نگاهي به فعاليت‏ها و كاركرد سياسي حوزه‏هاي علميه‏ي عراق در نيم‏سده‏ي گذشته(1) - نگاهی به فعالیت ها و کارکردهای سیاسی حوزه علمیه عراق در نیم سده اخیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهی به فعالیت ها و کارکردهای سیاسی حوزه علمیه عراق در نیم سده اخیر - نسخه متنی

سید مرتضی عسکری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نگاهي به فعاليت‏ها و كاركرد سياسي حوزه‏هاي علميه‏ي عراق در نيم‏سده‏ي گذشته(1)

آيت‏ا... سيدمرتضي عسكري

ريشه‏هاي بيداري

پس از سال‏هاي جنگ دوم حوزه‏ي علميه‏ي «نجف» شاهد تحولاتي فرهنگي، با رويكردي سياسي ـ اجتماعي شد. جناب‏عالي اين بيداري فرهنگي را چگونه ريشه‏يابي مي‏فرماييد؟

از آنجا كه متفقين يعني امريكا و انگليس به شوروي احتياج داشتند، حزب‏هاي كمونيستي در عراق تشكيل شدند. اين حزب‏ها در ايران هم تشكيل شدند، امّا در ايران بسيار مودّب‏تر بودند. اين احزاب در عراق وضعيت بي‏تمدني داشتند و به كارهاي زشت مي‏پرداختند. البته اين براي ما فوايد زيادي داشت، زيرا در نتيجه‏ي آن حوزه‏ي نجف بيدار شد. در آن زمان من در مطالعات خود متوجه شدم كه انگليس چه سياست‏هايي را در مستعمرات خود ـ عراق، مصر و ايران ـ دنبال مي‏كند. اين‏ها در كشورها مدارس جديد يعني مدارس غيرحوزوي را راه‏اندازي كردند. برنامه‏ي اين مدارس به صورتي كه من درك كردم، اين‏گونه بود كه در عراق وقتي دبستان را كه پشت‏سر مي‏گذاشتي، سه دانشگاه وجود داشت: دانشگاه تجارت، دانشگاه حقوق و دانشگاه ادبيات عرب.

من درباره‏ي اين مدارس كتابي را با عنوان «الامراضُ الاجتماعيه» نوشتم، زيرا مدارس كارخانه‏هاي موظف‏سازي بودند. فرزندان عراقي كه در اين مؤسسات درس مي‏خواندند، قبله‏اي جز لندن نمي‏شناختند؛ فلان شاعر انگليسي مثلاً «برنارد شاو» چه گفته است؟ به قبله‏ي دانشجوياني كه در سوريه يا ايران به مدارس جديد مي‏رفتند، هم پاريس بود. در مورد ادباي فرانسه و انقلاب كبير اين كشور براي آن‏ها توضيح مي‏دادند. فرزندي كه وارد اين مدارس و دبيرستان‏ها مي‏شد، جز نوكري دولت كاري انجام نمي‏داد. بنابراين، اين‏ها در اين مدارس براي خودشان نوكر درست مي‏كردند. اين حقيقتي است كه من قبل از جنگ جهاني دوم درك كردم. بنابراين دريافتم كه مدارس جديد وظيفه‏ي خودشان را ادا كرده‏اند. امّا مدارس علمي ما هيچ‏كاري به جامعه نداشتند. البته منظور من عراق است نه ايران، در اين جا وضع به صورت ديگري بود و طلبه‏ها براي تبليغ به تمام ايران مسافرت مي‏كردند. امّا در عراق طلبه‏ها هيچ كاري به اجتماع نداشتند. يك جوان و فرزند عراقي وقتي از مدرسه بيرون مي‏آمد، مجبور بود نوكر دولت شود و هيچ تخصصي هم نداشت. دانشجو بعد از اتمام درس، زندگي خود را بي‏ارزش مي‏ديد.

در سوريه و مصر هم وضع به همين صورت بود. در همه‏ي اين كشورها اين مستشاران بودند كه نقشه‏چيني مي‏كردند.

به تفاوت حوزه‏هاي عراق و ايران اشاره فرموديد. اين تفاوت‏ها به چه مسايلي بازمي‏گشت؟

حوزه‏هاي علميه‏ي ما مثل حوزه‏هاي ايران نبود. در ايران در ماه مبارك رمضان و ماه محرم و صفر، طلاب براي تبليغ به نقاط مختلف كشور مي‏رفتند و خدمت مي‏كردند، اگرچه نمي‏دانستند كه در دنيا چه مي‏گذرد، ولي دست‏كم آداب، اخلاق و احكام را به مردم مي‏آموختند.

