مقدمه - تئوری کارکردگرای ساختاری و انقلاب اسلامی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تئوری کارکردگرای ساختاری و انقلاب اسلامی - نسخه متنی

سعید کریمی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تئوري كاركردگراي ساختاري و انقلاب اسلامي

سعيد كريمي

مقدمه

آنچه كه اين تحقيق در پي آن است، بررسي علل و عوامل وقوع انقلاب اسلامي در قالب تئوري كاركردگراي ساختاري است. در اين بررسي نگاهي به سالهاي نزديك به وقوع انقلاب اسلامي افكنده شده است، به ويژه از زمان ملي شدن صنعت نفت به سمت دهه 1350 هـ. ش نظر افكنده مي‏شود. عوامل و عللي كه در پيروزي انقلاب اسلامي دخيل بوده‏اند مجموعؤ بسياري از علل ريز و درشت را شامل مي‏گردد، اما در چارچوب تئوري پيش گفته مهمترين عوامل جدا گرديده و در چارچوب تئوريك تحقيق نگاه ويژه‏اي به آنها گرديده و مورد تجزيه و تحليل قرار مي‏گيرند.

عليرغم تحقيقاتي كه پيرامون پديده انقلاب اسلامي در ايران صورت پذيرفته است، هنوز اهميت خود را در بررسيهاي اجتماعي و مباحث مربوط به انقلاب در حوزه علوم سياسي حفظ نموده است. لزوم انجام كارهاي تئوريك و علمي در زمينه انقلاب اسلامي از نظر نگارنده اهميت ويژه‏اي دارد تا بتوان بدور از لفاظّيها و جنبه‏هاي شعاري، نكات كليدي در اين زمينه را مورد كنكاش قرار داد، تا بتوان بعنوان چراغ راهي در ادامه مسير انقلاب از آن استفاده نمود.

يافتن علل وقوع انقلاب اسلامي مي‏تواند به مسئولين جمهوري اسلامي و ساير اقشار محقق و دست‏اندركار غيرحكومتي امكان جلوگيري از خطا و اشتباهاتي كه در رژيمهاي پيشين صورت گرفت و تحقق انقلاب اسلامي را الزامي نمود، فراهم سازد. همچنين به رژيمهاي مشابه رژيم پهلوي در ايران هشدار و درسي جدي دهد تا درصدد اصلاح عملكرد و اشتباه خود در زمينه‏هاي مختلف باشند. انباشت كارهاي تئوريك در چنين زمينه‏هايي سبب مي‏گردد كه به تدريج حوزه علوم اجتماعي به سمت علمي شدن بيشتر حركت نمايد.

پيش از شروع در بيان اين تحقيق لازم است شيوه و جايگاه اين تحقيق را در بين تحقيقات انجام شده پيرامون انقلاب اسلامي آشكار نمايم. تحليلهاي پيرامون انقلاب اسلامي در دو گروه عمده جاي مي‏گيرد: 1) آثاري كه جنبؤ روزنامه‏نگاري داشته و به معناي دقيق كلمه علمي محسوب نمي‏شود. 2) آثاري كه از تعمق بيشتري برخوردار بوده و علمي محسوب مي‏گردند آثار بسياري از سياستمداران، روزنامه‏نگاران، ديپلماتها و... در مورد انقلاب اسلامي در گروه تحليلهاي غيرعلمي جاي مي‏گيرد. برخي از آنها جنبؤ خاطره‏نويسي دارد و برخي از آنها گزارشهاي دست دوم نه چندان دقيقي هستند كه بدون پشتوانه نظري و تئوريك به نگارش درآمده‏اند. بخشي از اين آثار مربوط به سياستمداران و ماموران سياسي خارجي مقيم تهران است كه از جمله آنها مي‏توان به خاطرات آنتوني پارسونز سفير وقت بريتانيا در ايران در كتاب ماموريت در ايران، خاطرات ويليام سوليوان، سفير وقت آمريكا در تهران در كتاب ماموريت در ايران و خاطرات ژنرال هايزر قائم‏مقام فرماندهي نظامي ناتو و مامور نظامي فرستاده شده به تهران در كتاب ماموريت در تهران اشاره نمود. بخش ديگري از اينگونه نوشته‏ها مربوط به اشخاص كليدي رژيم پهلوي است. مانند كتاب پاسخ به تاريخ، نوشته محمدرضا پهلوي كه بر مبناي نظريه توطئه نگاشته شده است، يا كتاب فريدون هويدا بنام سقوط شاه، كتاب اعترافات ژنرال نوشته عباس قره‏باغي و كتاب خدمتگذار تخت طاووس نوشته پرويز راجي، آخرين سفير شاه در لندن، از اينگونه آثار هستند.

تحليلهاي غير از اينها برخي توسط روزنامه‏نگاران نگاشته شده است كه از ارزش متفاوتي برخوردارند و برخي از آنها در قالب علمي به نگارش درآمده‏اند1 در برخي از اين نوشته‏ها اغراض نويسنده كاملاً بر روند انجام تحقيق و پژوهش تاثير گزارده است و در نتيجه تحقيقات به سمت و سويي جهت داده شده‏اند، كه نتيجه موردنظر نگارنده از آنها استخراج گردد. در مجموع مي‏توان اينگونه بيان نمود كه تحليلهاي غيرعلمي عمده آثار مربوط به انقلاب اسلامي را دربرمي‏گيرد. در اين تحقيق نگارنده درصدد است با اتخاذ يك مدل علمي "تئوري كاركردگراي ساختاري" روند تحليل انقلاب اسلامي را در قالب علمي ارائه نمايد. البته ذكر اين نكته نيز لازم است كه تاكيد بر علمي بودن تحقيقات به معناي نفي ارزش ساير تحقيقات نيست كه آنها نيز در جاي خود ارزشمندند. براي تحقق هدف پيش گفته ابتدا به تبيين مدل علمي اين تحقيق پرداخته و سپس بر اساس آن به گردآوري داده‏ها پرداخته مي‏شود.

چارچوب نظري تحقيق

براي انجام تحقيق دقيق و مفيد، استفاده از "مدل تحقيق" بسيار سودمند است، مدلهاي مختلفي بدين‏منظور در علوم اجتماعي و سياسي وجود دارد. از يك منظر سه مدل مبنايي رقيب در علوم اجتماعي وجود دارد. مدل علّي ( causal(، مدل عقلي ـ نيتي ( rational - intentional(و مدل تفسيري ( interpretive(. در مورد نسبت اين سه مدل با يكديگر ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. برخي از محققين معتقدند كه مدل نوع اول يعني مدل علّي در حوزه علوم اجتماعي قابل‏اجرا نيست، چرا كه در اين مدل حتميّت و جبريّت وجود دارد كه مختص علوم طبيعي بوده و در حوزه علوم اجتماعي كه انسان و ارادؤ او دخيل است، قابل تحقق نيست. البته بسياري نيز استفاده از اين مدل را در علوم اجتماعي روا دانسته‏اند.2 عليرغم جايگاه سه تبيين پيشين به ويژه تبيين علّي، پاره‏اي از عالمان علم‏الاجتماع معتقدند كه گونه‏هاي ديگري از تبيين وجود دارد كه با تبيين علّي مخالف، اما سودمند به حال پديده‏هاي اجتماعي است. از جمله آنها تبيين‏هاي خدمتي هستند ( functional explanation(كه شئون جامعه را بر حسب پيامدهاي سودمندي كه براي جامعه دارند تبيين مي‏كند. فونكسيوناليسم يا تبيين خدمتي هر پديده تبييني است كه مبيّن را در دل نظامي متفاعل، نظامي كه داراي تعادلي ديناميك يا حالتي كنترل شده است و حضور هر جنبه يا هر عنصر را بر حسب اثر سودمندي كه براي كل نظام دارد تبيين مي‏كند. به عنوان مثال: 1) استخوانهاي ميان‏تهي پرندگان براي آن است كه پروازشان را آسانتر نمايد. 2) سنت پرداخت مهريه، وابستگي اجتماعي نسلها را تقويت خواهد كرد. مبَيِّنها انگشت را بر خدمتي مي‏نهند كه مبيّنها در دل نظامي بزرگتر انجام مي‏دهند.3 اما در واقع تبيين‏هاي خدمتي، انواع مستقلي از تبيين اجتماعي نيستند، در واقع صورت پيچيده‏اي از تبيين علّي است كه در آن استعداد عاملي براي توليد اثري در آينده بر رفتار آن عامل اثر مي‏نهد. در نظريه كاركردگرايي جامعه به عنوان شبكه سازمان يافته‏اي از گروههاي در حال همكاري و تعاون تلقي مي‏شود كه به شيوه‏اي منظم و منطبق بر مجموعه‏اي از قوانين و ارزشها كه بيشتر اعضأ در آن شريكند، نگريسته مي‏شود. جامعه به عنوان سيستمي ثابت و در عين‏حال متمايل به تعادل نگريسته مي‏شود، يعني تمايل به حفظ سيستمي كه به شكلي متوازن و هماهنگ عمل مي‏كند. تغييرات اجتماعي، تعادل و ثبات جامعه را از هم مي‏پاشد، امّا پس از هر تغيير جامعه به سرعت به تعادل جديدي دست مي‏يابد. اگر تغيير اجتماعي خاصي، نوعي تعادل موزون و سازگار ايجاد نمايد به آن تغيير بعنوان عاملي كه داراي كاركرد مثبت است نگريسته مي‏شود، اما اگر اين تغيير سبب از بين رفتن تعادل گردد، داراي كاركرد منفي است. اگر اين تغيير هيچ نوع تاثيري نداشته باشد، بدون كاركرد است. كاركردگرايان سه سوال اصلي را مطرح مي‏سازند. (1) چگونه اين رويه و نهاد خاص به برآوردن نيازهاي جامعه كمك مي‏كند. (2) چگونه با ديگر رويه‏ها و نهادهاي جامعه متناسب است.(3) آيا تغيير پيشنهاد شده به حال جامعه كم و بيش مفيد است. مهمترين نظريه‏پردازان اين نظريه تالكوت پارسونز، كينگربي ديويس و روبرت مرتن هستند. كاركردگراي ساختي به عنوان يك نظريه مستقل با كارهاي تالكوت پارسونز مترادف است ولي ريشه در كارهاي اگوست كنت، هربرت اسپنسر، اميل دوركهايم داشته است.4 در تحليل كاركردي ساختي توجه اصلي پارسونز پاسخگويي به چند سوال زير است: (1) سيستم اجتماعي چيست؟ (2) نظريه اختياري كنش چه وضعيتي مي‏يابد. (3) تعادل در سيستم اجتماعي چگونه است (4) نظريه انحراف و تقابل چه رابطه‏اي با عوامل و عناصر فوق دارد. سيستم اجتماعي در مجموعه‏اي از نقشهاي اجتماعي است. در كليت جامعه 4 خرده سيستم متفاوت و مرتبط وجود دارد. سيستم زيستي، سيستم شخصيتي، سيستم فرهنگي و سيستم اجتماعي. سه سيستم اخير به طور تحليلي از يكديگر متمايز بوده، اما در واقع يكي هستند. سيستم اجتماعي عمل تخصيص ( Allocation(و انسجام ( Integration(را انجام مي‏دهد. پارسونز سيستم اجتماعي را داراي كنش متقابل محيط، شرايط فرمها و اهرمهاي كنترل مي‏داند. از ديدگاه او كنشگراني با قدرت اختيار و تعميم وجود دارند.5

در اين نظريه پارسونز، پيش‏فرضي را مطرح مي‏كند كه اشاره به آنها جهت وضوح عملكرد اين نظريه مفيد است: (1) سيستم اجتماعي يك كل داراي بخشهاي مرتبط با يكديگر از قبيل سازمانها و نهادهاي اجتماعي است. (2) سيستم اجتماعي داراي حيات بوده و در حال استمرارا و بقاست. (3) سيستم اجتماعي به گونه‏اي طراحي گرديده كه امكان ارتباط با سيستمهاي ديگر را داشته باشد. (4) سيستم اجتماعي با مشكلات اساسي از خارج و داخل روبروست. اين مشكلات از طريق نيازها يا درخواستها موجب بقا و ادامؤ حيات سيستمها مي‏گردد. در اين صورت خرده سيستمهاي اجتماعي و بخشهاي تشكيل‏دهندؤ آن از طريق مشاركت در كل سيستم قابل ادراك است. (5) خصوصيت نظم، تعادل و وابستگي عناصر سيستم اجتماعي به يكديگر: لذا سيستم به حمايت ساير سيستمها نياز دارد. (6) توام بودن ثبات و تغيير در سيستم. (7) تاثير محدودكنندگي شرايط محيطي، جغرافيايي، نظامهاي اجتماعي، ارزشها و فرهنگ بر سيستم (8) هر سيستم عليرغم داشتن هويت اختصاصي تمايل به تركيب و تعاون با ديگر بخشهاي جامعه دارد. (9) به دليل ارتباط و وابستگي بين اجزأ و كنترل تنوعات محيطي، تمايلات و تغيير سيستم از درون ممكن است. (10) سيستمها مي‏توانند و بايد نياز كنشگران را پاسخ داده و كنترل كمتري بر رفتار كنشگران اعمال كنند در اين صورت كنشگران در درون سيستم آزادي عمل داشته و امكان اجتماعي شدن براي افراد وارد شده به سيستم فراهم مي‏شود.6 با توضيحات فوق از ديدگاه پارسونز هر نظام اجتماعي جهت استمرار وجود و بقاي خود نيازمند تامين چهار متغير كاركردي به اين شرح است. انطباق، نيل به هدف، همبستگي حقوقي و حل منازعه و همبستگي فرهنگي.7 عليرغم نكات مفيد و قابل‏توجهي كه كاركردگرايي و كاركردگراي ساختاري به حوزه علوم اجتماعي عرضه نمود، با نقدهاي مختلفي روبرو گرديد. به گونه‏اي كه از اواسط دهه 1980 ميلادي بخش جديدي از ادبيات نظري تحت عنوان نو كاركردگرايي در عرصه علوم اجتماعي مطرح گرديد. اين نظريه عليرغم توجه مشابه نظريه كاركردگراي ساختاري به نظم و اقدام، برخلاف سلف خود صرفاً به منابع نظم و سطح كلان بسنده نمي‏كند. علاوه بر توجه به ساختارهاي فرهنگ و اجتماع، به الگوهاي اقدام در سطح فرد نيز توجه دارد. مضافاً بر اينكه به اقدامات هوشمند و عقلايي و بلكه اقدامات نمادي و شعاري نيز توجه خاص مي‏شود.8 نگارنده عليرغم اينكه نقدها نوكاركردگرايان را به نظريه كاركردگراي ساختاري وارد مي‏داند، اما به اين دليل كه در حوزه بررسيهاي مربوط به انقلاب نظريه كاركردگراي ساختاري از قدمت بيشتري برخوردار است و نوكاركردگرايي نظريه جواني است، مدل نظري كاركردگراي ساختاري را جهت تحقيق خود انتخاب نموده است. يكي از مهمترين حوزه‏هاي علم سياست كه در نظريه كاركردگرايي ساختاري كاربرد يافته است، مباحث مرتبط با انقلاب است. چالمرز جانسون مهمترين محققي است كه از اين نظريه در حوزه مطالعات علمي انقلابها بهره گرفته است. او كتابهاي مهمي در اين حوزه نگاشته است كه مهمترين آنها كتاب تحول انقلابي است. به دليل اينكه ادامه اين تحقيق مرتبط با تقسيم‏بندي و چارچوب كتاب تحول انقلابي جانسون مي‏باشد، خلاصه‏اي از نظريه او در كتاب تشريح مي‏گردد:9

