نگاهي به زندگي دکتر علي شريعتي با بازخواني کتاب «طرحي از يک زندگي» نوشته پوران شريعت رضويجمع آوري از كتاب : طرحي از يك زندگيزينب .سدر فاصله سال هاي تدريسش، سخنرانيهايي در دانشگاهاي ديگر ايراد ميكرد، از قبيل دانشگاه آريامهر (صنعتيشريف)، دانش سراي عالي سپاه، پليتكنيكتهران و دانشكده نفت آبادان. مجموعه اين فعاليتها سبب شد كه مسئولين دانشگاه درصدد برآيند تا ارتباط او را با دانشجويان قطع كنند و به كلاسهاي وي كه در واقع به جلسات سياسي-فرهنگي، بيشتر شباهت داشت، خاتمه دهند.
سال شمار زندگي دکتر :
1312: تولد 3 آذر ماه1319: ورود به دبستان «ابن يمين»1325: ورود به دبيرستان «فردوسي مشهد»1327: عضويت در كانون نشر حقايق اسلامي1329: ورود به دانش سراي مقدماتي مشهد1331: اشتغال در اداره ي فرهنگ به عنوان آموزگار. شركت در تظاهرات خياباني عليه حكومت موقت قوام السلطنه و دستگيري كوتاه. اتمام دوره دانش سرا. بنيانگذاري انجمن اسلامي دانش آموزان.1332: عضويت در نهضت مقاومت ملي1333: گرفتن ديپلم كامل ادبي1335: ورود به دانشكده ادبيات مشهد و ترجمه كتاب ابوذر غفاري1336: دستگيري به همراه 16 نفر از اعضاء نهضت مقاومت1337: فارقالتحصيلي از دانشكده ادبيات با رتبه اول1338: اعزام به فرانسه با بورس دولتي1340: همكاري با كنفدراسيون دانشجويان ايراني، جبهه ملي، نشريه ايران آزاد1342: اتمام تحصيلات و اخذ مدرك دكترا در رشته تاريخ و گذراندن كلاسهاي جامعهشناسي1343: بازگشت به ايران و دستگيري در مرز1345: استادياري تاريخ در دانشگاه مشهد1347: آغاز سخنرانيها در حسينيه ارشاد1351: تعطيلي حسينيه ارشاد و ممنوعيت سخنراني1352: دستگيري و 18 ماه زندان انفرادي1354: خانه نشيني و آغاز زندگي سخت در تهران و مشهد1356: هجرت به اروپا و شهادت.
سال هاي كودكي و نوجواني:
دكتر در كاهك متولد شد. مادرش زني روستايي و پدرش مردي اهل قلم و مذهبي بود. سال هاي كودكي را در كاهك گذراند. افراد خاصي در اين دوران بر او تاثير داشتند، از جمله: مادر، پدر، مادر بزرگ مادري و پدري و ملا زهرا (مكتب دار ده كاهك).دكتر در سال 1319 -در سن هفت سالگي- در دبستان ابنيمين در مشهد، ثبت نام كرد اما به دليل اوضاع سياسي و تبعيد رضاخان و اشغال كشور توسط متفقين، استاد (پدر دكتر)، خانواده را بار ديگر به كاهك فرستاد. دکتر پس از برقراري صلح نسبي در مشهد به ابنيمين برميگردد. در اواخر دوره دبستان و اوائل دوره دبيرستان رفت و آمد او و خانواده به ده به دليل مشغوليتهاي استاد كم ميشود. در اين دوران تمام سرگرمي دکتر مطالعه و گذراندن اوقات خود در كتاب خانه پدر بود. دكتر در 16 سالگي سيكل اول دبيرستان (كلاس نهم نظام قديم) را به پايان رساند و وارد دانش سراي مقدماتي شد. او قصد داشت تحصيلاتش را ادامه دهد.در سال 31، اولين بازداشت او رخ داد و اين اولين رويارويي او و نظام حكومتي بود. اين بازداشت طولاني نبود ولي تاثيرات زيادي در زندگي آينده او گذاشت. در اين زمان فصلي نو در زندگي او آغاز شد، فصلي كه به تدريج از او روشنفكري مسئول و حساس نسبت به سرنوشت ملتش ساخت.
