محمد محمدي الموتي ايران، 2 و 3/6/81چكيده: نويسنده در اين مقاله، نخست به سه شكل حكومت اشاره ميكند و ميگويد شكل حكومت اسلامي بايد دموكراسي باشد. در ادامه ميكوشد نشان دهد كه گوهر دين، اخلاق و معنويت است و حكومت ديني بايد در پي گسترش اخلاق و معنويت باشد، نه شكل خاصي از دين.رابطه دو عنصر دين و دولت، از رابطههاي بسيار چالشبرانگيز دوران جديد بوده است. بسياري از انديشمندان مدرن، آن دو را در حوزه اجتماعي، ناسازگار دانستهاند. از اين ميان، گروهي از دينداران و مؤمنان به ناسازگاري دين و دولت باور دارند؛ در حالي كه در حوزه خصوصي، زيستي كاملاً مؤمنانه دارند. اينان دليلهايي نيز بر مدعاي خويش اقامه، و به شواهد ارزشمندي از تجربه ديني بشر و نيز دوران حاكميت دين اشاره ميكنند. شايد مهمترين انگيزهاي كه حتي آن مؤمنان را به چنان نتيجهاي رسانيد، تجربه دوران حاكميت كليسا در مغربزمين، و پس از آن، رويگرداني مردم از دين رسمي و حكومتيشده مسيحي باشد.در جهان اسلام هم ميتوان از دوران خلافت اسلامي شواهد بسياري را ذكر كرد. از سوي ديگر، تعدادي از متفكران و انديشمندان مسلمان معتقدند كه ميتوان از چنان نتيجهاي دوري گزيد. برپايي حكومتي ديني بر اساس دين اسلام، در انقلاب اسلامي ايران، حاصل چنين انديشهاي است.بحث بر سر ساختار و شيوه حكومت ديني تا كنون به معرفي سه شكل كلي براي حكومت منجر شده است كه البته ابداع يا نوآوري دينداران نيست. در ميان ديندارانِ پايبند به حكومت ديني، بر سر شكلهاي تجربهشده حكومت در تاريخ سياسي بشر ـ اتوكراسي، اريستوكراسي و دموكراسي ـ اختلاف است كه هر كدام، يكي از آنها را براي هدف خويش سودبخش ميدانند. در اين ميان، به نظر ميرسد دو شكل نخست، بيشتر به جهان پيشين تعلق دارند و نوع سوم با دنياي مدرن سازگار است.تا پيش از انقلاب اسلامي، تمايل غالب در ميان عالمان مسلمان، حكومت اتوكراسي يا فردگرايانه بود؛ اما با وقوع انقلاب و برقراري جمهوري اسلامي، بيشترين تلاش صورت گرفته تا ميان دو شكل اريستوكراسي و دموكراسي سازگاري و هماهنگي برقرار گردد و حكومت ديني نوبنياد، بر اساس مدل سازگارشده آن دو استوار گردد. ازاينرو، مؤلفههايي از هر دو ديدگاه را در قانون اساسي جمهوري اسلامي ميتوان يافت. هرچند گاه مؤلفههاي شكل نخست نيز ديده ميشود؛ اما غلبه با دو نوع ديگر است. با اين همه، منش و روش حكومتي امام و تأكيد بسيار ايشان بر عقل عرفي، بهويژه در قانونگذاري و تشخيص مصلحت حكومت بر اساس عرف نيز شاهدي بر اين مدعاست كه جمهوري اسلامي، حكومتي با بنيان دموكراسي است.اما معيار و ملاك براي ديني دانستن يك جامعه چيست؟ اگر در جامعهاي ظواهر شرعي رعايت شد، آيا ميتوان آن جامعه را ديني دانست؟ يا به جامعهاي ديني گفته ميشود كه علاوه بر آنكه اكثريت افراد آن دين دارند، ارزشها و آرمانهاي دين در شكلدهي به هنجارها و قاعدههاي جامعه نقش تعيينكننده و اساسي داشته باشد و پرواي رعايت آن ارزشهاي ديني در حوزه اجتماعي، ارادهاي غالب باشد؟ به نظر ميرسد اگر بخواهند جامعهاي را ديني بنامند، جامعهاي كه دموكراسي بر آن حاكم است، بيش از دو نوع ديگر، شايسته اين نام باشد. در نتيجه، دوام حكومت ديني به دوام چنين جامعهاي وابسته خواهد بود. آنچه حكومت ديني را از حكومتهاي ديگر متمايز ميسازد، مسئوليت حكومت و پايبندي آن به ايجاد زمينههاي لازم براي گسترش ارزشها و آرمانهاي ديني و بهطور كلي، فرهنگ ديني در جامعه است كه دستاورد آن بايد به ديندارتر شدن جامعه بينجامد. با نگاه به يافتههاي جمهوري اسلامي و تجربه بيست و دو ساله حكومت ديني به نظر ميرسد در اين زمينه توفيق كامل به دست نيامده است و ديندارتر كردن نسل جديد جامعه و پايبندساختن نخبگان جامعه به دين، قرين كاميابي مطلق نبوده است.دگرگونيهاي پديدآمده در زيستبوم جهاني، اثر خويش را در جامعه امروزين ما نيز برجاي گذارده است. مفهومها، درك و دريافت ما از دنيا، وسيلهها و غايتها، همه در دنياي تازه ما نو شدهاند. شايد نو شدن وسيلهها آشكار باشد و به راحتي قابل دسترسي باشد؛ اما اين تازه شدنها، تنها به آن وسيلهها پايان نيافته است و از بد حادثه، مشكل نيز از همانجا آغاز شده است.اگر دين بخواهد در جامعهاي اثرگذار و سرنوشتساز باقي بماند، بايد به اين دگرگونيها توجه كند. عالمان ديني نيز وظيفه بازانديشي مدام در تفسيرهاي ديني خويش را بر عهده دارند.در گسترش فرهنگ ديني شايد لازم باشد به چند مسئله نگاهي دوباره انداخت: بايد مشخص گردد كه آنچه به نام دين بايد ترويج شود، چيست؟ بايد بر چه موضوعي بيشترين تأكيد را داشت؟ به عبارت ديگر، اساس و بنياني كه دين بر آن استوار است، يعني گوهر ديانت كدام است؟ تا كنون بيشترين اهتمام و بيشترين تلاش بر رواج فقه و قانونها و دستورهاي فقهي بوده است. اين باور كه اسلام مساوي با فقه است، باوري فراگير و چارچوبي اصلي در تعبيرها و تفسيرها از دين بوده است. بر اين باور دو اشكال وارد است:الف) نتيجه بسيار محتمل اين عقيده و آن عمل، سوق دادن جامعه به سوي فرماليسم و شكلگرايي است. اگر شكلگرايي بر جامعهاي غالب گردد ـ احتمالاً بر خلاف هدف اوليه از بنيانگذاري حكومت ديني ـ آنچه در «زير پوست شهر» ميگذرد، آني نخواهد بود كه هدف از فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابهاي آسماني، رسيدن به آن بوده است.ب) به نظر نميرسد بنيانگذار اسلام، حضرت پيامبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم نيز چنان نگاه شكلگرايانهاي به اسلام داشته است. ايشان مهمترين هدف بعثت خويش را بسط و گسترش «مكارم اخلاق» ميدانند. علاوه بر آن، توجه قرآن نيز بيش از آنكه بر شكلگرايي باشد، بر هدفهاي ديگري است. ازاينرو، شايد در اين نتيجهگيري، بر حق باشيم كه مهمترين عنصر و مؤلفه يا هدف دين، گسترش ايمان، معنويت و اخلاق است. نگاه به فقه و ظاهر بايد نگاهي تبعي باشد، نه استقلالي. بيشترين تلاش بايد در جهت ترويج ايمان و اخلاق در جامعه باشد: جامعهاي ديندارتر است كه اخلاقيتر و با ايمانتر باشد.اما در حوزه اجتماع و قانون، به نظر ميرسد حكومت، تنها بايد از بروز آنچه كه ناسازگار و در مخالفت آشكار با قانونهاي قطعي و متفقالقول فقهي است، پيشگيري نمايد. به علاوه، شايد در اين زمانه، اجتهاد در اصولْ بسيار ضروريتر بنمايد. مسئلهاي كه در مرتبه بعد بايد بدان توجه كرد، روشهاي ترويج و تبليغ دين است.
