گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه در دهه‏ اول انقلاب اسلامی ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه در دهه‏ اول انقلاب اسلامی ایران - نسخه متنی

سید عباس نبوی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه در دهه‏ي اول انقلاب اسلامي ايران

حجت‏الاسلام سيدعباس نبوي

با سپاس و تشكر از وقتي كه در اختيار نشريه پگاه قرار داديد، لطفا براي آشنايي خوانندگان، خودتان را معرفي نمائيد.

بنده در حوزه‏ي انديشه‏ي سياسي، مديريتي و علمي در دانشگاه‏هاي تهران، امام صادق(ع) و بعضا دانشگاه علامه طباطبايي به فعاليت‏هاي علمي اشتغال دارم. ضمنا، گاهي اوقات در مقطع كارشناسي ارشد، به عنوان استاد مشاور و راهنما در خدمت دانشجويان عزيز مي‏باشم. از ديگر مسؤوليت‏هاي خود مي‏توان به نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه تربيت مدرس و نيز عضويت در شوراي فرهنگي امور كشور اشاره كرد. در مورد فعاليت‏ها و سوابق حوزوي خود، به اين نكته اشاره مي‏كنم كه در سال 70 در دوره‏ي تخصصي فلسفه و كلام، كه اولين دوره بود، شركت كرده و در سال 74 آن را به پايان رساندم. همچنين در زمينه‏ي فقه و اصول، در امتحانات سطح چهار حوزه شركت كرده و اين امتحانات را هم با موفقيت گذراندم.

از سال 64 تا سال 74 دروس رايج حوزه و نيز دروس سطح حوزه را تدريس مي‏كردم. در زمينه‏ي تحقيق و پژوهش هم بنده مقالات متعددي را بخصوص از سال 70 به بعد در مجلاّت علمي؛ از جمله كيهان انديشه داشته‏ام كه اين مجلاّت و مقالات زياد هستند و شايد فرصت شمارش آنها نباشد. در سال 73 در دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، فصلنامه‏ي حوزه و دانشگاه را راه‏اندازي كردم كه به مدت دو سال سردبير اين مجلّه بوده و مقالاتي را نيز در آن به چاپ رساندم. از سال 74 تا 77 در نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاه‏ها، معاون فرهنگي و پژوهشي اين نهاد بودم. در آن جا هم فصلنامه‏ي دانشگاه اسلامي را راه‏اندازي كردم كه يازده شماره‏ي آن منتشر شد و با توجه به بُعد انديشه‏اي و علمي بالايي كه داشت، در وزارت علوم به عنوان يك مجلّه‏ي علمي شناخته مي‏شد.

از جهت چاپ كتاب سال 78 يا 79 سازمان سمت و دفتر همكاري حوزه و دانشگاه كتاب «فلسفه‏ي قدرت» را از بنده چاپ كردند. سال گذشته نيز مؤسسه‏ي تمدن و توسعه‏ي اسلامي كه يك مؤسسه‏ي پژوهشي / فرهنگي خصوصي است و من هم در آن نقشي دارم، كتاب «مردم‏سالاري در حاكميت اسلامي» را از بنده منتشر كرد و چند كتاب ديگر؛ مثل: «جامعه‏ي مدني و توسعه يافته‏ي اسلامي» و «الهيات عقلانيت و تجربه» هم اكنون زير چاپ است. دو كار هم در زمينه‏ي مباحث هنر، يكي به نام «چيستي هنر» و ديگري به نام «هنر و ماوراء الطبيعة» وجود دارد كه من هم در هر كدام يك مقاله دارم؛ اساتيد مختلف هم مقالاتي دارند. البته من كل كتاب را تدوين و ويرايش كرده‏ام و از جانب نويسندگان كتاب داراي اين اختيار بودم كه مقالات را به صورت يك بحث پيوسته تدوين كنم.

