چيستي ايمان و تجربهي ديني
احمد نراقي چكيده: ايمان از ديدگاه فيلسوفان، اعتقاد به يك گزاره است. اما از نظرگاه عارفان، ايمان يك نوع اعتماد تمامعيار و شورمندانه است به نام «عشق». براي تشخيص اصالت تجربهي ديني معيارهايي وجود دارد كه بعضي عام و بعضي شخصياند. تفاوت تجربهي پيامبران و عارفان در ابلاغ پيام و رسالت است.تئوريهاي مختلف در مورد چيستي ايمان كدامند؟ در تئوريهاي عارفانه نسبت ايمان و عشق و ارتباط ميان اين دو چگونه است؟در مورد چيستي ايمان، مدلها و تئوريهاي مختلفي وجود داشته است. تلقي فيلسوفانه از ايمان عبارت است از اعتقاد به نوعي گزاره. از نظر حكماي مسلمان، «ايمان به خداوند» يعني اعتقاد به اينكه گزارهي «خدا وجود دارد» صادق است.در اين چارچوب، گويي ايمان عبارت است از نوعي اعتقاد قطعي و مسلم و يقيني نسبت به صدق يك گزاره. اما در تلقيهاي عارفانه، ايمان عناصري فراتر از عناصر اعتقادي دارد. تعاليم درون ديني نيز به ما همين نكته را ميآموزد. از نظر عارفان ما ايمان نوعي اعتقاد نيست؛ ايمان نوعي اعتماد، توكلورزيدن و خويشتن را به ديگري سپردن است. بنابراين، در چارچوب مدل دوم، ايمان عبارت است از اعتماد به يك شخص يا يك موجود متشخص؛ يعني اولاً، يك اعتماد است و ثانيا، موضوع و متعلقش يك شخص است. اما ما هر نوع اعتمادي را هم ايمان تلقي نميكنيم؛ بلكه اعتماد بايد تمامعيار باشد؛ يعني شخصي همهي وجود خود را، به تمامي، به او ميسپارد. نكتهي ديگر، اينكه اعتمادي كه منجر به ايمان ميشود، خيلي شورانگيز و شورمندانه است و عواطف انسان را برميانگيزد. گوهر ايمان، در تلقي عارفانه، همان «عشق» است. اعتمادهاي ايمانگونه همچون اعتماد به يك دوست است؛ نه اعتماد به يك متخصص. اعتماد به يك دوست فقط براي وجود و خود اوست؛ نه براي استفادهي ابزاري از او.بنابراين، در زندگي شخص يك تحول اساسي رخ ميدهد و زندگي خويشتنمدارانهي فرد تبديل به يك زندگي معشوقمدارانه ميشود. اين امر دو پيامد دارد:اول آنكه فرد به بيرون از خود رهنمون ميشود. انسان به مثابه اتم است و همواره تمايل دارد در خود فرو رود. چند عامل اساسي هست كه ما را به سمت بيرون رهنمون ميكند: يكي عنصر sexuality است كه، در واقع، از مهمترين عواملي است كه انسان را به بيرون رهنمون ميكند، و البته بدويترين نوع انشراح وجودي است؛ يك بنيان ديگر زبان است؛ عامل بعدي، كه از اين دو رفيعتر است، عشق است. البته عشق، هم بنيان sexulميتواند داشته باشد و هم بنيان زباني.دوم آنكه معشوق تمام نيروها و انرژيهاي متفرق وجود انسان را حول خود سامان ميبخشد. عشقهاي انساني نيز ميتوانند اين نقش را ايفا كنند و به همين دليل است كه عشقهاي انساني در سلوك معنوي و سلوك عرفاني اين قدر مهماند؛ چنان كه عارفان گفتهاند: «المجاز قنطرة الحقيقه».بنابراين، به يك معنا، گويي ايمان در نظر شخص مؤمن عارف، از اعتقادات فارغ است. شما وقتي عاشق كسي ميشويد، براي اثبات وجودش، دليل نميآوريد. فرد عاشق با مكانيسمي كه خودش هم چندان به آن آگاه نيست دل از كف ميدهد و وقتي كه دلش رفت، اصلاً ذهنش معطوف به اين استدلالها نيست. به همين دليل است كه عارفان مسلمان، بحثهاي كلامي و اعتقادي را، كه تأمل در حوزهي اعتقادات است، به چيزي نميگرفتند.