شادروان استاد سيد خليل عالي نژاد
هيچ اگر سايه پذيرد، ما سايه هيچيم
استاد سيد خليل عالي نژاد چهره بي ادعا و بي همتاي تاريخ معاصر ايران در زمينه عرفان , سلوک , شناخت موسيقي غني ايراني و تنبور نوازي است که با صدايي شگفت انگيز و عارفانه اش روح و روان هر انساني را دگرگون ميکرد . زنده ياد عالي نژاد در سال 1336 در کرمانشاه متولد شد . پدرش مرحوم سيد شاهمراد تنبور مي نواخت سيد خليل مشق تنبور را به تشويق مادر با سيد نادر طاهري آغاز کرد و بعد از 2 سال نزد سيد امرالّه شاه ابراهيمي رفت همچنين از درويش امير حياتي بهره برد. بعدها به محضر استاد عابدين خادمي راه يافت و از گنجينه پنهان در سينه آن مرحوم بهره مند شد.همزمان سرپرستي گروه تنبور نوازان صحنه را به عهده گرفت ، در اواخر دهه پنجاه استاد عالي نژاد در رشته موسيقي دانشگاه هنر فارغ التحصيل شد . او بررديف موسيقي دستگاهي ايران تسلطي کافي داشت . سيد خليل صداي گرم و عرفاني داشت و آواز را از مکتب مرحوم استاد ميرزا حسين خادمي آموخته بود وازمرحوم نادر نادري دف آموخت و تار را از کيخسرو پور ناظري ، نواختن تارش به شيوه نوا زندگي مکتب برومند نزديک بود و پرده گيري هاي زيبايش و مضراب شمرده و جمله بندي هايش در سه تار، ساز مرحوم يوسف فروتن را به ياد مي آورد. استاد همچنين علاوه بر نوا زندگي تنبور به ساخت تنبور نيز پرداخته است و تنبورهاي او با مهرشيدا و قلندر موجود است .اوايل دهه 60 گروه تنبور شمس به سرپرستي پورناظري تشکيل شد و استاد عالي نژاد به جمع اين گروه پيوست . حاصل همکاري با تنبور شمس تکنوازي و جواب آواز ماندگار سيد خليل در کاست صداي سخن عشق بود که با صداي ناظري انتشار يافت . در اواسط دهه 60 سيد خليل خود گروه بابا طاهر را تشکيل داد و اعضاي گروه باباطاهر کاستي بيرون دادند به نام« زمزمه قلندري » ، در اواخر دهه 60 به خواست مرحوم عبادي براي شرکت در مراسم خاکسپاري او به تهران آمد و ماندگار شد. او علاوه بر خوانندگي و تنبور نوازي سه تار, دوتار, تار, دف هم مي نواخت ودستي چيره بر آن داشت. سال 1376که به جشنواره موسيقي حماسي آمد و زير بغل استاد وپير مرادش درويش اميرحياتي را گرفت و او را به صحنه تالار انديشه آورد تا هنرش را عرضه بدارد.وخودش نيز در بخشي از برنامه مقام هاي سوار سوار ، سماع رقم چهارم ، جلوشاهي وخان اميري رااجرا کرد و زيبايي کارش در آن بود که ماهورايلامي و عالي مکان رابراي اولين بار عرضه نمود که هنر اجرايش مورد تشويق تماشاگران قرار گرفت.سالهاي ماندگاري او در تهران منجر به تأليف کتاب تنبور از دير باز تاکنون شد وهمچنين به دليل فعاليتهايي که داشت همان سالها مشکلاتي برايش ايجاد شد و زندگي ملال آوري را تجربه کرد تا آنجا که مجبور به ترک وطن شد و به سوئد مهاجرت کرد . شوربختانه اين فرزند غيور ايران در 27 آبان 1380 دور از ميهن در شهر گوتنبرگ سوئد در سر کلاس درس تنبور ايراني به قتل رسيد وخانه وجسم پاکش را به آتش کشيدند. کالبد سوخته اش را در مقابل تالار وحدتت در تهران با حضور مسئولين وزارت ارشاد و همچنين در کرمانشاه تشيع کردند . استاد عالي نژاد دهها کنسرت در ايران و به خصوص در تهران به زبانهاي پارسي و کردي اجرا کردند که مورد استقبال مردم نيز واقع شد . اشعار انتخابي استاد عالي نژاد نشان از روح بزرگ و ايراني اش داشت . سخنان مولانا , حافظ , سعدي , باباطاهر , خيام , فردوسي و . . . مهم ترين انتخابهاي او بودند . دولت وقت ايران در سال هشتاد سفير سوئد را براي توضيح دادن پيرامون اين جنايت هولناک فراخواند ولي متاسفانه به دليل عدم پيگيري مداوم دولت اين جنايت بي سابقه مسکوت ماند و مشخص نگرديد که چه کساني مي توانستند مردي وارسته , عارفي بي ادعا که صدا و تنبورش آوازه جهاني داشت را اينچنين وحشيانه به آتش بکشند ؟