زمان طولاني است كه در رابطه با هم‏گرايي يا وحدت حوزه و دانشگاه صحبت مي‏شود؛ حضرت‏عالي هم در مطالعات و مسؤوليت‏هايي كه داشته‏ايد با اين مقوله بسيار مأنوس بوده‏ايد. جدا از اين كه ظاهرا زماني هم دانشجو بوديد و سپس به حوزه رو آورديد، در نخستين پرسش، چه ديدگاه‏هايي را در زمينه‏ي هم‏گرايي حوزه و دانشگاه در دهه‏ي اول انقلاب اسلامي مشاهده مي‏كنيد؟ و اين ديدگاه‏ها را در چه رويكردي و طبقه‏بندي مي‏توان گنجانيد؟

بنده قبل از تحصيلات حوزوي از سال 57 تا سال 62، دانشجوي رشته‏ي مهندسي مكانيك در دانشگاه تهران بودم كه در سال 62 تصميم گرفتم در طلبگي ممحّض شوم. بنابراين به حوزه منتقل شدم و تحصيلات طلبگي خود را ادامه دادم. در اين مدت، تجربه‏هاي فراواني بخصوص از لحاظ جنبه‏هاي اجتماعي و سياسي دانشگاه برايم حاصل شد.

منشأ و مبدأ بحث وحدت حوزه و دانشگاه و يا به تعبير بهتر، طرح گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه، انديشه و نگرش حضرت امام(ره) بود. در حقيقت، چند سال قبل از پيروزي انقلاب به نظر مي‏آمد كه امام(ره) به اين نتيجه رسيده‏اند كه مسأله همراهي و همگامي حوزه و دانشگاه براي رسيدن به افق‏هايي كه بتواند جامعه‏سازي كند، ضروري است.

اگر وحدت حوزه و دانشگاه در يك فرآيند و يك مسير ـ هر چند طولاني مدت ـ قرار نگيرد، ما به خرده‏جامعه‏هايي تبديل مي‏شويم كه اين خرده جامعه‏ها عملاً جامعه‏سازي را براي ما غيرممكن مي‏كند. من فكر مي‏كنم امام(ره) به اين تحليل رسيده بودند و بر اين اساس، اولين جرّقه و بارقه‏ي اين بحث، در سخنراني حضرت امام(ره) در مراسم چهلم مرحوم شهيد حاج آقا مصطفي، در مسجد انصاري نجف اشرف مطرح شد. در آن جا امام خطاب به حوزويان و دانشگاهيان گلايه‏هايي مطرح فرمودند. گلايه‏ي امام نسبت به حوزويان اين بود كه بايد ارتباط خود را با دانشگاهيان تقويت كنيد، ارتباط شما با آن‏ها ضعيف است و نبايد نسبت به دانشگاه برخورد انكاري و مدافعي داشته باشيد. گلايه‏ي ايشان نسبت به دانشگاه هم در مورد ديدگاه اسلام منهاي روحانيت بود.

امام در آن سخنراني راجع به اين موضوع بحث كردند و تعبير صريح ايشان اين بود كه آخر، اين هم حرف شد كه بگوييم ما اسلام منهاي روحانيت مي‏خواهيم؟ اين حرف چه معنايي دارد؟ و تحت عنوان گلايه فرمودند كه اين حرف، نه زدني است و نه عملي و از دانشگاهيان خواستند كه با حوزه، تقارب داشته باشند و در مسير همگامي پيش بروند. بنابراين، بحث وحدت حوزه و دانشگاه از اين‏جا جوشيد و آغاز شد. به اين ترتيب، اين مفروض كلّي كه امام به صورت يك گفتمان فراگير مطرح كردند، در مسير تحقق خارجي، با نگرش‏ها و ايده‏هاي مختلفي مواجه شد.

يك تفسير ساده از خواست امام، همان چيزي بود كه در ميان سياسيون اتفاق افتاد و اين گونه برداشت شد كه اگر حوزويان و دانشگاهيان بتوانند در عرصه‏ي تعامل سياسي / اجتماعي با هم خوب كار كنند، مسأله‏ي وحدت حوزه و دانشگاه حاصل و تا حد زيادي حل شده است. به خاطر دارم كه بعد از تشكيل حزب جمهوري اسلامي در سال 58، عده‏اي از فضلاي حوزوي و دانشگاهي، تعبيرشان اين بود كه حزب جمهوري اسلامي محصول وحدت حوزه و دانشگاه است. چون اين‏ها با هم وحدت كرده‏اند؛ بنابراين، يك حزب فراگير شكل گرفته كه مي‏تواند مردم را به سوي جامعه‏سازي قوي و هدف‏گيري آرماني به سوي جامعه‏ي الگو اميدوار كند.

