و به اوست كه سوگند مي خورم سازش نمي كنم - او به تنهایی یک ملت بود نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

او به تنهایی یک ملت بود - نسخه متنی

واحد فرهنگی بنیاد شهید

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

و به اوست كه سوگند مي خورم سازش نمي كنم

راستي استقامت را از كه بايد آموخت؟ از انسانهائي كه در طول سالهاي پس از پيروزي انقلاب آماج شديدترين حملات در حين اجراي دشوارترين مأموريتها بوده اند يا از افرادي كه در كناره گود نظاره گر و تشويق كننده تضعيفها و تصميمات هستند؟ اگر پاسخ اول جواب ماست پس بايد استقامت را زير بنايي باشد و پايداري در مقابل آماج تهمتها و را اتصالي به حق تعالي از اين رو سير در زندگي رئيس ديوانعالي كشور مي تواند انسان را با نحوة تربيتي كه مي تواند استقامت را الگو باشد آشنا سازد و شما را به مرور اين انسان سراسر پايداري فرا مي خوانم

من محمد حسيني بهشتي كه گاه به اشتباه محمد حسين بهشتي مي نويسند نام اولم محمد و نام خانوادگي تركيبي است از حسيني بهشتي در دوم آبان 1307 در شهر اصفهان در محل لومبان متولد شدم، منطقه زندگي ما يك منطقه قديمي است، از مناطق بسيار قديمي شهر است خانواده من يك خانواده روحاني است پدرم روحاني بود پدرم در هفته چند روز در شهربه كار و فعاليت مي‌پرداخت و هفته اي يك شب به يكي از روستاهاي نزديك شهر براي امامت جماعت و كارهاي مردم ميرفت و سالي چند روز به يكي از روستاهاي دور كه نزديك حسين آباد بود و روستاي دورتر از آن حسن آباد نام داشت و آمدوشد افراديكه از آن روستاي دور به خانه مي آمدند برايم بسيار خاطره انگيز است پدرم وقتي به آن روستا مي رفت، در منزل يك پنبه زن بسيار فقير سكونت مي‌كرد آن پير مرد اتاقي داشت كه پدرم در آن زندگي مي كرد اين پيرمرد نامش جمشيد بود داراي محاسن سفيد، بلند و باريك، چهره بياباني روستائي و نوراني بود پدرم ميگفت ما با جمشيد نان و دوغي مي خوريم و صفا مي كنيم و هميشه مي گفت من سفره ساده نان و دوغ اين جمشيد را به هر جلسه ديگري ترجيح مي دهم و اين جمشيد هر سال دو بار از روستا به شهر و به خانه ما مي آمد و من بسيار به او انس داشتم تحصيلاتم را در يك مكتب خانه در سن چهار سالگي آغاز كردم خيلي سريع خواندن و نوشتن و خواندن قرآن را ياد گرفتم و در جمع خانواده بعنوان يك نوجوان تيزهوش شناخته شدم و شايد سرعت پيشرفت در يادگيري اين برداشت را در خانواده بوجود آورده بود تا اينكه قرار شد به دبستان بروم دبستان دولتي ثروت، در آن موقع كه بعدها بنام 15 بهمن ناميده شد وقتي آنجا رفتم از من امتحان ورودي كردند و گفتند كه بايد به كلاس ششم برود، ولي از نظر سن نمي تواند بنابراين در كلاس چهارم پذيرفته شدم و تحصيلات دبستاني را در همانجا به پايان رساندم در آن سال در امتحان ششم ابتدائي شهر نفر دوم شدم آن موقع همه كلاسهاي ششم را يكجا امتحان مي كردند از آنجا به دبيرستان سعدي رفتم سال اول و دوم را در دبيرستان گذراندم و اوائل سال دوم بود كه حوادث شهريور 20 پيش آمد با حوادث 20 شهريور علاقه و شوري در نوجوانها براي يادگيري معارف اسلامي بوجود آمد دبيرستان سعدي هم در نزديكي ميدان شاه آن موقع و ميدان امام كنوني قرار دارد نزديك بازار است جائيكه مدارس بزرگ طلاب هم همانجاست مدرسه صدر، مدرسه جده و مدارس ديگر البته بطور طبيعي بين اينجا و منزل ما حدود چهار پنج كيلومتر فاصله بود كه معمولاً پياده مي آمديم و بر مي گشتيم اين سبب شد كه با بعضي از نوجوانها كه درسهاي اسلامي هم مي خواندند آشنا شوم علاوه بر اينكه در يك خانواده روحاني بودم و در خانواده خود ما هم طلاب فاضل جواني بودند يك هم كلاسي يادم مي‌آيد كه او هم فرزند يك روحاني بود نوجوان بسيار تيزهوشي بود و پهلوي من مي نشست او در كلاس دوم به جاي اينكه به درس معلم گوش كند، كتاب عربي مي خواند يادم هست و اگر حافظه‌ام اشتباه نكند او در آن موقع كتاب معالم الاصول مي خواند كه در اصول فقه است خوب اينها بيشتر در من شوق به وجود مي آورد كه تحصيلات را نيمه كاره رها كنم و بروم طلبه بشوم به اين ترتيب در سال 1321 تحصيلات دبيرستاني را رها كردم و به مدرسه صدر اصفهان رفتم براي ادامه تحصيل چون در اين فاصله يك مقدار خوانده بودم از سال 1321 تا سال 1325 در اصفهان تحصيلات ادبيات عرب، منطق كلام و سطوح فقه و اصول را با سرعت خواندم كه اين سرعت و پيشرفت موجب شده بود كه حوزه آنجا با لطف فراواني با من برخورد كند و چون پدر مادرم مرحوم حاج مير محمد صادق مدرس خاتون آبادي از علماي برجسته اي بود و من يكساله بودم كه او فوت شد و اين تداعي مي كرد در ذهن اساتيد من كه شاگردهاي او بودند به اينكه اين مي تواند يادگاري باشد از آن استادشان در طي اين مدت تدريس هم مي كردم در سال 1324 از پدر و مادرم خواستم كه اجازه بدهند در يك حجره اي كه در مدرسه داشتم، شبها هم در آنجا بمانم و به تمام معنا طلبه شبانه روزي باشم از يك نظر هم فاصله منزل تا مدرسه 4-5 كيلومتري ميشد و هر روز رفت و آمد مقداري وقت از بين مي رفت و هم بيشتر به كارهايم مي رسيدم و هم در خانه اي كه بوديم پرجمعيت بود و من اتاق تنها نداشتم و نمي توانستم به كارهايم بپردازم البته من در آن موقع فقط يك خواهر داشتم ولي با عموها و مادربزرگ همه در يك خانه زندگي مي كرديم به اين ترتيب خانه ما شلوغ بود و اتاق كم سال 1324 و 1325 را در مدرسه گذراندم و اواخر دوره سطح بود كه تصميم گرفتم براي ادامه تحصيل به قم بروم اين را بگويم كه در دبيرستان در سال اول و دوم زبان خارجي ما فرانسه بود و در آن دو سال فرانسه خوانده بودم ولي در محيط اجتماعي آن روز آموزش زبان انگليسي بيشتر بود و در سال آخر كه در اصفهان بودم تصميم گرفتم يكدوره زبان انگليسي ياد بگيرم يك دوره كامل ريدر خواندم پيش يكي از منصوبين و آشنايانمان كه او زبان انگليسي را مي دانست، و با انگليسي آشنا شدم

