شماره هشتم از نشريه قرآني و ارجمند ترجمان وحي
استاد يعقوب جعفري ر شماره هشتم از نشريه قرآني و ارجمندد ترجمان وحي (سال چهارم، پاييز و زمستان 1379) جناب استاد يعقوب جعفري صاحب آثار قرآن پژوهي عديده و تفسير كوثر، شرحي بر آيه 46 سوره ابراهيم(سوره شماره 14) به نام (بحثي پيرامون معناي «ان» در آيه «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال») نوشتهاند و كوشيدهاند از اين آيه تفسير و ترجمهاي درست، با تمركز بر موقعيت حرف «اِن» كه آيا شرطيه است يا نافيه يا مخففه از ثقيله، به دست دهند. ايشان به مفسران و مترجماني كه «اِن» را وصليه / شرطيه و جمله را مثبت گرفتهاند، و تعداد شان هم بسيار بيشتر از آن است كه نقل كردهاند، ايراد گرفتهاند و جانب چند ترجمه (جمعاً دو ترجمه كهن و دو ترجمه معاصر) را كه ان را وصليه / شرطيه نگرفته و جمله را منفي ترجمه كردهاند گرفتهاند. به قول حافظ، گاه بايد نقدها را هم عيار گرفت، و حتي عيارها را و از آن مهمتر معيارها را هم ارزيابي جديد كرد. چه نيكو گفتهاند: «الحديد لا يُفلح اِلاّ بالحديد» كما بيش برابر با: «رستم را هم رخش رستم كشد». همچنين، به قول سعدي: «سوزني بايد كز پاي برآرد خاري».ابتدا بهتر است كل آيه 46 سوره ابراهيم را عيناً و بدون ترجمه نقل و سپس موضع و محل نزاع و بحث را تحرير و تنقيح كنيم، و چنان كه خود استاد توصيه فرمودهاند به آراي بزرگان ـ اعم از قرائت شناس، نحوي، مفسر و مترجم ـ مراجعه نماييم و البته اگر نادرستي برداشت ايشان را ثابت نكرديم، اين حق و شايد هم تكليف علمي و اخلاقي ايشان است كه براي پرهيز از گمرهسازي و گمرهماني (اغراء به جهل) كه ممكن است بنده و همفكران و همرايانم گرفتار آن باشيم، در شماره (ها) ي بعدي همين نشريه پاسخ مرا كه نقدِ نقد خواهد بود مرحمتاً بياورند، زيرا آنچه مطلوب انسانِ حقيقتْ دوست و علم گراست، تحرّي حقيقت است؛ ديگر فرقي ندارد كه چه كسي از روي حقيقت غبار بزدايد يا پرده برافكند. اصل آيه با اعراب نحوي (حد اقلي كه باعث اشتباه چاپي نشود) از اين قرار است:«وقد مكروا مكرَهم و عندَ اللّهِ مكرُهم و إِن كان مكرُهم لِتَزولَ منه الجبالُ» (ابراهيم، 46).گفته شد كه ترجمهاي براي آيه كه متنازعةٌ فيهاست نقل نميكنيم، ولي در تأمل ثانوي به اين نتيجه رسيدم كه با نقل نكردن، تحرير محل نزاع و بحث و فحص دشوار ميشود. لذا ابتدا ترجمهاي كه به سياق نفي است و مورد قبول و حتي نتيجه اثبات (ها) و استدلالها و استناد استاد يعقوب جعفري است نقل ميشود و سپس ترجمهاي خلاف آن كه به سياق مثبت است. اولي را از ترجمه جناب آقاي دكتر ابوالقاسم امامي (چاپ دوم، نشر اسوه) و دومي را از ترجمه خود، ويراست دوم قطع رحلي، كه چهارمين طبع از اين قطع است، ميآورم.1. ترجمه آقاي دكتر امامي: «نيرنگ خويش را زدند و نيرنگشان در نزد خداست، و نيرنگشان نه چنان بوده است كه كوهها از آن برفتند».2. ترجمه خرمشاهي: «و به راستي كه نيرنگشان را ورزيدند و [كيفر] نيرنگشان با خداست. وگرچه كوهها در اثر نيرنگشان از جاي بروند».جناب جعفري با ادب تمام، هشت ده ترجمه را تخطئه و مترجمان را به ضعف تحقيق و عدم مراجعه به منابع، سرزنش حكيمانه فرمودهاند، در صورتي كه مختار خود ايشان هم قابل تأمل است و به فحص و تحقيق بيشتري نياز دارد. حال اين مدعا در طي اين مقاله به نحوي مقنع يا غير مقنع، طرح خواهد شد «و ما توفيقي اِلاّ باللّه عليه توكّلت و اليه انيب».نظر قرائت شناسان
