كانت
دومين فيلسوفى كه در انديشه پساتجدد و بى اعتمادى به باورهاى ما نقش داشت كانت است. شايد هيچ فيلسوفى به اندازه كانت در انديشه جديد اثرنگذاشته است.(كانت كه در نوجوانى به وسيله لايب نيتس وولف با زبان پيروان اصالت عقل قرابت داشت پس از مطالعه آثار ديويد هيوم و آشنايى با زبان پيروان اصالت تجربه در فلسفه نقادى خود سعى نمود كه از برخورد اين دو جريان متفاوت زبان متحدى به وجود آورد كه بعدها پدر زبانهاى فلسفه تحصلى و فلسفه اصالت عمل گرديد.)28
در باب نظر كانت درباره واقع نمايى ادراك و توانايى ادراك امور خارج نوشته اند:(از نظر كانت برخلاف آنچه در نظريه هاى اصالت عقل مسلم دانسته شده بود ميان ما و عالم خارج توافقى نيست. به نظر عقلى مذهبان متعارف ـ افلاطون دكارت لايب نيتس… ـ تصورات حقيقى ما حقيقى است براى اين كه نسخه هاى ثانى واقعيتى معقولند و براى آن كه آنها خود نيز واقعيت معقولند. كانت عقيده ندارد كه آنچه در ماست حقيقتاً نسخه ثانى اعيان اشياء آن چنانكه واقعاً و فى نفسها باشد. او به جاى اين كه حقيقت را نسخه ثانى عين واقع و نظير آن بداند آن را مصور به صورتهاى ذهن و مانند مخلوق ذهن ما مى انگارد. به عقيده كانت قلمرو واقعيات عينى مستقلى كه مورد شناسايى انسان قرار گيرد وجود ندارد و ما نمى توانيم عالم اشياء را چنانكه واقعاً و فى نفسه هست ادراك كنيم چون اگر بخواهيم آن را فهم كنيم آن را در قالبهاى ذهن خود آورده ايم. پس عقل نظرى ما قادر به شناخت جهان نيست و آنچه ما مى شناسيم جهان تجربه ماست.)29
در يك چنين انگاره اى از جهان كه همواره سعى ما بايد در راه رسيدن به حقيقت آن باشد بى آنكه بتوانيم هرگز به آن برسيم انگار نفس و خدا هم از انگاره هايى است كه ما با عقل نظرى نمى توانيم واقعيت آنها را ثابت كنيم. عقل عملى و نداى تكليف است كه ما را به اصول موضوعه ضرورى براى استوارى قانون اخلاقى يعنى به اختيار و نفس و خدا هدايت مى كند.30 فقط ايمان به آنها در اخلاق و هنر مفيد و كارساز است.طرح مسأله شناسايى يعنى اين كه ما از ابتدا امكان شناخت عالم خارج را مسلم
نگيريم بلكه خود همين امكان شناخت را بررسى كنيم اولين بار به گونه تئوريزه و سيستماتيك توسط كانت انجام شد.(تمام تحول فلسفه آلمان بعد از كانت عبارت است از تثبيت قدرت عقل و سعى در تجديد نظر در فلسفه كانت براى اثبات اين كه ما مى توانيم به وسيله عقل واقعيتهاى مابعدالطبيعه را بشناسيم. به عقيده هگل عقل اساساً قوه دريافت و شناخت كل و تماميت است.)31
آن بخشى از فلسفه نقادى كانت كه درباره امكان مابعدالطبيعه و امكان شناخت عقل امور فى نفسه (خدا نفس و جهان) را مطرح كرده جدل متعالى است و همان جاست كه بر انديشه پراگماتيستى اثرگذار بوده است.(ج. س. پيرس [يكى ديگر از فلاسفه پراگماتيست] استدلالهاى مندرج در مبحث تحليلات كانت را رد كرد ولى به بسيارى از مطالب گرانبها در مبحث جدل ديالكتيك دست يافت. وى مى گويد: كانت صور عقلى خدا و جاودانگى و اختيار را بررسى كرده و به دلايلى آنها را پذيرفته كه از نظر شاگردان حوزه هاى علميه مشكوك است. ولى در چشم دانشمندان آزمايش گر يقينى است.تخمين اين امر كه تا كجا فلسفه معرفت كانت در پيرس تأثير گذاشته مشكل است ولى شك نيست كه فايمينگر* در پيروى از مذهب
