جايگاه و نقش سازنده ولايت - جایگاه و نقش سازنده ولایت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

جایگاه و نقش سازنده ولایت - نسخه متنی

نبی الله ابراهیم زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جايگاه و نقش سازنده ولايت

نبي الله ابراهيم زاده

مسأله ولايت از مهم‏ترين مسايل و مباحث اسلامي و قرآني و محوري‏ترين مسأله در مكتب اهل بيت «تشيع» است. بر اين اساس، مسأله ولايت و جايگاه و اهميت آن، نيز مفاهيم، مصاديق، ابعاد، اقسام و مباحث ديگر آن در متون ديني به طور مبسوط بحث و بررسي گرديده و زواياي آن تبيين شده است.

ولايت، از جايگاه بلند اعتقادي و محتواي عميق ارزشي برخوردار است و از ذخاير و گنجينه‏هاي نهفته درون عالَم و آدم حكايت مي‏كند، كه از سرچشمه حقايق باطني جهان و كنه وجود عالم و مبدأ اعلاي فيض، يعني وجود واجب تعالي فيضان كرده و جان و جهان را حيات بخشيده و بر همه آنچه كه هست، از مُلك و ملكوت، غيب و شهود، تكوين و تشريع سيطره پيدا كرده است:

هُنالِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ،...1 وَ بَرَزوُا لِلّهِ الْواحِدِ الْقَهّارِ.2

ولايت در قرآن، حكايت حقيقت آدمي است كه استعدادهايش در اثر پيوند با ولايت تامّه الهيه و حقيقيه ذات ربوبي‏اش، از راه عبادت و بندگي به منصه ظهور و بروز رسيده؛ تا آن‏جا كه به غايت قصواي منزلت و مقام انساني يعني «انسان كامل» نائل آمده است. در نتيجه به مقام‏ها و منصب‏هاي رفيع الهي: نبوت، رسالت، امامت و مانند آن دست يازيده است؛ به دليل اين‏كه رسالت هر پيامبري به نبوت وي وابسته بوده و نبوت به ولايتش مرتبط است، سمت و سوي پيوند انسان كامل به خداي سبحان، ولايت اوست و سمت ارتباط وي به جامعه بشري رسالت او بوده و رابط بين اين دو، نبوت اوست؛ چه اين‏كه تفاوت رسالت‏ها مرهون تفاوت نبوت‏ها و امتياز نبوت‏ها در پرتو تفاضل ولايت‏ها مي‏باشد.3

روشن است ولايت با ويژگي‏هاي ممتاز و عمق معنا در يك مقاله كوتاه، قابل تبيين و تفسير نيست. با اين حال برآنيم تا آنجا كه ميسور باشد در اين مقاله به تبيين جايگاه ولايت در اسلام و نقش تعيين كننده آن بپردازيم. اما از آنجا كه پي‏بردن به جايگاه و نقش ولايت در جامعه، مبتني بر دانستن مفهوم آن است، در آغاز مفهوم ولايت را روشن مي‏كنيم.

ولايت

ولايت در لغت از ماده «وَلْي» بر وزن «فَلْس» به معناي قرب و نزديكي است. چنان كه گويند:

تَباعَدْنا بَعْدَ وَلْيٍ؛ پس از نزديكي دور شديم.4

راغب مي‏گويد:

ولاء و توالي آن است كه دو چيز يا بيش‏تر چنان به هم نزديك باشند كه ميانشان چيز ديگري نباشد؛ و به طور استعاره به نزديكي، ولاء و توالي گويند، خواه [اين نزديك شدن [از حيث مكاني باشد، يا از حيث دين، يا صداقت و نصرت و اعتقاد.

در ادامه مي‏گويد:

«ولايت به كسر واو به معناي نصرت و ياري رساندن است و به فتح واو به معناي تولي و سرپرستي امور مي‏باشد.

سرانجام در اظهار نظر نهايي مي‏گويد:

وَ حَقيقَتُهُ تَوَلِّي الاَْمْرِ؛ حقيقت ولايت، سرپرستي و تصدي امر است.5

مرحوم طبرسي امين الاسلام، در معناي ولايت مي‏گويد:

ولي از وَلْي، به معناي نزديكي بدون فاصله است، و او كسي است كه به تدبير امور از ديگري سزاوارتر است.6

بنابراين، واژه ولايت، به معناي قرب و نزديكي بي واسطه است.

قرب انواع و اصنافي دارد؛ دو نفر كه به يكديگر محبّت دارند، وليّ يكديگرند. نيز وقتي كسي در امور ديگري تصرف بي‏واسطه مي‏كند، وليّ اوست.

پس ولايت عبارت است از رابطه مستقيم بي واسطه بين دو كس يا دو نهاد يا دو گروه، از جنس محبت يا رياست يا توالي و تبعيت يا تصرف.

نتيجه

از مطالب گذشته اين معنا روشن شد كه مفهوم ولايت (قرب و نزديكي) از مفاهيم اضافي وابسته به دو طرف است، به اين بيان كه اگر چيزي كنار چيز ديگري قرار گيرد مي‏گويند: «وَلِيَهُ؛ نزديك آن شد»، از آنجا كه اگر شخصي به شخصي يا چيزي نزديك بود، آن شخص يا چيز هم به او نزديك خواهد بود، ولايت همچون اُخُوّت، اضافه متوافقة الطرفين است؛ زيرا دو طرف اين اضافه همسانند؛ بر خلاف اُبُوّت و بُنُوّت و مانند آن كه چون طرفين آن مخالف يكديگرند، متخالفة الطرفين نام دارند.

بنابر معناي لغوي ولايت، اگر انسان وليّ خدا شد، خدا نيز بايد وليّ او باشد، چنان كه اگر خدا، وليّ كسي بود، او هم وليّ خدا خواهد بود؛ چون اضافه متوافقة الطرفين چنين اقتضا دارد.

در حالي كه چنين نيست؛ زيرا قرب مطرح در قرآن، قرب خاصي است كه ممكن است از يك طرف باشد، ولي از طرف ديگر حاصل نباشد. به اين بيان كه هر چند خداوند بنابر سيطره ولايي مطلقه‏اش بر آدم و عالم، به كافر و مؤمن به طور يكسان نزديك است (وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ)7، ولي قرب در صورتي حاصل خواهد شد كه انسان به دين راستين الهي ايمان بياورد و اعمال زشت را ترك كرده و كردارهاي شايسته را انجام دهد، تا اين‏كه در اثر عبادت و تقوا به قرب الهي برسد و شايسته تولي ربوبي شود؛ چرا كه:

اَللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا...8، وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصّالِحينَ.9

در غير اين صورت، انسان‏هاي كافر نه تنها به خدا نزديك نيستند، بلكه از او بسيار دورند:

اُولئِكَ يُنادَونَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ.10

ولايت در اسلام و قرآن

ولايتي كه در اسلام و قرآن مطرح است، بسيار عميق‏تر و دقيق‏تر از معناي لغوي آن است، به اين بيان كه از نوع اضافه متوافقة الطرفين نيست تا اگر خدا به كسي نزديك بود، او هم به همان اندازه به خدا نزديك باشد؛ زيرا چنين روابط طرفيني تنها در اضافه‏هاي اعتباري وجود دارد، نه در اضافه‏هاي واقعي قرآني، كه از نوع اضافه اشراقي است؛ يعني وقتي در اثر ايمان و عبادت و تقوا، دل بنده مؤمن متقي به نور ايمان روشن شد، آنگاه ذات اقدس الهي بر دل مؤمن متقي تجلي مي‏كند. در پرتو تجلي و اشراق درون، انسان مؤمن تحت ولايت الهي درآمده و به قرب او مي‏رسد؛11 قرب الهي مراتب دارد و هر كس مي‏تواند بر اساس ايمان و تقوايي كه كسب مي‏كند، به مرتبه يا مراتبي دست يابد و وليّ خدا شود. وليّ اعظم خداوند كسي است كه بيش‏ترين نزديكي را با خدا دارد و خدا بيش‏ترين انعكاس را در وجود او يافته است. او نماياننده و نماينده خداوند است؛ نماياننده يعني كسي كه آينه‏وار اوصاف ديگري را بازتاب مي‏دهد و نماينده يعني كسي كه مأموريتي دارد.

