برادرم حميد هيچ فرقي با ديگر رزمنده ها ندارد - من یک بسیجی ام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

من یک بسیجی ام - نسخه متنی

مهدی باکری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برادرم حميد هيچ فرقي با ديگر رزمنده ها ندارد

حميد باكري همانند مهدي، عزيز دلها بود اين دو برادر، عجيب محبوب بودند حميد ،‌برادر كوچكتر، از همان دوران كودكي نشان داده بود كه ياور و همراهي خوب و صادق براي مهدي است در روزگار سراسر خطر قبل از انقلاب، در مبارزات سياسي، پا به پاي مهدي، رشادتها از خود نشان داده بود اكنون نيز در جبهه در كنار مهدي در بازي دراز، والفجرها و عمليات بيت المقدس حماسه ها آفريده بود علاقة شديد اين دو برادر به يكديگر، ‌در قرارگاه بر كسي پوشيده نبود اين علاقه از نوع علاقه هاي عادي و مادي نبود؛ محبتي الهي بود كه در اعماق قلب هر دو جاي داشت

وقتي حميد با بچه ها تنها مي ماند و آقا مهدي حضور نداشت، سخنانش، همه ،‌از اول تا آخر، مهدي بود و از خلوصش و وقتي كه بچه ها مي گفتند حميد آقا! ما هم مثل تو آقا مهدي را شناخته ايم؛ با آهي و احساسي عميق مي گفت نه، به خدا شما آقا مهدي را نمي شناسيد من با داداش مهدي بزرگ شده ام پا به پاي خودش مرا راه برده است اصلاً من راه رفتن را از مهدي ياد گرفته ام

نمي دانيد، او كيست! چه خلوصي و چه صداقتي دارد! آن قدر به او علاقه مندم كه دوست دارم جانم را فدايش بكنم! دوست دارم پيشمرگ او شوم!

و عاقبت مي بينيم كه حميد، همچنان كه دوست مي داشت، پيش از مهدي به ملكوت اعلي مي پيوندد

حميد در عمليات خيبر به عنوان فرمانده و به فرمان آقاي مهدي روانه مي شود ابتدا بچه ها را جمع مي‌كند و براي آنان از آيات و روايات و حماسه آفرينيهاي دلير مردان صدر اسلام سخن مي گويد برادرانم اين مأموريت كه قرار است ان شاء الله انجام دهيم، نامش شهادت است كسي كه عاشق شهادت نيست نيايد باقي جامعة اسلامي ما، در ساية شهادت و ايثار و تلاش و مقاومت شماهاست اگر در چنين شرايطي از خودمان نگذريم و به جهاد نپردازيم، ذلت و انحطاط ما قطعي است

حميد و آن چند نفر سوار قايقها مي شوند قايق حميد پيشاپيش قايقهاي ديگر حركت مي كند؛ چون او معتقد است كه فرمانده هميشه بايد جلوتر از بقيه حركت كند و اولين كسي هم كه پا به جزيره مجنون مي گذارد خودِ حميد است

تلاش شبانه روزي همراه با درايت و كارداني حميد و يارانش به صورت بي وقفه، جزيره را به تصرّف نيروهاي اسلام در مي آورد قريب 900 نفر از عراقيها به اسارت رزمندگان در مي آيند

يك سرتيپ عراق كه حسابي شوكه شده است، با تعجب، از حميد مي پرسد چطور به اينجا آمده‌ايد؟ كه شهيد باكري با لحني جدي ولي مزاح آميز مي گويد ما اردن را دور زده از طرف بصره به اينجا آمده ايم

سرتيپ عراقي مجدداً مي پرسد آن نيروهايي كه از روبرو مي آيند، از كجا آمده اند؟ حميد با دست به زمين اشاره مي كند و مي گويد از زمين روييده اند

عراقي بدبخت نمي داند فردي كه روبرويش ايستاده همان شير مردي است كه يك تنه با چند نفر از همرزمانش اين حماسة عظيم را آفريده اند

