آقا مهدي در رابطه با كارها و ابزار كار خيلي حساس بودند همه چيز را بازرسي مي كردند، راننده ها را مرتب كنترل مي كردند به ترابري سر مي زدند و به تك تك واحدها مي رفتند واي به حال ما اگر يكي از بي سيمها زمين مي ماند يا يكي از ماشينها آينه اش شكسته بود و تعمير نمي شد حتي به تميز بودن ماشين هم توجه مي كرد البته خشونت به خرج نمي داد؛ ولي طوري برخورد مي كرد كه طرف خودش شرم مي كرددر والفجر مقدماتي، ماشين خود آقا مهدي خراب شده بود، از ترابري يك ماشين براي ايشان ميفرستند ايشان قبلاً به همة واحدها دستور داده بودند كه هيچ ماشيني نبايد سرعتش از صد كيلومتر تجاوز كندراننده كه آقا مهدي را نمي شناخته است، حسابي تند مي رود آقا مهدي چند بار تذكر مي دهد كه برادرم آرام برو! مگر فرماندة لشگر دستور نداده كه از صد كيلومتر تندتر نرويد؟راننده مي گويد الان كه مسأله اي نيست بعد تندتر مي رود و با خنده مي گويد تو مثلاً رزمنده اي، اين قدر نبايد ترسو باشي!آقا مهدي كه مي بيند راننده به هيچ صراطي مستقيم نيست، مي گويد لطفاً برگرد، من براي كار بايد مراجعت كنم بر مي گردد و ديگر با آن ماشين نمي رود وقتي راننده به ترابري مي رود، از او مي پرسند كه چرا اين قدر زود برگشتي فرمانده را به مقصد رساندي؟راننده با تعجب مي گويد فرمانده؟ يعني مي گوييد آقاي باكري بود؟ و چون پاسخ مثبت مي شنود، با ناراحتي روي دست خود مي كوبد البته اين موضوع را آقا مهدي به كسي نمي گويد، بعد از چند روز، راننده، شرمسار نزد فرمانده مي آيد آقا مهدي او را كه مي بيند، قبل از اينكه راننده حرفي بزند مي گويد فرمانده گفته است از صد تندتر نرويد! راننده با شرم خنده اي مي كند و مي گويد چشم، آقاي باكري