انحصار ولايت براي خدا

هر چند قرآن براي غير خدا يعني مؤمنان راستين و به ويژه اولياي خاص الهي، نوعي ولايت محدود يا مطلقه (بنابر سعه وجودي اوليا) در عالم تكوين و تشريع اثبات مي‏كند، ولي در آيات زيادي تصريح كرده كه ولايت با همه اقسام و ابعادش، بالاصالة و بالاستقلال از آنِ ذات اقدس اله كه خالق و موجود جهان هستي و جهانيان است، مي‏باشد، از جمله:

اَمِ اتَّخَذوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِياءَ فَاللّهُ هُوَ الْوَلِيُّ؛12 آيا آنها غير خدا را وليّ خود برگزيدند؟ در حالي كه ولي فقط خداست. هُنا لِكَ الْوَلايَةُ لِلّهِ الْحَقِّ.13 در آنجا ثابت شد كه ولايت (قدرت) از آنِ خداوند بر حق است.

اطلاق آيات مزبور مفيد حصر ولايت تكويني و تشريعي براي خداوند يكتاست؛ و ولايت به همه اقسامش ذاتاً مخصوص خداي يكتا است.

از اين رو، اگر او به انبيا و ائمه(ع) و ساير اولياي خود، ولايت تكويني و تشريعي را در شعاع معيَّني، به تناسب مقام قربي كه دارند، اعطا كند، هرگز به معناي تفويض اختيارات و جعل ولايت براي آنها به گونه استقلال نيست، تا آنان بتوانند به طور مستقل و در عرض ولايت مطلقه الهي، اِعمال ولايت و قدرت كنند و در عالم و آدم تأثير مستقلي بگذارند. همه ولايت‏هاي غير خدا در طول ولايت مطلقه الهي بوده و همگي مظاهر ولايت و قدرت نامحدود ذات ربوبي هستند و تنها با اذن و اجازه او تأثير گذارند؛ حتي ولايت منفي كه خدا در قرآن براي شياطين و طاغوت‏ها اثبات مي‏كند، به اذن و اراده تكويني خدا است؛ زيرا لامؤثّر في الوجود الا الله الواحد القهّار.

بر اين اساس، انبيا و ائمه چون به مقام منيع «انسان كامل» رسيده و مظاهر اسماي حسناي الهي شده‏اند، از مقام رفيع ولايت برخوردار گشته‏اند.

قرب الهي، تنها راه دستيابي به ولايت

از آنچه گذشت چند مطلب روشن شد:

ولايت به تمام و كمال و با همه ابعاد آن، بالاستقلال و بالاصالة از آنِ خدا است؛

ولايت در شعاع محدود يا مطلق به غير خدا قابل انتقال است.

اينك بر آنيم چگونگي وصول به قرب الهي و وصال و لقاي محبوب حقيقي را، كه رمز و راز آفرينش انسان را تشكيل مي‏دهد و نتيجه مطبوع و دلنشين آن «ولايت» است، بيش‏تر شرح دهيم؛

در حديث مشهور از حضرت امام جعفر صادق(ع) در مصباح الشريعه آمده است:

اَلْعُبُودِيَّةُ جُوْهَرَةٌ كُنْهُهَا الرّبُوبِيَّةَ؛14

بندگي خدا و پيمودن صراط قرب به حق، گوهري است كه نهايت آن خداوندگاري يعني قدرت و توانايي است.

سكوي پرواز انسان به سوي مُلك و ملكوت و رسيدن به قدرت و ولايت و نفوذ در باطن عالَم غيب و شهود، در گرو «عبدخدا» بودن و خداگونه شدن و او را از سر صدق و اخلاص بندگي كردن است.

موجودات زنده، اعم از گياه، حيوان و انسان داراي استعدادهايي هستند كه فراهم آمدن زمينه‏ها و شرايط مساعد، موجب بروز و به فعليت رسيدن نيروها و استعدادها مي‏شود. با به فعليت رسيدن استعدادها، موجودات واجد چيزي مي‏شوند كه پيش‏تر فاقد آن بودند؛ بدين‏سان، تكاپوي طبيعي همه موجودات زنده براي تحقق بخشيدن به استعدادهاي دروني آن‏ها است؛ البته با اين تفاوت كه جنبش عمومي موجودات نباتي، بر اساس نظامي به نام «طبيعت» است كه در نهادشان به وديعت گذارده شده است؛ عامل محرك در كوشش‏هاي حيوان هم حب ذات است كه بر اساس ادراك و الهام غريزي عمل مي‏كند؛ اما تلاش‏هاي انسان، در پرتو اختيار و آگاهي صورت مي‏گيرد و كمال نهايي و مقصد عالي وي از ديگر موجودات متفاوت و متمايز است. كمال هر موجود؛ از جمله انسان در عينيت يافتن و به بارنشستن استعدادهاي آنها است.

بنابراين، «كمال» صفتي وجودي است كه از دارايي و غناي حقيقي يك موجود زنده در مقايسه با موجود ديگر حكايت مي‏كند. موجود كامل، اگر از نعمت درك و شعور برخوردار باشد، از داشتن كمال، لذت مي‏برد و احساس خوشبختي مي‏كند.

حال، كمال اگر به طور طبيعي و بدون تلاش اختياري حاصل شود، مانند شكوفا شدن استعدادهاي حيواني انسان (همچون غريزه جنسي) كمال غير اكتسابي و طبيعي ناميده مي‏شود. اگر در پرتو تلاش آگاهانه و اختياري حاصل آيد، كمال اكتسابي نام دارد؛ اين نوع كمال فضيلت به حساب مي‏آيد و تعالي‏آور است.

كمال واقعي و مطلوب فطري انسان چيست كه در صورت نيل به آن، انسانيت شكوفا شده و فلسفه آفرينش تحقق عيني مي‏يابد؟ اين نوع كمال با عينيت يافتن و شكوفا شدن چه استعدادهايي به دست مي‏آيد؟

بي شك، ميان خواسته‏هاو استعدادهاي انسان، عينيت يافتن خواسته‏هاي مادي و حيواني نمي‏تواند تأمين كننده مطلوب نهايي و رساننده به كمال عالي انساني باشد؛ زيرا خواسته‏ها و غرايز، ميان انسان و حيوان مشترك است و شكوفا شدن استعدادها و غرايز، موجب تكامل انسان در بُعد حيواني است، گرچه بهره‏وري از مواهب طبيعت و برآورده شدن خواسته‏هاي مادي انسان، نوعي سعادتمندي و خوشبختي ـ حداقل در بُعد مادي و دنيوي ـ است كه ارزشمند و مطلوب است، ولي آرمان نهايي انسان و كمال برين و سعادت حقيقي او چيز ديگري است.

كمال مطلوب

جان سخن در اين است كه مصداق اَتَم و اكمل كمال مطلوب چيست؟

قرآن كريم مصداق اتم و اكمل كمال مطلوب و به تعبيري مصداق كمال نهايي را «قرب به خدا» مي‏داند كه همه كمالات مادي و معنوي و جسمي و روحي، مقدمه رسيدن به آن است و بالاترين، ناب‏ترين، گسترده‏ترين و پايدارترين لذّت زندگي و كامروايي حقيقي، از رسيدن به مقام قرب الهي حاصل مي‏شود.

نقطه اوج قرب به خدا، اين است كه انسان در اثر نزديكي به خدا، مَظْهَر و مُظْهَر و مُظْهِر قدرت و ولايت مطلقه الهي شود. به اصطلاح عرفا چشم و زبان او گردد و به اذن او كارهاي خدايي كند. همان كارهايي كه انبيا و اولياي خاص الهي مي‏كردند و مي‏كنند؛ از احياي مردگان گرفته تا شفاي بيماران و تصرف در امور عالم، مثل انزال باران و به تسخير درآوردن موجودات زميني و آسماني و...

قرآن كريم تنها راه طي مراحل كمال تا رسيدن به مرحله كمال نهايي و قرب الهي را ـ كه همراه با سعادتمندي و رستگاري انسان است ـ اطاعت و بندگي خدا مي‏داند.

وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اللّهَ وَ يَتَّقْهِ فَاولئِكَ هُمُ الْفائِزوُنَ؛15 و هر كس خدا و پيامبرش را اطاعت كند و از خدا بترسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد، چنين كساني رستگاران واقعي هستند. ...اَنْ يَقُولُوا سَمِعْنا وَ اَطَعْنا وَ اولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ.؛16 (تنها سخن مؤمنان واقعي) اين است كه: «شنيديم و اطاعت كرديم» و اينها رستگاران حقيقي هستند.17

قرب نوافل و قرب فرايض

در باره قرب الهي، دو نكته بايد بيان شود تا حقيقت آن و چگونگي نيل به آن آشكار شود:

نخست، مراد از قرب، مكاني يا زماني نيست؛ زيرا اين نوع قرب، مختص موجودات مادي است و خداوند، فراتر از زمان و مكان است.

نيز تقرب اعتباري و تشريفاتي نيست؛ زيرا اين نوع ويژه اين جهان است و حقيقت آن، جز اعتبار نيست، هر چند بر آن آثار عيني بار مي‏شود.