(1) او نقطه عزيمت مباحث خود پيرامون خشونت اجتماعي و انقلاب را نظم و ثبات قرار مي‏دهد. (2) مهمترين عملكرد و فايده نظام ارزشي جامعه مقبوليت ومشروعيت بخشيدن به بهره‏برداري از قدرت است. (3) مهمترين ويژگي شرايط انقلابي فقدان اقتدار در جامعه است. اعتماد به رژيم كاهش مي‏يابد و كاربرد قدرت سياسي بي‏فايده به نظر مي‏رسد. (4) البته نمي‏توان ريشه‏هاي منافع و تعارض منافع را به صرف نظريه ارزش تعيين كرد. و بايد به تاثير شرايط اجتماعي و سياسي نظام اجتماعي بر آنها و نيز تاثيرات محيطي آن توجه داشت. (5) نظام اجتماعي، نظام گروهي از عناصر متغير است كه داراي روابط خاص و وابستگي متقابل هستند و در حال تعادل مي‏باشند. تعادل وضعيتي است كه در آن هنجارها، نهادها و نقش‏هاي اجتماعي به طريقي با هم ارتباط مي‏يابند كه هر يك عامل تصحيح‏كننده‏اي براي تغييرات در ديگري محسوب شود. اگر ساخت ارزشي و محيط همزمان تغيير كند، تغيير بدون بر هم خوردن تعادل رخ مي‏دهد والاّ نظام دچار عدم تعادل مي‏گردد و انقلاب رخ مي‏دهد. (6) چهار نوع فشار باعث تحول در جامعه مي‏گردد.

الف) منابع تغيير ارزشي در داخل نظام مانند تغيير ارزشها، عقايد و بروز مصلحان. ب) منابع تغيير ارزشي خارج از نظام مانند بروز انقلاب در كشورهاي همسايه. ج) منابع تغيير شرايط محيطي خارج از نظام. د) منابع تغيير شرايط محيطي در داخل نظام مانند مهاجرت، رشد جمعيت و... (7) اگر اين منابع تغيير بر جامعه فشار آورد و نظام موجود نتواند هماهنگي لازم را ايجاد كند، بين ارزشها و شرايط محيطي فاصله ايجاد شده و در نتيجه تعادل جامعه به هم مي‏خورد. اگر در اين شرايط رهبران عملاً دست به ايجاد سازگاري بزنند تعادل پيش مي‏آيد والاّ انقلاب رخ مي‏دهد. (8) در اين شرايط اشخاصي كه از موقعيت خود ناراضي هستند، به تدريج به يكديگر ملحق شده و يك نهضت اعتراض ايجاد مي‏كنند و با توسل به يك ايدئولوژي انقلابي هم هدف، هم وسيله و هم‏ارزشها را تعيين مي‏كنند. (9) براي بروز انقلاب دو رشته عوامل لازم هستند: الف) فشارهايي كه به وسيله نظام اجتماعي نامتعادل ايجاد مي‏شود و مهمترين آن ركود قدرت ( Power Deflation(است يعني اتكاي صرف به قوّه قهريه براي حفظ نظام. ب) ناتواني رهبران در ايجاد تحولات سريع و قاطع در شرايط عدم تعادل اجتماعي. (10) علت نهايي يا كافي انقلاب، عامل تصادفي (عوامل شتابزا) هستند. منظور از عوامل شتابزا فشارهايي هستند كه مي‏تواند در جامعه‏اي كه دچار ركود يا ضعف قدرت شده است، حركت انقلاب را سرعت بخشد. (11) عوامل شتابزا سه دسته هستند:

الف) عواملي كه مستقيماً بر قواي مسلح حكومتي تاثير مي‏گذارند.

ب) فرهنگ اعتقادي يا ايدئولوژي كه صاحبان آن را متقاعد مي‏كند كه مي‏توانند بر قواي مسلح فائق آيند. ج) عمليات مشخص توسط گروهي مبارز. خلاصه نظريه جانسون را در مورد علت بروز انقلاب مي‏تواند در فرمول زير خلاصه نمود: عدم تعادل (ركود قدرت) + ناسازگاري نخبگان حكومتي + عوامل شتابزا) ، انقلاب.10 در نتيجه سه عامل اصلي مترتب و به هم پيوسته در وقوع يك انقلاب سهيم هستند. با عنايت به فرمول در ادامه سه عامل فوق يعني عدم تعادل، ناسازگاري نخبگان حكومتي و عوامل شتابزا در مورد انقلاب اسلامي ايران مورد بررسي قرار مي‏گيرد.

عدم تعادل (ركود قدرت) و عوامل موثر بر آن

همان‏طور كه بيان شد از ديدگاه تئوري كاركردگراي ساختاري جانسون، انقلاب در صحنه نظام اجتماعي نامتعادل رخ مي‏دهد. و تا زماني كه ارزشهاي يك جامعه و واقعيتهاي محيطي آن با هم سازگار باشند. نظام حالت تعادلي خود را حفظ مي‏كند. دو دسته عوامل در ايجاد عدم تعادل در جامعه موثر هستند: منابع تغيير ارزشي كه خود به دو دسته داخلي و خارجي تقسيم مي‏شوند و منابع تغيير محيطي كه آن نيز به دو دسته داخلي و خارجي تقسيم مي‏گردند. اين تغييرات فشارهايي را براي ايجاد عدم تعادل و ركود قدرت در جامعه ايجاد مي‏كنند. اما تاثير آنها منوط است به عدم تطابق عناصر مختلف براي حفظ تعادل و ايجاد فاصله بين ارزشها و شرايط محيطي است. در چنين وضعيتي احتمال بروز انقلاب به شدت افزايش مي‏يابد. در چنين شرايطي نقش ايدئولوژيك تعيين‏كننده است و سپس منجر به بهم پيوستن گروههاي ناراضي مي‏گردد. از نظر جانسون از متغيرهاي زير به عنوان علائم بروز عدم تعادل و ايجاد فاصله بين ارزشها و منابع محيطي مي‏توان نام برد: (1) افزايش ميزان خودكشي و بيماريهاي رواني. (2) افزايش تعداد و پذيرش ايدئولوژي‏هاي جديد و افزايش تيراژ نشريات ايدئولوژيك. (3) افزايش نسبت نيروهاي مسلح به جمعيت كشور در صورتي كه دليل ديگري مانند وقوع جنگ و غيره نباشد. (4) افزايش ارتكاب جرائم. (5) اتكاي روزافزون به قوانين به جاي ارزشهاي مشترك و ناموافق بودن روند جامعه‏پذيري افراد.11 در ادامه به بررسي اين نكته مي‏پردازيم كه آيا عوامل لازم براي تحقق عدم تعادل و ركود قدرت در دوران پيش از انقلاب اسلامي وجود داشته است يا نه؟ در اين دوران تغييرات جدي و مهمي در محيط خارجي كشور اتفاق افتاد. پس از جنگ دوم جهاني تا هنگام پيروزي انقلاب اسلامي نقش آمريكا در مناسبات و روابط خارجي ايران به تدريج افزايش يافت، به گونه‏اي كه رژيم شاه به متحد صميمي دولت آمريكا تبديل گرديد. البته در اين بين شاهد روابط يكنواخت در اين زمينه نيستيم و در بعضي مواقع رژيم شاه تا حد يك آلت دست دول آمريكا تنزّل مي‏يافت و در بعضي مواقع استقلال عمل زيادي از خود نشان مي‏داد. از سال 1945 به بعد موجوديت رژيم شاه توسط دولت آمريكا تضمين گرديده است، و از اواخر دهه 1960 تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي از رژيم شاه در جهت تسلط و تفوق منطقه‏اي پشتيباني كرده است و به اين دليل كمكهاي نظامي و سياسي مورد درخواست رژيم شاه را با گشاده دستي در اختيارش قرار داده است. شكي نيست كه بدون كمك و دخالت آمريكا سياست خارجي ايران بدان شكل در زمان رژيم شاه تحقق نمي‏يافت.12 در اين راستا رژيم شاه در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 پيوندهاي ساختاري خود را با آمريكا افزايش داد، هرچند كه در اين مقطع آمريكا كمكهاي نظامي و امنيتي خود را به ايران قطع نمود. اما ايران مي‏توانست اصلي‏ترين نيازهاي خود را مورد خريداري قرار دهد. با گسترش خود اتكايي مالي رژيم شاه و امكان افزايش خريدهاي نظامي و تسليحاتي، تداوم روابط سياسي و امنيتي رژيم شاه با آمريكا به عنوان بخشي از ضرورتهاي تحقق نقش رهبري منطقه‏اي ايران ادامه يافت. دو تحول عمده در اوايل دهه 1970 موجب تقويت سياست اتكأ به خود ايران براي دفاع و تامين امنيت خليج‏فارس شد. اول اينكه امريكا در خلال جنگ 1971 هند و پاكستان به كمك دولت پاكستان كه از اعضاي اصلي پيمان سنتو بود نشناخت. دوم اين حقيقت بود كه فراخوان پيشين ايران براي انعقاد يك پيمان امنيتي مشترك در ناحيه خليج‏فارس به دنبال خروج بريتانيا از منطقه، پاسخ اطمينان‏بخشي را به همراه نداشت. خروج بريتانيا از منطقه خليج‏فارس رژيم شاه را از يك سو دچار نگراني نمود و هنگامي كه دولتهاي خليج‏فارس تمايلي به نوعي ترتيبات امنيتي با ايران نشان ندادند، رژيم شاه تصميم گرفت به تنهايي همه بار مالي سنگين تامين منافع خود و دول عرب كرانه‏اي و جهان غرب را در منطقه بر دوش كشد.13 در اين راستا و در حمايت از آن رژيم آمريكا و به ويژه جمهوريخواهان در راستاي دكترين جديد سياست خارجي خود، از استراتژي جديد رژيم شاه حمايت نمودند. روابط ايران و آمريكا در اين دوران ـ به ويژه زمان رياست جمهوري نيكسون ـ بسيار توسعه يافت. كه در جريان آن ايران با حمايت كامل آمريكا به بزرگترين قدرت منطقه‏اي تبديل شد. نيكسون به منظور تاكيد بر اهميت اين اتحاد، ريچارد هلمز، رياست سابق CIAو دوست هم‏مدرسه‏اي شاه را به بعنوان سفير به ايران فرستاد. حجم فروش تسليحات نظامي به شدت افزايش يافت به گونه‏اي كه برآورد شده بود در فاصله زماني 81 ـ 1971 حجم اين فروش به بيست ميليارد دلار برسد. در پرتو كمكها و فروشهاي نظامي توان نظامي ايران به اندازه‏اي بود كه مي‏توانست به گونه‏اي يك‏جانبه توازن نظامي و امنيتي منطقه را تحت تاثير نقش و رفتار ملي خود قرار دهد. افزايش توان نظامي به تحقق هدف پيشين شاه مبني بر عملي كردن نقش رهبري منطقه‏اي براي ايران منجر گرديد. بر اين اساس گروههاي منتقد سياست خارجي شاه، عملكرد وي را در چارچوب نقش ملي در سياست ژاندارم منطقه‏اي ( Regional policemanpolicy(ارزيابي مي‏كردند. به موجب اين سياست، ايران وظيفه حمايت از كشورهاي ميانه‏رو عرب در برخورد با متحدين شوروي را عهده‏دار شد.14 همچنين ايران براي تكميل طرح كنترل موثر و كارآمد بر تنگؤ هرمز برقراري روابط همكاري نزديك با عمان را ضروري ديد. به اين منظور به تقاضاي عمان براي كمك بر عليه شورشيان ظفار پاسخ مثبت داد و چندين سال خود را درگير مناقشه‏اي خارج از مرزهاي خود نمود.15 تغيير استراتژي سياست خارجي شاه از بعد ملي به منطقه‏اي هزينه و فشار زيادي را بر دولت ايران وارد نمود، در حاليكه تحليلها نشانگر اين است كه ايران در آن زمان فاقد چنين توانايي و پتانسيل ذاتي بود. تنها در پرتو افزايش كاذب درآمدهاي نفتي بود كه چنين امكان موقتي براي رژيم شاه فراهم گرديد. اين تغيير محيط خارجي هر چند به ظاهر موجب افزايش توانايي نظامي و قدرت پليسي شاه گرديد، اما در عمل به غرور كاذب و بي‏اعتنايي رژيم شاه به خواستها و توقعات صحيح جامعه منجر گرديد. علاوه بر آن اقداماتي عملي در صحنه بين‏الملل از سوي رژيم شاه صورت پذيرفت كه بر تعادل جامعه اثر منفي نهاد. تغيير مهم ديگري كه خارج از رژيم شاه به وجود آمد بحران انرژي در جهان و افزايش قيمتهاي نفت بود. در آغاز سال 1972 با كاهش ارزش دلار و تورم قيمت فرآورده‏هاي صنعتي غرب، بحران اقتصادي در كشورهاي توليدكننده نفت ابعاد تازه‏اي به خود گرفت. در اوايل سال 1973 دولت آمريكا رابطؤ خود و قابليت تبديل دلار به طلا را از ميان برداشت. جنگ ميان اعراب و اسرائيل در سال 1973 زمينه مناسب سياسي براي استفاده از نفت به عنوان يك سلاح را فراهم نمود و موجب نزديكي دو سازمان ااپك و اوپك را فراهم كرد. قيمت نفت از اول سال 1974 به مقدار زيادي افزايش يافت. مجموعه اين تحولات سبب گرديد كه عنوان بحران انرژي در سال 1973 بر سر زبانها بيفتد. اين تحولات دگرگونيهاي عميقي بر كشورهاي توليدكننده و مصرف‏كننده نفت از جمله ايران گذارد. از جمله اثرات اين بحران بر اقتصاد ايران، افزايش شديد و بي‏سابقه كشور از درآمدهاي نفتي بود. در سال 1973 درآمد ايران از صنعت نفت 9/297 ميليارد ريال بود در حاليكه پس از وقوع بحران انرژي اين رقم افزايش چشمگيري پيدا كرده و در سال 1974 به رقم 7/1303 ميليارد ريال رسيد. و در سال 1975 با كاهشي اندك به رقم 2/1302 ميليارد ريال تقليل پيدا كرد.16 اين تغييرات پيش گفته و تغييرات جزئي ديگر كه در محيط خارجي رژيم شاه به وقوع پيوست تاثيرات مهمي در درون اين رژيم گذاشت سوال اين است كه آيا تغييرات محيط خارجي سبب ركود قدرت و عدم تعادل رژيم شاه گرديد؟ در پاسخ مي‏توان تحليل يكي از محققين در اين زمينه را تا حد قابل‏توجهي منطبق با واقع دانست كه مي‏گويد: تحولات و بحرانهاي سالهاي 1356 و 1357 كه منجر به پيروزي انقلاب اسلامي ايران گرديد، در شرايطي بروز نمود، كه هيچ خطر و مشكلي از خارج مرزها قدرت سياسي حاكم را تهديد نمي‏كرد. و انقلابيون و قدرت اجتماعي شكل گرفته در ايران بر اساس خيزش مذهبي به رهبري علما و روحانيون بدون تاييد يا حمايت بين‏المللي مبارزه خود را براي سرنگوني رژيم شاه آغاز نموده و شدت بخشيدند و با تكيه بر مردم موفق شدند رژيمي را سرنگون كنند كه تا روزهاي آخر مورد حمايت بين‏المللي قرار داشت. دولت آمريكا عليرغم ادّعاي حمايت از حقوق بشر با تمام توان خود و با ارسال كمكهاي لازم، اعم از وسايل سركوب تظاهرات، تامين نفت و ساير مايحتاج دولت شاه، سعي لازم را براي حفظ رژيم شاه به عمل آورد. دولت روسيه نيز كه مانند آمريكا از وقوع انقلاب در ايران غافلگير شده بود، تنها در يك ماهؤ آخر عمر رژيم و آن هم در شرايطي كه احساس مي‏كرد، عمر آن به آخر رسيده است، تنها به انتقاد از رژيم شاه برخاست. ساير كشورهاي غربي نيز به تبع آمريكا به حمايت خود از شاه ادامه دادند. كشورهاي اروپاي شرقي و چين نيز از اين رژيم حمايت كردند، حتي دولتهاي جهان سوم و خاورميانه نيز از حمايت شاه دريغ نكردند.17 نكتؤ ديگري كه در تئوري جانسون بيان شده است، تغيير در منابع محيط داخلي است. بخش مهمي از تغييرات حاصله در اين زمينه وابستگي زيادي با تغييرات حاصله از درآمدهاي نفتي داشت و بخشي از آن نيز با موضوع اصلاحات ارضي در ارتباط بود. در سال 1348 در زمينه توليد اقلام عمده كشاورزي ايران تبديل به يك واردكننده خالص گرديد، زيرا كه برنامه اصلاحات ارضي شاه موفقيت چنداني به دست نياورد، به گونه‏اي كه توليدات كشاورزي رشدي معادل 7/1 درصد داشت، در حاليكه رشد جمعيت سالانه 2/3 درصد بود. در حقيقت ده سال پس از انقلاب سفيد در ايران كشور براي اولين بار واردكننده كامل در زمينه گوشت و غلات گرديد. در دهه 51 ـ 1342 دو دوره از برنامه پنجسالؤ جاه‏طلبانؤ شاه كامل شد، اين برنامه‏ها موجب رشد و تحول اقتصادي در روستاها و شهرها را فراهم نمود. در اثر اصلاحات ارضي نسبت زمينهايي كه صاحبان آنها غائب بودند، از 50% به 20% كاهش يافت، سهم روستاييان از اراضي افزايش يافت ولي با توجه به سياست دولت كه به مالكان بزرگ و تعاونيها امتيازات زيادي مي‏داد، روستائيان خرده مالك و متوسط ناديده گرفته شدند و ناچار از مهاجرت به شهرها گرديدند.18 يكي از اثرات منفي افزايش قيمت نفت افزايش بي‏رويه واردات و كاهش نسبت صادرات غيرنفتي در مجموع صادرات كشور بود. در سال 1342 ارزش كامل صادراتي ايران كمي بيش از 600 ميليون دلار بود. تا سال 1351، يعني يكسال قبل از انفجار عوايد نفت اين رقم پنج برابر افزايش يافته بود. در سال 1357 مقدار آن چهل برابر ارزش دلاري آن در سال 1341بود. به همين ترتيب واردات از 560 ميليون دلار در سال 1341 به بيش از 3000 ميليون دلار در سال 1351 و 18400 ميليون دلار در سال 1356 افزايش يافت رشد صادرات و عوايد نفتي به سقوط سهم صادرات غيرنفتي از 23 درصد كل در سال 1341 به 15 درصد در سال 1351 رسيد. انفجار عوايد نفتي در سال بعد سهم صادرات نفتي را به دو درصد كاهش داد و در آستانؤ تمدن بزرگ صادرات كالاهاي صنعتي و كشاورزي ايران تنها 2 درصد كل صادرات بود. اين به اين معناست كه اگر ايران تنها متكي بر توليد و صدور كالاهاي خودش بدون بهره‏گيري از درآمد نفت و گاز بود تنها مي‏توانست كمتر از 3 درصد كالاهايي را كه مي‏خريد به دست آورد. دو جدول زير به خوبي عمق خوش خياليهاي شاه را نشان مي‏دهد.19