نكتهي مهم ديگر آن است كه تجربههاي ايماني در بستر هر نوع نظام اعتقادي شكل نميگيرد. يعني نوع اعتقادات فرد، نوع تجربيات فرد را هم مشخص ميكند. در تجربههاي ديني، تربيت مذهبي خيلي مهم است.اعتقادات، دستكم، دو نقش مهم براي تحقق ايمان ايفا ميكنند: اول اينكه اگر فرد ايمان دارد، ايمان او را معقول ميكنند؛ نكتهي دوم اين است كه امتناعهاي آن ايمان را هم ميتوانند مرتفع كنند. گرچه نقدهاي عقلي آن تجربههاي عشقي ـ ايماني را منطقا منتفي نميكنند، ولي ميتوانند به لحاظ تاريخي نوعي دلسردي براي فرد ايجاد نمايند.بنابراين، ايمان ميتواند مثل تجربهي عشقي، اوج و فرود و عمق و سطوح متفاوت داشته باشد؛ ممكن است در اثر مؤانست و ارتباط با خداوند، ظرفيت وجوديش عمق و ژرفاي بيشتري پيدا كند. به هر حال، عشق يك هنر است كه هرچه فرد در آن ورزيدهتر شود، سطح ايمان او هم ارتقاي بيشتري خواهد يافت. ايمان واقعهاي نيست كه يك بار و در يك سطح و براي هميشه اتفاق افتد؛ فرآيندي است كه فرد ميتواند در آن ورزيدگي بيشتري پيدا بكند و، در اين امر، اعتقادات ميتواند تسهيل كننده باشند.چه ضوابطي براي تشخيص اصالت ديني وجود دارد؟ آيا اين معيارها براي همهي افراد، در همهي دينها مشترك است؟براي تشخيص اصالت يا عدم اصالت تجربههاي ديني چند ضابطه وجود دارد: مجموعهاي از اين ضابطهها عمومياند و برخي از آنها شخصي. براي مثال، اگر شخصي تجربهي ديني ـ ايمانياي را از سر گذرانيد و شخصيت فردي او شكوفا و تلطيف شد، نسبت به زيباييها حساس و به لحاظ اخلاقي شريف گرديد، آنگاه ميتواند آن تجربه را نسبت به تجربهاي كه فاقد آن ويژگيهاست، اصيل بداند. همچنين اينكه تجربهي شخص پيامدهاي خيلي خوبي در سطح اجتماعي دارد و ساختار اجتماعي و روابط اجتماعي را سالم ميكند، نشانهي اصالت آن تجربه است. همينطور، تجربهاي كه با تجربهي بزرگان آن سنت، همآهنگي بيشتري داشته باشد و مراجع حجيت ديني، آن را تأييد كنند، در مقايسه با ديگر تجربهها، اصيلتر است.اما اين ضوابط و معيارها عام هستند. شخصي كه به يك دين خاص التزام دارد، چند معيار يا قيد خاص را نيز در كار خود منظور ميكند. براي مثال اگر عارفي مسلمان باشد، مسلمان بودن اين عارف، دو شرط يا قيد را بر او الزام ميكند: قيد اول اين است كه در حيات روحي و معنوي او، شخصيت كانوني، شخصيت پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم باشد؛ يعني او بايد تجربههاي خودش را هميشه با تجربههاي پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم موزون كند. قيد دوم اينكه قرآن به مثابهي متن مقدسي كه تجلّيگاه تجربههاي قدسي پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم است، براي او حجيت داشته باشد. بنابراين، فرد مادام كه خودش را با اين دو كانون، يعني قرآن و شخصيت پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم موزون كند، مسلمان است. در اديان توحيدي، متن و شخصيت، هر دو، در كانوناند؛ ولي در ادياني مثل بوديسم، شخص در كانون است و متون جنبهي حاشيهاي دارد.