مصاحبه با استاد احمدي - مصاحبه با استاد احمد عابدی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مصاحبه با استاد احمد عابدی - نسخه متنی

مصاحبه شونده: احمد عابدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید











مصاحبه با استاد احمدي



اشاره


استاد احمد عابدي در سال 1339 ش. در يكي از روستاهاي نجف آباد به دنيا آمد. ايشان در سال 1351 وارد حوزه علميه شد و همزمان با دروس حوزوي، تحصيلات غيرحوزوي خود را نيز ادامه داد.


وي در سال‏هاي تحصيل، از محضر استادان بزرگي چون: حضرت آية اللّه محمدتقي بهجت، آية اللّه شيخ مرتضي حائري، آية اللّه حسين وحيد خراساني، آية اللّه شيخ جواد تبريزي، آية اللّه يحيي انصاري شيرازي، آية اللّه غلامرضا صلواتي، علاّمه حسن حسن‏زاده آملي و آية اللّه كوكبي دروس فقه، اصول و فلسفه را با موفقيّت فراگرفت. و نيز سال‏ها از محضر استاد آية اللّه شيخ حسن تهراني به صورت خصوصي كسب فيض نمود.


استاد از سال 1356 تدريس علوم حوزوي را آغاز نمود و از سال 1377 به تدريس خارج فقه و اصول پرداخت.


تحصيلات دانشگاهي استاد عابدي تا اخذ دكتراي فلسفه از دانشگاه تهران ادامه يافت و از سال 1369 به تدريس در مقطع كارشناسي ارشد در دروس فلسفه و علوم قرآني در دانشگاه موفّق گرديد.


سفرهاي خارج از كشور استاد در جهت فعاليت‏هاي علمي، تبليغي به كشورهاي: هلند، بلژيك، لوكزامبورك، آلمان، فرانسه، مصر، هند، كشمير و لبنان بوده است. ايشان به زبان‏هاي عربي و انگليسي تسلط دارد.


آثار قلمي استاد 12 كتاب و بيش از 140 مقاله مي‏باشد؛ از جمله:


1. آشنايي با بحارالانوار.

2. حاشيه الهيّات تجريد، كتاب سال 1375 جمهوري اسلامي ايران.

3. حاشيه شرح اشارات.

4. مقاله «حركت حبّي»، بهترين مقاله سال 1375 از سوي جشنواره مطبوعات.

5. مقاله «انديشه‏هاي فلسفي امام خميني قدس‏سره »، مقاله برگزيده جشنواره اشراق.


استاد با سابقه 91 ماه جبهه، داراي «نشان فتح» عمليات فتح المبين از سوي فرمانده كلّ قوا مي‏باشند.



باتوجه به اين كه مجله «فرهنگ كوثر» در راستاي گسترش فرهنگ اهل بيت بوده و امسال، «سال عزّت و افتخار حسيني» ناميده شده است؛ سؤال را اين گونه شروع مي‏كنيم:


نقش اهل‏بيت در عزّتمندي و عزيز كردن مردم چيست؟


بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. ان‏شاءاللّه كه خداوند ما را از خدمتگزاران به اهل بيت قرار بدهد؛ كه اين افتخار را هميشه داشته باشيم كه در مكتب اهل‏بيت عليهم‏السلام شاگردي بكنيم و علوم و معارف آنها را ياد بگيريم و به دنيا عرضه كنيم. اوّلاً يك توضيح بدهم كه كلمه «عزّتمندي» معني‏اش چيست؟ وقتي كه گفته مي‏شود نقش اهل بيت در عزّتمندي مردم يا مؤمنان چيست؟ از اين سؤال چه چيزي را تعقيب مي‏كنيم تا جواب روشن بشود.


كلمه «عزّت» را معمولاً در فرهنگ فارسي خودمان، به معني دوست داشتن و محبّت و چيزي كه مورد علاقه است، به كار مي‏بريم؛ در حالي كه ازنظر لغت، كلمه عزّت به معني غلبه و پيروزي است. در قرآن كريم سوره شعرا، وقتي كه مكرر خداوند را به اسم عزيز ياد مي‏كند و خدا يا رب را عزيز مي‏نامد، اين معني‏اش اين است كه خدا، شكست‏ناپذير است. اگر يك مادري بچه خودش را مي‏گويد: عزيزم! نه يعني دوست داشتني من؛ بلكه اين، به معني اين است كه اين بچه در هيچ مسأله‏اي در زندگي‏اش شكست نخورد. پس عزت به معني غلبه، پيروزي به اين معناست توي لغت. و در فرهنگ ديني هم هميشه عزّت به اين معني به كار رفته است. يعني هم در آيات و روايات مراد همين غلبه و پيروزي است يا شكست‏ناپذيري. خوب وقتي كه گفته مي‏شود نقش ائمه در عزّتمندي مسلمانان چيست؟ يعني اين‏كه ائمه عليهم‏السلام چه نقشي دارند در اين جهت كه مردم شكست‏ناپذير باشند؟ خوب شكست؛ يك وقتي شكست نظامي است، يك مرتبه شكست فكري و فرهنگي است. اگر كه به اين نكته توجه كنيد كه انساني كه منطق ندارد، استدلال ندارد، بي‏حساب در هر مسأله كه وارد مي‏شود شكست مي‏خورد. نقش ائمه در عزّتمندي مردم يعني در اين كه چه كردند كه مردم عزّتمند باشند به اين معنا كه شكست‏ناپذير باشند و منطق مسلمانان در برابر هر منطقي غلبه بكند؟ اگر به اين معني باشد نمي‏شود بگوييم تنها نقش را، آنها داشتند و هيچ كس ديگر نقشي نداشت كه به مسلمانان عزّت ببخشد. تنها كسي كه به مردم استدلال ياد داد، منطق ياد داد، اهل‏بيت بودند. اين خيلي نكته جالبي است كه الآن در كتابهاي وهّابي‏ها خودشان اين را نوشتند. الآن مثلاً آقاي هيثمي يا حصيري ـ كه الآن خودش از هيئت كبارالعلماء استفتائات عربستان است و از جانشينان ـ ايشان در كتابش مي‏گويد كه: علي عليه‏السلام هميشه طرفدار بحث و استدلال بود و ابوبكر و عمر به شدت مخالف بودند با بحث و استدلال. يعني عمر و ابوبكر فقط حرف مي‏زدند، فتوا هم مي‏دادند؛ ولي اگر كسي مي‏گفت چرا؟ چرا هيچ وقت نداشتند. كسي كه استدلال نداشته باشد، هميشه شكست مي‏خورد. كسي كه هميشه دم از استدلال بزند، چنين انساني هميشه عزّت دارد. يعني غلبه فكري دارد.


