ايشان در عمليات فتح المبين، معاون تيپ نجف اشرف بودند ما هم آنجا بوديم گرداني هم به نام امام امت بود و قرار بود از پشت به دشمن حمله كنيم شب عمليات، 7 ساعت بايد راه مي رفتيم تا به منطقه برسيم و دشمن را غافلگير كنيمحدود 6 ساعت راه رفته بوديم كه يكدفعه متوجه شديم راه را گم كرده ايم بشدت مضطرب شده بوديم با چند نفر به جلو رفتيم تا راه را پيدا كنيم من متوجه شدم يك نفر از جلو مي آيد؛ با خودم گفتم حتماً دشمن است صدا كردم كيستي؟ گفت من باكري هستم؛ فوراً به عقب برگرد و نيروها را بياور!شايد كسي باور نمي كرد او جلوتر از ما رفته، دشمن را دور زده و آمده بود ما را هم ببردبعد به ما گفت نترسيد همة نيروهاي دشمن خواب هستندپرسيدم آقا مهدي شما كه با ما بوديد، چطور دشمن را دور زديد؟ چيزي راجع به اين موضوع نگفت اما تأكيد كرد كه همة سنگرها را نگاه كردم؛ همه خواب هستند بالاخره رفتيم و در كارمان موفق شديمدر ادامة همان عمليات، يكي از گردانهاي تيپ عاشورا در محاصره قرار گرفته بود آقا مهدي به اتفاق صد نيرو كه من هم جزء آنان بودم آن گردان را با شجاع و تدبيري بي نظير از محاصره بيرون آورداينكه بعضيها در جامعه ـ خطاب به خانواده شهدا ـ مي گويند چرا به جبهه فرستادي؟ الان وقت دنيايشان است و به اصطلاح دلسوزي مي كنند ـ در صدر اسلام هم اين گونه افراد وجود داشته است ـ دلسوزي هاي آنها همه باطل است و نشانة ترس و خوفشان و نشانة عدم درك آنها از اسلام و انقلاب استولي اگر انسان درك كند، بايد به حال خودش ناراحت شود و افسوس بخوردآنها كه چنين حرفهايي مي زنند به حال خود، افسوس بخورند كه چهار سال در اين مملكت جنگ است، جنگي كه دنبالة جنگ امام حسين ع است و هنوز آنها رنگ جبهه را نديده انداينها به حال خود افسوس بخورند نه براي خانوادة شهدا الان در اين مملكت جزء خانواده شهدا شدن جزء افتخارات است و امروز اين نوع زندگاني، از با فضيلت ترين زندگيهاست