دین و دانشگاه در ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دین و دانشگاه در ایران - نسخه متنی

مصاحبه شونده: احمد رجب زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دين و دانشگاه در ايران

احمد رجب‏زاده

ايران ، 10 ـ 13/6/81

چكيده: نويسنده در اين مقاله به چالش‏هاي موجود ميان كاركرد اصلي دانشگاه كه توليد معرفت علمي است، با باورها و ارزش‏هاي برآمده از التزام به مرجعيت دين مي‏پردازد و تحقيقي پيمايشي را بر اساس نمونه‏اي از دانشجويان ارائه مي‏دهد.

دانشگاه پديده‏اي مدرن است كه گاه از آن به عنوان هسته اصلي تداوم‏بخش مدرنيته ياد مي‏شود. به همين جهت، در فرهنگ و ساختار آن، حضور ارزش‏هاي مرتبط با مدرنيته را مي‏توان يافت. دانشگاه در خاستگاه اصلي‏اش(غرب) با مجموعه‏اي از ارزش‏ها و باورها پيوند دارد كه مِرْتون از آن به عنوان «اخلاقيات علمي» ياد مي‏كند؛ هنجارهايي كه ذيل عنوان عام‏گرايي، اشتراك‏گرايي، بي‏طرفي عاطفي و شك سازمان‏يافته طبقه‏بندي شده است. دانشگاه با چنين فرهنگي، در جريان گسترش نظام سرمايه‏داري، به همراه ديگر پديده‏هايي كه خاستگاهشان غرب است، به جامعه‏هاي ديگر منتقل گرديد و در طول زمان، به صورت بخشي از ساختار اين جوامع درآمد. دانشگاه در ايران نيز از اين قاعده مستثنا نيست؛ با اين تفاوت كه در ايران ـ برخلاف بعضي كشورهاي ديگر، همچون ژاپن، كه دانشگاه‏هاي جديد در پيوند با سنت آموزشيِ گذشته بنيان گذاشته شد ـ دانشگاه در يك گسست تقريبا كامل از نهادهاي آموزشي گذشته شكل گرفت و نيروهاي پشتيباني‏كننده آن، زماني به تأسيس آن همت گمارند و آن را تقويت كردند كه در تقابل با نيروهاي اجتماعي ديگري چون روحانيت قرار داشتند. لذا دانشگاه در ايران، افزون بر كاركردهايش در جهان سوم، كاركرد تقويت‏كننده بنيان‏هاي يك بخش از جامعه در مقابل بخش ديگر را هم پيدا نمود، و از آنجا كه دانشگاه با بدنه نخبگان سياسي پيوند داشت ـ آن هم نخبگاني كه عمدتا در معارضه با سنت بودند ـ اين مداخله، مقابله با سنت، به‏ويژه در عرصه دين، را تقويت مي‏كرد.

انقلاب اسلامي واقعه‏اي بود كه در آن، شرايط محيطي دانشگاه دچار تغيير اساسي گرديد. انقلاب با داعيه بازگرداندن دين به عرصه زندگي اجتماعي و تفكيك‏ناپذيري دين از سياست شكل گرفت و نيروهاي پشتيبان آن را طيفي از نيروهاي سنتي تا معترضين به جريان نوسازي تشكيل مي‏دادند. اين شعارها، در كنار جهت‏گيري مقابله با فرهنگ غربي، اموري بود كه به صورت پنهان و آشكار، فرهنگ دانشگاهي را به مبارزه مي‏طلبيد و از آنجا كه دانشگاه ايران به عنوان دانشگاهي جهان سومي در معرض نفوذ قدرت سياسي قرار داشت، در اين مرحله كه سياست با دين آميخته شده بود، از طريق اين نفوذ، عنصر ديني حضور بيشتري در دانشگاه پيدا كرد.

افزون بر اين تغييرات محيطي، تلاش‏هاي مستقيم در جهت تغيير فضاي فرهنگي دانشگاه‏ها از سوي حكومت و انقلابيون، اقدام ديگري است كه به چالش درون دانشگاه ابعاد جديدي مي‏بخشيد. از جمله مي‏توان به «انقلاب فرهنگي» به عنوان يكي از اقدامات فراگير و پردامنه اشاره نمود. انقلاب فرهنگي با هدف تغيير در فرهنگ دانشگاهي و تغيير نيروهاي دروني آن انجام گرفت. گسترش ارزش‏هاي ديني و سياسي در كنار ارزش‏ها و هنجارهاي علم، به شكل ايجاد دو سپهر ارزشي و هنجاري در آمده است كه استاد و دانشجو بايد به لحاظ‏هاي مختلف خود را با آنها سازگار نمايند.