هم‏چنين مراد، قرب تكويني طبيعي خدا به موجودات، از جمله انسان نيست. قرآن در آيه زير به اين نوع قرب اشاره دارد:

وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ؛18 و ما به او (انسان) از رگ گردن نزديك‏تريم.

اين نوع قرب براي همه انسان‏ها از مسلمان و كافر به طور طبيعي و يكسان وجود دارد و اكتسابي نيست تا فضيلت و كمال به شمار آيد.

مقصود قربي است كه سالك طريق كمال در اثر ايمان و اعمال صالح برخاسته از تقوا و نيت خالص، ارتقاي وجود مي‏يابد، زيرا عملي كه همراه با تقوا19 و نيت خالص20 و خدايي نباشد، بالا نمي‏رود تا صلاحيت تقديم به پيشگاه خدا را داشته باشد21. در نتيجه، عمل صالح و «عبادت» محسوب شود.

انسان به مرحله‏اي از تعالي روحي و كمال معنوي مي‏رسد كه به مقام تجرد نفس دست مي‏يابد و خويشتن را با علم حضوري آگاهانه مي‏يابد؛ آن‏گاه در پرتو معرفت شهودي و حضوري، نيز تجرّد نفس و صافي و پاكي درون، رخ يار و محبوب حقيقي (خدا) در آينه دلش نمايان مي‏شود و با علم حضوري و شهود باطني، خدا را مي‏بيند و خود را در محضر و منظرش احساس مي‏كند، چنان كه احاديث زير از امام علي(ع) گواه بر آن است:

مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ تجَرَّدَ. مَنْ عَرَفَ نَفَسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ.22

انسان راهي نزديك‏تر از خود براي رسيدن به مقامات معنوي و قرب الهي ندارد.

نكته دوم درجه و مرتبه است: قرب الهي كه مطلوب عالي و كمال نهايي انسان است، درجاتي دارد، حتي كوچك‏ترين عمل اختياري در صورتي كه واجد شرايط باشد، تا حدي انسان را به خدا نزديك مي‏كند. هر يك از انسان‏ها بر اساس ميزان و كيفيت اعمال خويش در پيشگاه خدا درجه يا درجاتي دارند و هر فرد يا گروهي در درجه يا مرتبه‏اي قرار دارند:

وَ لِكُلٍّ دَرَجاتٌ مِمّا عَمِلُوا وَ ما رَبُّكَ بِغافِلٍ عَمّا يَعْمَلوُنَ؛23 و براي هر يك (از گروه صالحان) بر اساس اعمالشان درجاتي است و خداوند از آن چه مي‏كنند غافل نيست.

هر قدر ايمان فرد سالك كامل‏تر و اعمال صالحش خالص‏تر و افزون‏تر باشد، تقرب وي بيش‏تر است؛ ايمان كامل و توحيد ناب آن است كه با آخرين مرتبه قرب الهي همراه باشد. عرفا نايل شدگان به اين مرتبه از كمال ايماني و قرب الهي را «انسان كامل» گويند.

گرچه براي عموم انسان‏ها استعداد رسيدن به مقام «انسان كامل» وجود دارد،24 ولي رهزن‏ها شرارت مي‏كنند و اكثر مردم را از طي مسير كمال و رسيدن به مرحله نهايي باز مي‏دارند؛ تنها اوحديّ از سالكان طريقِ هدايت مي‏توانند به اين مقام نايل شوند؛ رسول گرامي اسلام مي‏فرمايد:

لَوْ لا اَنَّ الشَّياطينَ يَحُومُونَ حَوْلَ قُلُوبِ بَني آدَمَ لَنَظَرُوا اِلي مَلَكُوتِ السَّمواتِ وَ الاْرْضِ؛25 اگر شياطين اطراف دل‏هاي فرزندان آدم را احاطه نمي‏كردند، در ملكوت آسمان‏ها و زمين نظر كرده و باطن آنها را مشاهده مي‏كردند!

سالكان طريق قرب و كمال، در مسير تكاملي و استكمالي و تقرب به درگاه ربوبي، به جايي مي‏رسند كه عالمي عقلي مُضاهي و مُشابه با عالم عيني خارجي مي‏شوند، كه جهاني است افتاده در گوشه‏اي ؛ اين انسان‏ها، عالَم مجرد عقلاني، عالَم حادث به حدوث زماني‏اند.

ماده كائنات تحت اراده و قدرت انسان كامل قرار مي‏گيرد و موجودات عالم چنان در اطاعت او خواهند بود كه اعضا و جوارح در اختيار و اطاعت ما مي‏باشند.

چنين منزلت و مقامي حاصل دو نوع تقرب به درگاه ربوبي است كه عرفا از اين دو به «قرب نوافلي» و «قرب فرايضي» يا «قرب نفلي و فرضي» نيز «محبّي و محبوبي»، تعبير مي‏كنند.

مقرّبات كه اعمال و عبادت‏اند، يا از قبيل نوافل‏اند كه حق سبحانه آن را بر بندگان واجب نكرده است بلكه ايشان آن اعمال را «تقرباً الي الله» انجام مي‏دهند و برخود لازم الاجرا مي‏دانند. نوافل اختصاص به نمازهاي مستحبي ندارد، بلكه هر عمل خوب غير واجبي را شامل مي‏شود. يا از قبيل فرائض‏اند كه خدا آن اعمال و عبادات را بر بندگان واجب گردانده است.

در قرب نوافل كه علت به‏جا آوردن آن عشق به خدا و شوق نسبت به بندگي اوست، انسان به جايي مي‏رسد كه اوصاف فعلي خداي سبحان در مقام فعل، مجاري ادراكي و تحريكي عبد صالح سالك مي‏شود، به طوري كه انسان صالح با زبان حق سخن مي‏گويد و با چشم او مي‏بيند و...

اما در قرب فرايض، بنا به آنچه از آيات و روايات بر مي‏آيد، انسان سالك در سير صعودي‏اش به جايي مي‏رسد كه مجاري ادراكي و تحريكي انسان كامل، مجراي درك و كار حق قرار مي‏گيرد، به طوري كه خداوند با زبان انسان صالح سخن مي‏گويد و با چشم او مي‏بيند و...26

وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمي؛27 اين تو نبودي (اي پيامبر!) كه تيرانداختي، آن گاه كه تير مي‏انداختي، بلكه خدا تير انداخت. ...قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِاَيْدِكُمْ؛28 با آنان (كافران و مشركان) پيكار كنيد، كه خداوند آنها را به دست شما مجازات مي‏كند.

در اين آيات سخن از آن است كه آدميان ابزار دست خدا مي‏شوند و او كار خود را از طريق مؤمنان متقي و اوليا انجام مي‏دهد. چنان كه مولوي مي‏گويد:

گر پرانيم تير، آن نه ز ماست ما كمان و تيراندازش خداست «ما رميتَ إذْ رميتَ» خوانده‏اي ليك جسمي در تجزي مانده‏اي «ما رميتَ إذْ رميتَ» گفت حق كار حق بر كارها دارد سبق29

انسان كامل كه مظهر اتم و اكمل «ولي الله» است، صاحب ولايت كليه است كه مي‏تواند به اذن‏الله در ماده كائنات تصرف كند و قواي ارضيه و سماويه را تحت تسخير خويش درآورد.30

مصداق ا تم و اكمل و مثل اعلاي انسان كامل و صاحب ولايت كليه، پيامبر خاتم و اهل بيت او مي‏باشند: «وَ لَهُمْ خَصائصُ حَقِّ الْوِلايَةِ».31 بخش‏هايي از زيارت جامعة كبيره، چنين است:

...وَ التّامّينَ في مَحَبَّةِ اللّهُ وَ الْمُخْلَصينَ في تَوْحيدِ اللّهِ وَ الْمُظْهِرينَ لأِمْرِ اللّهِ وَ نَهْيِهِ وَ عِبادِهِ الْمُكْرَمينَ...بِكُمْ فَتَحَ اللّهُ وَ بِكُمْ يَخْتِمُ اللّهُ وَ بِكُمْ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ بِكُمْ يُمْسِكُ السَّماءَ اَنْ تَقَعَ عَلَي الاْرْضِ اِلاّ بِاِذْنِهِ...وَ فَازَ الْفائِزونَ بِوَلايَتِكُمْ...وَ بِمُوالاتِكُمْ تُقْبَلُ الطّاعَةُ الْمُفْتَرَضَةُ؛ تام و كامل در عشق و محبت به خدا و صاحب مقام اخلاص در توحيد حضرت حق و آشكار كنندگان و اقامه كنندگان امر و نهي الهي و بندگان گرامي و مقرب درگاه ربوبي...به شما خدا آفرينش جهان را آغاز كرد و به شما كتاب آفرينش را به پايان مي‏برد و به وسيله شما باران رحمت را فرو مي‏فرستد و به واسطه شما از فرو ريختن آسمان‏ها بر زمين (و زمينيان) جلوگيري مي‏كند مگر آن زمان كه خود اذن و اجازه دهد. (شما لنگر آسمان‏ها و زمينيد) و به ولايت و محبت شما «اهل بيت» رستگاران به رستگاري مي‏رسند و با دوستي و ولايت شما طاعات واجب و فرايض، مورد قبول درگاه خداوند متعال واقع مي‏شود.