علي عليه‏السلام هميشه اين طوري بود، ائمه عليهم‏السلام هميشه به مردم ياد مي‏دادند كه هرچه را ما مي‏گوييم دليلش را از ما بخواهيد. چه توي فقه باشد، چه توي استدلال باشد. پس اگر اهل بيت طرفدار بحث و منطق و استدلال بودند و يا مي‏بينيم امام باقر عليه‏السلام آن جوري كه در تفسير قمي آمده، لباس غير مسلمان مي‏پوشيد و به صورت ناشناس در مجالس يهود و نصارا شركت مي‏كرد و با آنها بحث مي‏كرد و آن‏ها مي‏گفتند: اين آقا كيه؟ اين آقاي ناشناس؟! گاهي از قوّت‏هاي استدلال مي‏گفتند: آقا! نكنه شما محمد باقر هستي؟ اين عزّتي كه ائمه به مردم دادند، اين بود كه منطق اسلام را بر استدلال‏هايي كه مسلمانان آوردند به مردم ياد دادند؛ اين بهترين عزّتي است كه ائمه به مردم دادند.


اگر كه عزّت را به معني غلبه يا شكست‏ناپذيري نظامي بدانيم، باز مي‏بينيم كه ائمه به خاطر آن شجاعتي كه داشتند يا تدبيري كه در كارهاي نظامي داشتند؛ مي‏بينيم كه در كارهاي نظامي، همان گونه كه شيخ انصاري در مكاسب مي‏فرمايد: عمر در فتح ايران يا در خيلي از جنگ‏ها و فتوحات، با حضرت امير عليه‏السلام مشورت مي‏كرد. پس اگر غلبه نظامي هم معني عزّت باشد، باز مي‏بينيم كه ائمه عليهم‏السلام مهم‏ترين بخش را داشتند.


به نظر بنده مي‏شود گستره عزّتمندي در ديدگاه اهل‏بيت را به آنجا بكشانيم كه حتي امام حسين عليه‏السلام در اين كه حج را ترك مي‏كند به دنبال اين معناست كه عبادت هم بايد يك عبادت عزيزانه‏اي باشد؛ همين، نه تنها غلبه نظامي بلكه غلبه فكري كه حضرت‏عالي بدان اشاره مي‏كنيد، در اين حركت امام حسين عليه‏السلام هم به نوعي نهفته است؛ يا حضرت امام قدس‏سره در آن اعلام برائتي كه مي‏كند، مي‏گويد: «حجّ بي‏برائت، حج نيست»، يعني عبادت هم بايد عبادت عزيزانه‏اي باشد.


سؤال ديگري را اگر اجازه بدهيد در بحث اولويت‏هاي تحقيقاتي در زندگي معصومين عليهم‏السلام مطرح كنم؛ اصلاً ما در اين چندين قرن و تاريخ هزار ساله داريم ائمه را اشتباه معرفي مي‏كنيم و هدف ائمه چيز ديگر بود؛ اگر به خود يك امام بگوييد: خودتان را معرفي كنيد، اين‏جوري معرفي نمي‏كند كه ما معرفي مي‏كنيم. ائمه در همه عرصه‏ها به دنبال ايجاد عرصه فرهنگي بودند. نقش اول را در عزّتمندي مسلمانان داشتند؛ حالا با توجه به مقدمه‏اي كه حضرت عالي اشاره كرديد امروز با توجه به شبهاتي كه مطرح مي‏شود، به نظر حضرت عالي كدام ويژگي‏هاي معصومين عليهم‏السلام لازم است مطرح بشود؟


ائمه مهم‏ترين ويژگي‏شان در مسأله توحيد عبادي است؛ اين، مهم‏ترين ويژگي ائمه است كه عرض خواهم كرد كه ائمه چه كردند. يعني ائمه آمدند كه به مردم توحيد عبادي بياموزند؛ اين، هدف اصلي ائمه بود و همان‏طور كه پيغمبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم يعني پيغمبراكرم اولين كارش اين بود كه «قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا».