در سال 1325 به قم آمدم حدود شش ماه در قم بقيه سطح، مكاسب و كفايه را تحميل كردم و از اول 1326 درس خارج را شروع كرديم درس خارج فقه و اصول نزد استاد عزيزمان مرحوم آيت الله محقق داماد ميرفتم و همچنين درس استاد و مربي بزرگوارم و رهبر امام امام خميني و بعد درس مرحوم آيت الله بروجردي، مقداري درس مرحوم آيت الله سيد محمد تقي خوانساري و مقداري خيلي كمي هم درس مرحوم آيت الله حجت كوه كمري

در آن شش ماهي كه بقيه سطح را مي خواندم كفايه را هم مقداري پيش آيت الله حاج شيخ مرتضي حائري يزدي خواندم و مكاسب و مقداري از كفايه كه پيش آيت الله داماد مي خواندم كه بعد همان را به خارج تبديل كرديم در اصفهان منظومه منطق و كلام را خوانده بودم و در قم ادامه اين قطع شد چون استاد فلسفه در آن موقع كم بود، يكسره بيشتر به فقه و اصول و مطالبات گوناگون مي پرداختم و تدريس معمولاً در حوزه ها طلبه هائيكه بتوانند تدريس كنند هم تحصيل مي كنند و هم تدريس مي كنند هم اصفهان تدريس مي كردم و هم قم