جدول صادرات و واردات سالهاي منتخب (به ميليون دلار)

تركيب صادرات (درصد) سالهاي مختلف

از بين دو درصد كل صادرات غيرنفتي 51 درصد آن را كشاورزي، 28 درصد را توليدات سنتي مثل صنايع دستي و 21 درصد را صنايع شبه مدرنيستي تشكيل مي‏داد. ارزش و توزيع كالاهاي وارداتي به يك معنا عكس‏گردان الگوي صادرات آن است. در سال 1356، 18400 ميليون دلار كالا وارد شده است كه اكثريت آن را محصولات صنعتي و مواد غذايي تشكيل مي‏داد. در اثر افزايش قيمت نفت، درآمد سرانه ايران از اكثر كشورهاي در حال رشد جلو افتاد. رشد توليد سرانه ( Gross National product= G.N.P(در فاصله 74 ـ 1973 به 3/30 درصد رسيد و در سال بعد به 42 درصد افزايش يافت، اما پس از آن اقتصاد كشور دچار سقوط شد كه نتيجه كاهش درآمد نفت بود. شكي نيست كه گيجي و سردرگمي زياد و بي‏نظمي فراواني در نتيجه افزايش دلارهاي نفتي به وجود آمد همچنان‏كه شكي نيست كه اين حالت در نيجريه و مكزيك هم اتفاق افتاد. نتيجه بي‏نظمي‏هاي اين چنيني سرعت بسيار زياد تغييرات فرهنگي ناپيدا در جامعه ايران بود.20 بعلاوه تنگناهاي جدي در نيروي ماهر انساني و تاسيسات عمومي وجود داشت كه موجب توقف رشد اقتصادي گرديد. از ديگر سياستهاي نادرست در اين دوره تمركز شديد امكانات و صنايع در تعداد محدودي از شهرها بود. توسعه اقتصادي و اجتماعي سال 56 ـ 1342 تاثير عميقي بر جمعيت شهري گذارد، به طور كلي جمعيت شهري در اين دوره به سرعت افزايش يافت. در حاليكه در سال 1345 تنها 38 درصد از مردم در شهرهايي با بيش از 5000 نفر زندگي مي‏كردند، ده سال بعد اين رقم به 48 درصد افزايش يافت، اين رشد به ويژه در شهرهاي بزرگ زيادتر بود.

در اين دوره بخشهاي خاصي از جمعيت شهري به ويژه كارمندان و كارگران كارخانه‏ها و كارگران غيرماهر به سرعت افزايش يافت. توزيع ناعادلانه درآمدهاي حاصله و نبود عدالت اجتماعي در اين دوره به طرز محسوسي به چشم مي‏خورد. عده‏اي از افراد وابسته به دستگاه پهلوي بخش مهمي از درآمدهاي حاصله از نفت را به يغما مي‏بردند. خانواده‏هاي ثروتمند نه تنها مالكيت بيشتر زمينهاي وسيع تجاري بلكه حدود 85 درصد شركتهاي خصوصي مربوط به بانكداري، كارخانه‏هاي توليدي تجارت خارجي، بيمه و ساختمان را در اختيار داشتند، يكي ديگر از تغييرات مهم در محيط داخلي افزايش شمار پرسنل و تجهيزات نيروهاي مسلح بود و شاه كه نظاميان را پشتيبان اصلي خود مي‏دانست، شمار نفرات نظامي را از 200 هزار نفر در سال 1342 به 410 هزار نفر در سال 1352 افزايش داد. بودجؤ سالانه ارتش از 293 ميليون دلار در سال 1342 به 8/1 ميليارد دلار در سال 55 افزايش يافت.21 اما عليرغم همؤ تغييرات حاصله در محيط داخلي رژيم شاه، قبل از انقلاب از نظر اقتصادي بحران جدي كه غيرقابل كنترل باشد، وجود نداشت، بلكه در دوره هفت ساله قبل از انقلاب به علت افزايش عوايد نفتي تواناييها و قدرت اقتصادي رژيم شاه به سرعت افزايش يافته بود. با توجه به درآمد نفت دولت نه تنها ماليات صنايع را تخفيف داده بود، بلكه حقوق كاركنان دولت را افزايش داده بود. مواد غذايي ارزان از خارج از كشور وارد و با قيمت نازل و حتي رايگان در اختيار مردم قرار مي‏گرفت، به گونه‏اي كه برنامه تغذيه رايگان در مدارس برپا شد. ايران كه قبل از سال 1352 همواره بودجه و تراز پرداختهايش را با كمكهاي بلاعوض و وامهاي خارجي تامين مي‏كرد، ناگهان از يك قرض گيرنده مطلق به يك وام‏دهندؤ طراز اول تبديل گرديد، به طوري‏كه حتي بخشي از اين وامها نصيب كشورهاي صنعتي غربي از جمله انگليس و فرانسه گرديد. ميزان پرداخت وام به كشورهاي جهان سوم به متجاوز از 5/2 ميليارد دلار رسيد.