لا اله الاّ اللّه نه به معني توحيد ذاتي است، نه توحيد صفاتي و نه توحيد افعالي. در حالي كه الآن كلّ كتاب‏هاي كلامي و فلسفي ما بحث توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي دارد. كتاب‏هاي اعتقادات و بينش ديني كه الآن وجود دارد، اين بحث است، بحث توحيد ذاتي. در حالي كه مي‏شود بگوييم كه بحث كردن در مورد توحيد صفاتي، ذاتي، افعالي، اينها به نوعي سر بي‏صاحب تراشيدن است. مثلاً شما مي‏بينيد مهم‏ترين نمونه شرك ذاتي كه در طول تاريخ در كتاب‏هاي ما مطرح شده، زرتشتيانند. در حالي كه زرتشتيان الآن خودشان را موحّد معرفي مي‏كنند. يعني آنهايي هم كه معتقد به يزدان و اهريمنند، بازهم شرك را قبول ندارند. اگر قرآن مسيحيان را مشرك معرفي مي‏كند، به عنوان شرك در عبادت است نه شرك در توحيد ذاتي و صفاتي و افعالي. پس اين، كاري كه ما در كتاب‏هاي اعتقادي داريم پيش مي‏رويم مسيري نيست كه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم شروع كرد. پيامبر شروعش چه بود؟ بحث توحيد عبادي: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا...» يعني معبودي جز الله نيست؛ نه اين كه خدايي جز اللّه نيست اين بحث عبادت و پرستش بود؛ اين حال پيغمبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم . قرآن كريم مي‏بينيد كه مي‏فرمايد كه «و لان سألتهم من خلق السموات والارض ليقولنّ اللّه»؛ اگر بگوييد خالق كيست؟ بگويند اللّه. يعني مشركان قريش كه ما آنها را با لفظ مشرك، كه زشت‏ترين واژه است در فرهنگ ديني ما كه مي‏خواهيم به يك آدمي نسبت بدهيم مي‏گوييم كه او مشرك است. مشركان اعتقاد به توحيد ذاتي دارند، آنچه كه نداشتند، توحيد عبادي بود. قرآن هم مي‏فرمايد: مشركان اعتقاد به توحيد ذاتي و صفاتي دارند. آنچه كه نداشتند، توحيد عبادي است. الآن هم كه توي دنيا مي‏بينيد مسيحيت وجود دارد، شرك در عبادت دارد يا مي‏بينيم مثلاً اديان شرقي كه غالباً مي‏پرستند مثل هندوايسم يا بودا يا كنفسيوس اينها مشكل‏شان هيچ كدام در توحيد ذاتي نيست تماماً مشكل‏شان در توحيد عبادي است.


پيغمبران و ائمه عليهم‏السلام تماماً آمدند براي اين. شايد 13 بار شبيه اين آيه در قرآن تكرار شده: «و لقد ارسلنا (موسي، صالح، هود، نوح) الي قومه ان اعبدوا اللّه». ما پيامبر را مي‏فرستاديم براي قومش ان اعبدوا اللّه يعني صحبت، سر«پرستش» بود.


پس پيغمبران همه آمدند براي توحيد عبادي؛ دوازده امام و حضرت زهرا عليها‏السلام اينها آمدند تا به مردم هم با عملشان توحيد عبادي را نشان بدهند هم با گفتار و منطق خودشان. متأسفانه در بين ماها اين كه هدف اصلي بوده كلاًّ فراموش شده، يعني در كتاب‏هاي اعتقادات نيامده، در كتاب‏هاي فقهي، احكام عبادات آمده اما اصل توحيد عبادي نيامده. ائمه خودشان شده‏اند اصل. يعني نوع سبك معرفي نمي‏گويد كه اين امام طريق و وسيله است براي توحيد عبادي، اين هرگز گفته نمي‏شود. كتابي كه نوشته مي‏شود در مورد معجزه امام است يا در مورد علم امام است، امام را با توسل و اينها معرفي مي‏كند يا ادله اثبات امامت؛ درحالي كه بايد امام را اين‏طوري معرفي كرد كه مهم‏ترين كسي است كه آمده است به مردم بگويد كه چگونه خدا را بپرستيد. اين، هدف اصلي ائمه بوده و ائمه را بايدبدين گونه معرفي كرد كه امامان ما خودشان چگونه عبادت مي‏كردند. توسلات ائمه به خداوند چگونه بود. امامان چگونه واسطه در خانه خدا مي‏آوردند يا نمي‏آوردند.


نذر نوعي عبادت است. در حالي كه نذر بين ما غالباً غلط گفته مي‏شود و غلط اجرا مي‏شود.


قرباني عبادت است در حالي كه ما در ذبح اشتباه فراوان داريم در ذبح نام و ياد خدا كمتر مورد توجه است.