ولايت، زير بناي نبوت و امامت

ولايت و به تعبير رساتر، ولايت باطني يا قرب معنوي يا ولايت تكويني، كمال روحي و معنوي اكتسابي است كه در پرتو عمل به تعاليم آسماني اسلام و طي طريق عبوديت و بندگي و پيمودن صراط مستقيم هدايت به دست مي‏آيد؛ به بيان علامه طباطبايي:

ولايت، واقعيتي است كه در نتيجه عمل به فرآورده‏هاي نبوت و نواميس خدايي در انسان به وجود مي‏آيد.32

ولايت، موهبت عام الهي است كه نه فرجام آن سر مي‏رسد و نه محدود به عِده و عدد خاصي است، بلكه پيوسته باب فيض الهي در فيضان است و علي الدوام «مَفْتُوحٌ لِلرّاغِبينَ» است و هر كس مي‏تواند به ميزان معرفت و اخلاص و عبادت و رياضت خود به مرتبه يا مراتبي از آن دست يابد. مرتبه اعلاي ولايت تكويني و باطني، براي كساني است كه به بالاترين مرتبه كمال انساني، يعني «منتهاي درجه قرب‏الهي» رسيده باشند. به اين بيان كه علاوه بر تحصيل «ولايت عام الهي» كه عموم اهل ايمان كسب مي‏كنند، به «ولايت خاص» كه مخصوص اولياي الهي است، رسيده و آن را كسب كرده باشند.

اين نكته مهم نيز آشكار گشت كه ولايت باطني، زمينه ساز نيل به مقام‏ها و مناصب نبوت، ولايت و امامت ظاهري و اعتباري است؛ زيرا اساس مسأله در باب نبوت و امامت، جنبه معنوي و باطني آن است، و مناصب الهي: و ديگر شؤون كمال انسان‏هاي متعالي و كامل، مرهون ولايت آنها است كه باطن كمال‏هاي ياد شده مي‏باشد. با اين بيان، نسبت ميان نبوت و ولايت، نسبت ظاهر و باطن است و دين كه متاع نبوت است، ظاهر ولايت است و ولايت باطن نبوت مي‏باشد؛ زيرا ظواهر اعمال ديني، بدون واقعيت باطني و زندگي معنوي تصور ندارد و دستگاه آفرينش و مبداء كل هستي «خدا» براي انسان ظواهر ديني را تهيه نموده و وي را به سوي آن دعوت كرده است و ضرورتاً اين واقعيت باطني را كه نسبت به ظواهر ديني به منزله روح است آماده خواهد ساخت.

بنابراين، هر نبي يا رسول يا امامي حتماً وليّ خداست اما چنين نيست كه هر ولييّ ضرورتاً نبي يا رسول يا امام باشد. چنان كه نسبتي ميان نبوت و امامت و عصمت وجود دارد؛ زيرا هر نبي يا امامي ضرورت دارد معصوم باشد ولي هر معصومي لازم نيست پيامبر يا امام باشد.

كسي كه حامل درجات قرب و امير قافله اهل ولايت بوده و رابطه انسانيت را با اين واقعيت حفظ كرده و تداوم مي‏بخشد، در لسان قرآن «امام» ناميده مي‏شود. «امام» يعني كسي كه از جانب حق براي پيشروي صراط ولايت، اختيار شده و زمام هدايت معنوي جامعه را در دست گرفته و انوار ولايت الهي را بر قلوب پويندگان حق مي‏تاباند و آنها را دستگيري مي‏كند.

امامت از القاب خلافت است كه حاكم و مقدّم بر ديگر شؤون و مناصب است. امامت يا بدون واسطه است؛ مانند جعل امامت براي حضرت ابراهيم(ع): «اِنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِماماً» يا با واسطه است؛ مانند استخلاف حضرت موسي (ع) توسط برادرش‏هارون:

...هارُونَ اخْلُفْني في قَوْمي وَ اَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبيلَ الْمُفْسِدينَ.33

هم‏چنين امامت ائمه دوازده گانه اهل بيت كه به عنوان جانشينان راستين پيامبر خاتم(ص) به امامت رسيده‏اند.

ديگر اينكه ولايت و امامت باطني كه امر ملكوتي است، نه ملكي و تكويني و تشريعي و حقيقي است، نه اعتباري، افاضت و موهبت خاص الهي براي انبيا، اوصيا و ائمه(ع) به عنوان واجدين تمام و كمال شرايط ولايت و امامت است، جهت به دوش كشيدن بار مسئوليت و مأموريت الهي «ارشاد و هدايت خلق». اگر چه از راه اختصاص الهي و اختيار ربّاني به دست مي‏آيد؛ چون: «اَللّهُ اَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَه»34، ولي چنين ولايتي مجعول به جعل اعتباري و ظاهري نيست.

بر اين اساس، هرگز چنين ولايت و امامتي در غدير خم جعل و در سقيفه بني‏ساعده غصب نشد، زيرا آن مقام ملكوتي نه قابل نصب است و نه قابل غصب، اما امامت و ولايت مُلكي به معناي سياست امور مسلمانان و تدبير كشورهاي آنان و اداره شؤون جامعه اسلامي، امري است تشريعي، نه تكويني؛ نيز اعتباري است، نه حقيقي، از اين‏رو هم قابل جعل است و هم قابل غصب؛ چه اين كه در غدير خم جعل و در سقيفه بني‏ساعده غصب شد.

نموداري از چنين ولايت مُلكي به معناي والي امور مسلمانان و پيشواي جامعه اسلامي قرار گرفتن براي معصوم ـ علاوه بر ولايت ملكوتي ـ در زمان حضور و ظهورش و براي نائبان خاص و يا عامش در زمان غيبت و خفايش از ر اه دلايل عقلي و نقلي قابل اثبات مي‏باشد.35

ديگر اينكه چون انسان كامل، كه خليفه خداست، مظهر تام بسيط‏الحقيقه است، چنان كه آيت كبراي «لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ»36 است، در هر عصري بيش از يك خليفه مطلق يافت نمي‏شود، و آن يك نفر جامع شؤون كمالي است؛ چون مظهر بسيط‏الحقيقه است، و فاقد مثل و نظير، چنان كه امام رضا(ع) در وصف امام معصوم مي‏فرمايد:

اَلاْءمامُ واحِدُ دَهْرِهِ، لا يُدانيهِ وَ لا يُعادِلُهُ عالِمٌ وَ لا يُوجَدُ مِنْهُ بَدَلٌ وَ لا لَهُ مِثْلٌ وَ لا نَظيرٌ.؛37

امام، يگانه روزگار خويش است. كسي با او برابر نيست و هيچ دانشمندي همطراز او نيست. جايگزين ندارد و مانند و نظيري براي او نيست.38

زمين از حجت خدا خالي نيست

به دليل اين كه ولايت و رهبري در اسلام از اهميت فوق العاده اي برخوردار است و از مهم ترين و سرنوشت سازترين مسايل اسلامي به شمار مي‏رود، ضرورت دارد در اين زمينه مطالب بيش‏تري ارائه شود.

اينك برخي از روايات دال بر ضرورت وجود حجت خدا و امام در زمين و ميان مردم، تقديم مي‏شود.

امام علي (ع) در نهج البلاغه مي‏فرمايد:

لا تَخْلُوا الاَْرْضُ مِنْ قائِمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ اِمّا ظاهِراً مَشْهُوراً وَ اِمّا خائِفاً مَغْموراً لِئَلاّ تَبْطُلَ حُجَجُ اللّهِ وَ بَيِّناتُهُ...؛39 زمين هيچ گاه از حجت الهي خالي نيست، كه براي خدا با برهان روشن قيام كند. وي يا آشكار و شناخته است و يا بيمناك و پنهان، تا حجت خدا باطل نشود و نشانه هايش از ميان نرود.