از اين نظر بررسي انقلاب ايران و ساير انقلابهاي ديگر نشان مي‏دهد كه فرق اساسي و بنيادي ميان تجربه انقلاب ايران و ساير انقلابها وجود دارد، در حاليكه در رژيمهاي فرانسه و روسيه پيش از انقلاب مشكلات عظيم اقتصادي از قبيل خزانه تهي، درآمد ناچيز، كمبود شديد مواد غذايي و مصرفي اوليه، قحطي و بدهيهاي كلان داخلي و خارجي وجود داشت، رژيم شاه در مطلوبترين دوره از شكوفايي و غناي اقتصادي در طول سلطنت پهلوي قرار داشت.22 عليرغم اين واقعيات تغييرات جدي حاصله در منابع محيط داخلي به وقوع پيوست كه به نظر نگارنده تاثير جدي در وقوع انقلاب اسلامي داشت و از اين جهت، نظر جانسون مبني بر لزوم تغييرات در منابع محيطي داخلي پيش از وقوع انقلاب صحيح است، اما مشكل نظريه جانسون اين است كه دقيقاً شدت و چگونگي اين تغييرات را معين نمي‏كند. يكي ديگر از نكات علل عدم تعادل در تئوري جانسون، تغيير در ارزشهاي خارجي است. آيا در اين دوران در ارزشهاي محيط خارجي رژيم تغييرات محسوسي به وقوع پيوست؟ به طور كلي در دوره‏اي كه مورد بحث ماست يعني دوران پيش از پيروزي انقلاب اسلامي چند سيستم فكري سياسي عمده قابل‏توجه هستند، ليبراليسم غرب، كمونيسم و سوسياليسم، ناسيوناليسم و تفكرات اسلامي. در دوران 57 ـ 1332 ناسيوناليسم عربي به گونؤ فزاينده‏اي در خليج فارس و جهان عرب گسترش پيدا كرد. بر اين اساس سطحي از تعارض بين ايران و حكومتهاي راديكال منطقه خاورميانه پديدار گشته بود. اين امر چالشي جدي براي نقش ملي ايران محسوب مي‏شد. ادراكي كه رهبران ناسيوناليست عرب از ايران داشتند، ادراكي كاملاً بدبينانه بود. ايران فاقد ابزار و توانمندي لازم براي مقابله با ناسيوناليسم راديكال عرب بود. شاه به گونه‏اي علني از موجوديت اسرائيل حمايت مي‏كرد و راديكاليسم عرب، ايران را تهديدي فراگير براي كشورهاي عربي تلقي مي‏نمود.23 سردمدار ناسيوناليسم عرب در خاورميانه رژيم مصر بود كه رهبري آن را عبدالناصر بر عهده داشت. اصطكاك حكومت ناسيوناليست و راديكال مصر با رژيم شاه بعد از وقوع انقلاب در عراق شدت يافت به گونه‏اي كه مناسبات سياسي ايران و مصر در شهريور 1339 قطع شد و سپس ناصر دستور اخراج جمشيد قريب سفير ايران را از قاهره صادر نمود. اما هرچه به سمت سالهاي نزديك به انقلاب اسلامي حركت مي‏كنيم شاهد كمرنگ شدن ناسيوناليسم عربي در خاور ميانه هستيم و محيط ارزشي پيرامون شاه با چالشي جدّي از اين جهت روبرو نيست. بعد از مرگ ناصر و روي كار آمدن انور سادات به تدريج موج ناسيوناليسم عربي در مصر و سپس در ساير كشورهاي عربي فرونشست و شاه كه نگران موج ناسيوناليسم عربي بود، نفسي به راحتي كشيد به گونه‏اي كه در دهؤ 1350 مصر نه تنها چالش پيشين خود را با ايران كنار نهاد، بلكه محور جديدي در خاور ميانه ميان ايران، مصر و رژيم محافظه‏كار عربستان ايجاد گرديد.24 لذا مي‏توان نتيجه گرفت كه هرچند ناسيوناليسم عربي در محيط ارزشي خارجي رژيم شاه تغييراتي را به وجود آورد، اما اين موضوع به سالها پيش از وقوع انقلاب اسلامي برمي‏گشت. موج فكري و ارزشي ديگري كه در محيط ارزشي پيرامون رژيم وجود داشت كمونيسم و سوسياليسم بود. اين تفكر بعد از انقلاب اكتبر در شوروي به وجود آمده بود و چيز جديدي نبود. مقارن با وقوع انقلاب اسلامي در ايران تغييري در جهت شدت يافتن اين تفكر به وجود نيامد، بلكه موج چپ و كمونيسم به تدريج جايگاه خود را در جهان از دست مي‏داد. با شروع دوران تنش‏زدايي در روابط شرق و غرب كه از اوايل سالهاي دهه 1960 آغاز شد، بي‏درنگ شوروي تبليغات ايدئولوژيك خود را عليه جهان غرب كاهش داد. روابط دوجانبه ميان آمريكا و شوروي رو به بهبودي نهاد. يكي از آثار آن بهبود مناسبات ايران و شوروي بود، كه در نتيجه آن ايران تعهد به عدم واگذاري پايگاه موشكي بر عليه شوروي نمود. شورويها نيز به شدت سابق از نيروي چپ در درون ايران حمايت نمي‏كردند.25 در مورد تفكر ليبراليسم نيز مي‏توان گفت كه تغيير محسوسي در اين مورد به وجود نيامده بود، به گونه‏اي كه اثر تعيين‏كننده بر محيط ارزشي خارجي رژيم شاه بگذارد. البته اين نكته مسلم است كه به تدريج از هرموني فكري آمريكا بر جهان كه بعد از پيروزي اين كشور در جنگ جهاني دوم به وجود آمده بود، كاسته مي‏شد. به تدريج بعد از يك سلسله ناكاميهاي اقتصادي و نظامي كه در اردوگاه ليبراليسم غرب به وجود آمد كه از جمله آنها شكست آمريكا در جنگ ويتنام بود، استقلال فكري كشورهاي جهان نسبت به تفكر ليبراليسم افزايش مي‏يافت. از بين سيستم‏هاي فكري ـ ارزشي محيط خارجي رژيم شاه، تنها سيستمي كه در سالهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي رو به رشد بود، سيستم تفكرات اسلامي بود. البته ايـن سيستم در درون كشور ما از پايگاههاي عميقي برخوردار بود، معهذا در ساير كشورهاي اسلامي پيراموني نيز شاهد افزايش تفكرات، حركتها و جنبشهاي اسلامي هستيم. در اين بين گرايشهاي مختلفي در ميان اين تفكرات و جنبش‏ها به چشم مي‏خورد. در مصر جنبش اخوان‏المسلمين كه هم از سيد جمال و عبده و هم به شدت از رشيد رضا متاثر بود، بيشتر سلفي و اخلاقي و سياسي بود. سيد قطب نيز به عنوان يكي از رهبران فكري اسلامي بر مصر و ساير كشورهاي اسلامي و عربي تاثير نهاد و بسياري از آثار او به فارسي ترجمه شد. در پاكستان مودودي و بسياري از تاثيرپذيرفتگان از آنها وجود داشتند كه از نظر فكري و سياسي به بنيادگرايي نزديكتر بودند تا راديكاليسم. در برخي از كشورهاي ديگر شمال آفريقا نظير تونس نيز جنبش‏هاي مهمي به وجود آمدند كه از جملؤ آنها جنبش گرايش اسلامي النهضة به رهبري راشد الغنوشي بود كه داراي مايه‏هاي عقلي و فلسفي بيشتري بود.26 در كشورهاي شيعي مذهب نيز حركتهاي فكري و عملي خوبي بوجود آمده بود. شيعيان جنوب لبنان به تدريج جايگاه خود را در بين نيروهاي ديگر كشور خويش مي‏يافتند و در عراق به ويژه بعد از حضور امام خميني در اين كشورها حوزه علميه نجف و شيعيان اين كشور خود را باور كرده و به مقابله با نيروهاي چپ پرداختند.

به طور كلي به عنوان نتيجه‏گيري مي‏توان گفت كه نوسانات مختلفي در پيرامون محيط ارزشي خارج از رژيم شاه به وقوع پيوست كه عمده‏ترين آن افزايش گرايشهاي اسلامي و بيداري روزافزون مسلمانان كشورهاي مسلمان جهان وافول ساير تفكرات و ايدئولوژي‏ها بود.

نكته ديگري كه در تئوري جانسون به عنوان علت عدم تعادل در رژيم بيان شده است، تغيير محيط ارزشي داخلي است. مقارن قيام پانزدهم خرداد سال 1342 شاهد افزايش روزافزون افكار اسلامي و ايدئولوژي ارزشي و سياسي آن در شكل بخشيدن به حركتهاي درون كشور هستيم. پس از دوران كوتاهي كه در آن تفكرات ناسيوناليستي در كشور ما از رونق برخوردار بود و نتوانست در تحقق بخشيدن به آمال و آرزوهاي ملت ايران موفق باشد و پس از شكست‏هاي حزب توده در كشور، تفكرات اسلامي و مذهبي كه در عمق جان ملت ما ريشه داشته و دارد سر برآورد و محيط ارزشي داخل كشور را دگرگون ساخت. از شروع تبعيد امام خميني به تركيه و عراق، ايشان به تدريج و به طور پيوسته يك زبان انقلابي ايجاد نمود كه سرانجام زمينه برقراري نظام جمهوري اسلامي ايران را فراهم كرد. مهمترين اقدام امام خميني در بعد فكري، آراي ايشان پيرامون مساله ولايت‏فقيه بود كه بعدها به صورت مكرر چاپ گرديد. اقدام ايشان فضاي مساعدي را جهت انجام تغييرات ارزشي و بنيادي فراهم آورد.27 محيط ارزشي داخلي دچار تغيير شد، تفسير و تحليلي از اسلام كه توسط بعضي خطبا و نويسندگان ارائه مي‏شد و وضع موجود را توجيه مي‏كرد، يا تغيير آن ناممكن قلمداد مي‏شد، از طرف امام خميني مردود اعلام شد. امام موانعي را كه سر راه مبارزه وجود داشت و چه بسا در كتب و ابواب مربوط به امر به معروف و نهي از منكر مطرح مي‏شد، از ميان برداشت. به عنوان مثال در بحث امر به معروف و نهي از منكر مطرح شده است كه وجود خطري كه جان، مال و آبروي انسان را تهديد مي‏كند، تكليف را از انسان برمي‏دارد، اين نكته از موانع مبارزه با رژيم شاه بود، امام در اينجا بحث ديگري را مطرح نمودند و آن اينكه ما مامور به نتيجه نيستيم، اگر لازم باشد مخصوصاً در امور مهم و در مواردي كه كيان اسلام در خطر است تقيه لازم نيست.28 امام خميني با ارائه تفسيري از تقيه روشن كردند كه تقيه مانعي در راه جهاد و مبارزه نيست، ايشان در مواضعي از دوران مبارزه با طاغوت ـ و از جمله خطاب به علما ـ فرمودند: "امروز تقيه حرام است ولو مابلغ. يعني هر كجا كه مي‏خواهد برسد. هر مقدار خون كه مي‏خواهد ريخته شود" امام خميني با قلم و زبان خود اين تفكر را كه "اسلام و احكام آن مربوط به امور خصوصي و فردي است و ارتباطي با مسائل اجتماعي و سياسي ندارد، رد كردند." ايشان در اين زمينه فرمودند: "احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را مي‏سازد. در اين نظام حقوقي هرچه بشر نياز دارد فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته، تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايي، تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي"29 "مجموعه قانون براي اصلاح جامعه كافي نيست. براي اينكه قانون مايؤ اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجرائيه و مجري احتياج دارد، به همين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون، يعني احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است."30 امام خميني حتي در بسياري از مسائل سنتي جامعه، نظير عزاداري براي امام حسين عليه‏السلام نيز با نگرشها و ارزشهاي انقلابي به آن نگاه مي‏كردند و اين نگرشها نيز به نوبه خود نگرشها و ارزشهاي جامعه را متحول ساخت. "اينكه در روايات ما يك قطره اشك براي مظلوم كربلا آن‏قدر ارزش قائلند... نه اين است كه فقط براي ثواب بردن شما و مسلمين باشد... علاوه بر آن امور عباديش و روحاني‏اش، يك مساله مهم سياسي در كار بوده است. آن روز كه اين روايات صادر شده است... مهم آن جنبؤ سياسي است كه ائمه ما در صدر اسلام نقشه‏اش را كشيده‏اند كه تا آخر باشد."31 علاوه بر روشنگرييها و اقدامات امام خميني، بسياري ديگر از روحانيون و غيرروحانيون در تغيير محيط ارزشي داخلي سهيم بودند. محيط ارزشي كشور در دهه 1340 به گونه‏اي بود كه اگر يك دانشجو مي‏خواست در دانشگاه آن زمان نماز بخواند كار دشوار و بسيار غريبي بود، اما اين جو در دهه 1350 شكسته شد و نيروهاي مذهبي به تدريج در سطوح مختلف اضافه مي‏شدند. در نيمه دهه 1350 جوّ جامعه و دانشگاهها تغيير كرد، و از اوضاع سالهاي دهؤ 40 و اوايل دهه 1350 در جامعه و دانشگاه خبري نبود. ديگر از چپ‏ها و فداييان چيزي باقي نمانده بود، بسياري از آنها از مبارزه مسلحانه عدول كرده و استراتژي حزب توده را پذيرفته بودند. مجاهدين خلق از هم فروپاشيد و در واقع نيروي عمده، انجمن‏هاي اسلامي و جناحهاي مذهبي بود. سرانجام هم توده مردم بودند كه تحت‏تاثير جريان نيروهاي مذهبي به خيابانها ريختند و پادگانها را فتح كردند. به عنوان نتيجه مي‏توان گفت كه انقلابي كه در ايران به وقوع پيوست با شعار ديني و نه روشنفكري به پيروزي رسيد و اگر شعار روشنفكرانه مبناي آن بود، ممكن بود از مركز چند شهر دانشگاهي بيشتر تجاوز نكند.32 در يك تحليل كه به نظر نگارنده دقيق‏تر مي‏رسد، مي‏توان گفت كه پتانسيل‏هاي نهفته ارزشي جامعه پيش از انقلاب به دليل اقدامات و عملكرد عوامل متعدد، از جمله رهبري امام خميني بيدار گرديد. رژيم پهلوي در طول دوران حيات خود به شدت سعي نمود محيط ارزشي كشور را دچار تغيير و دگرگوني نمايد و در اين راه تلاشهاي گوناگوني را انجام داد. در اين راه هرچند رژيم شاه موفق گرديد كه عده‏اي از اعضاي جامعه را از ارزش اسلامي جدا نمايد و ارزشهاي موردنظر خود را به آنها بقبولاند، اما اكثريت مردم با ارزشهاي رژيم شاه بيگانه بودند. هرچند به نظر مي‏رسيد در ظاهر جامعه ارزشهاي القايي موردنظر رژيم شاه مورد پذيرش قشرهاي وسيعي از جامعه قرار گرفته است، اما هنگامي كه آهنگ بيداري اسلامي در جامعه نواخته شد، بسياري از افراد جامعه كه به ظاهر به چنين ارزشهايي گرويده بودند به سرعت به سمت ارزشهاي اصيل اسلامي و مذهبي رجعت نمودند و نشان دادند كه گرايش موقت آنها تنها به دليل عملكردهاي ارعابي و تبليغي رژيم شاه بوده است. يكي از محققين در طي تحقيقات خود نسبت به جامعه پيش از انقلاب به درستي به اين نكته اشاره نموده است.33

ناسازگاري نخبگان حكومتي

بر طبق تئوري جانسون ناسازگاري نخبگان حكومتي از عوامل ديگر موثر در انقلاب در كنار دو عامل عدم تعادل و عوامل شتابزا است. وقتي نظام اجتماعي از تعادل خارج شد (در اثر عوامل پيش گفته) نحوؤ رفتارِ رهبران سياسي اهميت دارد. اين رفتار طيف وسيعي از اصلاحات تدريجي تا انعطاف‏پذيري كامل نخبگان حكومتي را شامل مي‏شود. اگر اين نخبگان بدانند كدام عنصر براي ايجاد سازگاري ضرورت دارد و در اين زمينه فعاليت نمايند، به تدريج ركود قدرت‏ناپذير خواهد شد. اما انعطاف‏ناپذيري نخبگان به انقلاب منجر مي‏گردد.

عوامل انعطاف‏ناپذيري نخبگان عبارتند از: ساخت طبقاتي خشك، فساد طبقه حاكم، مسدود بودن راههاي حركت اجتماعي و قرار دادن وابستگان بي‏قابليت در مناصب عاليه. يكي از سياستهاي تقريباً موثر براي رفع عدم تعادل، عبارتست از تسهيل جذب رهبران شورشي در هيات حاكمه. اين امر از يك طرف به برقراري مجدد هماهنگي تحت ساخت ارزشي قديم منجر مي‏شود و از سوي ديگر راه براي خنثي كردن حركتهاي معترضانه مي‏گشايد.

