1. مرحله رباني (Etat Theologique) كه تخيلي] موهوم[ است؛

2. مرحله فلسفي (Etat metaphysique) كه تعقلي] استدلالي و غيريقيني [است؛

3. مرحله علمي (Etat positive ou scientifque) كه تحققي] تجربي و يقيني [است.

طرح اين ديدگاه و ديدگاه‏هايي از اين دست، همگام با دست‏آوردهاي روزافزون علمي و تكنولوژيك، زمينه‏اي را براي عده‏اي فراهم كرد كه در نهايت، تنها معيار ارزيابي صحت و سقم همه گزاره‏ها، از جمله گزاره‏هاي ديني، آزمون‏پذيري تجربي و اثبات‏پذيري حسي تلقي شد؛ تا آن‏جا كه برخي از روي مزاح يا گزافه، مدعي شدند كه تا خداوند متعال را ـ نعوذ بالله ـ زير چاقوي جراحي خود تشريح نكنند، وجودش را باور نخواهند كرد. غرور ناشي از پوزيتيويسم و مستي ناشي از فن‏آوري مدرن، كار را به جايي رساند كه «يوري گاگارين» ـ نخستين فضانورد روسي كه بر كره ماه قدم گذاشت ـ در پيام خود از ماه به زمين اظهار داشت كه در آن‏جا نيز از خدا خبري نيست!

هرچند نمي‏توان توهمات راسيوناليستي و پوزيتيويستيِ معرفت‏شناختيِ فلسفه جديد را علت تامه رشد الحاد و سكولاريسم در جهان مدرن دانست، اما اين توهمات، بي‏شك بخش مهمي از علل گرايش به مادي‏گري جهان معاصر را تشكيل مي‏دهد.

ظهور و گسترش مباني معرفت‏شناختي جديد (كه عمدتاً ماترياليستي و سكولاريستي است)، هم‏زمان با ظهور حكمت متعاليه صدرايي (كه يك مكتب فلسفي ضد ماترياليستي و دِسكولاريستي است) مي‏باشد. به عبارت ديگر، گويي پادزهر انديشه ماترياليستي و سكولاريستي غرب، هم‏زمان در شرق توليد مي‏شود؛ اما به علت مخالفت با فلسفه و برجسته‏ترين چهره فلسفي چند سده اخير، يعني مرحوم صدرالمتألهين(ره)، نه تنها از اين پادزهر براي واكسينه كردن جهان اسلام و جلوگيري از رشد روزافزون الحاد و سكولاريسم در غرب استفاده نمي‏شود، بلكه سازنده و طرف‏داران آن در معرض بي‏مهري قرار مي‏گيرند.

2.1. ركود فلسفه اسلامي:

بيرون‏كردن فلسفه از هندسه علوم حوزوي در طول چند سده اخير، نه تنها موجب بروز عوارض حاد و بعضاً شكننده‏اي براي جهان اسلام و حتي غرب شده، بلكه خود فلسفه اسلامي نيز از رشد طبيعي بازمانده است. امروزه پس از گذشت حدود چهار قرن از عمر حكمت صدرايي هنوز در عصر تعليم و شرح و حاشيه‏نويسي آن به سر مي‏بريم. در حالي كه اگر فرآيند تعليم و تعلم، و شرح و حاشيه‏نويسي فلسفه صدرايي در يك فضاي باز و آزاد علمي طي مي‏شد، به احتمال قوي، چه بسا امروز، جهان اسلام و بشريت شاهد ظهور مكتبي برتر و كامل‏تر از مكتب صدرايي بود.

به عبارت ديگر، بي‏شك نه حكمت صدرايي نقطه اوج و ختم تفكر فلسفه الهي است و نه خود مرحوم ملاصدرا مدعي خاتميت فلسفي بود؛ اگر هم چنين ادعايي داشت، از او پذيرفته نبود. چراكه اساساً ماهيت دست‏آوردهاي علمي، ماهيتي متكامل است نه كامل؛ چنان كه در قرآن كريم نيز خطاب به شخصيتي چون پيامبر گرامي اسلام(ص) مي‏فرمايد: قل رَبِّ زِدني علماً

فلسفه‏هاي ماترياليستي و سكولاريستي جديد، به علت تنفس در فضاي آزاد علمي غرب، پيوسته در حال تحولِ تكاملي بوده است. در واقع همان گونه كه فلسفه الهي در راستاي دست‏يابي به حقيقت مي‏تواند طريق كمال‏طلبي را طي كند، فلسفه‏هاي مادي و سكولاريستي نيز در راستاي دورشدن از حق و مقابله با برهان‏هاي فلسفه الهي مي‏توانند به شبهه‏ها و ابزارهاي شبه‏برهاني قوي‏تر و فريبنده‏تري مجهز شوند؛ چنان كه امروزه پوزيتيويسم ساده و تجربي سده‏هاي نخست تاريخ معاصر، جاي خود را به پوزيتيويسم پيچيده و منطقي قرن بيستم داده است.

به عنوان مثال، اگر تا ديروز طرف‏داران فلسفه الهي و مادي مي‏توانستند از يك موضع مساوي در باره بود و نبود خدا بحث كنند، امروزه با طرح بحث معني‏داري از جانب پوزيتيويست‏هاي منطقي، اين موضع برابر به نفع ماترياليست‏هايي كه مبتكر بحث معني‏داري هستند، از دست رفته است؛ لذا طرف‏داران فلسفه الهي، نخست بايد از سد شبهه معني‏داريِ گزاره «خدا وجود دارد» عبور كنند، تا نوبت به بحث در باره صدق و كذب آن برسد!

هرچند پس از پيروزي انقلاب مقدس اسلامي و روي‏كرد جديد و نسبتاً گسترده حوزه‏هاي مقدس علميه به فلسفه تطبيقي (اسلام و غرب)، گام‏هايي در راستاي پاسخ به شبهه‏هاي جديد فلسفي برداشته شده است، اما بي‏شك نمي‏توان در طول دو دهه، عقب‏ماندگي چهار سده را جبران كرد.

3.1. ركود دوچندان بخش معرفت‏شناسي فلسفه اسلامي:

علاوه بر عوارض يادشده، عارضه ديگري متوجه فلسفه اسلامي شده است و آن، تكيه بر مسايل هستي‏شناختي و كم‏توجهي به مباحث معرفت‏شناختي مي‏باشد.

توضيح اين كه: يكي از مشخصه‏هاي فلسفه جديد غرب، تكيه و تأكيد بسيار بر مسايل معرفت‏شناختي و نگاه درجه دوم به مباحث هستي‏شناختي است؛ در حالي كه در فلسفه اسلامي، همواره، بيشترين تأكيد بر مقوله‏هاي هستي‏شناختي بوده است. هرچند شناخت هستي، اصل و غايت فلسفه است، اما از دو نكته نبايد غافل بود: يكي اين كه هستي‏شناسي مطلوب، تابعي از متغير معرفت‏شناسي مطلوب است؛ و ديگر آن كه مهم‏ترين مسأله فلسفي انسان معاصر، به ويژه انسان غربي و به تبع آن همه حوزه‏هاي فلسفه معاصر، حل معضل شناخت و پاسخ به پرسش‏هاي نوظهور اين حوزه است.