مقدمتاً عرض كنم كه ذكر آراي قرائت شناسان، فايده ضمني و مقدماتي و غير نهايي دارد، زيرا هم جناب جعفري و هم بنده به قرائت يا روايت حفص از قرائت عاصم (اواخر قرن دوم هجري) كه در قرآن رسمي جهان اسلام هم به صورت قرائت معيارين (استاندارد) پذيرفته شده، پايبند هستيم و حاضر به عدول از آن حتي به قرائت هشت ـ ده تن از بزرگان كه نام برخي از آنها ياد خواهد شد، نيستيم. ابتدا از يك منبع جديد ياد ميكنم و سپس بلافاصله به منابع هزار و صد سال پيش به اين طرف برميگردم. نيز گفتني است كه ضبط / قرائت مصاحف چاپي و رسمي رايج در مغرب جهان اسلام (از جمله تونس، ليبي، مراكش و...) كه روايت قالون، و همچنين قرائت ورش را از نافع به رسميت ميشناسند و حتي مسئولان قرآني كشور عربستان كه به سختگيري در كار قرآن معروفند و قرآنهاي «الف دار» ايراني را مصداق تحريف قرآن ميشمارند، قرآنها يا مصاحف به روايت قالون و ورش را به زيباترين وجه و با خط جديدي از عثمان طه چاپ كردهاند، البته نه همان خطي كه روايت حفص از عاصم را در مصحف شام نوشته كه سپس به شكل «مصحف مدينه» تا كنون بيش از دويست ميليون نسخه از آن در طي درست بيست سال از آن منتشر شده است (از 1403 ق تا 1423 ق كه در اواخر اين سال هستيم كه مقارن با يكهزار و چهارصدمين سالگرد جمع و تدوين عثماني هم هست، چه مصاحف امام يا عثماني پنج / ششگانه در پيرامون ربع اول قرن هجري مدون و مرجع معيار قرار گرفته است كه خود به شرح و بحث مبسوطي نياز دارد و اين اشاره صرفاً براي جلب نظر نهادهاي قرآني كشور و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي به عمل آمد).باري، مرجع يا منبع جديد كه خود نقل از كهنترين و مهمترين منابع قرائتشناسي و اختلاف قرائات ميكند كتابي است در 9 جلد كه جلد نهم فهارس است و هشت جلد اصلي كه ابتدا در كويت چاپ شده از سوي نشر اسوه وابسته به سازمان اوقاف در ايران به شيوه افست به طرزي شكيل تجديد چاپ گرديده است. آري در كتاب معجم القراآت القرآنية... گردآوري احمد مختار عمر و عبدالعال سالم مكرم، «إِن كان» را به صورت «أَن كان» از حضرت علي (ع) و عمر نقل كرده با ذكر منبع، و نيز به صورت «و ما كان...» از ابن مسعود، و باز و همواره با ذكر منبع يا منابع كه ما اختصاراً نميآوريم، «كان» را به صورت «كاد» [كه ميگويد در چاپي از كشاف به اشتباه به جاي «كاد»، «كان» آمده است] از حضرت علي (ع)، عمر، اُبَيّ [بن كعب]، عبداللّه [بن مسعود؟]، ابو سلمة بن عبدالرحمن، عكرمه، ابو اسحاق السبيعي، زيد بن علي [بن حسين بن علي = حضرت سجاد (ع)]، ابنعباس، عمرو بن دينار كه اكثرشان صحابياند. سپس به جاي «لِتزولَ»، ضبط و قرائت «لَتزولُ» از حضرت علي (ع) و عمر و تمامي كساني كه جز آنها در قرائت كلمه قبلي ياد كرديم به اضافه كسايي، ابنمحيصن، و حتي از اُبيّ بن كعب كه از كاتبان و حافظان وحي قرآني و صاحب مصحف شخصي و از كبار صحابه مصاحب هميشگي حضرت ختمي مرتبت بوده، به جاي «و ان كان مكرهم لتزول منه الجبال»، عبارت «و لولا كلمة اللّه لزالَ من مكرهم الجبالُ» را از دو منبع مهم نقل كرده است. همچنين «لتَزولَ» را هم بدون ذكر قاري يا رواي از بحر [المحيط] نقل كرده است.1ابنخالويه (م [= متوفي] 375 ق) قرائت «و ان كاد مكرهم» را به حضرت علي (ع) و ابن مسعود و ابن عباس نسبت ميدهد. و قرائت «و ما كان مكرهم» را به ابن مسعود2.ابوالحسن بن طاهر بن عبدالمنعم بن علبون المقري الحلبي (م 399 ق) هم قرائت «لَتَزولُ» را به كسايي نسبت ميدهد.3 همچنين: داني، ابو عمرو عثمان بن سعيد الداني (372 ـ 444ق) همين نسبت را به كسايي كه از قراء هفتگانه است تأييد و تكرار ميكند.4 و چه بسيار مؤلفان كتب قرائات متعرض اين معني شدهاند. حتي مفسران هم در بخش يا بحث مربوط به قرائت به آنها اشاره كردهاند. براي حسن ختام اين مبحث مقدماتي، يك قول از طبرسي در مجمع البيان و يك قول از معاصران ميآوريم تا به مستندات و مباحث اصليتر بپردازيم.