اسلام اروپايي(1) - اسلام و اروپا (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

اسلام و اروپا (1) - نسخه متنی

جک استراو ؛ ترجمه: منصور گودرزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسلام اروپايي(1)

جك استراو

منصور گودرزي

جك استراو، وزير امور خارجه انگليس در مقاله اي كه در شماره ماه اكتبر ماهنامه تخصصي «پر اسپكت» چاپ لندن منتشر كرده است، مي گويد: ديدگاهي كه «بنيادگرايي» را مساوي با دين اسلام مي داند با پيشينه اين دين توحيدي آشنايي ندارد. اين مقام انگليسي در مقاله «اسلام در اروپا»، ريشه هاي بنيادگرايي را حتي در ديدگاههاي غير مذهبي داراي مصداق مي داند و به نقد تفكر حاكم در غرب مي پردازد كه از در كنار هم بودن دين و سياست در اسلام به عنوان يك ضعف و عامل غير دموكراتيك بودن كشورهاي اسلامي ياد مي كنند.

استراو در مقاله اش پيش بيني كرده كه به زودي «اسلام جديد اروپايي» در اين قاره شكل خواهد گرفت كه متفاوت با «اسلام بنياد گرايان» خواهد بود.

از زمان رخداد يازدهم سپتامبر تاكنون، درباره بنيادگرايي اسلام بسيار نوشته شده است; به گونه اي كه ممكن است فكر كنيم كه با مفهوم ناشناخته اي رو به روييم كه در ديگراديان وجود نداشته است. اما مسئله بدين گونه نيست. نقش معناشناختي اين مفهوم، از آغاز سده بيستم و در جريان دفاع درست پنداران (Ortodox) پروتستاني در برابر انديشه هاي دارويني به ميان آمد. فرهنگ نامه فشرده آكسفورد، بنيادگرايي را به عنوان «پايبندي سخت به اعتقادات سنتي ديني» و پذيرش بي چون و چراي احكام مقدس تعريف كرده است.

پديده بنيادگرايي تنها در اديان توحيدي خلاصه نمي شود. در دين بودايي كه يكي از صلح جويانه ترين اديان جهان است. گاه بنيادگراين بر اين دين مسلط شده اند. بسياري از نظامي گرايان ژاپني در طي سال هاي دهه 1930 بودايي بودند. اخيراً نيز برخي بوداييان در سري لانكا عليه «جدايي خواهان تاميل» اسلحه برگرفته اند و بر دشواري هاي جنگ داخلي در اين جزيره افزوده، و آن را از سال 1983 به اين سو تجزيه كرده اند.

بنياد گرايي غالباً تهديدي براي مردم سالاري است. اما مردم سالاري نيز مي تواند آن را رام و جذب كند. قدرت مردم سالاري در هند و سر لانكا چنان بوده كه حتي در برهه هاي دشوار و حاد ستيزهاي دروني، توانسته اند افراطيون مذهبي را مهار و سر به راه كنند. جالب آن كه در كشورهاي مسلماني كه داراي مردم سالاري هستند، مانند تركيه و مالزي، بنيادگرايي تأثير و نفوذي محدود دارد. اما در اغلب كشورهاي جهان اسلام، مردم سالاري ريشه هاي مستحكم ندوانده و بنيادگرايي دامن گستر است. اين امري متناقض است، زيرا اسلام به طرق مختلف ديني، برابري خواه و ترقي طلب است. پيامبر خود جامعه اوليه مسلمانان را بر پايه شورا يا مشاوره اداره مي كرد.

اسلام در اصل، در اعطاي حقوقي چون «حق طلاق» به زنان، بسيار جلوتر از جامعه هاي غربي بوده است. بسياري از نحله هاي اسلامي همواره سلسله مراتب ديني و وجود واسطه ها را مردود دانسته، و به جاي آن بر روابط مستقيم ميان فرد با خداوند تأكيد داشته اند.

در ذات اسلام، چيزي كه آن را با ماهيت مردم سالاري در اندازد و متناقض سازد، وجود ندارد. از نظر تاريخي، اسلام همواره تكثر گرايي و آزادي ديني را ترويج مي كرده و ارج مي نهاده است. ما هم داراي رواداري ديني بوده ايم، زيرا اسلام نيز توانسته در غرب توسعه يابد. دليل بيشتري لازم نيست تا بدانيم كه چرا ما همه، اسلامي و غير اسلامي، بايد در برابر كساني كه مي خواهند اعتقادات ديگران را ناديده بگيرند، بايستيم.

