تئوري كاركردگراي ساختاري و انقلاب اسلامي
سعيد كريميمقدمه
آنچه كه اين تحقيق در پي آن است، بررسي علل و عوامل وقوع انقلاب اسلامي در قالب تئوري كاركردگراي ساختاري است. در اين بررسي نگاهي به سالهاي نزديك به وقوع انقلاب اسلامي افكنده شده است، به ويژه از زمان ملي شدن صنعت نفت به سمت دهه 1350 هـ. ش نظر افكنده ميشود. عوامل و عللي كه در پيروزي انقلاب اسلامي دخيل بودهاند مجموعؤ بسياري از علل ريز و درشت را شامل ميگردد، اما در چارچوب تئوري پيش گفته مهمترين عوامل جدا گرديده و در چارچوب تئوريك تحقيق نگاه ويژهاي به آنها گرديده و مورد تجزيه و تحليل قرار ميگيرند.عليرغم تحقيقاتي كه پيرامون پديده انقلاب اسلامي در ايران صورت پذيرفته است، هنوز اهميت خود را در بررسيهاي اجتماعي و مباحث مربوط به انقلاب در حوزه علوم سياسي حفظ نموده است. لزوم انجام كارهاي تئوريك و علمي در زمينه انقلاب اسلامي از نظر نگارنده اهميت ويژهاي دارد تا بتوان بدور از لفاظّيها و جنبههاي شعاري، نكات كليدي در اين زمينه را مورد كنكاش قرار داد، تا بتوان بعنوان چراغ راهي در ادامه مسير انقلاب از آن استفاده نمود.يافتن علل وقوع انقلاب اسلامي ميتواند به مسئولين جمهوري اسلامي و ساير اقشار محقق و دستاندركار غيرحكومتي امكان جلوگيري از خطا و اشتباهاتي كه در رژيمهاي پيشين صورت گرفت و تحقق انقلاب اسلامي را الزامي نمود، فراهم سازد. همچنين به رژيمهاي مشابه رژيم پهلوي در ايران هشدار و درسي جدي دهد تا درصدد اصلاح عملكرد و اشتباه خود در زمينههاي مختلف باشند. انباشت كارهاي تئوريك در چنين زمينههايي سبب ميگردد كه به تدريج حوزه علوم اجتماعي به سمت علمي شدن بيشتر حركت نمايد.پيش از شروع در بيان اين تحقيق لازم است شيوه و جايگاه اين تحقيق را در بين تحقيقات انجام شده پيرامون انقلاب اسلامي آشكار نمايم. تحليلهاي پيرامون انقلاب اسلامي در دو گروه عمده جاي ميگيرد: 1) آثاري كه جنبؤ روزنامهنگاري داشته و به معناي دقيق كلمه علمي محسوب نميشود. 2) آثاري كه از تعمق بيشتري برخوردار بوده و علمي محسوب ميگردند آثار بسياري از سياستمداران، روزنامهنگاران، ديپلماتها و... در مورد انقلاب اسلامي در گروه تحليلهاي غيرعلمي جاي ميگيرد. برخي از آنها جنبؤ خاطرهنويسي دارد و برخي از آنها گزارشهاي دست دوم نه چندان دقيقي هستند كه بدون پشتوانه نظري و تئوريك به نگارش درآمدهاند. بخشي از اين آثار مربوط به سياستمداران و ماموران سياسي خارجي مقيم تهران است كه از جمله آنها ميتوان به خاطرات آنتوني پارسونز سفير وقت بريتانيا در ايران در كتاب ماموريت در ايران، خاطرات ويليام سوليوان، سفير وقت آمريكا در تهران در كتاب ماموريت در ايران و خاطرات ژنرال هايزر قائممقام فرماندهي نظامي ناتو و مامور نظامي فرستاده شده به تهران در كتاب ماموريت در تهران اشاره نمود. بخش ديگري از اينگونه نوشتهها مربوط به اشخاص كليدي رژيم پهلوي است. مانند كتاب پاسخ به تاريخ، نوشته محمدرضا پهلوي كه بر مبناي نظريه توطئه نگاشته شده است، يا كتاب فريدون هويدا بنام سقوط شاه، كتاب اعترافات ژنرال نوشته عباس قرهباغي و كتاب خدمتگذار تخت طاووس نوشته پرويز راجي، آخرين سفير شاه در لندن، از اينگونه آثار هستند.تحليلهاي غير از اينها برخي توسط روزنامهنگاران نگاشته شده است كه از ارزش متفاوتي برخوردارند و برخي از آنها در قالب علمي به نگارش درآمدهاند1 در برخي از اين نوشتهها اغراض نويسنده كاملاً بر روند انجام تحقيق و پژوهش تاثير گزارده است و در نتيجه تحقيقات به سمت و سويي جهت داده شدهاند، كه نتيجه موردنظر نگارنده از آنها استخراج گردد. در مجموع ميتوان اينگونه بيان نمود كه تحليلهاي غيرعلمي عمده آثار مربوط به انقلاب اسلامي را دربرميگيرد. در اين تحقيق نگارنده درصدد است با اتخاذ يك مدل علمي "تئوري كاركردگراي ساختاري" روند تحليل انقلاب اسلامي را در قالب علمي ارائه نمايد. البته ذكر اين نكته نيز لازم است كه تاكيد بر علمي بودن تحقيقات به معناي نفي ارزش ساير تحقيقات نيست كه آنها نيز در جاي خود ارزشمندند. براي تحقق هدف پيش گفته ابتدا به تبيين مدل علمي اين تحقيق پرداخته و سپس بر اساس آن به گردآوري دادهها پرداخته ميشود.چارچوب نظري تحقيق
براي انجام تحقيق دقيق و مفيد، استفاده از "مدل تحقيق" بسيار سودمند است، مدلهاي مختلفي بدينمنظور در علوم اجتماعي و سياسي وجود دارد. از يك منظر سه مدل مبنايي رقيب در علوم اجتماعي وجود دارد. مدل علّي ( causal(، مدل عقلي ـ نيتي ( rational - intentional(و مدل تفسيري ( interpretive(. در مورد نسبت اين سه مدل با يكديگر ديدگاههاي مختلفي وجود دارد. برخي از محققين معتقدند كه مدل نوع اول يعني مدل علّي در حوزه علوم اجتماعي قابلاجرا نيست، چرا كه در اين مدل حتميّت و جبريّت وجود دارد كه مختص علوم طبيعي بوده و در حوزه علوم اجتماعي كه انسان و ارادؤ او دخيل است، قابل تحقق نيست. البته بسياري نيز استفاده از اين مدل را در علوم اجتماعي روا دانستهاند.2 عليرغم جايگاه سه تبيين پيشين به ويژه تبيين علّي، پارهاي از عالمان علمالاجتماع معتقدند كه گونههاي ديگري از تبيين وجود دارد كه با تبيين علّي مخالف، اما سودمند به حال پديدههاي اجتماعي است. از جمله آنها تبيينهاي خدمتي هستند ( functional explanation(كه شئون جامعه را بر حسب پيامدهاي سودمندي كه براي جامعه دارند تبيين ميكند. فونكسيوناليسم يا تبيين خدمتي هر پديده تبييني است كه مبيّن را در دل نظامي متفاعل، نظامي كه داراي تعادلي ديناميك يا حالتي كنترل شده است و حضور هر جنبه يا هر عنصر را بر حسب اثر سودمندي كه براي كل نظام دارد تبيين ميكند. به عنوان مثال: 1) استخوانهاي ميانتهي پرندگان براي آن است كه پروازشان را آسانتر نمايد. 2) سنت پرداخت مهريه، وابستگي اجتماعي نسلها را تقويت خواهد كرد. مبَيِّنها انگشت را بر خدمتي مينهند كه مبيّنها در دل نظامي بزرگتر انجام ميدهند.3 اما در واقع تبيينهاي خدمتي، انواع مستقلي از تبيين اجتماعي نيستند، در واقع صورت پيچيدهاي از تبيين علّي است كه در آن استعداد عاملي براي توليد اثري در آينده بر رفتار آن عامل اثر مينهد. در نظريه كاركردگرايي جامعه به عنوان شبكه سازمان يافتهاي از گروههاي در حال همكاري و تعاون تلقي ميشود كه به شيوهاي منظم و منطبق بر مجموعهاي از قوانين و ارزشها كه بيشتر اعضأ در آن شريكند، نگريسته ميشود. جامعه به عنوان سيستمي ثابت و در عينحال متمايل به تعادل نگريسته ميشود، يعني تمايل به حفظ سيستمي كه به شكلي متوازن و هماهنگ عمل ميكند. تغييرات اجتماعي، تعادل و ثبات جامعه را از هم ميپاشد، امّا پس از هر تغيير جامعه به سرعت به تعادل جديدي دست مييابد. اگر تغيير اجتماعي خاصي، نوعي تعادل موزون و سازگار ايجاد نمايد به آن تغيير بعنوان عاملي كه داراي كاركرد مثبت است نگريسته ميشود، اما اگر اين تغيير سبب از بين رفتن تعادل گردد، داراي كاركرد منفي است. اگر اين تغيير هيچ نوع تاثيري نداشته باشد، بدون كاركرد است. كاركردگرايان سه سوال اصلي را مطرح ميسازند. (1) چگونه اين رويه و نهاد خاص به برآوردن نيازهاي جامعه كمك ميكند. (2) چگونه با ديگر رويهها و نهادهاي جامعه متناسب است.(3) آيا تغيير پيشنهاد شده به حال جامعه كم و بيش مفيد است. مهمترين نظريهپردازان اين نظريه تالكوت پارسونز، كينگربي ديويس و روبرت مرتن هستند. كاركردگراي ساختي به عنوان يك نظريه مستقل با كارهاي تالكوت پارسونز مترادف است ولي ريشه در كارهاي اگوست كنت، هربرت اسپنسر، اميل دوركهايم داشته است.4 در تحليل كاركردي ساختي توجه اصلي پارسونز پاسخگويي به چند سوال زير است: (1) سيستم اجتماعي چيست؟ (2) نظريه اختياري كنش چه وضعيتي مييابد. (3) تعادل در سيستم اجتماعي چگونه است (4) نظريه انحراف و تقابل چه رابطهاي با عوامل و عناصر فوق دارد. سيستم اجتماعي در مجموعهاي از نقشهاي اجتماعي است. در كليت جامعه 4 خرده سيستم متفاوت و مرتبط وجود دارد. سيستم زيستي، سيستم شخصيتي، سيستم فرهنگي و سيستم اجتماعي. سه سيستم اخير به طور تحليلي از يكديگر متمايز بوده، اما در واقع يكي هستند. سيستم اجتماعي عمل تخصيص ( Allocation(و انسجام ( Integration(را انجام ميدهد. پارسونز سيستم اجتماعي را داراي كنش متقابل محيط، شرايط فرمها و اهرمهاي كنترل ميداند. از ديدگاه او كنشگراني با قدرت اختيار و تعميم وجود دارند.5در اين نظريه پارسونز، پيشفرضي را مطرح ميكند كه اشاره به آنها جهت وضوح عملكرد اين نظريه مفيد است: (1) سيستم اجتماعي يك كل داراي بخشهاي مرتبط با يكديگر از قبيل سازمانها و نهادهاي اجتماعي است. (2) سيستم اجتماعي داراي حيات بوده و در حال استمرارا و بقاست. (3) سيستم اجتماعي به گونهاي طراحي گرديده كه امكان ارتباط با سيستمهاي ديگر را داشته باشد. (4) سيستم اجتماعي با مشكلات اساسي از خارج و داخل روبروست. اين مشكلات از طريق نيازها يا درخواستها موجب بقا و ادامؤ حيات سيستمها ميگردد. در اين صورت خرده سيستمهاي اجتماعي و بخشهاي تشكيلدهندؤ آن از طريق مشاركت در كل سيستم قابل ادراك است. (5) خصوصيت نظم، تعادل و وابستگي عناصر سيستم اجتماعي به يكديگر: لذا سيستم به حمايت ساير سيستمها نياز دارد. (6) توام بودن ثبات و تغيير در سيستم. (7) تاثير محدودكنندگي شرايط محيطي، جغرافيايي، نظامهاي اجتماعي، ارزشها و فرهنگ بر سيستم (8) هر سيستم عليرغم داشتن هويت اختصاصي تمايل به تركيب و تعاون با ديگر بخشهاي جامعه دارد. (9) به دليل ارتباط و وابستگي بين اجزأ و كنترل تنوعات محيطي، تمايلات و تغيير سيستم از درون ممكن است. (10) سيستمها ميتوانند و بايد نياز كنشگران را پاسخ داده و كنترل كمتري بر رفتار كنشگران اعمال كنند در اين صورت كنشگران در درون سيستم آزادي عمل داشته و امكان اجتماعي شدن براي افراد وارد شده به سيستم فراهم ميشود.6 با توضيحات فوق از ديدگاه پارسونز هر نظام اجتماعي جهت استمرار وجود و بقاي خود نيازمند تامين چهار متغير كاركردي به اين شرح است. انطباق، نيل به هدف، همبستگي حقوقي و حل منازعه و همبستگي فرهنگي.7 عليرغم نكات مفيد و قابلتوجهي كه كاركردگرايي و كاركردگراي ساختاري به حوزه علوم اجتماعي عرضه نمود، با نقدهاي مختلفي روبرو گرديد. به گونهاي كه از اواسط دهه 1980 ميلادي بخش جديدي از ادبيات نظري تحت عنوان نو كاركردگرايي در عرصه علوم اجتماعي مطرح گرديد. اين نظريه عليرغم توجه مشابه نظريه كاركردگراي ساختاري به نظم و اقدام، برخلاف سلف خود صرفاً به منابع نظم و سطح كلان بسنده نميكند. علاوه بر توجه به ساختارهاي فرهنگ و اجتماع، به الگوهاي اقدام در سطح فرد نيز توجه دارد. مضافاً بر اينكه به اقدامات هوشمند و عقلايي و بلكه اقدامات نمادي و شعاري نيز توجه خاص ميشود.8 نگارنده عليرغم اينكه نقدها نوكاركردگرايان را به نظريه كاركردگراي ساختاري وارد ميداند، اما به اين دليل كه در حوزه بررسيهاي مربوط به انقلاب نظريه كاركردگراي ساختاري از قدمت بيشتري برخوردار است و نوكاركردگرايي نظريه جواني است، مدل نظري كاركردگراي ساختاري را جهت تحقيق خود انتخاب نموده است. يكي از مهمترين حوزههاي علم سياست كه در نظريه كاركردگرايي ساختاري كاربرد يافته است، مباحث مرتبط با انقلاب است. چالمرز جانسون مهمترين محققي است كه از اين نظريه در حوزه مطالعات علمي انقلابها بهره گرفته است. او كتابهاي مهمي در اين حوزه نگاشته است كه مهمترين آنها كتاب تحول انقلابي است. به دليل اينكه ادامه اين تحقيق مرتبط با تقسيمبندي و چارچوب كتاب تحول انقلابي جانسون ميباشد، خلاصهاي از نظريه او در كتاب تشريح ميگردد:9(1) او نقطه عزيمت مباحث خود پيرامون خشونت اجتماعي و انقلاب را نظم و ثبات قرار ميدهد. (2) مهمترين عملكرد و فايده نظام ارزشي جامعه مقبوليت ومشروعيت بخشيدن به بهرهبرداري از قدرت است. (3) مهمترين ويژگي شرايط انقلابي فقدان اقتدار در جامعه است. اعتماد به رژيم كاهش مييابد و كاربرد قدرت سياسي بيفايده به نظر ميرسد. (4) البته نميتوان ريشههاي منافع و تعارض منافع را به صرف نظريه ارزش تعيين كرد. و بايد به تاثير شرايط اجتماعي و سياسي نظام اجتماعي بر آنها و نيز تاثيرات محيطي آن توجه داشت. (5) نظام اجتماعي، نظام گروهي از عناصر متغير است كه داراي روابط خاص و وابستگي متقابل هستند و در حال تعادل ميباشند. تعادل وضعيتي است كه در آن هنجارها، نهادها و نقشهاي اجتماعي به طريقي با هم ارتباط مييابند كه هر يك عامل تصحيحكنندهاي براي تغييرات در ديگري محسوب شود. اگر ساخت ارزشي و محيط همزمان تغيير كند، تغيير بدون بر هم خوردن تعادل رخ ميدهد والاّ نظام دچار عدم تعادل ميگردد و انقلاب رخ ميدهد. (6) چهار نوع فشار باعث تحول در جامعه ميگردد.