آغاز كار آموزي:
با گرفتن ديپلم از دانش سراي مقدماتي، دكتر در ادارهي فرهنگ استخدام شد. ضمن كار، در دبستان كاتبپور در كلاس هاي شبانه به تحصيل ادامه داد و ديپلم كامل ادبي گرفت. در همان ايام در كنكور حقوق نيز شركت كرد. دكتر به تحصيل در رشته فيزيك هم ابراز علاقه ميكرد، اما مخالفت پدر، او را از پرداختن بدان بازداشت. دكتر در اين مدت به نوشتن چهار جلد كتاب دوره ابتدايي پرداخت. اين كتابها در سال 35، توسط انتشارات و كتابفروشي باستان مشهد منتشر و چند بار تجديد چاپ شد و تا چند سال در مقطع ابتدايي آن زمان تدريس شد. در سال 34، با باز شدن دانشگاه علوم و ادبياتانساني در مشهد، دكتر و چند نفر از دوستانشان براي ثبت نام در اين دانشگاه اقدام كردند. ولي به دليل شاغل بودن و كمبود جا تقاضاي آنان رد شد. دكتر و دوستانشان همچنان به شركت در اين كلاسها به صورت آزاد ادامه دادند. تا در آخر با ثبت نام آنان موافقت شد و توانستند در امتحانات آخر ترم شركت كنند. در اين دوران دكتر به جز تدريس در دانشگاه طبع شعر نوي خود را ميآزمود. هفته اي يك بار نيز در راديو برنامه ادبي داشت و گهگاه مقالاتي نيز در روزنامه خراسان چاپ ميكرد. در اين دوران فعاليتهاي او همچنان در نهضت مقاومت ادامه داشت ولي شكل ايدئولوژيك به خود نگرفته بود.
ازدواج :
در تاريخ 24 تيرماه سال 47 با پوران شريعت رضوي، يكي از همكلاسيهايش ازداوج كرد.دكتر در اين دوران روزها تدريس ميكرد و شب ها را روي پاياننامهاش كار ميكرد. زيرا ميبايست سريعتر آن را به دانشكده تحويل ميداد. موضوع تز او، ترجمه كتاب «در نقد و ادب» نوشته مندور (نويسنده مصري) بود. به هر حال دكتر سر موقع رسالهاش را تحويل داد و در موعد مقرر از آن دفاع كرد و مورد تاييد اساتيد دانشكده قرار گرفت. بعد از مدتي به او اطلاع داده شد بورس دولتي شامل حال او شده است. پس به دليل شناخت نسبي با زبان فرانسه و توصيه اساتيد به فرانسه براي ادامه تحصيل مهاجرت کرد.
دوران اروپا :
عطش دكتر به دانستن و ضرورتهاي ترديد ناپذيري كه وي براي هر يك از شاخههاي علوم انساني قائل بود، وي را در انتخاب رشته مردد ميكرد. ورود به فرانسه نه تنها اين عطش را كم نكرد، بلكه بر آن افزود. ولي قبل از هر كاري بايد جايي براي سكونت مييافت و زبان را به طور كامل ميآموخت. به اين ترتيب بعد از جست و جوي بسيار توانست اتاقي اجاره كند و در موسسه آموزش زبان فرانسه به خارجيان (آليس) ثبت نام كند. پس روزها در آليس زبان ميخواند و شبها در اتاقش مطالعه مي كرد و از ديدار با فارسيزبانان نيز خودداري مي نمود. با اين وجود تحصيل او در آليس ديري نپاييد. زيرا وي نميتوانست خود را در چارچوب خاصي مقيد كند، پس با يك كتاب فرانسه و يك ديكشنري فرانسه به فارسي به كنج اتاقش پناه ميبرد. وي كتاب «نيايش» نوشته الكسيس كارل را ترجمه ميكرد.فرانسه در آن سالها كشور پرآشوبي بود. بحران الجزائر از سالها قبل آغاز شده بود. دولت خواهان تسلط بر الجزائر بود و روشنفكران خواهان پايان بخشيدن به آن. اين بحران به ديگر كشورها نيز نفوذ كرده بود.
