علي عبدالرزاق امير رضايي كتاب «اسلام و مباني قدرت» نوشته «علي عبدالرزاق» كه 80 سال پيش، منتشر شده سال گذشته به زبان پارسي ترجمه شد.بين متفكران ايراني و متفكرين عرب از قرن 19 به بعد گسستي اتفاق افتاد كه باعث دوري اين متفكرين از نظرگاه هاي يكديگر شد.ترجمه آثار متفكرين عرب با در نظر داشتن فرهنگ، مذهب و تاريخ مشترك گامي است مهم در جهت حل اين نارسايي.امير رضايي (متولد 1333) اخيراً دست به ترجمه چند كتاب از متفكرين عرب زده كه كتاب اسلام و مباني قدرت آخرين اين است.در گفت و گوي زير وي به بررسي محتواي كتاب عبدالرزاق پرداخته است.? چرا شما اين كتاب را براي ترجمه انتخاب كرديد؟اين كتاب تأثيرات زيادي بر روي اهل سنت گذشته و متأسفانه پس از 80 سال كه از انتشار آن مي گذرد، ترجمه شده است.به دليل مهم بودن موضوعات اين كتاب و نيز حساس بودن شرايط كنوني ما، من اقدام به ترجمه اين كتاب كرده ايم.? بهتر است ابتدا فشرده اي از زندگي علي عبدالرزاق و نقش و بازتاب هاي انتشار اين كتاب توسط وي را توضيح دهيد؟ عبدالرزاق در يك خانواده نسبتاً مرفه مصري در روستاي ابوجيرج از مناطق ميانه مصر متولد شد، پدرش از فعالان سياسي اجتماعي مصر بود و حزب الامه را تاسيس كرد و از طرفداران جريان دموكرات هاي ليبرال بود.برادر بزرگ تر عبدالرزاق زماني از مقامات مصري بود.اين دو برادر كه تربيت سنتي داشتند در مدارس مدرن نيز تحصيل كردند و با افكار و انديشه هاي مدرن آشنا شدند.عبدالرزق براي ادامه تحصيل در رشته اقتصاد به انگلستان مي رود ولي دو سال بعد با شروع جنگ جهاني اول از انگلستان به مصر بر ميگردد و درس را نيمه تمام مي گذارد، زماني كه به مصر باز مي گردد به دليل موقعيتي كه داشته قاضي الازهر مي شود و در همين زمان اين كتاب را، تدوين مي كند.اين كتاب پاسخي است به بحران مشروعيت خلافت، خلافت در سال 1924 در تركيه لغو مي شود و اين كتاب در سال 1925 به چاپ مي رسد.گفته مي شود كه اين كتاب يكي از مولفه هاي مهم عدم بازسازي خلافت در مصر است، اين كتاب بازتاب اجتماعي سياسي گسترده اي در مجلس تركيه و مصر داشت.مثل بمبي در سال 1925 ميلادي در مصر منفجر شد.پس از انتشار اين كتاب عبدالرزاق را دستگير مي كنند و محكمه شرعي تشكيل مي دهند.7 اتهام را به او وارد مي كنند.او در اين محكمه به اتهامات خود پاسخ مي دهد و نهايتاً مجرم شناخته مي شود.ولي چون از خانواده هاي سرشناس بود حكم مرتد به او داده نمي شود و فقط خلع لباس و از مناصب دولتي عزل مي شود.پس از چندين سال كه مصر دستخوش تحولاتي سياسي مي شود ايشان دوباره به مناصب دولتي منصوب مي شود.?ديدگاه عبدالرزاق درباره حكومت دين چيست؟ عبدالرزاق خلافت اسلامي و يا خلافت ديني و حكومتي كه پسوند ديني داشته را نفي مي كند و مي گويد خلافت منحصر به پيامبر اكرم است و پس از او نمي توان خلافت ديني برپا كرد.به نظر او خلافت را مي توان بر مبناي اصول عقلي برپا كرد اما بر اساس اصول دين، خير.