قسم خودش نوعي عبادت است. طواف عبادت است، بعد توسل نوعي عبادت است. توي تمام اينها اين كه به مردم ياد بدهيم كه بگوييم: سر قبر امام رضا عليه‏السلام و حضرت معصومه عليها‏السلام كه مي‏آيي، امام رضا! مشكل من را حل كن. يا اين كه بگوييم: اي امام رضا! تو وجيه عنداللهي تو از خدا بخواه كه مشكل من اين‏گونه حل شود. توحيد عبادي اينجاها خودش را نشان مي‏دهد كه متأسفانه اين را ما رعايت نمي‏كنيم. من منكر اين نيستم كه فراوان است كارهايي كه خداوند متعال به عهده ائمه گذارده كه خود ائمه مدبّر آنها باشند و قرآن هم فرموده: «والمدبّرات امراً»والمدبّرات امراً در تحت تدبير الهي كارهايي را در اين نظام طبيعت به عهده آنهاست و آنها را بايد انجام بدهند. اما من در توسلم چگونه بايد بگويم؟ خود امام رضا عليه‏السلام اگر يك حاجتي داشت يك توسلي داشت چه جوري دعا مي‏خواند. آيا امام رضا عليه‏السلام اين گونه دعا مي‏خواند كه يا اميرالمؤمنين مشكل من اين است حل بكن يا مي‏گفت خدايا! تو را به عليّ بن ابيطالب مي‏خوانم چنين كن؟


اين هدف اصلي ائمه است و شايد اين حدود سيصد، چهار صد هزار روايتي كه از ائمه اطهار عليهم‏السلام به دستمان رسيده، مي‏خواسته اين هدف را بيان بكند كه اين كلاًّ فراموش شده و الآن اگر كه ما بخواهيم ائمه عليهم‏السلام را معرفي بكنيم، اگر بخواهيم دينمان را معرفي بكنيم؛ اين است كه تمام تأكيدات چهارده معصوم عليهم‏السلام را در محور توحيد عبادي گوشزد بكنيم به مردم. مي‏دانيم كه الآن فراوان وهّابي‏ها، سنّي‏ها خون شيعيان را مي‏ريزند تنها و تنها استدلالشان در اين است كه شيعيان، مشركند! و مرادشان هم شرك در توحيد عبادي است. خود آنها هم به نوع ديگري دچار همين مشكل شده‏اند ولي با قطع نظر از اتهام‏هاي وهابيان، براي اين كه خود آنها هم چه جور دچار مشكل شده‏اند يعني همان‏هايي كه مي‏گويند غير خدا را نخوانيد؛ خود آنها هم به نوع ديگر به شرك مبتلا شده‏اند چون آنها تصورشان اين است كه همه چيز در عرض خداست. اين هم يك نوع اشتباه است. اما به هرحال، فكر معصومين عليهم‏السلام در معرفي توحيد عبادي است. اگر ما مي‏خواهيم امروز ائمه عليهم‏السلام را معرفي بكنيم يا بگوييم بايسته پژوهش در معرفي ائمه عليهم‏السلام چيست؟ اولين نكته اين است كه ما بياييم نشان بدهيم كه ائمه عليهم‏السلام توسلاتشان چگونه بوده است و توسلات ما چگونه است. يك امام يا يك فرض كنيم صحابي خاص، يكي از آنهايي كه واقعاً نزديكان خاص ائمه عليهم‏السلام بودند، مثل اين نوّاب اربعه، هشام، محمد بن زراره، صفوان و... اين جور افراد در توسلاتشان چقدر يا اللّه يا علي! چقدر مي‏گفتند يا اللّه! چقدر مي‏گفتند يا عباس يا قمر بني‏هاشم! توسل به معصومين بسيار خوب است ولي اين نبايد غلبه بكند بر توسل به خود خدا كه الآن توي ماها دارد اين جوري مي‏شود!


در تأييد فرمايش حضرت‏عالي مرحوم آيت اللّه بافقي وقتي كه از راه‏هاي دور به كربلاي مي‏رود، يكي از شاگردانشان از ايشان سؤال مي‏كند كه امام زمان، شما را رساند؟ ايشان مي‏فرمايند كه بگو كه: خدا امام زمان را رساند. يكي از شاگردان با ارزش مرحوم آية اللّه بهاءالديني، ـ حقير خودم شخصاً از ايشان شنيدم ـ كه شخصي از ايشان سؤال كرد كه چرا صد مرتبه مي‏گوييم در نماز «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين»؟ ايشان فرمودند: به خاطر اين كه بدانيد همه كاره فقط وجود خداوند سبحان است. اين بينش توحيدي كه بين علماي سلف ما جا داشته، چرا امروز به حاشيه رانده شده؟ اگر اين را شما حضرت عالي تبيين كنيد متشكر مي‏شويم...