به عبارت ديگر، تا زماني كه مباني معرفت‏شناختي انسان امروز به مرز جامعيت نرسد، ناگفته پيدا است كه در حوزه هستي‏شناسي نيز نمي‏توان در انتظار روزني به غيب بود. نتيجه اين غفلت و كم‏توجهي به مباحث معرفت‏شناختي در حوزه فلسفه اسلامي سبب شده است كه در طول چند سده اخير، همواره جهان اسلام در رويارويي با فلسفه جديد غرب و امواج آن، كه سراسر انديشه جهان اسلام را درنورديده، دچار حالت انفعالي باشد. حتي امروز هم كه سخن از «فلسفه پست مدرن» به ميان آمده و كفه مباحث معرفت‏شناسي نوين به نفع ديدگاه‏هاي معرفت‏شناسي فلسفه اسلامي است، باز هم به علت همان غفلت كهن، قادر به حضور فعال و به‏روز در حوزه مسايل فلسفه هزاره سوم نيستيم. (البته اين ناتواني، اولاً نسبي است نه مطلق، و ثانياً بالفعل است نه بالقوه؛ لذا مي‏توان با كمي تلاش و برنامه‏ريزي صحيح و مديريت درست، دست‏كم، بخشي از عرصه تفكر فلسفيِ فرا جديد را متوجه ديدگاه‏هاي بلند فلسفه اسلامي كرد.)

غفلت از كلام در چند سده اخير، و پي‏آمدهاي آن

2. يكي ديگر از علوم ديني

دانش كلام اسلامي است كه در طول چند سده اخير از هندسه علوم حوزوي حذف شده است. مرحوم حضرت آيت الله علامه شعراني(رض) در اين باره مي‏فرمايد:

در اين زمان آشفته، اهل حق تنها مانده، از هر سوي گردباد فتنه آنان را درهم مي‏پيچد و اميد نجات ندارند. درس اصول دين منسوخ شده و نسخ آن مندرس گشته و از هم پاشيده است. مردم به جهل افتخار مي‏كنند و به ندانستن معارف الهي مباهات مي‏نمايند. حطام دنيا به نظر آن‏ها امري محقق و معلوم است و غير آنچه تعلق به دنيا دارد ناچيز و موهوم. حرص دنيا در انتخاب علوم نيز تأثير كرده و آن علمي را مي‏پسندند كه بيشتر مال از آن به دست آيد، و هر علم لازم و واجبي كه فايده دنيايي ندارد، متروك مانده است... فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسيار است، اما پس از مسلمان بودن...، ما علم ديگري ـ غير علم فقه، يعني علم فروع ـ لازم داريم كه اهل شك و ترديد را در دين راسخ كند و مسلمانان سست را در مسلماني قوي گرداند؛ وگرنه كساني بودند در علم فروع، كامل، تا در محيط دين‏داران بودند، دين‏دار مي‏نمودند و چون از آن محيط و جامعه خارج شدند، فقه را همراه خود آوردند؛ در حالتي كه به عالم غيب، آخرت، خدا، ملايكه و هر چيز ناديده اعتقاد نداشتند و مانند ملاحده مادي، روح و عقاب و ثواب اخروي را موهوم مي‏پنداشتند؛ با آن كه مسايل فروع فقه را با كمال دقت و استدلال مي‏دانستند. بسياري از چنين اشخاصي را خود ديدم.

من يقين دارم اگر راسخان در عقايد و معتقدان عالم غيب از محيط اسلامي خارج مي‏شدند و شصت سال در كفرستان زندگي مي‏كردند، هرگز خللي در اعتقاد آن‏ها به بقاي روح و ثواب و عقاب آخرت پيدا نمي‏شد؛ چون به عالم غيب عقيده داشتند، و اهل ظاهر به عالم غيب عقيده ندارند. و شرط اول ايمان، الذين يؤمنون بالغيب است.

غفلت از دانش كلام و غيبت آن از هندسه علوم حوزوي نيز در طول چند سده اخير داراي عوارض منفي بسياري براي جهان اسلام بوده است كه به برخي از مهم‏ترين موارد آن اشاره مي‏شود:

1.2. ركود كلام اسلامي:

با توجه به رسالت‏هاي سه‏گانه دانش كلام كه عبارت‏اند از: تبيين برهاني معارف ديني، پاسخ مستدل به پرسش‏هاي نوظهور ديني، دفاع برهاني از دين در برابر شبهه‏هاي جديد و هم چنين با توجه به ضرورت به‏روز بودن اين رسالت‏هاي سه‏گانه و دگرگوني دوران و انسان امروزي مي‏توان گفت كه غفلت از دانش كلام در طول چند سده اخير، سبب شده است تا هم تبيينِ روزآمد دين، و هم پاسخ به پرسش‏هاي نوظهور، و نيز دفاع از دين در برابر شبهه‏هاي جديد، به هيچ وجه متناسب با شأن والاي معارف بلند اسلامي و مقتضيات دوران و انسان امروزي نباشد.

بله، همواره علماي بزرگي چون علامه طباطبايي، شهيد مطهري، شهيد صدر، شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد مفتح، و... بوده‏اند كه در پرتو بصيرت و اخلاص، توفيق درك ضرورت‏هاي عصر و نسل را يافته، و يك تنه در صحنه تحقيق، تعليم و تبليغِ روزآمد دين قيام كرده‏اند؛ اما اين قيام‏هاي فردي يا جمعيِ محدود، به هيچ وجه نه رافع مسؤوليت صنف روحانيت و نظام حوزوي بوده، و نه قادر به تأمين همه‏جانبه نيازهاي فكري عصرها و نسل‏ها مي‏باشد. همين عدم توجه به رسالت صنفي در حوزه دانش كلام، سبب آن شده است كه هم روند رو به رشد تبيين معارف ديني راكد شود و هم حوزه‏هاي مقدس علميه در برابر پرسش‏ها و شبهه‏هاي جديد، متهم به عدم كارآمدي و ضعف شوند.

2.2. ورود غيركارشناسي روشن‏فكران ديني به حوزه معارف ديني و ظهور جريان‏هاي التقاطي و انحرافي:

برخي روشن‏فكران ديني در اين خلأ نسبي كلامي، با انگيزه بازشناسي و تبليغ روزآمد دين، وارد گودي مي‏شوند كه تخصص لازم را ندارند. نتيجه چنين اقدامي نيز پيشاپيش روشن است؛ چنان كه پيامبر گرامي اسلام(ص) در باره اين گونه اقدامات مي‏فرمايد:

مَن أفتي الناسَ بغير علمٍ، كانَ ما يُفسِدُه أكثر ممّا يُصلِحُه.