البته، اين بدان معني نيست كه نقش مذهب را در سياست ناديده گرفته باشم. سوسياليسم مسيحي از ديرباز يكي از گرايش هاي فعال در حزب كارگر بوده كه ما آن را مهربانانه به عوان يك «كليساي بزرگ» ناميده ايم. در ساير جاهاي اروپا، كمتر كشوري را مي توان سراغ گرفت كه داراي حزب دموكرات مسيحي نباشد. دين و مردم سالاري مي توانند در كنار هم و همانند كشورهاي داراي اشكال حكومتي مختلف چون جمهوري ايرلند و ژاپن زيست كنند.

ما غربي ها، گاه رواداري سياسي خود را با سكولاريسم قرين مي دانيم، و آن را در مقابله و تضاد با نقش به ظاهر مسلط دين در كشورهاي اسلامي مي نمايانيم. در اين جا نيز بايد از منظر نزديك تري به واقعيت ها بنگريم. قوانين و نظام هاي انديشه غربي، ريشه هايي ژرف در سنت يهودي ـ مسيحي دارند. هر چند گاه جامعه هاي ما پسامسيحي قلمداد مي شوند، اما اين برداشت معناي غير مسيحي نمي دهد. انگلستان هنوز داراي يك نظام كليسايي جا افتاده است كه ملكه رئيس آن به شمار مي آيد. هنگامي كه من وزير امور داخلي بودم، يكي از وظايف من معرفي اسقف هاي جديد به كليساي انگلستان بود. حتي در آمريكا نيز كه خود سكولاريزم در نظام آموزش عمومي، محترم و گرامي داشته مي شود، باز روي هر يك از اسكناس هي رايج آن، جمله «توكل به خداوند» نقش بسته و در عين حال، توجه و رفت و آمد مردم به كليسا اهميت دارد.

اما اگر غرب تا آن اندازه كه ما تصور مي كنيم سكولار نيست، جهان اسلام نيز با ارزش هايي كه ما آن ها را به عنوان «سكولار»، «مردم سالارانه»، و يا «غربي» برمي شمريم، دشمني ندارد. اگر مردم سالاري، به گونه اي كه در كشورهاي اروپاي شرقي، آمريكاي لاتين و آسياي شرقي وجود دارد، در جهان عرب نيز رواج يابد، مي توان انتظار داشت كه احزاب دموكرات ـ اسلامي نيز مشابه با احزاب دموكرات ـ مسيحي در كشورهاي اروپايي شكل بگيرند. چنين احزابي اكنون در برخي كشورهاي خاورميانه اي در اشكال ابتدايي خود وجود دارند. ما از طريق عواملي چون «شوراي بريتانيا» و يا «بنياد وست مينستر» بهتر و بيشتر ميتوانيم به اين فرايند كمك برسانيم. اتحاديه اروپا نيز بايد بيشتر به اين امر بپردازد.

در يكي از مقاله هاي اخير نشريه «پراسپكت» (ماه فوريه)، دانشمند پاكستاني، پرويز امير الحديبي گفته است كه هيچ يك از رهبران گراي مسلمان در سده بيستم، بنيادگرا نبوده اند. بسياري از اين چهره ها، مانند عبدالناصر از مصر و يا سوكارنو از اندونزي گر چه ضد غربي بودند، اما بنيادگرا نبودند. بنيادگرايي براي عمده جهان اسلام، يك پديده نسبتاً نو ظهور است. اين پديده منشايي ناشفاف و پيچيده دارد.از خود بيگانگي، شكست راه حل ها در فلسطين و فروكاستن آموزش هاي سكولار، و نيز شكست كشورهاي اسلامي براي درهم آميزي و بهره گيري از فرايند جهاني شدن، همه در بروز اين پديده نقش دارند.

مسلمانان در بسياري از كشورهاي غربي از جمله فرانسه، آلمان، آمريكا و خود بريتانيا زندگي مي كنند كه بايد خود را با زندگي حسابگرانه مردم سالارانه ما تطبيق دهند.

فرا رسيدن امواج مهاجراني، يكي پس از ديگري، بريتانيا را به سوي يك جامعه چند فرهنگي سوق داده است. من از تأسيس مدارس مذهبي دولتي براي جامعه مسلمانان، در كنار كليساي انگلستان و مدارس كاتوليك و يهودي حمايت مي كنم. ما بيش از اين ها در كمك به جامعه مسلمانان اهتمام كرده ايم. بريتانيا براي مثال، يكي نمونه كشور غير اسلامي است كه در خلال مراسم سنتي سالانه حج ،هيئتي كنسولي به مكه مي فرستد. بريتانيا از فرانسه و آلمان در زمينه درك و همدلي با شمار زيادي جمعيت مسلمان كه اكنون از شهروندان ما هستند، جلوتر است. براي مثال، در آلمان نسبت مسلماناني كه حق راي يافته اند. بيش از 10 درصد از كل جمعيت آنها نيست. اما به عكس، عملا همه شهروندان مسلمان ما در بريتانيا حق رأي دارند. در فرانسه، به طور سنتي بيشتر تأكيد بر جذب (ديگران) است تا ادغام و يكپارچگي با آنها. نه فرانسه و نه آلمان، هيچ كدام هيئتي مانند كميسيون برابري نژادي بريتانيا (ORE)، كه در سال 1979 از سوي حكومت سابق حزب كارگر بنياد يافته است، در اختيار ندارند. اما ساختن يك جامعه واحد (كه هم متحد باشد و هم واگرا)، از ميان بسياري جوامع متمايز و گوناگون كه در شهرها و روستاهاي ما زندگي مي كنند، بدان معني نخواهد بود كه ما بر اعمال غير قابل قبول چشم ببنديم، حال اين اعمال خواه ازدواج هاي اجباري باشد و خواه بي تفاوتي و سكوت در محكوميت اثبات شده اعمال تروريستي.