امام جعفر صادق(ع) مي‏فرمايد:

ما زالَتِ الاْرْضُ اِلاّ وَ لِلّهِ فيهَا الْحُجَّةُ، يُعَرِّفُ الْحَلالَ وَ الْحَرامَ وَ يَدْعُو النّاسَ اِلي سَبيلِ اللّهِ؛40 زمين هميشه نپايد جز آن‏كه براي خداوند در آن حجتي بايد، تا حلال و حرام را به مردم بفهماند و مردم را به راه خدا فرا خواند.

باز امام مي‏فرمايد:

لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الاْرْضِ اِلاّ اِثْنانِ لَكانَ اَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ؛41 اگر در زمين جز دو نفر باقي نمانند حتماً يكي حجت و امام خواهد بود!

ولايت پذيري، اجتناب‏ناپذير است

به همان اندازه كه در تفكر ديني ـ اسلامي وجود «ولي الله» و «حجت الله» در زمين و ميان توده مردم به عنوان رهبر ديني و الهي، مقتدا و اسوه مردم دين دار و ولايت مدار ضرورت دارد، پذيرش ولايت ولي و رهبري ديني توسط مردم نيز ضروري و اجتناب‏ناپذير است؛ زيرا بنا به تصريح قرآن كريم، انسان‏ها از دو حال خارج نيستند: يا مسلمانِ مؤمن‏اند و تحت ولايت الهي‏اند، در نتيجه، قرين سعادتمندي و رستگاري حقيقي‏اند و يا فاسق كافرند و تحت ولايت شيطان و طاغوت مي‏باشند و دچار بدفرجامي و گمراهي‏اند؛ چنان كه در آية الكرسي آمده است:

اَلّلهُ وَليُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَي النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا اَوْلِياءُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَي الظُّلُماتِ اُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ هُمْ فيها خالِدونَ؛42 خداوند، ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده‏اند؛ آنها را از ظلمت‏ها به سوي نور بيرون مي‏برد. (اما) كساني كه كافر شدند، اولياي آنها طاغوت هستند، كه آنها را از نور به سوي ظلمت‏ها بيرون مي‏برند؛ آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.

در آيه 55 مائده مشهور به «آيه ولايت» نيز خداوند ولايت و رهبري واليان راستين را معرفي كرده است؛43 كه خودش و رسول و مؤمنان نمازگزار و صدقه دهنده در حال نماز(=علي(ع)) مي‏باشند و در آيه «اولي‏الأمر» مي‏فرمايد:

يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الاْمْرِ مِنْكُمْ؛44 اي كساني كه ايمان آورده‏ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و صاحبان او را.

در اين آيه نكات تفسيري ـ كلامي مهمي وجود دارد؛ از جمله: وجوب پيروي بي قيد و شرط از اولي‏الامر همسان و همانند خدا و پيامبر؛ فراگير بودن حاكميت و فرمانروايي اولي‏الامر در همه شؤون مادي، معنوي، ديني و دنيوي؛ ضرورت عصمت ولي امر، تا اين‏كه فرمان خدا به اطاعت از او، فرمان به اطاعت از گناهكار و فاسق نشود؛ هم‏چنين ضرورت نصب ولي‏امر توسط خدا. مفسران سني و شيعه در اين زمينه بحث‏هاي زيادي را مطرح كرده‏اند.45

تكرار كلمه «اطيعوا» در باره خدا و رسولش و عدم تكرار آن در باره رسول اكرم و اولي‏الامر نشان مي‏دهد محور اطاعت از خدا، پيروي از احكام كلي است كه توسط پيامبر، به امت اسلامي مي‏رسد، ولي مدار اطاعت از رسول اكرم، علاوه بر آن، پيروي در احكام ولايي و حكومتي و كشورداري است. هم‏چنان كه لزوم پيروي از اولي‏الامر، لزوم پيروي كامل از ولي‏امر معصوم در جميع جهات و شؤون ديني و دنيوي است. اين آيه بر وجوب پيروي مطلق از ولي‏امر معصوم يانمايندگان و نواب خاص و عام او در امور ديني و دنيوي و سياسي ـ اجتماعي دلالت دارد.

از نظر رواياتِ پيشوايان ديني، گردن نهادن به ولايتِ و رهبري الهي، ضروري است تا آن جا كه التزام قلبي و عملي به رهبري الهي، شرط قطعي پذيرش كارهاي نيك و عبادت خدا شمرده شده است به اين معنا كه اعمال صالح و عبادت و بندگي خدا بدون التزام به رهبري الهي، كم‏ترين اثري در تكامل انسان و جامعه انساني ندارد. چند نمونه از اين احاديث ارائه مي‏شود.

طبراني در المعجم الاوسط از رسول اكرم روايت مي‏كند:

الْزمُوا مَوَدَّتَنا اَهْلَ الْبَيْتِ فَاِنَّهُ مَنْ لَقَي اللّهَ عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ يَوَدُّنا دَخَلَ الْجَنَّةَ بِشَفاعَتِنا وَ الَّذي نَفْسي بِيَدِهِ لا يَنْفَعُ عَبْداً عَمَلُهُ اِلاّ بِمَعْرِفَةِ حَقِّنا؛46 در دوستي (التزام و اعتقاد قلبي) با ما اهل بيت پايدار و استوار باشيد. هر كس خداوند ـ عزّوجل ـ را ملاقات كند در حالي كه ما را دوست بدارد، با شفاعت ما به بهشت داخل مي‏شود. سوگند به آن كه جانم در دست اوست، عمل هيچ كس برايش سود نمي‏بخشد مگر با شناخت حق (ولايت).

خوارزمي در كتاب مناقب از پيامبر اكرم(ص) روايت مي‏كند كه خطاب به اميرمؤمنان(ع) فرمود:

يا عَلِيُّ! لَوْ اَنَّ عَبْداً عَبَدَاللّهَ عَزَّوَجَلَّ مِثْلَ ما قامَ نُوح في قَوْمِهِ وَ كانَ لَهُ مِثْلُ اُحُدٍ ذَهَباً فَاَنْفَقَهُ في سَبيلِ اللهِ وَ مُدَّ لَهُ في عُمْرِهِ حَتّي حَجَّ اَلْفَ عامٍ عَلي قَدَمَيْهِ ثُمَّ قُتِلَ بَيْنَ الصَّفا وَ الْمَرْوَةِ مَظْلُوماً ثُمَّ لَمْ يُوالِكَ يا عَلِيُّ لَمْ يَشُمَّ رائِحَة الْجَنَّةِ وَ لَمْ يَدْخُلْها؛47 يا علي! اگر بنده‏اي خدا را به اندازه اي كه نوح(پيامبر) ميان قومش عمر كرد، پرستش كند و هم وزن كوه احد در راه خدا طلا انفاق نمايد و عمرش به قدري طولاني شود كه هزار حج پياده به جاي آورد، سپس بين صفا و مروه مظلومانه كشته شود، ولي ولايت تو را نپذيرفته باشد، بوي بهشت به مشامش نخواهد رسيد و وارد آن نخواهد شد.

اين احاديث بيان ديگري از حديث متواتر ثقلين، و از جهتي تبيين و تفسير آن است؛ كه هيچ‏گاه عترت و قرآن جدايي‏پذير نيستند و شرط اساسي بهره‏گيري درست از قرآن و پيام‏هاي آن، پيروي از امامت رهبران الهي است. بدون اين شرط، عقايد و اخلاق و اعمال صالحي كه قرآن، جامعه بشري را بدان دعوت مي‏كند، نمي‏تواند در تكامل انسان نقشي ايفا نمايد.

با ملاحظه اين گونه تأكيدات در آيات و روايات، فهميده مي‏شود همه شؤون اسلام بر دوش وليّ امر است و بدون راهنمايي او مردم از نماز، زكات و...بهره‏اي نمي‏برند و هدايتي نمي‏يابند. احياگر فرائض و سنن ديني، رهبرو ولي امر است.

نياز جامعه به رهبرِ رشد دهنده در هيچ مرحله اي مرتفع نشده و قابل اغماض نيست. چه اين‏كه رهبري صحيح و كارساز صرف «ارائه طريق» نيست بلكه «ايصال الي المطلوب» هم لازم و ضروري است.

براي آگاهي بيش‏تر از فلسفه رهبري در اسلام، برخي از نقش‏هاي رهبر بيان مي‏شود.