به قم كه آمدم به مدرسه حجتيه رفتم مدرسه اي بود كه مرحوم آيت الله حجت تازه بنيان گذاري كرده بودند از سال 1325 در قم بودم و اين درسها را ميخواندم در آن سالهائي بود كه استادمان آيت الله طباطبائي از تبريز به قم آمده بودند در سال 1327به فكر افتادم كه تحصيلات جديد را هم ادامه بدهم بنابراين با گرفتن ديپلم ادبي بصورت متفرقه و آمدن به دانشكده معقول ومنقول آن موقع كه حالا الهيات و معارف اسلامي نام دارد دوره ليسانس را آنجا گذراندم در فاصله 27 تا 30، و سال سوم را به تهران آمدم و سال آخر دانشكده را براي اينكه بيشتر از درسهاي جديد استفاده كنم و هم زبان انگليسي را اينجا كاملتر كنم و با يك استاد خارجي كه مسلط تر باشد يك مقداري پيش ببرم در سال 1329 و 1330 در اينجا در تهران بودم و براي تأمين هزينه ام تدريس مي كردم و خودكفا بودم خودم كار مي كردم و تحصيل مي كردم سال 1330 ليسانس شدم و براي ادامه تحصيل مي كردم از سال 1330 تا 1335 بيشتر به كار فلسفي پرداختم و به درس استاد علامه طباطبائي به درس اسفار و شفاء ايشان مي رفتم اسفار ملاصدا و شفاء ابن سينا و همچنين شبهاي پنجشنبه و جمعه با عده اي از از برادران، مرحوم استاد مطهري و آيت الله منتظري و عده ديگري جلسه بحث گرم و پرشو و سازنده اي داشتيم 5 سال طول كشيد كه ماحصل آن بصورت متن كتاب روش رئاليسم تنظيم و منتشر شد در طول اين سالها فعاليتهاي تبليغي و اجتماعي داشتيم، در سال 1326 يعني يك سال بعد از ورود به قم با مرحوم آقاي مطهري و آقاي منتظري و عده اي از برادران حدود هجده نفر، برنامه اي را تنظيم كرديم كه برويم به دورترين روستاها براي تبليغ و دو سال اين برنامه را انجام داديم در ماه رمضان كه گرم بود با هزينه خودمان مي رفتيم براي تبليغ‌ البته خودمان پول نداشتيم، مرحوم آيت الله بروجردي توسط امام خميني كه آنموقع با ايشان بودند نفري صد تومان در سال 26 و نفري صد و پنجاه تومان در سال 27 بعنوان هزينه سفر به ما دادند چون قرار بر اين بود كه به هر روستائي ميرويم مجبور نباشيم مزاحم يك روستائي بعنوان مهمان او باشيم و خرج خوراكمان را در آن يكماه خودمان بدهيم و براي كرايه آمد و رفت و هزينه زندگي يكماه خارج سفر را با خودمان مي برديم فعاليت هاي ديگري هم در داخل حوزه داشتيم و اينها مفصل است و نمي خواهم در يك مقاله فعلاً گفته شود

در سال 1329 و 1330 كه تهران بودم، مقارن بود با اوج مبارزات سياسي اجتماعي نهضت ملي نفت به رهبري مرحوم آيت الله كاشاني و مرحوم دكتر مصدق و بصورت يك جوان معمم مشتاق در تظاهرات و اجتماعات و متينگها شركت مي كردم در سال 1331 در جريان 30 تير آنموقع تابستان به اصفهان رفته بودم و در اعتصابات 26 تا 30 تير فعاليت داشتم و شايد اولين يا دومين سخنراني اعتصاب كه در ساختمان تلگراف خانه بود را به عهده من گذاشتند

يادم هست كه مقايسه مي كردم كار ملت ايران را در رابطه با نفت و استعمار انگليس با كار ملت مصر و جمال عبدالناصر و مسئله كانال سوئز و انگليس و فرانسه و اينها در آن موقع موضوع سخنراني بود اخطاري بود به قوام السلطنه و شاه و اينكه ملت ايران نمي تواند ببيند نهضت ملي‌شان مطامع استعمارگران باشد به هر حال بعد از كودتاي 28 مرداد در يك جمع بندي به اين نتيجه رسيديم كه در آن نهضت ما كادرهاي ساخته شده كم داشتيم، باز اين مسئله مفصل است بنابراين تصميم گرفتيم كه يك حركت فرهنگي ايجاد كنيم و در زير پوشش آن كادر بسازيم و تصميم گرفتيم كه اين حركت اصيل اسلامي باشد و پيشرفته باشد و زمينه اي براي ساخت جوانها

دبيرستاني بنام دين و دانش در قم تأسيس كرديم و با همكاري دوستان، كه مسئوليت اداره اش مستقيماً به عهده من بود در سال 1333 تأسيس شد تا سال 1342 كه در قم بودم و همچنان مسئوليت اداره آن را بعهده داشتم و در ضمن در حوزه هم تدريس مي كردم و يك حركت فرهنگي نو هم در حوزه بوجود آورديم و رابطه اي هم با جوانهاي دانشگاهي برقرار كرديم پيوند ميان دانشجو و طلبه و روحاني را پيوندي مبارك يافتيم و معقتد بوديم كه اين دو قشر آگاه و متعهد بايد هميشه دوشادوش يكديگر حركت كنند، بر پايه اسلام اصيل و خالص و در ضمن آن زمانها فعاليتهاي نوشتني هم در حوزه شروع شده بود مكتب اسلام، مكتب تشيع، اينها آغاز حركتهايي بود كه براي تهيه نوشته هائي با زبان نو و براي نسل نو، اما با انديشه عميق و اصيل اسلامي و در پاسخ به سؤالات اين نسل مختصري در مكتب اسلام و بعد بيشتر در مكتب تشيع همكاري مي كردم و بعد در سالهاي 1335 تا 1338 دوره دكتري فلسفه و معقول را در دانشكده الهيات گذراندم، در حالي كه در قم بودم و براي درسها و كارها به تهران مي آمدم در همان سال 1338 جلسات گفتار ماه در تهران شروع شد اين جلسات هم براي رساندن پيام اسلام بود به سنل جستجوگر با شيوه جديد، در هر ماهي در كوچه قائن در يك منزل بزرگي بود و جلسه تشكيل مي شد و در هر ماه يك نفر صحبت مي كرد و سخنراني مي كرد و موضوع سخنراني قبلاً تعيين مي شد كه در مورد سخنراني مطالعه بشود و نوار از آنها گرفته مي شد و اين نوارها را پياده مي كردند و بصورت جزوه و بعد كتاب منتشر مي كردند كه از عمده آنها بصورت سه جلد كتاب گفتار ماه و يك جلد بنام گفتار عاشورا منتشر شد در اين جلسات هم باز مرحوم، آيت الله مطهري و آيت الله طالقاني و آقايان ديگر شركت داشتند و جلسات پايه اي خوبي بود و در حقيقت گامي بود در راه كاري از قبيل آنچه بعدها در حسينيه ارشاد انجام گرفت و رشد پيدا كرد