تحصيلات و اساتيد :
دكتر در آغاز تحصيلات، يعني سال 38، در دانشگاه سربن، بخش ادبيات و علوم انساني ثبت نام كرد. وي به پيشنهاد دوستان و علاقه شخصي به قصد تحصيل در رشته جامعه شناسي به فرانسه رفت. ولي در آنجا متوجه شد كه فقط در ادامه رشته قبلياش ميتواند دكتراييش بگيرد. پس بعد از مشورت با اساتيد، موضوع رسالهاش را كتاب «تاريخ فضائل بلخ»، اثري مذهبي، نوشته صفيالدين قرار داد.بعد از اين ساعتها روي رسالهاش كار ميكرد. دامنه مطالعاتش بسيار گسترده بود. در واقع مطالعاتش گستردهتر از سطح دكترايش بود. ولي كارهاي تحقيقاتي رسالهاش كار جنبي برايش محسوب مي شد. درسها و تحقيقات اصلي دكتر، بيشتر در دو مركز علمي انجام مي شد. يكي در كلژدوفرانس در زمينه جامعه شناسي و ديگر در مركز تتبعات عالي در زمينه جامعه شناسي مذهبي.دكتر در اروپا، به جمع جوانان نهضت آزادي پيوست و در فعاليتهاي سازمانهاي دانشجويي ايران در اروپا شركت ميكرد. در سالهاي 40-41 در كنگرهها حضور فعال داشت. دكتر در اين دوران در روزنامههاي ايران آزاد، انديشه جبهه در امريكا و نامهء پارسي حضور فعال داشت. ولي به تدريج با پيشه گرفتن سياست صبر و انتظار از سوي رهبران جبهه، انتقادات دكتر از آنها شدت يافت و از آنان قطع اميد كرد و از روزنامه استعفا داد. در سال 41، دكتر با خواندن كتاب «دوزخيان روي زمين»، نوشته فرانس فانون با انديشه هاي ايننويسنده انقلابي آشنا شد و در چند سخنراني براي دانشجويان از مقدمه آن كه به قلم ژانپل سارتر بود، استفاده كرد.دكتر در سال (1963) از رساله خود در دانشگاه دفاع كرد و با درجه دكتراي تاريخ فارقالتحصيل شد. از اين به بعد با دانشجويان در چاي خانه ديدار ميكرد و با آنان در مورد مسائل بحث و گفتگو ميكرد. معمولا جلسات سياسي هم در اين محلها برگزار ميشد. سال 43 بعد از اتمام تحصيلات و قطع شدن منبع مالي از سوي دولت، دكتر عليرغم خواسته دروني و پيشنهادات دوستان از راه زميني به ايران برگشت. وي با دانستن اوضاع سياسي – فرهنگي ايران بعد از سال 40 که به كسي چون او – با آن سابقه سياسي – امكان تدريس در دانشگاهها را نخواهند داد و نيز عليرغم اصرار دوستان هم فكرش مبني بر تمديد اقامت در فرانسه يا آمريكا، براي تداوم جريان مبارزه در خارج از كشور، تصميم گرفت كه به ايران بازگردد. اين بازگشت براي او، عمدتاً جهت كسب شناخت عيني از متن و اعماق جامعهء ايران و تودههاي مردم بود، همچنين استخراج و تصفيه منابع فرهنگي، جهت تجديد ساختمان مذهب.