ما نيز در آن زمان اين تلقي را به عنوان يك تلقي درست قبول داشتيم و مي‏خواستيم كه در عرصه‏ي سياسي / اجتماعي بين حوزه و دانشگاه تعامل منطقي همراه با روح تفاهم و همكاري و هم‏گرايي وجود داشته باشد بازتاب اين حركت خود را در نظام حكومتي نشان داد. وقتي نظام جمهوري اسلامي برپا شد، بايد از انديشه‏ي ديني و كارشناسي دانشگاهي استفاده مي‏كرد؛ اين حسّاسيت‏ها بخصوص در سازماندهي نيروها و مديران ارشد نظام بروز مي‏كرد.

در اين‏جا هم تفسير وحدت حوزه و دانشگاه به اين شد كه كارشناسان امين دانشگاهي و نخبگان حوزوي، كه عمدتا در نظام حكومتي به توانايي‏هاي فقهي و فقاهتي آن‏ها احتياج بود، بتوانند در يك سيستم به خوبي با هم كار كنند و چرخ نظام سياسي / اجتماعي رسمي و حكومتي را به گردش درآورده و به خوبي پيش ببرند. اين مقوله از وحدت حوزه و دانشگاه و اين نگرش توانست نظام جمهوري اسلامي را در مقابل استحاله‏ها و دگرديسي‏هاي فوري مصون بدارد؛ يعني اگر اين نگرش وجود نداشت، چه بسا ما در همان سال‏هاي اول انقلاب دوباره با همان مسائلي كه در دوران ملّي شدن صنعت نفت و اوائل مشروطه مواجه بوديم، روبرو مي‏شديم؛ اما چون ايده‏ي وحدت حوزه و دانشگاه، در بُعد نظام حكومتي توانست مفاهيم روشني از خود خلق كند؛ بنابراين، يك اراده‏ي بسيار قوي در ميان نخبگان حوزوي و دانشگاهي، كه به امام و انقلاب وفادار بودند، پديد آمد و اي اراده‏ي قوي موجب شد كه نظام حكومتي رسمي به خوبي به حركت در آمده و راه خود را طي كند. اين‏ها مسائلي بود كه معمولاً اروپايي‏ها و آمريكايي‏ها نمي‏توانستند در تحليل‏هاي خود، لحاظ كنند. تلقي آن‏ها اين بود كه نظام حكومتي كه توسط روحانيون به وجود آمده است، اگر كمي جلو برود، به نخبگان دانشگاهي احتياج پيدا خواهد كرد و مجبور است كه از آن‏ها استفاده كند. آن‏ها نتوانستند اين نقطه تعامل را ببينند و به نظر مي‏آيد كه گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان يك گفتمان برتر و نامحسوس همچنان در تار و پود نظام و جامعه در دهه‏ي اول بدون اين كه بحث‏هاي روش‏شناختي و غيره وضع خودش را روشن كرده باشد، ايفاي نقش مي‏كرد. بنابراين، در مرحله‏ي اول مسأله‏ي وحدت حوزه و دانشگاه به صورت يك گفتمان جريان‏ساز و ميدان‏ساز در تحولات سياسي / اجتماعي ما ظهور پيدا كرد و نقش بسيار قوي و سنگيني ايفا نمود.