اشاره
1. بنيان حكومت، در قانون اساسي جمهوري اسلامي و در انديشه امام قدسسره ، اسلام است نه دموكراسي يا دو شكل ديگر حكومت. خلط ميان اساس و بنيان و اصول و محتواي يك حكومت با شكل اجراي آن مشكلي است كه متأسفانه دامنگير بسياري از افراد ميشود. شكل حكومت در جمهوري اسلامي مردمسالاري و محتواي آن احكام مبين اسلام است، و در اين ميان، آنچه اهميت تمام دارد، اجراي احكام اسلام است. ازاينرو، اگر روزي قالب بهتري براي اين امر پيدا شود، آن قالب برگزيده خواهد شد.2. اين نكته نويسنده محترم كه از نكات تمايزِ ميان حكومت ديني با ساير حكومتها، «مسئوليت حكومت ديني و پايبندي آن به ايجاد زمينههاي لازم براي گسترش ارزشها و آرمانهاي ديني و بهطور كلي، فرهنگ ديني در جامعه است» نكتهاي درست و قابل توجه است. اما ارزيابي ايشان از عملكرد حكومت جمهوري اسلامي در 22 سال گذشته، و تصريح به اين مطلب كه جمهوري اسلامي در ايجاد زمينههاي لازم براي گسترش ارزشها و آرمانهاي اسلامي توفيق چنداني نداشته است، جاي تأمل بسيار دارد و هيچگاه نميتوان بر اين اساس نتيجه گرفت كه جمهوري اسلامي حكومتي ديني نيست. توجه به تحولات شگرف اجتماعي، فرهنگي، سياسي، اقتصادي، ديني و... در سطح جهان، از يك سو، نگاه به مشكلات و موانع داخلي و خارجي جمهوري اسلامي، از سوي ديگر، و در نهايت، ارزيابي با ملاكهاي دقيق و غيرسطحي نشان خواهد داد كه حكومت اسلامي در ايجاد بسترهاي لازم براي گسترش ارزشها و آرمانها و فرهنگ ديني، توفيق بسيار چشمگيري داشته است.3. اين بحث كه گوهر دين چيست و هدف آن كدام است، بحثي بسيار قديمي است كه پيشينه آن را ميتوان در گفتوگوهاي ميان فقها و عرفا يافت. آنچه مهم است توجه به اين نكته است كه دين اسلام تافتهاي محكم بافته از عقل و دل، حق و تكليف، شريعت و طريقت، اخلاق و معنويت است.رويكرد تكبُعدگرايانه به اسلام، به دور شدن از آن ميانجامد. افزون بر اين، آگاهان ميدانند كه در فقه شيعي؛ امور اخلاقي، عبادي، سياسي، اجتماعي، اقتصادي و... وجود دارد، و عمل به فقه، بهطور كامل، نه تنها به فرماليسم نميانجامد كه ميتواند ضامن اخلاق و معنويت فرد و جامعه گردد. هرچند ايمان، معنويت و اخلاق مهمترين عناصر و مؤلفههاي ديناند، اما هر نوع ايمان و معنويت و اخلاقي چنين نيست. آنچه امروزه در غرب و در ميان برخي نويسندگان داخلي، با عنوان معنويتگرايي و اخلاقگرايي مطرح است، بر تكثرگرايي ديني و نسبيتگرايي معرفتي مبتني است. دين اسلام، اخلاق و معنويت و ايمان اسلامي را به مسلمانان عرضه كرده است و از آنان طلب ميكند. نبايد به اسم اخلاق و معنويت و ايمان، كه عناويني زيبا و جذابند، مردم و جامعه را از اين حقيقت كه هر نوع اخلاق و معنويت و ايماني ضامن رستگاري واقعي نيست، غافل كرد و از اين طريق، اساس دين را بر باد داد. نكته آخر آنكه حكومت ديني با دين فردي بسيار متفاوت است. حكومت نيازمند قانون است و حكومت ديني قوانين خود را كه براي گسترش عدل و قسط و عبوديت و اخلاق و معنويت و ايمان ديني است، به حكم عقل از قرآن و سنت ميگيرد. فقه چيزي جز احكام و قوانين مأخوذ از قرآن و سنت نيست.