به محض آنكه فردِ صاحب تجربه، تجربههاي خودش را با مراجع حجيت در يك سنت ديني خاص موزون نكرد، از آن سنت بيرون ميآيد. دين او يك دين شخصي ميشود و اگر اين فرد تجربهي خود را به ديگران بباوراند و ديگران را به دين خود معتقد كند، يك دين جديد متولد شده است. بنابراين، فرد ممكن است تجربههايي تازه به دست آورد و در نتيجهي اين تجربهها، پارهاي از اعتقادات و سنت پيشين خود را نقد و نفي كند؛ اما نقد و نفي، گاه به معناي بسط آن سنت است؛ يعني فرد همچنان به كانونهاي اصلي آن سنت التزام دارد و گاهي هم به معناي گسست از آن سنت و پايهگذاري يك سنت جديد است.مرز خروج از يك سنت ديني، و به طور مشخص اسلام، چيست؟ما فرد را تا زماني مسلمان ميدانيم كه به وحدانيت خداوند، رسالت پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم و ضروريات دين اعتقاد داشته باشد. دو ركن اول ضرورياند و اگر فرد ميخواهد مسلمان بماند، بايد به اين دو ركن گردن نهد؛ اما ركن سوم به اين معناست كه فرد محقق بايد به هر آنچه ضروري دين ميداند، گردن نهد و در برابرش تسليم شود؛ يعني هر چيزي را كه فهميد خداوند يا شخص نبي به آن راضياند، به آن رضايت بدهد و از هر آنچه آنها ناخشنودند، پرهيز كند.تشخيص اين ضروريات به عهدهي محققان است؛ اما اگر تشخيص داد و عمل نكرد، از چارچوب بيرون آمده است و يا دين شخصي اختيار كرده است.چه رابطه و چه تفاوتي ميان تجربهي عارفان با تجربهي پيامبران وجود دارد؟مطابق مذهب عامه، تجربهاي كه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم كسب ميكند با تجربهاي كه يك عارف از سر ميگذراند، تفاوت ماهوي دارد. پيامبر به يك ارتفاعي از تجربههاي معنوي و قدسي ميرسد كه غير نبي از آن تجربهها محروم و بينصيب است. تئوري ديگري هم وجود دارد كه ميگويد تجربههاي وحياني پيامبر، تفاوت ماهوي با تجربههاي عارفان و اولياي الاهي ندارد؛ تفاوت در «درجه» است؛ نه در «ماهيت».البته معياري عقلي و تجربي براي داوري وجود ندارد؛ اما يك نكته قابل توجه و دفاع است: در تجربههاي وحيانيِ پيامبران، سطحي وجود دارد كه به عهده عارفان نيست و آن ابلاغ پيام يا «رسالت» است؛ يعني هر تجربهي معنوي و قدسي، با هر درجهي علو و رفعت، لزوما با رسالت ملازمت ندارد.حرفهايي كه خداوند به موسي ميگويد دو سطح دارد: سطح اول اين است كه خداوند دو پيام اصلي همهي اديان توحيدي(يگانگي خداوند و وقوع قيامت) را بيان ميكند. در سطح دوم، وقتي اين گفتوگو تمام ميشود، خداوند با موسي گپ ميزند: اي موسي در دست راستت چيست؟ و موسي هم شروع ميكند به گپ زدن: «اين عصاي من است و به آن تكيه ميكنم و...» خداوند با بندهاش گل ميگويد و گل ميشنود. اينجا ديگر رسالتي در كار نيست؛ يك گفتوگوي دوستانه ميان محب و محبوب است. اگر سطح اول تجربهي وحياني منحصر به پيامبر باشد، دليلي ندارد كه سطح دوم را منحصر به نبي بدانيم.رسالت و وحي رسالتآميز خاتمه پيدا كرده است؛ يعني خدا آن پيامهاي اصلي را كه براي تأمين سعادت انسان يا ايمني او از شقاوت لازم بوده، گفته است. در واقع خاتميت به معناي آن است كه خداوند حرفهاي اصلياي را كه ميخواست به آدمها بزند، گفته است و اين كار تمام شده است؛ ولي باب گفتوگو ميان انسانها و خداوند بسته نشده است.