رژيم شاه در طول حيات خود، يك رژيم كاملاً انعطاف‏ناپذير بود و تا آنجا كه مي‏توانست به سركوب مخالفان و بي‏اعتنايي به آنها مي‏پرداخت و نمونه بارز يك حكومت خودكامه بود. برخي نرمشها، آزاديها و انعطاف‏پذيريهايي كه در طول حيات رژيم مشاهده مي‏شد، ناشي از فشارهاي داخلي يا خارجي بود كه پس از اتمام آن، اين رژيم رويه پيشين خود را اعاده مي‏كرد. دولت پهلوي براي برقرار ثبات سياسي در زمان حيات خود عمدتاً متكي به راه سركوب و زور به جاي مشاركت مردم بود. استفاده از ارتش و درآمد نفت و اتكأ به آمريكا سبب گرديد رژيم به سرعت به يك ديكتاتوري سلطنتي تبديل گردد. به دنبال كودتاي بيست و هشتم مرداد 1332، سپهبد زاهدي به سركوب جريانهاي مخالف، از جمله نيروهاي مذهبي، حزب توده و جبهه ملي پرداخت. او با توقيف، اعدام و در خوف و هراس نگاه داشتن مخالفان در بازار، كارخانه‏ها، ارتش، ايلات و عشاير، زمينه را براي خفه كردن هر گونه صدايي مهيا نمود. در سال 9 ـ 1337 كه فرصتي پديد آمد، جبهه ملي فعاليت خود را از سر بگيرد، بعد از مدت كوتاهي به پشت صحنه رانده شد و اعتراض و مخالفت روحانيت و نيروهاي مذهبي در 15 خرداد سال 1342 به سختي سركوب شد. امام خميني دستگير و به خارج از كشور تبعيد گرديد. رژيم شاه براي تداوم حكومت مطلقه اقدام به ايجاد ماشين سركوب، دستگاه ديوانسالاري و نظام حزبي نمود.34

رژيم براي سركوب مخالفين داخلي هشت سازمان جدا از يكديگر را به وجود آورده بود كه از جمله آنها ساواك "سازمان اطلاعات و امنيت كشور" بود. اين سازمان در سال 1336 شكل گرفت و به سرعت به يك سازمان مخوف براي حفظ ثبات سلطنت پهلوي تبديل گرديد. برآوردها در مورد تعداد نفرات و امكانات اين سازمان متفاوت است و اين خود نشان از مخفيانه بودن آن دارد. برآوردها بين 20 تا 300 هزار نفر نوسان دارد. شايد رقم 50 هزار عامل تمام وقت و 3 ميليون خبرچين پاره‏وقت (هر 11 ايراني يك خبرچين) كه پيشنهاد يك نفر از محققين است به واقعيت نزديكتر باشد. ساواك در زمينه‏هاي اعمال سانسور، اتحاديه‏هاي كارگري به مديريت دولت، گزينش كاركنان دولت، خاصه معلمان شديداً فعال بود. و به طور مستقيم با منتقدان رژيم، مخالفان سياسي از جمله دولتمردان ليبرال، روحانيون مخالف و به ويژه دانشجويان و سازمانهاي چريكي به رويارويي مي‏پرداخت. ساواك افراد مورد سوءظن را خودسرانه توقيف مي‏كرد و براي مدت نامعلومي در زندان نگاه مي‏داشت. ساواك از اواخر سال 1352 محكوميتهاي سبك (كمتر از دو سال) را كنار گذارد. از اوايل سال 1353 محكوميتهاي سنگين 5 تا 10 سال و حبس ابد براي متهميني كه عملاً اقدامي را مرتكب نشده بودند، متداول گرديد. پايين‏ترين محكوميت براي زندانيان سياسي سه سال بود. يعني متهميني كه جرمي به جز مطالعه كتاب يا خواندن اعلاميه مخالفين را نداشتند حداقل به سه سال زندان محكوم مي‏شدند. از سوي ديگر ساواك از آزادي زندانياني كه دوران محكوميت آنها به پايان مي‏رسيد خودداري مي‏كرد. اين رويه از اوايل سال 1354 به صورتي تقريباً همگاني اعمال مي‏شد. زندانياني كه مدت محكوميتشان پايان مي‏يافت با صدور قرار بازداشت مجدد توسط ساواك به زندان اوين انتقال مي‏يافتند. كاربرد شكنجه نيز به طور وسيعي در مراحل بازجويي صورت مي‏گرفت و حتي پس از دادرسي و صدور محكوميت شكنجه به عنوان تنبيه براي زندانيان در نظر گرفته مي‏شد. استفاده چنين زندانياني از رسانه‏هاي گروهي، كتاب، نوشت‏افزار، روزنامه و مكاتبه ممنوع بود.35 در تمام دوران حكومت محمدرضا شاهد مخالفتهاي گوناگوني از جانب نيروهاي مختلف هستيم. نكته قابل‏توجه در اين مورد گوناگوني طيفهاي مخالف رژيم است، به گونه‏اي كه به جز سلطنت‏طلبان و افراد وابسته به رژيم، ساير اقشار جامعه يا از آن ناراضي بوده و يا به مخالفت با آن مي‏پرداختند. در برهه‏هاي مختلف، يكي از جناحها و يا گروههاي مخالف از وزنؤ سنگين‏تري برخوردار بود.

بررسي اجمالي از روند مبارزه با رژيم شاه از ممتد بودن مبارزه حكايت مي‏كند. در سالهاي اوليه حكومت شاه، حزب توده، مخالف اصلي رژيم به شمار مي‏آمد. جدا از اين حزب، جريان ديگري كه مجموعه‏اي بود از برخي از مالكين و سران عشاير و ايلات، عناصر نسبتاً ليبرال و مشروطه‏خواه و بالاخره تكنوكرات در رديف مخالفين دربار به حساب مي‏آمدند. وجه اشتراك اين مجموعه نامتجانس اين بود كه غالباً در زمان رضا شاه مورد غضب قرار گرفته يا از مملكت گريخته و يا در گوشه‏اي در داخل به گنج عزلت خزيده بودند. از اواخر دهه 1320 و اوايل دهه 1330 با اوج گرفتن مبارزات ملي شدن صنعت نفت ملّيون مركز مخالف با رژيم مي‏شوند. با ظهور امام خميني و قيام 15 خرداد، كانون اعتراض در برابر رژيم عوض مي‏شود. از اواخر دهه 1340 تا چند سال بعد از آن گروههاي معتقد به مبارزه مسلحانه رژيم را به مبارزه مي‏طلبند و در اوايل دهه 1350 دكتر شريعتي و حسينيه ارشاد سمبل مخالفت با رژيم هستند. با نگاهي به مجموعؤ جريانات مخالف رژيم شاه، مشاهده مي‏كنيم كه بافت مخالفين در حال تغيير است، اما اصل مخالفت همواره ثابت بوده است. زندانيان رژيم را دهؤ 1320 و 1330 نوعاً توده‏اي‏ها و ملي‏گرايان تشكيل مي‏دادند، در دهه 1340 و 1350 اين بافت دگرگون مي‏شود و جمع زندانيان سياسي توده‏اي، نهضت آزادي و جبهؤ ملي از اواخر دهه 1340 تا دوران انقلاب به زحمت به يكصد نفر مي‏رسد، در حاليكه در اوايل دهه 1340 اساساً زنداني سياسي به جزء ميليون و توده‏اي‏ها نداريم، در اواسط دهه 1350 درصد اين نوع از زندانيان سياسي به كمتر از 2 درصد كاهش مي‏يابد. به تدريج شاهد اين نكته هستيم كه به لحاظ عمودي مركز ثقل اجتماعي زندانيان سياسي در كل به سمت طبقات متوسط جامعه حركت مي‏كند. به لحاظ افقي نيز طيف مبارزين گسترده‏تر شده و شامل اقشار دانشجويي، روحانيون، زنان، كارگران، تحصيل‏كردگان دانشگاهي، معلمان، بازاري‏ها و محصلين مي‏شود. به همين‏ترتيب در جهان‏بيني و ديدگاههاي سياسي طيف مخالفين نيز تغييراتي به وجود مي‏آيد. 36حكومت پهلوي از طرق گوناگون درصدد مقابله با اين مخالفتها بود. يكي از روشهاي رژيم ترور و مرگ مخفيانه مخالفين بود. در دهه 75 ـ 1965 تعدادي از افراد مخالف رژيم در شرايط مشكوكي درگذشتند از سال 1971 به بعد دهها برخورد مسلحانه ميان افراد سازمانهاي چريكي و نيروهاي امنيتي به وقوع پيوست. در فاصله 75 ـ 1963 (2101) نفر به جرائم سياسي بازداشت شدند كه تخميناً 90% روشنفكر، فارغ‏التحصيلان دانشگاه و يا روحاني بودند. در اين دوران ديكتاتوري، حكومت جايي براي آزادي بيان باقي نمي‏گذارد. فقط به فعاليت‏هايي اجازه داده مي‏شد كه مخالفت و مغايرتي با رژيم نداشته باشند. چنين محدوديتهايي مسلماً بخش عمدؤ هر موضوعي را كه مردم بخواهند بيان كنند شامل مي‏شد. شواهد و دلايل فراواني دربارؤ فشارهايي كه دانشجويان و روشنفكران متحمل مي‏شدند وجود دارد. هزاران نفر از متخصصين و كارشناسان ايران عليرغم امكانات و حقوق فراوان وطن خود را ترك مي‏كردند تا از محيط فرهنگي خفقان فرار نمايند. نوعي احساس بدبيني و نوميدي كه بازتاب اين فشارهاست در سراسر ادبيات ايران مشاهده مي‏شود: "در يك بررسي از 500 قطعه شعر... تاكيد فوق‏العاده‏اي بر موضوعات و كلماتي چون ديوار، تنهايي، تاريكي، خستگي و پوچي مشاهده شده است." در اين اشعار از محيطي كه روشنفكران ايراني در آن زندگي مي‏كردند اظهار تاسف شده و سيستم اجتماعي ـ سياسي موجود كه آنها را به زنجير كشيده است، به طور غيرمستقيم مورد انتقاد قرار گرفته و محكوم شده است.37

مطالب و اقداماتي كه به طور گذرا از عملكرد انعطاف‏ناپذير حكومت پهلوي بيان گرديد، و مطالب بسيار فراواني كه بيان نگرديده است، به خوبي نشانگر خودكامگي و عدم انعطاف رژيم شاه و ناسازگاري آن با هرگونه جريان مخالف بود. اين عملكرد بسيار بد آن چنان گسترده بود كه سازمانهاي بين‏المللي را كه بسيار جانب حكومت شاه را رعايت مي‏كردند، وادار به اعتراف نمود. به عنوان نمونه سازمان عفو بين‏الملل در سال 1976 تعداد زندانيان سياسي رابين 25 تا يكصد هزار نفر برآورد كرده و اعلام نمود كه هيچ كشوري در جهان از نظر تعداد سوءسابقه در حقوق بشر به پاي ايران نمي‏رسد. در اين دوران به تدريج قدرت در دست شخص شاه قرار گرفت و او هيچ تمايلي نداشت كه تصميمات بزرگ را به ديگران واگذار نمايد. او افراد موثر در حكومت، همكلاسيهاي سابق خود، افراد محرم و مورد اعتماد و يار غار را در مناصب مهم جابه‏جا مي‏كرد. ديوانسالاري دولت نيز به تدريج بسيار گسترده مي‏شد و به صورت منبع عظيمي در خدمت رژيم درمي‏آمد. كاركنان دولت كه در سال 1342 شامل 12 وزير و 150 هزار كارمند بود در سال 1356 به 800 هزار پرسنل فقط در بخش غيرنظامي درآمد. با چنين ديوانسالاري عظيمي است كه رژيم درصدد وابسته كردن توده‏هاي وسيعي از مردم به بدنه حكومت و كنترل ساير افراد جامعه از طريق آن بود.*

با وجود سركوبي شديد مخالفان و سانسور و خفقان، حكومت به دنبال سوپاپ اطمينان و دستگاه مشروعيت بخشي براي خود بود. بدين منظور رژيم از مجلس و حزبهاي خودساخته استفاده مي‏كرد. بعد از ممنوعيت فعاليت احزاب در سال 1332، رژيم به اين فكر افتاد كه با ايجاد حزبهاي دولتي و وابسته به حكومت، سيستم حكومتي خود را چند حزبي و دموكراتيك معرفي نمايد. بدين‏منظور در اواخر دهه 30 دو حزب وفادار شاه به نام حزب مردم به رهبري وزير كشور، اسداللّه علم و حزب ملّيون به رهبري اقبال نخست‏وزير كه خود را نوكر خانه‏زاد شاه مي‏خواند تشكيل شد كه مردم آنها را حزبهاي بله و بله قربان لقب داده بودند. در سال 1342 نظام دو حزبي عملاً به صورت نظام تك‏حزبي درآمد، زيرا حزب ملّيون با نام جديد ايران نوين به رهبري حسنعلي منصور تجديد سازمان شد و سپس رهبري آن به دست هويدا افتاد و جبهه مخالفت حتي نتيجه انتخابات را زير سوال نبرد. روبناي دموكراسي و مشروطه‏خواهي و پاي‏بندي به آن سرانجام و به طور كامل با ايجاد نظام تك‏حزبي در سال 1354 كنار گذاشته شد و حزب رستاخيز ملت ايران به رهبري هويدا تشكيل شده و مقرر شد تمام ايرانيان وفادار در آن ثبت‏نام نمايند.38 رژيم با اين اقدام خود نشان داد كه تحمل وجود دو حزب دولتي و وفادار را نيز ندارد، چه رسد به اينكه بخواهد مخالفان خود را در سيستم رسمي حكومتي تحمل نمايد. به عنوان نتيجه‏گيري در اين بخش مي‏توان گفت كه ناسازگاري نخبگان حكومتي در سراسر دوران حكومت محمدرضا وجود داشت و تنها در بعضـي از مقاطع معدود نشانه‏هايي از انعطاف‏پذيري از سوي حكومت مشاهده شده كه موقتي و زودگذر بود. شاه تا آخرين روزهاي حيات حكومت خود با تمام توان به قدرت چسبيده و حاضر به هيچ‏گونه تقسيم قدرت و منافع نبود. تنها در هنگامي كه واقعاً احساس كرد كه در لبؤ پرتگاه قرار دارد گفت كه صداي انقلاب مردم ايران را شنيده است، اما دروغ مي‏گفت و بعد از آن نيز با تمام قوا درصدد حفظ حداكثر قدرت و امتيازات براي خود بود. و برخي امتيازات اعطايي به مخالفين نيز سودي براي او نداشت. پس مي‏توان چنين گفت كه اين بخش از تئوري جانسون به مقدار زيادي در مورد انقلاب اسلامي ايران تطبيق مي‏نمايد.