اين مسأله پس از توقف فعاليت‏هاي حزب جمهوري اسلامي چه روندي پيدا كرد؟

بايد بحث را از گونه‏ي جامعه‏شناختي دنبال كنيم و ببينيم كه آيا افول حزب جمهوري يا به تعبير ديگر، تكثرآرايي كه در حزب جمهوري اسلامي پديد آمد و بزرگان حزب را به اين نتيجه رساند كه ديگر حزب را به اين صورت ادامه ندهند، منشأ تعميق نگرش و طرح بحث‏هاي جديد در باب وحدت حوزه و دانشگاه بود؟ يا به عكس، طرح نگرش‏ها و بحث‏ها درباره‏ي وحدت حوزه و دانشگاه، خود از عوامل بسيار مهمي بود كه تكثر را در حزب آغاز كرد؛ يعني قبل از اين كه حزب اعلام توقف فعاليت كند، در حقيقت درگير بحث‏هاي ريشه‏اي وحدت حوزه و دانشگاه شده بود؟! به نظر من ديدگاه دوم موجه‏تر و منطقي‏تر است؛ يعني اين طور نبود كه در يك فرآيند سياسي، حزب تصميم بگيرد كه ديگر فعاليت خود را ادامه ندهد؛ سپس نيروها از حزب بيرون رفته و اين نوع بحث‏هاي پايه را به جريان بياندازد؛ بلكه عكس آن بود؛ يعني از دو سه سال قبل از اين كه فعاليت حزب متوقف شود، دوره‏ي طرح گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه در سطح و افق سياسي اجتماعي نقش خود را ايفا نموده و به دنبال سوالات و پاسخ‏هاي عميق‏تر رفته بود و چون آن‏ها را نمي‏يافت، تكثر در حزب پديدار شد.

چه عاملي موجب اين سؤالات شده بود؟

در تعامل سياسي / اجتماعي كه در اوائل انقلاب ميان حوزويان و دانشگاهيان پديد آمد، سؤالات زيادي قابل طرح بود؛ اما فرض بر اين گذاشته شد كه زياد به اين سوالات پرداخته نشود و فعلاً به نقش‏هاي اساسي و بنياديني كه گفتمان وحدت حوزه و دانشگاه پيش روي ما مي‏گذارد، پرداخته شود؛ مثل: استقرار نظام حكومت، نوشتن قانون اساسي و تشكيل قواي نظام جمهوري اسلامي كه در حقيقت تعامل حوزه و دانشگاه در اين جا راه خود را باز مي‏كند.

ما مي‏ديديم در قوه قضاييه، دانشگاهي‏ها و حوزوي‏ها بودند. در شوراي نگهبان هم پيش‏بيني شد كه فقهاي شوراي نگهبان و حقوق‏دانان، هر دو باشند. در بقيه‏ي موارد هم همين وضعيت را مشاهده مي‏كرديم. در مجلس شوراي اسلامي اگر به ليست‏هاي اعلام كانديداهاي دهه‏ي 60 مراجعه كنيد، ملاحظه مي‏كنيد كه جريان‏هاي سياسي در ارائه‏ي ليست‏ها يك نوع توازن ميان حوزويان و دانشگاهيان برقرار مي‏كردند. و بنابراين تا اين جا قدم‏ها طوري بود كه نمي‏خواست به سؤالات اصلي و جدّي بپردازد؛ اما اين سؤالات اصلي كه در دوره‏اي به دليل ضرورت‏هاي انقلاب و گفتمان غالبي كه امام مطرح كرده بودند و همه به آن وفادار بودند، انگيزه‏ي چنداني براي پرداختن به آن‏ها وجود نداشت، آرام آرام مطرح شدند؛ بخصوص در زماني كه در جريان بعد از حركت انقلاب فرهنگي، مسأله‏ي گام برداشتن به سوي دانشگاه اسلامي جدّي شد. در اين جا بحث در مورد كفايت‏ها در توانايي‏هاي حوزه نيز مطرح شد و بحث به اين‏جا رسيد كه در كاوش تاروپود دانشگاه و حوزه، چه منطق و تفكري وجود دارد؟ متدولوژي انديشه چيست؟ مفروضات معرفت شناختي چيست؟ دست‏آوردهايي كه به دست مي‏آيد، در مقام توليد علم چگونه به توليد علم مي‏رسند و چگونه اين‏ها را ترويج مي‏كنند، توسعه مي‏دهند و سپس چگونه به نقش‏هاي اجتماعي و كاركردهاي جامعه شناختي تبديل مي‏شود؟ چيزي كه باعث شد اين سؤالات به مناقشات سياسي اجتماعي تبديل شود، اين‏بود كه در آغاز، بسياري از اين سوالات جدّي گرفته نشد و بعضاً تلاش شد تا پاسخ‏هاي خيلي بدوي و سطحي به اين سؤالات داده شود. بحث كلاً در مورد اين بود كه ما كم كاري كرده‏ايم و در زمينه‏ي پالايش كتب دانشگاهي از مفاهيم غير اسلامي دچار رخوت هستيم. دوسه بار تلاش شده بود كه اين كتب پالايش شوند و برنامه‏ريزي شد كه پژوهشگاه مطالعات فرهنگي و علوم انساني در تهران يك بار ديگر پالايشي از كتب دانشگاهي در زمينه‏ي مسائل غير اسلامي ارائه كند؛ يعني اين نوع پاسخ‏ها به آن سؤالات اصلي و حياتي باعث مي‏شد كه سؤالات به مناقشات سياسي، اجتماعي تبديل شود؛ اما سؤالات، بسيار حسّاس بودند و از اين جا آغاز مي‏شد كه آيا حوزه و دانشگاه در مفروضاتي كه در فرآيند توليد علم دارند، با هم مفروضات مشترك دارند يا خير؟ اگر دارند، اين مفروضات مشترك چيست؟ در مرحله دوم بعد از اين مفروضات مشترك، آيا لازم است حوزه و دانشگاه يك متدولوژي معرفت شناختي يكسان داشته باشد؟ اگر لازم نيست يكسان باشند، اين تفاوت و تعدد چقدر مي‏تواند طيف داشته باشد؟ يعني آيا مي‏تواند به يك طيف در حدّ تغاير و تضاد برسد؟ يعني متدولوژي در دانشگاه كاملاً متضاد متدولوژي حوزه باشد. اگر اين طور باشد، ثمره‏ي آن، چه چيزي خواهد بود؟ يك حوزوي چگونه مي‏تواند ادبيات علمي مشتركي حتي در كم‏ترين حد با يك دانشگاهي داشته باشد؟ اين بخش هم‏چنان در شاخه‏هاي علوم، لايه به لايه گسترش پيدا كرد. اين قسمت معرفت شناختي مسأله بود.