از بازگشت تا دانشگاه :
دكترسال 43 به ايران برگشت و در مرز دستگير شد. حكم دستگيري از سوي ساواك بود و متعلق به 2 سال پيش، ولي چون دكتر سال 41 از ايران از طريق مرزهاي هوايي خارج و به فرانسه رفته بود، حكم معلق مانده بود. پس اينك لازمالاجرا بود. پس بعد از بازداشت به زندان غزلقلعه در تهران منتقل شد. اوائل شهريور همان سال بعد از آزادي به مشهد برگشت. بعد از مدتي با درجه چهار آموزگاري دوباره به اداره فرهنگ بازگشت. تقاضايي هم براي دانشگاه تهران فرستاد. تا مدت ها تدريس كرد، تا بالاخره در سال 44، بار ديگر، از طريق يك آگهي براي استادياري رشته تاريخ در تهران درخواست داد. در سر راه تدريس او مشكلات و كارشكنيهاي بسياري بود. ولي در آخر به دليل نياز مبرم دانشگاه به استاد تاريخ، استادياري او مورد قبول واقع شد و او در دانشگاه مشهد شروع به كار كرد. سالهاي 45-48 سالهاي نسبتاً آرامي براي خانوادهي او بود. دكتر بود و كلاسهاي درسش و خانواده. تدريس در دانشكدهي ادبيات مشهد، نويسندگي و بقيه اوقات بودن با خانوادهاش تمام كارهاي او محسوب ميشد.
دوران تدريس :
ازسال 45، دكتر به عنوان استاديار رشته تاريخ، در دانشكده مشهد، استخدام ميشود. موضوعات اساسي تدريسش تاريخ ايران، تاريخ و تمدن اسلامي و تاريخ تمدنهاي غير اسلامي بود. از همان آغاز، روش تدريسش، برخوردش با مقررات متداول دانشكده و رفتارش با دانشجويان، او را از ديگران متمايز ميكرد. بر خلاف رسم عموم اساتيد از گفتن جزوه ثابت و از پيش تنظيم شده پرهيز ميكرد. دكتر، مطالب درسي خود را كه قبلاً در ذهنش آماده كرده بود، بيان ميكرد و شاگردانش سخنان او را ضبط ميكردند. اين نوارها به وسيله دانشجويان پياده ميشد و پس از تصحيح، به عنوان جزوه پخش ميشد. از جمله، كتاب اسلامشناسي مشهد و كتاب تاريختمدن از همين جزوات هستند.اغلب كلاس هاي او با بحث و گفتگو شروع ميشد. پيش ميآمد دانشجويان بعد از شنيدن پاسخهاي او بياختيار دست ميزدند. با دانشجويان بسيار مانوس، صميمي و دوست بود. اگر وقتي پيدا ميكرد با آنها در تريا چاي ميخورد و بحث ميكرد. اين بحثها بيشتر بين دكتر و مخالفين انديشههاي او در ميگرفت. كلاسهاي او مملو از جمعيت بود. دانشجويان ديگر رشتهها درس خود را تعطيل ميكردند و به كلاس او ميآمدند. جمعيت كلاس آن قدر زياد بود كه صندليها كافي نبود و دانشجويان روي زمين و طاقچههاي كلاس، مينشستند. در گردشهاي علمي و تفريحي دانشجويان شركت ميكرد. او با شوخيهايشان، مشكلات روحيشان و عشقهاي پنهان ميان دانشجويان آشنا بود. سال 47، كتاب «كوير» را چاپ كرد. حساسيت، دقت و عشقي كه براي چاپ اين كتاب به خرج داد، براي او، كه در امور ديگر بيتوجه و بينظم بود، نشانگر اهميت اين كتاب براي او بود. (كوير نوشتههاي تنهايي اوست).در فاصله سال هاي تدريسش، سخنرانيهايي در دانشگاهاي ديگر ايراد ميكرد، از قبيل دانشگاه آريامهر (صنعتيشريف)، دانش سراي عالي سپاه، پليتكنيكتهران و دانشكده نفت آبادان. مجموعه اين فعاليتها سبب شد كه مسئولين دانشگاه درصدد برآيند تا ارتباط او را با دانشجويان قطع كنند و به كلاسهاي وي كه در واقع به جلسات سياسي-فرهنگي، بيشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. پس دكتر، با موافقت مسئولين دانشگاه، به بخش تحقيقات وزارت علوم در تهران، منتقل شد. به دلائل اداري دكتر به عنوان مامور به تهران اعزام شد و موضوعي براي تحقيق به او داده شد، تا روي آن كار كند. به هر حال عمر كوتاه تدريس دانشگاهي دكتر، به اين شكل به پايان ميرسد.