به نظر مي‏رسد چالش مورد اشاره چالشي پايدار است كه در ضرورت‏هاي كاركردي جامعه ريشه دارد و نتيجه شرايط ساختاري است. از يك سو، در ساختار كلان نظام جهاني، براي حفظ درجه‏اي از استقلال و فرهنگ و هويت، تكيه بر فرهنگ بومي و اسلامي ضرورتي است كه نمي‏توان بر آن چشم بست. از سوي ديگر، براي ادامه حيات در شرايط كنونيِ جهان، علم و به تبع آن تكنولوژي، به عنوان ابزار قدرت و قدرتمندي، ضرورتي است كه نمي‏توان آن را ناديده گرفت. با قبول درجاتي از چالش و ناسازگاري ميان دو مجموعه از ارزش‏هاي علم و دين و تأثيرپذيري آنها از يكديگر، اكنون اين پرسش مطرح مي‏شود كه اين چالش به چه شكلي مي‏تواند حل شود و افرادي كه با اين چالش درگيرند، چگونه آن را حل مي‏كنند يا مي‏توانند حل كنند؟

مرور تاريخي چالش علم و دين نشان مي‏دهد كه در جريان توسعه علم، در پرتو يافته‏هاي گوناگون علمي و فكري چند قرن اخير، شكل‏هاي مختلف دين‏ورزي پديد آمده است كه هر يك، با توجه به تأكيدي كه بر ساير اقسام معرفت داشته‏اند و به ميزان توجه و اصالت‏دادن به عقل و تجربه و نوع آن، نوعي از دين ورزي را قابل دفاع دانسته‏اند.

مي‏توان گفت اگر دين سنتي را ديني در نظر بگيريم كه در آن اعتقاد به وحي و نص محور است و عقل مددرسان آن مي‏باشد، با توسعه معرفت علمي، كه با توسعه عقل‏گرايي همراه است، صورت‏هاي ديگري از دين‏ورزي پديد مي‏آيد كه مهم‏ترين آن عبارت‏اند از:

1. ديني كه در آن، عقل و علم، هم‏تراز و همراه با وحي، ما را به خدا رهنمون مي‏شوند(دين اهل ذوق)؛

2. ديني كه در آن عقل و علم، مستقل از وحي و حاكم بر وحي، ما را به خدا رهنمون مي‏شوند(شريعت عقلي دئيسم)؛

3. نفي دين توسط عقل و علم كه با علم‏گرايي، عقل‏گرايي و تجربه‏گرايي خام همراه است؛

4. دينِ شخصي كه بر تجربه شخصي از امر قدسي استوار است و قلمرو آن از عقل و علم تفكيك شده است؛

5 . دين اخلاقي كه بر تجربه اخلاقي تكيه مي‏كند و قلمروي هستي‏شناختي را ترك مي‏گويد؛

6. نص‏گرايي و بنيادگرايي كه بر نقد و نفي علم و عقلانيت جديد از يك سو، و تأكيد بر وحي و سنت، از سوي ديگر، استوار است؛

7. تلقي نمادي از آموزه‏هاي ديني مغاير با يافته‏هاي علمي.

برخورد با غرب و انديشه‏هاي آن در ايران سبب شده است تا رويكردهاي مشابهي در اين زمينه از سوي روشن‏فكران و روحانيت اتخاذ شود. حفظ رويكرد سنتي در مقابل علم جديد از سوي روحانيت، مشابه رويكرد نص‏گرايانه است.