الف) منابع تغيير ارزشي در داخل نظام مانند تغيير ارزشها، عقايد و بروز مصلحان. ب) منابع تغيير ارزشي خارج از نظام مانند بروز انقلاب در كشورهاي همسايه. ج) منابع تغيير شرايط محيطي خارج از نظام. د) منابع تغيير شرايط محيطي در داخل نظام مانند مهاجرت، رشد جمعيت و... (7) اگر اين منابع تغيير بر جامعه فشار آورد و نظام موجود نتواند هماهنگي لازم را ايجاد كند، بين ارزشها و شرايط محيطي فاصله ايجاد شده و در نتيجه تعادل جامعه به هم ميخورد. اگر در اين شرايط رهبران عملاً دست به ايجاد سازگاري بزنند تعادل پيش ميآيد والاّ انقلاب رخ ميدهد. (8) در اين شرايط اشخاصي كه از موقعيت خود ناراضي هستند، به تدريج به يكديگر ملحق شده و يك نهضت اعتراض ايجاد ميكنند و با توسل به يك ايدئولوژي انقلابي هم هدف، هم وسيله و همارزشها را تعيين ميكنند. (9) براي بروز انقلاب دو رشته عوامل لازم هستند: الف) فشارهايي كه به وسيله نظام اجتماعي نامتعادل ايجاد ميشود و مهمترين آن ركود قدرت ( Power Deflation(است يعني اتكاي صرف به قوّه قهريه براي حفظ نظام. ب) ناتواني رهبران در ايجاد تحولات سريع و قاطع در شرايط عدم تعادل اجتماعي. (10) علت نهايي يا كافي انقلاب، عامل تصادفي (عوامل شتابزا) هستند. منظور از عوامل شتابزا فشارهايي هستند كه ميتواند در جامعهاي كه دچار ركود يا ضعف قدرت شده است، حركت انقلاب را سرعت بخشد. (11) عوامل شتابزا سه دسته هستند:الف) عواملي كه مستقيماً بر قواي مسلح حكومتي تاثير ميگذارند. ب) فرهنگ اعتقادي يا ايدئولوژي كه صاحبان آن را متقاعد ميكند كه ميتوانند بر قواي مسلح فائق آيند. ج) عمليات مشخص توسط گروهي مبارز. خلاصه نظريه جانسون را در مورد علت بروز انقلاب ميتواند در فرمول زير خلاصه نمود: عدم تعادل (ركود قدرت) + ناسازگاري نخبگان حكومتي + عوامل شتابزا) ، انقلاب.10 در نتيجه سه عامل اصلي مترتب و به هم پيوسته در وقوع يك انقلاب سهيم هستند. با عنايت به فرمول در ادامه سه عامل فوق يعني عدم تعادل، ناسازگاري نخبگان حكومتي و عوامل شتابزا در مورد انقلاب اسلامي ايران مورد بررسي قرار ميگيرد.عدم تعادل (ركود قدرت) و عوامل موثر بر آن
همانطور كه بيان شد از ديدگاه تئوري كاركردگراي ساختاري جانسون، انقلاب در صحنه نظام اجتماعي نامتعادل رخ ميدهد. و تا زماني كه ارزشهاي يك جامعه و واقعيتهاي محيطي آن با هم سازگار باشند. نظام حالت تعادلي خود را حفظ ميكند. دو دسته عوامل در ايجاد عدم تعادل در جامعه موثر هستند: منابع تغيير ارزشي كه خود به دو دسته داخلي و خارجي تقسيم ميشوند و منابع تغيير محيطي كه آن نيز به دو دسته داخلي و خارجي تقسيم ميگردند. اين تغييرات فشارهايي را براي ايجاد عدم تعادل و ركود قدرت در جامعه ايجاد ميكنند. اما تاثير آنها منوط است به عدم تطابق عناصر مختلف براي حفظ تعادل و ايجاد فاصله بين ارزشها و شرايط محيطي است. در چنين وضعيتي احتمال بروز انقلاب به شدت افزايش مييابد. در چنين شرايطي نقش ايدئولوژيك تعيينكننده است و سپس منجر به بهم پيوستن گروههاي ناراضي ميگردد. از نظر جانسون از متغيرهاي زير به عنوان علائم بروز عدم تعادل و ايجاد فاصله بين ارزشها و منابع محيطي ميتوان نام برد: (1) افزايش ميزان خودكشي و بيماريهاي رواني. (2) افزايش تعداد و پذيرش ايدئولوژيهاي جديد و افزايش تيراژ نشريات ايدئولوژيك. (3) افزايش نسبت نيروهاي مسلح به جمعيت كشور در صورتي كه دليل ديگري مانند وقوع جنگ و غيره نباشد. (4) افزايش ارتكاب جرائم. (5) اتكاي روزافزون به قوانين به جاي ارزشهاي مشترك و ناموافق بودن روند جامعهپذيري افراد.11 در ادامه به بررسي اين نكته ميپردازيم كه آيا عوامل لازم براي تحقق عدم تعادل و ركود قدرت در دوران پيش از انقلاب اسلامي وجود داشته است يا نه؟ در اين دوران تغييرات جدي و مهمي در محيط خارجي كشور اتفاق افتاد. پس از جنگ دوم جهاني تا هنگام پيروزي انقلاب اسلامي نقش آمريكا در مناسبات و روابط خارجي ايران به تدريج افزايش يافت، به گونهاي كه رژيم شاه به متحد صميمي دولت آمريكا تبديل گرديد. البته در اين بين شاهد روابط يكنواخت در اين زمينه نيستيم و در بعضي مواقع رژيم شاه تا حد يك آلت دست دول آمريكا تنزّل مييافت و در بعضي مواقع استقلال عمل زيادي از خود نشان ميداد. از سال 1945 به بعد موجوديت رژيم شاه توسط دولت آمريكا تضمين گرديده است، و از اواخر دهه 1960 تا زمان پيروزي انقلاب اسلامي از رژيم شاه در جهت تسلط و تفوق منطقهاي پشتيباني كرده است و به اين دليل كمكهاي نظامي و سياسي مورد درخواست رژيم شاه را با گشاده دستي در اختيارش قرار داده است. شكي نيست كه بدون كمك و دخالت آمريكا سياست خارجي ايران بدان شكل در زمان رژيم شاه تحقق نمييافت.12 در اين راستا رژيم شاه در اواخر دهه 1960 و اوايل دهه 1970 پيوندهاي ساختاري خود را با آمريكا افزايش داد، هرچند كه در اين مقطع آمريكا كمكهاي نظامي و امنيتي خود را به ايران قطع نمود. اما ايران ميتوانست اصليترين نيازهاي خود را مورد خريداري قرار دهد. با گسترش خود اتكايي مالي رژيم شاه و امكان افزايش خريدهاي نظامي و تسليحاتي، تداوم روابط سياسي و امنيتي رژيم شاه با آمريكا به عنوان بخشي از ضرورتهاي تحقق نقش رهبري منطقهاي ايران ادامه يافت. دو تحول عمده در اوايل دهه 1970 موجب تقويت سياست اتكأ به خود ايران براي دفاع و تامين امنيت خليجفارس شد. اول اينكه امريكا در خلال جنگ 1971 هند و پاكستان به كمك دولت پاكستان كه از اعضاي اصلي پيمان سنتو بود نشناخت. دوم اين حقيقت بود كه فراخوان پيشين ايران براي انعقاد يك پيمان امنيتي مشترك در ناحيه خليجفارس به دنبال خروج بريتانيا از منطقه، پاسخ اطمينانبخشي را به همراه نداشت. خروج بريتانيا از منطقه خليجفارس رژيم شاه را از يك سو دچار نگراني نمود و هنگامي كه دولتهاي خليجفارس تمايلي به نوعي ترتيبات امنيتي با ايران نشان ندادند، رژيم شاه تصميم گرفت به تنهايي همه بار مالي سنگين تامين منافع خود و دول عرب كرانهاي و جهان غرب را در منطقه بر دوش كشد.13 در اين راستا و در حمايت از آن رژيم آمريكا و به ويژه جمهوريخواهان در راستاي دكترين جديد سياست خارجي خود، از استراتژي جديد رژيم شاه حمايت نمودند. روابط ايران و آمريكا در اين دوران ـ به ويژه زمان رياست جمهوري نيكسون ـ بسيار توسعه يافت. كه در جريان آن ايران با حمايت كامل آمريكا به بزرگترين قدرت منطقهاي تبديل شد. نيكسون به منظور تاكيد بر اهميت اين اتحاد، ريچارد هلمز، رياست سابق CIAو دوست هممدرسهاي شاه را به بعنوان سفير به ايران فرستاد. حجم فروش تسليحات نظامي به شدت افزايش يافت به گونهاي كه برآورد شده بود در فاصله زماني 81 ـ 1971 حجم اين فروش به بيست ميليارد دلار برسد. در پرتو كمكها و فروشهاي نظامي توان نظامي ايران به اندازهاي بود كه ميتوانست به گونهاي يكجانبه توازن نظامي و امنيتي منطقه را تحت تاثير نقش و رفتار ملي خود قرار دهد. افزايش توان نظامي به تحقق هدف پيشين شاه مبني بر عملي كردن نقش رهبري منطقهاي براي ايران منجر گرديد. بر اين اساس گروههاي منتقد سياست خارجي شاه، عملكرد وي را در چارچوب نقش ملي در سياست ژاندارم منطقهاي ( Regional policemanpolicy(ارزيابي ميكردند. به موجب اين سياست، ايران وظيفه حمايت از كشورهاي ميانهرو عرب در برخورد با متحدين شوروي را عهدهدار شد.14 همچنين ايران براي تكميل طرح كنترل موثر و كارآمد بر تنگؤ هرمز برقراري روابط همكاري نزديك با عمان را ضروري ديد. به اين منظور به تقاضاي عمان براي كمك بر عليه شورشيان ظفار پاسخ مثبت داد و چندين سال خود را درگير مناقشهاي خارج از مرزهاي خود نمود.15 تغيير استراتژي سياست خارجي شاه از بعد ملي به منطقهاي هزينه و فشار زيادي را بر دولت ايران وارد نمود، در حاليكه تحليلها نشانگر اين است كه ايران در آن زمان فاقد چنين توانايي و پتانسيل ذاتي بود. تنها در پرتو افزايش كاذب درآمدهاي نفتي بود كه چنين امكان موقتي براي رژيم شاه فراهم گرديد. اين تغيير محيط خارجي هر چند به ظاهر موجب افزايش توانايي نظامي و قدرت پليسي شاه گرديد، اما در عمل به غرور كاذب و بياعتنايي رژيم شاه به خواستها و توقعات صحيح جامعه منجر گرديد. علاوه بر آن اقداماتي عملي در صحنه بينالملل از سوي رژيم شاه صورت پذيرفت كه بر تعادل جامعه اثر منفي نهاد. تغيير مهم ديگري كه خارج از رژيم شاه به وجود آمد بحران انرژي در جهان و افزايش قيمتهاي نفت بود. در آغاز سال 1972 با كاهش ارزش دلار و تورم قيمت فرآوردههاي صنعتي غرب، بحران اقتصادي در كشورهاي توليدكننده نفت ابعاد تازهاي به خود گرفت. در اوايل سال 1973 دولت آمريكا رابطؤ خود و قابليت تبديل دلار به طلا را از ميان برداشت. جنگ ميان اعراب و اسرائيل در سال 1973 زمينه مناسب سياسي براي استفاده از نفت به عنوان يك سلاح را فراهم نمود و موجب نزديكي دو سازمان ااپك و اوپك را فراهم كرد. قيمت نفت از اول سال 1974 به مقدار زيادي افزايش يافت. مجموعه اين تحولات سبب گرديد كه عنوان بحران انرژي در سال 1973 بر سر زبانها بيفتد. اين تحولات دگرگونيهاي عميقي بر كشورهاي توليدكننده و مصرفكننده نفت از جمله ايران گذارد. از جمله اثرات اين بحران بر اقتصاد ايران، افزايش شديد و بيسابقه كشور از درآمدهاي نفتي بود. در سال 1973 درآمد ايران از صنعت نفت 9/297 ميليارد ريال بود در حاليكه پس از وقوع بحران انرژي اين رقم افزايش چشمگيري پيدا كرده و در سال 1974 به رقم 7/1303 ميليارد ريال رسيد. و در سال 1975 با كاهشي اندك به رقم 2/1302 ميليارد ريال تقليل پيدا كرد.16 اين تغييرات پيش گفته و تغييرات جزئي ديگر كه در محيط خارجي رژيم شاه به وقوع پيوست تاثيرات مهمي در درون اين رژيم گذاشت سوال اين است كه آيا تغييرات محيط خارجي سبب ركود قدرت و عدم تعادل رژيم شاه گرديد؟ در پاسخ ميتوان تحليل يكي از محققين در اين زمينه را تا حد قابلتوجهي منطبق با واقع دانست كه ميگويد: تحولات و بحرانهاي سالهاي 1356 و 1357 كه منجر به پيروزي انقلاب اسلامي ايران گرديد، در شرايطي بروز نمود، كه هيچ خطر و مشكلي از خارج مرزها قدرت سياسي حاكم را تهديد نميكرد. و انقلابيون و قدرت اجتماعي شكل گرفته در ايران بر اساس خيزش مذهبي به رهبري علما و روحانيون بدون تاييد يا حمايت بينالمللي مبارزه خود را براي سرنگوني رژيم شاه آغاز نموده و شدت بخشيدند و با تكيه بر مردم موفق شدند رژيمي را سرنگون كنند كه تا روزهاي آخر مورد حمايت بينالمللي قرار داشت. دولت آمريكا عليرغم ادّعاي حمايت از حقوق بشر با تمام توان خود و با ارسال كمكهاي لازم، اعم از وسايل سركوب تظاهرات، تامين نفت و ساير مايحتاج دولت شاه، سعي لازم را براي حفظ رژيم شاه به عمل آورد. دولت روسيه نيز كه مانند آمريكا از وقوع انقلاب در ايران غافلگير شده بود، تنها در يك ماهؤ آخر عمر رژيم و آن هم در شرايطي كه احساس ميكرد، عمر آن به آخر رسيده است، تنها به انتقاد از رژيم شاه برخاست. ساير كشورهاي غربي نيز به تبع آمريكا به حمايت خود از شاه ادامه دادند. كشورهاي اروپاي شرقي و چين نيز از اين رژيم حمايت كردند، حتي دولتهاي جهان سوم و خاورميانه نيز از حمايت شاه دريغ نكردند.17 نكتؤ ديگري كه در تئوري جانسون بيان شده است، تغيير در منابع محيط داخلي است. بخش مهمي از تغييرات حاصله در اين زمينه وابستگي زيادي با تغييرات حاصله از درآمدهاي نفتي داشت و بخشي از آن نيز با موضوع اصلاحات ارضي در ارتباط بود. در سال 1348 در زمينه توليد اقلام عمده كشاورزي ايران تبديل به يك واردكننده خالص گرديد، زيرا كه برنامه اصلاحات ارضي شاه موفقيت چنداني به دست نياورد، به گونهاي كه توليدات كشاورزي رشدي معادل 7/1 درصد داشت، در حاليكه رشد جمعيت سالانه 2/3 درصد بود. در حقيقت ده سال پس از انقلاب سفيد در ايران كشور براي اولين بار واردكننده كامل در زمينه گوشت و غلات گرديد. در دهه 51 ـ 1342 دو دوره از برنامه پنجسالؤ جاهطلبانؤ شاه كامل شد، اين برنامهها موجب رشد و تحول اقتصادي در روستاها و شهرها را فراهم نمود. در اثر اصلاحات ارضي نسبت زمينهايي كه صاحبان آنها غائب بودند، از 50% به 20% كاهش يافت، سهم روستاييان از اراضي افزايش يافت ولي با توجه به سياست دولت كه به مالكان بزرگ و تعاونيها امتيازات زيادي ميداد، روستائيان خرده مالك و متوسط ناديده گرفته شدند و ناچار از مهاجرت به شهرها گرديدند.18 يكي از اثرات منفي افزايش قيمت نفت افزايش بيرويه واردات و كاهش نسبت صادرات غيرنفتي در مجموع صادرات كشور بود. در سال 1342 ارزش كامل صادراتي ايران كمي بيش از 600 ميليون دلار بود. تا سال 1351، يعني يكسال قبل از انفجار عوايد نفت اين رقم پنج برابر افزايش يافته بود. در سال 1357 مقدار آن چهل برابر ارزش دلاري آن در سال 1341بود. به همين ترتيب واردات از 560 ميليون دلار در سال 1341 به بيش از 3000 ميليون دلار در سال 1351 و 18400 ميليون دلار در سال 1356 افزايش يافت رشد صادرات و عوايد نفتي به سقوط سهم صادرات غيرنفتي از 23 درصد كل در سال 1341 به 15 درصد در سال 1351 رسيد. انفجار عوايد نفتي در سال بعد سهم صادرات نفتي را به دو درصد كاهش داد و در آستانؤ تمدن بزرگ صادرات كالاهاي صنعتي و كشاورزي ايران تنها 2 درصد كل صادرات بود. اين به اين معناست كه اگر ايران تنها متكي بر توليد و صدور كالاهاي خودش بدون بهرهگيري از درآمد نفت و گاز بود تنها ميتوانست كمتر از 3 درصد كالاهايي را كه ميخريد به دست آورد. دو جدول زير به خوبي عمق خوش خياليهاي شاه را نشان ميدهد.19جدول صادرات و واردات سالهاي منتخب (به ميليون دلار)
تركيب صادرات (درصد) سالهاي مختلف
از بين دو درصد كل صادرات غيرنفتي 51 درصد آن را كشاورزي، 28 درصد را توليدات سنتي مثل صنايع دستي و 21 درصد را صنايع شبه مدرنيستي تشكيل ميداد. ارزش و توزيع كالاهاي وارداتي به يك معنا عكسگردان الگوي صادرات آن است. در سال 1356، 18400 ميليون دلار كالا وارد شده است كه اكثريت آن را محصولات صنعتي و مواد غذايي تشكيل ميداد. در اثر افزايش قيمت نفت، درآمد سرانه ايران از اكثر كشورهاي در حال رشد جلو افتاد. رشد توليد سرانه ( Gross National product= G.N.P(در فاصله 74 ـ 1973 به 3/30 درصد رسيد و در سال بعد به 42 درصد افزايش يافت، اما پس از آن اقتصاد كشور دچار سقوط شد كه نتيجه كاهش درآمد نفت بود. شكي نيست كه گيجي و سردرگمي زياد و بينظمي فراواني در نتيجه افزايش دلارهاي نفتي به وجود آمد همچنانكه شكي نيست كه اين حالت در نيجريه و مكزيك هم اتفاق افتاد. نتيجه بينظميهاي اين چنيني سرعت بسيار زياد تغييرات فرهنگي ناپيدا در جامعه ايران بود.20 بعلاوه تنگناهاي جدي در نيروي ماهر انساني و تاسيسات عمومي وجود داشت كه موجب توقف رشد اقتصادي گرديد. از ديگر سياستهاي نادرست در اين دوره تمركز شديد امكانات و صنايع در تعداد محدودي از شهرها بود. توسعه اقتصادي و اجتماعي سال 56 ـ 1342 تاثير عميقي بر جمعيت شهري گذارد، به طور كلي جمعيت شهري در اين دوره به سرعت افزايش يافت. در حاليكه در سال 1345 تنها 38 درصد از مردم در شهرهايي با بيش از 5000 نفر زندگي ميكردند، ده سال بعد اين رقم به 48 درصد افزايش يافت، اين رشد به ويژه در شهرهاي بزرگ زيادتر بود.در اين دوره بخشهاي خاصي از جمعيت شهري به ويژه كارمندان و كارگران كارخانهها و كارگران غيرماهر به سرعت افزايش يافت. توزيع ناعادلانه درآمدهاي حاصله و نبود عدالت اجتماعي در اين دوره به طرز محسوسي به چشم ميخورد. عدهاي از افراد وابسته به دستگاه پهلوي بخش مهمي از درآمدهاي حاصله از نفت را به يغما ميبردند. خانوادههاي ثروتمند نه تنها مالكيت بيشتر زمينهاي وسيع تجاري بلكه حدود 85 درصد شركتهاي خصوصي مربوط به بانكداري، كارخانههاي توليدي تجارت خارجي، بيمه و ساختمان را در اختيار داشتند، يكي ديگر از تغييرات مهم در محيط داخلي افزايش شمار پرسنل و تجهيزات نيروهاي مسلح بود و شاه كه نظاميان را پشتيبان اصلي خود ميدانست، شمار نفرات نظامي را از 200 هزار نفر در سال 1342 به 410 هزار نفر در سال 1352 افزايش داد. بودجؤ سالانه ارتش از 293 ميليون دلار در سال 1342 به 8/1 ميليارد دلار در سال 55 افزايش يافت.21 اما عليرغم همؤ تغييرات حاصله در محيط داخلي رژيم شاه، قبل از انقلاب از نظر اقتصادي بحران جدي كه غيرقابل كنترل باشد، وجود نداشت، بلكه در دوره هفت ساله قبل از انقلاب به علت افزايش عوايد نفتي تواناييها و قدرت اقتصادي رژيم شاه به سرعت افزايش يافته بود. با توجه به درآمد نفت دولت نه تنها ماليات صنايع را تخفيف داده بود، بلكه حقوق كاركنان دولت را افزايش داده بود. مواد غذايي ارزان از خارج از كشور وارد و با قيمت نازل و حتي رايگان در اختيار مردم قرار ميگرفت، به گونهاي كه برنامه تغذيه رايگان در مدارس برپا شد. ايران كه قبل از سال 1352 همواره بودجه و تراز پرداختهايش را با كمكهاي بلاعوض و وامهاي خارجي تامين ميكرد، ناگهان از يك قرض گيرنده مطلق به يك وامدهندؤ طراز اول تبديل گرديد، به طوريكه حتي بخشي از اين وامها نصيب كشورهاي صنعتي غربي از جمله انگليس و فرانسه گرديد. ميزان پرداخت وام به كشورهاي جهان سوم به متجاوز از 5/2 ميليارد دلار رسيد.از اين نظر بررسي انقلاب ايران و ساير انقلابهاي ديگر نشان ميدهد كه فرق اساسي و بنيادي ميان تجربه انقلاب ايران و ساير انقلابها وجود دارد، در حاليكه در رژيمهاي فرانسه و روسيه پيش از انقلاب مشكلات عظيم اقتصادي از قبيل خزانه تهي، درآمد ناچيز، كمبود شديد مواد غذايي و مصرفي اوليه، قحطي و بدهيهاي كلان داخلي و خارجي وجود داشت، رژيم شاه در مطلوبترين دوره از شكوفايي و غناي اقتصادي در طول سلطنت پهلوي قرار داشت.22 عليرغم اين واقعيات تغييرات جدي حاصله در منابع محيط داخلي به وقوع پيوست كه به نظر نگارنده تاثير جدي در وقوع انقلاب اسلامي داشت و از اين جهت، نظر جانسون مبني بر لزوم تغييرات در منابع محيطي داخلي پيش از وقوع انقلاب صحيح است، اما مشكل نظريه جانسون اين است كه دقيقاً شدت و چگونگي اين تغييرات را معين نميكند. يكي ديگر از نكات علل عدم تعادل در تئوري جانسون، تغيير در ارزشهاي خارجي است. آيا در اين دوران در ارزشهاي محيط خارجي رژيم تغييرات محسوسي به وقوع پيوست؟ به طور كلي در دورهاي كه مورد بحث ماست يعني دوران پيش از پيروزي انقلاب اسلامي چند سيستم فكري سياسي عمده قابلتوجه هستند، ليبراليسم غرب، كمونيسم و سوسياليسم، ناسيوناليسم و تفكرات اسلامي. در دوران 57 ـ 1332 ناسيوناليسم عربي به گونؤ فزايندهاي در خليج فارس و جهان عرب گسترش پيدا كرد. بر اين اساس سطحي از تعارض بين ايران و حكومتهاي راديكال منطقه خاورميانه پديدار گشته بود. اين امر چالشي جدي براي نقش ملي ايران محسوب ميشد. ادراكي كه رهبران ناسيوناليست عرب از ايران داشتند، ادراكي كاملاً بدبينانه بود. ايران فاقد ابزار و توانمندي لازم براي مقابله با ناسيوناليسم راديكال عرب بود. شاه به گونهاي علني از موجوديت اسرائيل حمايت ميكرد و راديكاليسم عرب، ايران را تهديدي فراگير براي كشورهاي عربي تلقي مينمود.23 سردمدار ناسيوناليسم عرب در خاورميانه رژيم مصر بود كه رهبري آن را عبدالناصر بر عهده داشت. اصطكاك حكومت ناسيوناليست و راديكال مصر با رژيم شاه بعد از وقوع انقلاب در عراق شدت يافت به گونهاي كه مناسبات سياسي ايران و مصر در شهريور 1339 قطع شد و سپس ناصر دستور اخراج جمشيد قريب سفير ايران را از قاهره صادر نمود. اما هرچه به سمت سالهاي نزديك به انقلاب اسلامي حركت ميكنيم شاهد كمرنگ شدن ناسيوناليسم عربي در خاور ميانه هستيم و محيط ارزشي پيرامون شاه با چالشي جدّي از اين جهت روبرو نيست. بعد از مرگ ناصر و روي كار آمدن انور سادات به تدريج موج ناسيوناليسم عربي در مصر و سپس در ساير كشورهاي عربي فرونشست و شاه كه نگران موج ناسيوناليسم عربي بود، نفسي به راحتي كشيد به گونهاي كه در دهؤ 1350 مصر نه تنها چالش پيشين خود را با ايران كنار نهاد، بلكه محور جديدي در خاور ميانه ميان ايران، مصر و رژيم محافظهكار عربستان ايجاد گرديد.24 لذا ميتوان نتيجه گرفت كه هرچند ناسيوناليسم عربي در محيط ارزشي خارجي رژيم شاه تغييراتي را به وجود آورد، اما اين موضوع به سالها پيش از وقوع انقلاب اسلامي برميگشت. موج فكري و ارزشي ديگري كه در محيط ارزشي پيرامون رژيم وجود داشت كمونيسم و سوسياليسم بود. اين تفكر بعد از انقلاب اكتبر در شوروي به وجود آمده بود و چيز جديدي نبود. مقارن با وقوع انقلاب اسلامي در ايران تغييري در جهت شدت يافتن اين تفكر به وجود نيامد، بلكه موج چپ و كمونيسم به تدريج جايگاه خود را در جهان از دست ميداد. با شروع دوران تنشزدايي در روابط شرق و غرب كه از اوايل سالهاي دهه 1960 آغاز شد، بيدرنگ شوروي تبليغات ايدئولوژيك خود را عليه جهان غرب كاهش داد. روابط دوجانبه ميان