عوامل شتاب‏زا در انقلاب اسلامي ايران

عوامل شتاب‏زا عواملي هستند كه با ظاهر ساختن ناتواني نخبگان در حفظ انحصار خود بر قوه قهريه، بروز انقلاب را ممكن مي‏سازد. اين عوامل يك واقعه مجزّاست كه وحدت كاذب نظامي را كه به ممانعت قهرآميز از بروز خشونت مردمي استوار است، دچار خلل و دستخوش شكاف مي‏سازد. اين عوامل بر انحصار قواي نظامي تاثير منفي مي‏گذارد و سبب مي‏شود گروههاي انقلابي تشويق به اقدام نظامي عليه نظام موجود گردند. انواع عوامل شتابزا عبارتند از: الف) عواملي كه مستقيماً بر قواي مسلح حكومت تاثير مي‏گذارند و استحكام نيروهاي نظامي را مي‏گسلند. عواملي كه باعث بروز اين ناكارايي در ارتش مي‏شوند عبارتند از: (1) تماس دوستانه اعضاي ارتش با عامه مردم (2) شرايط نامطلوب خدمتي يا درگيري فرماندهان (3) مجادله فرماندهان بر سر نحوه مواجهه با عدم تعادل (4) عدم قاطعيت نخبگان حكومت (5) شكست در جنگ. ب) اعتقاد طرفداران يك ايدئولوژي مبني بر اينكه مي‏توانند بر قواي مسلح فائق آيند، اين باور كه پروردگار در وقت مناسب به انقلابيون ياري خواهد رساند اينكه يك اعتصاب عمومي راه موثري براي ضربه زدن به انحصار قوه قهريه توسط حاكمان بر جامعه است. ج) عملياتي مشخص توسط گروههاي انقلابي كه با برنامه عليه نيروهاي مسلح به اجرأ درمي‏آيد. مانند اقدام به كودتا يا جنگ فرسايشي. به طور كلي عوامل شتابزا در صورت وقوع در جامعه‏اي متعادل و فعال بدون بروز ركود قدرت مرتفع خواهد شد.39 اولين سوالي كه در بررسي عوامل شتابزا در انقلاب اسلامي مطرح است، اين است كه اين عوامل از چه زماني بايد در مورد انقلاب اسلامي مورد ملاحظه قرار بگيرند. به عبارت ديگر از چه تاريخي از دوران حيات رژيم شاه بروز عوامل فوق را به عنوان ظهور عوامل شتابزا محسوب مي‏كنيم. در پاسخ به اين سوال بالطبع انتخاب يك مقطع و يا يك جريان خاص به عنوان نقطؤ شروع با ديدگاه انتخاب‏كننده ارتباط پيدا مي‏كند. به عنوان مثال ملّيون نقطه شروع را خرداد سال 1356 مي‏دانند، زماني كه سه نفر از رهبران وقت جبهؤ ملي نامؤ معروف سرگشادؤ خود را خطاب به شاه انتشار دادند. حزب توده از طرف ديگر، فروردين 1356 را كه در آن چندين فقره اعتصاب كارگري به وقوع پيوست و زندانيان سياسي دست به اعتصاب غذا زدند را، نقطه شروع مي‏داند. چريكهاي فدايي خلق، بر روي مبارزات ساكنين خارج از محدودؤ شهري و عوامل انتظامي در تابستان سال 1356 به عنوان اولين جرقه‏هاي منجر به انقلاب تاكيد زيادي دارند. مخالفين مذهبي فوت ناگهاني فرزند ارشد امام، حاج آقا مصطفي را در آبان 1356 به عنوان نقطه شروع گرفته‏اند. برخي نيز بر درج مقاله توهين‏آميز اطلاعات با امضأ مستعار احمد رشيدي مطلق در دي ماه 1356 كه در آن به امام توهين شده به عنوان نقطه شروع دست مي‏گذارند. برخي از روشنفكران و دانشگاهيان مقابله و ايستادگي دسته‏جمعي اساتيد دانشگاه صنعتي شريف را نسبت به تصميم آن رژيم مبني بر انتقال آن دانشگاه به اصفهان را كه در اواخر سال 1356 به اوج خود رسيد را نقطؤ شروع مي‏دانند.40 البته با نگاهي منصفانه بايد گفت كه درج مقاله توهين‏آميز نسبت به امام خميني نقطه‏اي كليدي براي شروع عوامل شتابزاست، زيرا يكسري از حوادث اعتراض‏آميز متصل و زنجيروار مرتبط با آن مساله را به دنبال خود به همراه آورد. صرف‏نظر از اين نكته، وجه مشتركي كه در نظريات پيشين به چشم مي‏خورد آن است كه همگي نقطه شروع را سال 1356 مي‏دانند. سوال مهم ديگري كه در بررسي عوامل شتابزا در انقلاب اسلامي مطرح است اين است كه آيا صرفاً عوامل بر شمرده توسط جانسون به عنوان عوامل شتابزا محسوب مي‏گردند، يا انقلاب اسلامي ايران به دليل ماهيت و ويژگيهاي خود، برخوردار از عوامل شتابزاي منحصر به فردي نيز مي‏باشد. از مجموع نظراتي كه تاكنون ارائه شده است و با توجه به اسناد و اطلاعات موجود و بر اساس ديدگاهها و تحليلهاي متفاوت از چهار عامل عمده به عنوان عوامل شتابزا در انقلاب اسلامي نامبرده شده است كه عبارتند از: 1) اجراي سياست جديد دولت آمريكا در دوران رياست‏جمهوري كارتر مبني بر لحاظ حقوق بشر در سياست خارجي آمريكا 2) بروز مرض سرطان در شاه 3) تلاش شاه در مدرنيزاسيون سريع كشور 4) بالاخره انتشار مقاله توهين‏آميز در روزنامؤ اطلاعات نسبت به رهبر انقلاب و جريحه‏دار ساختن احساسات مذهبي مردم. نظر اول دربرگيرندؤ اين بحث است كه طرح سياست حمايت كارتر رئيس‏جمهور آمريكا از حقوق بشر و فشاري كه او به حكام وابسته به آمريكا در جهان سوم از جمله شاه ايران وادار كرده بود، منجر به اين گرديد كه فشار لازم براي كنترل و مهار مخالفين كاهش پيدا كرده و سياست ليبرال كردن در اين جوامع كه هنوز آمادگي بهره‏برداري صحيح از آزادي را نداشتند موجب از هم‏گسيختن روند طبيعي زندگي و نظام سياسي ايران گرديد. اين‏طور استدلال مي‏شود كه تغيير سياست دولت آمريكا در قبال ايران در روحيؤ شاه تاثير عميق گذارده و موجب تشويق مخالفين و نهايتاً با تاييد آمريكا موجب سرنگوني او گرديد. از جمله كرك پاتريك نماينده سابق آمريكا در سازمان ملل در دولت ريگان اين اتهام را به دولت كارتر وارد مي‏كند. او در اين زمينه چنين مي‏گويد: دولت كارتر دورؤ جديدي را بر اساس مبارزات تامين حقوق بشر آغاز كرد و سياستهاي تنظيم شده گذشته را متوقف كرد. نتيجه اين اقدامات منجر به جايگزيني رژيمهاي دوست با رژيمهاي غيردوستانه شد. دولت كارتر در حاليكه فعالانه در سقوط دولتهاي غيركمونيست شركت داشت در مورد توسعه‏طلبي كمونيستها بي‏تفاوت بود. اولين قربانيان اين سياست شاه ايران و سوموزا در نيكاراگوئه بود. مهندس بازرگان نيز در تاييد اين مسئله مي‏نويسد: گام مبتكرانه‏اي كه در آغاز سال 56 در پشتيباني از مبارزين و زندانيان برداشته شد تاسيس جمعيت ايراني دفاع از آزادي و حقوق‏بشر بود. اين موسسه با حسن استفاده از سياست جديد حقوق‏بشر دولت آمريكا كه روي مصالح خودشان عمل مي‏كردند، به وجود آمد.41 نظريؤ دوم در رابطه با عوامل شتابزا بروز سرطان در شاه بود، معتقدين به اين عامل مي‏گويند شاه در سال 1353 در يك سفر تفريحي وجود غده‏اي را در شكم خود احساس مي‏كند و با مراجعه به متخصصين متوجه مي‏شود كه به سرطان غدد لنفاوي مبتلا شده است. شاه با توجه به ضعف‏نفسي كه داشت به هيچ‏كس اجازه نداد كسي از كسالت او آگاهي پيدا كند، حتي سازمان اطلاعاتي آمريكا ( CIA(هم عليرغم همه كنترلي كه به روي شاه داشت از اين مساله آگاهي نداشت. اين كسالت به دو طريق در وقوع انقلاب اسلامي موثر بود: 1) شاه با آگاهي از اينكه چند صباحي بيشتر زنده نمي‏ماند تصميم گرفته بود محيط و فضاي سياسي ايران را براي واگذاري قدرت به فرزندش آماده نمايد لذا تصميم به ايجاد فضاي باز سياسي گرفت. 2) داروهاي مسكني كه شاه مصرف مي‏كرد او را سست‏اراده و متزلزل مي‏كرد. نظريه ديگر كه از طرف موافقين شاه مطرح مي‏گردد اين است كه شاه چون خدمتگزار و دلسوز به كشور بود، و مي‏خواست عقب‏ماندگي كشور را سريعاً جبران نمايد و ايران را به دروازه تهران بزرگ برساند، در اجراي سياستهاي مدرنيزه كردن ايران، كشوري كه هنوز در دوران زندگي كاملاً سنتي به سر مي‏برد تسريع و شتاب به خرج داد و چون جامعه سنتي ايران نمي‏توانست اجراي اين همه پروژه‏ها را با هم هضم نمايد دچار مشكلات پيچيده‏اي شد. شاه در اين‏باره خود مي‏گويد: من مي‏خواستم قرنها عقب‏ماندگي كشور خود را با يك برنامؤ ضربتي 25 سال جبران كنم و همؤ گرفتاريها از سرعت عمل و شتابزدگي در اجراي اين برنامه بود. نظريه چهارم كه طرفداران بيشماري در ميان انقلابيون و جناحهاي مذهبي دارد اين است كه عامل اصلي شتابزاي انقلاب نه در عوامل پيشين بلكه انتشار مقاله توهين‏آميز نسبت به امام بود. در اثر اين اقدام احساسات مردم به شدت جريحه‏دار گرديد. و آتشفشان خشم توده‏هاي مردم به غرش درآمد و با يك حركت پيوسته و زنجيروار دودمان و سلطنت پهلوي را در هم نورديد و انقلاب اسلامي را به پيروزي رساند.42