در بحث ريشه‏يابي تحولات فرهنگي حوزه‏ي نجف به تشكيل حزب‏هاي وابسته اشاره فرموديد. اصولاً اين احزاب با چه گرايش‏هايي وارد صحنه‏ي سياسي عراق شدند و براي جذب به چه روش‏هايي متوسل مي‏شدند؟ واكنش نخبگان فرهنگي و حوزه‏ي نجف در برابر اين مسأله چگونه بود؟

در زمان جنگ جهاني دوم حزب‏هايي تشكيل شد. ازجمله‏ي اين احزاب دو حزب كمونيستي بودند كه يكي از آن‏ها تابع شوروي و ديگري حزبي كه من به آن «أنگلو آمريكي» مي‏گفتم و به انگليس و امريكا وابسته بود. هردو حزب در جنگ با اسلام شريك بودند، ولي بين خودشان هم اختلافاتي وجود داشت. اين‏ها تظاهرات‏هايي درست مي‏كردند كه سابقه نداشت. البته نمونه‏ي آن را هنگامي كه براي زيارت به ايران آمدم ديده بودم كه تظاهرات واقعا عجيبي بود. من از يكي از رهبران حزب كمونيست كه بعدها توبه كرده بود، پرسيدم: چطور توانستيد اين‏ها را جمع كنيد؟ مي‏گفت: دختران زيبا و پسران را جمع مي‏كرديم و تظاهرات به‏راه مي‏انداختيم. در مقابل اين‏ها احزاب «پان عربيسمي» مانند «جمال عبدالناصر» به‏وجود آمدند كه واقعا عرب و عُروبه را مي‏خواستند. البته بعضي از اين‏ها هم نوكر بودند، ولي آن‏ها كه واقعا كشورشان را مي‏خواستند، بيشتر بودند.

در اين زمان، من در مقابل اين‏ها ايستادم و قبل از جنگ جهاني كتابي را با عنوان «الامراض الاجتماعيه» نوشتم. متوجه اين نكات شدم و گفتم كه حوزه‏هاي علميه‏ي ما مقصر هستند و اداي واجب نكرده‏اند و در مقابل مدارس جديد به وظيفه‏ي خود عمل كردند. در اين زمان در حوزه‏ي علميه‏ي «سامره» بودم و «عروة‏الوثقا»ي استدلالي مي‏خواندم. در همين زمان برنامه‏ي كارم را نوشتم.

آيا در اين برنامه‏ريزي تنها بوديد؟

خير، با استاد «احمد امين» بوديم. در ايام وفيات در مدرسه‏ي مرحوم شيرازي صبح يا عصر مراسم روضه برقرار بود. در يكي از اين مناسبت‏ها بنده منبر رفتم، در حالي كه سابقه نداشت من به منبر بروم. اين آيه را خواندم: «فلولا نفر من كل فرقةٍ طائفةٌ ليَتَفَقَّهوا في‏الدّين... لينذر قومَهم». گفتم هيچ مي‏دانيد كه اين آيه نسخ شده است. علما تعجب كردند. آن‏گاه گفتم اين آيه به اين صورت درآمده است: «فلو لا نفر من كل فرقةٍ طائفةٌ منهم يدخلوا المدارس، يَدرسوا فيها و يُدَرِّسوا الي ان يموتوا». به‏هرحال حرفم را زدم. در سامره مدرسه‏اي براي جوانان ايجاد كردم. چون فكر مي‏كردم كه بايد از جوانان شروع كرد. بعد متوجه شدم كه در سامره نمي‏توانم كار كنم. به كاظمين آمدم و در آن‏جا پرس‏وجو كردم. همه گفتند: استاد «احمد امين».