روشن‏فكران ديني گروهي هستند كه كوشيده‏اند تا به نحوي ميان علم و دين سازگاري برقرار كنند. رزاقي در نوعي گونه‏شناسي از گفتمان روشن‏فكران ديني، به گونه‏اي همين تفاوت برداشت را در سه پارادايم احيا و اصلاح دين، انقلابي‏گري و عرفي‏گري نمايانده است. از نگاه او «احيا و اصلاح» عبارت است از تجديد بناي عقلاني نظام اعتقادات ديني بر بنيان عقلانيت، كه با نوعي عقلاني كردن قلمرو قدسي همراه است. در پارادايم انقلابي‏گري، مفهوم مبارزه سياسي در تفسير مفاهيم ديني نقش محوري دارد. اين تعبير، از يك سو، قلمرو دين را به عرصه سياسي باز مي‏كند و نوعي گسترش قلمرو است و از سوي ديگر، با نوعي عقلاني و ايدئولوژيك كردن دين همراه است كه نوعي سكولاريزاسيون(در بعضي تعابير آن) است. شريعتي چهره برجسته اين انديشه است. به اعتقاد رزّاقي، دوره تسلط پارادايم عرفي‏گري به بعد از جنگ تحميلي باز مي‏گردد كه در آن، با تكيه بر عقلانيت انتقادي، در امر دين بازنگري مي‏شود. مخالفت با تعبير ايدئولوژيك، تفكيك دين از معرفت ديني، نفي نظريه «دين براي دنيا»، نقد مديريت فقهي و تأكيد بر مديريت علمي از ويژگي‏هاي اين پارادايم است.

بنابراين مي‏توان گفت دانشگاه‏هاي ايران نيز به ميزاني كه با باورها و ارزش‏هاي مرتبط با علم، و در بياني كلي‏تر، با مدرنيته درگير شده‏اند، در دين‏ورزي هم از الگوهايي مشابه الگوهاي غربي پيروي كرده‏اند. متناظر با اين فعاليت ذهن در سطح روشن‏فكران، مي‏توان انتظار داشت كه در سطح دانشجويان نيز كه مصرف‏كنندگان دانش توليدشده‏اند و سپس به جرگه توليدكنندگان مي‏پيوندند، اين نوع گرايش‏ها ديده شود.

حال با توجه به آنچه گذشت، با ارائه يك گونه ذهني (تيپ ايدئال) از دانشجويي كه با دين سنتي وارد دانشگاه مي‏شود، در پي آنيم تا چالش‏هاي او را در عرصه جديد بررسي كرده و امكان‏ها و راه‏حل‏هايي كه به لحاظ نظري براي خروج از اين چالش‏ها فرا روي اوست، ارائه كنيم:

در دين‏داري سنتي، يكي از باورهاي اساسي و بنيادي، باور به اصالت وحي و متن مقدس است كه به صورت تاريخي و از طريق سنت به ما رسيده است. اين امر بدان معناست كه يك منبع‏شناختي به نام وحي وجود دارد كه تنها كاركرد عقل در حد ارزيابي امكان تحقق آن است؛ نه آنكه يك مرجع دريافت‏كننده باشد. بنابراين هرگونه معرفت بشري، آن‏گاه كه در تغاير با وحي قرار گيرد، بايستي خود را سازگار كند. از طرفي بر اساس نظريه‏اي كه مبناي تشكيل حكومت اسلامي در ايران است، اگر جامعه بخواهد دين‏دار باشد، بايد احكام دين در آن جاري و ساري گردد. دين از طريق افراد مقدس و سپس از طريق روحانيت تداوم يافته است و كساني كه آن را مي‏فهمند و تفسير مي‏كنند، آنهايند؛ شناخت دين بيش از آنكه وامدار عقل باشد، وامدار ايمان است.

اكنون فردي با اين عقايد را در شرايط فرضي دانشگاه و در چالش با فرهنگ خاص آن قرار مي‏دهيم تا ببينيم چه تغييراتي در باورها و ارزش‏هاي او پديد مي‏آيد:

يكي از اهداف دانشگاه و از مهم‏ترين آنها توليد معرفت علمي است. به تناسبِ اين هدف، معرفت علمي به عنوان دانش مطلوب(حقيقت) مورد تأكيد قرار مي‏گيرد. در صورتي كه معرفت علمي را در كنار ديگر معرفت‏ها از جمله معرفت فلسفي و مذهبي قرار دهيم، اين امر با نوعي ارجحيت قائل شدن براي معرفت علمي نسبت به ساير معرفت‏ها همراه است. بنابراين مي‏توان انتظار داشت كه در زمان تحصيل در دانشگاه چنين اعتقادي تقويت گردد. بنابراين مي‏توان گفت يكي از چالش‏ها كه شايد جدي‏ترين چالش هم باشد، چالش مربوط به مرجعيت علم و وحي(دين) است. مي‏توان گفت دانشگاهيان و دانشجوياني كه دغدغه ديني دارند، به جهت تعلق و تعهد دوگانه به دين و علم، عمدتا رويكرد نسبي‏گرايي معرفتي را برمي‏گزينند كه با پذيرش نوعي عرفي‏شدن و تفكيك عرصه‏ها همراه خواهد بود. و بهترين حالتي كه براي اين دانشگاه مي‏توان انتظار داشت ـ كه با ساختار و اهداف توليد و رشد معرفت علمي سازگاري دارد ـ همين حالت است. اقبال دانشگاهيان و دانشجويان به آراي سروش در سال‏هاي اخير را هم مي‏توان بر همين اساس تحليل كرد. دانشجوياني كه از يك سو به مذهب و از سوي ديگر به معرفت علمي تعلق خاطر دارند، در سازگار نمودن آنها با يكديگر به رويكرد نسبي‏گرايي معرفتي مطرح شده از سوي دكتر سروش مي‏رسند. درحالي‏كه طرد اين ديدگاه با توجه به ساختار دانشگاه و اهميت و توانايي معرفت علمي، نه تنها راه را بر توسعه گرايش‏هاي ديني در دانشگاه باز نمي‏كند، بلكه راه را بر علم‏گرايي افراطي و مخالفت با مذهب به صورت جزمي هموار مي‏كند.

در بررسي تجربيِ ادعاهاي مطرح شده، در تحقيقي كه در نيمه دوم سال 79 انجام گرفت، از سويي شاخصي براي سنجش علم‏گرايي در بين دانشجويان ساخته شد و از سوي ديگر، براي ارزيابي انواع دين‏داري، تلقي دانشجويان از دين، راه‏هاي شناخت خدا، مناسك‏گرايي و نظر دانشجويان در خصوص جايگاه روحانيت در دين، مقياس‏سازي گرديد و در جامعه‏اي آماري با 861 نفر نمونه، اين تحقيق صورت پذيرفت.1

بررسي مقادير همبستگي ميان شاخص‏هاي علم‏گرايي و شاخص‏هاي دين‏ورزي نشان مي‏دهد كه با افزايش نمره فرد از شاخص علم‏گرايي، مخالفت وي با حصر شناخت دين مستقل از پيامبران، و هم‏ترازي شناخت خدا از طريق طبيعت و شريعت افزايش مي‏يابد. به عبارت ديگر، علم‏گرايي با كاهش باور به راه‏هاي سنتي شناخت دين و به تبع آن، دين سنتي همراه است. قبول هم‏ترازي شناخت خدا، گرايش بيشتر به دين اهل ذوق، و باور به امكان شناخت دين مستقل از پيامبران، گرايش به دين عقلي را نشان مي‏دهد. در بحث از ماهيت دين و تلقي فرد از آن، مقادير همبستگي نشان مي‏دهد كه علم‏گرايي رابطه معناداري با تلقي تجربي ندارد؛ اما با افزايش علم‏گرايي، تلقي مادي‏گرايانه از دين تقويت و تلقي سنتي از دين تضعيف مي‏گردد. با افزايش علم‏گرايي، باور افراد به مرجعيت روحانيت كاهش يافته و اعتقاد به عدم نياز به روحاني براي فهم دين و باور به اينكه مي‏توان دين را از طريق متخصص غيرروحاني شناخت، افزايش مي‏يابد. با افزايش علم‏گرايي، مخالفت با مناسك‏گرايي هم افزايش مي‏يابد. در يك نگاه كلي مي‏توان گفت كه با افزايش علم‏گرايي باور افراد به دين سنتي و مؤلفه‏هاي آن كاهش مي‏يابد.

اشاره

بي‏ترديد پژوهش‏هايي در زمينه بررسي ساختار نظام آموزشي ـ پژوهشي دانشگاه و ديگر مراكز توليد علم از جمله ضرورياتي است كه نبايد به آن بي‏توجه بود. از اين جهت، تلاش محقق و نويسنده محترم اين نوشتار قابل تقدير است. خلاصه مدعاي اين مقاله آن است كه ساختار نظام توليد معرفت در دانشگاه‏ها به گونه‏اي است كه به نوعي علم‏گرايي مي‏انجامد؛ حال آنكه ارزش‏هايي كه دستگاه رسمي و مراجع ديني ما از آن حمايت مي‏كنند و به ترويج آن مي‏پردازند، نوعي دين‏ورزي است كه بر سنت ديني و اعتناي به مرجعيت وحي مبتني است. ازاين‏رو، چالشي در ذهن دانشگاهيان ما روي خواهد داد كه از آن به چالش ميان علم‏گرايي و دين‏ورزي تعبير مي‏شود.

