چنانچه ميان برخي باورهاي ديني و يافتههاي دانش مدرن ناسازگاري ايجاد شود ميبايد به نحوي معقول و موجه در سازگاركردن آنها كوشيد.مسئله ديگر تفكيك گزارههاي ديني، پالايش و درجهبندي آنهاست. برخي باورها را ميتوان ذاتي دين دانست و برخي ديگر از لازمههاي دين است. به نظر ميرسد اصرار و پافشاري بيش از حد بر آنچه دين بودن دين به آن وابسته نيست علتي براي دينگريزي خواهد شد.
ب) حوزه روانشناسانه
احساس تزاحم ميان دينداري و منافع زندگي مادي ممكن است برخي دچار اين احساس شوند كه پايبندي به دين، بهويژه پايبندي به شريعت و احكام دين، آنان را در زندگي دنيوي دچار تنگناهاي شديد ميكند. احتمالاً مهمترين عاملهاي پيدايي چنين احساسي به شرح ذيل است:يكم. تربيتهاي سختگرايانه خانوادگي در امور ديني، و انعطاف ناپذيريهايي كه در خانوادههاي مذهبي به نام تربيت ديني رواج دارد؛دوم. ترويج و تبليغ دين ـ آن هم بيهيچ انعطافي ـ از سوي متوليان سنتي آن به مثابه امري خشك كه تنها منحصر در اعمال ظاهري و مناسكي است؛سوم. ترويج بيحد و حصر غم و اندوه، از رسانههاي رسمي تبليغي، بهويژه صداوسيما به نام مراسم مذهبي.به هر روي اين احساس «يا دين و يا دنيا»، بهخصوص با توجه به اثر قدرتمند مظاهر دنياي مدرن در زندگي، و احتمالاً ناممكنيِ ادامه زندگي بدون اين مظاهر، سبب ميشود فرد، دين را از مهمترين بازدارندههاي موفقيت و رسيدن به هدفهاي شخصي در زندگي مدرن بداند. ادامه اين تعارض به احتمال بسيار زياد به ضرر دينداري خواهد انجاميد.بر اين اساس، نهادهاي آموزشي و تربيتي، بهويژه آموزش و پرورش با توجه به فراگيري آن، ميبايد تربيت ديني كودكان و نوجوانان را اصلاح نمايند و آنان را به سمت زندگي اخلاقي و معنوي رهنمون گردند. در اينباره قطعا بايد از تأكيد بيش از حد بر مناسك و اعمال ظاهري پرهيز كرد. در اين خصوص نكتههاي ذيل شايد راهگشا باشد:1. شناخت زمان و مكان در تبليغ، عنصري اساسي است. نميتوان بيتوجه به جامعه، پنداشت كه همه آنچه در زماني و براي عدهاي اثر مثبت داشته است در زماني ديگر و براي عدهاي ديگر نيز كه احتمالاً در سطحهاي متفاوتي از دانش و آگاهي هستند، مفيد و اثرگذار باشد. اين مسئله در زمان كنوني كه راهحلهاي دسترسي به ديگر رسانهها نيز چندان مشكل نيست مهمتر مينمايد؛2. جنبههاي سرزنده و شاديآفرين بسياري وجود دارد كه در تعارض با دين نيست يا موافق و سازگار با آن است، كه ميتوان به جاي ترويج بيش از اندازه عزا و غم به آنها نيز پرداخت؛3. تبليغ مستقيم و عريان، بهخصوص در امور ديني، در بسياري مواقع نتيجه عكس دارد. نمونههاي بسياري از آن را در سالهاي اخير در كشور تجربه كردهايم؛4. گره زدن دينداري به برخي مسائل و حاشيههايِ زودگذر سياسي و تأكيد بر آن در تبليغ، تاكنون ضربههاي بسياري بر جايگاه دين و دينداري وارد آورده است.