البته كوتاهي نظام روحانيت در اين زمينه، به هيچ وجه نمي‏تواند توجيهي براي فتوايِ غير عالمانه روشن‏فكران ديني باشد؛ چرا كه بر اساس حكم عقل، تكليف هر انساني در هنگامه جهل، توقف است؛ چنان كه خداوند متعال نيز در تأييد اين حكم فطري و تأكيد بر آن مي‏فرمايد: لاتقفُ ما ليسَ لكَ به علمٌ.

بي‏توجهي عدم توجه به مباحث كلام جديد در طول چند سده اخير، كه در واقع دوران غيبت دانش كلام از هندسه علوم حوزوي است، بستر مناسبي را براي ورود غيرمتخصصان به حوزه دين‏شناسي و تعليم و تبليغ دين فراهم كرد كه نتيجه آن، به‏رغم برخي دست‏آوردهاي مثبت (از قبيلِ توجه به ابعاد علمي و اجتماعي دين، و جلب و جذب جوانان به دين)، ظهور جريان‏هاي التقاطي و انحرافي است.

به عبارت ديگر، بخش كثيري از آنچه كه امروز تحت عنوان قرائت‏هاي گوناگون يا دگرانديشي ديني مطرح است، محصول غفلت حوزه‏هاي مقدس علميه از مباحث جديد كلامي است؛ زيرا دين مبين اسلام به عنوان بهترين و آخرين دين، حاوي معارف بلندي در حوزه‏هاي گوناگون معرفتي است كه درك كامل آن، تابعي از متغير رشد تاريخي انسان است. اما تلاش كلامي حوزه‏ها در طول چند سده اخير (كه در واقع عصر تحولات گسترده و عميق فكري در ابعاد گوناگون، از جمله مباحث كلامي است) همگام با تحولات دوران و انسان امروزي نبوده است. بنابراين، غفلت حوزه‏ها از مباحث نوظهور كلامي از يك سو، و ورود غيرعلمي برخي روشن‏فكران ديني به وادي مسايل جديد كلامي از سوي ديگر، زمينه‏ساز ظهور التقاط و انحراف در حوزه انديشه اسلامي شده است.

3.2. برخورد تكفيري به جاي برخورد علمي: در برابر كساني كه براي مقابله با مباني و دست‏آوردهاي الحادي و سكولاريستي عصر جديد به حربه تكفير و تفسيق متوسل شده‏اند، به كساني چون مرحوم حضرت علامه طباطبايي(رض) شهيد مطهري(رض) و شهيد صدر(رض) برمي‏خوريم كه به جاي تكيه بر سلاح تكفير، به خردورزي و عقلانيت فلسفي و كلامي روي آورده و پاسخ پرسش‏ها و شبهه‏هاي جديد فلسفي و كلامي را با خرد نابِ مبتني بر مباني فطري داده‏اند. به راستي كدام يك از اين دو ره‏يافت، در مرزباني از هويت فرهنگي و ديني جامعه و امت اسلامي اثربخش بوده است؟

مرحوم حضرت علامه طباطبايي(رض) در پرتو بصيرت و شناختي كه نسبت به تحولات فكري جهان معاصر داشت، در تشخيص تكليف خود به عنوان يك مرزبان ديني به اين نتيجه رسيد كه براي مقابله با فلسفه‏هاي سوسيال ـ ماتريال و ليبرال ـ سكولار، چاره‏اي جز روي‏كرد به آموزه‏هاي بلند و عميق فلسفه اسلامي نيست؛ لذا از پيمودن طريق مرجعيت فقهي منصرف شد و به مرجعيت فلسفي روي آورد. اين خط‏مشي علميِ حضرت علامه، در واقع به معناي فراخوان دانش فلسفه به حوزه علوم ديني و اسلامي بود. اما دوري اين فرزند (يعني فلسفه اسلامي) از خانواده خود (يعني علوم ديني) به قدري طولاني شده بود كه بازگشت مجدد آن با مقاومت‏هايي مواجه بود. به راستي اگر اصرار حضرت علامه(رض) در ضرورت بازگشت فلسفه به هندسه علوم حوزوي و مقاومت آن فيلسوف الهي متعبد در برابر مخالفان نبود، حوزه چگونه مي‏توانست پاسخ‏گوي مسايل نوظهور فكري عصر خود باشد؟ روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

3. غفلت از قرآن كريم و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت (ع) و پي‏آمدهاي آن

قرآن كريم و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(ع) يكي ديگر از علوم با ارزش و گران‏سنگ ديني و حوزوي، بلكه باارزش‏ترين علوم ديني است كه در طول چند سده اخير، سرنوشتي چون فلسفه و كلام داشته است. مرحوم علامه شعراني(رض) در اين باره مي‏فرمايند:

مردم دنيا يكديگر را منع مي‏كنند از خواندن تفسير قرآن كه اعتبار و شهرت انسان را زيان دارد، و هر كه مشهور شود به دانستن تفسير، بلكه حديث و سيره پيغمبر و ائمه(ع)، ميان علما قدر و منزلت ندارد؛ و آن علم، قدر و منزلت دارد ـ مانند علم اصول فقه ـ ، كه هر كس در آن تفوق يابد، جاه و مال او افزون شود.

مقام معظم رهبري هم در اين باره فرمود:

من بارها اين نكته را در اجتماعات خودمان گفته‏ام كه در نظام درسي ما متاسفانه قرآن جايي ندارد. يعني در نظام حوزه‏اي اين طور نيست كه هيچ درسي از درس‏هاي ما ـ درس‏هاي رسمي حوزه ـ متوقف بر مراجعه به قرآن و حديث باشد. اصلاً نظام درسي ما احتياج به قرآن ندارد و بي‏نياز از قرآن و جداي از آن طراحي شده است. طلبه از اولِ «بدان ايدك الله» تا آن وقتي كه ورقه اجتهادش را از دست استاد خود مي‏گيرد، حتي يك بار اتفاق نمي‏افتد كه براي كار علمي و تحقيق علمي، مجبور گردد از زمين بلند شود و از تاقچه قرآن را بردارد و باز كند و به آن مراجعه نمايد. در گذشته، فرضاً اگر كسي مي‏خواست در حوزه مقام علمي پيدا كند، نبايد تفسير قرآن مي‏كرد. قبلاً اگر يك آقاي ملاّي محترم عالمي اهل تفسير بود و مردم از تفسير او استفاده مي‏كردند، اين درس موجب مي‏شد در حوزه مشهور به بي‏سوادي شود؛ لذا اين درس را ترك مي‏كرد. آيا به نظر شما اين فاجعه نيست؟! درحالي كه بايد عكس اين موضوع باشد. بايد بگوييد متخصص در تفسير است. استاد تفسير بايد يك عنوان محترمي در حوزه باشد.