نويسنده محترم اين چالش را بر اساس بنيان نظري بحث، يعني تنافر علم‏گرايي و دين‏ورزي سنتي به عنوان فرضيه خود برگزيده‏اند و با يك تحقيق پيمايشي و انتخاب گويه‏هايي براي هر يك از دو طرفِ شاخص، اين چالش را به اثبات رسانده‏اند. با اين حال ملاحظاتي در اين تحقيق به ذهن مي‏رسد:

1. طبيعي است دانشگاه‏هاي ما به دليل سابقه و نوع ارتباط آنها با علوم در كشورهاي غربي و توسعه‏يافته، عوارض ناشي از علوم غربي را با خود به همراه دارند. در سال‏هاي پس از انقلاب، به‏ويژه پس از انقلاب فرهنگي، همواره بحث‏هاي نظري جدي‏اي درباره وضعيت استراتژيك علوم، خصوصا علوم انساني، در ميان نخبگان جامعه ما وجود داشته است. ارتباط علوم با بنيان‏هاي نظري ديني و مقوله اسلامي شدن يا اسلامي كردن دانشگاه و اسلامي كردن علوم انساني، و اموري از اين دست بيانگر نگاه‏هاي متفاوت و در عين حال حساسيت اين بحث است. به همين دليل، لازم است ابعاد اين مسئله و اساسا رويكرد معقول در قبال دستگاه‏هاي توليد كننده علم، به خوبي روشن گردد تا نزاع ميان هواداران علم جديد و فرآيند توليد آن در غرب با سنت‏گرايان داوري شود. جوانان ما همواره با شعار تكريم علم و دانش و لزوم اخذ آن بدون نگاه به منشأ آن روبه‏رو بوده‏اند و حتي كساني ادعا مي‏كردند اساسا ارزش‏هاي ديني ما اقتضا دارد كه علوم غربي را فراگيريم و به گسترش آن بپردازيم. از سوي ديگر، ادعا مي‏شود كه علم غربي بر بنياني الحادي و جدا از نگرش ديني استوار شده است و نبايد آن را در امتداد علومي دانست كه مورد تأييد عالمان دين‏مدار ما بوده است و ميان علم غربي و علم ديني گسست غيرقابل انكاري است كه عدم توجه دانش‏پژوهان ما به آن عواقب بس خطرناكي را درپي خواهد داشت.

4. با فرض پذيرش اين نكته كه انفجار علمي در غرب با سائقه‏هايي غير ديني صورت گرفته است و علم در آنجا هدفي متعالي نداشته است و رويكرد غربي‏ها به علم چيزي بيشتر از اعتناي به تجربه ـ درحد ارزش معرفتي آن ـ و بيشتر بر مبناي اصالت علم است، آيا ساختار دانشگاهي ما الزاما اين عوارض را در پي خواهد داشت؟ آيا مي‏توان به گونه‏اي به گسترش و گزينش علم پرداخت كه از بنيان‏هاي معرفتي غرب و ارزش‏هاي آنجا به‏دور باشد، يا اينكه علم غربي حاصل نگرش غربي است و اين دو از هم تفكيك‏ناپذيرند؟ آيا اين علوم را در بستر ديگري نمي‏توان بازخواني كرد؟

از آنجا كه ظاهرا نويسنده محترم نگاه جامعه‏شناسانه به اين مطلب داشته‏اند، اين‏گونه پذيرفته‏اند كه علوم دانشگاهي كه برآمده از غرب و دوران مدرنيته‏اند، با عوارض خود و بدون تغيير، بلكه با دشواري‏هاي بيشتر، در بستر دانشگاه‏هاي ما مي‏رويد. گويا خواسته‏اند بر اين نكته تأكيد كنند كه حتي اگر به لحاظ منطقي اين تفكيك ممكن باشد، اما نبايد جبرهاي ساختاري و اجتماعي را كه نتيجه كاركرد پرسابقه اين علوم در غرب است ناديده گرفت.