وقتي ميگوييم دين كامل شده است، معنايش اين است كه خداوند آن چيزهايي را كه براي تأمين سعادت انسانها و سلامت نفس آنها لازم بوده است، گفته است. البته بايد توجه شود كه دين براي متوسطين است. در دين آن حدّي كه براي تأمين سلامت متوسطين مورد نياز بوده، آمده است. ولي عدهاي ممكن است در تجربههاي معنويشان سلوك بكنند و به حدود بالاتري هم دسترسي پيدا بكنند و، به يك معناي ديگر، خود دين در بسط تاريخي خودش تكامل پيدا ميكند.آيا، براي عموم، تشخيص ضروريات دين و فهم مقصود شارع ميسر و يكسان است؟فهم مقصود شارع، يك كار مضبوط و روشمند است؛ اگر چه ممكن است روشها يا تلقي ما از روشها با هم متفاوت باشد. مسلمان كسي است كه عزمش بر اين باشد كه زندگي، حيات و سلوك خودش را با كانون سنت اسلامي، يعني شخص نبي و متن قرآن، موزون كند. اما در مقام فهم اين كتاب و سنت، ممكن است ميان روش، مبادي، الگوها و ساختارهايي كه مسلمانان در فرآيند فهم اتخاذ ميكنند، تفاوت وجود داشته باشد؛ در نتيجه ممكن است درك و دريافتهاي متفاوتي حاصل شود. اين ملاحظات بعد از آن است كه فرد حجيت و سنت را پذيرفته باشد. اگر نپذيرد، اصلاً وارد سنت اسلامي نميشود. مسلمان يعني كسي كه آنچه را كه فرمان قطعي خداوند است، انجام دهد و حيات ديني و سلوك ديني خود را با اين كانونها موزون كند. به هر حال فرد آنچه را كه شرط عقل است، رعايت ميكند و وقتي كه پژوهش خود را انجام داد، به هر نتيجهاي كه رسيد، آن نتيجه براي او حق و لازمالاجراست. بنابراين، اصل اين است كه افراد به ضروريات دين گردن بنهند ولو مصاديق اين ضروريات را متفاوت ببينند.البته معمولاً عرف اهل علم روي كلياتي اجماع ميكنند و به توافقي ميرسند. اين اجماع مطابق منطق خاصي تحول ميپذيرد، يا مطابق منطق خاصي در برابر تحولات مقاومت ميكند. در هر صورت حدي از اجماع قابل حصول است و فرد مكلف است به آنچه حق يافتهاست، گردن نهد. حقيقت اسلام، در واقع تمكين در برابر حق است.بسياري از مفاهيم در قرآن، حداقل ظاهرا به لحاظ اهميت، قابل مقايسه با هم نيستند. با وجود اين، آيا همهي چيزهايي كه در قرآن آمده، واقعا براي سعادت بشر لازم بوده است؟ آيا ممكن بود بسياري از آنچه در قرآن آمده، نميآمد و باز هم پيام خداوند كامل ميبود؟بايد ميان دو موضوع تفكيك قايل شويم: اموري كه براي بقاي مقصود و مراد گوينده لازماند و اموري كه در پيام گوينده ذاتي است. سخن اين است كه همهي آنچه در قرآن آمده براي القاي معناي سعادت بخش خداوند لازم بوده است؛ ولي همهي آنچه در قرآن آمده، در پيام وحي ذاتي نبوده است؛ بلكه برخي عناصر بالعرض، اما لازم، هم در متن منعكس است و حضور عناصر بالعرض در متن اجتنابناپذير است.اشاره
چنان كه پيداست، مقصود اصلي نويسندهي محترم، شرح ايمان و عشق از ديدگاه عارفان و مقايسهي آن با نگرش حكيمان و متكلمان است. در مجموع، به نظر ميرسد كه تفسير ايشان از سخنان عارفان مسلمان، بيشتر تحت تأثير عارفان مسيحي و الاهيدانان پروتستان صورت گرفته و او نيز چون پارهاي از نويسندگان معاصر، نتوانسته است ميان عرفان اسلامي و الاهيات جديد مسيحي فرق و تمايز بگذارد. پوشيده نيست كه علي رغم پارهاي شباهتها بين اين دو حوزه، به دليل تفاوتهاي اساسي ميان اسلام و انديشهي مسيحي