ج) حوزه جامعهشناسانه
گستراندن هنجارها و ارزشهاي گروهي معين بر تمام جامعه از جمله اموري كه به نظر ميرسد تا كنون با ناكامي فراوان روبهرو شده است و نتيجههاي منفي بسياري پديد آورده است، سعي در گستراندن هنجارها و ارزشهاي برخي جمعهاي محدودِ ديندار به تمامي جامعه، و سنجيدن دينداري مردم براساس همان معيارها، هنجارها و ارزشها باشد.تمايز نگذاردن بين سطحها و مرتبههاي گوناگون دين داري به نظر ميرسد دينداري مراتب و درجات متفاوتي دارد و نميتوان از همه مردم انتظار داشت در يك درجه و مرتبه از دينداري قرار گيرند. اما نكته مهم ديگر، تغيير معناي «دينداري» در ميان مردم است. تاكنون دينداري در سطح عمومي جامعه به معناي پايبندي كامل به دينِ مناسكي بود؛ اما به نظر ميرسد اكنون اين معنا از دينداري در سطح عمومي جامعه در حال تغيير است و از ميزان پايبندي مردم به دينِ مناسكي كاسته شده است؛ گرچه بايد توجه داشت خود مناسك نيز در بسياري موارد در حال تغيير معناست. از سوي ديگر احتمالاً گرايش بيشتري به بحث معنويت در حال شكلگيري است.رواج برخي عملهاي ناروا و غيرانساني به نام دين از جمله آفتهاي مهم دينداري، بهخصوص در عصر حاضر، اقدامهاي ناروا و غيرانسانيِ برخي به نام دين است؛ بهويژه كه جامعه نشانههايي در دست دارد كه برخي مراكز ديني در برابر اين اعمال، سكوت و يا حتي آنها را تأييد ضمني كردهاند. وجدان عمومي جامعه نميتواند حتي به نام دين، پذيراي اينگونه اعمال باشد و نميتواند بپذيرد حتي در برابر مخالفان، معيارهاي اخلاقي رعايت نشود. چنين اعمالي در مرتبه اول موجب رويگرداني جامعه از مرتكبان آن است و در مرتبههاي بعد احتمالاً سبب دينگريزي خواهد شد.گستردگي بيحد و حصر حوزه سياست جامعه نياز دارد كه بسياري از حوزهها، از حوزه قدرت و حكومت فاصله داشته باشند و بتوانند فارغ از درگيري با حوزه قدرت، به پردازش ساز و كار خويش مشغول باشند و بر اثر رابطه دوجانبهاي كه از طريق نهادهاي واسطه با حوزه قدرت دارد در قدرت اثر بگذارد يا از آن اثر بپذيرد.در جامعه ما از يك سو حوزه حاكميت و قدرت به طور مستقيم به حوزه اجتماعي و به جامعه متصل شده است، و از سوي ديگر بسيار كوشيدهاند تا تمامي اعمال حاكميت را عين دين معرفي نمايند. حاكميت در هر كشوري يكپارچه است و نميتوان از اثربخشي آن چشم پوشيد و هر گونه چون و چرا در اين باره بهويژه در چند سال اخير، مخالفت با دين تلقي گرديده است. پرواضح است كه در اين ميانه بيشترين صدمه بر جايگاه دين و دينداري در جامعه وارد شده است.
اشاره
آنچه در اين مقاله آمده است، بررسي آسيبشناسانه فرهنگ ديني در ايران است، و عنوان «شكافهاي ديني» دستكم بر برخي مباحث ياد شده چندان روا نيست. اما مهمتر اينكه در آسيبشناسي فرهنگي نخست بايد از يك روششناسي استوار بهره گرفت و سپس در مرحله بهكارگيري روش، آن را بهدرستي اجرا كرد. هرچند نويسنده محترم به مطالبي اشاره كرده است كه اكثرا در محافل فرهنگي نيز بدان اشاره ميشود، بايد توجه داشت كه يك پژوهشگر بايد از فراسوي باورها و برداشتهاي افراد، در جستوجوي واقعيات و دادههاي روشمند و قابل دفاع باشد.از آنجا كه در اين مقاله به نكات متعددي اشاره شده است طبعا انتظار نميرود كه در اينجا به جزئيات مسائل و آسيبها پرداخته شود. به صورت كلان و كلي ميتوان نكاتي را براي تأمل بيشتر يادآوري كرد:1. داوري در زمينه فرهنگ ديني در جامعه كنوني ايران با تنوع گرايشها و قشرهاي مختلف چندان عالمانه نيست. بهتر است در اين مباحث، نخست به گونهشناسي مخاطبان پرداخته شود و اينگونه تحليلها، درباره قشرهاي مشخص با شاخصههاي فرهنگي معين مطرح گردد، تا هم بتوان آن را آزمود و هم در مرحله عمل به نتايج آن اميد داشت. در يك كلام، آنچه نويسنده در اينجا آورده است هر كدام حداكثر درباره قشري خاص يا شرايط ويژهاي صادق است و درباره بسياري ديگر كاربرد ندارد؛2. گويا نويسنده محترم با عينك مدرن به پهنه فرهنگي كشور نگريسته، و تنها آن دسته از مسائل كه با الگوي اين انديشه قابل فهم و درك است، شناسايي كرده است. همدلي نويسنده با اين الگو همچنين سبب شده است كه وي از مقوله توصيف و تبيين پا فراترگذاشته، به داوري در اين موارد پرداخته است. حتي اگر بتوان پذيرفت كه جريان عمومي فرهنگ ديني ما با محتواي مقاله هماهنگي و همسويي دارد، اين نكته هرگز بدين معنا نيست كه اين تحولات را بايد پذيرفت و بر آن مهر تأييد نهاد؛ بلكه در يك نگاه ديگر، بايد راههايي پيشنهاد كرد كه انديشه ديني در جامعه بر مدار اصلي خويش قرار گيرد؛3. لحن و نوع نگاه نويسنده گاه از منطق و فضاي علمي خارج ميشود و رنگ سياسي به خود ميگيرد. بهتر است در اينگونه مقالات، به قدر كافي ميدان و مجال را براي بررسيهاي علمي و كارشناسي فراهم كرد و سمتگيريهاي سياسي را به محل خويش وا نهاد.