1. ديدگاههاى پوزيتيويستى نقش محورى در تكوين نظريههاى علمى را به مشاهدات حسى و آزمونهاى تجربى مىدهند. صورت خام اين گونه ديدگاهها با اتكا به روشهاى استقرايى، نظريه را حاصل مجموعه قوانينى مىداند كه از طريق احساسهاى مكرر حاصل مىشوند. بيانهاى دقيقتر با آن كه به نقش فعّال ذهن در تكوين نظريههاى علمى توجه كردند، خصلت علمى نظريه را در بعد آزمونپذير آن قرار دادند، تا از اين طريق امكان اثبات يا ابطال تجربى آن باقى بماند.ديدگاههاى فوق در گرو اين فرض باطل هستند كه مشاهده خالى از نظريه ممكن است و حال آن كه هيچ مشاهدهاى فارغ از گزارههاى غيرتجربى به افق آگاهى و دانش بشرى وارد نمىشود. بنابراين، نظريه نه تنها در مرحله تكوين زير مجموعه دادههاى حسى نيست، بلكه حس ناب نيز عارى از نظريه نمىباشد.حضور گزارههاى غيرتجربى در متن نظريات علمى، ارتباط نظريات را با فضاهاى معرفتى ديگر آشكار مىكند. لايههاى معرفتى اى كه بنيادها و زير ساختهاى دانش تجربى و آزمونپذير را شكل مىدهند سطوحى از آگاهى بشرىاند كه در هويت اجتماعى و تاريخى انسانها نيز دخيل هستند؛ به همين دليل دانش علمى، بيگانه با ديگر ابعاد معرفتى فرهنگى و تمدنى جامعه بشرى نيست.هر جامعه بر اساس لايههاى عميق معرفتى خود كه ابعاد هستى شناختى و انسانشناختى آن را شكل مىدهد، اولاً، مسائل و مصايب و نيازهاى خود را در مواجهه با واقعيتهاى محيطى خود تعيين مىكند و مىشناسد؛ ثانياً، با استفاده از همان مبادى در جهت حل مسائل و تأمين نيازهاى خود مىكوشد و از رهگذر اين كوشش، نظريههاى علمى شكل مىگيرند.2. تاريخ معاصر كشور ما گرفتار گسل و پارگى بين لايههاى مختلف معرفتى خود است و اين گسل كه در حاشيه تحولات اجتماعى ديگر رخ داده، موجب شده است تا جامعه نه بتواند به مسائل محيطى خود نظر افكند و نه پاسخ مناسبى براى حل آن مسائل پيدا كند. مواجهه بيرونى ما با جامعه غرب موجب شد تا نخبگان سياسى و مديران فرهنگى جامعه، غرب را در دو رويه تكنولوژى و استعمار ببينند؛ آنان استعمار را شاخص بعد سياسى غرب و تكنولوژى را متن علم و آگاهى بشرى پنداشتند. ديدگاه فوق كه ريشه در القائات قرن نوزدهمى دنياى غرب دارد، فن آورى و تكنولوژى را دانشى مىداند كه در فرآيند نظريهپردازىهاى صرفاً علمى بشر پديد مىآيد؛ بر مبناى همين ديدگاه بود كه مديران فرهنگى ما سازمانهاى رسمىِ علم را با زاويهاى كه از دارالفنون آغاز شد در خدمت دانشى قرار دادند كه از متن فرهنگ و تمدن غرب روييده بود و در اين ميان، غفلت از ابعاد فرهنگى علم مدرن سبب انتقال لايههاى عميقتر فرهنگ و تمدن غرب در زير پوشش دانشهاى كاربردى گرديد. اين گونه انتقال كه در حالت تنويم و به صورت ناخودآگاه انجام مىشد، جايى براى گفتوشنود علمى و گزينش و انتخاب باقى نمىگذارد.3. گفتوگو و داد و ستد فرهنگى در ذات خود، نه تنها مذموم و بدنيست كه پديدهاى ميمون و مبارك است؛ اما مشكل در جايى پديد مىآيد كه انتقال، ناخودآگاه و در حاشيه عواملى انجام شود كه زمينه معرفت و گزينش آگاهانه در آن وجود نداشته باشد. حركت سالم در اين عرصه نيازمند آن بود كه دانشهاى غربى با معرفى بنيانهاى نظرى خويش وارد شوند تا به هنگام ورود با لايههاى هم افق خود به صورت دانشى شناسنامهدار، طرف گفتوگو باشند و حال آن كه راه طى شده خلاف آن است. دانش مهمان با پوشش گرفتن از جاذبههاى سياسى و نظامى دنياى غرب و با تأثير پذيرى از ديدگاههاى پوزيتيويستى فارغ از علقههاى فرهنگى به عنوان حقيقتى عام و جهان شمول بر محيطهاى آموزشى وارد شد و با ورود هر بخش