حسينيه ارشاد :
اين دوره از زندگي دكتر، بدون هيچ گفتگويي پربارترين و درعين حال پر دغدغهترين دوران حيات اوست. او در اين دوران، با سخنرانيها و تدريس در دانشگاه، تحولي عظيم در جامعه به وجود آورد. اين دوره از زندگي دكتر به دوران حسينيه ارشاد معروف است. حسينيه ارشاد در سال 46، توسط عدهاي از شخصيتهاي ملي و مذهبي، بنيان گذاشته شده بود. هدف ارشاد طبق اساسنامهي آن عبارت بود از تحقيق، تبليغ و تعليم مباني اسلام.از بدو تاسيس حسينيه ارشاد در تهران، از شخصيتهايي چون آيتلله مطهري دعوت ميشد تا با آنان همكاري كنند. بعد از مدتي از طريق استاد شريعتي (پدر دكتر) كه با ارشاد همكاري داشت، از دكتر دعوت شد تا با آنان همكاري داشته باشد. در سالهاي اول همكاري دكتر با ارشاد، به علت اشتغال در دانشكده ادبيات مشهد، ايراد سخنرانيهاي او مشروط به اجازه دانشكده بود، براي همين بيشتر سخنرانيها در شبجمعه انجام ميشد، تا دكتر بتواند روز شنبه سر كلاس درس حاضر باشد. پس از چندي همفكر نبودن دكتر و بعضي از مبلغين، باعث بروز اختلافات جدي ميان مبلغين و مسئولين ارشاد شد. در اوائل سال 48، اين اختلافات علني شد و از هيئت امنا خواسته شد كه دكتر ديگر در ارشاد سخنراني نكند. اما بعد از تشكيل جلسات و و نشستهايي، دكتر باز هم در حسينيه سخنراني كرد. هدف دكتر از همكاري با ارشاد، تلاش براي پيش برد اهداف اسلامي بود. سخنرانيهاي او، خود گواهي آشكار بر اين نكته است. در سخنرانيها، مديريت سياسي كشور به شيوهاي سمبليك مورد ترديد قرار ميگرفت. در اواخر سال 48، حسينيه ارشاد، كاروان حجي به مكه اعزام ميكند تا در پوشش اعزام اين كاروان به مكه، با دانشجويان مبارز مقيم در اروپا، ارتباط برقرار كنند.دكتر با وجود ممنوعالخروج بودن، با تلاشهاي بسيار، با كاروان همراه مي شود. تا سال 50دكتر همراه با كاروان حسينيه، سه سفر به مكه رفت كه نتيجه آن مجموعه سخنرانيهاي ميعاد با ابراهيم و مجموعه سخنرانيها تحت عنوان حج در مكه بود، كه بعدها به عنوان كتابي مستقل منتشر شد. پس از بازگشت از آخرين سفر در راه برگشت به مصر رفت، كه اين سفر رهآورد زيادي داشت، از جمله كتاب آري اين چنين بود برادر.در سالهاي 49-50، دكتر بسيار پر كار بود. او ميكوشيد، ارشاد را از يك موسسه مذهبي به يك دانشگاه تبديل كند. از سال 50، شب و روزش را وقف اين كار ميكند، در حالي كه در اين ايام در وزارت علوم هم مشغول بود. به مرور زمان، حضور دكتر در ارشاد، باعث رفتن برخي از اعضا شد، كه باعث به وجود آمدن جوي يكدستتر و همفكرتر شد. با رفتن اين افراد، پيشنهادهاي جديد دكتر، قابل اجرا شد. دانشجويان دختر و پسر، مذهبي و غير مذهبي و از هر تيپي در كلاسهاي دكتر شركت ميكردند. در