عمليات والفجرچهار خاتمه يافته بود و آقا مهدي مشغول سركشي به گردانها و بازديد از سلاحهايي ميشود كه از خط منتقل كرده بودنددر انبار سلاح، دو نفر از بچه ها، عليرضا و خيرالله روي جعبه اي نشستند و در حال پاك كردن سلاحها و يادداشت كردن شمارة آنها هستنددر اين حين، آقا مهدي با جيپي به آنجا مي رسد بچه ها جلو مي دوند و فرمانده شان را در آغوش ميگيرند و رويش را مي بوسند آقا مهدي در حال پاك كردن سلاحها قدري به آنها كمك مي كند و بعد مسائل ديگري را هم مطرح مي نمايد و برمي خيزد تا از قسمتهاي ديگر بازديد به عمل آورد در همان حال بچه ها از او قول مي گيرند كه شب را پيش آنها بماند و آقا مهدي قبول مي كندديروقت از سركشي واحدها فارغ مي شود و همان طور كه قول داده بود نزد بچه ها مي آيدبچه هاي انبار اسلحه، اتاقي براي استراحت دارند كه از امتيازات آن اتاق كولر گازي آن استآقا مهدي درب اتاق را كه باز مي كند، سردي روحبخشي از اتاق به بيرون مي ريزد و سر و صورت آقا مهدي را جلا مي دهد اما بلافاصله پايش را بيرون مي كشد و درب را مي بندد خيرالله به سرعت بلند مي شود، در را باز مي كند، مي بيند آقا مهدي دارد مي رود از پشت سر صدايش مي كند آقا مهدي مگر قرار نبود پيش ما باشيد؟آقا مهدي جواب مي دهد پيش شما هستم؛ ولي روي پشت بام مي خوابمخيرالله با نگراني مي گويد پشت بام خيلي گرم است، تازه آسفالتش هم در اين گرما حتماً آب شده و سوزانده است! چطور آنجا مي خوابيد؟آقا مهدي در حالي كه از نردبان بالا مي رود، نگاهي به خيرالله مي كند و مي گويد خيرالله! برو بخواب ، براي من پشت بام خوشتر استما كه با صدام كاري نداشتيم، حرفي نداشتيم، صف آرايي براي او نكرده بوديم، با تمام قدرت نظامي خود به ايران حمله كرد؛ شهرهاي ايران را به خون كشيد و ناموس ملت ايران را به خون كشيدحالا امروز كه اين همه از رزمندگان اسلام ضربه خورده است و چونان ماري زخمي شده است، چه اعتباري دارد كه به او فرصت بدهيم و او با ما كاري نداشته باشد صدام جاني تر و خبيث تر شده است و رژيمهاي آمريكا و شوروي هم همان هستند، بلكه از اول هم بدتر شده اند