نقش ولايت و رهبري در هدايت باطني

يكي از مهم ترين رسالت‏هاي اولياي خاص الهي (پيامبران و امامان) دستگيري معنوي و پشتيباني روحي و باطني از سالكان طريق هدايت و معنويت است. اين شأن از مهم‏ترين شؤون و رسالت‏هاي انسان كامل و وليّ‏الله اعظم است، چرا كه او به دليل قرب خاص الهي و جايگاه رفيع معنوي، از چنان ولايت و قدرت روحي يا «ولاء تصرف» برخوردار است كه مي‏تواند در جسم و جان رهروان حق و تشنگان كوي عشق و جويندگان وصال محبوب حقيقي، تأثير به‏سزايي بگذارد و آنها را به قرب حق واصل كند.

از اين رو، نقش امامِ حاملِ لوايِ ولايت معنوي و باطني، در تكامل انسان تنها نشان دادن راه نيست بلكه روح انسان‏هاي مستعد به طور تكويني در پرتو انوار باطني امام پرورش مي‏يابد و به سوي كمال مطلق رهسپار مي‏شود. بر اساس رواياتي كه مرحوم كليني در اصول كافي در بابي به عنوان: «انّ الائمة نور الله» نقل مي‏كند، امامت در موقعيت ولايت تكويني بسان مهري تابان است كه فروزنده‏تر از خورشيد محسوس، باطن نامحسوس جهان را نورافشاني مي‏كند و به ملكوت آسمان‏ها و زمين وبه ضمير انسان‏هاي با ايمان روشنايي مي‏بخشد. مؤمنان راستين در پرتو اين نور، نه تنها راه رسيدن به مقصد اعلاي انسانيت را به تماشا مي‏نشينند بلكه به چنين مقصد و مقصودي نيز دست مي‏يابند.

به ديگر سخن، چنان كه خورشيد محسوس و مادي در آسمان، افزون بر روشني بخشيدن، به‏طور تكويني در تكامل مادي آدميان و موجودات مؤثر است، خورشيد معنوي «امام» نيز افزون بر نشان دادن راه تكامل معنوي، به طور تكويني در تكامل معنوي انسان تأثير دارد؛48

علامه طباطبايي در باره نقش تكويني امام در هدايت انسان مي‏نويسد:

امام آن شخص هادي است كه از نظر جنبه ملكوتي موجودات، آنها را رهبري مي‏كند و مقام «امامت» يك نوع ولايت بر اعمال مردم است. از نظر باطن كه توأم با هدايت مي‏باشد. هدايت به معناي رساندن به مقصد است، نه تنها راهنمايي و ارائه طريق، كه كار پيغمبران و رسولان بلكه عموم مؤمناني است كه از راه موعظه و نصيحت مردم را به سوي خدا دعوت مي‏كنند.49

بنابراين، بدون سايه رهبري محال است كسي به آفتاب حق و حقيقت برسد.

مولوي گويد:

سايه رهبر به است از ذكر حق يك عنايت به كه صد لوت و طبق

از جمله شؤون ولايت و رهبري معنوي و باطني امام ارائه اعمال امت به امام و نظارت او بر كردار امت است، چرا كه طبق روايات، روزانه اعمال مؤمنان به محضر حضرت ولي عصر(عج) عرضه مي‏شود.50

نقش رهبري علمي امام در هدايت جامعه اسلامي

يكي از شؤون ولايت و رهبري امام، رهبري علمي و يا به تعبير استاد شهيد مطهري، مرجعيت ديني است كه به ولايت تشريعي امام بر مي‏گردد. به رغم شعار انحرافي كه پس از پيامبر طرح گرديد (حسبنا كتاب الله)، هم به دلايل عقلي و نقلي و هم به دليل تجربه تاريخي اثبات شد كه قانون به تنهايي كارساز و رهگشا نيست، بلكه وجود كارشناس مسايل علمي ـ اسلامي و مفسّر رسميِ دين كه مصون از گناه و خطا باشد و همچون پيامبر بتواند مفاهيم ديني و معارف قرآني را به‏خوبي بشناسد و به اجرا بگذارد، لازم و ضروري است؛51 زيرا اگر مسلمانان همگي به مرجعيت ديني و كارشناسي علمي معصومانه ائمه اهل بيت تن مي‏دادند و از تفسيرهاي غلط و مختلف از متون ديني و قرآني پرهيز مي‏كردند، دچار تشتت آرا و اختلاف مذاهب و مباني ديني نمي‏شدند و به عقايد باطل روي نمي‏آوردند؛ در نتيجه، از اسلام ناب و اصيل فاصله نمي‏گرفتند. رهبري و مرجعيت علمي معصوم در حلّ مشكلات اجتماعي و معضلات علمي و تشخيص حقايقي كه وحي ارائه نموده، از مسايلي بوده است كه امامان معصوم و اصحاب براي ثابت كردن ضرورت رهبري معصوم، به آن استناد مي‏كردند و بر آن پاي مي‏فشردند.52

نقش ولايت و رهبري سياسي در سرنوشت جامعه اسلامي

ديگر از ابعاد و شؤون ولايت و امامت، كه به ولايت تشريعي ولي معصوم(ع) بر مي‏گردد، «ولاء زعامت و رهبري سياسي» است. وقتي پيامبر از دنيا رفت، يكي از شؤون و مناصب او، رهبري اجتماع و سرپرستي امور ديني و دنيوي مسلمانان است؛ چون اجتماع، زعيم و رهبر مي‏خواهد. هيچ كس چه مسلمان و چه غير مسلمان در اين جهت ترديد ندارد. ترديد و اختلاف در اين جهت است كه چه كسي شايسته رهبري بوده و داراي چه شرايط و ويژگي‏هايي بايد باشد؟

ديدگاه‏هاي شيعه نسبت به زعامت و رهبري، اصولي و همراه با منطق و برهان مي‏باشد، به ويژه كه علماي شيعه به اتفاق آرا ويژگي‏هايي را براي امام و رهبر جامعه اسلامي قايلند كه اين ويژگي‏ها در غير علي و يازده فرزند معصوم(ع) او يافت نمي‏شود. شخصيت‏هايي كه به اعتراف علماي شيعه و سني، در علوم و ديگر فضايل انساني و اسلامي، به ويژه در طهارت روحي و اخلاقي (عصمت همه جانبه) كسي به پاي آنان نمي‏رسد و در اوج كمالات روحي و معنوي مي‏باشند.

اين ديدگاه‏هاي اصولي و برخوردار از منطق و برهان موجب شده مكتب تشيع و شيعيان و پيروان راستين ائمه، از انحرافات عقيدتي و سياسي مصون بمانند و در مسير اسلام ناب و سيره و سنت راستين پيامبر گرامي اسلام باقي بمانند و به حركت و حيات سياسي ـ فرهنگي دست يابند و به تعالي خود ادامه دهند.

براي آگاهي بيش‏تر از نقش تعيين كننده و سرنوشت ساز ولايت و رهبري، كافي است به جريان غدير خم نظري بيفكنيم؛ زيرا به تصريح خداوند در آيه تبليغ (مائده/67)، پيامبر اكرم مأمور مي‏شود رهبر و زعيم سياسي ـ اسلامي را در اجتماع كم نظير مسلمانان، تعيين و منصوب و معرفي نمايد و از همه آنان براي جانشين خود بيعت بگيرد.

به حدي اين فرمان الهي صريح و قاطع و جدّي بود كه ابلاغ نكردن آن به مردم، برابر با ابلاغ نشدن رسالت پيامبر است. هم‏چنان كه ابلاغ آن، به تصريح قرآن(مائده/3)، موجب اكمال دينِ و اتمام نعمت بر مسلمانان شده و خداوند از آن پس راضي شد اسلام به عنوان دين كامل، جاويد و جهاني رسميت يابد!

زماني به اهميت و نقش تعيين كننده و سرنوشت ساز امامت و رهبري، بيش‏تر پي‏خواهيم برد كه به آنچه بر سر مسلمانان توسط حكام جور و فاسد گذشته و حال آمده، توجه كنيم؛ زيرا از دست رفتن عظمت و عزت اسلاميِ دوران پيامبر و عقب ماندگي و سرخوردگي امروز مسلمانان و جوامع اسلامي به دليل محروميت از رهبري صحيح و پيامبر گونه ائمه اهل بيت پيامبر است‏كه مورد انكار اهل سنت واقع شده و راه را براي حاكميت حكام جائر و فاسد در طول تاريخ اسلام باز كرده و زمينه رابراي دور ماندن آنان از اسلام ناب محمدي فراهم كرده است.

حادثه خونين كربلا، پيامبد تلخ انحراف رهبري

اگر بخواهيم به نقش حساس رهبري در سرنوشت جامعه اسلامي و مسلمانان، بيش از پيش آگاه شويم، بايد به بررسي نهضت عاشورا و زمينه‏هاي پيدايش آن بپردازيم و به ويژه سخنان پيشواي شهيدان امام حسين(ع) را در باره انگيزه‏هاي قيام خونبارش مطالعه نماييم، چرا كه حادثه خونين كربلا پيامد انحراف رهبري از خاستگاه اصلي و اصيل آن مي‏باشد.