طبرسي در قسمت «القراءَه» ي تفسيرش چنين آورده است:كسايي به تنهايي «لَتزولُ» خوانده است و بقيه «لِتزولَ» خواندهاند؛ و در شواذ از حضرت علي (ع) و عمر و ابن مسعود و ابي بن كعب قرائتِ «و ان كاد مكرهم لتزول» نقل شده است. همو در قسمت «الحجة»ي تفسيرش كه استدلال در وجوه قرائات است، چنين آورده است: ابوعلي گويد كسي كه «لِتزولَ» ميخواند در آن صورت «ان» را نافيه ميگيرد و شبيه اين عبارت قرآني ميشود كه «و ما كان اللّه ليُطلعكم علي الغيب»، و معنايش اين ميشود كه مكرشان به آن نميرسيد كه جبال از آن بركنده شود / از جاي برود. گويي كوهها در حكم و به مثابه امر [رسالت] حضرت رسول (ص)و دلايل و روشنگريهاي اوست. يعني مكرشان چنان نبود كه چيزي را كه متعلق به او و به استواري و پايداري كوهها در برابر نابودگران بود، از ميان ببرد. و آن كه «لَتزولُ» خوانده است، با اين قرائت «اِن» مخففه از ثقيله ميشود و حاكي از بزرگ شمردن مكر آنان [مخالفان] كه نقطه مقابل قرائت اول است، كه مانند قول ديگر خداوند ميشود كه فرموده است: «و مكروا مكرا كُبّارا»، يعني بيشك مكر آنان به خاطر بزرگي و سترگياش نزديك بود كه آنچه را چون كوهها استوار و پايدار بود، در برابر فشار و نيروي كسي كه قصد نابودي آن را دارد، از جا ببرد. و نظير اين بزرگشماري حريف / ماجرا در اين گفتههاي شاعر [ان] است؛ از جمله:
عَلَي ابن لُبَيْني الحارث بن هشام
أَلَمْ ترَ صدعاً في السماء مبيَّناً
أَلَمْ ترَ صدعاً في السماء مبيَّناً
أَلَمْ ترَ صدعاً في السماء مبيَّناً
و حوران منه خاشع متضائِل
بكي الحارثَ بن الجولانُ من موت ربّه
بكي الحارثَ بن الجولانُ من موت ربّه
بكي الحارثَ بن الجولانُ من موت ربّه
مع النّجم والقمرِ الواجبِ
الم تكسف الشمسُ شمسُ النهارِ
الم تكسف الشمسُ شمسُ النهارِ
الم تكسف الشمسُ شمسُ النهارِ
عجب است اگر نگردد كه بگردد آسيابي
دل همچو سنگت اي دوست به آب چشم سعدي
دل همچو سنگت اي دوست به آب چشم سعدي
دل همچو سنگت اي دوست به آب چشم سعدي
گر خود دلش ز سنگ بود هم زجا رود
سيل است آب ديده و هر كس كه بگذرد
سيل است آب ديده و هر كس كه بگذرد
سيل است آب ديده و هر كس كه بگذرد
نظر نحويان
ابن قتيبه (213 ـ 276 ق) در تأويل مشكل القرآن كه بيشتر اثري نحوي و لغوي است تا تفسير عادي و سوره به سوره، مينويسد: ...و قول خداوند «و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ» از باب بزرگشماري مكر آنان اين چنين فرموده است. و بعضي آن را «و ان كاد مكرهم» خواندهاند.7ابو محمد مكي بنابيطالب قيسي (355 ـ 437 ق) هم به قول كسايي اشاره دارد، و «مكروا مكراً كبّارا» و «تكاد السّموات يتفطّرْنَ منه و تنشق الارض و تخرّ الجبال هدّا. ان دعوا للرحمن و لداً» (مريم، 90 ـ 91) را مؤيّد آن ميآورد. سپس از يك سو قرائت و ضبط اُبَيّ را ميآورد (كه پيشتر نقل شد) و قرائت «و ان كاد مكرهم» را از حضرت علي (ع) و عمر و ابن مسعود نقل ميكند و سپس قرائت مشهور و شرح بيان آن را ميآورد.8 همو در كتاب ديگرش همين مسئله را با توالي معكوس ميآورد و باز به قرائت حضرت علي (ع) و عمر [بدون ذكر ابن مسعود [اشاره و تصريح دارد و طبق آن «كاد» را در موضع «كان» تلقي ميكند9.ابوالبقاء عُكبري (538 ـ 616 ق) مينويسد:«... و آن لام [در «لِتزولَ»] لام كي (تا آنكه) است. بنابراين درباره «ان» دو وجه ميتوان قائل شد. نخست اين كه به معني ما (= نه) است، يعني «ما كان مكرهم لازالة الجبال» (مكرشان توانايي نابود ساختن كوهها را ندارد) و اين تمثيل رسالت پيامبر (ص) است. دوم اين كه «ان مخفّفه از ثقيله است و معني عبارت از اين است: آنان مكرشان را ورزيدند كه آنچه را چون كوهها استوار است نابود سازند، و اين گونه مكر باطل / تباه است. و «لتزول» به فتح لام اول و ضم لام دوم هم خوانده شده است كه در اين صورت «ان» مخفّفه از ثقيله ميشود و لام براي تأكيد است. و در قرائت شاذي به فتح هر دو لام خوانده شده، و اين با سبك و سليقه كسي كه قائل به فتح لام «كي» هست موافق است. و «كان» در اين جا محتمل است كه تامّه باشد و محتمل است كه ناقصه باشد.»10جمال الدين ابن هشام انصاري (م 761ق) نابغه نحو عربي، در مهمترين دانشنامه نحو (با تأكيد و تمركز بر «ادات») به نام مغني اللبيب، در همين كتاب، درباره اين