مشكلات دين‏داري در دنياي جديد - مشکلات دین ‏داری در دنیای جدید نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مشکلات دین ‏داری در دنیای جدید - نسخه متنی

مصطفی ملکیان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مشكلات دين‏داري در دنياي جديد

مصطفي ملكيان

گوناگون، 19/11/81

چكيده: در اين مقاله به چهار مشكل اساسي دين‏داري در دوران جديد اشاره شده و نويسنده در پايان هر بخش به اختصار راه حل‏هاي مورد نظر خود را ارائه كرده است.

اين مشكلات را مي‏توان در چهار مشكل بزرگ طبقه‏بندي كرد. به عقيده بنده اين چهار مشكل نه فقط مهم‏ترين مشكلات دين‏داري در جهان معاصرند بلكه هر مشكل ديگري نيز در اين زمينه قابل مشاهده باشد تحت يكي از اين چهار عنوان قابل اندراج است.

مشكل اول: انسان معاصر براي استدلال‏گرايي ارزش مثبت قائل است. اين استدلال‏گرايي براي دين‏داري عصر جديد يك مشكل به شمار مي‏آيد؛ زيرا دين‏داري كم يا بيش به تعبدگرايي وابسته است، و تعبدگرايي با استدلال‏گرايي منافات دارد. بنده ابتدا منظور خود را از تعبدگرايي روشن مي‏كنم تا كساني گمان نكنند كه من گفته‏ام به اقتضاي روحيه عصر جديد نبايد در برابر خداوند تعبد داشت. تعبدگرايي و استدلال‏گرايي دو نوع موضع در اتخاذ عقيده به شمار مي‏آيند؛ يعني با دو روش مي‏شود به باوري دست يافت: روش استدلال گرايانه؛ روش تعبد گرايانه.

استدلال‏گرايي روشي است كه امروزه هم به لحاظ اخلاقي، هم به لحاظ منطقي و هم به لحاظ معرفت‏شناختي به گمان انسان معاصر قابل دفاع است، و اين با تعبدگرايي كه متدينان در دوره‏هاي گذشته داشته‏اند، سازگار نيست؛ زيرا به نظر مي‏آيد منطقا از «x مي‏گويد الف، ب است» نمي‏توان نتيجه گرفت كه «الف، ب است» مگر اينكه خود «x مي‏گويد الف، ب است» منضم به يك گزاره ديگر شود، و آن گزاره اين است كه «x مي‏گويد الف، ب است، و هر چه x بگويد صادق است. پس الف، ب است صادق است و الف، ب است صادق است يعني الف، ب است». اما وقتي شما بخواهيد به اين صورت استدلال كنيد باز بايد بر آن گزاره كليِ خودتان كه «هر چه x مي‏گويد صادق است» دليل بياوريد، نه اينكه «هر چه x مي‏گويد صادق است» را بپذيريد.

بنده در جاي ديگري نيز عرض كرده‏ام كه بخش عظيمي از آنچه امروز، گاه به فرزندسالاري خوانده مي‏شود در واقع فرزند سالاري نيست، بلكه «استدلال سالاري» است.

اين در واقع استدلال‏گرايي است و اين نوع استدلال‏گرايي امر بسيار پسنديده‏اي است و بايد مورد استقبال قرار گيرد و پذيرفته شود و در گوينده «الف، ب است» هيچ تفاوتي ميان پدر و مادر يا فلان دكتر، فلان پرفسور و فلان آيت‏اللّه‏العظمي نيست.

غيراز خدا احدي نيست كه سخنش را بدون دليل بايد قبول كرد، و هر كس سخن ديگري را بدون دليل بپذيرد، در واقع او را پرستيده است.