اصالت عمل در كتاب (فلسفه چنانكه گويى) از كانت متأثر بوده است. او نه تنها اعتراف مى كند كه به مبحث جدل استعلايى و ديگر بخشهاى فلسفه كانت مديون است بلكه سعى دارد نشان دهد كه چگونه نوع خاصى از مذهب اصالت عمل كه او به آن معتقد است قبلاً در آن مباحث پيش بينى شده است. حصر توجه به تعاليم مثبت جدل و چشم پوشى از بيش تر مدعيات ديگر نظام فلسفى كانت به اصالت عمل مى انجامد و حصر توجه به كل تعاليم مبحث منطق استعلايى و قطع نظر از آثار اخلاقى كانت به قسمى مذهب تجربى يا تحققى غير پديدارى مى انجامد.)32
كانت ميان سه وجه نظر به مباحث مابعدالطبيعه فرق مى گذارد. مابعدالطبيعه به عنوان ميل طبيعى و مابعدالطبيعه به عنوان علم و مابعدالطبيعه به عنوان علم نقادى.وى مى گويد: بى گمان مابعدالطبيعه به عنوان يك ميل طبيعى بشر ممكن است. دليل آن هم وجود داشتن آن در طول تاريخ است; اما اگر مابعدالطبيعه را به عنوان يك علم بنگريم و آن را به كار بردن مفاهيم عقلى در فوق حسى بدانيم ممكن نيست و در وجه نظر سوم اگر مابعدالطبيعه را به عنوان نقد و بررسى اين امكان بنگريم ممكن است.كانت بر اين باور كه بود نمى توان با مفاهيم عقلى بيش از امور تجربى را فهميد.33
(هرگاه احكامى در باب عالم نفس و خدا بخواهيم صادر كنيم كه جنبه نظرى داشته باشد از آن جايى كه در تجربه داده نمى شوند حكم معارضشان وجود دارد و اصولاً شناخت علمى درباره آن موضوعات نمى توان به دست آورد بايد در مورد آنچه از تجربه مستفاد مى شود انديشه نظرى داشت.)34
كانت علت ناكامى شناخت نظرى در گزاره هاى عقل نظرى را (وجود خدا و نبود او) اين مى داند كه:(بحث درباره اينها بى فايده است چون اثبات پذير نيست و تنها كارى كه ممكن است اين است كه اين قضايا را در عرصه عمل در اخلاق مى توان پذيرفت. چرا كه قابل اثبات نيست چون فاهمه ما كه حمل مى كند و قضيه علمى مى سازد در مواد تجربى كارائى دارد.)35
(كانت هرگز در وجود ماده و جهان خارج شك نكرد ولى اضافه مى كند كه ما از اين جهان خارج چيزى به يقين نمى دانيم و فقط آنچه به يقين مى دانيم وجود آن است.)36
امّا از آن جائى كه حمل وجود داشتن كه يكى از مقوله هاى فاهمه است بر مواد تجربى امكان دارد و بر مبناى فلسفه كانت نمى توان درباره چيزهاى خارج حتى وجود داشتن را هم نسبت داد از اين روست كه مى گوييم در واقع هيچ روشن گرى رضايت بخشى از شناخت عالم خارج ارائه نداد و از اين روى فلاسفه پس از كانت با اثرپذيرى از وى به دنبال آنچه در عمل كارايى دارد… بودند.برگرديم به جدل استعلاى كانت. كانت پس از آن مقدمات كه ياد شد: عقل آدمى نمى تواند در مورد مقوله هاى: خدا نفس و جهان شناختى نظرى به دست آورد نتيجه مى گيرد:(هر اقدامى كه دين يا علم در گفتن حقايق و واقعيات نهايى و قطعى به عمل آورند فقط جزو فرضيات محسوب خواهد شد… و علمى كه مى خواهد در ماوراى محسوس قدم نهد دچار تناقضات خواهد شد. جدل متعالى مى خواهد اين عقل را به حدود توانايى اش آگاه كند… و به فلسفه الهى يادآورى كند كه جوهر و عليت و وجود مقولات نهايى هستند; يعنى فقط