به راستي، حوزه‏اي كه اساساً موجوديت و فلسفه وجودي خود را مرهون قرآن كريم است، چگونه مي‏تواند بدون توجه به اين منبع گران‏سنگ معرفتي و قدسي در راستاي اهداف بلند خود گام بردارد؟ آيا نمي‏توان گفت كه ريشه همه، يا دست‏كم، بسياري از نابه‏ساماني‏هاي حوزه‏هاي علميه و جهان اسلام در طول چند سده اخير، ناشي از عدم توجه جدي و اساسي به اين كتاب هدايت الهي است؟ چه زيبا و عميق است رهنمود با ارزش و گران‏سنگ حضرت امام خميني(ره) در راستاي بازگرداندن قرآن مجيد به هندسه علوم حوزوي، آن‏جا كه مي‏فرمايد:

هان! اي حوزه‏هاي علميه و دانشگاه‏هاي اهل تحقيق، به پا خيزيد و قرآن كريم را از شر جاهلان متنسك و عالمان متهتك كه از روي علم و عمد به قرآن تاخته و مي‏تازند، نجات دهيد. و اين‏جانب از روي جد، نه تعارف معمولي مي‏گويم: از عمر به باد رفته خود در راه اشتباه و جهالت تأسف دارم. و شما اي فرزندان برومند اسلام، حوزه‏ها و دانشگاه‏ها را از توجه به شؤونات قرآن و ابعاد بسيار مختلف آن بيدار كنيد. تدريس قرآن در هر رشته‏اي از آن را محطّ نظر و مقصد اعلاي خود قرار دهيد. مبادا خداي ناخواسته در آخر عمر كه ضعف پيري بر شما هجوم كرد، از كرده‏ها پشيمان، و تأسف بر ايام جواني بخوريد؛ هم چون نويسنده.

البته اين كه كس يا كساني حوزوي از روي علم و عمد به قرآن كريم بتازند يا تاخته باشند، بسيار بعيد است و غيرقابل باور؛ اما به هر حال، نوع برخورد نظام حوزه و اكثر حوزويان با گوهري چون قرآن كريم و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، كه حيات، دوام، بقا و نشاط حوزه‏ها در گرو نورانيت آن است، كم‏تر از حمله عالمانه و عامدانه به اين گوهر گران‏سنگ و كتاب هدايت و فلاح نيست.

غفلت از قرآن و حديث، داراي پي‏آمدهاي منفي گسترده و عميقي بوده است كه به اختصار به برخي موارد آن اشاره مي‏شود:

1.3. افول جامعيت علمي حوزه‏ها:

با توجه به اين نكته بسيار مهم كه قرآن كريم كتابي جامع و متناسب با همه جايگاه‏هاي مادي و معنوي انسان‏ها و جوامع است، لذا غفلت از آن موجب شد تا به تدريج از جامعيت علمي حوزه‏هاي قرون اوليه (كه بيشتر با قرآن و حديث محشور بودند) كاسته شود.

2.3. كم‏رنگ شدن نورانيت و معنويت حوزه‏ها:

يكي ديگر از آفت‏هاي غفلت از قرآن كريم و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(ع) يا كم‏توجهي به اين دو منبع گران‏سنگ، كاهش بار و فضاي معنوي حاكم بر حوزه‏هاي كهن است. به راستي آيا حال و هواي روحي و معنوي طلبه‏اي كه يك عمر با منابعي از نور، چون قرآن و حديث (كه سراسر تبشير و انذار الهي و تازيانه سلوك است) حشر و نشر داشته، با طلبه‏اي كه سراسر عمر خود را وقف فهم سخنان ابجدخوانان مكتب قرآن و اهل بيت(ع) مي‏كند، يكسان است؟!

4. غفلت از اخلاق و عرفان و پي‏آمدهاي آن:

غفلت از اخلاق و عرفان، دو نمونه ديگر از غيبت علوم ديني از هندسه علوم حوزوي در طول چند سده اخير مي‏باشد. با آن كه هدف اصلي اديان الهي، عموماً، و دين مبين اسلام، خصوصاً، انسان‏سازي و رشد و تعالي ابعاد معنوي انسان است: انّما بُعثتُ لأتمّم مكارم الأخلاق و بخش مهمي از تحقق اين هدف در گرو آشنايي و تبعيت از آموزه‏هاي بلند اخلاق و عرفان اسلامي مي‏باشد، اما با كمال تأسف، جاي اين دو دانش گران‏سنگ در ميان علوم رسمي حوزوي خالي بوده است.

غفلت از اخلاق و عرفان، داراي پي‏آمدهاي بسيار حوزوي و فراحوزوي بوده است كه به برخي از مهم‏ترين موارد آن اشاره مي‏شود:

1.4. بازماندن حوزه از درجات عالي‏تر معنويت:

با آن كه حوزه‏هاي مقدس علميه همواره مظهر معنويت و روحانيت بوده‏اند، اما با توجه به اين نكته كه درجات معنوي نيز مانند مراتب علمي، داراي مراتب و تشكيك است، لذا توجه جدي و رسمي به دو دانش اخلاق و عرفان مي‏توانست استعداد معنوي حوزويان را بيش از آنچه كه تا كنون به فعليت رسيده است، رشد دهد. اما به عللي چنين نشده است؛ از جمله اين كه:

در حوزه‏ها درس اخلاق نبود. با اين كه طلبه‏ها واقعاً هميشه دل‏هاي پاك و صافي داشتند و غالباً در يك فضاي اخلاقي خوب بار مي‏آمدند...، اما در عين حال، ما طلبه‏ها كه مي‏خواستيم براي ديگران معلم اخلاق باشيم، احتياج داشتيم كه خودمان معلم اخلاق و مربي داشته باشيم؛ ولي اين‏ها نبود.

اميد آن كه خداوند متعال در پرتو رحمت رحمانيه و رحيميه خود، قلم عفو بر خطاهاي اين عمر بربادرفته بكشد. و باز در پرتو همان رحمت بي‏كران خود، همه ما را سرمست از شراب طهوري كند كه ساقي آن اهل بيت عصمت و طهارت(ع) هستند.

2.4. بازماندن حوزه از درجات عالي‏تر معارف بلند الهي:

مي‏توان گفت، حوزه‏اي كه فاقد درس رسمي اخلاق و عرفان باشد، به همان ميزان از دست‏يابي به مراتب عالي‏تر معارف بلند الهي محروم خواهد ماند.

بله، در اين ميان، تنها كساني از اين خسارت معنوي رسته‏اند كه يا طريق انقطاع و توسل پيموده‏اند، يا به حوزه‏هاي اخلاق و عرفان غيررسمي علماي رباني، پناه برده‏اند.

3.4. محروميت جامعه از آموزه‏هاي عميق علمي و معنوي:

عقب‏ماندگي معنوي و اخلاقيِ نظام رسمي حوزه‏هاي مقدس علميه، كه در واقع رهبر معنوي و اخلاقي جامعه مي‏باشد، موجب عقب‏ماندگي معنوي و اخلاقي جامعه شده است. در حالي كه ورود حضرت امام خميني(رض) به صحنه انقلاب و دفاع مقدس نشان داد كه چه ظرفيت معنوي گسترده‏اي در جامعه، به ويژه در نسل جوان وجود دارد كه اگر درست هدايت شود، مي‏تواند ره صدساله را يك‏شبه بپيمايد:

نهضت اسلامي به بركت اسلام، چنان تحولي در نفوس زن و مرد جامعه به وجود آورده كه ره صدساله را يك‏شبه طي نموده است.

