خاطرات شهید بهشتی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خاطرات شهید بهشتی - نسخه متنی

علی دوانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

يكي از خاطرات مبارزاتي

يكي از خاطراتم كه هرگز فراموش نمي‌كنم ، مربوط به يك سخنراني پرشوري است كه در سال 1343 در مدرسه چهارباغ اصفهان كه نام فعلي آن مدرسه امام جعفر صادق است داشتيم كه روز هفده ربيع الاول بود از تهران به اصفهان رفته بودم براي بازديد بستگانم كه بعدا آنجا گفتند كه بايد سخنراني كني ، جلسه با شكوهي بود ، در آن سخنراني مردم را به انقلاب دعوت كردم و تحت عنوان اينكه كودك امروز يعني كودك متولد شده در 17 ربيع الاول پيام آور بود و ضمن صحبت بحث به اين جا كشيد كه اين پيام آور گفت انقلاب را با رساندن پيام خدا و پيام فطرت پذير آغاز كنيد و دنبال كنيد اما هر وقت دشمنان خداودشمنان انسانيت سرراهتان ايستادند و خواستند نداي حق شما را در گلو خفه كنند ، آن موقع آرام ننشينيد سلاح بدست بگيريد و با آنها بجنگيد وقتي بحث به اينجا كشيد جلسه متشنج شد براي اينكه مامورهاي امنيتي آنجا بودند كه يادداشتي به دستم دادند كه شياطين ناراحت هستند منظورشان اين بود كه بحث را بر گردانم اما من روا نمي‌دانستم كه بحث را برگردانم بحث را به پايان رساندم ، اينها ، بيرون مامور گذاشته بودند و در اين اثنا رفته بودند و چندين ماشين مامورهاي مسلح آورده بودند براي اينكه اگر تشنجي پيش آمد جلويش را بگيرند ولي تشنجي هم پيش نيامد و مامور هم گذاشته بودند آنجا ، كه مرا دستگير كنند و نشد بنده رفتم منزل و بعد آمدند منزل مرا دستگير كردند و بردند به شهرباني و بعد به ساواك اصفهان در آنجا رئيس ساواك به من گفت كه من آدمي هستم علاقمند به دين اسلام و متدين هستم و غيره و حتي شما مي‌توانيد از علماي اينجا بپرسيد ، من آرامش اين شهر را حفظ كرده‌ام و بعد گفت شما مثل اينكه ماموريت داشتيد بيائيد و اين شهر را به هم بريزيد و مردم را به جنگ مسلحانه دعوت كنيد ، من در جلسه بودم اما از آنجائيكه بحث به اينجا رسيد ديگر ديدم كه نبايد بمانم و از جلسه خارج شدم و گفتم نوار آن را بياورند و من گوش كنم گفتم پس شما نوار گوش نكرده داريد صحبت مي‌كنيد ،‌چه اشتباهي ، فعلا بگذاريد آنهائيكه آنجا نگفتم اينجا برايتان بگويم شروع كردم برايشان صحبت كردن بعد معاونش هم آمد شروع كرد به يادداشت كردن گفتم كه شما به اين ملت چه مي‌گوئيد ؟ آيا يك ملت مرده مي‌خواهيد در اين كشور باشد ؟ ما مي‌گوئيم ملت ما بايد يك ملت زنده‌اي باشد آنروز براي چندمين بار ، چون اولين بار نبود كه مرا به ساواك احضار مي‌كردند براي چندمين بار تجربه كردم كه اگر انسان مومن مبارز در برخورد با دشمن با قوت و قدرت نفس ، سخن بگويد چه جور مي‌تواند او را پشت ميز رياستش مرعوب كند اين آقاي سرهنگ پس از اين كه ديد من با قاطعيت و صراحت مي‌گويم كه اين انقلاب براي آن هست كه از اين مردم انسانهائي بسازد كه در برابر هر دشمني از خودشان دفاع كنند و اين بحث را بي پروا ادامه دادم تحت تاثير قرار گرفت و گفت كه اگر روحانيون با اين شيوه با مسائل برخورد كنند اين براي ما يك معني ديگر پيدا خواهد كرد ،‌حس مي‌كنم آن ته مانده فطرت كه در اعماق روح اينها گاهي مانده است ، با اين برخورد متاثر شد ، اثر پذير شد كار پذير شد و توانست چيزي را كه هرگز انسان انتظار ندارد از يك رئيس ساواك يك استان بشنود ، از زبان او بيرون بياورد ، البته بعدها شنيدم كه بالاخره ساواك نتوانست ايشان را تحمل كند و بعد از دو سه سال ايشان را بيرون كرده بودند ، البته نه به اين مناسبت

/ 4