در نتيجه دوري مسلمانان از رهبران راستين اسلامي يعني امامان اهل بيت و در برابر، پيروي از حكومت‏ها و حاكميت‏هاي جور و فاسد، ارزش‏هاي اصيل اسلامي تحريف شد؛ حدود الهي تعطيل گشت؛ هر نوع كار خلاف و زشتي با رنگ و لعاب ديني مشروعيت و رسميت يافت؛ تفسير قرآن كريم ممنوع شد؛ ذكر احاديث پيامبر نيز ممنوع و جرم شمرده شد؛ (حكّام فاسد و فاجر اموي و عباسي، بر منابر پيامبر نشستند و احكام الهي و معارف ديني ـ اسلامي را به ميل و خواست خود تفسير و تعريف كردند و از صورت حقيقي‏اش تغيير دادند.

امام حسين(ع) در پاسخ استاندار مدينه (وليد بن عتبه) مبني بر بيعت با يزيد مي‏فرمايد:

...وَ يَزيدُ رَجُلٌ شارِبُ الْخَمْرِ وَ قاتِلُ النَّفْس الْمُحْتَرَمةِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلي لا يُبايِعُ مِثْلَهُ؛53 يزيد (مردي كه تو از من توقع بيت با او را داري) شرابخوار است كه دستش به خون افراد بي‏گناه آلوده است. حريم و دستور الهي را در هم شكسته و آشكارا به فسق و فجور مي‏پردازد. روا نيست كه شخصيتي چون من (با آن سوابق درخشان و اصالت خانوادگي) با شخصي چون او (با آن سابقه سوء و پستي) بيعت كند.

نيز در پاسخ مروان بن حكم مبني بر بيعت با يزيد مي‏فرمايد:

اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلَي الاِْسْلامِ السَّلامُ اِذ بُلِيَتِ الاُْمَّةُ بِراعٍ مِثْلِ يَزيد وَ لَقَدْ سَمِعْتُ جَدّي رَسُول اللّهِ(ص) يَقُولُ: «الْخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلي آلِ اَبي‏سُفْيانَ فَاِذا رَأَيْتُمْ مُعاوِيَةَ عَلي مِنْبَري فَابْقِرُوا بَطْنَهُ» وَ قَدْ رآه اَهْلُ الْمَدينةِ عَلَي الْمِنْبَرِ فَلَمْ يَبْقَرُوا فَابْتلاهُمُ اللّهُ بِيَزيد الْفَاسِقِ؛54 انا لله... اينك بايد فاتحه اسلام را خواند كه مسلمانان به فرمانروايي چون يزيد گرفتار شده‏اند. من از جدم رسول خدا شنيدم كه فرمود: «خلافت براي خاندان ابوسفيان حرام است و اگر روزي معاويه را بر منبر من ديديد شكمش را بدريد»، ولي مردم مدينه او را بر عرشه منبر پيامبر ديدند و نكشتند و اينك خداوند آنان را به يزيد فاسق(و بدتر از معاويه) دچار ساخته است!

ولايت فقيه، تداوم رهبري معصومان

چنان كه اشارت رفت و بر كسي هم پوشيده نيست، ولايت و رهبري، از مسايلي است كه هيچ اجتماعي در هيچ شرايطي نمي‏تواند از آن بي نياز باشد و هر انساني نيازمندي جامعه را ـ هر چه كوچك باشد ـ به ولايت و رهبري درك مي‏كند. از اين رو، حكم ولايت، ثابت و غير قابل تغيير است و موضوعي فطري است كه هر روش اجتماعي، استبدادي و قانوني، غير متمدن و متمدن، بزرگ و كوچك و حتي جامعه خانوادگي در بقا و بر پا بودن، به آن نيازمند و متكي است.

اسلام كه پايه و اساس خود را بر «فطرت پاك انساني» نهاده، در اعتبار و مشروعيت ولايت و رهبري، مسامحه و ترديد روا نداشته است.

راز آن همه اصرار و تأكيد پيامبر اكرم بر تعيين و معرفي رهبر و جانشين، از نخستين ساعات اعلان رسالت و نبوتش تا واپسين لحظات زندگي‏اش را در همين ضرورت بايد دانست.55

در دوران حضور و حيات پيامبر(ص) و امام(ع) كه رهبري سياسي جامعه اسلامي به عنوان شأني از رهبريِ همه جانبه پيامبر و امام، به عهده خودشان بود و آن بزرگواران مستقيماً بر اداره و سرپرستي امور ديني و دنيوي، سياسي و اجتماعي مسلمانان نظارت و رهبري كردند، جاي ترديد و اختلافي ـ حداقل در نظر و باور شيعيان ـ نيست. اما سخن در دوران عدم حضور و غيبت پيشوايان معصوم يعني دوراني است كه در آن به‏سر مي‏بريم؛ زيرا در اين دوران بحث و اختلاف است مبني بر اين‏كه چه كسي و با چه ويژگي‏هايي بايد رهبري جامعه يا جوامع اسلامي را بر عهده گيرد؟

با نگاه دقيق به فلسفه رهبري در اسلام روشن مي‏شود گرچه اسلام نيازمندي جامعه به رهبري را تأييد مي‏كند، ولي هرگز بدان معنا نيست كه مطلق رهبري را براي تكامل جامعه كافي بداند. از آنجا كه رشد و تكامل جامعه و شهروندان مسلمان جز ازطريق تحقق دين اسلام در متن زندگي فردي و اجتماعي ميسر نيست، تنها كسي توان رهبري در جامعه اسلامي را دارد كه داراي ويژگي‏هاي علمي ـ اخلاقي لازم باشد.

امام رضا(ع) در بيان فلسفه رهبري جامعه اسلامي مي‏فرمايد:

اگر خداوند رهبر اميني را براي سرپرستي و حفظ امانت امامت قرار ندهد، مذهب و دين به تدريج از بين خواهد رفت و سنت پيامبر(ص) و احكام الهي دستخوش دگرگوني مي‏گردد، و بدعت گزاران چيزهايي بر دين بيفزايند و ملحدان چيزهايي از دين بكاهند و در نتيجه حقيقت را بر مسلمانان دگرگون سازند.56

فلسفه امامت و رهبري در سخنان امام رضا به‏طور خلاصه عبارت است از: پاسداري از دين و پيشگيري از تحريف احكام الهي.

ترديدي نيست كه براي تأمين اين هدف كه سعادتمندي و كمال معنوي مسلمانان در گرو آن است، رهبر سياسي بايد در مسايل اسلامي، كارشناس و متخصّص و «فقيه» باشد.

بنابراين، فلسفه ولايت و رهبري در عصر غيبت، در ولايت فقيه واجد شرايط تحقق مي‏يابد كه بر دو پايه استوار است:

1 ـ تكامل مادي و معنوي انسان كه فلسفه و هدف آفرينش اوست. اسلام براي تحقق اين آرمان متعالي و نهايي بشر ارسال و تشريع شده است؛ زيرا اين مهم جز از راه پياده كردن برنامه‏هاي ديني و الهي ممكن و ميسر نيست.

2 ـ شايسته‏ترين فرد براي رهبري كسي است كه هم اسلام و برنامه‏هاي فكري ـ تربيتي آن را خوب بشناسد و هم داراي ويژگي اخلاقي و صفات كمالي لازم براي رهبري اسلامي باشد تا بتواند برنامه‏هاي اسلامي را در جامعه پياده كند و زمينه نيل به آن هدف را براي همگان فراهم كند. چنين كسي، جز ولي فقيه واجد شرايط نيست.


ر.ك: ميراث جاويدان، شماره6، سال دوم، تابستان 73، شرحي بر رسالة الولاية، ص93.

1. در آنجا ثابت شد كه ولايت(و قدرت) از آنِ خداوند بر حق است.كهف(18)44.

2. (در آن روز) سيطره و قهّاريت خداوند (برهمگان) آشكار مي‏شود. ابراهيم(14)48.

3. وحي و رهبري، عبدالله جوادي آملي، ص13، انتشارات الزهرا، تهران.

4. قاموس قرآن، سيد علي اكبر قرشي، ج7، ص245، نشر دارالكتب الاسلاميه، تهران.

5. مفردات راغب، ص533، ماده ولي.

6. مجمع البيان، ج2(ده جلدي)، ص365 ـ 366، نشر كتابفروشي اسلاميه، تهران.

7. و ما به او(انسان) از رگ قلبش نزديك‏تريم. ق(50) 16.