در تحليل عوامل شتابزاي پيش گفته نكاتي قابل‏توجه است. اول اينكه اكثر عواملي كه جانسون به عنوان عوامل شتابزا نامبرده است، در هنگام تحليل انقلاب اسلامي مورد عنايت قرار نگرفته‏اند. دوم اينكه: از بين نظريات چهارگانه پيشين سه مورد اخير نمي‏توانند جزء عوامل شتابزا قرار بگيرند. توضيح آنكه بروز مرض سرطان در شاه به عنوان يك عامل شتابزا خيالي بيش نيست، چه آنكه به گمان تحليلگران اين ديدگاه به جزء عدؤ معدودي از اطرافيان شاه كسي از بروز سرطان در شاه اطلاعي نداشت، لذا اقدامات مخالفين او بر عليه حكومتش نمي‏توانست به دليل اين نكته باشد. مضافاً بر اينكه زمان بروز اين مرض در شاه سال 1353 مي‏باشد كه هنوز 4 سال تا پيروزي انقلاب اسلامي باقي مانده است و رژيم خود را در اوج اقتدار دانسته و حتي بر شدت اقدامات سركوبگرانه خود مي‏افزايد. تنها هنگامي حكومت پهلوي به يكسري از عقب‏نشينيها دست زد كه فشار مخالفان داخلي و پاره‏اي از امور خارجي او را ناگزير از انجام اين اقدام نمود. تاثير منفي داروهاي مصرفي بر روحيه شاه نيز به اثبات نرسيده است و اگر چنين تاثيري وجود داشته است، بعيد است به آن مقداري باشد كه او را از اتخاذ تصميمات مهم باز دارد. نظريه سوم يعني مدرنيزاسيون را نيز نمي‏توان جزء عوامل شتابزا قرار داد، زيرا كه مساله آنقدرها سريع نبود. تلاش براي مدرنيزاسيون ايران بعد از جنگ دوم جهاني و از طريق برنامه‏هاي مختلف هفت و پنج ساله بود. چنانكه خود شاه نيز اعتراف كرده است، تلاش او بر اين بود كه عقب‏ماندگي كشور در يك دوره 25 ساله رفع شود. لذا به نظر نگارنده مدرنيزاسيون ازجمله مسائلي است كه مي‏توان در بخش اول تئوري جانسون يعني عوامل موثر بر ركود قدرت (عدم تعادل) مورد بررسي قرار داد. نظريؤ چهارم يعني انتشار مقاله توهين‏آميز به عنوان عوامل شتابزا به يك معنا درست است، اما به نظر نگارنده مي‏بايست بر طبق تئوري جانسون آن را در دل يك امر كلي‏تر يعني "اعتقاد طرفداران يك ايدئولوژي مبني بر اينكه مي‏توانند بر قواي مسلح فائق آيند جويا شد." دربارؤ نظريه اول بايد گفت كه اگر اين سياست حقيقتاً و به درستي اجرا مي‏شد مي‏توانست به عنوان يك عامل شتابزا محسوب گردد، اما در واقع اين سياست دولت كارتر تنها بر روي كاغذ بود و در عمل به اجرا درنيامد. كارتر در نطقهاي انتخاباتي خود و عده‏هايي را در اين زمينه بيان نمود و بعد از انتخاب خود برخي از اقدامات نمادين را انجام داد، اما حداقل در مورد ايران اقدام قابل‏توجهي در اين زمينه به عمل نياورد. ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در ايران كه از سوي كارتر به اين سمت منصوب شد. هنگامي كه براي اخذ راهنمايي به ديدار رئيس‏جمهوري شتافت، مشاهده نمود كه كارتر توجهي به رعايت حقوق بشر در ايران نشان نمي‏دهد. سوليوان مي‏گويد: موقع عزيمت به ايران كارتر به اهميت استراتژيك ايران براي آمريكا تاكيد نمود. او از شاه به عنوان يك دوست نزديك و يك متحد قابل اعتماد براي آمريكا ياد كرد و به گرمي از او پشتيباني نمود. كارتر همچنين اهميت ايران را به عنوان يك عامل ثبات براي امنيت منطقه حساس خليج‏فارس مورد تاكيد قرار داد. هنگامي كه سوليوان از رئيس‏جمهور در مورد مسائل حقوق‏بشر سوال مي‏كند، او با بي‏ميلي مي‏گويد: البته در زمينه حقوق‏بشر مسائلي وجود دارد. كارتر از سوليوان تنها درخواست نمود كه ضمن ملاقاتهاي خود با شاه سعي كند وي را قانع كند كه سياست كلي خود را در اين زمينه تعديل كند.43 اما در عمل رژيم شاه كه دوستان زيادي در كنگره و مقامات عالي دولتي آمريكا داشت با خاطرنشان كردن اهميت استراتژيكي ايران و نقشي كه در منطقه خليج‏فارس بر عهده دارد، توانست از همين مقدار تاكيد اوليه دولت كارتر بر رعايت حقوق بشر بر اين بكاهد. در فروردين 1356 كه كنفرانس سالانؤ شوراي وزيران سنتو در تهران تشكيل شده بود، سايروس ونس وزير خارجه آمريكا فقط از شاه دعوت(!) كرد تا رژيم ديكتاتوري خود را تعديل كرده و در محكوميت عده‏اي از زندانيان سياسي تخفيف دهد. اما به تدريج كفؤ ترازو به نفع ادامه همكاريهاي نظامي و غير نظامي با ايران سنگين گرديد و در نتيجه عملاً هيچ تغيير عمده‏اي در جريان معامله با اسلحه ـ كه يكي از حساس‏ترين موضوعات مورد تاكيد كارتر در مورد رعايت حقوق بشر بود ـ روي نداد. حتي قرار گرديد هواپيماي فوق مدرن آواكس آمريكا تنها با كمي تغيير به ايران فروخته شود. هنوز نطق كارتر در زمينه رعايت حقوق بشر بر روي كاغذ خشك نگرديده بود كه در شب 31 دسامبر 1977 به تهران سفر كرد و شب سال نو را با شاه و خانواده‏اش گذرانيد و ضمن نطقي در سر ميز شام گفت: "ايران مرهون شايستگي شاه در رهبري كشور است، زيرا او توانسته است ايران را به صورت يك جزيره ثبات در يكي از پرآشوب‏ترين نقاط دنيا درآورد. نظر ما در مسايل مربوط به امنيت نظامي متقابل با هيچ كشوري به اندازه ايران نزديك نيست و من نسبت به هيچ رهبري مانند شاه اين همه احساس حق‏شناسي عميق و دوستي صميمانه ندارم."44 با بيان اين اظهار نظرات مشخص مي‏گردد كه تاثير واقعي سياست حقوق بشر كارتر چندان زياد نبوده است، شايد بتوان نتيجه‏گيري كرد، كه تاثير اندكي در ابتداي كار داشته است.

حال كه مشخص شد كه اكثر عواملي كه از سوي تحليلگران به عنوان عامل شتابزا در انقلاب اسلامي ايران بيان شده است، خالي از مناقشه نيست، نگاهي ديگر به سه دسته از عواملي مي‏افكنيم كه جانسون به عنوان عوامل شتابزا در انقلابها مطرح نموده است و بررسي مختصري پيرامون وجود يا عدم آنها در انقلاب اسلامي ايران به عمل مي‏آوريم. اولين عامل مذكور سلسلؤ اقداماتي است كه سبب مي‏گردد نيروهاي مسلح استحكام خود را از دست بدهد. آيا نيروهاي مسلح شاه دچار چنين وضعيتي گرديدند شواهد و قرائن زيادي كه در دست است نشان مي‏دهد كه نيروهاي مسلح رژيم تا آخرين روزهاي حيات دولت بختيار استحكام خود را حفظ كردند. البته فرار سربازان، پيوستن برخي از پرسنل نظامي به نيروهاي انقلابي و برخي تمردها در بين نيروهاي مسلح وجود داشت، اما بدنؤ اين نيروها كم و بيش حفظ گرديده بود. البته مشكلات ساختاري مهمي در ارتش شاه وجود داشت كه دلايل متعددي عامل آن بود. ارتشبد جم كه سالها رياست ستاد ارتش را بر عهده داشت به برخي از اين مشكلات اشاره كرده است: "ارتش ايران يك هدف نيرومند نداشت يعني معلوم نبود كه ارتش زمان جنگ ايران با الان چه بايد باشد. يك مملكت ارتش زمان جنگش با ارتش زمان صلحش يكي نيست. اين ارتش در ايران از اول تا آخرش اصلاً درست نشد. سيستم فرماندهي‏اش خيلي كج و كوله بود. هيچ‏كس اختياري نداشت، يك سازماني كه همؤ آنها چشمشان بسته است به اينكه آن يك نفر بايد دستور بدهد و او سربزنگاه دستور ندهد، خوب همين مي‏شود كه شد. ارتش شاه به قدري فاقد زيربناي محكم بود كه هنگامي كه پرسنل صنعت نفت يك روز اعتصاب كردند، بنزين براي ارتش وجود نداشت و مجبور شدند، بنزين را از آمريكا بياورند."45 اين مشكلات ساختاري بر كارآيي و عملكرد ارتش تاثير منفي مي‏گذارد، اما در مجموع با توجه به ظرفيتهاي ارتش رژيم، كارآيي خود را حفظ نموده بود. مقاومت و جنگ خياباني نيروهاي مردمي سبب گرديد كه نيروهاي مسلح رژيم كه درگير يك جنگ فرسايشي شده بودند، به تدريج پايگاههاي خود را از دست بدهند.46 عامل شتابزاي ديگري كه جانسون از آن نام مي‏برد اعتقاد طرفداران يك ايدئولوژي به امكان پيروزي است. اين عامل از شروع حركتهاي انقلابي مردم وجود داشت و با گسترش آن روز به روز بر دامنه آن افزوده مي‏شد. به نظر نگارنده تاثيري كه انتشار مقالؤ كذايي در روزنامه اطلاعات بر حركت مردم گذارد نيز جزيي از سلسله حوادثي است كه در چارچوب اين عامل جاي مي‏گيرد. هرچند در ابتدا ايدئولوژي شكل گرفته در جهت براندازي كامل رژيم نبود، اما به تدريج هرچه بر زمان مبارزه مردم افزوده مي‏شد، اين فكر در آنها قدرت مي‏يافت.

به دليل اينكه در مورد اين بخش ـ نقش مكتب و ايدئولوژي اسلامي در پيروزي انقلاب اسلامي ـ مطالب زيادي گفته و نوشته شده است، نگارنده گذرا از آن عبور مي‏كند. زيرا مطلب تقريباً مورد اجماع محققين و نويسندگان منصف پيرامون انقلاب اسلامي مي‏باشد. و از ويژگيهاي منحصر به فرد انقلاب اسلامي است و سبب شد كه در تئوريهاي مربوط به انقلابها در جهان تحولي عميق پديدار گردد. سومين عامل شتابزا كه در پيروزي انقلابها از سوي جانسون نام برده شده است، عمليات مشخص توسط گروههاي انقلاب مانند كودتا يا جنگ است. اين عامل شتاب‏زا در انقلاب اسلامي ايران نمود بارزي نداشته است، زيرا انقلاب ايران يك انقلاب مردمي بود نه يك انقلاب نظامي، چريكي يا مسلحانه و تنها در اواخر مبارزات مردمي بود كه درگيريهاي نظامي مردمي با نيروهاي مسلح حكومتي به وجود آمد. مضاف بر اينكه نگارنده معتقد است اين عامل را مي‏تواند در دل عامل اول جاي داد و ذكر آن به عنوان عامل مستقل چندان لزومي ندارد. پس به طور خلاصه مي‏توان گفت كه مهمترين عامل شتابزا در پيروزي انقلاب اسلامي افزايش تدريجي اعتقاد طرفداران ايدئولوژي اسلامي بود مبني بر اينكه مي‏توانند بر رژيم و قواي مسلح حكومتي او فائق آيند و اينكه پروردگار در وقت مناسب به ياري آنها خواهد آمد. اين عامل خود معلول عواملي چند بود كه تبيين آنها نيز به مطالعات و تحقيقات جداگانه‏اي نياز دارد. البته عوامل شتابزاي ديگري نيز در گسترش موج انقلاب بي‏تاثير نبودند اما تاثيرگذاري آنها فرعي و يا موقت بود: مانند اعلام نمادين سياست حقوق بشر كارتر و تاثير رواني آن بر مسئولين حكومتي، اقدامات اشتباه و نابخردانه مقامات رژيم در طول دوران انقلاب، مانند دستور به خونريزيهاي گسترده، بي‏تدبيريهاي اقتصادي و مالي، اذيت و آزار مردم و نيروهاي انقلاب و كاهش سانسور مطبوعات در برهه‏هايي از دوران انقلاب موثر بوده است. البته اندازه‏گيري تاثيرگذاري هر يك از اين عوامل كار دشواري است، همچنانكه تبيين پديده‏هاي اجتماعي و انساني گسترده كاري دشوار و در بسياري از موارد ناممكن. به خصوص زماني كه در هنگام بروز پديده تحقيقات ميداني لازم صورت نگرفته باشد، تلاش براي تحليل آن پديده پس از گذشت مدت زماني از آن دشوار مي‏گردد. انقلاب اسلامي نيز كه پشتوانه انقلابها و نهضت‏هاي متعدد پيش از خود را دارد از اين جهت تحقيقات بيشتري را طلب مي‏كند.

نتيجه‏گيري

همانگونه كه در چارچوب نظري تحقيق بيان گرديد، جانوسن از سه‏گونه عوامل مترتب بر يكديگر47 به عنوان عوامل مكمل براي پيروزي يك انقلاب نام مي‏برد: ركود قدرت (عدم تعادل) ، ناسازگاري نخبگان حكومتي و عوامل شتابزا. در طي اين پژوهش ـ كه بنا برمقتضاي حجم محدود آن ذكر همه ادله و شواهد ميسور نبود ـ مهمترين نتايج زيرا استفاده گرديد:

1ـ ركود قدرت و عدم تعادل در رژيم پهلوي به وجود آمد و از حيث تئوري جانسون با انقلاب اسلامي تطبيق مي‏نمايد. اما علت عدم تعادل از ديدگاه جانسون به چهار عامل مرتبط است: تغيير محيط داخلي، محيط خارجي، تغيير محيط ارزشي داخلي و محيط ارزشي خارجي. طي بررسيهاي به عمل آورده مشخص گرديد كه هرچند مقارن اوج‏گيري انقلاب اسلامي نسبت به سالهاي پيش از آن در هر چهار مورد تغييرات صورت پذيرفته بود، اما اهميت تغيير منابع محيط داخلي و محيط ارزشي داخلي مهمترين نقش را ايفا مي‏نمود. محيط خارجي كشور از يك حالت پرتنش دوران جنگ سرد به سمت دوران تنش‏زدايي حركت نموده بود و چالشها با همسايگاني چون عراق كاهش يافته بود، اما نكته اينجاست كه اين تغييرات محيط خارجي نه تنها سبب ركود قدرت رژيم نگرديد، بلكه اتكا به نفس و توان و تعادل رژيم را افزايش داد. از لحاظ محيط ارزشي خارجي شاهد افول ايدئولوژيهاي چپ و راست هستيم و ارزشهاي اسلامي هرچند در بعضي نقاط در حال گسترش بود تاثير مهمي بر كشور نگذارد. لذا از اين جهت نيز مشكل مهمي رخ نداد. به نظر نگارنده مهمترين نكته در محيط خارجي كه تاثير بر عدم ركود قدرت رژيم گذارد، مسئله بحران انرژي و افزايش قيمت نفت بود. اين بحران به ظاهري مي‏بايست موجب حفظ تعادل و افزايش قدرت رژيم گردد، ولي به علت سوءتدبير تاثيرات مخربي را بر محيط داخلي گذاشته و تعادل رژيم را بر هم زد. در محيط داخلي نيز علاوه بر مشكلات حاصل از افزايش قيمت نفت، سوءتدبيرهاي گستردؤ اجتماعي و اقتصادي، مهاجرتهاي بي‏ضابطه به شهرها و اصلاحات ارضي تعادل دروني رژيم را بر هم زد. از جهت تغيير در منابع ارزشي داخلي شاهد تغيير مهمي در اين زمينه هستيم كه شايد مهمترين تاثير را بر عدم تعادل رژيم گذارد. دوران ايدئولوژيهاي چپ و ملي‏گرا به تدريج رو به افول مي‏گذارد و ارزشهاي اسلامي به عنوان ارزشهاي قابل جايگزين در كشور مورد قبول قرار مي‏گرفت. مجموعه عوامل پيشين سبب كرديد كه مقارن اوج‏گيري انقلاب هرچند رژيم شاه به زعم خود و بسياري از تحليلگران از ثبات و تعادل دروني برخوردار باشد، اما در عمل عكس اين نكته وجود داشت.

عامل ديگر در نظريه انقلاب جانسون وجود ناسازگاري نخبگان حكومتي در رژيم شاه بود. به جرات مي‏توان ادّعا كرد كه بعد از كودتاي 28 مرداد تا هنگام پيروزي انقلاب به جز برهه كوتاه اواخر دهه 30 رژيم شاه اوج ناسازگاري نخبگان حكومتي را به نمايش گذارد.