آمريكا و شوروي رو به بهبودي نهاد. يكي از آثار آن بهبود مناسبات ايران و شوروي بود، كه در نتيجه آن ايران تعهد به عدم واگذاري پايگاه موشكي بر عليه شوروي نمود. شورويها نيز به شدت سابق از نيروي چپ در درون ايران حمايت نميكردند.25 در مورد تفكر ليبراليسم نيز ميتوان گفت كه تغيير محسوسي در اين مورد به وجود نيامده بود، به گونهاي كه اثر تعيينكننده بر محيط ارزشي خارجي رژيم شاه بگذارد. البته اين نكته مسلم است كه به تدريج از هرموني فكري آمريكا بر جهان كه بعد از پيروزي اين كشور در جنگ جهاني دوم به وجود آمده بود، كاسته ميشد. به تدريج بعد از يك سلسله ناكاميهاي اقتصادي و نظامي كه در اردوگاه ليبراليسم غرب به وجود آمد كه از جمله آنها شكست آمريكا در جنگ ويتنام بود، استقلال فكري كشورهاي جهان نسبت به تفكر ليبراليسم افزايش مييافت. از بين سيستمهاي فكري ـ ارزشي محيط خارجي رژيم شاه، تنها سيستمي كه در سالهاي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي رو به رشد بود، سيستم تفكرات اسلامي بود. البته ايـن سيستم در درون كشور ما از پايگاههاي عميقي برخوردار بود، معهذا در ساير كشورهاي اسلامي پيراموني نيز شاهد افزايش تفكرات، حركتها و جنبشهاي اسلامي هستيم. در اين بين گرايشهاي مختلفي در ميان اين تفكرات و جنبشها به چشم ميخورد. در مصر جنبش اخوانالمسلمين كه هم از سيد جمال و عبده و هم به شدت از رشيد رضا متاثر بود، بيشتر سلفي و اخلاقي و سياسي بود. سيد قطب نيز به عنوان يكي از رهبران فكري اسلامي بر مصر و ساير كشورهاي اسلامي و عربي تاثير نهاد و بسياري از آثار او به فارسي ترجمه شد. در پاكستان مودودي و بسياري از تاثيرپذيرفتگان از آنها وجود داشتند كه از نظر فكري و سياسي به بنيادگرايي نزديكتر بودند تا راديكاليسم. در برخي از كشورهاي ديگر شمال آفريقا نظير تونس نيز جنبشهاي مهمي به وجود آمدند كه از جملؤ آنها جنبش گرايش اسلامي النهضة به رهبري راشد الغنوشي بود كه داراي مايههاي عقلي و فلسفي بيشتري بود.26 در كشورهاي شيعي مذهب نيز حركتهاي فكري و عملي خوبي بوجود آمده بود. شيعيان جنوب لبنان به تدريج جايگاه خود را در بين نيروهاي ديگر كشور خويش مييافتند و در عراق به ويژه بعد از حضور امام خميني در اين كشورها حوزه علميه نجف و شيعيان اين كشور خود را باور كرده و به مقابله با نيروهاي چپ پرداختند.به طور كلي به عنوان نتيجهگيري ميتوان گفت كه نوسانات مختلفي در پيرامون محيط ارزشي خارج از رژيم شاه به وقوع پيوست كه عمدهترين آن افزايش گرايشهاي اسلامي و بيداري روزافزون مسلمانان كشورهاي مسلمان جهان وافول ساير تفكرات و ايدئولوژيها بود.نكته ديگري كه در تئوري جانسون به عنوان علت عدم تعادل در رژيم بيان شده است، تغيير محيط ارزشي داخلي است. مقارن قيام پانزدهم خرداد سال 1342 شاهد افزايش روزافزون افكار اسلامي و ايدئولوژي ارزشي و سياسي آن در شكل بخشيدن به حركتهاي درون كشور هستيم. پس از دوران كوتاهي كه در آن تفكرات ناسيوناليستي در كشور ما از رونق برخوردار بود و نتوانست در تحقق بخشيدن به آمال و آرزوهاي ملت ايران موفق باشد و پس از شكستهاي حزب توده در كشور، تفكرات اسلامي و مذهبي كه در عمق جان ملت ما ريشه داشته و دارد سر برآورد و محيط ارزشي داخل كشور را دگرگون ساخت. از شروع تبعيد امام خميني به تركيه و عراق، ايشان به تدريج و به طور پيوسته يك زبان انقلابي ايجاد نمود كه سرانجام زمينه برقراري نظام جمهوري اسلامي ايران را فراهم كرد. مهمترين اقدام امام خميني در بعد فكري، آراي ايشان پيرامون مساله ولايتفقيه بود كه بعدها به صورت مكرر چاپ گرديد. اقدام ايشان فضاي مساعدي را جهت انجام تغييرات ارزشي و بنيادي فراهم آورد.27 محيط ارزشي داخلي دچار تغيير شد، تفسير و تحليلي از اسلام كه توسط بعضي خطبا و نويسندگان ارائه ميشد و وضع موجود را توجيه ميكرد، يا تغيير آن ناممكن قلمداد ميشد، از طرف امام خميني مردود اعلام شد. امام موانعي را كه سر راه مبارزه وجود داشت و چه بسا در كتب و ابواب مربوط به امر به معروف و نهي از منكر مطرح ميشد، از ميان برداشت. به عنوان مثال در بحث امر به معروف و نهي از منكر مطرح شده است كه وجود خطري كه جان، مال و آبروي انسان را تهديد ميكند، تكليف را از انسان برميدارد، اين نكته از موانع مبارزه با رژيم شاه بود، امام در اينجا بحث ديگري را مطرح نمودند و آن اينكه ما مامور به نتيجه نيستيم، اگر لازم باشد مخصوصاً در امور مهم و در مواردي كه كيان اسلام در خطر است تقيه لازم نيست.28 امام خميني با ارائه تفسيري از تقيه روشن كردند كه تقيه مانعي در راه جهاد و مبارزه نيست، ايشان در مواضعي از دوران مبارزه با طاغوت ـ و از جمله خطاب به علما ـ فرمودند: "امروز تقيه حرام است ولو مابلغ. يعني هر كجا كه ميخواهد برسد. هر مقدار خون كه ميخواهد ريخته شود" امام خميني با قلم و زبان خود اين تفكر را كه "اسلام و احكام آن مربوط به امور خصوصي و فردي است و ارتباطي با مسائل اجتماعي و سياسي ندارد، رد كردند." ايشان در اين زمينه فرمودند: "احكام شرع حاوي قوانين و مقررات متنوعي است كه يك نظام كلي اجتماعي را ميسازد. در اين نظام حقوقي هرچه بشر نياز دارد فراهم آمده است: از طرز معاشرت با همسايه و اولاد و عشيره و قوم و خويش و همشهري و امور خصوصي و زندگي زناشويي گرفته، تا مقررات مربوط به جنگ و صلح و مراوده با ساير ملل، از قوانين جزايي، تا حقوق تجارت و صنعت و كشاورزي"29 "مجموعه قانون براي اصلاح جامعه كافي نيست. براي اينكه قانون مايؤ اصلاح و سعادت بشر شود، به قوه اجرائيه و مجري احتياج دارد، به همين جهت، خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعه قانون، يعني احكام شرع، يك حكومت و دستگاه اجرا و اداره مستقر كرده است."30 امام خميني حتي در بسياري از مسائل سنتي جامعه، نظير عزاداري براي امام حسين عليهالسلام نيز با نگرشها و ارزشهاي انقلابي به آن نگاه ميكردند و اين نگرشها نيز به نوبه خود نگرشها و ارزشهاي جامعه را متحول ساخت. "اينكه در روايات ما يك قطره اشك براي مظلوم كربلا آنقدر ارزش قائلند... نه اين است كه فقط براي ثواب بردن شما و مسلمين باشد... علاوه بر آن امور عباديش و روحانياش، يك مساله مهم سياسي در كار بوده است. آن روز كه اين روايات صادر شده است... مهم آن جنبؤ سياسي است كه ائمه ما در صدر اسلام نقشهاش را كشيدهاند كه تا آخر باشد."31 علاوه بر روشنگرييها و اقدامات امام خميني، بسياري ديگر از روحانيون و غيرروحانيون در تغيير محيط ارزشي داخلي سهيم بودند. محيط ارزشي كشور در دهه 1340 به گونهاي بود كه اگر يك دانشجو ميخواست در دانشگاه آن زمان نماز بخواند كار دشوار و بسيار غريبي بود، اما اين جو در دهه 1350 شكسته شد و نيروهاي مذهبي به تدريج در سطوح مختلف اضافه ميشدند. در نيمه دهه 1350 جوّ جامعه و دانشگاهها تغيير كرد، و از اوضاع سالهاي دهؤ 40 و اوايل دهه 1350 در جامعه و دانشگاه خبري نبود. ديگر از چپها و فداييان چيزي باقي نمانده بود، بسياري از آنها از مبارزه مسلحانه عدول كرده و استراتژي حزب توده را پذيرفته بودند. مجاهدين خلق از هم فروپاشيد و در واقع نيروي عمده، انجمنهاي اسلامي و جناحهاي مذهبي بود. سرانجام هم توده مردم بودند كه تحتتاثير جريان نيروهاي مذهبي به خيابانها ريختند و پادگانها را فتح كردند. به عنوان نتيجه ميتوان گفت كه انقلابي كه در ايران به وقوع پيوست با شعار ديني و نه روشنفكري به پيروزي رسيد و اگر شعار روشنفكرانه مبناي آن بود، ممكن بود از مركز چند شهر دانشگاهي بيشتر تجاوز نكند.32 در يك تحليل كه به نظر نگارنده دقيقتر ميرسد، ميتوان گفت كه پتانسيلهاي نهفته ارزشي جامعه پيش از انقلاب به دليل اقدامات و عملكرد عوامل متعدد، از جمله رهبري امام خميني بيدار گرديد. رژيم پهلوي در طول دوران حيات خود به شدت سعي نمود محيط ارزشي كشور را دچار تغيير و دگرگوني نمايد و در اين راه تلاشهاي گوناگوني را انجام داد. در اين راه هرچند رژيم شاه موفق گرديد كه عدهاي از اعضاي جامعه را از ارزش اسلامي جدا نمايد و ارزشهاي موردنظر خود را به آنها بقبولاند، اما اكثريت مردم با ارزشهاي رژيم شاه بيگانه بودند. هرچند به نظر ميرسيد در ظاهر جامعه ارزشهاي القايي موردنظر رژيم شاه مورد پذيرش قشرهاي وسيعي از جامعه قرار گرفته است، اما هنگامي كه آهنگ بيداري اسلامي در جامعه نواخته شد، بسياري از افراد جامعه كه به ظاهر به چنين ارزشهايي گرويده بودند به سرعت به سمت ارزشهاي اصيل اسلامي و مذهبي رجعت نمودند و نشان دادند كه گرايش موقت آنها تنها به دليل عملكردهاي ارعابي و تبليغي رژيم شاه بوده است. يكي از محققين در طي تحقيقات خود نسبت به جامعه پيش از انقلاب به درستي به اين نكته اشاره نموده است.33ناسازگاري نخبگان حكومتي
بر طبق تئوري جانسون ناسازگاري نخبگان حكومتي از عوامل ديگر موثر در انقلاب در كنار دو عامل عدم تعادل و عوامل شتابزا است. وقتي نظام اجتماعي از تعادل خارج شد (در اثر عوامل پيش گفته) نحوؤ رفتارِ رهبران سياسي اهميت دارد. اين رفتار طيف وسيعي از اصلاحات تدريجي تا انعطافپذيري كامل نخبگان حكومتي را شامل ميشود. اگر اين نخبگان بدانند كدام عنصر براي ايجاد سازگاري ضرورت دارد و در اين زمينه فعاليت نمايند، به تدريج ركود قدرتناپذير خواهد شد. اما انعطافناپذيري نخبگان به انقلاب منجر ميگردد.عوامل انعطافناپذيري نخبگان عبارتند از: ساخت طبقاتي خشك، فساد طبقه حاكم، مسدود بودن راههاي حركت اجتماعي و قرار دادن وابستگان بيقابليت در مناصب عاليه. يكي از سياستهاي تقريباً موثر براي رفع عدم تعادل، عبارتست از تسهيل جذب رهبران شورشي در هيات حاكمه. اين امر از يك طرف به برقراري مجدد هماهنگي تحت ساخت ارزشي قديم منجر ميشود و از سوي ديگر راه براي خنثي كردن حركتهاي معترضانه ميگشايد.