امروزه نيز اگر بخواهيم در برابر شبيخون فرهنگي استكبار جهاني مقاومت كنيم و امانت بزرگ انقلاب مقدس اسلامي را به سلامت به دست صاحب اصلي‏اش، حضرت بقيه الله الاعظم(عج) برسانيم، چاره‏اي جز مسلّح شدن به سلاح معنويت و اخلاق و عرفان ناب اسلامي نيست. آنچه كه امروز مي‏تواند سحر سامري را باطل كند، چشاندن قطره‏اي، بلكه ذره‏اي از شهد معنويت به اين جوانان پاك و مستعد سير و سلوك الهي است. ناگفته پيدا است كه اگر كام جوانان خود را با شهد معنويت آشنا نكنيم، اين سامري زمان است كه كام ايشان را با زهر ماديت مسموم خواهد كرد.

4.4. آسيب‏پذيري مسؤولان جامعه اسلامي:

يكي ديگر از خسارت‏هاي ناشي از عدم رسوخ در عوالم اخلاقي و عرفاني، آسيب‏پذيري شديد كساني است كه در مسند قدرت قرار مي‏گيرند. ناگفته پيدا است كسي كه حلاوت انس با خداوند متعال و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) را نچشيده، بسيار آسيب‏پذيرتر از كسي است كه با لذايذ معنوي آشنا است:

الهي من ذا الذي ذاق حلاوة محبتك فرام منك بدلاً، و من ذا الذي أنس بقربك فابتغي عنك حولاً

و چنين است كه حضرت امام خميني(ره) خطاب به مسؤولان و همه دست‏اندركاران نظام مقدس جمهوري اسلامي ايران مي‏فرمايد:

از معنويت نبايد غافل بود كه كليد همه دردها است.

5. غفلت از فقه سياسي و پي‏آمدهاي آن

غفلت از فقه سياسي و غور در فقه عبادي به معناي خاص، يكي ديگر از جلوه‏هاي ناميمون نقص در هندسه علوم حوزوي در طول چند سده اخير است كه موجب خسارت‏هاي گسترده و عميق براي جهان اسلام، بلكه بشريت شده است:

وقتي شعار جدايي دين از سياست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احكام فردي و عبادي شد ـ و قهراً فقيه هم مجاز نبود كه از اين دايره و حصار بيرون رود و در سياست دخالت نمايد ـ حماقت روحاني در معاشرت با مردم، فضيلت شد. به زعم بعض افراد، روحانيت زماني قابل احترام و تكريم بود كه حماقت از سراپاي وجودش ببارد، و الاّ عالِم سيّاس و روحاني كاردان و زيرك، كاسه‏اي زير نيم كاسه داشت. و اين از مسايل رايج حوزه‏ها بود كه هر كس كج راه مي‏رفت، متدين‏تر بود.

غفلت از فقه سياسي، به ويژه در طول چند سده اخير، كه دوران رويارويي با ايسم‏ها و مكتب‏هاي گوناگون مدعي اصلاحات اجتماعي است، موجب ظهور و بروز آفت‏هاي بنيان‏سوزي براي جهان اسلام و اعتقادات مردم مسلمان، به ويژه تحصيل‏كردگان‏شان شده است:

تبليغ كردند كه اسلام دين جامعي نيست؛ دين زندگي نيست؛ براي جامعه نظامات و قوانين ندارد... اسلام فقط احكام حيض و نفاس است... تبليغات سوء آن‏ها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصيل‏كرده، چه دانشگاهي و چه بسياري از محصلين روحاني، اسلام را درست نفهميده‏اند و از آن تصور خطايي دارند. همان طور كه مردم افراد غريب را نمي‏شناسند، اسلام را هم نمي‏شناسند.

6. غفلت از فقه توسعه و پي‏آمدهاي آن

غفلت از فقه سياسي سبب شده بود تا رهبري مبارزه با استبداد و استعمار در اختيار جريان‏هاي بيگانه با اسلام و متأثر از ايسم‏هاي شرقي و غربي قرارگيرد؛ كه خوشبختانه با ورود فعال و تعيين‏كننده حضرت امام خميني(ره) به صحنه سياست و احيا و بازسازي نظريه مترقي ولايت مطلقه فقيه، و پيروزي انقلاب مقدس اسلامي، اين كمبود تا حدودي جبران شد.

اما ايرانِ پس از انقلاب، به شدت از پي‏آمدهاي غفلت از فقه توسعه رنج مي‏برد؛ زيرا طرح شعار اصولي «نه شرقي، نه غربي»، بيان‏گر اين واقعيت است كه نه الگوي توسعه غرب و نه الگوي توسعه شرق، هيچ‏يك، تحقق‏بخش مدينه فاضله اسلامي و جامعه مدني نبوي و علوي نيست. اما اين كه در بعد ايجابي و اثباتي، الگوي توسعه اسلامي چگونه الگويي است، با كمال تأسف بايد گفت كه اين الگوي آرماني و موردنظر نيز به علت غفلت حوزه‏هاي مقدس علميه از فقه توسعه تا كنون به صورت يك طرح كلان، جامع و دقيق، از منابع ديني، استحصال و استخراج نشده است. و ناگفته پيدا است وقتي چنين خلأي وجود داشته باشد، زمينه مناسبي براي بازگشت الگوهاي توسعه شرقي و غربي فراهم خواهد شد ـ چنان كه از نخستين روزهاي پيروزي انقلاب تا كنون به صورت‏هاي گوناگون، از تدوين قانون اساسي گرفته تا برنامه‏هاي توسعه، شاهد چنين روندي بوده‏ايم ـ و اين نيست مگر به خاطر آن كه جاي دانش توسعه اسلامي (فقه توسعه) در هندسه علوم حوزوي، همواره خالي بوده است.

فقدان الگوي نظري و برنامه‏ريزي شده توسعه اسلامي، بزرگ‏ترين آفتي است كه آرمان‏هاي انقلاب مقدس اسلامي و نظام برخاسته از آن (جمهوري اسلامي ايران) را تهديد مي‏كند؛ چرا كه اگر ضرورت‏هاي نظام اجرايي و توسعه‏اي براساس آموزه‏هاي ديني پاسخ داده نشود، بستر مناسبي براي بازگشت به سكولاريزم فراهم خواهد شد؛ چنان كه امروزه بخشي از نيروهاي انقلاب و حتي روحاني به اين سمت و سو گرايش پيدا كرده‏اند.