علتش شايد اين باشد كه مثلاً ما در حوزه الآن درس مي‏خوانيم به جرأت من مي‏توانم بگويم كه يك طلبه كه 10 سال در حوزه درس مي‏خواند در مورد توحيد ذاتي صدها صفحه مي‏خواند؛ شكيات نماز را صدها صفحه نماز مي‏خواند اما نه استاد، توحيد عبادي را توضيح مي‏دهد و نه روي منبرها نقطه تأكيد توحيد عبادي است؛ خوب طبيعي است كه در اين مسأله دچار اشتباه مي‏شويم. بعضي از بزرگان از باب شدت وضوح براي خودشان به اين مسأله نپرداختند. عده‏اي ديگر هم براي اين كه كاملاً بيگانه بودند و تصور من هم اين است كه بهترين راه معرفي ائمه عليهم‏السلام اين مسأله است. كه پيغمبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم چگونه نماز مي‏خواند؟ چگونه عبادت مي‏كرد؟ چگونه توسل داشت؟ من الآن هر وقت نذر دارم فرض كنيد مي‏گويم يك سفره نذر حضرت عباس، آيا پيغمبر هم سفره اين جوري نذر مي‏كرد؟ آيا اصحاب هم سفره اين جوري نذر حضرت عباس مي‏كردند. آنها مي‏گفتند اگر در نذر اسم غير خدا بيايد اصلاً باطل است؛ نذر بايد فقط و فقط بايد براي خدا باشد، ثوابش براي حضرت عباس. اگر گفتيد اين گوسفند نذر امام حسين كردم، باطل است در حالي كه در جامعه ما مي‏گويند كه نذر امام حسين. خود اهل‏بيت عليهم‏السلام نذرشان چگونه بود؟ قرباني‏شان چگونه بود؟ سفره انداختنشان چگونه بود؟ توسلاتشان چگونه بود؟ بايد سيره عملي آنها را در توحيد عبادي پياده كنيم و از نظر نظري بياييم گفتارشان را پياده كنيم. از همه مهم‏تر، صحيفه سجاديّه است. مخصوصاً در صحيفه علويه يا اين صحيفه سجاديه اوّل، دوم، سوم، چهارم، پنجم، البته در اول نيست. ولي در دوم و سوم چندتا دعا دارد مثل دعاي توسل، اينها خيلي به ما درس مي‏دهد كه هنگام توسل اين طور مي‏گوييم: يا وجيهاً عنداللّه اشفع لنا عنداللّه؛ به اين سبك دعا را بخوانيم يا مكررّ صلوات بفرستيم و خدا را به وجه و قرب و منزلت معصومين عليهم‏السلام قسم بدهيم. فكر مي‏كنم اين يكي از بهترين بايستگي‏ها و تحقيق براي معرفي ائمه عليهم‏السلام است.


براي معرفي اهل‏بيت عليهم‏السلام به اقشار مختلف فرهنگي، فرهيخته، قشري كه دوست دارد يك الگويي را انتخاب بكند؛ براي اينها چگونه معرفي كنيم مخصوصاً براي قشر جوان؟