رژيم شاه در طول حيات خود، يك رژيم كاملاً انعطافناپذير بود و تا آنجا كه ميتوانست به سركوب مخالفان و بياعتنايي به آنها ميپرداخت و نمونه بارز يك حكومت خودكامه بود. برخي نرمشها، آزاديها و انعطافپذيريهايي كه در طول حيات رژيم مشاهده ميشد، ناشي از فشارهاي داخلي يا خارجي بود كه پس از اتمام آن، اين رژيم رويه پيشين خود را اعاده ميكرد. دولت پهلوي براي برقرار ثبات سياسي در زمان حيات خود عمدتاً متكي به راه سركوب و زور به جاي مشاركت مردم بود. استفاده از ارتش و درآمد نفت و اتكأ به آمريكا سبب گرديد رژيم به سرعت به يك ديكتاتوري سلطنتي تبديل گردد. به دنبال كودتاي بيست و هشتم مرداد 1332، سپهبد زاهدي به سركوب جريانهاي مخالف، از جمله نيروهاي مذهبي، حزب توده و جبهه ملي پرداخت. او با توقيف، اعدام و در خوف و هراس نگاه داشتن مخالفان در بازار، كارخانهها، ارتش، ايلات و عشاير، زمينه را براي خفه كردن هر گونه صدايي مهيا نمود. در سال 9 ـ 1337 كه فرصتي پديد آمد، جبهه ملي فعاليت خود را از سر بگيرد، بعد از مدت كوتاهي به پشت صحنه رانده شد و اعتراض و مخالفت روحانيت و نيروهاي مذهبي در 15 خرداد سال 1342 به سختي سركوب شد. امام خميني دستگير و به خارج از كشور تبعيد گرديد. رژيم شاه براي تداوم حكومت مطلقه اقدام به ايجاد ماشين سركوب، دستگاه ديوانسالاري و نظام حزبي نمود.34رژيم براي سركوب مخالفين داخلي هشت سازمان جدا از يكديگر را به وجود آورده بود كه از جمله آنها ساواك "سازمان اطلاعات و امنيت كشور" بود. اين سازمان در سال 1336 شكل گرفت و به سرعت به يك سازمان مخوف براي حفظ ثبات سلطنت پهلوي تبديل گرديد. برآوردها در مورد تعداد نفرات و امكانات اين سازمان متفاوت است و اين خود نشان از مخفيانه بودن آن دارد. برآوردها بين 20 تا 300 هزار نفر نوسان دارد. شايد رقم 50 هزار عامل تمام وقت و 3 ميليون خبرچين پارهوقت (هر 11 ايراني يك خبرچين) كه پيشنهاد يك نفر از محققين است به واقعيت نزديكتر باشد. ساواك در زمينههاي اعمال سانسور، اتحاديههاي كارگري به مديريت دولت، گزينش كاركنان دولت، خاصه معلمان شديداً فعال بود. و به طور مستقيم با منتقدان رژيم، مخالفان سياسي از جمله دولتمردان ليبرال، روحانيون مخالف و به ويژه دانشجويان و سازمانهاي چريكي به رويارويي ميپرداخت. ساواك افراد مورد سوءظن را خودسرانه توقيف ميكرد و براي مدت نامعلومي در زندان نگاه ميداشت. ساواك از اواخر سال 1352 محكوميتهاي سبك (كمتر از دو سال) را كنار گذارد. از اوايل سال 1353 محكوميتهاي سنگين 5 تا 10 سال و حبس ابد براي متهميني كه عملاً اقدامي را مرتكب نشده بودند، متداول گرديد. پايينترين محكوميت براي زندانيان سياسي سه سال بود. يعني متهميني كه جرمي به جز مطالعه كتاب يا خواندن اعلاميه مخالفين را نداشتند حداقل به سه سال زندان محكوم ميشدند. از سوي ديگر ساواك از آزادي زندانياني كه دوران محكوميت آنها به پايان ميرسيد خودداري ميكرد. اين رويه از اوايل سال 1354 به صورتي تقريباً همگاني اعمال ميشد. زندانياني كه مدت محكوميتشان پايان مييافت با صدور قرار بازداشت مجدد توسط ساواك به زندان اوين انتقال مييافتند. كاربرد شكنجه نيز به طور وسيعي در مراحل بازجويي صورت ميگرفت و حتي پس از دادرسي و صدور محكوميت شكنجه به عنوان تنبيه براي زندانيان در نظر گرفته ميشد. استفاده چنين زندانياني از رسانههاي گروهي، كتاب، نوشتافزار، روزنامه و مكاتبه ممنوع بود.35 در تمام دوران حكومت محمدرضا شاهد مخالفتهاي گوناگوني از جانب نيروهاي مختلف هستيم. نكته قابلتوجه در اين مورد گوناگوني طيفهاي مخالف رژيم است، به گونهاي كه به جز سلطنتطلبان و افراد وابسته به رژيم، ساير اقشار جامعه يا از آن ناراضي بوده و يا به مخالفت با آن ميپرداختند. در برهههاي مختلف، يكي از جناحها و يا گروههاي مخالف از وزنؤ سنگينتري برخوردار بود.بررسي اجمالي از روند مبارزه با رژيم شاه از ممتد بودن مبارزه حكايت ميكند. در سالهاي اوليه حكومت شاه، حزب توده، مخالف اصلي رژيم به شمار ميآمد. جدا از اين حزب، جريان ديگري كه مجموعهاي بود از برخي از مالكين و سران عشاير و ايلات، عناصر نسبتاً ليبرال و مشروطهخواه و بالاخره تكنوكرات در رديف مخالفين دربار به حساب ميآمدند. وجه اشتراك اين مجموعه نامتجانس اين بود كه غالباً در زمان رضا شاه مورد غضب قرار گرفته يا از مملكت گريخته و يا در گوشهاي در داخل به گنج عزلت خزيده بودند. از اواخر دهه 1320 و اوايل دهه 1330 با اوج گرفتن مبارزات ملي شدن صنعت نفت ملّيون مركز مخالف با رژيم ميشوند. با ظهور امام خميني و قيام 15 خرداد، كانون اعتراض در برابر رژيم عوض ميشود. از اواخر دهه 1340 تا چند سال بعد از آن گروههاي معتقد به مبارزه مسلحانه رژيم را به مبارزه ميطلبند و در اوايل دهه 1350 دكتر شريعتي و حسينيه ارشاد سمبل مخالفت با رژيم هستند. با نگاهي به مجموعؤ جريانات مخالف رژيم شاه، مشاهده ميكنيم كه بافت مخالفين در حال تغيير است، اما اصل مخالفت همواره ثابت بوده است. زندانيان رژيم را دهؤ 1320 و 1330 نوعاً تودهايها و مليگرايان تشكيل ميدادند، در دهه 1340 و 1350 اين بافت دگرگون ميشود و جمع زندانيان سياسي تودهاي، نهضت آزادي و جبهؤ ملي از اواخر دهه 1340 تا دوران انقلاب به زحمت به يكصد نفر ميرسد، در حاليكه در اوايل دهه 1340 اساساً زنداني سياسي به جزء ميليون و تودهايها نداريم، در اواسط دهه 1350 درصد اين نوع از زندانيان سياسي به كمتر از 2 درصد كاهش مييابد. به تدريج شاهد اين نكته هستيم كه به لحاظ عمودي مركز ثقل اجتماعي زندانيان سياسي در كل به سمت طبقات متوسط جامعه حركت ميكند. به لحاظ افقي نيز طيف مبارزين گستردهتر شده و شامل اقشار دانشجويي، روحانيون، زنان، كارگران، تحصيلكردگان دانشگاهي، معلمان، بازاريها و محصلين ميشود. به همينترتيب در جهانبيني و ديدگاههاي سياسي طيف مخالفين نيز تغييراتي به وجود ميآيد. 36حكومت پهلوي از طرق گوناگون درصدد مقابله با اين مخالفتها بود. يكي از روشهاي رژيم ترور و مرگ مخفيانه مخالفين بود. در دهه 75 ـ 1965 تعدادي از افراد مخالف رژيم در شرايط مشكوكي درگذشتند از سال 1971 به بعد دهها برخورد مسلحانه ميان افراد سازمانهاي چريكي و نيروهاي امنيتي به وقوع پيوست. در فاصله 75 ـ 1963 (2101) نفر به جرائم سياسي بازداشت شدند كه تخميناً 90% روشنفكر، فارغالتحصيلان دانشگاه و يا روحاني بودند. در اين دوران ديكتاتوري، حكومت جايي براي آزادي بيان باقي نميگذارد. فقط به فعاليتهايي اجازه داده ميشد كه مخالفت و مغايرتي با رژيم نداشته باشند. چنين محدوديتهايي مسلماً بخش عمدؤ هر موضوعي را كه مردم بخواهند بيان كنند شامل ميشد. شواهد و دلايل فراواني دربارؤ فشارهايي كه دانشجويان و روشنفكران متحمل ميشدند وجود دارد. هزاران نفر از متخصصين و كارشناسان ايران عليرغم امكانات و حقوق فراوان وطن خود را ترك ميكردند تا از محيط فرهنگي خفقان فرار نمايند. نوعي احساس بدبيني و نوميدي كه بازتاب اين فشارهاست در سراسر ادبيات ايران مشاهده ميشود: "در يك بررسي از 500 قطعه شعر... تاكيد فوقالعادهاي بر موضوعات و كلماتي چون ديوار، تنهايي، تاريكي، خستگي و پوچي مشاهده شده است." در اين اشعار از محيطي كه روشنفكران ايراني در آن زندگي ميكردند اظهار تاسف شده و سيستم اجتماعي ـ سياسي موجود كه آنها را به زنجير كشيده است، به طور غيرمستقيم مورد انتقاد قرار گرفته و محكوم شده است.37مطالب و اقداماتي كه به طور گذرا از عملكرد انعطافناپذير حكومت پهلوي بيان گرديد، و مطالب بسيار فراواني كه بيان نگرديده است، به خوبي نشانگر خودكامگي و عدم انعطاف رژيم شاه و ناسازگاري آن با هرگونه جريان مخالف بود. اين عملكرد بسيار بد آن چنان گسترده بود كه سازمانهاي بينالمللي را كه بسيار جانب حكومت شاه را رعايت ميكردند، وادار به اعتراف نمود. به عنوان نمونه سازمان عفو بينالملل در سال 1976 تعداد زندانيان سياسي رابين 25 تا يكصد هزار نفر برآورد كرده و اعلام نمود كه هيچ كشوري در جهان از نظر تعداد سوءسابقه در حقوق بشر به پاي ايران نميرسد. در اين دوران به تدريج قدرت در دست شخص شاه قرار گرفت و او هيچ تمايلي نداشت كه تصميمات بزرگ را به ديگران واگذار نمايد. او افراد موثر در حكومت، همكلاسيهاي سابق خود، افراد محرم و مورد اعتماد و يار غار را در مناصب مهم جابهجا ميكرد. ديوانسالاري دولت نيز به تدريج بسيار گسترده ميشد و به صورت منبع عظيمي در خدمت رژيم درميآمد. كاركنان دولت كه در سال 1342 شامل 12 وزير و 150 هزار كارمند بود در سال 1356 به 800 هزار پرسنل فقط در بخش غيرنظامي درآمد. با چنين ديوانسالاري عظيمي است كه رژيم درصدد وابسته كردن تودههاي وسيعي از مردم به بدنه حكومت و كنترل ساير افراد جامعه از طريق آن بود.*با وجود سركوبي شديد مخالفان و سانسور و خفقان، حكومت به دنبال سوپاپ اطمينان و دستگاه مشروعيت بخشي براي خود بود. بدين منظور رژيم از مجلس و حزبهاي خودساخته استفاده ميكرد. بعد از ممنوعيت فعاليت احزاب در سال 1332، رژيم به اين فكر افتاد كه با ايجاد حزبهاي دولتي و وابسته به حكومت، سيستم حكومتي خود را چند حزبي و دموكراتيك معرفي نمايد. بدينمنظور در اواخر دهه 30 دو حزب وفادار شاه به نام حزب مردم به رهبري وزير كشور، اسداللّه علم و حزب ملّيون به رهبري اقبال نخستوزير كه خود را نوكر خانهزاد شاه ميخواند تشكيل شد كه مردم آنها را حزبهاي بله و بله قربان لقب داده بودند. در سال 1342 نظام دو حزبي عملاً به صورت نظام تكحزبي درآمد، زيرا حزب ملّيون با نام جديد ايران نوين به رهبري حسنعلي منصور تجديد سازمان شد و سپس رهبري آن به دست هويدا افتاد و جبهه مخالفت حتي نتيجه انتخابات را زير سوال نبرد. روبناي دموكراسي و مشروطهخواهي و پايبندي به آن سرانجام و به طور كامل با ايجاد نظام تكحزبي در سال 1354 كنار گذاشته شد و حزب رستاخيز ملت ايران به رهبري هويدا تشكيل شده و مقرر شد تمام ايرانيان وفادار در آن ثبتنام نمايند.38 رژيم با اين اقدام خود نشان داد كه تحمل وجود دو حزب دولتي و وفادار را نيز ندارد، چه رسد به اينكه بخواهد مخالفان خود را در سيستم رسمي حكومتي تحمل نمايد. به عنوان نتيجهگيري در اين بخش ميتوان گفت كه ناسازگاري نخبگان حكومتي در سراسر دوران حكومت محمدرضا وجود داشت و تنها در بعضـي از مقاطع معدود نشانههايي از انعطافپذيري از سوي حكومت مشاهده شده كه موقتي و زودگذر بود. شاه تا آخرين روزهاي حيات حكومت خود با تمام توان به قدرت چسبيده و حاضر به هيچگونه تقسيم قدرت و منافع نبود. تنها در هنگامي كه واقعاً احساس كرد كه در لبؤ پرتگاه قرار دارد گفت كه صداي انقلاب مردم ايران را شنيده است، اما دروغ ميگفت و بعد از آن نيز با تمام قوا درصدد حفظ حداكثر قدرت و امتيازات براي خود بود. و برخي امتيازات اعطايي به مخالفين نيز سودي براي او نداشت. پس ميتوان چنين گفت كه اين بخش از تئوري جانسون به مقدار زيادي در مورد انقلاب اسلامي ايران تطبيق مينمايد.عوامل شتابزا در انقلاب اسلامي ايران