سخن بالا که اگر هيچ سايه پذيرد ما سايه هيچيم نشان از روحيه بي ادعا و افتاده اين درويش,عارف و استاد وارسته هميشه ماندگار تاريخ ايران دارد . پس از مرگش معلوم گرديد که وي هزينه چندين جوان را از کودکي تا مرحله دانشگاه و همچنين چندين خانواده کم درآمد را بر عهده گرفته بود . ولي آنچه که مسلم است اين است که وي پيش از آنکه ارزش واقعي اش در ميان جامعه مشخص گردد از سوي ما پرکشيد و رفت . شايد به آرزوي درينه اش رسيد ولي غمي بزرگ بر جامعه عرفاني و عاشق پرور ايران زمين بر جاي گذاشت که هرگز جبران نخواهد شد . شايد اين واقعه تلخ تجربه اي براي ارزش نهاندن بر ديگران بزرگان اين سرزمين گردد . . .زيباترين اشعار حافظ با صداي دلنشين و عارفانه استاد عالي نژاد روان انسان را به جهاني ديگر ميبرد
من از آنکه گردم به مستي هلاک
به آب خرابات غسلم دهيد
به تابوتي از چوب تاکم کنيد
مريزيد بر گور من جز شراب
"مبادا عزيزان که در مرگ من
تو خود حافظا سر ز مستي متاب
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
خواهم شدن به ميکده گريان و دادخواه
از هر کرانه تير دعا کردهام روان
اي جان حديث ما بر دلدار بازگو
از کيمياي مهر تو زر گشت روي من
در تنگناي حيرتم از نخوت رقيب
بس نکته غير حسن ببايد که تا کسي
اين سرکشي که کنگره کاخ وصل
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
به آيين مستان بريدم به خاک
پس آنگاه بر دوش مستم نهيد
به راه خرابات خاکم کنيد
مياريد در ماتمم جز رباب
بنالد بجز مطرب و چنگ زن"
که سلطان نخواهد خراج از خراب
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
آري شود وليک به خون جگر شود
کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود
باشد که زآن ميانه يکي کارگر شود
ليکن چنان مگو که صبا را خبر شود
آري به يمن لطف شما خاک زر شود
يا رب مباد آن که گدا معتبر شود
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
راست سرها بر آستانه او خاک در شود
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
يا هو يا هو يا من هو قلندرانه
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد
گفتم ز مهر ورزان رسم وفا بياموز
گفتا ز خوب رويان اين کار کمتر آيد
شاهو ، قلندارانه شاهو
گفتم که ماه من شو گفتا اگر بر آيد
گفتا ز خوب رويان اين کار کمتر آيد
گفتا ز خوب رويان اين کار کمتر آيد
تا به کجا مي برد اين دل مرا
بين که چه سان جانب دشت جنون
از حرم خاصه اسرار خويش
مطرب چنگي به مقامات وصف
در طلب حضرت سلطان عشق
فاش و عيان گفت سخن بيقرار
سوي فنا مي برد اين دل مرا
سوي فنا مي برد اين دل مرا
بي سروپا مي برد اين دل مرا
تا به سما مي برد اين دل مرا
کرده ندا مي برد اين دل مرا
تحت لواء مي برد اين دل مرا
سوي فنا مي برد اين دل مرا
سوي فنا مي برد اين دل مرا
خوشا آنانكه بار دوستي را
كشيدندو نرنجيدند و رفتند
كشيدندو نرنجيدند و رفتند
كشيدندو نرنجيدند و رفتند