من باز آن نكته را تكميل مي‏كنم و بعد پاسخ فرمايش شما را عرض مي‏كنم. عرض من اين بود كه اهل‏بيت عليهم‏السلام خودشان هدف نيستند، وسيله الي اللّه هستند. يعني اگر ما بخواهيم مثلاً عشق را در نظر بگيريم، آن عشق حقيقي فقط و فقط به خداست. عشق به اهل‏بيت، به نماز، عشق به قرآن، اينها عشق مجازي است. يعني عشق به عبادت، عشق به مسجد، عشق به اهل‏بيت عليهم‏السلام ،اينها عشق مجازي است. مجاز، مجوز يعني محلّ عبور است و رسيدن به حقيقت عشق ائمه عليهم‏السلام را ما معشوق حقيقي نمي‏دانيم خداي متعال هدف اصلي و حقيقي است. اگر به سراغ اهل‏بيت عليهم‏السلام مي‏رويم به عنوان اين كه اينها مجوزند يعني محلّ عبورند و عبور مي‏دهند كسي را كه به طرفشان مي‏رود به سوي خدا. خوب پس ائمه عليهم‏السلام مي‏شوند وسيله، «طريق الي اللّه» نتيجه اين است كه هيچ وقت هدف اصلي اين نيست كه مردم با علي عليه‏السلام آشنا بشوند، هدف اصلي خداست و آن دبيرستاني و دانشگاهي هم بايد با خدا آشنا بشود، هدايت هم خداست. اگر ما مي‏خواهيم اينها با اهل‏بيت عليهم‏السلام آشنا بشوند يعني اهل‏بيت عليهم‏السلام اينها را به خدا برسانند، اين هدف است. عرض كردم عشق مجازي هدف نيست، خودش تازه وسيله است براي رسيدن به كمال حقيقي و كمال مطلق كه خداوند است. اگر ائمه را ما بخواهيم معرفي كنيم هدف، معرفي خداست؛ ما مي‏گوييم خدا را از راه اهل‏بيت عليهم‏السلام بشناسيد مخصوصاً با توجه به اين نكته كه پيغمبر اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم در شب معراج دو ركعت نماز خواند؛ در ركعت اول سوره توحيد خواند و در ركعت دوم سوره قدر. اما در رساله به ما مي‏گويند در ركعت اول قدر بخوانيد در ركعت دوم توحيد. يعني پيغمبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم خدا را مي‏شناسد نه از راه اهل‏بيت، او خودش بهترين خداشناس است اما من كه خداشناس نيستم به من مي‏گويند كه ركعت اول سوره قدر بخوان و ركعت دوم سوره توحيد؛ يعني از راه اهل‏بيت عليهم‏السلام خدا را بشناس. چون سوره قدر سوره اهل‏بيت است. پس ائمه عليهم‏السلام اگر هدف نيستند و هدف، خداست؛ من مي‏خواهم به يك جوان دبيرستاني يا دانشگاهي بگويم خدا را از راه اهل‏بيت، بشناس؛ ما بايد آينه دست دانش‏آموز بدهيم، آينه‏اي كه آينه تمام نماي خداست. خوب بنابراين ما اگر مي‏خواهيم اين جور هدفي را تأمين بكنيم نبايد ائمه را با معجزات معرفي كنيم؛ اين معرفي درست امام نيست. يكي از بزرگان فرموده بود كه: افتخار من آن است كه كتاب مدينة‏المعاجز را ندارم. چون اين كتاب مي‏خواهد ائمه عليهم‏السلام را چپ و راست با معجزه معرفي بكند. معجزه، نوعي ابزار قدرت است و ائمه عليهم‏السلام از چنين چيزي پرهيز دارند! افتخار اين بايد باشد كه انسان كتاب بصائرالدرجات را دست بگيرد و اين جوري ائمه عليهم‏السلام را معرفي كند كه بگوييم: اينها سخنان ابوبكر و عمر در معرفي خدا و اين هم سخنان علي عليه‏السلام در معرفي خدا، اين معرفي اميرالمؤمنين است. يك وقت كسي مي‏خواهد بيايد و بگويد كه من كي‏ام. كارتش را نشان مي‏دهد و مدركش را نشان مي‏دهد و مي‏گويد كه ببينيد كه آقا ببينيد كه من مدرك دكتري دارم. يك وقت نه كسي مي‏بيني به كسي نشان نداده اما وقتي لب باز مي‏كند يك حرفهايي مي‏زند كه پيداست اين عالم است. اهل‏بيت عليهم‏السلام را بايد اين‏جوري معرفي كرد. يعني بدون اين كه بخواهيم معجزه بيان كنيم و يا بخواهيم علم ائمه عليهم‏السلام را بيان كنيم اين طوري بگوييم علي عليه‏السلام وقتي مي‏خواهد خدا را معرفي كند، مي‏گويد كه: «داخلٌ في‏الاشياء لا بالممازجة خارج عن الاشياء لا بالمباينه»؛ خدا با همه چيز است داخل در هيچ چيزي هم نيست. خدا با هيچ چيزي نيست، از هيچ چيزي هم جدا نيست. خدا از رگ دل هم به همه نزديك‏تر است. اين را غلط معني مي‏كنند رگ گردن. «نحن اقرب اليه من حبل الوريد»؛ وريد يعني رگ دل. يعني‏چه؟ چگونه خدا از رگ دل نزديك‏تر است؟ چه جوري مي‏شود اين را تبيينش كرد؟ اين را ائمه عليهم‏السلام بيان كردند. وقتي مي‏رويم سراغ احمد حنبل يا ابوحنيفه و ديگران، مي‏بينيم مي‏گويند سؤال كردنش كفر است. خوب اين يعني وقتي نمي‏تواند جواب بدهد، مي‏گويد اگر سؤال هم بكنيد كافر مي‏شويد. ائمه ما مي‏گويند كه همين چيزها را از ما بپرسيد تا توضيح بدهيم. آن آقا مهم‏ترين حرفش اين است كه خواصّ بادمجان چيست؟ بادمجان بخوريد چه چيزي گيرتان مي‏آيد. اين آقا حرفش اين است كه عرش خدا چگونه است و لوح و قلم چگونه است؛ يا خود حرف نشان مي‏دهد افكار طرف را. اگر مي‏خواهيم ائمه عليهم‏السلام را معرفي كنيم اين‏طوري اگر بياييم معرفي كنيم به نسل جوان، بدون اين كه بخواهيم ائمه عليهم‏السلام را با معجزات، كرامت‏ها يا آن صدقاتي كه بعضي، از ائمه عليهم‏السلام با صدقات يا با آن فضيلت‏ها و صفحات اخلاقي معرفي مي‏كنند كه او چه بسا نمونه‏اش را در داستان ويكتورهوگو هم مي‏خواند؛ ويكتورهوگو مي‏گويد فرض كنيد كه وقتي آن كشيش، آن دزد را آورد توي خانه‏اش، دزد وقتي شمعدان را دزديد صاحب‏خانه مي‏دانست كه اين دزد شمعدان را دزديده است ولي به روي او نياورد و بدرقه كرد دزد را تا دزد رفت. آن دانش‏آموز ممكن است اين چيزها را هم خوانده باشد و چه بسا بگويد او براي من الگو است. اما اگر كه بگوييد كه اين مهم‏ترين ارزش است كه به صورت قطعي من مي‏گويم اگر 2000 تا دين در دنيا وجود دارد، تمام اديان بالاترين ارزش برايشان اين است كه چه كسي بهتر از همه خدا را معرفي مي‏كند؛ اگر من خواستم يك كسي، غير مسلماني را مسلمانش كنم به جاي اين كه دليل‏هاي حقانيت اسلام را بيان بكنم يا اشكال‏هايي كه به آن دين است، بيان كنم اين جوري بيان مي‏كنم و بگويم كه پيامبر من، امام من، خدا را اين جوري معرفي كرد. يكي از خطبه‏هاي توحيدي نهج البلاغه را بيان كنم. شما بياييد بگوييد خدا را چگونه معرفي مي‏كنيد؛ ببينيم چه كسي خدا را بهتر معرفي مي‏كند. مثل اين كه من بگويم: اين مدرك دكتراي من و آن آقا هم بگويد: اين هم مدرك دكتراي من. اينجا نمي‏شود حق را تشخيص داد. اگر من بگويم: حضرت علي عليه‏السلام بهترين آدم بود، يك سنّي هم مي‏گويد: عمر بهترين آدم بود. يك مسيحي مي‏گويد: مسيح بهترين آدم بود. يك بودايي هم مي‏گويد: بودا بهترين آدم بود. اينها همه مي‏شود ادعا. خوب بدين وسيله نمي‏شود اثبات كرد. حالا اگر بگوييم كه علي عليه‏السلام اين جوري خدا را معرفي كرده، حالا بودا چه جوري خدا را معرفي كرده يا عمر چه جوري معرفي كرده يا عيسي عليه‏السلام چه جوري معرفي كرده؟ آن موقع معلوم مي‏شود كه چه كسي نماينده خداست.