استاد احمد امين كسي بود كه به پنج زبان حرف مي‏زد و مي‏نوشت. روحاني نبود ولي شيعه بود. كتابي هم در زمينه‏ي اخلاق دارد كه به چاپ رسيده است. وقتي از خارج آمده بود، او را به عنوان مدير معارف پنج استان شيعه معرفي كرده بودند. تنها كسي كه در عراق ريش داشت، ولي غيرمعمم بود، استاد احمد امين بود. در رياضيات فوق‏العاده بود؛ يعني در عراق نظير نداشت. ايشان در محله‏ي «كَرْخ» در اول بغداد كه محله‏اي شيعه‏نشين بود، در دوره‏ي متوسطه درس رياضيات مي‏گفت كه البته خيلي پايين آمده بود. گفتند: در محلي بين كاظمين و بغداد سوار تراموا مي‏شود. منتظر او ماندم. آمد و در طبقه‏ي فوقاني نشست. كنار او نشستم و پول بليط او را حساب كردم. باهم آشنا شديم و بعد براي شب در صحن امام موسي‏بن جعفر(ع) در ساختماني به نام «اطفال موسي‏بن جعفر(ع)» كه بعدها آن را خراب كردند، قرار گذاشتيم. آن‏جا آمد و كتاب خود را به او دادم، به او گفتم: آن را مطالعه كن و فردا شب در همين‏جا هم‏ديگر را ملاقات مي‏كنيم. فردا شب آمد و به زبان عربي گفت: اگر اين حرف‏ها را يكي از اين‏هايي كه در اداره‏ي فرهنگ كار مي‏كند مي‏فهميد، ماهي صد دينار به او حقوق مي‏دادند. آن زمان صد دينار خيلي بود.

به‏هرحال قرار شد كه با هم كار كنيم. اختلاف داشتيم كه آيا از دارالمعلمين شروع كنيم يا از مدارس ابتدايي. نظر ايشان دارالمعلمين بود؛ دليلش هم اين بود كه براي اين مدرسه كه مي‏خواهيم بسازيم، از كجا معلم بياوريم. اگر از مدارس علميه باشد، نمي‏تواند تدريس كند و اگر از مدارس جديد باشد، دين ندارند. اما من اين‏ها را قبول نداشتم. بالاخره او با نظر من موافقت كرد كه مدارس ابتدايي تأسيس شود. هيچ‏كس مرا نمي‏شناخت، ولي او معروف بود. شيعه‏ها، علما و تجار همه او را مي‏شناختند. قرار گذاشتيم كه كار را شروع كنيم. ايشان چند نفر از تجار را ديد كه يكي از آن‏ها شاگرد «سيدمحسن امين» بود. نام او «حاج‏توفيق روماني» بود كه علاوه بر كار تجارت از شاگردان سيدمحسن امين هم بود.

نظر من اين بود كه كار بايد زير نظر يك عالم انجام بگيرد. «سيداحمد حيدري» پدر «سيدعلي‏نقي حيدري» كه يك كتاب اصول هم نوشته است، مسئوليت آن‏جا را به عهده گرفت و بعد از فوت او خود سيدعلي‏نقي مسئول آن‏جا شد.

من براي درس و مباحثه به سامرا رفتم. ولي ايشان نتوانست آن‏جا را اداره كند. در نامه‏ي شديداللحني براي من نوشت، به اين مضمون كه مرا مبتلا كردي و خودت فرار كردي. من هم درس را ترك كردم و آمدم در رأس اين مؤسسه قرار گرفتم.

نوع فعاليت‏هاي شما داراي چه نوع ويژگي‏هاي خلاق و جديدي بود كه آن را از ديگر فعاليت‏ها متمايز مي‏ساخت؟

كارهايي كه ما در آن‏جا انجام داديم، تا به آن روز انجام نشده بود. تا آن وقت رسم بود كه روضه مي‏خواندند. من در برخي از مناسبات جشن مي‏گرفتم. سال اول شهيد سيدمحمدباقر صدر را به آن‏جا آورديم و در صف اول قرار داديم. در مناسبات جشن مي‏گرفتم. من مطالب را مي‏نوشتم و به سيدمحمد باقر مي‏دادم. البته سه نفر ديگر هم بودند، امّا به سيدمحمدباقر نمي‏رسيدند. در اين مجلس بزرگان و علماي شيعه‏ي بغداد حضور مي‏يافتند. اين‏ها تابه‏حال مراسم به اين صورت نديده بودند. اين مسأله خيلي جا گرفت. در هر مناسبت مطالبي را به همان مناسبت مي‏نوشتم و به آن‏ها مي‏دادم تا بخوانند. شاعر هم مي‏آمد و قصيده مي‏خواند.