در سال 1339 ما سخت به فكر سامان دادن به حوزه علميه قم افتاديم و مسلمان هاي هامبورگ به مناسبت مسجد هامبورگ كه بنيان گزارش روحانيت بود كه به دست مرحوم آيت الله بروجردي بنيان گذارده شده بود فشار آورده بودند به مراجع كه چون مرحوم محققي آمده بودند به ايران بايد يك نفر روحاني به آنجا برود اين فشارها متوجه آيت الله ميلاني و آيت الله خوانساري شده بود و آيت الله حائري و آيت الله ميلاني به بنده اصرار كردند كه بايد برويد به آنجا آقايان ديگر هم اصرار مي كردند،‌ از طرفي ديگر چون شاخه نظامي هيئت هاي مؤتلفه تصويب كرده بودند كه منصور را اعدام كنند و بعد از اعدام انقلابي منصور پرونده دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود دوستان فكر مي كردند كه به يك صورتي من را از ايران خارج كنند و در خارج مشغول فعاليت‌هائي باشم وقتي اين دعوت پيش آمد بنظر دوستان رسيد كه اين كار خوبي است زمينه خوبي است كه برويد و آنجا مشغول فعاليت بشويد البته خود من ترجيح مي دادم كه در ايران بمانم مي گفتم كه هر مشكلي كه پيش بيايد اشكالي ندارد ولي در جمع دوستان مي پذيرفتند كه بروم خارج بهتر است مشكل من گذرنامه بود كه به من نمي دادند ولي دوستان گفتند از طريق آيت الله خوانساري مي شود گذرنامه را گرفت و در آن موقع اين گونه كارها از طريق ايشان حل مي شد و آيت الله خوانساري اقدام كردند و گذرنامه را گرفتند به اينطريق مشكل گذرنامه حل شد و در رابطه با اين آقايان بخصوص آيت الله ميلاني به هامبورگ رفتم دشواري كار من اين بود كه از اين فعاليتهائي كه اينجا داشتيم دور مي شدم و اين براي من سنگين بود و تصميم اين بود كه مدت كوتاهي آنجا بمانم و كار آنجا كه سامان گرفت بلكه برگردم ولي در آنجا احساس كردم كه دانشجويان سخت محتاج هستد به يك نوع تشكيلات، تشكيلات اسلامي، چون جوانهاي عزيز ما از ايران خيلي شان با علاقه به اسلام مي آمدند و كنفدراسيون و سازمانهاي الحادي چپ و راست اين جوانها را منحرف و اغوا مي كردند با همت چند تن از جوانهاي مسلماني كه در اتحاديه دانشجويان مسلمان در اروپا بودند كه با برادران عرب و پاكستاني و هندي و آفريقائي و غيره كار مي كردند و بعضي از آنها هم در اين سازمانهاي دانشجوئي ايراني هم بودند، هسته اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان گروه فارسي زبان آنجا را بوجود آورديم مركز اسلامي گروه هامبورگ سامان گرفت فعاليتهائي براي شناساندن مدرسين حوزه جلسات متعددي داشتد براي برنامه ريزي نظم حوزه و سازمان دهي به حوزه، در دو تا از اين جلسات بنده هم شركت داشتم، كار ما در يكي از اين جلسات به ثمر رسيد و در اين جلسه آقاي رباني شيرزاي و مرحوم آقاي شهيد سعيدي در خيلي ديگر از برادران شركت داشتند، آقاي مشكيني و خيلي هاي ديگر و ما دريك برنامه اي در طول يك مدتي توانستيم يك طرح و برنامه تحصيلات علوم اسلامي در حوزه تهيه كنيم در هفده سال و اين پايه اي شد براي تشكيل مدارس نمونه اي كه نمونه معروف ترش مدرسه حقانيه يا مدرسه منظريه به نام مهدي منتظر سلام الله عليه است ولي بنام حقاني كه سازنده آن ساختمان است مردي است كه واقعآً عشق و علاقه و سرمايه و همه چيزش را روي ساختن اين ساختمان گذاشت خداوند او را به پاداش خير مأجور بدارد بنام او معروف شد، مدرسه حقاني تأسيس شد و اين برنامه در آنجا اجرا شد و در اين مدارس باز مقداري از وقت مي گذشت و صرف مي شد در سال 1341 كه انقلاب اسلامي با رهبري امام و رهبري روحانيت و شركت فعال روحانيت نقطه عطفي در تلاشهاي انقلابي مسلمان ايران بوجود آورده بود در اين جريان ها حضور داشتم تا اينكه در همان سالها ما در قم به مناسبت تقويت پيوند دانش آموز و فرهنگي و دانشجو و طلبه به ايجاد كانون دانش آموزان قم دست زديم و مسئوليت مستقيم اين كار را، برادر و همكار و دوست عزيزم مرحوم شهيد دكتر مفتح بدست گرفتند بسيار جلسات جالبي بود، در هر هفته يكي از ما سخنراني مي كرديم و دوستاني از تهران مي آمدند و گاهي مرحوم مطهري و گاهي ديگران، مدرسين قم مي آمدند در يك مسجد و در يك جلسه طلبه و دانش آموز و دانشجو و فرهنگي همه دور هم مي نشستند و اين در حقيقت نمونه ديگري بود از همان تلاش براي پيوند دانشجو و روحاني و اين بار در رابطه با مبارزات و در رابطه با رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام، اين تلاشها و كوششها بر رژيم گران آمد و در زمستان سال 42 من را ناچار كردند كه از قم خارج بشوم و به تهران بيايم سال 42 به تهران آمدم و در ادامه كارها با گروههاي مبارز از نزديك رابطه برقرار كرديم با جميع هيئت هاي مؤتلفه رابطه فعال و سازمان يافته اي داشتيم و در همين جمعيت ها بود كه به پيشنهاد شوراي مركزي اينها، امام يك گروه چهار نفري بعنوان شوراي فقهي و سياسي اين جمعيتها تعيين كردند مرحوم آقاي مطهري، بنده، آقاي انواري و آقاي مولائي اين فعاليت ها ادامه داشت در همان سالها به فكر اين افتاديم كه با دوستان اين كتابها و برنامه تعليمات ديني مدارس را كه امكاني براي تغييرش فراهم آمده بود تغيير بدهيم دور از دخالت دستگاههاي جهنمي رژيم، در جلساتي توانستيم اين كار را پايه‌گذاري كنيم و پايه برنامه جديد و كتابهاي جديد تعليمات ديني را با آقاي دكتر باهنر و آقاي دكتر غفوري و آقاي برقعي اي و بعضي از دوستان، آقاي رضي شيرازي كه مدت كم با ما همكاري داشتند و بعضي ديگر مانند مرحوم آقاي روزبه كه نقش خيلي مؤثري داشتند، با همكاري اينها پايه‌هاي اين برنامه فراهم شد مقداري از كارهائي را كه فراموش كردم بگويم، سال 1341 اگر اشتباه نكرده باشم 41 يا اوائل 42 در يك جشن مبعث كه دانشجويان دانشگاه تهران در امير آباد در سالن غذاخوري برگزار كرده بودند، دعوت كردند كه من در آن روز مبعث سخنراني كنم در اين سخنراني موضوعي را من مطرح كردم بعنوان مبارزه با تحريف يكي از هدفهاي بعثت است و در اين سخنراني طرح يك كار تحقيقاتي اسلامي را ارائه كردم كه آن سخنراني بعدها در مكتب تشيع چاپ شد مرحوم حنيف نژاد و چند تاي ديگر از دانشجويان كه براي اين دعوت به قم آمده بودند، و عده‌اي ديگر از طلاب جوان كه باز آنجا بودند، اينها اصرار كردند كه اين كار تحقيقاتي آغاز بشود در پائيز همان سال ما كار تحقيقاتي را آغاز كرديم و با شركت عده اي از فضلا در زمينه حكومت در اسلام ما همواره به مسئله سامان دادن به انديشه حكومت اسلامي و مشخص كردن نظام اسلامي علاقمند بوديم و اين را بصورت يك كار تحقيقاتي آغاز كرديم اين كارهاي مختلف بود كه به حكومت گران آمد و من را ناچار كردند به تهران بيايم و در تهران آن همكاري را با قم ادامه مي‌داديم بعد از چند ماه فشار دستگاه كم شد باز گاهي آمدوشد مي كرديم هم براي مدرسه حقاني و هم براي همين جلسات حكومت در اسلام كه البته بعدها ساواك اينها را گرفت و دوستان ما را تارومار كرد