آيه حرف و داوري تازهاي دارد كه بر خلاف پيشينيان و موافق نظرگاه مورد قبول راقم اين سطور، سهل است، بنده كه ارج و اعتبار علمي و نظر اجتهادي ندارم، موافق نظر مفسران بزرگي چون زمخشري و بيضاوي و بزرگان ديگري است كه نقل خواهد شد. مينويسد:«بسياري از مردم گمان ميكنند كه در گفته خداوند تعالي «و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ» در قرائت غير كسايي، يعني به كسر لام اول و فتح لام دوم، لام جحود (نفي و انكار) است. ولي در آن جاي نقد و نظر است، چرا كه در اين جا نافي غير از «ما» و «لم» است و فاعلهاي «كان» و «تزول» هم با هم فرق دارند. آنچه به نظر من ميرسد اين است كه آن لام «كي» (تا آن كه، براي آن كه) است و ان شرطيه است. يعني جزا/ كيفر مكرشان با خداوند است و آن (جزا) بزرگتر و سهمگينتر از مكر ايشان است و گرچه مكرشان آماده و توانا باشد براي نابودسازي چيزهاي عظيم، كه در عظمت شباهت به كوه داشته باشد. چنان كه گويي: من شجاعتر از فلاني هستم، اگر چه بختيار نباشد. و گاهي «كانَ» قبل از لام جحود حذف ميشود، چنان كه در اين شعر:مقاومةً ولا فردٌ لفردِ فما جمعٌ ليغلبَ جمعَ قومي كه مراد «فما كان جمعٌ..» است...»11معلوم نيست جناب جعفري، اين قول مهم، بلكه بسيار مهم ابنهشام را ديدهاند و نديده گرفتهاند و فقط براي اثبات نظر خود كه پس از «ان نافيه» گاهي به آمدن «اِلاّ» نيازي نيست، و «ان كان» برابر است با «ما كانَ» به اين مهمترين اثر / مرجع نحوي رجوع كردهاند. به گمانم اگر اين قول را و قول زمخشري را كه از بزرگان و ائمه ادباند ديده بودند، يا اصلاً مقالهشان را نمينوشتند يا تغيير عقيده ميدادند. ولي از همچو بزرگواري انتظار نميرود كه قول مرجوح بزرگاني از جمله زمخشري و علامه طباطبايي را بياورند و قول راجح آنان را ــ كه با نظرگاه مخالفان نظر ايشان يعني امثال بنده و دهها مفسر و نحوي و مترجم موافق است ــ نياورند و چنين وا نمايند كه گويي درباره قول مختار ايشان اجماع محصَّل قائم يا حاصل شده است. ابنهشام نابغه نحو عربي كسي است كه ابن خلدون، كه حدوداً نيم قرن پس از او درگذشته، در مقدمهي معروف خود او را «انحي من سيبويه» (نحويتر و نحودانتر از سيبويه [صاحب الكتاب] شمرده است.12 اقوال زمخشري و علامه طباطبايي و ديگر مفسران بزرگ را نقل / ترجمه خواهيم كرد، و سپس خيل عظيم مترجماني كه مانند بنده ترجمه كردهاند؛ با ذكر اين نكته كه بنده در ترجمه خود قطع رحلي، به اصطلاح، نيمچه مقالهاي درباره اين آيه دشوار و توجيه ترجمه مثبت آن آوردهام و ايشان آن را ملاحظه نفرمودهاند. در جاي خود به اين قول ولو اختصاراً اشاره خواهد شد.نظر مفسران
زمخشري (م 538 ق) مينويسد:«... و اگرچه مكر ايشان بزرگ باشد و به كمال شدت رسيده باشد. لذا زوال جبال (نابودي كوهها) را به خاطر سهمگيني و سنگيني فوق العاده آنها مثال زده است؛ يعني و اگرچه مكرشان براي نابود سازي كوهها كفايت كند؛ يعني تواناي چنين كاري باشد. و گاهي / بعضي «ان» را نافيه و لام را تأكيد گرفتهاند... كه با قرائت ابن مسعود كه «ما كان مكرهم» خواندهاست تأييد ميشود. و «لتزولَ» به لام ابتدا هم خوانده شده است كه در اين صورت معنايش چنين ميشود: واگرچه مكرشان از شدت به نحوي باشد كه كوهها بر اثر آن زايل گردد و از جاي بركنده شود...»13و سپس قرائت «كاد» را مطرح ميسازد.خوانندگان عزيز، آيا در قول زمخشري چيزي هست كه نظرگاه جناب جعفري را تأييد كند يا نظرگاه ما را تأييد نكند؟ پس چرا استاد جعفري و براي چه مقصودي به قول مرجوح او استناد ميكنند چنان كه گويي مؤيّد نظر ايشان است؟ البته انصاف را كه عدهاي از مفسران مانند طبري، شيخ طوسي و طبرسي از متقدمان، و بعضي از متوسطان (زماناً) و بعضي از متأخران قول ايشان را تأييد ميكنند كه جاي شگفتي است كه چرا به آنها ـ جز طبري و طبرسي ـ استناد نكردهاند. اما آن جا كه بزرگاني چون زمخشري و بيضاوي و ابنهشام و علامه طباطبايي در عين با خبري از اقوال علماي سلف «ان» را شرطيه ميگيرند و جمله را مثبت تلقي ميكنند، چه ميتوان كرد؟ اگر اجماع قاريان / مقريان و نحويان و مفسران و مترجمان بزرگ از قديم و جديد نظرگاه ايشان را تأييد ميكرد، ديگر نه زمخشري، نه ابنهشام، نه علامه طباطبايي و نه چندتن ديگر از كبار مفسران و نه مترجمان به اين راه نميرفتند؛ اگر چه ديديم كه ابنهشام از اقوال مخالفان خود خبر دارد ولي اجتهاد خود را عرضه ميدارد، و هكذا ديگران. حال در دنبال مقاله خواهيم ديد كه درباره «دراية القرآن» هم كه ايشان گفتهاند سياق و اقتضاي مقام هم به نفع نظرگاه مقبول و مختار ايشان است، چنين نيست و حتي عكس آن به سياق و اقتضاي مقام و مقال نزديكتر و با آن همخوانتر است و قول ايشان و بنده در اين باب، در دنباله مطلب، در جاي مناسب نقل خواهد شد و آخرين سنگر ايشان هم از دست خواهد رفت. البته به قول سعدي: «هر كس را عقل خود بكمال نمايد و فرزند بجمال». آري كسي از سايه خود بيشتر نميتواند بپرد و قضاوت نهايي با خوانندگان فرهيخته است، البته با بازخواني مقاله ايشان، و در پايان مقاله حاضر كه علاوه بر مفسران، قول عرفا و ادباي عظيمالشأني چون مولوي در مثنوي و تأييد شارحان آن و صفي عليشاه در ترجمه و تفسير منظومش بر / از قرآن مجيد در اين آيه نقل خواهد شد.ابوالفتوح (نيمه قرن ششم هجري كما بيش معاصر با زمخشري) هر دو قول را نقل ميكند و در پايان ــ پس از ربط دادن آن به افسانه صعود نمرود به هوا با نشستن در محفظهاي كجاوه مانند كه در كف آن چندين عقاب / كركس گرسنه نگه داشته و در بالاي آن گوشتهايي آويزان كرده تا اينها به اميد رسيدن به آن و خوردن آن، شتابان بال ـ بال بزنند و مجموعاً به هوا روند، تا او با تير و كمانش، العياذ باللّه، به سوي خداوند تير بيندازد... الخ ــ مينويسد: «حق تعالي اين مكر را وصف كرد به آن كه به حدّي است كه كوه از او زايل شود، علي سبيل التوسّع و المبالغة.»14بايد نظر به آن كه استناد ما در اين مقاله سنوي (به ترتيب سنه است) است، قول شاهفوربن طاهر اسفرايني (م 471 ق) صاحب تاج التراجم و قول سورآبادي (م 494 ق) را قبل از اقوال زمخشري و ابوالفتوح ميآورديم ولي همين اشاره، تدارك مافات را كفايت است.اسفرايني (شاهفوربن طاهر) (م 471ق) كه تا امروز صاحب كهنترين تفسير شناخته شده و به چاپ رسيده فارسي ــ بعد از ترجمه تفسير طبري مكتوب در نيمه قرن چهارم، عصر سامانيان ــ است، در ترجمه و تفسير آيه مورد بحث چنين آورده است: «و خود مكر كردند ايشان مكرهاي خويش و نزديك خداي است مكر ايشان، و اگرچه مكر ايشان چنان بود كه بر خاست از جاي از آن كوهها».15سورآبادي (م 494 ق). «... و بدرستي كه بسگاليدند سگالش ايشان ـ در هلاكت حق ـ و نزد خدا بود [به نظر راقم اين سطور بايد «بُوَد» بخوانيم] سگالش ايشان: يعني تدبير آن بود كه خداي كرد در هلاكت ايشان. و گفتهاند معناه: و عنداللّهِ مكافاتُ مكرِهم، و گفتهاند معناه: و يعلم اللّهُ مكرَهم و ان كان مكرهم لِتزولَ منه الجبالُ: بدرستي كه بود سگالش ايشان از بهر آن را تا از جا بشود از آن كوهها، يعني رسول و دين و حجّت كه آن چون كوهها است به استواري. و اين صفت اهلِ دارنَدوة است كه اهل مكه [= مشركان قريش] در آنجا بسگاليدند هلاكت رسول را و دين حق را؛ خداي تعالي آن را در نحر ايشان گردانيد كه آن گروه كه آن مجمع كردند همه به بدر هلاك شدند. و اگر لَتَزُولُ بنصب لام اولي و رفع لام ثانيه خواني، لام تأكيد باشد، اي [= يعني] بود مكرايشان چنانكه از صعبي آن خواست از جا بشود كوهها. و آن مكر نمرود بود كه وي بسگاليد حرب كردن را با خداي...16».