به همين دليل با وجود اين كه او از اهل سنت است به ابوبكر و رفتار ايشان نقدي وارد مي كند.عبدالرزاق معتقد بوده ابوبكر نبايد خود را خليفه رسول الله مي ناميد چرا كه پيامبر جانشين پذير نيست، وي به رفتارهاي سياسي اجتماعي ابوبكر كه پسوند ديني به آن داده شده، انتقاد داشته، به عنوان مثال جنگ هاي رده را كه در واقع جنگ با مرتدان بوده نقد مي كند و معتقد است كه ابوبكر نبايد اين جنگ ها را به دين نسبت مي داده است.به نظر عبدالرزاق حكومت ديني پيامبر اساساً الگوي پذير نيست و خاص خود پيامبر بوده است.او در شخصيت پيامبر تفكيك قائل مي شود، معتقد است برخي از رفتارهاي پيامبر مبتني بر وحي و برخي نيز مبتني بر عقل بوده است، آن جايي كه مبتني بر وحي بوده غالباً خواسته پيام معنوي اسلام را به مردم برساند، آن جايي كه مبتني بر عقل بوده ارتباطي با وحي ندارد.البته به نظر من نمي توان انديشه و رفتار پيامبر را به دو حوزه تفكيك كنيم.من معتقدم كه خرد پيامبر مبتني بر خرد خود بنياد نيست، خردي مبتني بر لوگوس است، نوعي خردي شهودي است، در حوزه خرد شهودي اين تفكيك بي معنا مي شود.چنان كه كانت بنيان گذار فلسفه و عقلانيت مدرن غرب نيز معتقد به عقل خود بنياد و غير شهودي است.و هرگز در جايگاه خرد شهودي ننشسته است.اين تفكيك در تفكر اسلامي محلي از اعراب ندارد.? شما در مقدمه كتاب (ص 8) آورده ايد كه عبدالرزاق، پيشگام نظريه جدايي دين از سياست بوده است در حالي كه در كتاب نوانديشي ديني آقاي فراستخواه از قول عبدالرزاق آمده كه او به جدايي دين از حكومت معتقد است، نه جدايي دين از سياست؟ممكن است كه عبدالرزاق به صراحت نگفته باشد كه دين از سياست جدا است، اما از مضمون كلام وي بر مي آيد كه گويي به جدايي دين از سياست قائل است، اساساً رسالت پيامبر را رسالت معنوي مي داند و معتقد است كه پيام ايشان پيام معنوي است و پيام سياسي و اجتماعي ندارد.پيام سياسي اجتماعي پيامبر را ناشي از حقانيت ايشان مي داند نه ناشي از اتصال به وحي، طبيعي است كه در عمل به جدايي دين از سياست معتقد بوده است از آنجا كه دخالت پيامبر در امر سياست را به حساب عقلانيت پيامبر مي گذراد مي توان نتيجه گرفت كه وي به جدايي دين از سياست و دين از حكومت اعتقاد دارد.چنان كه او مي توانست بگويد پيام پيامبر هم معنوي و هم سياسي است ولي غير حكومتي است، چنان كه او مكرراً در اين كتاب مي گويد: رفتارهاي سياسي ابوبكر، رفتار سياسي و نه رفتار ديني بوده است.به اعتقاد او رفتار سياسي مستقل از دين است، ابوبكر اشتباه كرد كه رفتارهاي سياسي خود را ديني ناميد.? آيا مي توانيم بگوييم عبدالرزاق به جاي تفكيك دين از سياست مي خواسته از رفتار خلفا قداست زدائي بكند؟قطعاً همين طور است، او خواسته از خلفاي موسوم اسلامي مثل بني اميه، بني عباس و سپس خلفاي عثماني كه حدود 3 قرن حكومت كرده اند و مشكلات عديده اي را آفريدند قداست زدايي انجام دهد، مي خواهد بگويد كه رفتارهاي آن ها ربطي به پيامبر ندارد و برآمده از تفكرات راستين اسلامي نيست.