از دانش غربى، بخشى از دانش بومى بدون آن كه فرصت گفت و شنود با دانش مهمان را پيدا كند از مدار تعليم و تعلم خارج گرديد و به سرعت راه زوال را پيمودند. زوال سريع «گياه درمانى» با سنت تاريخى عظيم خود و انقطاع آموزههاى معمارى سنتى در دورهاى كوتاه، نمونهاى عبرتانگيز از واقعه مزبور است.4. با غفلت از عرصههاى آموزش؛ اولاً، جامعه گرفتار تنشهاى تمدنى و فرهنگى مىشود؛ ثانياً، دانشمندان از نظريهپردازى در عرصههاى علمى باز مىمانند؛ ثالثاً، امكان گفت و شنودهاى علمى در سطوح مختلف از بين مىرود.فرهنگ و تمدنى كه بنيادهاى معرفتى خود را - كه در احساسات و عواطف و رفتارهاى فردى و اجتماعى دخيل است - به سازمانهاى علمى جامعه وارد نسازد و از گسترش و توسعه در سازههاى علمى جامعه ناتوان باشد يا ضعيف عمل نمايد و يا آن كه مرجعيت علمى سازمانهاى رسمى دانش را به كانونهاى بيرونى فرهنگ خود منتقل كند، گرفتار تنشها و مشكلات ساختارى خواهد بود.نظريهپردازى تنها از كسانى ساخته است كه در عرصههاى علمى هم به بنيادهاى نظريههايى كه مطرح مىشود آشنا باشد و هم توان داورى درباره آن بنيادها را داشته باشد. نظريهپردازى در جايى مجال مىيابد كه تأملات دانشمندان از محدوده اختلافات روبنايى به سوى تفاوتهاى مبنايى جلب شود.گفت و گوهاى عميق فكرى در صورتى رخ مىدهد كه افراد هم مبانى فرهنگى را كه در آن زندگى مىكنند، بشناسند و هم از تبار نامه كلام مخاطب آگاه باشند. اگر شرايط فوق براى گفت و گو فراهم نباشد، مواجهه از افق انديشه به صحنه تعاملات و روابط عاطفى و احساسى اشخاص و يا اصطكاكات صرفاً سياسى تنزل پيدا مىكند.5. قرن بيستم شاهد حركتهاى استقلال طلبانه و انقلابى فراوانى در كشورهاى جهان سوم بود. جهتگيرى سلبى اين انقلابات متوجه استعمار و جهتگيرى ايجابى آنها، ناظر به مظاهر تمدنى غرب بود؛ يعنى انديشهگران و نظريهپردازان انقلابى، غرب را در دو رويه استعمار و تكنولوژى خلاصه كردند. آنها از اين حقيقت غافل ماندند كه استعمار زايدهاى از تمدن غرب و تكنولوژى ظاهر آن است. و باطن و حقيقت غرب گرچه در ظواهر و لوازم خارجى آن حضور دارد و لكن در لايههاى عميقتر معرفتى قابل وصول و دسترسى مىباشد.انقلاب ايران در پايان قرن، شبيه ديگر انقلابهاى كشورهاى جهان سوم در طى قرن نبود تا سمت و سوى آن به جهات ضد استعمارى محدود شود، يا رسيدن به فنآورى فرهنگ و تمدن غرب را نهايت آمال خود قرار دهد. انقلاب ايران بخشى از اعتراضات دنياى اسلام را در برابر هجومهاى دويست ساله فرهنگ و تمدن غرب اظهار مىكرد. اين انقلاب، امت اسلامى را در آستانه خيزش و رستاخيزى جهانى قرار داد. و قطبهاى سياسى قرن بيستم را كه در درون فرهنگ و تمدنى واحد سازمان مىيافت، به سوى كانونهاى تمدنى تغيير داد. امت اسلامى در جغرافياى سياسى جديدى در حال رقم زدن هويت تاريخى - اجتماعى خود است، و به همين دليل بيش از گذشته نيازمند به شناخت بنيادهاى فرهنگى ولايههاى عميق تمدنى خويش است، زيرا با بهرهورى از اين بنيادهاست كه مىتواند به شناخت مسائل واقعى خود نايل شود و نظريههاى علمى متناسب با آن را توليد كند.رجوع انديشمندان مسلمان به بسترهاى فرهنگى خود و ارائه نظريههاى متناسب با آن تنها نياز جامعه اسلامى نيست، بلكه احتياج دنياى غرب نيز هست، زيرا غرب در مواجهه با قطب تمدنى مقابل خود نيازمند حضور افرادى است كه زبان گوياى امت خود باشند. حضور اين افراد به متفكران و انديشمندان غربى كمك مىكند تا در صحنه فرهنگى با شناخت طرف مقابل توان اتخاذ تصميمهاى بخردانه را پيدا كنند.