آيا از فرمايش حضرت عالي، احساس مي‏شود كه گام اول ترويج بينش توحيدي است و تا وقتي قرآن از مهجوريت در نظام آموزشي ما خارج نشود، همين مشكل را خواهيم داشت؛


آقاي ملكي تبريزي كه مي‏بينيد تكيه كلامش اين بود: الّلهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد، بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. يعني تمام كلمات ايشان اول صلوات براهل‏بيت عليهم‏السلام به عنوان يك مجري اتصال و بعد بسم اللّه الرحمن الرحيم. ايشان مي‏فرمودند كه معناي واقعي ايّاك نعبد و ايّاك نستعين توحيد را فقط در وجود اهل بيت عليهم‏السلام مصداق دارد بقيه ما مشكل داريم؛ در زبان، موحّديم ولي در اعمالمان همه مشركيم.


بعضي‏ها معتقدند ما دوتا عاشورا داريم؛ يك عاشورايي در مرو داريم يكي عاشورايي در كربلا. عاشوراي كربلا وجود مقدس امام حسين عليه‏السلام شهيد در راه عدل شد، ولي وجود مقدس امام رضا عليه‏السلام شهادتش در راه احياي توحيد بود. يعني در آن مقطع زماني كه حضرت بودند، نحله‏هاي فكري طوري بود كه مي‏خواستند توحيد را از جامعه بزدايند. به هرحال هرگاه صحبت از توحيد است، عدل هم در كنارش باشد و اگر مي‏بينيد اين چنين فرهنگ‏شان در عصر و زمان خودشان و به اصطلاح ترويج پيدا كرد، اين، به خاطر اين بود كه آنها خواستار عدالت اجتماعي هم بودند.


روي اين مقوله، عدل در كنار توحيد هم اگر مطلبي را بفرماييد متشكر مي‏شويم.