در سال 1343 كه تهران بودم و سخت مشغول اين برنامه هاي گوناگون، تبليغ اسلام به اروپائيها بوديم و فعاليتهائي براي شناساندن اسلام انقلابي به نسل جوانمان داشتيم بيش از 5 سال آنجا بودم كه در طي اين 5 سال سفري به حج مشرف شدم سفري به سوريه، لبنان و آمدم به تركيه براي بازديد از فعاليتهاي اسلامي آنجا و تجديد عهد با دوستان و مخصوصاً برادر عزيزمان آقاي صدرامام موسي صدر و اميدوارم هر كجا كه هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاء الله به آغوش جامعه‌مان باز گردد و سفري هم به عراق آمدم و به خدمت امام رفتم در سال 1348، و به هر حال كارهاي آنجا سروسامان گرفت و در سال 1349 به ايران براي يك مسافرت آمدم اما مطمئن بودم كه با اين آمدن امكان بازگشتم كم است ضرورتهائي ايجاب مي كرد از نظر ضرورتهاي شخصي كه حتماً سفري به ايران بيايم به ايران آمدم و همانطور كه پيش بيني مي كردم مانع بازگشت من شدند در اينجا مدتي كارهاي آزاد داشتم كه باز مجدداً برقرار شد كار برنامه ريزي و تهيه كتاب ها را دنبال كنيم و اين كار را دنبال كرديم و همچنين فعاليتهاي علمي را در قم و در رابطه با مدرسه حقاني فعاليتهاي تحقيقاتي گسترده اي را با همكاري آقاي مهدوي كني و آقاي موسوي اردبيلي و مرحوم مفتح و عده اي ديگر از دوستان، اين فعاليتها بود بعد مسئله تشكيل روحانيت مبارز و همكاري با مبارزات، بخشي از وقت ما را گرفت تا اينكه در سال 1355 هسته هائي براي كارهاي تشكيلاتي بوجود آورديم و در سال 1356- 1357 روحانيت مبارز شكل گرفت در همان سالها درصدد ايجاد تشكيلات گسترده مخفي يا نيمه مخفي و نيمه علني بعنوان يك حزب و يك تشكيلات سياسي بوديم در اين فعاليت ها دوستان مختلف هميشه با هم بوديم در سال 56 كه مسائل مبارزاتي اوج گرفت، همه نيروها را متمركز كرديم در اين بخش، و بحمدالله با شركت فعال همه برادران روحاني در راهپيمائي ها و مبارزات به پيروزي رسيد البته اين را باز فراموش كردم بگويم از سال 50 من يك جلسه تفسير قرآن را آغاز كردم كه روزهاي شنبه بعنوان مكتب قرآن مركزي بود براي تجمع عده اي از جوانان فعال از برادرها و خواهرها در اين اواخر حدود 400 الي 500 نفر شركت مي‌كردند كلاس سازنده اي بود در سال 54 به مناسبت جريانهاي اين جلسه و فعاليتهاي ديگر كه در رابطه با خارج داشتيم، ساواك، كميته مرا دستگير كرد چند روزي در كميته مركزي بودم كه بعد با كارهائي كه قبلاً كرده بوديم كه برگه هاي زيادي به دست دشمن نيافتد، توانستيم از دست آنها خلاص شويم البته قبلاً مكرر ساواك من را خواسته بود قبل از مسافرتم و بعد از مسافرتم ولي در آن نوبت ها بازداشت موقت بود چند ساعته بود اين بار چند روز در كميته بودم و آزاد شدم، ديگر آن جلسه تفسير را نتوانستيم ادامه بدهيم تا در سال 57 بار ديگر به مناسبت فعاليت و نقشي كه در اين برنامه هاي مبارزاتي و راهپيمائي ها داشتيم در عاشورا چند روزي مرا دستگير كردند و به اوين و بعد به كميته بردند و باز آزاد شدم