البته اين در جايي است كه حتي به روحيه‏ي معرفت‏شناسي اين دو گروه هم توجه نشده باشد؟

بله! در پيش فرض‏هاي توليد علم همه‏ي پيش فرض‏ها معرفتي نيستند. بخشي، پيش فرض‏هاي هدف گرايانه و آرمان گرايانه‏اند؛ و بخشي از پيش فرض‏ها هم حالت روان شناختي دارند؛ يعني چه فضاي غالب يا به تعبير جامعه‏شناسان، چه پارادايم روان شناختي غالبي بر يك مجموعه مثل حوزه يا دانشگاه در توليد علم حاكم است كه يكي از بحث‏هاي بسيار مهم، مسأله‏ي بحث فريدمِ اكادميك يا آزادي مطلق مباحثات علمي است كه در سده‏هاي اخير در دنياي غرب، به عنوان يك محور اساسي روان‏شناختي در علم تلقي شد. روان‏شناختي، به اين دليل كه معناي گرايش به آزادي مطلق مباحثات علمي اين نيست كه ابزارها و مقدورات ما در توليد علم هم واقعاً آزاد و مطلق است، يك گرايش است؛ يعني دانشمند را از بسياري از مخاطرات و تعلقات و نگراني‏ها دور مي‏كند و به او جواز صد در صد مي‏دهد. چنين چيزي در آن طرف وجود داشته است واز اين طرف هم مي‏بينيم كه در جنبه‏ي روان‏شناختي، مرز نقد ما در فكر ديني يقيناً تا افق نقد تفسيري است؛ اما هيچ‏گاه نمي‏پذيريم كه به خود متن ديني نقد وارد شود. ما به نقد تفسير متن ديني مي‏پردازيم؛ اما به خود متن ديني هيچ‏گاه نقد وارد نمي‏كنيم كه در اين صورت، تناقض معرفت شناختي ديگري هم رخ مي‏دهد؛ يعني منبع وحياني از منبع معرفت بودن ساقط مي‏شود. اين جا بحث‏هاي زيادي وجود دارد، از جمله اين كه روحيه‏ي روان شناختي در ميان حوزوي‏ها و در توليد علم ديني با روحيه‏ي روان شناختي كه در ميان دانشگاهيان است با هم چقدر سازگاري دارند و چگونه بايد با هم وفق داده شوند؟

ظاهراً نظرگاه‏هاي ديگري هم در اين رابطه وجود داشت؛ از جمله‏ي آن نظر گاه‏ها، وحدت استراتژيك، وحدت ارگانيك يا وحدت پراگماتيك بود كه هر كدام در گفتمان خود، داراي نشيب و فراز بودند.

