وجوه و حالات
طبقه بدنى و تنظيم محسوساتند و فقط درباره ظواهر و پديده هايى كه به ذهن ما وارد مى شوند قابل استعمال اند. اين مفاهيم درباره امور فى نفسه جهان (كه فقط حدسى و استنباطى اند) قابل استعمال نيست… يعنى نمى توان خدا بقاى روح… را از راه عقل اثبات نمود.)37ويليام جيمز به اين جهت اثرگذارى كانت بر پراگماتيسم اشاره كرده است. وى روش پراگماتيسم را اين گونه بيان مى كند:(روش پراگماتيكى قبل از هر چيز روشى است براى حل نزاعهاى متافيزيكى كه در غير اين صورت مى توانند پايان ناپذير باشند آيا جهان واحد است يا كثير مقدر است يا آزاد مادى است يا روحى اينها مفاهيمى اند كه هر كدام ممكن است درباره جهان صادق باشد يا نباشد و نزاع بر سرچنين مفاهيمى پايان ناپذير است. روش پراگماتيكى در چنين مواردى عبارت است از: كوشش براى تفسير هر مفهومى به كمك ردگيرى پيامدهاى عملى مربوط به آن. اگر اين يا آن مفهوم صحيح باشد چه تفاوت عملى در بين خواهد بود؟ اگر هيچ گونه
تفاوت عملى يافت نشود در اين صورت شقهاى مختلف عملاً داراى يك معنى هستند و نزاعى بيهوده است. هرگاه جدى باشد ما بايد قادر باشيم تفاوت عملى را كه در اثر محق بودن اين يا آن طرف نزاع حاصل مى شود نشان دهيم… در اين موارد نظريات متخالف عملاً يك معنى مى دهند و معنايى هم غير از معناى عملى از نظر ما وجود ندارد.)38
جمله معروف كانت (من علم را پس زدم تا جا براى ايمان باز شود) را مى توان در اين قلمرو فهميد كه كانت مى انديشيد كه وقتى در جدل متعالى ثابت كردن و يا رد كردن خدا و گزاره هاى دينى و متافيزيكى را غير ممكن دانست در واقع راه را بر ناباوران خدا نيز بست; چه اين كه هر چند بنابر مبانى كانت نمى توان وجود خدا را از نظر عقلى ثابت كرد نمى توان وجود خدا را به طور عقلى انكار كرد… اين نظريه كانت راه حل او براى سازش دادن بين عالم علم از يك طرف و عالم آگاهى اخلاقى و دينى از طرف ديگر است.39
كه عقل عملى و اخلاق مى تواند خدا را بپذيرد و يا:(عالم علم همه چيز را موجب به علل خود مى داند شامل انسان اما آگاهى اخلاقى انسان را مختار مى داند. انسان در اخلاق به ماوراء حدود حس برده مى شود چون انسان در عالم پديدار تابع قوانين علّى مجبور است اما در اخلاق اختيارش ثابت مى شود.)40
اثرگذارى كانت را مى توان در اين زمينه گسترده تر ديد و ديدگاه هاى ويليام جيمز را درباره تجربه دينى اثرپذيرفته از كانت دانست; چرا كه ويليام جيمز مى گويد:(من خود معتقدم كه دليل وجود خداوند عمدتاً در تجربه هاى شخصى درونى ما نهفته است
.)
جيمز در اين كار مفهوم تجربه را به مرزهايى فراتر از تجربه حسى گسترش داد و شامل تجربه دينى اثرپذيرفته از كانت دانست; چرا كه ويليام جيمز مى گويد:(من خود معتقدم كه دليل وجود خداوند عمدتاً در تجربه هاى شخصى درونى ما نهفته است.)
(جيمز در اين كار مفهوم تجربه را به مرزهايى فراتر از تجربه حسى گسترش داد و شامل تجربه دينى و تجربه حسى دانست… و به يك معنى مسأله او همان مسأله كانت است; يعنى آشتى دادن نگرش علمى با آگاهى اخلاقى دينى انسان. ابزار او براى اين يگانه سازى يا هماهنگ سازى پراگماتيسم بود. نتيجه اى كه ارائه شد همانا پيشرفت اصالت تجربه اساسى بود و رهيافتى كه اتخاذ كرده بود همان اصالت بشر بود.)41