و به فعاليتها ادامه دادم تا سفر امام به پاريس بعد از رفتن امام به پاريس چند روزي خدمت ايشان رفتيم و هسته شوراي انقلاب تشكيل شد با نظرهاي ارشادي كه امام داشتند و دستوري كه ايشان داداند، شوراي انقلاب اول هسته اصلي اش مركب بود از آقاي مطهري و آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي موسوي اردبيلي و آقاي باهنر و بنده بعدها آقاي مهدوي كني اضافه شدند بعد آقاي خامنه اي و مرحوم آيت الله طالقاني و آقاي مهندس بازرگان و دكتر سحابي و عده ديگر آنها هم اضافه شدند تا بازگشت امام به ايران، فكر مي كنم كه ديگر از بازگشت امام به ايران به اينطرف فراوان در نوشته‌ها گفته شده كه ديگر جانبي نباشد كه درباره اش صحبت كنيم

با تشكر از اينكه بطور اختصار ولي جامع از گذشته خود برايمان بازگو كرديد ولي چند سؤال برايمان پيش آمده كه مطرح مي كنم آقاي دكتر بفرمائيد كه چند خواهر و برادر هستيد و آيا پدر و مادرتان در قيد حيات هستند يا خير؟ و اگر مرحوم شده اند چه تأثيري در زندگي شما داشته است؟