مثنوي جلال محمد بلخي معروف به مولوي (م 672 ق) را هم توسعاً و نزديك به تحقيقاً ميتوان در حكم تفسير قرآن كريم شمرد. اين را كسي ميگويد (اين بنده) كه با همكاري يكي از حافظان قرآن كريم و مثنوي پژوهان، جناب آقاي مهندس سيامك مختاري كتاب مفصّلي در 700 ـ 800 صفحه به نام قرآن و مثنوي تدوين كرده كه در حال حاضر در نشر قطره زير چاپ است و اميد ميرود كه ان شاء اللّه تا نمايشگاه بينالمللي كتاب در بهار 1382 منتشر شود. در اين كتاب تأثير و نفوذ آيات و عبارات قرآني به چهار وجه (تضمين، اقتباس، الهام، اشاره) به روشني گردآوري و عرضه شده است و تعداد آيات و عبارات اعم از واحد يا مكرر بالغ بر 4000 فقره است يعني دو سوم كل قرآن. پس آن سخن را به گزاف نگفتم. شيخ بهايي هم گفته است: مثنوي معنوي مولوي / هست قرآن در زبان پهلوي. استاد پدر روانشادم، حضرت آيت اللّه سيد ابوالحسن رفيعي قزويني ـ اعلي اللّه مقامهما ـ در پاسخ يكي از دوستداران و مقلدانش كه وقتي پرسيده بود: «حضرت آيت اللّه ببخشيد كه بيموقع مزاحم اوقات شريف شما شدم، چه مطالعه ميفرموديد؟» پاسخ داده بودند: «تفسير قرآن محمد بن حسين بلخي رومي» [و اين در حدود 50 سال پيش بوده، چون از قول مرحوم پدرم كه شاگرد ايشان بود، نقل كردم. و اين در زماني بود كه خواندن مثنوي، در عرف متشرعان، حتي براي حكما و فقهاي عظام، پسنديده نبود].باري جناب مولوي در دفتر اول مثنوي ميفرمايد:
همچو اژدرها گشاده صد دهان
كه زُبن بر كنده شد زان مكر، كوه
لِتزولَ منه اَقلال الجبال17
كرد وصف مكرهاشان ذوالجلال
صد هزاران قرن ز آغاز جهان
مكرها كردند آن دانا گروه
كرد وصف مكرهاشان ذوالجلال
كرد وصف مكرهاشان ذوالجلال
تا شما يابيد ره ز امثالشان
نزد حق تا مكر را چبود جزا
كه برد مر كوهها را از مكان21
مكر ايشان بود در شدت چنان
ما زديم اينسان مثل از حالشان
كوشش آوردند اندر مكرها
مكر ايشان بود در شدت چنان
مكر ايشان بود در شدت چنان
نظر و عملكرد مترجمان
در بخش پاياني فقط از مترجمان فارسي و انگليسي نام ميبريم كه مطابق برداشت اين جانب برداشت كرده و «إِن» را وصليه / شرطيه گرفته و جمله را مثبت ترجمه كردهاند.مقدمتاً عرض ميكنم ايشان در ميان همه ترجمههاي فارسي قديم و جديد چهار قول موافق نظرگاه خود بيشتر نيافتهاند. حتي اگر بيشتر از چهار مورد باشد، در مقابل نزديك به چهل مورد كه مخالف نظرگاه و برداشت ايشان و موافق نظرگاه و برداشت بنده و همفكران بنده است، رنگ و رمقي ندارد.الف) ترجمههايي از مترجمان فارسي كه جمله را شرطي و فعل را مثبت ترجمه كردهاند، از اين قرارند:1) شادروان قمشهاي 2) شادروان پاينده 3) شادروان رهنما 4) جناب عبدالمحمد آيتي 5)جناب محمد خواجوي 6) شادروان مجتبوي (در طبع و ويرايش اول ترجمه خود، چنان كه خود آقاي جعفري هم به اين امر تصريح كردهاند). 7) جناب مسعود انصاري 8) جناب دكتر علي اصغر حلبي 9) جناب محمد مهدي فولادوند 10) جناب دكتر سيد علي موسوي گرمارودي (كه ترجمهشان قريب الانتشار است). 11) آيت اللّه مكارم شيرازي 12) آيت اللّه علي مشكيني (با ويرايش جناب حسين استادولي). 13) خود آقاي حسين استاد ولي كه ترجمه ايشان هم قريب الانتشار است و در سه ويرايش خود از سه ترجمه (قمشهاي، مجتبوي ــ طبع اول ــ و ترجمه آيت اللّه مشكيني) ميتوان از رأي و نظر ايشان باخبر شد كه در هر سه مورد و با ترجمه خودشان چهار مورد، موافق نظرگاه اين بنده ــ إِن شرطيه و جمله مثبت ــ ترجمه كردهاند. 14) جناب كاظم پورجوادي 15) شادروان محمد كاظم معزّي 16) شادروان داريوش شاهين 17) آقاي جلالالدين فارسي 18) ترجمه مندرج در تفسير تاج التراجم (اسفرايني كه نقل شد). 19) ترجمه سورآبادي در تفسيرش كه نقل شد. 20) ترجمه قرآن ري مكتوب به سال 556، تصحيح دوست قرآن پژوه كاردانم جناب آقاي دكتر محمد جعفر ياحقي 21) فرهنگنامه قرآني زير نظر همين دوست دانشمند / جناب ياحقي در 5 جلد، ذيل كلمه «زوال» كه در 12 ـ 15 مورد متفقاً فعل را مثبت آورده است. اين منبع را كه بر مبناي 142 نسخه خطي است بايد در حكم 12 ـ 15 مورد حساب كرد، ولي ما همان يك مورد حساب ميكنيم. 