مشكل دوم: عصر ما به لحاظ روش‏شناختي نه به لحاظ فلسفي، عصري مادي و ماترياليست است. در ذهن انسان امروز نوعي ماترياليسم روش‏شناختي رسوخ كرده و نهادينه شده است. ماديت روش‏شناختي بر آن نيست كه عالمي وراي عالم طبيعت وجود ندارد بلكه مي‏گويد هر پديده مادي در اين عالم، علتي مادي دارد. چه در شيمي، چه در فيزيك و چه در علوم طبيعي تجربي يا علوم انساني تجربي، در هر يك از اين علوم هر پديده مادي‏اي حتما علتي مادي دارد، و ظاهرا انسان مدرن نيز به اين ماترياليسم روش‏شناختي معتقد است؛ چرا كه درغيراين‏صورت بسياري از فعاليت‏هاي او معنا نداشت. شاهد بسيار ساده اين مدعا آن است كه آدمي از هزاران سال پيش تاكنون هنوز علت بيماري سرطان را كشف نكرده است. اگر اين ماترياليسم روش‏شناختي نبود، مي‏گفتند تا چند قرن ديگر در اين باب كند و كاو كنيم؟! و نتيجه مي‏گرفتند سرطان، اگرچه خود پديده‏اي مادي است، علتي غيرمادي دارد، و دست از تحقيقاتشان بر مي‏داشتند. چرا با اينكه تمام تاريخ پزشكي شاهد صادقي است براي شكست همه تلاش‏هايي كه براي كشف علت سرطان انجام گرفته، پزشكان و كساني كه در فيزيولوژي كار مي‏كنند دست از پژوهش و تلاش بر نمي‏دارند؟ زيرا به نظرشان مي‏آيد كه اگرچه تا كنون علت سرطان كشف نشده است، روزي كشف خواهد شد، و اين برخاسته از اين عقيده بنيادي‏تر است كه سرطان پديده‏اي مادي است و علتي مادي دارد. اگر چنين نبود پس از يك شكست ــ آن هم شكستي در چند قرن متوالي و چندين هزارسال ــ دست از تحقيق بر مي‏داشتند.

وقتي شما به ماترياليسم روش‏شناختي معتقد باشيد، براي بسياري از پديده‏هايي كه متدينان به عوالم بالا نسبت مي‏دهند، به دنبال تبيين طبيعي مي‏گرديد. علت تدين بسياري از متدينان حوادث خاصي است كه در زندگي‏شان پيش مي‏آيد. استجابت دعايي، شفاي مريضي، وقوع يك حادثه بسيار نامحتمل و خوشايند، يا عدم وقوع حادثه‏اي بسيار نامحتمل ولي بدآيند، اينها همه را دليل آن مي‏دانند كه دستي از عالم غيب در كار است، ولي اگر شما به اين ماترياليسم روش‏شناختي قائل باشيد بايد بگوييد چه خدا باشد و چه نباشد، عوالم بالايي در كار باشد يا نباشد، به هر حال اين مريضي پديده‏اي است مادي و رفع آن نيز علتي مادي داشته يا دارد. اين امر باعث شده است كه امروزه بخشي عظيم از زندگي متدينان ــ يعني ارتباط آنان با خدا ــ در معرض يك طوفان سهمگين روش‏شناختي قرار گيرد، و اين، يكي از چهار بخشِ زندگيِ متدينان، و البته مهم‏ترين بخش آن است؛ به اين معنا كه سه بخش ديگر، يعني ارتباط انسان با خود، ارتباط انسان با انسان‏ها وارتباط انسان با طبيعت، هر سه كاملاً تحت تأثير ارتباط انسان با خدا قرار دارد. اين بخش مهم‏تر ــ كه مادر آن سه بخش ديگر نيز هست ــ به لحاظ ماترياليسم روش‏شناختي كاملاً محل شك و شبهه واقع شده و كساني كه مي‏خواهند از تعليم و تربيت ديني دفاع كنند بايد بتوانند به صورتي با اين ماترياليسم روش‏شناختي كنار آيند. كنار آمدن به دو صورت، پذيرفتني است: اول آنكه اين ماترياليسم روش‏شناختي را با سلاح منطق رد كرد؛ و دوم اينكه نشان داد اگر ماترياليسم روش‏شناختي درست است، با دخالت نيروهاي ماوراي طبيعي در زندگي ما ناسازگاري ندارد.

مشكل سوم: انسان جديد در عين اينكه منكر زندگي پس از مرگ نيست، آزمون او براي درك حقانيت مكتب‏ها و مسلك‏ها و اديان و مذاهب، آزموني «اين‏جهاني» است. انسان امروز معتقد است چه زندگي پس از مرگ وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد، آزمون مكتب‏ها و مسلك‏ها را نمي‏شود به بعد از مرگ انتقال داد چون اگر آزمون مكتب‏ها و مسلك‏ها به پس از مرگ انتقال يابد دو مشكل پيش مي‏آيد:

1. مشكل تئوريك و نظري.

