زمينه هاى پراگماتيسم - ویژگی های عمومی پراگماتیسم نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ویژگی های عمومی پراگماتیسم - نسخه متنی

علی اصغر صنمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

زمينه هاى پراگماتيسم

در باب زمينه ها و پيشينه تفكر كاركردگرايى و فيلسوفانى كه انديشه هاى پراگماتيسى داشتند و يا به گونه اى در انديشه پراگماتيسم اثرگذار شدند دست كم از جهت سلبى به اين معنى كه با طرح آرائى از كمال گرايى در معرفت و ديدگاه هاى ايده آليستى درباره حقيقت و دانش كه به طور معمول اين گونه دانش براى بيش ترين درخور دستيابى نيست باعث شدند كه انديشه وران ديگر به رد چنين معارفى بپردازند. اينان نتيجه گرفتند: كه تنها چيزى كه به كارگيرى آن ممكن است دانشى است كه در عمل درخور دستيابى است و يا آنچه در تجربه عملى ما به كار مى آيد به آن مى پردازيم. در ميان فيلسوفان يونان آرائى كه به انديشه پراگماتيسم بسيار نزديك است آراى سوفسطائيان است.

پروتاگوراس مى گويد: حقيقت آن است كه انسان آن را حقيقى بداند. به عبارت ديگر انسان معيار حقيقت است و هيچ حقيقتى مستقل از آدمى وجود ندارد پس نبايد در پى يافتن حقيقت موهوم برآمد و هر آنچه در عمل به كار آيد آن نيكوست. سوفسطائيان به گونه اى در اين امر زياده روى كردند كه حتى در دادگاه ها حق را باطل و باطل را حق جلوه مى دادند و براى چيرگى بر حريف از هر راهى سود مى جستند و سخن خود را حقيقت مى شمردند. سقراط و پس از او افلاطون عليه اين تفكر قيام كردند. افلاطون در ردّ نظريه پروتاگوراس يادآور شد
:

(علم با احساس فرق مى كند; زيرا احساس همواره نسبى است واگر نظريه پروتاگوراس را بپذيريم علم ناممكن خواهد بود. به علاوه اگر سخن پروتاگوراس درست باشد كه هر كس ميزان قاضى در همه امور است ديگر مريض بايد درباره داروها حكم و قضاوت كند نه پزشك… افلاطون مى افزايد وقتى ما حقيقت مى گوييم اشياء را بدان وجه كه هستند بيان مى كنيم (محاوره كراتولوس). اين مطلب (يعنى اعتقاد به وجود داشتن واقعيتهاى مستقل از ذهن) در تمام نظريه هاى مهم تا كانت وجود دارد.)10
وجود واقعى داشتن و شناخت آنها امرى مسلم بود و اين كانت بود كه با مسأله نقادى و انقلاب كوپرنيكى خود اين فرض را رد كرد كه اين آدمى است در مقابل واقعيت قرار گرفته و درصدد شناخت آن است.11
(در محاوره سوفسطائى و محاوره هاى بعدى حقيقت را به مطابقت فكر با واقعيت تعريف كرد ارسطو هم مانند افلاطون معتقد بود كه حقيقت از آن چيزى است كه هست و خطا گفتن آنچه كه نيست.

سنت اگوستين مى گويد: حقيقت آن است كه هست البته تا آن جايى
كه براى شناسنده مقدور است حقيقت نمايان مى شود. مشخصه نظريه حقيقت اگوستين برقرارى رابطه و نسبت ميان حقيقت و خداست. بدين نحو اگوستين با بالا بردن حقيقت تا ملكوت اعلى بيرون از زمان به سنت افلاطونى و نوافلاطونى ادامه داد ليكن آن را بيش از ايشان به آستان الوهيت نزديك ساخته است. به نظر وى خدا محض حقيقت ثابت است و در او تمام حقايق به وحدت گراييده اند. اگر اين جهان هم از بين برود حقيقت باقى است و اذعان به حقيقت در واقع باور داشتن خداست.)12
اگوئيناس از فلاسفه ديگر قرون وسطى نيز وجود واقعيت و شناخت حقيقت از آن را مى پذيرد:

(براى ما يك قضيه وقتى صادق و حقيقى است كه مطابق با اشياء باشد امّا اگر خود اشياء را منظور داشته باشيم در آن صورت مى گوييم آنها تا آن حدود حقيقى اند كه مطابق با علم خداوندند پس حقيقت در ما بودن نسبت مطابقت و امانت با اشياء است و حقيقت در مورد واقعيت مستقل از ما وجود نسبت مطابقت است ميان شىء و آنچه آن را مى توانيم صورت شىء در علم خداوند بخوانيم. بنابراين حقيقت در اشياء مطابق بودن آنها بر حسب نظام مقرر در علم الهى است. بنابراين حقيقت به معنى حقيقى كلمه و در درجه اول وضع و نظم آن مطابق علم خداوند است اين تمايز منشأ تمايز و فرق ميان حقيقت عقلى يا مطلق و حقيقت منطقى يا حقيقت نسبى و اضافى شده است.)13

/ 22