22) تفسير حسيني اثر ملاحسين واعظ كاشفي كه همان مواهب عليّه است كه بيتي هم بر وفق نظرگاه ما آورده است. 23)تفسير عربي / فارسي / تركي بسيار دلنشين و معتبر و متين اسماعيل حقي برسوي (اهل بورسه) (م 1137 ق) كه نامش روح البيان است، ج 4 / ص 435. 24) شادروان حكمت آلآقا 25) جناب سيد كاظم ارفع 26) جناب علي اكبر سروري 27) جناب احمد كاويانپور 28) جناب عباس مصباح زاده 29) جناب محمود صلواتي.ب) ترجمههاي انگليسي (كه شرطي و مثبت ترجمه كردهاند):30) 1) جورج سيل G. Sale 31) ن. ج. داوود N. J. Dawood 32) آرتور ج·· . آربري A. j. Arberry(اسلام شناس بزرگ كه استاد مسلم عربيت بود و فارسي نيز خوب ميدانست و ترجمهاش از مهمترين و دقيقترين ترجمههاي انگليسي به شمار ميآيد. 33) مير احمد علي (ترجمه شيعي با يادداشتهاي تفسيري آيت اللّه آقا حاج ميرزا مهدي پويا يزدي). 34) محمد مارمادوك پيكتال M. M. Pickthall (اسلام شناس انگليسي مسلمان شده كه ترجمهاش جزو بهترين ترجمهها شمرده ميشود). 35) م. ح. شاكر M. H. Shakir (ترجمه شيعي ديگر كه در ايران (قم) هم مانند ترجمه آربري و پيكتال تجديد چاپ شده است). 36) محمد اسد M. Asad(اسلامشناش يهودي اسلام آورده). 37) ت. ب. اروينگ T. B. Irving (زبان شناس امريكايي مسلمان = حاج تعليم علي) (ترجمه متين و معتبر او را كه به انگليسي امريكايي است، انتشارات سهروردي در تهران، با افزودن متن مقدس قرآن كريم تجديد چاپ كرده است). 38) ترجمه بسيار معروف و معتبر عبداللّه يوسف علي با داشتن 6264 فقره يادداشت، كه به دستور ملك فهد به عنوان بهترين ترجمه انگليسي در مدينه در شمارگان بسيار بالا تجديد چاپ شكيلي كردهاند. 39) ماجد فخري (كه در ايران او را به عنوان مورخ فلسفه ميشناسند و تاريخ فلسفه اسلامي يك جلدي او به فارسي ترجمه شده است و اين بنده هم دو فصل آن را ترجمه كردهام ـ طبع مركز نشر دانشگاهي). 40) و حسن ختام را از جناب آقاي دكتر فضل اللّه نيكآيين هموطن دانشمند و قرآن شناسمان كه مطلقاً يكي از بهترين ترجمههاي انگليسي شاعرانه انگليسي را از قرآن كريم در سال 2000 ميلادي منتشر كردهاند و با استقبال جهاني مواجه شدهاند، نام ميبريم.گناه بخت من است اين گناه دريا نيست كه بيش از اين تفسير و ترجمه فارسي و انگليسي در اختيار ندارم. در پايان، خدمت استاد يعقوب جعفري، خالصانه و مخلصانه عرض ميكنم، كه خوب است در نظر خود با امعان جديد، بازانديشي فرمايند. به قول حافظ: «گو در اين كار بفرما نظري بهتر از اين». با سپاس از ايشان كه با نگاشتن مقالهشان فتح باب براي طرح يك معضل قرآني فرمودهاند، اگرچه تكميلش با قلم بنده يا ديگران، يا با نظر و مقاله بعدي ايشان باشد.1. معجم القراآت القرآنية، با مؤلّفان و مشخصاتي كه نقل شد. (چاپ افست از سوي انتشارات اسوه، در 8 جلد، جلد سوم، ص 242 ـ 243.
2. مختصرٌ في شواذِّ القرآن من كتاب البديع، لابن خالويه، عني بنشره ج. برجشتراسر (القاهرة، المطبعة الرحمانية، 1934 م) ص 69.
3. التذكرة في القراآت الثمان، لابي الحسن بن طاهربن عبدالمنعم بن غلبون المقري الحلبي، دراسة و تحقيق ايمن رشدي سويد، 2 ج (مصر، مكتبة التوعية الاسلامية، بيتا) ج 2، ص 393.
4. التيسير في القراآت السبع، تأليف ابي عمرو عثمان بن سعيد الداني، عني بتصحيحه اوتوپرتزل.
5. مجمع البيان في تفسير القرآن، لمؤلفه الشيخ ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي (قرن 6)، وقف علي تصحيحه... الحاج السيد هاشم الرسولي المحلاتي (بيروت، دار احياء التراث العربي، 1379 ق / 1339 ش) 10 ج در 5 مجلد، ج 3، ص 322.
6. چهارده روايت در قرائت قرآن مجيد [تأليف] دكتر محمد جواد شريعت (تهران، معاونت پژوهشي سازمان تبليغات اسلامي، 1370) ص 343 ـ 344.
7. تأويل مشكل القرآن [تأليف عبداللّه بن مسلم بن قتيبه]، شرحه و نشره السيّد احمد صقر، ط 2 (القاهرة، دارالتراث، 1393 ه·· 1973 م) ص 171.