3. نويسنده محترم با پذيرش مطلب فوق مدعي مي‏شوند كه به‏طور طبيعي اين نگرش به علم ناسازگار با هرگونه دين‏ورزي است و معتقدند ديدگاه مبتني بر «عقلانيت انتقادي» كه امثال آقاي سروش مروج آن‏اند، پارادايمي است كه بهتر از بقيه مي‏تواند به رفع چالش بپردازد؛ چرا كه به گونه‏اي ميان حوزه علم و حوزه دين تفكيك ايجاد مي‏كنند كه اين چالش را به حداقل مي‏رسانند. بر اين اساس، از نگاه جامعه‏شناختي، معتقد مي‏شوند كه نبايد با ديدگاه «عقلانيت انتقادي» به مخالفت برخاست؛ زيرا اين مخالفت به علم‏گرايي افراطي دامن خواهد زد و به گسترش چالش خواهد انجاميد و نتيجه آن، دين‏گريزي بيشتر خواهد بود؛ يعني نتيجه تحقيق نويسنده محترم اين است كه حفظ دين‏ورزي در دانشگاه، پذيرش نوعي رويكرد به مسائل ديني و معرفت ديني است كه از آن به «عقلانيت ديني» تعبير مي‏كنند و اذعان مي‏كنند كه اين نگاه و پارادايم، كه بيشتر پس از جنگ تحميلي در صحنه مطالعات ديني و در حوزه روشن‏فكري ديني خودنمايي كرد، به عرفي‏گرايي و سكولاريسم دامن مي‏زند.

5 . بنابراين نويسنده محترم توصيه مي‏كند كه حفظ دين‏ورزي در دانشگاه تنها از اين طريق ممكن است كه چالش علم‏گرايي و دين‏ورزي را از اين طريق حل كنيم؛ اما اين پرسش بسيار جدي است كه اگر رويكرد «عقلانيت انتقادي» قابل قبول نباشد چه بايد كرد؟ آيا نويسنده محترم از سر مصلحت‏جويي اين توصيه را مطرح كرده‏اند؟ شايد محمل صحيح فرمايش ايشان اين است كه به‏گونه‏اي علمي و روشمند، و نه صرفا از سر انتقاد، با اين موضع برخورد شود؛ زيرا دانشجوياني كه با اين رويكرد كنار آمده‏اند، در نتيجه واكنش‏هاي ما به رويكردهاي افراطي كشيده خواهند شد.

6. در تبيين چالش ميان علم‏گرايي و دين‏ورزي، بعضي از نكاتي را كه نويسنده محترم مدّنظر قرار داده‏اند، به‏طور جدي قابل تأمل است؛ به عنوان نمونه ايشان بيان مي‏كنند كه دين‏ورزي‏اي را كه روحانيت از آن دفاع مي‏كند، بر نوعي معرفت ديني مبتني است كه بيشتر، به‏جاي آنكه بر مبنايي عقلي استوار باشد، ايمان‏مدار است و عقل را تنها در حدي كه انسان را به خاستگاه وحي نزديك كند مي‏پذيرد و نه بيشتر. حال آنكه اگر منظور آن است كه در دين‏ورزيِ سنتي ـ كه مورد حمايت و تأكيد و تأييد روحانيت است ـ عقل را به عنوان منبع معرفتي در ساحت فهمِ گزاره‏هاي ديني و شناخت رهنمودهاي ديني به‏كار نمي‏گيرند و همواره عقل را محكوم مي‏دانند نه حاكم، اين ادعا را نه دانشجويان مي‏پذيرند تا در پس‏زمينه ذهني آنان نوعي واكنش نسبت به آن و در جهت علم‏گرايي افراطي ايجاد شود و نه اساسا چنين موضعي از جانب عالمان ديني ما ابراز شده است.

7. در اين تحقيق پيمايشي، گويه‏هايي مطرح مي‏شود كه به نظر مي‏رسد ميان آنچه دانشجو متوجه مي‏شود و برمي‏گزيند و تحليلي كه نويسنده محترم از آن دارند، تفاوت وجود دارد؛ به عنوان مثال، در مورد اين گويه كه «اعتقادي كه علم بر آن صحه نگذارد مردود است» نمي‏توان مطمئن بود كه فهم دانشجويان از علم در اينجا معرفت علمي تجربي غيريقيني است كه بتوان علم‏گرايي به معناي scientismرا از آن استنباط كرد.

8 . در هر صورت، واقعيت آن است كه نمي‏توان عوارض دانشگاه و علوم دانشگاهي را ناديده گرفت و قطعا در برنامه‏ريزي‏ها بايد موضعي اتخاذ كرد كه در عين توسعه علم، بتوان به دين‏ورزي معيار رسيد.


1. جدول‏ها در اصل مقاله آمده است.

/ 1