ارشاد، كميتهيي مسئول ساماندهي جلسات و سخنرانيها شد. به دكتر امكان داده شد كه به كميتههاي نقاشي و تحقيقات نيز بپردازد. انتقادات پيرامون مقالات دكتر و استفاده از متون اهل تسنن در تدوين تاريخ اسلام و همچنين حضور زنان در جلسات، گذاشتن جلسات درسي براي دانشجويان دختر و مبلمان سالن و از اين قبيل مسائل بود. اين انتقادات از سويي و تهديدهاي ساواك از سوي ديگر هر روز او را بيحوصله تر ميكرد و رنجش ميداد. ديگر حوصله معاشرت با كسي را نداشت. در اين زمان به غير از درگيريهاي فكري، درگيريهاي شغلي هم داشت. عملاً حكم تدريس او در دانشكده لغو شده بود و او كارمند وزارت علوم محسوب ميشد. وزارت علوم هم، يك كار مشخص تحقيقاتي به او داده بود تا در خانه انجام دهد. از اواخر سال50 تا51، كار ارشاد سرعت غريبي پيدا كرده بود. دكتر در اين دوران به فعال شدن بخشهاي هنري حساسيت خاصي نشان ميداد. دانشجويان هنر دوست را تشويق ميكرد تا نمايشنامه ابوذر را كه در دانشكده مشهد اجرا شده بود، بار ديگر اجرا كنند. بالاخره نمايش ابوذر در سال 51، درست يكي دوماه قبل از تعطيلي حسينيه، در زير زمين ارشاد برگزار شد. اين نمايش باعث ترس ساواك شد، تا حدي كه در زمان اجراي نمايش بعد به نام «سربداران» در ارشاد، حسينيه براي هميشه بسته و تعطيل شد، درست در تاريخ 19/8/51.
آخرين زندان :
از آبان ماه 51 تا تير ماه 52، دكتر به زندگي مخفي روي آورد. ساواك به دنبال او بود. از تعطيلي به بعد، متن سخنرانيهاي دكتر با اسم مستعار به چاپ ميرسيد. در تير ماه 52، دكتر در نيمه شب به خانهاش مراجعه كرد. بعد از جمعآوري لوازم شخصيش و وداع با خانواده و چهار فرزندش دو روز بعد به شهرباني مراجعه كرد و خودش را معرفي كرد. بعد از آن روز به مدت 18 ماه به انفرادي رفت. شكنجههاي او بيشتر رواني بود تا جسمي. در اوائل ملاقات در اتاقي خصوصي انجام ميشد و بيشتر مواقع فردي ناظر بر اين ملاقات ها بود. دكتر اجازه استفاده از سيگار را داشت ولي كتاب نه!! بعد از مدتي هم حكم بازنشستگي از وزارت فرهنگ به دستش رسيد. در تمام مدت ساواك سعي ميكرد دكتر را جلوي دوربين بياورد و با او مصاحبه كند. ولي موفق نشد. دكتر در اين مدت بسيار صبور بود و از صلابت و سلامت جسم نيز برخوردار. او با نيروي ايمان بالايي كه داشت، توانست روزهاي سخت را در آن سلول تنگ و تاريك تحمل كند. در اين مدت خيلي از چهره هاي جهاني خواستار آزادي دكتر از زندان شدند. به هر حال دكتر بعد از 18 ماه انفرادي در شب عيد سال54، به خانه برگشت و عيد را در كنار خانواده جشن گرفت. بعد از آزادي يك سره تحت كنترل و نظارت ساواك بود. در واقع در پايان سال 53، كه آزادي دكتر در آن رخ داد، پايان مهم ترين فصل