شبي فرماندهان قرارگاه در خانة ما جلسه داشتند ما نان نداشتيم روز به آقا مهدي گفته بودم عصر كه مي آيند نان هم بخرند ولي وقتي كه آمد فراموش كرده بود نان بخرد دير وقت هم بود زنگ زد از لشگر نان آوردند، ايشان پنج عدد نان برداشتند و بقيه را برگرداندند بعد به من گفتند شما حق نداريد از ناني كه براي رزمندگان فرستاده اند بخوريدهمچنين از وسايل، مخصوصاً اگر متعلق به بيت المال بود، حداكثر استفاده را مي كرد، هرگز اسراف نمينمود و ترجيح مي داد از همان پوتين كهنه و مندرس استفاده كند و پوتينهاي نو را به بسيجيان بدهد در لحظاتي كه از فشار تشنگي و گرما لبهايش خشك شده بود، ترس داشت كه در كمپوتي را باز كند و بخورد، مگر آنكه ديگران، علي الخصوص بسيجيان هم خورده باشند