7. غفلت از علوم تجربي و پي‏آمدهاي آن

يكي ديگر از خطاها كه گريبان‏گير حوزه‏هاي علميه شده، غفلت روحانيت از جايگاه علوم تجربي در هندسه علوم ديني، نقش آن در استنطاق آيات و احاديث و تأثير گسترده و عميق آن بر سرنوشت جوامع اسلامي است؛ با آن كه علماي دين در عصر جامعيت علمي حوزه‏هاي علميه جهان اسلام، خود سرآمد علوم تجربي بودند و حتي دانشمندان بزرگ امروز غرب، رشد علمي خود را وام‏دار ميراث علمي تمدن اسلامي مي‏دانند:

يونانيان تنظيم كردند، تعميم دادند و نظريه‏پردازي كردند؛ اما راه‏هاي جسورانه پژوهش، جمع‏آوري دانش مثبت، روش‏هاي دقيق علم، مشاهده مفصل و طولاني و كاوش تجربي، براي خوي يوناني بيگانه بود. چيزي كه ما علم مي‏ناميم، در اروپا نشأت گرفت و آن هم نتيجه روحيه جديد كاوش، روش‏هاي جديد تحقيق، روش تجربي، مشاهده، اندازه‏گيري و توسعه رياضيات به شكلي ناشناخته براي يونانيان بود. آن روحيه و آن روش‏ها به وسيله اعراب به اروپاييان معرفي شد. علم جديد، مهم‏ترين سهم تمدن اسلامي است.

اما پس از ورود به عصر افول، امروزه وضع علوم تجربي در حوزه‏ها به قدري اسفبار است كه گويي اساساً هيچ ربطي ميان حوزه‏هاي علمي امروز و حوزه‏هاي علمي پيشين وجود ندارد:

مسلمانان از دنياي قديم چيزي را نجات دادند كه ارسطو عليرغم نبوغش كاملاً در آن ناقص بود: علم رياضي و مكانيكي. آن‏ها دانش رياضي و طبي يونانيان را جذب كردند؛ چيزي كه مورد تحقير روميان و بي‏توجهي مسيحيان بود. آن‏ها صبورانه به يك فرآيند طولاني توسعه تدريجي و تطبيق عملي كه يونانيان آن را در بهترين شرايط خود محقر شمرده بودند، پرداختند. آنان از هند، علامت‏گذاري ضروري «عربي» و صورت‏بندي جبري را كه بدون آن متجددين نمي‏توانستند بر كار يونانيان بيفزايند گرفتند و در اسپانياي قرن دهم، تمدني را به وجود آوردند كه دانش صرف نبود؛ بلكه در مورد هنرها و فنون حيات علمي به كار گرفته مي‏شد. به طور خلاصه، آنان در قرون وسطي نوعي تفكر علمي و حيات علمي ـ صنعتي را كه ما به آلمان جديد نسبت مي‏دهيم، دارا بودند. به نظر مي‏رسد آنان برخلاف يونانيان، آزمايشگاه و آزمايشگريِ صبورانه را تحقير نكردند و در طب، مكانيك، و در واقع، تمامي هنرها، علم را در خدمت بدون واسطه زندگي قرار دادند؛ به جاي اين كه آن را به عنوان يك هدف نهايي حفظ كنند. اروپا از آن‏ها چيزي را كه ما دوست داريم «روحيه بيكني» بناميم، به ميراث برد؛ روحيه‏اي كه در مقام توسعه‏دادن كرانه‏هاي امپراتوري انسان بر طبيعت است.

با آن كه بخش عظيمي از آيات و احاديث، ناظر به مقوله‏هايي است كه ارتباط مستقيم و تنگاتنگ با علوم طبيعي و انساني دارد، اما حوزه‏هاي علميه براي درك علمي آن مقوله‏ها پا را از دايره تنگ پژوهش‏هاي لغوي، فراتر نگذاشته‏اند.

به هر حال با توجه به اين نكته كه بخش زيادي از آيات و احاديث، ناظر به مقوله‏هاي طبيعي است، آشنايي با علوم تجربي براي حوزويان يك ضرورت اجتناب‏ناپذير است؛ تا آن‏جا كه مقام معظم رهبري نيز در اين باره معتقد است:

قم و همه حوزه‏هاي ديگر نبايستي از تحولات عالم بركنار بمانند. كساني كه تدبير امور حوزه را به دست خواهند داشت بايد فكري بكنند و ترتيبي بدهند كه طلاب در جريان مسايل عالم قرار بگيرند. اين‏طور نباشد كه اين‏ها از پيشرفت‏ها و حوادث عالم و از موضوعات علمي و اكتشافات جديد در زمينه‏هاي مختلف ـ چه در زمينه‏هاي علوم طبيعي، چه به خصوص در زمينه‏هاي علوم انساني ـ بركنار و دور باشند. چرا؟ به خاطر اين كه يك ركن مهم براي فتوا، اطلاع از موضوع است. اگر فقيه موضوع را نشناسد، نخواهد توانست ـ كما هو حقه ـ از دليل شرعي، حكم الهي را استنباط كند.

البته كاربرد علوم تجربي و انساني، منحصر به تشخيص موضوعات فقهي و حوزه استنباط احكام الهي نيست؛ بلكه داراي دايره‏اي گسترده مي‏باشد؛ كه لازم است برنامه‏ريزان حوزه، پس از بررسي گستره ربط اين علوم با متون اصيل ديني (كتاب و سنت)، جايگاه مناسب آن را در هندسه علوم حوزوي ترسيم نمايند.

روي‏كرد علماي دين به علوم تجربي و انساني، منحصر به روحانيت اسلام نيست؛ بلكه علماي ساير اديان، از جمله مسيحيت نيز سال‏ها است كه به اين ضرورت پي‏برده و در اين مسير برنامه‏هاي قابل توجهي نيز پياده كرده‏اند؛ به عنوان نمونه:

جهان مسيحيت متوجه خسارت‏هايي شده است كه روي قضيه گاليله و امثالش داد؛ بنابراين، جداً دارد كار مي‏كند. خود پاپ هر سال يك هفته را با علما خلوت مي‏كند كه مسايل روز را به او بگويند؛ مشكلاتي را كه علم يا تكنولوژي و غيره متوجه دين كرده با او مطرح بكنند. او در محل اقامت تابستاني‏اش يك هفته با اين‏ها صحبت مي‏كند. او يك آكادمي علوم پاپي دارد كه بعضي از برجستگان علم عضوش هستند. گاهي هم آدم‏هاي ملحدي آن‏جا مي‏نشينند و اين‏ها با هم مبادله افكار مي‏كنند.

به هر حال، جهان مسيحيت از اين جهت متوجه شده و هم‏چنين دارد بين فرقه‏هاي خودش مثل پروتستان و ارتودكس و كاتوليك، تقارب ايجاد مي‏كند؛ براي اين كه احساس مي‏كند در مقابل جبهه بزرگ الحاد قرار دارد.

بي‏شك يكي از علل غرب‏زدگي ايران اسلامي در طول چهارصد سال اخير را بايد در عقب‏ماندگي از كاروان پرشتاب و پرتحول علم و فن‏آوري جديد دانست.