عوامل شتابزا عواملي هستند كه با ظاهر ساختن ناتواني نخبگان در حفظ انحصار خود بر قوه قهريه، بروز انقلاب را ممكن ميسازد. اين عوامل يك واقعه مجزّاست كه وحدت كاذب نظامي را كه به ممانعت قهرآميز از بروز خشونت مردمي استوار است، دچار خلل و دستخوش شكاف ميسازد. اين عوامل بر انحصار قواي نظامي تاثير منفي ميگذارد و سبب ميشود گروههاي انقلابي تشويق به اقدام نظامي عليه نظام موجود گردند. انواع عوامل شتابزا عبارتند از: الف) عواملي كه مستقيماً بر قواي مسلح حكومت تاثير ميگذارند و استحكام نيروهاي نظامي را ميگسلند. عواملي كه باعث بروز اين ناكارايي در ارتش ميشوند عبارتند از: (1) تماس دوستانه اعضاي ارتش با عامه مردم (2) شرايط نامطلوب خدمتي يا درگيري فرماندهان (3) مجادله فرماندهان بر سر نحوه مواجهه با عدم تعادل (4) عدم قاطعيت نخبگان حكومت (5) شكست در جنگ. ب) اعتقاد طرفداران يك ايدئولوژي مبني بر اينكه ميتوانند بر قواي مسلح فائق آيند، اين باور كه پروردگار در وقت مناسب به انقلابيون ياري خواهد رساند اينكه يك اعتصاب عمومي راه موثري براي ضربه زدن به انحصار قوه قهريه توسط حاكمان بر جامعه است. ج) عملياتي مشخص توسط گروههاي انقلابي كه با برنامه عليه نيروهاي مسلح به اجرأ درميآيد. مانند اقدام به كودتا يا جنگ فرسايشي. به طور كلي عوامل شتابزا در صورت وقوع در جامعهاي متعادل و فعال بدون بروز ركود قدرت مرتفع خواهد شد.39 اولين سوالي كه در بررسي عوامل شتابزا در انقلاب اسلامي مطرح است، اين است كه اين عوامل از چه زماني بايد در مورد انقلاب اسلامي مورد ملاحظه قرار بگيرند. به عبارت ديگر از چه تاريخي از دوران حيات رژيم شاه بروز عوامل فوق را به عنوان ظهور عوامل شتابزا محسوب ميكنيم. در پاسخ به اين سوال بالطبع انتخاب يك مقطع و يا يك جريان خاص به عنوان نقطؤ شروع با ديدگاه انتخابكننده ارتباط پيدا ميكند. به عنوان مثال ملّيون نقطه شروع را خرداد سال 1356 ميدانند، زماني كه سه نفر از رهبران وقت جبهؤ ملي نامؤ معروف سرگشادؤ خود را خطاب به شاه انتشار دادند. حزب توده از طرف ديگر، فروردين 1356 را كه در آن چندين فقره اعتصاب كارگري به وقوع پيوست و زندانيان سياسي دست به اعتصاب غذا زدند را، نقطه شروع ميداند. چريكهاي فدايي خلق، بر روي مبارزات ساكنين خارج از محدودؤ شهري و عوامل انتظامي در تابستان سال 1356 به عنوان اولين جرقههاي منجر به انقلاب تاكيد زيادي دارند. مخالفين مذهبي فوت ناگهاني فرزند ارشد امام، حاج آقا مصطفي را در آبان 1356 به عنوان نقطه شروع گرفتهاند. برخي نيز بر درج مقاله توهينآميز اطلاعات با امضأ مستعار احمد رشيدي مطلق در دي ماه 1356 كه در آن به امام توهين شده به عنوان نقطه شروع دست ميگذارند. برخي از روشنفكران و دانشگاهيان مقابله و ايستادگي دستهجمعي اساتيد دانشگاه صنعتي شريف را نسبت به تصميم آن رژيم مبني بر انتقال آن دانشگاه به اصفهان را كه در اواخر سال 1356 به اوج خود رسيد را نقطؤ شروع ميدانند.40 البته با نگاهي منصفانه بايد گفت كه درج مقاله توهينآميز نسبت به امام خميني نقطهاي كليدي براي شروع عوامل شتابزاست، زيرا يكسري از حوادث اعتراضآميز متصل و زنجيروار مرتبط با آن مساله را به دنبال خود به همراه آورد. صرفنظر از اين نكته، وجه مشتركي كه در نظريات پيشين به چشم ميخورد آن است كه همگي نقطه شروع را سال 1356 ميدانند. سوال مهم ديگري كه در بررسي عوامل شتابزا در انقلاب اسلامي مطرح است اين است كه آيا صرفاً عوامل بر شمرده توسط جانسون به عنوان عوامل شتابزا محسوب ميگردند، يا انقلاب اسلامي ايران به دليل ماهيت و ويژگيهاي خود، برخوردار از عوامل شتابزاي منحصر به فردي نيز ميباشد. از مجموع نظراتي كه تاكنون ارائه شده است و با توجه به اسناد و اطلاعات موجود و بر اساس ديدگاهها و تحليلهاي متفاوت از چهار عامل عمده به عنوان عوامل شتابزا در انقلاب اسلامي نامبرده شده است كه عبارتند از: 1) اجراي سياست جديد دولت آمريكا در دوران رياستجمهوري كارتر مبني بر لحاظ حقوق بشر در سياست خارجي آمريكا 2) بروز مرض سرطان در شاه 3) تلاش شاه در مدرنيزاسيون سريع كشور 4) بالاخره انتشار مقاله توهينآميز در روزنامؤ اطلاعات نسبت به رهبر انقلاب و جريحهدار ساختن احساسات مذهبي مردم. نظر اول دربرگيرندؤ اين بحث است كه طرح سياست حمايت كارتر رئيسجمهور آمريكا از حقوق بشر و فشاري كه او به حكام وابسته به آمريكا در جهان سوم از جمله شاه ايران وادار كرده بود، منجر به اين گرديد كه فشار لازم براي كنترل و مهار مخالفين كاهش پيدا كرده و سياست ليبرال كردن در اين جوامع كه هنوز آمادگي بهرهبرداري صحيح از آزادي را نداشتند موجب از همگسيختن روند طبيعي زندگي و نظام سياسي ايران گرديد. اينطور استدلال ميشود كه تغيير سياست دولت آمريكا در قبال ايران در روحيؤ شاه تاثير عميق گذارده و موجب تشويق مخالفين و نهايتاً با تاييد آمريكا موجب سرنگوني او گرديد. از جمله كرك پاتريك نماينده سابق آمريكا در سازمان ملل در دولت ريگان اين اتهام را به دولت كارتر وارد ميكند. او در اين زمينه چنين ميگويد: دولت كارتر دورؤ جديدي را بر اساس مبارزات تامين حقوق بشر آغاز كرد و سياستهاي تنظيم شده گذشته را متوقف كرد. نتيجه اين اقدامات منجر به جايگزيني رژيمهاي دوست با رژيمهاي غيردوستانه شد. دولت كارتر در حاليكه فعالانه در سقوط دولتهاي غيركمونيست شركت داشت در مورد توسعهطلبي كمونيستها بيتفاوت بود. اولين قربانيان اين سياست شاه ايران و سوموزا در نيكاراگوئه بود. مهندس بازرگان نيز در تاييد اين مسئله مينويسد: گام مبتكرانهاي كه در آغاز سال 56 در پشتيباني از مبارزين و زندانيان برداشته شد تاسيس جمعيت ايراني دفاع از آزادي و حقوقبشر بود. اين موسسه با حسن استفاده از سياست جديد حقوقبشر دولت آمريكا كه روي مصالح خودشان عمل ميكردند، به وجود آمد.41 نظريؤ دوم در رابطه با عوامل شتابزا بروز سرطان در شاه بود، معتقدين به اين عامل ميگويند شاه در سال 1353 در يك سفر تفريحي وجود غدهاي را در شكم خود احساس ميكند و با مراجعه به متخصصين متوجه ميشود كه به سرطان غدد لنفاوي مبتلا شده است. شاه با توجه به ضعفنفسي كه داشت به هيچكس اجازه نداد كسي از كسالت او آگاهي پيدا كند، حتي سازمان اطلاعاتي آمريكا ( CIA(هم عليرغم همه كنترلي كه به روي شاه داشت از اين مساله آگاهي نداشت. اين كسالت به دو طريق در وقوع انقلاب اسلامي موثر بود: 1) شاه با آگاهي از اينكه چند صباحي بيشتر زنده نميماند تصميم گرفته بود محيط و فضاي سياسي ايران را براي واگذاري قدرت به فرزندش آماده نمايد لذا تصميم به ايجاد فضاي باز سياسي گرفت. 2) داروهاي مسكني كه شاه مصرف ميكرد او را سستاراده و متزلزل ميكرد. نظريه ديگر كه از طرف موافقين شاه مطرح ميگردد اين است كه شاه چون خدمتگزار و دلسوز به كشور بود، و ميخواست عقبماندگي كشور را سريعاً جبران نمايد و ايران را به دروازه تهران بزرگ برساند، در اجراي سياستهاي مدرنيزه كردن ايران، كشوري كه هنوز در دوران زندگي كاملاً سنتي به سر ميبرد تسريع و شتاب به خرج داد و چون جامعه سنتي ايران نميتوانست اجراي اين همه پروژهها را با هم هضم نمايد دچار مشكلات پيچيدهاي شد. شاه در اينباره خود ميگويد: من ميخواستم قرنها عقبماندگي كشور خود را با يك برنامؤ ضربتي 25 سال جبران كنم و همؤ گرفتاريها از سرعت عمل و شتابزدگي در اجراي اين برنامه بود. نظريه چهارم كه طرفداران بيشماري در ميان انقلابيون و جناحهاي مذهبي دارد اين است كه عامل اصلي شتابزاي انقلاب نه در عوامل پيشين بلكه انتشار مقاله توهينآميز نسبت به امام بود. در اثر اين اقدام احساسات مردم به شدت جريحهدار گرديد. و آتشفشان خشم تودههاي مردم به غرش درآمد و با يك حركت پيوسته و زنجيروار دودمان و سلطنت پهلوي را در هم نورديد و انقلاب اسلامي را به پيروزي رساند.42در تحليل عوامل شتابزاي پيش گفته نكاتي قابلتوجه است. اول اينكه اكثر عواملي كه جانسون به عنوان عوامل شتابزا نامبرده است، در هنگام تحليل انقلاب اسلامي مورد عنايت قرار نگرفتهاند. دوم اينكه: از بين نظريات چهارگانه پيشين سه مورد اخير نميتوانند جزء عوامل شتابزا قرار بگيرند. توضيح آنكه بروز مرض سرطان در شاه به عنوان يك عامل شتابزا خيالي بيش نيست، چه آنكه به گمان تحليلگران اين ديدگاه به جزء عدؤ معدودي از اطرافيان شاه كسي از بروز سرطان در شاه اطلاعي نداشت، لذا اقدامات مخالفين او بر عليه حكومتش نميتوانست به دليل اين نكته باشد. مضافاً بر اينكه زمان بروز اين مرض در شاه سال 1353 ميباشد كه هنوز 4 سال تا پيروزي انقلاب اسلامي باقي مانده است و رژيم خود را در اوج اقتدار دانسته و حتي بر شدت اقدامات سركوبگرانه خود ميافزايد. تنها هنگامي حكومت پهلوي به يكسري از عقبنشينيها دست زد كه فشار مخالفان داخلي و پارهاي از امور خارجي او را ناگزير از انجام اين اقدام نمود. تاثير منفي داروهاي مصرفي بر روحيه شاه نيز به اثبات نرسيده است و اگر چنين تاثيري وجود داشته است، بعيد است به آن مقداري باشد كه او را از اتخاذ تصميمات مهم باز دارد. نظريه سوم يعني مدرنيزاسيون را نيز نميتوان جزء عوامل شتابزا قرار داد، زيرا كه مساله آنقدرها سريع نبود. تلاش براي مدرنيزاسيون ايران بعد از جنگ دوم جهاني و از طريق برنامههاي مختلف هفت و پنج ساله بود. چنانكه خود شاه نيز اعتراف كرده است، تلاش او بر اين بود كه عقبماندگي كشور در يك دوره 25 ساله رفع شود. لذا به نظر نگارنده مدرنيزاسيون ازجمله مسائلي است كه ميتوان در بخش اول تئوري جانسون يعني عوامل موثر بر ركود قدرت (عدم تعادل) مورد بررسي قرار داد. نظريؤ چهارم يعني انتشار مقاله توهينآميز به عنوان عوامل شتابزا به يك معنا درست است، اما به نظر نگارنده ميبايست بر طبق تئوري جانسون آن را در دل يك امر كليتر يعني "اعتقاد طرفداران يك ايدئولوژي مبني بر اينكه ميتوانند بر قواي مسلح فائق آيند جويا شد." دربارؤ نظريه اول بايد گفت كه اگر اين سياست حقيقتاً و به درستي اجرا ميشد ميتوانست به عنوان يك عامل شتابزا محسوب گردد، اما در واقع اين سياست دولت كارتر تنها بر روي كاغذ بود و در عمل به اجرا درنيامد. كارتر در نطقهاي انتخاباتي خود و عدههايي را در اين زمينه بيان نمود و بعد از انتخاب خود برخي از اقدامات نمادين را انجام داد، اما حداقل در مورد ايران اقدام قابلتوجهي در اين زمينه به عمل نياورد. ويليام سوليوان آخرين سفير آمريكا در ايران كه از سوي كارتر به اين سمت منصوب شد. هنگامي كه براي اخذ راهنمايي به ديدار رئيسجمهوري شتافت، مشاهده نمود كه كارتر توجهي به رعايت حقوق بشر در ايران نشان نميدهد. سوليوان ميگويد: موقع عزيمت به ايران كارتر به اهميت استراتژيك ايران براي آمريكا تاكيد نمود. او از شاه به عنوان يك دوست نزديك و يك متحد قابل اعتماد براي آمريكا ياد كرد و به گرمي از او پشتيباني نمود. كارتر همچنين اهميت ايران را به عنوان يك عامل ثبات براي امنيت منطقه حساس خليجفارس مورد تاكيد قرار داد. هنگامي كه سوليوان از رئيسجمهور در مورد مسائل حقوقبشر سوال ميكند، او با بيميلي ميگويد: البته در زمينه حقوقبشر مسائلي وجود دارد. كارتر از سوليوان تنها درخواست نمود كه ضمن ملاقاتهاي خود با شاه سعي كند وي را قانع كند كه سياست كلي خود را در اين زمينه تعديل كند.43 اما در عمل رژيم شاه كه دوستان زيادي در كنگره و مقامات عالي دولتي آمريكا داشت با خاطرنشان كردن اهميت استراتژيكي ايران و نقشي كه در منطقه خليجفارس بر عهده دارد، توانست از همين مقدار تاكيد اوليه دولت كارتر بر رعايت حقوق بشر بر اين بكاهد. در فروردين 1356 كه كنفرانس سالانؤ شوراي وزيران سنتو در تهران تشكيل شده بود، سايروس ونس وزير خارجه آمريكا فقط از شاه دعوت(!) كرد تا رژيم ديكتاتوري خود را تعديل كرده و در محكوميت عدهاي از زندانيان سياسي تخفيف دهد. اما به تدريج كفؤ ترازو به نفع ادامه همكاريهاي نظامي و غير نظامي با ايران سنگين گرديد و در نتيجه عملاً هيچ تغيير عمدهاي در جريان معامله با اسلحه ـ كه يكي از حساسترين موضوعات مورد تاكيد كارتر در مورد رعايت حقوق بشر بود ـ روي نداد. حتي قرار گرديد هواپيماي فوق مدرن آواكس آمريكا تنها با كمي تغيير به ايران فروخته شود. هنوز نطق كارتر در زمينه رعايت حقوق بشر بر روي كاغذ خشك نگرديده بود كه در شب 31 دسامبر 1977 به تهران سفر كرد و شب سال نو را با شاه و خانوادهاش گذرانيد و ضمن نطقي در سر ميز شام گفت: "ايران مرهون شايستگي شاه در رهبري كشور است، زيرا او توانسته است ايران را به صورت يك جزيره ثبات در يكي از پرآشوبترين نقاط دنيا درآورد. نظر ما در مسايل مربوط به امنيت نظامي متقابل با هيچ كشوري به اندازه ايران نزديك نيست و من نسبت به هيچ رهبري مانند شاه اين همه احساس حقشناسي عميق و دوستي صميمانه ندارم."44 با بيان اين اظهار نظرات مشخص ميگردد كه تاثير واقعي سياست حقوق بشر كارتر چندان زياد نبوده است، شايد بتوان نتيجهگيري كرد، كه تاثير اندكي در ابتداي كار داشته است.