8. خدا ولي كساني است كه ايمان آوردند.بقره(2)257.

9. و او همه صالحان و نيكوكاران را سرپرستي مي‏كند. اعراف(7)196.

10. آنها (كساني هستند كه گويي) از راه دور صدا زده مي‏شوند! فصلت(41)44.

11. ولايت در قرآن، ج1، عبدالله جوادي آملي، ص27 ـ 42، مركز نشر فرهنگي رجاء.

12. شوري(42)9.

13. كهف(18)44.

14. مصباح الشريعه، منسوب به امام جعفر صادق(ع)، ص7، مؤسسه اعلمي للمطبوعات.

15. نور(24)52.

16. نور(24)51.

17- انسان‏شناسي، محمود رجبي، ص222 ـ 230، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني.

18. ق(50)16.

19- «انما يتقبل الله من المتقين؛ خداوند (اعمال) را تنها از انسان‏هاي با تقوا مي‏پذيرد».مائده(5)27.

20-اين حديث از پيامبر اكرم(ص) و ساير معصومان(ع) آمده: «انّما الاعمال بالنيّات؛ ارزش اعمال به نيّات است». بحارالانوار، ج76، ص212.

21- «اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ و الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ؛ سخنان پاكيزه (اعتقادات درست و نيّات خالص) به سوي او صعود مي‏كند و عمل صالح را بالا مي‏برد». فاطر(35)10.

22- هر كس خويشتن را بشناسد، به مقام تجرد مي‏رسد. هر كس خود را شناخت، به طور حتم پروردگارش را شناخته است. ر.ك: معجم الفاظ غرر الحكم و درر الكلم، مصطفي درايتي، ص707، مركز نشر مكتب الاعلام الاسلامي؛ بحارالانوار، ج2، ص32.

23. انعام(6)132.

24. اين‏كه راه كسب ايمان كامل و يقين و نيل به مقام «انسان كامل» و مرحله بالاي قرب الهي براي عموم باز و مهيا است، از آيات بسياري به دست مي‏آيد؛ از جمله: انفال(8)29؛ عنكبوت(29)69؛ صف(61)11 ـ 12، قمر(54)54 ـ 55.

25- بحارالانوار، ج59، ص163 و ج63، ص332، چاپ ايران؛ الميزان، ج5، ص270، بيروت؛ البته در الميزان به جاي «لنظروا الي...» آمده است: «لرأوا في...».

26- تحرير تمهيد القواعد، ص83 ـ 85؛ مُمِدّ الهِمَم در شرح فصوص الحكم، حسن حسن زاده آملي، ص18 ـ 19 و 628، چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1378. عرفا در تقسيم بندي انواع مقربات و مقرّبان، سالكان را به چهارگروه تقسيم مي‏كنند و هر گروه را در رتبه‏اي جاي مي‏دهند.

27. انفال(8)17.

28. توبه(9)14.

29- مثنوي، دفتر اوّل، بيت 619 و دفتر چهارم، بيت 762 و دفتر دوم، بيت 1307.

30- انسان كامل از ديدگاه نهج البلاغه، حسن زاده آملي، ص41 ـ 43، بنياد نهج البلاغه، اسفند 1361.

31-ويژگي‏هاي كامل حقيقت ولايت و ولايت حقيقي، نزد ائمه اهل بيت است.
ر.ك: نهج البلاغه صبحي صالح، خ دوم، ص47، بيروت.

32- رهبري در اسلام، محمدي ري شهري، ص66، دارالحديث، 1376، به نقل از رساله خلافت و ولايت، علامه طباطبايي. براي آگاهي از ديدگاه‏هاي مرحوم علامه طباطبايي به رساله ولايت نامه، ترجمه همايون همتي رجوع كنيد. در اهميت اين رساله، استاد آية‏الله جوادي آملي فرمود:

33- (موسي به برادرش هارون گفت:) هارون! جانشين من ميان قومم باش و (آنها را) اصلاح كن؛ و از روش مفسدان، پيروي منما. اعراف(7)142.

34- خداوند آگاه‏تر است كه رسالت خويش را كجا قرار دهد. انعام(6)124.

35- حكما و متكلمان اسلامي ـ شيعي در اين راه كتاب‏هاي فراواني تدوين و تأليف نموده و ولاء زعامت و رهبري بر جامعه اسلامي را براي ائمه و ولايت فقيه در زمان غيبت را، با استناد به دلايل و شواهد عقلي و نقلي به اثبات رسانيده‏اند. در اين جا مجال پرداختن و ارائه تفصيلي دلايل عقلي و نقلي نيست. از جمله دلايل عقلي: نياز فطري به وجود امام در اهرم رهبري سياسي ـ حكومتي جامعه اسلامي، ضرورت وجود كارشناس ديني پس از پيامبر و برهان «حكمت و لطف» است. از دلايل نقلي ـ قرآني آيات: 55 و 67مائده و 59 نساء مي‏باشد.

36- شوري(42)11.

37-اصول كافي، ج1، ص201، بيروت.

38- برگرفته از: شيعه، مجموعه مذاكرات علامه طباطبايي با پرفسور هانري كربن، علي احمدي و هادي خسروشاهي، ص184 ـ 186، انتشارات هجرت، قم؛ امامت و رهبري، شهيد مطهري، ص73، 81 ـ 82؛ صهباي حج، عبدالله جوادي آملي، ص495 ـ 496، مركز نشر اسراء؛ فصلنامه حكومت اسلامي، سال دوم، شماره اوّل، بهار 76، ص200 ـ 205، نيز بيانات استاد آية‏الله جوادي آملي.

39- نهج البلاغه صبحي صالح، قصار 147، ص497.

40- اين حديث از اصول كافي، كتاب الحجة، باب: «انّ الارض لا تخلو من حجة» نقل شده است.

41- همان، باب «انه لو لم يبق في الارض الا رجلان لكان احدهما الحجة».

42. بقره(2)257.

43. اين آيه طبق روايات معتبر سنّي و شيعه در شأن حضرت علي(ع) نازل شد كه در حال ركوع انگشترش را به فقير انفاق كرد. ر.ك: تفسير كشّاف، زمخشري خوارزمي، ج1، ص624، انتشارات آفتاب، تهران؛ روح المعاني، آلوسي بغدادي، ج6، ص186، احياء تراث عربي، بيروت؛ كبير، فخر رازي، ج12، ص26 ـ 27، نشر صحافي ناصر، قم؛ الميزان، علامه طباطبايي، ج6، ص12 ـ 14 و...

44. نساء/59.

45. كبير، ج10، ص143 ـ 144؛ الميزان، ج4، ص391 ـ 393.

46. معجم الاوسط، طبراني، ج2، ص2230، مكتبه المعارف؛ بحارالانوار، ج27، ص170

47. الغدير، علامه اميني، ج2، ص302، نشر مؤسسه اعلمي.

48. نهج البلاغه صبحي صالح، نامه 147، ص497 و خطبه 87، ص118 ـ 119.

49. الميزان، ج1، ص272.

50. من لا يحضره الفقيه، ج1، ص191 و 582؛ بحارالانوار، ج23، ص339 و 349؛ امامت و رهبري، ص92 ـ 136.

51. در كتاب قرارداد اجتماعي «ژان ژاك روسو»، ترجمه آقاي «غلامحسين زيرك زاده»، ص182 اين مضمون آمده است:
براي كشف بهترين قوانين كه به درد ملل بخورد، يك عقل كل لازم است كه همه احساسات و شهوات انساني را بداند، ولي خود دست به آن آلوده نكند؛ طبيعت انساني را بشناسد، ولي تحت تأثير آن قرار نگيرد؛ سعادت او مربوط به جامعه نباشد، ولي به سعادت جامعه كمك كند. بنابراين، بهترين قوانين را خدايان مي‏توانند بياورند.

52. نهج البلاغه صبحي صالح، خ18، ص60 ـ 61؛ امامت و رهبري، ص50 ـ 54.

53. سخنان امام حسين(ع)، محمد صادق نجمي، ص11، انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين، قم، به نقل از تاريخ طبري، ج7، ص216 ـ 218؛ كامل، ابن اثير، ج3، ص263 ـ 264؛ مقتل خوارزمي، ص182.

54. لهوف، ص20؛ مثير الاحزان، ص10؛ مقتل خوارزمي، ص185.

55. معنويت تشيع، علامه سيد محمد حسين طباطبايي، ص73 ـ 75، انتشارات تشيع، قم، 1354.

56. علل الشرايع، شيخ صدوق، ص253، مؤسسه اعلمي؛ عيون اخبار الرضا(ع)، شيخ صدوق، ج2، ص101، مؤسسه اعلمي.

/ 1