زندگي اجتماعي-سياسي وي و آغاز فصلي نو در زندگي او بود. در تهران دكتر مكرر به سازمان امنيت احضار ميشد، يا به در منزل اوميرفتند و با به هم زدن آرامش زندگيش قصد گرفتن همكاري از او را داشتند. با اين همه، او به كار فكري خود ادامه ميداد. به طور كلي، مطالبي براي نشريات دانشجويي خارج از كشور مينوشت. در همان دوران بود كه كتابهايي براي كودكان نظير كدو تنبل، نوشت.در دوران خانهنشيني (دو سال آخر زندگي) فرصت يافت تا بيشتر به فرزندانش برسد. در اواخر، بر شركت فرزندانش در جلسات تاكيد ميكرد. بر روي فراگيري زبان خارجي اصرار زيادي ميورزيد. در سال55، با هم فكري دوستانش قرار شد، فرزند بزرگش، احسان، را براي ادامه تحصيل به اروپا بفرستد. بعد از رفتن فرزندش، خود نيز بر آن شد كه نزد او برود و در آنجا به فعاليتها ادامه دهد. راههاي زيادي براي خروج دكتر از مرزها وجود داشت. تدريس در دانشگاه الجزاير، خروج مخفي و گذرنامه با اسم مستعار و …بعد از مدتي با كوشش فراوان، همسرش با ضمانت نامه توانست پاسپورت را بگيرد. در شناسنامه اسم دكتر، علي مزيناني بود، در حالي كه تمام مدارك موجود در ساواك به نام علي شريعتي يا علي شريعتي مزيناني ثبت شده بود. چند روز بعد براي بلژيك بليط گرفت. چون كشوري بود كه نياز به ويزا نداشت. از خانواده خداحافظي كرد و قرار به ملاقت دوباره آنها در لندن شد. در روز حركت بسيار نگران بود. سر را به زير ميانداخت تا كسي او را نشناسد. اگر كسي او را ميشناخت، مانع خروج او ميشدند. و به هر ترتيبي بود از كشور خارج شد. دكتر نامهاي به احسان از بلژيك نوشت و برنامه سفرش را به او در اطلاع داد و خواست پيرامون اخذ ويزا ازامريكا تحقيق كند.ساواك در تهران از طريق نامهيي كه دكتر براي پدرش فرستاده بود، متوجه خروج او از كشور شده بود و دنبال رد او بود. دكتر بعد از مدتي به لندن، نزد يكي از اقوام همسرش رفت و در خانه او اقامت كرد. بدين ترتيب كسي از اقامت دوهفتهيي او در لندن با خبر نشد. پس از يك هفته، دكتر تصميم گرفت با ماشيني كه خريده بود از طريق دريا به فرانسه برود. در فرانسه به دليل جوابهاي گنگ و نامفهوم دكتر، که مي خواست محل اقامتش لو نرود، اداره مهاجرت به او مشكوك ميشود. ولي به دليل اصرارهاي دكتر حرف او را مبني بر اقامت در لندن در نزد يكي از اقوام قبول ميكند. اين خطر هم رد ميشود. بعد از اين ماجرا، دكتر در روز 28 خرداد، متوجه ميشود كه از خروج همسرش و فرزند كوچكش در ايران جلوگيري شده. بسيار خسته و ناباورانه به فرودگاه لندن ميرود و دو فرزند ديگرش، سوسن و سارا را به خانه ميآورد. دكتر در آن شب اعتراف ميكند كه جلوگيري از خروج پوران و دخترش مونا ميتواند او را به وطن بازگرداند، او