كاركردى دارد هنر چه كاركردى
دارد… طبعاً نيازى كه علم برطرف مى كند غير از نيازى است كه فلسفه برطرف مى كند نگاه كاركردى غرب به گونه اى است كه به هر چيز مى نگرد نگاهش اين است كه اين دارد چه كار مى كند علم هنر دين… همه در عرض همند. در اين جا انسان انتخاب مى كند وقتى هر كدام كاركردى متفاوت دارد كسى به انسان نمى گويد: جهت گيرى ات را با دين يا فلسفه… معيّن كن.)105(امروزه سخن گفتن از خدا حتى توسط متألهان دينى به عنوان موجودى فوق طبيعى صورت نمى گيرد. كسانى كه مى خواهند مطالب دينى عنوان كنند برايشان مسأله اصلى سكوت در اين مسائل است و در موارد ضرورت هر گاه مثلاً از كلمه خدا صحبت مى كنند با اعمالى به صلح و عدالت دعوت مى كنند يعنى غير مستقيم صورت مى گيرد. به عبارت ديگر متأله بايد بيش تر از عدالت و صلح سخن بگويد و يا يك نهاد دينى بيش تر بايد به صلح و عدالت و مقتضيات آن
بپردازد بعد بگويد: مثلاً خدا اين را مى خواهد…اما اين كه بنشيند با تحليل مفاهيم و برهانها و تفسير متون مقدس در حول مسأله خدا الهيات بسازد با اين زبان نبايد حرف زد;مثلاً مؤسسات خيريه مى آيند كمك مى كنند بعد مى گويند اين را خدا مى خواهد .)106
اگر اين انديشه كاركردى به دين را در غرب با تفكر اسلامى نسبت به دين بسنجيم در مى يابيم: در تفكر اسلامى نه تنها همه اش از انتظار بشر از دين و كاركردى كه دين در زندگى ما و براى ما دارد سخن گفته مى شود 107بلكه هنگام عبادت خدا در نماز خدا را عبادت مى كنيم چون خدا شايسته پرستش است نه اين كه عبادت كنيم تا سودى ببريم. در واقع عبادت در مرحله كمال و تمامش براى خداست نه اين كه خدا سودى ببرد چرا كه خدا بى نياز است بلكه چون ما به كمال خودمان مى رسيم; چرا كه در اسلام كمال انسان تنها به برآوردن نيازهاى مادى او نيست بلكه انسان داراى روحى است كه تنها با پيوند و بستگى اش با خدا به كمال مى رسد آن هم نه از ديد الهيات جديد غرب كه عمل و زندگى ملاك حقيقت در نظر گرفته مى شود(چنانكه شرح آن گذشت). ديد غرب به مسائل نظرى الهيات امروزه اين گونه است:(امروزه اگر فيلسوفى غربى آثار ملا صدرا… را بخواند…مطالب و دلايل فلاسفه ما در گوش دل مردم زمان چندان اثر نمى كند نه اين كه اهميت آن دلايل انكار شود بلكه چه بسا بگويند كه اين دلايل به قصد اثبات چيزى گفته شده است كه اثبات كردنى نيست و دست عقل به آن نمى رسد يا با پرستش عصر مناسبت ندارد.)108
امروزه بحث از خدا به گونه حقيقى مطرح نمى شود بلكه به گونه نمادين و سمبليك است.تيليخ از متكلمان عصر جديد بر اين باور است:(خدا در الهيات جديد اساس و پايه هستى است اما توصيف و تعريف آن براى انسان غير ممكن است اما نمى شود درباره آن سكوت كرد
چون وجود داشتن اظهارشدگى مى طلبد و ما درباره خدا حرف مى زنيم امّا به صورت سمبليك. ما با مفاهيمى از خدا حرف مى زنيم كه به جهان و زندگى خود ما مربوط است.ما نمى توانيم خدا را توصيف كنيم;مثلاً اگر مى گوييم خدا خالق است محبت دارد خدا واقعاً اين طور نيست نه اين كه خدا محبت ندارد بلكه خدا در تيررس تعبيرات ما نيست تعبيرات ما نمادين است فقط اشاره مى كنيم.تيليخ مى افزايد: خدا عبارت است از واقعيتى كه با بودنش با ما ما را در آزادى محدودمان شجاعت بودن مى بخشد چون به نظر وى انسان عبارت است از آزادى محدود.)109
(به هر حال ديدگاه پراگماتيستى درباره دين اين گونه است كه معتقد است كه دين را بايد اصولاً بر حسب فعاليت فهميد و توجيه آن (اگر توجيهى داشته باشد) بايد عملى باشد نه نظرى.)110
در عين حال برخى از اين فيلسوفان به خلاف ناسازگارى كه با تعقل گرايى دارند چنين پژوهشهايى را درباره خدا و واقعيت نمايى كه به اعتقاد آنها با اصول تجربه گرايانه ايشان سازگارند مجاز شمرده اند.