خانواده ما سه فرزند داشت كه من و دو خواهرم هستيم و هم اكنون هر دو خواهرم هستند ولي پدرم در سال 1341 به رحمت ايزدي پيوست و مادرم هنوز در قيد حيات است مرگ پدر در زندگي ما جز يك تأثير عاطفي و يك مقدار بار مسئوليت مادر و خواهر تأثير ديگري نداشت، تأثير شكننده اي نداشت، البته از نظر عاطفي چرا بسيار ناراحت شدم ولي چنان نبود كه در شيوه زندگي من تأثير بگذارد و آن موقع من ازدواج كرده و داراي فرزند هم بودم

چه سالي ازدواج كرديد و چند فرزند داريد؟

ارديبهشت سال 1331 ازدواج كردم با يكي از بستگانم كه او هم از يك خانواده روحاني است و ثمره ازدواجمان تا امروز، 29 سال زندگي مشترك با سختي ها و آسايش ها و تلخي ها و شاديها بوده چون همسر من همه جا همراه من بوده، در خارج همينطور در اينجا همينطور و چهار فرزند دو پسر و دو دختر

شما به نماينگي از طرف مراجع ايران به اروپا آلمان رفته بوديد، آيا فقط فعاليتتان مختص به آلمان بود يا در ساير كشورهاي ديگر اروپائي هم فعاليت داشتيد؟

اقامت من در هامبورگ بود، ولي حوزه فعاليت من كل آلمان بخصوص اطريش بود و يك مقدار كمي هم سويس و انگلستان بود اما ارتباط ما با همه كشورها و ارتباط كتبي با سوئد، با هلند، با بلژيك، با آمريكا، با ايتاليا، با فرانسه، با اين كشورها ما ارتباط داشتيم

نقش شما در انجمن هاي خارج كشور چه بود؟

خدمتتان عرض كنم كه من نه عضو بودم و نه به دست من مي گشت من بنيان گذار اين انجمن‌ها بودم و همكاري مي كردم و مشاور بودم براي آنها و كمك مي كردم و در كارهايشان سخنراني، مشورتهاي تشكيلاتي، و سازمان دهي و مختصر كمك هاي مالي كه از مسجد براي آنها مي بردم سمينارهاي اسلامي را برايشان تشكيل مي داديم، يك سمينار بسيار خوبي براي آنها تشكيل داديم در مسجد هامبورگ، شبانه روزي، چند روز سمينار جالبي بود كه نتايج آنهم در چند جزوه در حوزه‌ها پخش شد جزوه ايمان در زندگي انسان، جزوه كدام مسلك اينها جزوه‌هائي بود كه در آن موقع پخش مي شد و جزوه هاي مؤثري هم بود

شما ضمن گفته هايتان فرموديد كه چند كتاب ديني درسي در زمان طاغوت با دوستان نوشتيد بفرمائيد آيا نقش شما در تأليف اين كتابها مستقيماً بود يا خير، لطفاً بيشتر توضيح بدهيد؟

بله نقش مستقيم داشتم در برنامه ريزي و هم در تأليف آن كتابها منتها مخالف بودم كه اسم من در پشت آن كتابها باشد، و راستش بخاطر اينكه كتابها با عكس شاه چاپ مي شد طبيعت من نميپذيرفت اين را كه با عكس شاه پشت كتابهاي مدرسه چاپ مي شد به اجبار اسم من هم آنجا چاپ شود اين يك طبيعت بود كه من نمي توانستم اينها را قبول كنم ولي بعداً مجموعه اي اخيراً بنام شناخت دين چاپ شد كه ديگر بعد از انقلاب اسم بنده آنجا هست

لطفاً نام چند تن از دوستان دوران طلبگي خود را بفرمائيد؟

اولين دوستان من كه در حوزه خيلي با هم مأنوس بوديم و هم بحث بوديم آقاي حاج سيد موسي شبستري زنجاني از مدرسين برجسته قم هستند آقاي سيد مهدي روحاني، آقاي آذري قمي، آقاي مكارم شيرازي، امام موسي صدر، اينها دوستاني بودند كه پيش از همه بحث داشتيم و با آقاي مطهري و آقاي منتظري هم بحث خاصي داشتيم نميدانم اشاره كردم يا خير، بحثهاي پيرامون اسلام رئاليسم و بحثهاي ديگري با اينها داشتيم