2. مشكل پراگماتيك و عملي.

مشكل تئوريك اين است كه اگر بنا باشد مكتب‏هاي متعارض و رقيب بخواهند صدق دعاوي خود را در زندگي پس از مرگ نشان دهند، ما تا در دنيا هستيم نمي‏فهميم حق با كدام مكتب است؛ چراكه همه مكتب‏ها مي‏گويند «پس از مرگ مي‏فهميد كه حق با ماست»، و ما كه هيچ كدام به عالم پس از مرگ نرفته‏ايم از لحاظ نظري هيچ‏گاه پيش از مرگ نخواهيم دانست كه حق با كدام مكتب است و كدام مكتب بر حق نيست. اما به لحاظ پراگماتيك و عملي نيز مشكلي وجود دارد، و آن اينكه تمام آن مكتب‏ها و مسلك‏ها آمده‏اند تا «من» انسان را نجات بدهند، و اگر اين نجات را به بعد از مرگ منتقل كنيم در واقع نقد را به اميد نسيه‏اي كه معلوم نيست در كار باشد يا نباشد رها كرده‏ايم. ما بايد بتوانيم در همين دنيا حقانيت اين مكتب‏ها را بيازماييم.

انسان مدرن مي‏گويد من براي زندگي كردن به پنج چيز نياز دارم، و دين مي‏بايد اين پنج چيز را در همين دنيا به من بدهد. درغيراين‏صورت، من در قبال تمام ادعاهاي آن بي‏اعتنا خواهم بود. من زماني مي‏توانم زندگي كنم كه از نظر رواني «آرامش، شادي، اميد و رضايت باطن داشته باشم و زندگي‏ام معنادار باشد».

اين يك نوع سكولاريزم است: آزموني اين جهاني براي درك حقانيت مكتب‏ها، مسلك‏ها، اديان و مذاهب، كه در غير اين صورت دعاويشان پوچ است و كسي آنها را نمي‏پذيرد؛ حتي اگر در حقيقت صادق باشد.

مشكل چهارم: جهاني شدن، چهارمين مشكل دين‏داري معاصر است. جهاني شدن، متدينان هر دين را با اديان ديگر آشنا ساخت. وقتي ما از اديان و مذاهب ديگر خبر نداشته باشيم، همواره به دين و مذهب خويش دلخوش خواهيم بود. اما وقتي جهاني شدنْ ما را با اديان ديگر مواجه كرد، چه بسا دريابيم نقاط قوتي كه ما فقط در دين خودمان مي‏ديديم در اديان و مذاهب ديگر هم هست و نقاط ضعفي كه از اديان و مذاهب ديگر سراغ داشتيم، در دين و مذهب خودمان نيز مي‏يابيم.

در اينجا يا تدين به دين و مذهب خويش، دچار مشكل مي‏شود، يا بايد واقعا دين و مذهب، خود را يك سر و گردن فرازاننده‏تر نشان بدهد.

اشاره

توجه به مشكلات دين‏داري در دنياي جديد، و بررسي موانع دين‏داري در اين دوران، نه‏تنها كاري مفيد، بلكه ضروري است. بي‏ترديد شناخت دقيق مشكلات دين‏داري در دنياي جديد از اولين و مهم‏ترين گام‏ها در جهت تقويت، تثبيت و گسترش دين‏داري است. ازاين‏رو براي فرهيختگاني كه دغدغه ديندار بودن جامعه بشري را در سر دارند، پرداختن به اين موضوع در اولويت است. روشن است كه پرهيز از يك‏سونگري و تعميم ندادن احكام برخي دين‏داران به كل دين‏داران از نكاتي است كه نبايد از آن غفلت شود. از نكات مثبت اين مقاله آن است كه نويسنده محترم در هر بخش راه حل‏هايي براي رفع مشكل ارائه كرده است. اما در خصوص مطالب ايشان ذكر چند نكته كوتاه مفيد به نظر مي‏رسد.