البته اين سخن، بدان معنا نيست كه حوزه در زمينه علوم، حرفي براي گفتن ندارد و تنها بايد به سنتِ اخذ و اقتباس از كشورهاي پيشرفته علمي روي آورد؛ به هيچ وجه؛ زيرا هنوز كه هنوز است در لابه‏لاي دست‏آوردهاي علميِ كهنِ حوزه‏هاي مقدس علميه (علاوه بر آيات و احاديث بسياري كه مي‏تواند موضوع و راهنماي پژوهش‏هاي تجربي قرارگيرد)، ايده‏هاي بسيار باارزش علمي وجود دارد كه مي‏تواند نقش رهبريِ علمي در برخي از حوزه‏هاي علوم جديد، به‏ويژه علوم انساني را عهده‏دار شود؛ به عنوان نمونه:

بنده خودم از يك فيلسوف آمريكايي شنيدم و هم در مقاله او ديدم كه مي‏گفت: «اگر كيهان‏شناسي معاصر را از حالا بگيريم و به طرف عقب برويم، از هاكينگ كه به طرف ابن سينا مي‏رويم، از آشفتگي به طرف وضوح مي‏رويم». و به من در آمريكا مي‏گفت: «به ملاها بگو كه ابن سينا را ترجمه كنند». و مي‏گفت: «وقتي من مقايسه مي‏كنم وضعيت فعلي را با وضعيت تامس آكويناس، بعد تامس را مقايسه مي‏كنم با ابن سينا، مي‏بينم هر چه به طرف عقب مي‏رويم، وضوح، بيشتر و بيشتر مي‏شود. الآن عمقي كه بايد باشد، نيست.

براي توانايي بالقوه حوزه و روحانيت در زمينه علوم تجربي و انساني، مي‏توان نمونه‏هاي بسياري را ارائه داد كه خود اين موضوع مي‏تواند به عنوان يك طرح مستقل پژوهشي مطرح شود.

يكي از نكاتي كه مي‏تواند حوزه‏هاي مقدس علميه را نسبت به ضرورت اجتناب‏ناپذير روي‏كرد به علوم تجربي، بيش از پيش توجيه كند، توجه به گستره كاربردهاي ديني علوم روز است، كه به عنوان نمونه به برخي از موارد آن اشاره مي‏شود:

1. كاربرد كلامي علوم روز:

يكي از برهان‏هاي اثبات وجود خداوند متعال، برهان گويا و همه‏فهمِ نظم است. با توجه به اين واقعيت كه اكثر مخاطبان حوزه و روحانيت، نسل تحصيل‏كرده و جوان هستند، و چون در پرتو علومي از قبيل فيزيك، شيمي و زيست شناسي، به‏خوبي مي‏توان به توضيح و تبيين اين برهان پرداخت، لذا مي‏توان گفت: آشنايي با علومي از اين دست براي حوزويان عزيز، يك ضرورت، بلكه تكليف الهي و ديني است؛ چرا كه براساس منطق عقلي و نقليِ تبليغ، يكي از شرط‏هاي اصلي تبليغات اثربخش، هم‏زباني مبلّغ با مخاطب است؛ چنان كه خداوند متعال نيز مي‏فرمايد: و ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه. خوشبختانه عده زيادي از شخصيت‏هاي برجسته علمي و تبليغي معاصر، با توجه به همين نكته ضروري، در بسياري از آثار كلاميِ خود به سراغ علوم روز رفته و با زبان نسل جديد كه زبانِ علم (Science)است، به ارشاد آن‏ها پرداخته و در پرتو همين هم‏زباني توانسته‏اند نقش مؤثري در جذب و هدايت نسل جوان به سوي حقايق و ارزش‏هاي بلند الهي ايفا كنند. حتي امروز نيز بخش‏هاي بسياري از بحث اثبات وجود خداوند متعال در كتاب‏هاي تعليمات دينيِ نظام تعليم و تربيتِ ما، مبتني بر برهان نظم و شواهد علوم تجربي است.

هرچند اين مقدار آشنايي با علوم روز براي حوزويان، به عنوان كم‏ترين نياز آنان لازم است، اما كافي نيست؛ زيرا ظرفيت ارشادي دست‏آوردهاي علوم روز خيلي بيشتر از آن است كه تا كنون علماي بزرگوار حوزه‏هاي مقدس علميه از آن استفاده كرده‏اند، و واقعاً حيف است؛ بلكه چه‏بسا حاكي از ناشكري و قدرناشناسي باشد كه از اين همه امكانات هدايتي كه در دسترس حوزه امام صادق(ع) قرار دارد، بهره‏برداري كامل نشود.

بي‏شك براي رسيدن به اين درجه از بهره‏برداري از علوم روز، لازم است رشته‏هايي از اين علوم، به صورت منظم در برنامه درسي طلاب و فضلاي گران‏قدر گنجانده شود.

2. كاربرد تفسيري علوم روز:

يكي ديگر از كاربردهاي علوم روز، مربوط به حوزه تفسير است. البته ممكن است در ابتداي امر، اين شبهه به ذهن برخي خطور كند كه تفسير علميِ (Scientific) آيات الهي يا احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(ع)، ممكن است به علت تحول‏پذيري و عدم ثبات نظريه‏هاي علمي، منجر به ضعف اعتقادي مردم شود! در حالي كه اگر در نوع استفاده از علوم روز، دچار افراط و علم‏زدگي نشويم، به هيچ وجه چنين آفتي در پي نخواهد بود؛ زيرا: اولاً، علم تفسير نيز مانند ساير علوم ديني، داراي تحولي رو به رشد است؛ لذا از اين جهت، هيچ تفاوتي ميان تفسير ادبي، تفسير قرآني، تفسير روايي، تفسير فلسفي، تفسير عرفاني و ساير انواع تفسير قرآن مجيد با تفسير علمي (Scientific)وجود ندارد؛ يعني همان گونه كه همه انواع تفسير، پيوسته در حال تحول است، تفسير علمي (Scientific)نيز مي‏تواند متحول باشد.

ثانياً، تحول علوم بر دو نوع است: تحول ابطالي و تحول استكمالي. به عبارت ديگر، آنچه كه مي‏تواند مورد مناقشه باشد، تحولات ابطالي علوم است كه مربوط به فرضيه‏هاي احتمالي است؛ نه دست‏آوردهاي قطعي متكامل. در واقع همه دست‏آوردهاي علوم روز، محكوم به تحول ابطالي نيست؛ لذا در تفسير علمي قرآن مجيد و احاديث اهل بيت عصمت و طهارت(ع) مي‏توان به آن بخش از دست‏آوردهاي علمي استناد جست كه از قطعيت 100% برخوردار است. اما اين كه برخي گمان كرده‏اند كه مي‏توان با استناد به نظريه نسبيت انيشتين، اعتبار دست‏آوردهاي قطعي علوم روز را مخدوش كرد، توهمي بيش نيست؛ زيرا نظريه نسبيت، بيان‏گر اين نكته است كه در صورت تغيير شرايط، از جمله شرط سرعت، همه قوانين دچار تحول خواهد شد. البته اين سخني كاملاً معقول و مبرهن است؛ اما نتيجه آن، اين نيست كه در شرايط موجود نيز، قوانين علمي فاقد اعتبار است؛ و حال آن كه ما در اين شرايط زندگي مي‏كنيم و قرآن مجيد نيز براي نظام موجود و در نظام موجود، نازل شده است.