مي گويد پيامبر يك انسان ويژه اي بوده رسالت جهاني معنوي داشته و فعاليت هاي سياسي، اجتماعي كه مربوط به عقلانيت ايشان مي شود.سؤالي كه مي شود از عبدالرزاق داشت اين است كه آيا نمي توان راه پيامبر را ادامه داد، چنان كه امام علي در راستاي قول و فعل پيامبر عمل كرد.نتيجه عملي تفكر عبدالرزاق نوعي سكولاريزم است و نه سكولاريزاسيون، يعني صرفاً به جدايي دين از حكومت منجر نمي شود بلكه به جدايي دين از سياست هم منجر مي شود، به نظر من افرادي مانند عبدالرزاق خواسته يا ناخواسته از فرآيند سكولاريزاسيون در مسيحيت تأثير پذيرفته اند.آن ها با استعمار فرهنگي به طور مستقيم و رودررو مواجه بودند.از سويي با پديده سكولاريزاسيون و همزمان با خلافت ديني برخورد داشتند.به تاريخ صدر اسلام رجوع مي كنند تا راه حل مشكلاتشان را پيدا كنند و رجوع اين افراد به سنت و تاريخ صدر اسلام متأثر از فرآيند سكولاريزاسيون در عالم مسيحيت است و قرائت آنان با قرائت متفكرين ما مانند دكتر شريعتي متفاوت است.? آيا طبق نظريه عبدالرزاق يك فرد دين دار نبايد در سياست دخالت بكند؟به نظر او فرد دين دار مي تواند در سياست دخالت بكند اما اين كه رفتارهاي سياسي خود را توجيه ديني بكند و برايش پشتوانه ديني قائل شود، اين را قبول ندارد.چنان كه خودش يك فرد دين دار و معتقد به اسلام بوده و در سياست هم دخالت داشته است.در ساخت قدرت مصر بوده ولي معتقد به توصيه ديني براي رفتارهاي سياسي افراد نيست.به نظر ميرسد عبدالرزاق با اين ايده كه اسلام دين دنيا است موافق نيست و بيشتر معتقد است كه اسلام دين آخرت است.? يعني او به دين فردي معتقد است؟ به صراحت نمي گويد، اين تلقي كه الان در جامعه ما مطرح است كه دين يك پديده شخصي و رابطه خاص بين فرد با خداست، چنين تلقي اي را ارائه نمي دهد، وي اساساً گرايش عرفاني هم ندارد كه با نگاه عرفاني دين را تبيين بكند، تمركز نگاه وي به صدر اسلام، از زاويه علم سياست است.ايشان معتقد است بعد از فوت پيامبر انحرافي در تفكر ديني پيدا شد، تفكر ديني با سياست، وحي با خلافت و حكومت آميخته شد، از وقتي كه اين آميختگي به وجود آمد، اين انحراف شكل گرفته، پس از خلفاي راشدين، اين انحراف 180 درجه مي شود، يعني خلافت شكل موروثي پيدا مي كند، بني اميه متأثر از سيستم پادشاهان ايران و روم خلافت را بازسازي مي كنند ولي اينكه به صراحت درباره دين فردي حرف زده باشد خير، چنين نيست.از تفكر عبدالرزاق مي توان چنين استنباط كرد كه اسلام جهت گيري و پيام سياسي و اجتماعي ندارد، هر چند كه به صراحت چنين چيزي را نگفته است.اساس حرفش اين است كه دين يك امر معنوي است و مي خواهد انسان را تبديل به انسان كامل كند، در او مكارم الاخلاق ايجاد كند، ولي اين كه ما چگونه مي توانيم به مكارم الاخلاق دست يابيم عبدالرزاق راهكاري ارائه نمي كند.