1. مقابل قرار دادن تعبدگرايي و استدلال‏گرايي تنها «بر اساس تعريف» درست است؛ يعني گفته شود كه تعبدگرايي، پذيرش بدون درخواست دليل و استدلال‏گرايي پذيرش با درخواست دليل است. اما آنچه در ميان متدينان، دست‏كم در بسياري از موارد، بوده و هست اين نوع تعبدگرايي نيست. پذيرش اقوال پيشوايان دين به دليل حجيتي است كه از طرق گوناگون، از جمله معجزه، براي مردم «مستدل» شده است. تاريخ اديان به‏خوبي نشان مي‏دهد كه منكران (ملحد، مشرك، يا متدين به ديني ديگر) همواره از پيامبران جديد مطالبه حجت و دليل مي‏كرده‏اند. البته پس از اثبات چنين حجيتي، عُقلا براي تك تك مطالب بعدْ، از آن پيامبر يا پيشواي ديني مطالبه دليل نمي‏كرده‏اند. به بيان خلاصه اين نوع تعبدثانويه (پذيرش بدون درخواست دليل) مبتني بر استدلال‏گرايي اوليه بوده است، و اين حالت يك سيره عقلايي است كه انسان عصر جديد نيز به‏شدت از آن پيروي مي‏كند. در غيراين صورت پذيرش قول متخصصان در زمينه‏هاي گوناگون علمي را چگونه مي‏توان تبيين كرد؟ نويسنده محترم به نقل از روايتي آورده‏اند: غير از خدا احدي نيست كه سخنش را بدون دليل بايد قبول كرد و هر كس سخن ديگري را بدون دليل بپذيرد در واقع او را پرستيده است. اينك پرسش آن است كه چرا بايد سخن خدا را بدون دليل پذيرفت؟ حتما به اين دليل كه وجود، حكمت، علم، خيرخواهي و قدرت مطلق خدا برايمان به اثبات رسيده است، اگر چنين باشد، يعني بر اساس تعبدي ثانويه از خدا طلب دليل نمي‏كنيم، سخن معصومان و انسان‏هايي را كه خدا به اطاعتشان فرمان داده است، نيز مي‏توان بدون درخواست دليل پذيرفت.

2. ماديت روش‏شناختي، آن‏گونه كه نويسنده محترم آورده‏اند، اختصاصي به دوران جديد ندارد. مثال ارائه شده گواه روشني بر اين مطلب است؛ چرا كه ايشان نوشته‏اند با وجود «شكست چندين قرنه» هنوز انسان دست از تحقيقات خود براي كشف علت سرطان بر نمي‏دارد. مطالعه عهدين (عهد قديم و عهد جديد) و قرآن كريم و تواريخ معتبر نيز گواهي مي‏دهد كه انسان شايد به دليل اُنس به ماديات و جهان طبيعي همواره در پي دلايل طبيعي بوده است. هرچند آن هنگام كه از يافتن چنين دلايلي نااميد مي‏شده، به توجيهات ماوراي طبيعي توسل مي‏جسته است.

3. آزمون اين‏جهاني براي اثبات حيات پس از مرگ، در حقيقت مصداقي از استدلال‏گرايي است (مشكل نخست) كه باز اختصاص به دوران جديد ندارد. آيات قرآن كريم بارها متذكر اين مطلب شده است: قَالَ مَنْ يُحْيِي الْعِظامَ وَ هِيَ رَمِيمٌ، يا قالَ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِي الْمَوتَي. بي‏جهت نيست كه قرآن كريم از مرگ به يقين ياد كرده است و با اين تعبير شايد خواسته است ذهن انسان‏ها را براي پذيرش اين مطلب آماده سازد.

4. هرچند جهاني شدن مي‏تواند به شناخت بيشتر و بهتر متدينان از اديان ديگر كمك شاياني كند، و اين شناخت بيشتر ــ همان‏گونه كه در مقاله آمده ــ نقاط قوّت اديان ديگر را آشكار مي‏نمايد، اما اولاً نقاط ضعف آنها را نيز بهتر معلوم مي‏سازد؛ ثانيا هنگامي كه انسان‏ها درمي‏يابند اكثريت قاطع مردم جهان متدين‏اند، اين آگاهي در مجموع اعتقاد به دين و دين‏داري را افزايش مي‏دهد؛ ثالثا از تعصبات بي‏جا و داوري‏هاي ناآگاهانه مي‏كاهد؛ و رابعا مجال تبليغ را براي دين برتر، بيشتر فراهم مي‏كند.

/ 1