8. كتاب الكشف عن وجوه القراآت السبع و عللها وحججها، لمؤلّفه ابي محمد مكي بن ابيطالب القيسي، تحقيق محيي الدين رمضان. 2 ج، ط 4 (بيروت، مؤسسة الرسالة 1407 ه·· / 1987 م) ج 2، ص 27 ـ 28.
9. مشكل اعراب القرآن، لابي محمد مكي بن ابي طالب القيسي، تحقيق حاتم صالح الضامن، 2 ج، ط 3 (بيروت مؤسسة الرسالة، 1407 ه·· / 1987 م) ج 1، ص 407 ـ 408.
10. املاء ما منَّ به الرّحمن من وجوه الإعراب والقراآت في جميع القرآن، تأليف ابو البقاء عبداللّه بن الحسين بن عبداللّه العُكبري، تصحيح و تحقيق ابراهيم عطوه عوض، ط 2، 2 ج در يك مجلّد (قاهره، مكتبة مصطفي البابي، 1389 ه·· / 1969)، ج 2، ص 70 ـ 71.
11. مغني اللبيب عن كتب الاعاريب، لجمال الدين ابن هشام الانصاري حقّقه و علَّق عليه: مازن المبارك [و] محمد علي حمداللّه. راجعه سعيد الافغاني، ط 3 (دمشق، بيروت، دارالفكر، 1971 م) ص 279.
12. قول كامل او در آغاز طبع و تصحيح مهم مغني كه مشخصات آن در يادداشت شماره 11 ذكر شد، آمده است.
13. الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، للامام محمود بن عمر الزمخشري، وبذيله اربعة كتب... رتبه و ضبطه و صححه مصطفي حسين (بيروت، دارالكتاب العربي، بدون تاريخ) ج 2، ص 565.
14. روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، مشهور به تفسير شيخ ابوالفتوح رازي، تأليف حسن بن علي بن محمد بن احمد الخزاعي النيشابوري، به كوشش و تصحيح دكتر محمد جعفر ياحقّي ـ دكتر محمد مهدي ناصح، 20 جلد (مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي، سالهاي مختلف) جلد 11 (1367 ش) ص 296 (و قبل از آن).
15. تاج التراجم في تفسير القرآن للأعاجم، ابوالمظفر شاهفوربن طاهربن محمد اسفرايني، [5 جلد كه تاكنون، و دقيقتر تا 1374، فقط سه جلد آن منتشر گرديدهاست.] تصحيح نجيب مايل هروي [و] علي اكبر الهي خراساني، 3 جلد [از 5 جلد] (تهران، ميراث مكتوب [و [شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1374) ج 3، ص 1170.
16. تفسير سورآبادي «تفسير التفاسير»، ابوبكر عتيق نيشابوري مشهور به سورآبادي، به تصحيح سعيدي سيرجاني، 5 ج (تهران، فرهنگ نشر نو، 1381)، ج 2، ص 1243 ـ 1244.
17. مثنوي معنوي، مولانا جلال الدين محمد بلخي رومي معروف به مولوي، بر اساس نسخه قونيه، مكتوب به سال 677 ق، و مقابله با تصحيح و طبع نيكلسون، تصحيح، مقدمه و كشف الابيات از قوام الدين خرمشاهي، چاپ چهارم (تهران، انتشارات دوستان، 1379) ص 55 = دفتراول، ابيات 950 ـ 952.
18. شرح مثنوي شريف، جزو نخستين و دوم از دفتر اول، مشتمل بر شرح ابيات از 1 تا 1912، تأليف بديع الزمان فروزانفر، چاپ اول 1346 ـ 1347، چاپ دهم [اين شرح مهم و ناقص را كه تمامت دفتر اول را هم دربرنميگرفت، استاد دكتر سيد جعفر شهيدي به كمال به همان سبك، شرح كردهاند كه در ده جلد منتشر شده است]، (تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، 1380) ج 1، ص 376.
19. شرح جامع مثنوي معنوي، تأليف كريم زماني، دفتر اول، چاپ هفتم (تهران، انتشارات اطلاعات، 1378) ص 329.
20. مثنوي، مقدمه و تحليل، تصحيح متن بر اساس نسخههاي زمان مولانا و نزديك به زمان او، مقايسه با چاپهاي معروف مثنوي، توضيحات و تعليقات جامع، فهرستها از دكتر محمداستعلامي، 7ج (تهران،زوار،باهمكارينشرسيمرغ،چاپچهارم،1372) ج1، ص258.
21. تفسير قرآن صفي عليشاه [ چاپ جديد با حروفچيني جديد=] چاپ اول (تهران، انتشارات منوچهري، 1378) ص 392 ـ 393.
22. الميزان في تفسير القرآن، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ج 12، چاپ سوم، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1396 ق، ص 86.
23. قرآن كريم، ترجمه، توضيحات و واژهنامه از بهاء الدين خرمشاهي، چاپ اول، تهران 1374، چاپ چهارم [از قطع رحلي، كه هفت چاپ در سه قطع ديگر هم همزمان داشته است[ 1381 (تهران، انتشارات نيلوفر [و] جامي) گفتار مترجم، ص 638.
24. ترجمان وحي، شماره 8، سال چهارم، پاييز و زمستان 1379، ص 8.