من در سمينار وحدت حوزه و دانشگاه در سال 73 كه موضوع آن، وحدت حوزه و دانشگاه بود، مقاله‏اي ارائه كردم كه در آن جا هفت يا هشت نگرش در وحدت را توضيح دادم. مواردي را كه برشمرديد، عموماً در آن جا توضيح مفصلي داده‏ام در آن‏جا گفته‏ام كه بخش زيادي از اين نگرش‏ها خام يا بدوي بوده؛ مثل نگرش وحدت سازماني و وحدت ارگاني. مثلاً تلقي اين بوده كه ما مي‏توانيم بخش مديريت حوزه يا دانشگاه را با هم ادغام كنيم و از آن يك سازمان علوم ديني و غير ديني بسازيم تا اين سازمان بتواند تمام موارد حوزه و دانشگاه را سازماندهي كند. من به خاطر دارم آن زمان تعدادي از طلبه‏ها و دانشجوياني كه با هم مأنوس بودند، طرح مفصّلي در مورد چنين وحدتي تهيه كرده بودند و آن را هم براي شوراي عالي مديريت حوزه و هم براي مركز تحقيقات استراتژيك رياست جمهوري فرستاده بودند. شاكله‏ي كلي طرح اين بود كه حوزه و دانشگاه را چند سال تعطيل كنيم همه‏بخش‏ها را هم طراحي كرده بودند كه هر قسمت چه بخشي داشته باشد، كجاها را چگونه خراب كنيم و چه بسازيم.

يعني چيزي به عنوان الگوسازي براي يك علم در خدمت قدرت؟!

خير نگاه آن‏ها به اين صورت نبود نگاه آن‏ها بسط يك نوع ديوان سالاري نجات بخش بود؛ يعني مشكل ما اين است كه مدارس علميه‏ي ما پراكنده‏اند، مشكل ما اين است كه مديريت حوزه، فيزيك ديوان سالاري ندارد. ولي اگر به صورتي باشد كه در يك ساختمان، هر طبقه كاركرد مشخصي داشته باشد مثلاً پژوهش فقه و پژوهش فلسفه هر كدام جايي مشخص داشته باشند، در اين صورت حوزه مدرن مي‏شود و دانشگاه نيز همين الگو را دارد و با هم يكي مي‏شوند. چنين تلقي‏اي وجود داشت كه يكي تلقي خام و ناپخته است و شايد گاهي اوقات بزرگان اظهار نظرهايي مي‏كردند كه چنين تلقي‏هايي را دامن مي‏زد؛ مثلاً مي‏گفتند ما آرزو داريم كه ساختمان‏هاي فرسوده‏ي حوزه و دانشگاه را خراب كنند و از نو چيزهايي مثل هم بسازند و فكر مي‏كردند اگر اين طور شود، ديگر حوزه، دانشگاه و دانشگاه، حوزه مي‏شود.

در وحدت ارگاني، چنين نگاهي وجود داشت. در نگاه عمل گرايانه و پراگماتيك، نگرش اين بود كه حوزه و دانشگاه در اين فرآيند توليد علم هيچ وقت نمي‏توانند به وحدتي دست پيدا كنند؛ چون اين فرآيند، يك فرآيند بسيار پيچيده و به حالت كلافي است كه به يك بافتني همه جانبه تبديل مي‏شود و معلوم نيست اين بافتني تا كجا پيش مي‏رود: نكته‏ي مهم اين است كه ما كاركردهاي نهايي اين دو را با هم يكي كنيم. كاركردهاي نهايي به اين صورت كه وقتي بافتني شد، بگوئيم هر دو با هم آن را بافته‏اند، سپس بايد بتوانيم آن را به قامت جامعه بپوشانيم و تكرار مي‏كنم كه اصولاً عرصه‏ي عمل‏گرايانه و پراگماتيك، محل تنازع و تشتّت است و اين خام نگري است كه كسي فكر كند تمام مقدمات و مراحل قبلي از هم دور باشد و وقتي به عرصه‏ي عمل مي‏رسيم، يك مرتبه وحدت زائيده شود!

/ 1