مي گويد كه فصلي نو در زندگيش آغاز شده است. در آن شب، دكتر به گفته دخترانش بسيار ناآرام بود و عصبي … شب را همه در خانه ميگذرانند و فردا صبح زماني كه نسرين، خواهر علي فكوهي، مهماندار دكتر، براي باز كردن در خانه به طبقه پايين ميآيد، با جسد به پشت افتاده دكتر در آستانه در اتاقش روبهرو ميشود. بينياش به نحوي غير عادي سياه شده بود و نبضش از كار افتاده بود. چند ساعت بعد، از سفارت با فكوهي تماس ميگيرند و خواستار جسد ميشوند، در حالي كه هنوز هيچ كس از مرگ دكتر با خبر نشده بود.پس از انتقال جسد به پزشكي قانوني، بدون انجام كالبد شكافي و علت مرگ را ظاهراً انسداد شرائين و نرسيدن خون به قلب اعلام كردند. و بالاخره در كنار مزار حضرت زينب آرام گرفت!…
مجموعه آثار:
- با مخاطبهاي آشنا- خود سازي انقلابي- ابوذر- ما و اقبال- تحليلي از مناسك حج- شيعه- نيايش- تشيع علوي و تشيع صفوي- تاريخ تمدن (جلد1-2)- هبوط در كوير- حسين وارث آدم- چه بايد كرد ؟- زن- مذهب، عليه مذهب- جهانبيني و ايدئولوژي- انسان- انسان بي خود- علي- روش شناخت اسلام- ميعاد با ابراهيم- اسلام شناسي- ويژگيهاي قرون جديد- هنر- گفتگوهاي تنهايي- نامهها- آثار گوناگون (دو بخش)- بازگشت به خويش، بازگشت به كدام خويش- باز شناسي هويت ايراني ـ اسلامي- جهت گيريهاي طبقاتي در اسلام- درسهاي حسينيه ارشاد (3جلد)
سخن آخر :
اي نسل اسير وطنم،تو ميداني كه من هرگز به خود نينديشيدم، تو ميداني و همه ميدانند كه من حياتم، هوايم، همه خواستههايم به خاطر تو و سرنوشت تو و آزادي تو بوده است. تو ميداني و همه ميدانند كه هرگز به خاطر سود خود گامي برنداشتهام، از ترس خلافت تشيعم را از ياد نبردهام. تو ميداني و همه ميدانند كه نه ترسويم نه سودجو! تو ميداني و همه ميدانند كه من سراپايم مملو از عشق به تو و آزادي تو و سلامت تو بوده است، و هست و خواهد بود. تو ميداني و همه ميدانند كه دلم غرق دوست داشتن تو و ايمان داشتن تو است. تو ميداني و همه ميدانند كه من خودم را فداي تو كرده ام و فداي تو ميكنم كه ايمانم تويي و عشقم تويي و اميدم تويي و معني حياتم تويي و جز تو زندگي برايم رنگ و بويي ندارد. طمعي ندارد. تو ميداني و همه ميدانند كه شكنجه ديدن به خاطر تو، زندان كشيدن براي تو و رنج كشيدن به پاي تو تنها لذت بزرگ من است. از شادي تو است كه من در دل ميخندم. از اميد رهايي توست كه برق اميد در چشمان خستهام ميدرخشد، و از خوشبختي تو است كه هواي پاك سعادت را در ريههايم احساس ميكنم. وسلاماساسا ، خوشبختي فرزند نامشروع حماقت است. همه کــساني که در جست و جوي خوشبخت بودن هستند بي خود تلاشي در بيرون از خويش نکنند اگر بتوانند " نفهمند" مي توانند " خوشبخت " باشند.