پس شهردار كجاست؟ - من یک بسیجی ام نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

من یک بسیجی ام - نسخه متنی

مهدی باکری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پس شهردار كجاست؟

يك شب از ساعت ده شب قريب به 12 ساعت باران باريد تلفني به ما اطلاع دادند كه در بعضي نقاط سيل آمده است من آقا مهدي را خبر كردم ايشان به سرعت ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقة سيل زده دادند همة نيروهايي كه در شهرداري آمادگي داشتند و نيز همة كساني كه داوطلب بودند، راهي كمك به منطقة سيل زده شدند و شهردار نيز همراه با آخرين گروه به سمت منطقة ‌سيل زده، حركت كرد

فشار آب بسيار زياد بود و با آنكه باران بند آمده بود، به نظر مي رسيد حجم آب در حال افزايش است هر كس مي خواست به سيل زدگان كمك كند مي بايد از ميان جريان آبي گل آلود ـ كه در بعضي نقاط تا كمر مي رسيد ـ بگذرد

همه در حال كمك بودند و كف كوچه ها تا نزديك زانو پر از گل و لاي بود با ريختن ديوار يك طرف خانه‌ها، سقف ها كه بيشتر از تيرهاي چوبي و حصير بود، نشست برداشته بود در كنار خانه اي، پيرزني به شيون نشسته بود فرياد مي كرد و جماعتي براي بيرون كشيدن اثاثية منزلش، تلاش مي كردند آب وارد زيرزمين خانه شده بود و كف اتاقها را فرا گرفته بود برداشتن فرش خانه به علت نفوذ فوق العادة گل و لاي حتي از عهدة‌چند تن نيز خارج بود

پيرزن كه همة‌ياري دهندگان را به نظاره نشسته بود، در ميان آنان مهدي را ديد كه سخت كار مي كرد و عرق مي ريخت كم كم كارها رو به راه مي شد پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود،‌نزديك شد و گفت خدا عوضت بدهد مادر! خير ببيني! نمي دانم اين شهردار فلان فلان شده كجاست اي كاش يك كم از غيرت و شرف شما را داشت مهدي لبخندي مليح زد و گفت آره مادر؛ اي كاش داشت!

/ 33