آقاي دكتر بفرمائيد چند كتاب تا كنون نوشته ايد؟

1- خدا از ديدگاه قرآن

2- نماز چيست؟

3- بانكداري و قوانين مالي اسلام در يك مجموعه

4- يك قشر جديد در جامعه ما

5- روحانيت در اسلام و در ميان مسلمين در يك مجموعه

6- مبارز پيروز

7- شناخت دين

8- نقش ايمان در زندگي انسان

9- كدام مسلك

10-شناخت

11-مالكيت

يكي از خاطرات مبارزاتي خود را كه بياد داريد بفرمائيد؟

يكي از خاطراتم كه هرگز فراموش نمي كنم، مربوط به يك سخنراني پرشوري است كه در سال 1343 در مدرسه چهار باغ اصفهان كه نام فعلي آن مدرسه امام جعفر صادق است، داشتيم كه روز هفده ربيع الاول بود از تهران به اصفهان رفته بودم براي بازديد بستگانم كه بعداً آنجا گفتند كه بايد سخنراني كني جلسه با شكوهي بود در آن سخنراني مردم را به انقلاب دعوت كردم و تحت عنوان اينكه كودك امروز يعني كودك متولد شده در 17 ربيع الاول پيام آور بود و ضمن صحبت بحث به اين جا كشيد كه اين پيام آور گفت انقلاب را با رساندن پيام خدا و پيام فطرت پذير آغاز كنيد و دنبال كنيد اما هر وقت دشمنان خدا و دشمنان انسانيت سر راهتان ايستادند و خواستند نداي حق شما را در گلو خفه كنند آن موقع آرام ننشينيد سلاح بدست بگيريد و با آنها بجنگيد وقتي بحث به اينجا كشيد جلسه متشنج شد براي اينكه مأمورهاي امينتي آنجا بودند كه يادداشتي به دست من دادند كه شياطين ناراحت هستند منظورشان اين بود كه بحث را برگردانم اما من روا نمي‌دانستم كه بحث را برگردانم بحث را به پايان رساندم اينها بيرون مأمور گذشته بودند و در اين اثنا رفته بودند و چندين ماشين مأمورهاي مسلح آورده بودند براي اينكه اگر تشنجي پيش آمد جلويش را بگيرند ولي تشنجي هم پيش نيامد و مأمور گذاشته بودند آنجا كه مرا دستگير كنند، و نشد بنده رفتم منزل و بعد آمدند منزل مرا دستگير كنند و بردند به شهرباني و بعد به ساواك اصفهان در آنجا رئيس ساواك به من گفت من آدمي هستم علاقمند به دين اسلام و متدين هستم و غيره حتي شما مي توانيد از علماي اينجا بپرسيد، من آرامش اين شهر را حفظ كرده ام و بعد گفت شما مثل اينكه مأموريت داشتيد بيائيد و اين شهر را به هم بريزيد و مردم را به جنگ مسلحانه دعوت كنيد من درجلسه بودم اما از آنجائيكه بحث به اينجا رسيد ديگر ديدم كه نبايد بمانم و از جلسه خارج شدم و گفتم نوار آن را بياورند و من گوش كنم گفتم پس شما نوار گوش نكرده داريد صحبت مي‌كنيد، چه اشتباهي، فعلاً بگذاريد آنهائيكه آنجا نگفتم اينجا برايتان بگويم شروع كردم برايشان صحبت كردن بعد معاونش هم آمد شروع كرد به يادداشت كردن گفتم كه شما به اين ملت چه مي گوئيد؟ آيا يك ملت مرده مي خواهيد در اين كشور باشد ما مي گوئيم ملت ما بايد يك ملت زنده باشد آنروز براي چندمين بار چون اولين بار نبود كه مرا به ساواك احضار مي كردند، براي چندمين بار تجربه كردم كه اگر انسان مؤمن مبارز در برخورد با دشمن با قوت و قدرت نفس سخن بگويد چه جور مي تواند او را پشت ميز رياستش مرعوب كند اين آقاي سرهنگ پس از اين كه ديد من با قاطعيت و صراحت مي گويم كه اين انقلاب براي آن هست كه از اين مردم انسانهائي بسازد كه در برابر هر دشمني از خودشان دفاع كنند و اين بحث را بي پروا ادامه دادم تحت تأثير قرار گرفت و گفت كه اگر روحانيون با اين شيوه با مسائل برخورد كنند اين براي ما يك معني ديگه پيدا خواهد كرد حس مي كنم آن ته مانده فطرت كه در اعماق روح اينها گاهي مانده است با اين برخورد متأثر شد اثر پذير شد كار پذير شد و توانست چيزي را كه هرگز انسان انتظار ندارد از يك رئيس ساواك نتوانست ايشان را تحمل كند و بعد از دو سه سال ايشان را بيرون كرده بودند البته نه به اين مناسبت

خواهش مي كنم نظرتان را راجع به مجله شهدا بفرماييد بخصوص كه اين مجله در اختيار تمام خانواده‌هاي شهدا و جانبازان انقلاب قرار ميگيرد

مجله را مرتب بصورت كامل نتوانستم بخوانم ولي اجمالاً كار بسيار خوبي است و اثر جالبي است آنچه در اين مناسبت مي توانم عرض كنم مراتب احترام و سپاس قلبي كه در وجدان و قلبم نسبت به اين شهيدان عزيزي كه سرمايه اصلي انقلاب هستند و عامل اصلي پيروزي انقلاب هستند و صاحب اصلي انقلاب هستند و به اين خانواده هاي گرانقدر و ارجمند آنها كه شهيد پرور بودند و بسياري از آنها شهادت را افتخار خودشان شناخته اند و در برخوردي كه با آنها داشتيم، ديدارهاي متعددي با آنها داشتم سرفراز و سربلند و شاداب و شادمان با شهادت عزيزانشان برخورد كرده اند به همه اينها تبريك مي گويم

/ 59