در تفسير ايمان و معرفت، نميتوان به سادگي ميان اين گونه مفاهيم در اسلام و مسيحيت، مقايسه كرد. ملاحظات زير علاوه بر توضيح موارد افتراق به نكات ديگري نيز اشاره دارد:1. نويسنده، پس از آنكه تلقي فيلسوفانه را عبارت از «نوعي اعتقاد قطعي و يقيني نسبت به صدق يك گزاره» تعريف ميكند، معتقد است از نظرگاه عارفان «ايمان نوعي اعتقاد نيست؛ ايمان نوعي اعتماد، توكل ورزيدن و خويشتن را به ديگري سپردن است» و اضافه ميكند كه «ايمان عبارت است از اعتماد به يك شخص يا يك موجود متشخص». در مورد اين سخنان بايد توجه داشت كه تعريف يادشده از ايمان، دقيقا همان تعريفي است كه عمدتا در مذهب پروتستان ارائه ميشود و حتي مورد پذيرش همهي مسيحيان، بهويژه متفكران بزرگ مذهب كاتوليك، نيست. اين تعريف، در سالهاي اخير، از طريق مكتب ايمانگروي1 كييركگارد به روشنفكران مسلمان رسيده است و بدون توجه به رگهها و ريشههاي آن دائما تكرار ميشود. در متون اصلي عرفان اسلامي هرگز ايمان به اموري مانند «اعتماد» و «توكل» تفسير نشده است؛ بلكه اين امور را، حداكثر، از پيامدها يا نشانههاي ايمان شمردهاند. ايمان در عرفان اسلامي همواره با يك «ديدن» و «دانستن» توأم است و «تصديق» و «يقين» از مؤلفههاي معنايي آن به شمار ميآيد.2 تفاوت منظر عارفان و حكيمان در ماهيت ايمان اين است كه حكيمان تصديق را امري ذهني و عارفان امري قلبي و شهودي ميدانند. از مجموع كلمات عارفان به دست ميآيد كه ايمان هر چند از عقل جزوي و زيركيهاي فيلسوفانه برتر است، ولي خود محصول عقل كلي و جان آدمي است. در متون عرفاني ديده نشده است كه ايمان را به طور كلي امري فراتر از عقل دانسته باشند.2. اشتباه ديگر نويسنده، خلط ميان ايمان و عشق از ديدگاه عارفان است. وي معتقد است كه «گوهر ايمان در تلقي عارفانه، همان عشق است. اعتمادهاي ايمان ما مثل اعتماد به يك دوست است؛ نه اعتماد به يك متخصص.» در عرفان، عشق مرحلهاي فراتر از ايمان است كه هر چند لزوما بايد از ايمان بگذرد، ولي به آن مرحله بسنده نميكند. عاشقي در فراسوي وادي كفر و ايمان است و با عقل و جان نسبتي ندارد. براي نمونه، عطار نيشابوري ميگويد:
در خطاب آيد ترا كز جا برآي
ترك ايمان گير و جان را برفشان
عشق تو از كفر و ايمان برتر است
عاشقان را لحظهاي با جان چه كار
عشق را با كفر و با ايمان چه كار
گر تو را گويند از ايمان برآي
تو كه باشي اين و آن را برفشان
مُنكِري گويد كه اين بس منكَر است
عشق را با كفر و با ايمان چه كار
عشق را با كفر و با ايمان چه كار
1. fideism
2. كلابادي، در تعريف ايمان، در التّعرف، صفحهي 79 چنين ميآورد: «اصلالايمان، اقرار اللسان بتصديق القلب وفروعه العمل بالفرائض» همچنين در صفحهي 83 همان كتاب آمده است: «الايمان تحقيق و اعتقاد و الاسلام خضوع وانقياد». عطار نيشابوري در تذكرة الاولياء از ابوعبداللّه حنيف آورده است: «ايمان تصديق دل است به آنچه از غيب بدو كشف گردد.» همچنين كاشاني در مصباح الهدايه، صفحهي 53 تصريح ميكند: «ايمان درست آن است كه مؤمن در عقيدهي خود به درجهي يقين رسد.» عبدالكريم جيلي نيز در كتاب الانسان الكامل ايمان را به «تواطوءالقلب علي ما بعد عن العقل و دركه» تعريف ميكند.