من و استاد احمد امين هردو بر اين عقيده بوديم كه نبايد در دوره‏ي ابتدايي زبان اجنبي درس داد. به صورتي برنامه‏ريزي كرده بوديم كه مدرسه دو دوره داشت؛ دوره‏ي اول ابتدايي و دوره‏ي دوم آمادگي براي ورود به حوزه‏هاي علميه. اين دوره «مَعْهد» نام گرفت و اجازه‏ي آن را نيز گرفتيم. درواقع پس از دوره‏ي ابتدايي جايي را جهت آماده شدن براي رفتن به حوزه‏هاي علميه ايجاد كرديم. اما مسئولان نفهميدند كه نتيجه‏ي معهد اين است كه شخص به مدارس جديد نمي‏رود.

با توجه به آنچه در ابتداي بحث بيان فرموديد، اوضاع سياسي و فرهنگي حاكم بر جامعه‏ي شيعه و عراق چگونه بود و در برابر اين مسأله چه واكنشي از خود نشان دادند؟

زماني كه كار را آغاز كردم، جنگ جهاني دوم شروع شد. در اين جنگ امريكا و انگليس مجبور بودند كمونيست‏ها (از هر دو نوع اصيل و انگلوامريكي) را آزاد بگذارند. بنابراين حزب زياد به‏وجود آمد. «عبدالكريم قاسم» انقلاب كرد. او به كمونيست‏ها آزادي داد، زيرا آن‏ها در مقابل پان عربيسم بودند و پان عربيسم‏ها عبدالكريم قاسم را نمي‏خواستند. او مجبور شد «مقاومة الشعبيه» را به‏وجود آورد. آن‏ها رزمندگاني بودند كه شب‏ها پاسداري مي‏كردند و با مخالفين قاسم به‏شدت برخورد مي‏كردند. آن‏ها به پاي يك جوان كاظميني مخالف طنابي بستند و او را از كاظمين تا «اعظميه» بر زمين كشيدند كه منجر به مرگ او گرديد. سني‏ها كمونيست نشده بودند، ولي چون شيعه مورد مذمت بود، يك جهت فشار براي خود ديدند. قبل از اين نيز جوان‏هاي عراقي اصلاً دين نداشتند؛ يعني در مساجد و حرم‏ها كمتر از 40ساله ديده نمي‏شد، چون انگليسي‏ها توانسته بودند نسل جديد را از ما دور كنند كه البته سني‏ها از ما بهتر بودند و تقيد آن‏ها بيشتر بود. چون شيعه رنج ديده بود، بيشتر به طرف آن‏ها جذب مي‏شد.

در همين زمان، علما براي مبارزه با اين‏ها، «جماعة‏العلما» را درست كرده‏اند. «آيت‏ا... حكيم» و «آيت‏ا... خويي» «شيخ محمدحسين آل ياسين» را به رياست آن برگزيدند و «شيخ محمدرضا مظفر» و «شيخ حسين همداني» كه ايراني بودند را نايب‏رييس قرار دادند. اين مركز را علما براي مبارزه با دولت تشكيل داده بودند. اين‏ها هر يك هفته يك مقاله مي‏نوشتند. مقالات را شهيد صدر مي‏نوشت و كسي نمي‏دانست كه او اين مقالات را مي‏نويسد.

وضعيت رويگرداني از دين در ميان جوانان چگونه بود؟

كارهاي ديني‏اي كه جوان‏ها انجام مي‏دادند، يكي سينه‏زني بود و ديگري اين كه در روز عاشورا در كاظمين، كربلا و نجف قمه مي‏زدند. براي مثال روز عاشورا در كاظمين قبل از فجر من نماز خواندم و آن‏هايي كه مي‏خواستند قمه بزنند را تماشا كردم. حتي يك نفر از آن‏ها نماز نخواند. صبح كه آفتاب در حال درآمدن بود، به‏سرعت و حيدرحيدرگويان به صحن رفتند. سينه‏زني هم همين‏طور بود. در مسجدها و حرم‏هاي ما من كمتر از 40ساله نمي‏ديدم؛ يعني تربيت انگليس توانسته بود آن‏ها را دور كند. حوزه‏هاي علميه هم مثل ايران نبودند و با مردم و ملت كاري نداشتند.

علت عدم توفيق حوزه‏هاي شيعه در تعامل با جوانان چه بود؟

آن‏ها كه در نجف درس مي‏خواندند يا هندي يا پاكستاني يا ايراني يا افغاني بودند و عرب نبودند. حتي مدرسين آن‏ها هم عرب بودند.

/ 1