حال كه مشخص شد كه اكثر عواملي كه از سوي تحليلگران به عنوان عامل شتابزا در انقلاب اسلامي ايران بيان شده است، خالي از مناقشه نيست، نگاهي ديگر به سه دسته از عواملي ميافكنيم كه جانسون به عنوان عوامل شتابزا در انقلابها مطرح نموده است و بررسي مختصري پيرامون وجود يا عدم آنها در انقلاب اسلامي ايران به عمل ميآوريم. اولين عامل مذكور سلسلؤ اقداماتي است كه سبب ميگردد نيروهاي مسلح استحكام خود را از دست بدهد. آيا نيروهاي مسلح شاه دچار چنين وضعيتي گرديدند شواهد و قرائن زيادي كه در دست است نشان ميدهد كه نيروهاي مسلح رژيم تا آخرين روزهاي حيات دولت بختيار استحكام خود را حفظ كردند. البته فرار سربازان، پيوستن برخي از پرسنل نظامي به نيروهاي انقلابي و برخي تمردها در بين نيروهاي مسلح وجود داشت، اما بدنؤ اين نيروها كم و بيش حفظ گرديده بود. البته مشكلات ساختاري مهمي در ارتش شاه وجود داشت كه دلايل متعددي عامل آن بود. ارتشبد جم كه سالها رياست ستاد ارتش را بر عهده داشت به برخي از اين مشكلات اشاره كرده است: "ارتش ايران يك هدف نيرومند نداشت يعني معلوم نبود كه ارتش زمان جنگ ايران با الان چه بايد باشد. يك مملكت ارتش زمان جنگش با ارتش زمان صلحش يكي نيست. اين ارتش در ايران از اول تا آخرش اصلاً درست نشد. سيستم فرماندهياش خيلي كج و كوله بود. هيچكس اختياري نداشت، يك سازماني كه همؤ آنها چشمشان بسته است به اينكه آن يك نفر بايد دستور بدهد و او سربزنگاه دستور ندهد، خوب همين ميشود كه شد. ارتش شاه به قدري فاقد زيربناي محكم بود كه هنگامي كه پرسنل صنعت نفت يك روز اعتصاب كردند، بنزين براي ارتش وجود نداشت و مجبور شدند، بنزين را از آمريكا بياورند."45 اين مشكلات ساختاري بر كارآيي و عملكرد ارتش تاثير منفي ميگذارد، اما در مجموع با توجه به ظرفيتهاي ارتش رژيم، كارآيي خود را حفظ نموده بود. مقاومت و جنگ خياباني نيروهاي مردمي سبب گرديد كه نيروهاي مسلح رژيم كه درگير يك جنگ فرسايشي شده بودند، به تدريج پايگاههاي خود را از دست بدهند.46 عامل شتابزاي ديگري كه جانسون از آن نام ميبرد اعتقاد طرفداران يك ايدئولوژي به امكان پيروزي است. اين عامل از شروع حركتهاي انقلابي مردم وجود داشت و با گسترش آن روز به روز بر دامنه آن افزوده ميشد. به نظر نگارنده تاثيري كه انتشار مقالؤ كذايي در روزنامه اطلاعات بر حركت مردم گذارد نيز جزيي از سلسله حوادثي است كه در چارچوب اين عامل جاي ميگيرد. هرچند در ابتدا ايدئولوژي شكل گرفته در جهت براندازي كامل رژيم نبود، اما به تدريج هرچه بر زمان مبارزه مردم افزوده ميشد، اين فكر در آنها قدرت مييافت.به دليل اينكه در مورد اين بخش ـ نقش مكتب و ايدئولوژي اسلامي در پيروزي انقلاب اسلامي ـ مطالب زيادي گفته و نوشته شده است، نگارنده گذرا از آن عبور ميكند. زيرا مطلب تقريباً مورد اجماع محققين و نويسندگان منصف پيرامون انقلاب اسلامي ميباشد. و از ويژگيهاي منحصر به فرد انقلاب اسلامي است و سبب شد كه در تئوريهاي مربوط به انقلابها در جهان تحولي عميق پديدار گردد. سومين عامل شتابزا كه در پيروزي انقلابها از سوي جانسون نام برده شده است، عمليات مشخص توسط گروههاي انقلاب مانند كودتا يا جنگ است. اين عامل شتابزا در انقلاب اسلامي ايران نمود بارزي نداشته است، زيرا انقلاب ايران يك انقلاب مردمي بود نه يك انقلاب نظامي، چريكي يا مسلحانه و تنها در اواخر مبارزات مردمي بود كه درگيريهاي نظامي مردمي با نيروهاي مسلح حكومتي به وجود آمد. مضاف بر اينكه نگارنده معتقد است اين عامل را ميتواند در دل عامل اول جاي داد و ذكر آن به عنوان عامل مستقل چندان لزومي ندارد. پس به طور خلاصه ميتوان گفت كه مهمترين عامل شتابزا در پيروزي انقلاب اسلامي افزايش تدريجي اعتقاد طرفداران ايدئولوژي اسلامي بود مبني بر اينكه ميتوانند بر رژيم و قواي مسلح حكومتي او فائق آيند و اينكه پروردگار در وقت مناسب به ياري آنها خواهد آمد. اين عامل خود معلول عواملي چند بود كه تبيين آنها نيز به مطالعات و تحقيقات جداگانهاي نياز دارد. البته عوامل شتابزاي ديگري نيز در گسترش موج انقلاب بيتاثير نبودند اما تاثيرگذاري آنها فرعي و يا موقت بود: مانند اعلام نمادين سياست حقوق بشر كارتر و تاثير رواني آن بر مسئولين حكومتي، اقدامات اشتباه و نابخردانه مقامات رژيم در طول دوران انقلاب، مانند دستور به خونريزيهاي گسترده، بيتدبيريهاي اقتصادي و مالي، اذيت و آزار مردم و نيروهاي انقلاب و كاهش سانسور مطبوعات در برهههايي از دوران انقلاب موثر بوده است. البته اندازهگيري تاثيرگذاري هر يك از اين عوامل كار دشواري است، همچنانكه تبيين پديدههاي اجتماعي و انساني گسترده كاري دشوار و در بسياري از موارد ناممكن. به خصوص زماني كه در هنگام بروز پديده تحقيقات ميداني لازم صورت نگرفته باشد، تلاش براي تحليل آن پديده پس از گذشت مدت زماني از آن دشوار ميگردد. انقلاب اسلامي نيز كه پشتوانه انقلابها و نهضتهاي متعدد پيش از خود را دارد از اين جهت تحقيقات بيشتري را طلب ميكند.نتيجهگيري
همانگونه كه در چارچوب نظري تحقيق بيان گرديد، جانوسن از سهگونه عوامل مترتب بر يكديگر47 به عنوان عوامل مكمل براي پيروزي يك انقلاب نام ميبرد: ركود قدرت (عدم تعادل) ، ناسازگاري نخبگان حكومتي و عوامل شتابزا. در طي اين پژوهش ـ كه بنا برمقتضاي حجم محدود آن ذكر همه ادله و شواهد ميسور نبود ـ مهمترين نتايج زيرا استفاده گرديد:1ـ ركود قدرت و عدم تعادل در رژيم پهلوي به وجود آمد و از حيث تئوري جانسون با انقلاب اسلامي تطبيق مينمايد. اما علت عدم تعادل از ديدگاه جانسون به چهار عامل مرتبط است: تغيير محيط داخلي، محيط خارجي، تغيير محيط ارزشي داخلي و محيط ارزشي خارجي. طي بررسيهاي به عمل آورده مشخص گرديد كه هرچند مقارن اوجگيري انقلاب اسلامي نسبت به سالهاي پيش از آن در هر چهار مورد تغييرات صورت پذيرفته بود، اما اهميت تغيير منابع محيط داخلي و محيط ارزشي داخلي مهمترين نقش را ايفا مينمود. محيط خارجي كشور از يك حالت پرتنش دوران جنگ سرد به سمت دوران تنشزدايي حركت نموده بود و چالشها با همسايگاني چون عراق كاهش يافته بود، اما نكته اينجاست كه اين تغييرات محيط خارجي نه تنها سبب ركود قدرت رژيم نگرديد، بلكه اتكا به نفس و توان و تعادل رژيم را افزايش داد. از لحاظ محيط ارزشي خارجي شاهد افول ايدئولوژيهاي چپ و راست هستيم و ارزشهاي اسلامي هرچند در بعضي نقاط در حال گسترش بود تاثير مهمي بر كشور نگذارد. لذا از اين جهت نيز مشكل مهمي رخ نداد. به نظر نگارنده مهمترين نكته در محيط خارجي كه تاثير بر عدم ركود قدرت رژيم گذارد، مسئله بحران انرژي و افزايش قيمت نفت بود. اين بحران به ظاهري ميبايست موجب حفظ تعادل و افزايش قدرت رژيم گردد، ولي به علت سوءتدبير تاثيرات مخربي را بر محيط داخلي گذاشته و تعادل رژيم را بر هم زد. در محيط داخلي نيز علاوه بر مشكلات حاصل از افزايش قيمت نفت، سوءتدبيرهاي گستردؤ اجتماعي و اقتصادي، مهاجرتهاي بيضابطه به شهرها و اصلاحات ارضي تعادل دروني رژيم را بر هم زد. از جهت تغيير در منابع ارزشي داخلي شاهد تغيير مهمي در اين زمينه هستيم كه شايد مهمترين تاثير را بر عدم تعادل رژيم گذارد. دوران ايدئولوژيهاي چپ و مليگرا به تدريج رو به افول ميگذارد و ارزشهاي اسلامي به عنوان ارزشهاي قابل جايگزين در كشور مورد قبول قرار ميگرفت. مجموعه عوامل پيشين سبب كرديد كه مقارن اوجگيري انقلاب هرچند رژيم شاه به زعم خود و بسياري از تحليلگران از ثبات و تعادل دروني برخوردار باشد، اما در عمل عكس اين نكته وجود داشت.عامل ديگر در نظريه انقلاب جانسون وجود ناسازگاري نخبگان حكومتي در رژيم شاه بود. به جرات ميتوان ادّعا كرد كه بعد از كودتاي 28 مرداد تا هنگام پيروزي انقلاب به جز برهه كوتاه اواخر دهه 30 رژيم شاه اوج ناسازگاري نخبگان حكومتي را به نمايش گذارد.همانگونه كه بين نويسندگان تحولات سياسي و اجتماعي بيش از انقلاب اسلامي شهرت دارد، دوران رژيم پهلوي دوم را به سه تقسيم ميكنند. دوره اول (32 ـ 1320) كه رژيم شاه فاقد وجهه ديكتاتوري كامل بود. دوره دوم (42 ـ 1332) كه تلاش محمدرضا در جهت دستيابي به قدرت كامل و ديكتاتوري مطلق بود. و دوره سوم (57 ـ 1342) كه دورهاي 15 ساله را شامل ميگردد، محمدرضا پهلوي مانند يك حاكم مستبد و عنان گسيخته تمام قدرت سياسي كشور را قبضه كرده بود. حتي پس از شدتگيري نهضت انقلابي در كشور محمدرضا سعي كرد كه حداكثر قدرت را براي خود حفظ نمايد و تا خروج شاه در كشور هنوز قدرت كامل و عملي در كشور در اختيار او بود. برخي نرمشهاي جزيي در طول حكومت او مشاهده ميشد، اما به محض رفع نياز مورد فراموشي قرار ميگرفت. فساد و تباهي مسوولان دولتي روز به روز شدت مييافت. مصاديقي كه جانسون به عنوان مصاديق ناسازگاري نخبگان در نظريه خود برميشمرد، در رژيم پهلوي وجود داشت. البته ذكر يك نكته خالي از وجه نيست و آن اينكه ترتّب اين عامل بر عامل پيشين از نظر نگارنده واضح نيست و همزماني اين دو عامل در انقلاب اسلامي ايران به چشم ميخورد.عامل سوم يعني عامل شتابزا مجموعهاي از عوامل متعددي را شامل ميشود كه جانسون به آن اشاره نموده است. به نظر نگارنده اين بخش از تئوري جانسون نسبت به ساير قسمتهاي نظريه او همخواني كمتري با انقلاب اسلامي دارد و شايد به همين دليل بود كه بسياري از تحليلگران مسائل ايران در محافل اطلاعاتي و دانشگاهي و غربي خارج كه عليالقاعده با تئوريهاي انقلاب آشنايي دارند، دچار اشتباه تحليل و سردرگمي در برابر شدت گرفتن نهضت اسلامي در كشور شدند. مشكل نيروهاي مسلح و عوامل موثر بر ضعف و كارآيي آنها از مهمترين عوامل شتابزاي انقلابها به شمار ميرود، اما هرچند بروز مشكلات در نيروهاي مسلح رژيم شاه وجود داشت، اما تا آخرين روز پيروزي انقلاب اسلامي كه سران ارتش تصميم بر بيطرف گرفتند نيروهاي مسلح كشور توان لازم براي سركوب را حفظ نموده بودند به گونهاي كه ژنرال هايزر قائممقام فرماندهي ناتو در آن زمان ماموريت يافت تا با حضور در تهران، نيروهاي مسلح را از اقدامات احتمالي كه پيامد آنها نامشخص بود بازدارد. همينطور احتمال انجام كودتا توسط نيروهاي مسلح در روز بيست و يكم بهمنماه بسيار قوي بود و بدينمنظور ساعات حكومت نظامي را به ساعت چهار بعدازظهر كاهش دادند كه با تدبير امام خميني مبني بر حضور نيروهاي مردمي اين خطر نيز مرتفع گرديد. در پايان ميتوان نتيجه گرفت كه با توجه به تجربه انقلاب اسلامي پارهاي اصلاحات در تئوري جانسون لازم است كه اهم آن افزايش تاكيد بر نقش اراده و عوامل انساني و نيز ايدئولوژي و مكتب است.3. [امام] خميني، تحريرالوسيله، ج 1، بيروت: الدارالاسلاميه، بيتا.5. ولايت فقيه، تهران: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1377.