تنها اشكالي كه مي‏توان بيان كرد اين است كه بگوييم: در صورت تحول نظام اين عالم به آخرت، قوانين اين عالم، در آن عالم اعتباري نخواهد داشت. البته اين نيز سخن درستي است؛ چرا كه با تحول نظام فعلي (دنيا) و ورود به نظام جديد (آخرت)، كاملاً طبيعي و بديهي است كه قانون‏مندي‏ها نيز عوض شود.

بنابراين، اگر حوزه‏هاي مقدس علميه دور از افراط و علم‏زدگي، درصدد شناخت صحيح علوم و دست‏آوردهاي آن و ارزش علمي هر يك از دست‏آوردها برآيند و به صورت معقول و متين و متناسب، از علوم روز در تفسير آيات و احاديثي كه به معارف طبيعي مي‏پردازد استفاده كنند، مي‏توانند قدمي مثبت در جهت فهم و معرفي بهتر كتاب و سنت بردارند.

3. كاربرد فقهي علوم روز:

يكي ديگر از حوزه‏هاي قابل بهره‏برداري از علوم روز، مربوط به مباحث فقهي است، كه برخي از نمونه‏هاي آن را مي‏توان در تشخيص موضوعات فقهي مشاهده كرد.

البته چنان كه پيش از اين نيز گذشت، كاربرد ديني علوم روز، منحصر به موارد يادشده نيست؛ لذا لازم است كه برنامه‏ريزان حوزه، پس از پژوهش در باره گستره ربط علوم روز به مباحث ديني، درصدد برنامه‏اي جامع براي آشنايي و بهره‏برداري صحيح و هرچه بيشتر حوزويان از علوم روز برآيند.

خلاصه، با توجه به اين نكته كه بخش عظيمي از آيات و احاديث، به مقوله‏هاي طبيعي مي‏پردازد، و نيز با اطمينان به منشأ قدسي و خطاناپذير آيات و احاديث، بي‏شك، ورود حوزه به طرح و تبيين علمي اين مقوله‏ها، هم مي‏تواند راهي نو به سوي توسعه علوم و گسترش مرزهاي دانش بگشايد، و هم بر باور و اعتقاد ديني نسلي كه گرفتار پوزيتويسم كور و بي‏منطق هستند، بيفزايد.

البته در اين‏جا ممكن است برخي نگرانِ تحولات ناشي از پيشرفت‏هاي علوم تجربي و تعارض احتمالي آن‏ها با متون ديني باشند. هر چند رفع نگراني اين گروه، نياز به فرصت و مقالي ديگر دارد، اما به طور بسيار خلاصه به چند نكته اشاره مي‏شود:

1. هرچند يافته‏هاي علمي، اموري متحول‏اند، اما تحول‏پذيري، ضرورتاً به معناي ابطال‏پذيري نيست؛ بلكه نوع ديگر تحول‏پذيري، اثبات‏پذيريِ تكاملي است. همين امر سبب مي‏شود تا علوم بشري، اموري متكامل باشند نه كامل. بنابراين، علوم به اين معنا، نسبي هستند؛ و نسبيت به اين معنا، با نسبيت مطلق كه منجر به شك مطلق (Skepticism) شود، كاملاً متفاوت، بلكه متعارض است.

2. برخي هم كه قائل به نسبيت مطلق علوم هستند، ممكن است به نظريه نسبيت انيشتين متوسل شوند، و حال آن كه اين نظريه نيز اگر درست و دقيق فهميده شود، نه تنها مؤيد نسبيت‏گرايان و شك‏گرايان مطلق نيست، بلكه تأييدي بر نظريه متكامل بودن علوم است؛ كه البته توضيح و اثبات اين ادعا نياز به فرصت و مقال خاص خود دارد.

3. مقوله‏هايي چون اثبات‏پذيري و ابطال‏پذيري، اموري هستند كه در حوزه علومِ به اصطلاح ديني، از قبيل اصول فقه و فقه نيز كاملاً ساري و جاري است و اساساً باز بودن باب اجتهاد، معنايي جز اين ندارد؛ چراكه دست‏آوردهاي پژوهشي فقهاي عظام نيز، يا مؤيد نظريه‏هاي فقهي و اصولي پيشين است (اثبات‏پذيري) يا ناقض يافته‏هاي گذشته (ابطال‏پذيري)، و يا تكامل‏بخش نظريه پيشين است. در كل، تلاش‏هاي فقاهتي نوين، همواره موجب تحول تكاملي دانش‏هايي چون فقه و اصول مي‏شود. بنابراين، همان گونه كه تحول‏پذيري دانش‏هايي چون فقه و اصول، نه تنها موجب نگراني حوزويان و مانعي در راه بررسي فقهي و اصولي متون ديني نبوده است، بلكه پيوسته مشوق آن‏ها براي دست‏يابي به افق‏هاي تازه‏تر بوده است. تحول‏پذيري علوم تجربي نيز نبايد موجب نگراني، يا مانعي در راه پژوهش‏هاي علمي متون ديني باشد.

جمع‏بندي و نتيجه‏گيري

در طراحي هندسه علوم، بايد دو نكته مورد توجه قرارگيرد: يكي علوم مورد نياز، و ديگري جايگاه هر علم در مجموعه خانواده علوم و ربط منطقي اعضاي خانواده با يكديگر.

هر گاه عضوي از اعضاي خانواده غايب شود، علاوه بر آن كه رشد آن عضو با ركود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتي علوم نسبت به يكديگر، فهم درست ساير علوم نيز با آفت كج‏انديشي مواجه خواهد شد. و نيز اگر عضو غايب داراي كاركرد اجتماعي باشد، علاوه بر ركود و كج‏انديشي، آفت اجتماعي هم رخ خواهد داد.

به نمونه‏هايي از غيبت علوم اسلامي از هندسه علوم حوزوي، و برخي پي‏آمدهاي غيبت هر يك اشاره شد؛ اما علومي كه در طول تاريخ حوزه‏ها، به ويژه حوزه‏هاي چند سده اخير مورد غفلت واقع شده، بيش از نمونه‏هاي يادشده مي‏باشد، كه نياز به بررسي تفصيلي دارد.

بحثي كه باقي مي‏ماند، مربوط به بررسي ربط منطقي و ساختار علوم حوزوي است كه به علت طولاني شدن بحث و كوتاهي فرصت، به وقتي ديگر موكول مي‏شود؛ ان شاء الله تبارك و تعالي.

/ 1