همانگونه كه بين نويسندگان تحولات سياسي و اجتماعي بيش از انقلاب اسلامي شهرت دارد، دوران رژيم پهلوي دوم را به سه تقسيم مي‏كنند. دوره اول (32 ـ 1320) كه رژيم شاه فاقد وجهه ديكتاتوري كامل بود. دوره دوم (42 ـ 1332) كه تلاش محمدرضا در جهت دست‏يابي به قدرت كامل و ديكتاتوري مطلق بود. و دوره سوم (57 ـ 1342) كه دوره‏اي 15 ساله را شامل مي‏گردد، محمدرضا پهلوي مانند يك حاكم مستبد و عنان گسيخته تمام قدرت سياسي كشور را قبضه كرده بود. حتي پس از شدت‏گيري نهضت انقلابي در كشور محمدرضا سعي كرد كه حداكثر قدرت را براي خود حفظ نمايد و تا خروج شاه در كشور هنوز قدرت كامل و عملي در كشور در اختيار او بود. برخي نرمشهاي جزيي در طول حكومت او مشاهده مي‏شد، اما به محض رفع نياز مورد فراموشي قرار مي‏گرفت. فساد و تباهي مسوولان دولتي روز به روز شدت مي‏يافت. مصاديقي كه جانسون به عنوان مصاديق ناسازگاري نخبگان در نظريه خود برمي‏شمرد، در رژيم پهلوي وجود داشت. البته ذكر يك نكته خالي از وجه نيست و آن اينكه ترتّب اين عامل بر عامل پيشين از نظر نگارنده واضح نيست و همزماني اين دو عامل در انقلاب اسلامي ايران به چشم مي‏خورد.

عامل سوم يعني عامل شتابزا مجموعه‏اي از عوامل متعددي را شامل مي‏شود كه جانسون به آن اشاره نموده است. به نظر نگارنده اين بخش از تئوري جانسون نسبت به ساير قسمتهاي نظريه او هم‏خواني كمتري با انقلاب اسلامي دارد و شايد به همين دليل بود كه بسياري از تحليلگران مسائل ايران در محافل اطلاعاتي و دانشگاهي و غربي خارج كه علي‏القاعده با تئوريهاي انقلاب آشنايي دارند، دچار اشتباه تحليل و سردرگمي در برابر شدت گرفتن نهضت اسلامي در كشور شدند. مشكل نيروهاي مسلح و عوامل موثر بر ضعف و كارآيي آنها از مهمترين عوامل شتابزاي انقلابها به شمار مي‏رود، اما هرچند بروز مشكلات در نيروهاي مسلح رژيم شاه وجود داشت، اما تا آخرين روز پيروزي انقلاب اسلامي كه سران ارتش تصميم بر بي‏طرف گرفتند نيروهاي مسلح كشور توان لازم براي سركوب را حفظ نموده بودند به گونه‏اي كه ژنرال هايزر قائم‏مقام فرماندهي ناتو در آن زمان ماموريت يافت تا با حضور در تهران، نيروهاي مسلح را از اقدامات احتمالي كه پيامد آنها نامشخص بود بازدارد. همين‏طور احتمال انجام كودتا توسط نيروهاي مسلح در روز بيست و يكم بهمن‏ماه بسيار قوي بود و بدين‏منظور ساعات حكومت نظامي را به ساعت چهار بعدازظهر كاهش دادند كه با تدبير امام خميني مبني بر حضور نيروهاي مردمي اين خطر نيز مرتفع گرديد. در پايان مي‏توان نتيجه گرفت كه با توجه به تجربه انقلاب اسلامي پاره‏اي اصلاحات در تئوري جانسون لازم است كه اهم آن افزايش تاكيد بر نقش اراده و عوامل انساني و نيز ايدئولوژي و مكتب است.

3. [امام] خميني، تحريرالوسيله، ج 1، بيروت: الدارالاسلاميه، بي‏تا.

5. ولايت فقيه، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1377.

6. داباشي، حميد، شكل‏گيري نهضت امام خميني، ترجمه: سيدرضا ميرموسايي، فصلنامه حضور، ش 24، تابستان 77.

1. آزاد ارمكي، تقي، نظريه‏هاي جامعه‏شناسي، تهران: انتشارات سروش، 1376.

24. هاليدي، فرد، ديكتاتوري و توسعه سرمايه‏داري در ايران، ترجمه: فضل‏اللّه نيك آئين، تهران: انتشارات اميركبير، 1358.

27. Arjmand, SaidAmir, Iran's Islamic Revolution in compurative perspective in six theories a bout the Islamic Revolution's victory, e.d by seyyed Sadegh Haghiyhut, )Tehran, Alhada, 2000(

4. صحيفه امام.

14. قره‏باغي، عباس، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباسي قره‏باغي، تهران: نشر ني، 1365.

18. مجتهدزاده، پيروز، كشورها و مرزها در منطقه ژئوپُلِتيك خليج‏فارس، ترجمه: حميدرضا ملك محمدي نوري، تهران: انتشارات وزارت‏خارجه، 1377.

21. مشيرزاده، حميرا، نگاهي به رهيافتهاي مختلف در مطالعه انقلاب اسلامي ايران، در عبدالوهاب فراتي، رهيافتهاي نظري بر انقلاب اسلامي ايران، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي دانشگاهها، 1377.

7. ذوقي، ايرج، مسائل سياسي ـ اقتصادي نفت ايران، تهران: انتشارات پاژنگ، 1376.

2. آبراهاميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه: احمد گل محمدي، محمدابراهيم فتاحي، تهران: نشر ني، 1379.

9. زيباكلام، صادق، مقدمه‏اي بر انقلاب اسلامي، تهران: نشر روزنه، 1378.

16. ليتل، رانيل، تبيين در علوم اجتماعي، درآمدي به فلسفه علم‏الاجتماع، ترجمه: عبدالكريم سروش، تهران: موسسه فرهنگي صراط، 1373.

23. ملكوتيان، مصطفي، سيري در نظريه‏هاي انقلاب، تهران: نشر قومس، 1376.

12. عشقي، ليلا، زماني مابين زمانها: امام، شيعه و ايران، فصلنامه متين، شماره 2، بهار 78.

11. سيف‏زاده، سيدحسين، مدرنيته و نظريه‏هاي جديد علم سياست، تهران: نشر دادگستر، 1379.

19. محمدي، منوچهر، انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه، تهران:؛ مولف، 1376.

10. سوليوان، ويليام، ماموريت در تهران، ترجمه: محمود مشرفي، تهران: نشر هفته، 1361.

13. فوران، جان، مقاومت شكننده، تاريخ تحولات اجتماعي ايران، از صفويه تا سالها پس از انقلاب اسلامي، ترجمه: احمد تدين، تهران: نشر رسا، 78.

15. كاتوزيان، محمدعلي همايون، اقتصاد سياسي ايران از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوي، ترجمه: كامبيز عزيزي، محمدرضا نفيسي، تهران، نشر مركز، 77.

25. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، انقلاب اسلامي به روايت راديو بي‏بي‏سي، تهران: طرح نو، 1372.

22. مشيرزاده، حميرا، نگرشي اجمالي به نظريه‏هاي انقلاب در علوم اجتماعي، در مجموعه مقالات انقلاب اسلامي و ريشه‏هاي آن (1)، قم: معاونت اساتيد، 1376.

26. ، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي (57 ـ 1300)، تهران: نشر البرز، 1375.

8. رجبي، محمد، دين و انقلاب اسلامي (گفتگو)، فصلنامه انقلاب اسلامي، پيش شماره اول، سال اول، زمستان 77.

17. متقي، ابراهيم، جهت‏گيري سياست خارجي و نقش ملي ايران از كودتا تا انقلاب اسلامي، (32 ـ 57)، نامه مفيد، ش 19، پاييز 78.

20. "، تحليلي بر انقلاب اسلامي، تهران: انتشارات اميركبير، 1365.



1. حميرا مشيرزاده، نگاهي به رهيافتهاي مختلف در مطالعه انقلاب اسلامي، در عبدالوهاب فراتي، رهيافتهاي نظري بر انقلاب اسلامي ايران، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377، ص 92 ـ 289.

2. دانيل لتيل، تبيين در علوم اجتماعي، درآمدي به فلسفه علم‏الاجتماع، ترجمه: عبدالكريم سروش، تهران: موسسه فرهنگي صراط، 1373، ص 17.

3. همان، ص 2 ـ 151.

4. تقي آزاد ارمكي، نظريه‏هاي جامعه‏شناسي، تهران: انتشارات سروش، 1376، ص 50 ـ 49.

5. نك: همان، ص 8 ـ 75.

6. همان، ص 7 ـ 66.

7. سيدحسين سيف‏زاده، مدرنيته و نظريه‏هاي جديد علم سياست، تهران: نشر دادگستر، 1379، ص 270.

8. همان، ص 2 ـ 271.

9. در اين تلخيص از منبع زير استفاده شده: حميرا مشيرزاده، نگرشي اجمالي به نظريه‏هاي انقلاب در علوم اجتماعي، در مجموعه مقالات اسلامي و ريشه‏هاي آن (1) قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1376، ص 61 ـ 59.

10. Multiple dysfunction + Eli et intransigence + Accelerators} . Revolution

11. مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريه‏هاي انقلاب، تهران: نشر قومس، 1376، ص 126.

12. فرد هاليدي، ديكتاتوري و توسعه سرمايه‏داري در ايران، ترجمه: فضل‏اللّه نيك‏آئين، تهران: انتشارات اميركبير، 1358، ص 259.

13. پيروز مجتهدزاده، كشورها و مرزها در منطقه ژئوپلتيك خليج‏فارس، ترجمه: حميدرضا ملك محمدي نوري، تهران: انتشارات وزارتخارجه، 1373، ص 136.

14. ابراهيم متقي، جهت‏گيري سياست خارجي و نقش ملي ايران، از كودتا تا انقلاب اسلامي (32 ـ 57)، نامه مفيد، ش 19، پاييز 78، ص 4 ـ 203.

15. پيروز مجتهدزاده، پيشين، ص 137.

16. نك: ايرج ذوقي، مسائل سياسي اقتصادي نفت ايران، تهران: انتشارات پاژنگ، 1376، ص 378 ـ 5 ـ 353.

17. منوچهر محمدي، انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه، تهران: ناشر مولف، 1376، ص 87.

18. همان، ص 2ـ 61.

19. اين آمار و جداول از منبع زير استخراج گرديده است: محمدعلي هماينون كاتوزيان، اقتصاد سياسي ايران، از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوي، ترجمه: محمدرضا نفيسي، كامبيز عزيزي، تهران: نشر مركز، 1377، ص 8 ـ 76.

20. Said Amir Arjomand, Iran's Islamic Revolution in conlparative perspective, in six theones about the Islamic Revolution's victory, e.d seyyed Sadegh Haghighat, )Tehran, Alhoda, 2000( p.p. 107 -8.

21. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي، محمدابراهيم فتاحي، تهران: نشر ني، 1379، ص 1 ـ 530 ـ 535.

22. نك: منوچهر محمدي، انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه، پيشين، ص 6 ـ 61.

23. ابراهيم متقي، پيشين، ص 2 ـ 201.

24. عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سياست خارجي ايران در دورؤ پهلوي 57 ـ 1300، تهران: نشر البرز، 1375، ص 440.

25. نك: همان، ص 301 ـ 297.

26. سيداحمد موثقي، جنبشهاي اسلامي معاصر، تهران: سمت، 1374، ص 140.

27. حميد داباشي، شكل‏گيري نهضت امام خميني، ترجمه سيدرضا موسايي، فصلنامه حضور، شماره 24، تابستان 77، ص 3 ـ 82.

28. نك: الامام الخميني، تحريرالوسيله، ج 1، بيروت: الدار الاسلاميه، بي‏تا، ص 45 ـ 424.

29. امام خميني، ولايت فقيه، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1377، ص 21.

30. همان، ص 17.

31. صحيفه نور، ج 16، ص 10 ـ 207.

32. نك: محمد رجبي، دين و انقلاب اسلامي (گفتگو)، فصلنامه انقلاب اسلامي، پيش‏شماره اول، سال اول، زمستان 77، ص 5 ـ 23.

33. نك: ليلا عشقي، زماني مابين زمانها، امام، شيعه و ايران، فصلنامه متين، شماره 2، بهار 1377، ص 2 ـ 181.

34. جان فوران، مقاومت شكننده، تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سالهاي پس از انقلاب اسلامي، ترجمه: احمد تديّن، تهران: نشر رسا، 1378، ص 2 ـ 461.

35. صادق زيباكلام، مقدمه‏اي بر انقلاب اسلامي، تهران: نشر روزنه، 1378، ص 8 ـ 216.

36. نك: همان، ص 9 ـ 138.

37. نك: فرد هاليدي، پيشين، ص 4 ـ 232، لازم به ذكر است آماري كه هاليدي از مجرمين سياسي ارائه مي‏دهد، (2101) نفر غيرواقعي است، براي نمونه نگاه كنيد به آمار ارائه شده توسط عفو بين‏الملل كه در ادامه به آن اشاره گرديده است.

38. جان فوران، پيشين، ص 8 ـ 367.

39. نك: مصطفي ملكوتيان، پيشين، ص 5 ـ 123.

40. صادق زيباكلام، پيشين، ص 9 ـ 158.

41. منوچهر محمدي، تحليلي بر انقلاب اسلامي، تهران: انتشارات اميركبير، 1365، ص 17 ـ 115.

42. نك: همان، ص 6 ـ 121.

43. ويليام سوليوان، ماموريت در ايران، ترجمه: محمود مشرفي، نشر هفته، 1361، ص 16 ـ 14.

44. ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه، ص 6 ـ 155، به نقل از عبدالرضا هوشنگ مهدوي، پيشين، ص 9 ـ 468.

45. نك: عبدالرضا هوشنگ مهدوي، انقلاب ايران به روايت راديو بي‏بي‏سي، تهران: طرح نو، 1372، ص 4 ـ 182.

46. نك: همان، ص 78 ـ 369 و نيز نگاه كنيد به عباس قره‏باغي، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قره‏باغي، تهران: نشر ني، 1365، بخش سوم (115 ـ 89)، نگارنده در اين بخش حقايقي را در رابطه با مشكلات و ضعفهاي ارتش رژيم بيان كرده است.

47. نك: ص 9 از همين نوشتار.
>


/ 1