6. داباشي، حميد، شكلگيري نهضت امام خميني، ترجمه: سيدرضا ميرموسايي، فصلنامه حضور، ش 24، تابستان 77.
1. آزاد ارمكي، تقي، نظريههاي جامعهشناسي، تهران: انتشارات سروش، 1376.
24. هاليدي، فرد، ديكتاتوري و توسعه سرمايهداري در ايران، ترجمه: فضلاللّه نيك آئين، تهران: انتشارات اميركبير، 1358.
27. Arjmand, SaidAmir, Iran's Islamic Revolution in compurative perspective in six theories a bout the Islamic Revolution's victory, e.d by seyyed Sadegh Haghiyhut, )Tehran, Alhada, 2000(
4. صحيفه امام.
14. قرهباغي، عباس، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباسي قرهباغي، تهران: نشر ني، 1365.
18. مجتهدزاده، پيروز، كشورها و مرزها در منطقه ژئوپُلِتيك خليجفارس، ترجمه: حميدرضا ملك محمدي نوري، تهران: انتشارات وزارتخارجه، 1377.
21. مشيرزاده، حميرا، نگاهي به رهيافتهاي مختلف در مطالعه انقلاب اسلامي ايران، در عبدالوهاب فراتي، رهيافتهاي نظري بر انقلاب اسلامي ايران، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي دانشگاهها، 1377.
7. ذوقي، ايرج، مسائل سياسي ـ اقتصادي نفت ايران، تهران: انتشارات پاژنگ، 1376.
2. آبراهاميان، يرواند، ايران بين دو انقلاب، ترجمه: احمد گل محمدي، محمدابراهيم فتاحي، تهران: نشر ني، 1379.
9. زيباكلام، صادق، مقدمهاي بر انقلاب اسلامي، تهران: نشر روزنه، 1378.
16. ليتل، رانيل، تبيين در علوم اجتماعي، درآمدي به فلسفه علمالاجتماع، ترجمه: عبدالكريم سروش، تهران: موسسه فرهنگي صراط، 1373.
23. ملكوتيان، مصطفي، سيري در نظريههاي انقلاب، تهران: نشر قومس، 1376.
12. عشقي، ليلا، زماني مابين زمانها: امام، شيعه و ايران، فصلنامه متين، شماره 2، بهار 78.
11. سيفزاده، سيدحسين، مدرنيته و نظريههاي جديد علم سياست، تهران: نشر دادگستر، 1379.
19. محمدي، منوچهر، انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه، تهران:؛ مولف، 1376.
10. سوليوان، ويليام، ماموريت در تهران، ترجمه: محمود مشرفي، تهران: نشر هفته، 1361.
13. فوران، جان، مقاومت شكننده، تاريخ تحولات اجتماعي ايران، از صفويه تا سالها پس از انقلاب اسلامي، ترجمه: احمد تدين، تهران: نشر رسا، 78.
15. كاتوزيان، محمدعلي همايون، اقتصاد سياسي ايران از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوي، ترجمه: كامبيز عزيزي، محمدرضا نفيسي، تهران، نشر مركز، 77.
25. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، انقلاب اسلامي به روايت راديو بيبيسي، تهران: طرح نو، 1372.
22. مشيرزاده، حميرا، نگرشي اجمالي به نظريههاي انقلاب در علوم اجتماعي، در مجموعه مقالات انقلاب اسلامي و ريشههاي آن (1)، قم: معاونت اساتيد، 1376.
26. ، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي (57 ـ 1300)، تهران: نشر البرز، 1375.
8. رجبي، محمد، دين و انقلاب اسلامي (گفتگو)، فصلنامه انقلاب اسلامي، پيش شماره اول، سال اول، زمستان 77.
17. متقي، ابراهيم، جهتگيري سياست خارجي و نقش ملي ايران از كودتا تا انقلاب اسلامي، (32 ـ 57)، نامه مفيد، ش 19، پاييز 78.
20. "، تحليلي بر انقلاب اسلامي، تهران: انتشارات اميركبير، 1365.
1. حميرا مشيرزاده، نگاهي به رهيافتهاي مختلف در مطالعه انقلاب اسلامي، در عبدالوهاب فراتي، رهيافتهاي نظري بر انقلاب اسلامي ايران، قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1377، ص 92 ـ 289.
2. دانيل لتيل، تبيين در علوم اجتماعي، درآمدي به فلسفه علمالاجتماع، ترجمه: عبدالكريم سروش، تهران: موسسه فرهنگي صراط، 1373، ص 17.
3. همان، ص 2 ـ 151.
4. تقي آزاد ارمكي، نظريههاي جامعهشناسي، تهران: انتشارات سروش، 1376، ص 50 ـ 49.
5. نك: همان، ص 8 ـ 75.
6. همان، ص 7 ـ 66.
7. سيدحسين سيفزاده، مدرنيته و نظريههاي جديد علم سياست، تهران: نشر دادگستر، 1379، ص 270.
8. همان، ص 2 ـ 271.
9. در اين تلخيص از منبع زير استفاده شده: حميرا مشيرزاده، نگرشي اجمالي به نظريههاي انقلاب در علوم اجتماعي، در مجموعه مقالات اسلامي و ريشههاي آن (1) قم: معاونت امور اساتيد و دروس معارف اسلامي، 1376، ص 61 ـ 59.
10. Multiple dysfunction + Eli et intransigence + Accelerators} . Revolution
11. مصطفي ملكوتيان، سيري در نظريههاي انقلاب، تهران: نشر قومس، 1376، ص 126.
12. فرد هاليدي، ديكتاتوري و توسعه سرمايهداري در ايران، ترجمه: فضلاللّه نيكآئين، تهران: انتشارات اميركبير، 1358، ص 259.
13. پيروز مجتهدزاده، كشورها و مرزها در منطقه ژئوپلتيك خليجفارس، ترجمه: حميدرضا ملك محمدي نوري، تهران: انتشارات وزارتخارجه، 1373، ص 136.
14. ابراهيم متقي، جهتگيري سياست خارجي و نقش ملي ايران، از كودتا تا انقلاب اسلامي (32 ـ 57)، نامه مفيد، ش 19، پاييز 78، ص 4 ـ 203.
15. پيروز مجتهدزاده، پيشين، ص 137.
16. نك: ايرج ذوقي، مسائل سياسي اقتصادي نفت ايران، تهران: انتشارات پاژنگ، 1376، ص 378 ـ 5 ـ 353.
17. منوچهر محمدي، انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه، تهران: ناشر مولف، 1376، ص 87.
18. همان، ص 2ـ 61.
19. اين آمار و جداول از منبع زير استخراج گرديده است: محمدعلي هماينون كاتوزيان، اقتصاد سياسي ايران، از مشروطيت تا پايان سلسله پهلوي، ترجمه: محمدرضا نفيسي، كامبيز عزيزي، تهران: نشر مركز، 1377، ص 8 ـ 76.
20. Said Amir Arjomand, Iran's Islamic Revolution in conlparative perspective, in six theones about the Islamic Revolution's victory, e.d seyyed Sadegh Haghighat, )Tehran, Alhoda, 2000( p.p. 107 -8.
21. يرواند آبراهاميان، ايران بين دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدي، محمدابراهيم فتاحي، تهران: نشر ني، 1379، ص 1 ـ 530 ـ 535.
22. نك: منوچهر محمدي، انقلاب اسلامي در مقايسه با انقلابهاي فرانسه و روسيه، پيشين، ص 6 ـ 61.
23. ابراهيم متقي، پيشين، ص 2 ـ 201.
24. عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سياست خارجي ايران در دورؤ پهلوي 57 ـ 1300، تهران: نشر البرز، 1375، ص 440.
25. نك: همان، ص 301 ـ 297.
26. سيداحمد موثقي، جنبشهاي اسلامي معاصر، تهران: سمت، 1374، ص 140.
27. حميد داباشي، شكلگيري نهضت امام خميني، ترجمه سيدرضا موسايي، فصلنامه حضور، شماره 24، تابستان 77، ص 3 ـ 82.
28. نك: الامام الخميني، تحريرالوسيله، ج 1، بيروت: الدار الاسلاميه، بيتا، ص 45 ـ 424.
29. امام خميني، ولايت فقيه، موسسه تنظيم و نشر آثار امام، 1377، ص 21.
30. همان، ص 17.
31. صحيفه نور، ج 16، ص 10 ـ 207.
32. نك: محمد رجبي، دين و انقلاب اسلامي (گفتگو)، فصلنامه انقلاب اسلامي، پيششماره اول، سال اول، زمستان 77، ص 5 ـ 23.
33. نك: ليلا عشقي، زماني مابين زمانها، امام، شيعه و ايران، فصلنامه متين، شماره 2، بهار 1377، ص 2 ـ 181.
34. جان فوران، مقاومت شكننده، تاريخ تحولات اجتماعي ايران از صفويه تا سالهاي پس از انقلاب اسلامي، ترجمه: احمد تديّن، تهران: نشر رسا، 1378، ص 2 ـ 461.
35. صادق زيباكلام، مقدمهاي بر انقلاب اسلامي، تهران: نشر روزنه، 1378، ص 8 ـ 216.
36. نك: همان، ص 9 ـ 138.
37. نك: فرد هاليدي، پيشين، ص 4 ـ 232، لازم به ذكر است آماري كه هاليدي از مجرمين سياسي ارائه ميدهد، (2101) نفر غيرواقعي است، براي نمونه نگاه كنيد به آمار ارائه شده توسط عفو بينالملل كه در ادامه به آن اشاره گرديده است.
38. جان فوران، پيشين، ص 8 ـ 367.
39. نك: مصطفي ملكوتيان، پيشين، ص 5 ـ 123.
40. صادق زيباكلام، پيشين، ص 9 ـ 158.
41. منوچهر محمدي، تحليلي بر انقلاب اسلامي، تهران: انتشارات اميركبير، 1365، ص 17 ـ 115.
42. نك: همان، ص 6 ـ 121.
43. ويليام سوليوان، ماموريت در ايران، ترجمه: محمود مشرفي، نشر هفته، 1361، ص 16 ـ 14.
44. ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه، ص 6 ـ 155، به نقل از عبدالرضا هوشنگ مهدوي، پيشين، ص 9 ـ 468.
45. نك: عبدالرضا هوشنگ مهدوي، انقلاب ايران به روايت راديو بيبيسي، تهران: طرح نو، 1372، ص 4 ـ 182.
46. نك: همان، ص 78 ـ 369 و نيز نگاه كنيد به عباس قرهباغي، اعترافات ژنرال، خاطرات ارتشبد عباس قرهباغي، تهران: نشر ني، 1365، بخش سوم (115 ـ 89)، نگارنده در اين بخش حقايقي را در رابطه با مشكلات و ضعفهاي ارتش رژيم بيان كرده است.
47. نك: ص 9 از همين نوشتار.
>