سه روز بعد دشمن زخم خورده، آتش شديدي مي گستراند كه شايد بتوان گفت؛ در يك لحظه چهار هزار گلوله توپ و خمپاره شليك مي كنند برادران رزمنده زير آتش شديد، دليرانه مقاومت مي كنند كه ناگهان حميد در جلو چشمان رزمندگاني كه بي نهايت دوستش مي داشتند با گلولة خمپاره اي به شهادت مي رسد و همرزمانش مات و مبهوت، همه، به يك نقطه خيره مي شوند

گويي زمان براي لحظه اي مي ايستد؛ با بي سيم، اين غم عظيم را اطلاع مي دهند همة بچه ها شوكه مي شوند خدايا اين چه خبري است در اين پيروزي بزرگ، حالا چطور به آقا مهدي خبر دهيم؟

همه ساكت و غمگين، زانوي غم در بغل مي گيرند و در كنار بي سيم مي نشينند كه ناگهان آقا مهدي وارد مي شود و متوجه مي شوند كه بچه ها، همه، بشدت ناراحتند به يك يك بچه ها نگاه مي كند همه سعي دارند خبر شهادت حميد را از او مخفي كنند كه ناگهان خودِ آقا مهدي به صدا در مي آيد حميد شهيد شده است؛ خبر داريد؟

هيچ كس نمي داند چگونه متوجه اين خبر شده است و بعد آقا مهدي با لحني محكم و قاطع ادامه مي‌دهد خوب، وقت را نمي شود تلف كرد همة ما مسؤوليم؛ حالا بايد به فكر فرماندة خط باشيم؛ فعلاً خط مهم است، بي سيم را بياوريد و خط را بگيريد مي خواهم با مرتضي صحبت كنم بعد مي گويد مرتضي! برادر مرتضي! خسته نباشيد! شما از حالا به جاي حميد فرمانده هستيد مفهوم شد؟

و مرتضي ياغچيان پاسخ مي دهد بله، مفهوم شد راستي برادر مهدي، من و بچه ها تصميم گرفته ايم شب جلو برويم و حميد را بياوريم

آقا مهدي مي گويد حميد را به همراه ديگران؟

و مرتضي پاسخ مي دهد خودتان مي دانيد كه جز يك نفر را نمي توانيم انتقال دهيم

آقا مهدي مي گويد هيچ فرقي بين حميد و ديگر شهيدان نيست اگر ديگران را نمي شود انتقال داد، پس حميد هم پيش ديگران بماند، اين طور بهتر است فعلاً مسألة اصلي حفظ دقيق موقعيت جديد است، محكم بمانيد و با ياد خدا مقاومت كنيد

همة بچه ها براي يك لحظه از آقا مهدي دلگير مي شوند، ولي پس از لختي تأمل به خود مي آيند كه اي واي بر ما؛ اين آقا مهدي است، برادر حميد، كسي كه حميد را بزرگ كرده است هيچ يك از ما حميد را به اندازة آقا مهدي دوست نمي داشت و بي شك در اين لحظات، هيچ يك از ما دردمندتر و دلتنگتر از آقا مهدي نيست خداوندا اين بزرگ مرد كيست كه هيچ گاه حتي در بدترين شرايط احساسي و روحي، تدبير و مسؤوليت خويش را فراموش نمي كند!

يك بار ديگر جلوة روحاني آقا مهدي براي بچه ها نمايان مي شود و بغضها و اشكها درهم مي آميزند و بچه ها بي اختيار فرماندة خود را در آغوش مي گيرند و مي بوسند

شهيد مهدي باكري تمام صفاتي را كه مي پسنديده و در حميد سراغ داشته است، با قلمي شيوا، پس از شهادت حميد، در نامه اي كوتاه براي خانواده اش ارسال مي دارد

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام بر خانواده اي كه سربازي متقي و رشيد و شجاع، شهادت طلب، متواضع، صبور، با توكّل، هميشه حاضر در سخت ترين صحنه هاي نبرد با كفار، مقلّد خالص روح الله، بريده از دنيا، منتظر، با شوق و صابر در مقابل سختيها، عاشق امام حسين ع و گريان بر مظلوميتش، زاهد شب و شير خروشنده در صحنة نبرد، در دامن پاكش پرورده و تقديم ربّ العالمين نمود

مهدي باكري

/ 33