آن چه ما از «جهان اسلام» مي دانيم آن است كه جهان اسلام بسيار بيش از يك انديشه مفرد فرهنگي است. اكثريت جمعيت بسياري كشورها، از مراكش در غرب گرفته تا اندونزي در شرق،، مسلمان اند. اسلام در اين جامعه ها نقش هاي متفاوتي بازي مي كند و در چارچوب انديشه هاي اسلامي تفاوت هاي نظري فراواني يافت مي شود. اين واگرايي، در جامعه هاي مسلمان ساكن بريتانيا نيز بازتاب دارد.

با وجود اين كه من از تكثر گرايي در اسلام بريتانيا آگاهم، همه ما بايد متوجه باشيم كه يك چارچوب نظري بنيادگرايانه مي تواند بخشي هر چند كوچك از جامعه مسلمان را تحت كنترل بگيرد.

مسئله بنيادگرايي در جامعه اسلامي ما نياز به توجه دارد. در يك نظر سنجي نشريه گاردين/آي. سي. ام (Guardian/Icm) در ماه ژوئن امسال، معلوم شد كه بر اساس نظر سنجي، 41 درصد از پرسش شوندگان مسلمان بريتانيايي، اعتقادي نيرومند وجود دارد كه آنها بايد براي ادغام و يكپارچه شدن در جريان اصلي جامعه، كار بيشتري انجام دهند. اين سند تمايل به ادغام، با اين يافته محكم تر مي شود كه تقريباً 65 درصد از پرسش شوندگان، با برنامه هاي «ديويد بلنك» در زمينه آزمون زبان انگليسي و نيز شرايط شهروندي براي پذيرش مهاجرين تازه به بريتانيا موافق بوده اند. تنها 29 درصد از پرسش شوندگان مخالفت خود را با اين گونه آزمون ها بيان كرده بودند.

اين نظر سنجي، و نيز برخي مقالات چاپ شده در گاردين، آشكار كردند كه پس از حادثه يازدهم سپتامبر، يك جامعه واگراي اسلامي با استعدادي نوين در خودشناسي، در حال شكل گيري است و در پي آن است تا خود را تحت فشار و اغلب گريزان از زمينه هاي خشونت و فقر بشناساند.

در همين حال، بسياري از افراد نسل جوان تر، نسبت به يكپارچگي و ادغام در جريان اصلي جامعه بريتانيا، از خود نارضايتي نشان مي دهند. ما بايد همراه با رهبران اسلامي كوشش هاي بيشتري براي ارزيابي نفوذ بنياد گرايان بر جوانان ناراضي مسلمان به خرج دهيم. دموكرات ها هرگز نمي توانند بپذيرند كه منكرات و مناهي مذهبي بر قوانين موضوعه مقدم شوند و پيشي گيرند.

هر چه مسلمانان بريتانيايي ـ و نيز هم كيشان ديگر اروپايي آنان ـ بيشتر در دستگاه مردم سالاري ما ادغام شوند سريع تر شاهد ظهور يك اسلام متمايز اروپايي خواهيم بود. چنان كه براي مثال، جمعيت مسلمانان بوسني نيز همواره سنت هاي متمايز خود را داشته است. بيهوده نبود كه سارايوو در سال هاي دهه 1990 به عنوان شهر رواداري هاي بزرگ شهرت يافت، زيرا آنجا، جايي بود كه جمعيت اكثريت مسلمان در كنار كاتوليك ها، يهوديان و مسيحيان ارتدكس زندگي مي كردند. بسياري از جمعيت يهوديان شهر از نسل يهوديان اخراجيي بودند كه در سال 1492 از اسپانيا به آنجا پناه آوردند. اين شهر، نه تنها مي تواند نمونه اي براي جمعيت مسلمانان بريتانيايي باشد، بلكه شهرتش در رواداري و احترام، سرمشقي براي همه اروپا است.


1- گزارش گفتگو، ش 2.

/ 1