اما تفكيكي كه عبدالرزاق قائل است با خيلي از آيات قرآن همخواني ندارد، مثلا وي معتقد است كه جهاد امري عقلي بوده و پيامبر با عقلانيت خود به اين جهادها دست زده است در حالي كه در قرآن مكرراً افراد توصيه به جهاد مي شوند.مهم ترين نقد من به آراي ايشان اين است كه تحليلي كه عبدالرزاق از صدر اسلام مي دهد صرفاً مبتني بر علم سياست است.در حالي كه رفتار پيامبر صرفاً در چارچوب علم سياست نمي گنجد.چرا كه عقل پيامبر آميخته با الهام بود.و فردي كه صرفاً با عقل خود بنياد و غير شهودي رفتار پيامبر را تفسير و توجيه بكند، به خطا مي رود.ما قرآن را نمي توانيم بفهميم مگر آن كه در همان شرايطي كه قرآن بر پيامبر وحي شد قرار بگيريم كه گويا مخاطب قرآن هستيم، با عقل خود بنياد نمي توان وارد آن حوزه خود ويژه بشويم، مگر اين كه به اين لوگوس برسيم، عبدالرزاق دچار يك چنين كمبودي است.? ترجمه اين كتاب با توجه به موضوع جدي حساسي كه مورد بحث قرار گرفته است چه بازتاب هاي مثبت و منفي يا موافق و مخالف داشت؟ من از ترجمه «فيلوي انصاري» كه مراكشي و نيز متأثر از عبدالرزاق مي باشد استفاده كردم او كتاب را به فرانسه ترجمه كرده بود.انصاري حدود 50 صفحه در شرح حال، آثار و افكار و تحولات سياسي، اجتماعي مصر، مي نويسد، كه در روشن كردن افكار و آراي عبدالرزاق مؤثر است و مقدمه كتاب قرار گرفته است.حدود 150 صفحه متن اصلي كتاب است، البته در اين ترجمه من از اصل نگارش عربي آن نيز استفاده كردم، چون موضوعات اصطلاحات كليدي و كلاسيك در اين اثر وجود داشت، به ناچار به متن عربي آن نيز رجوع شده است.در ايران انتشار اين كتاب بازتاب هاي مثبتي در پي داشت.دوستاني كه نقد نوشتند معتقد بودند كه اين اثر خيلي زودتر از اين ها بايد منتشر مي شد.شايد يكي از دلايل تأخير ترجمه اين كتاب به زبان فارسي يكي دو نقد تند و گزنده عبدالرزاق به شيعه مي باشد كه البته من هم انتقادات او را قبول ندارم و معتقدم كه آگاهانه نبوده است.اين كتاب را هم نه به دليل تأييد مطالبش بلكه براي شناخت او و انديشمندان جهان عرب ترجمه كردم، جا دارد اين كتاب بيشتر از اين مورد نقد قرار گيرد و اشكالات كار ترجمه مطرح شود كه در كارها و ترجمه هاي بعدي بتوان آن را لحاظ كرد و نيز ديدگاه هاي عبدالرزاق از جوانب مختلف مورد نقد و بررسي قرار گيرد.بايد بگوييم كه ساير متفكرين عرب متأثر از عبدالرزاق بوده اند، وي با همين متن خلاصه خود تأثير شگرفي بر ساير متفكرين عرب به ويژه شمال آفريقا مانند تونس، مراكش، مصر گذاشته است.بنابراين كتاب هم براي شناخته شدن عبدالرزاق و هم پر كردن گسستي كه بين متفكرين ايراني و متفكرين عرب به وجود آمد، مفيد است.ما بايد از يكديگر تغذيه كنيم چرا كه تاريخ، فرهنگ، سنت و مذهب ما خيلي به هم نزديك است و وجوه مشترك زيادي با يكديگر داريم، خواستم آغازگر حركتي شوم كه مترجمان ديگر نيز در اين راه وارد شوند.