به نظر من اولاً عدل در آيات شريفه و روايات به عنوان صفت فعل خداوند به كار رفته نه به عنوان صفت ذات. حديث مي‏فرمايد «بالعدل قامت السماوات والارض»؛ عدل صفت چيه؟ آسمان و زمين و قيام، اينها صفت فعل خداست. عدل صفت فعل خدا واقع شده و در قرآن هم عدل را صفت فعل خدا قرار داده است. قرآن مي‏فرمايد: «و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً»؛ كلمه يعني چه؟ فعل خدا. «عيسي... و كلمته القاها الي مريم». پس عدل را صفت چي قرار داده، كلمه خدا كه كلمه هم مي‏شود فعل خدا در حالي كه ما در زبان خودمان عدل را صفت ذات مقدس قرار مي‏دهيم. آن كه صفت ذات مقدس است، دوبار در قرآن آمده: «قائماً بالقسط»و قسط را مي‏گويند دقيق‏تر است از عدل، در فرهنگ ديني ما اين است. در منابع شيعي ما اين جور چيزي نيست. در منابع اهل سنت وجود دارد كه پيش از اسلام، يك گرايش‏هاي جبرگرايانه بسيار بسيار ضعيف بوده، اولين كسي كه در تاريخ اسلام جبر را ترويج كرده، معاويه بود و معاويه مروّج اعتقاد به جبر بود و اين كه خدا عادل نيست خدا هركاري را مي‏كند، چه عدل باشد چه ظلم باشد، شما بايد تسليم باشيد. پس از معاويه تمامي خلفاي بني‏اميه مروّج اعتقاد به جبر بودند تا بعد هم خلفاي بني‏عباس هم خودشان نوساناتي داشتند. يك مدت طرفدار اشاعره بودند؛ يك مدت طرفدار جبر؛ يك مدت طرفدار معتزله بودند و طرفدار عدل. ائمه عليهم‏السلام در اين وسط هميشه مروّج فكر عدل بودند و معتزله از ائمه اطهار عليهم‏السلام مسأله عدل را فرا گرفتند. معمولاً هركسي كه طرفدار عقل باشد، طرفدار عدل است و هركسي كه طرفدار عقل نباشد، طرفدار جبر مي‏شود و نتيجه‏اش اين است كه نسبت ظلم به خداي متعال نعوذ باللّه مي‏دهد. معتزله از اين جهت گرايش به ائمه عليهم‏السلام داشتند. هرچند از نظر ما، معتزله فاصله‏شان بيش از فاصله اشاعره از ائمه عليهم‏السلام است. اما به هرحال در اين مسأله اينها تابع ائمه عليهم‏السلام شدند و ائمه آن قدر طرفدار عدل بودند و در آن مسائلي كه مربوط به خداست، حقوق انسان را مطرح مي‏كردند. خيلي عجيب است وقتي كه در فقه اهل سنت به سخنان صحابه و سنيان و امامان سني‏ها مي‏رسيم، بحث حكم شرع درباره حيوان مطرح مي‏شود؛ مثلاً بر صورت حيوان نبايد شلاق زد، حيوان را نبايد گرسنه گذاشت. اينها به عنوان حكم شرع است اما در فقه شيعه كه وارد مي‏شويد، اينها به عنوان حقّند و نه عنوان حكم. فقه شيعه مي‏گويد: يكي از حقوق حيوان آن است كه توي صورتش نزنيد، گرسنه‏اش نگذاريد. اين نشان مي‏دهد كه چه كسي طرفدار عدل است و چه كسي طرفدار ظلم. يعني يك نفر كسي كه طرفدار جبر باشد براي حيوان حقّي قائل نيست. خدا گفته توي صورتش نزن، نمي‏زنم نه اين كه حيوان حق داشته باشد. اما كسي كه شيعه باشد، مي‏گويد كه شما يكي از حقوقتان به گردن من اين است كه اگر لباس من كثيف باشد، من به شما ظلم كرده‏ام. اگر من پهلوي شما نشستم و خيلي حرفهاي بي‏ادبانه زدم، به شما ظلم كردم. من در ظرف خودم مي‏خواهم غذا بخورم، فرض كنيد كه همه چيز را قاطي كردم به هم مثلاً با يك حالت زشتي كه اگر ديگران نگاه بكنند حالشان به هم بخورد، من به حقوق شما تعدي كردم.يكي از حقوق شما به گردن من است كه وقتي در حضور شما مي‏نشينم، شانه بكنم، موي سرم مرتب باشد، لباسم مرتب باشد و امثال اين. اينها را به عنوان حق قرار مي‏دهد. اين نشان مي‏دهد كه فقه شيعه چقدر براي مثلاً مردم و حتي براي غير انسان‏ها حق قائل است. خوب، كلّ فقه شيعه براساس مسأله حسن و قبح و مصلحت و مفسده و ثواب و عقاب و استحقاق ثواب و عقاب و تفضل ثواب و عقاب است كه تمام اين مسائل بر مسأله عدل مي‏چرخد؛ در حالي كه در بين اهل سنت هرگز اين چنين مسائل وجود ندارد. و ائمه عليهم‏السلام در عمل خودشان ترويج مي‏كردند كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام مي‏فرمايد: كه اگر خلخالي را از پاي زن يهودي دربياورند اگر انسان دق كند، جا دارد. بله اين فقه شيعه و عدالت گرايي شيعه است كه ما بايد از حقوق يك يهودي دفاع بكنيم. در هيچ شرايطي دين ما اجازه نمي‏دهد به يك يهودي ظلم شود. حتي مسلمان حق ندارد به يهودي ظلم بكند.


گام دوم معرفي اهل‏بيت عليهم‏السلام عرضه كردن سيره است. اين هم در يك جمع بندي از كلام حضرت عالي. به عنوان آخرين سؤال در رابطه با معرفي اهل‏بيت عليهم‏السلام در حوزه مسلمان‏ها و مؤمنان نحوه سخنان حضرت عالي در اين حوزه مي‏گشت، سؤالي كه در اينجا مطرح است در حوزه غير مسلمان‏ها، حالا با توجه به اين كه ابزار ارتباطات بسيار گسترده شده و كلام را به راحتي مي‏توان به اقصي نقاط جهان رساند، اهل‏بيت عليهم‏السلام را چگونه مي‏توانيم معرفي كنيم؟ متأسفانه يك مسابقه‏اي در اين بيراهه‏روي وجود دارد كه مثلاً ما وقتي مي‏خواهيم اهل‏بيت عليهم‏السلام را معرفي كنيم برمي‏داريم 110 جلد كتاب را در اينترنت مي‏بريم؛ بحارالانواري كه هرجور مي‏شود از آن استفاده كرد. كتابي كه مثلاً سلمان رشدي مي‏نويسد، خوب، ريشه‏اش بر مي‏گردد به آن افسانه غرانيق و آن مسائلي كه خميرمايه‏اش در برخي متون اهل سنّت است، آيا اين فكر يك فكر درستي است كه مي‏خواهيم اهل‏بيت عليهم‏السلام را معرفي بكنيم بياييم اين گونه استفاده بكنيم، يا روش خاصّي را حضرت عالي پيشنهاد مي‏كنيد.


من اوّل يك تعليقه به سؤال شما عرض بكنم، بعد جواب مي‏دهم. تعليقه اين است كه در اين كتاب سلمان رشدي براساس افسانه غرانيق است كه در كتابهاي اهل سنت است، در كتاب‏هاي شيعه نيست. ما يك وقت مي‏خواهيم اهل‏بيت عليهم‏السلام را طوري معرفي مي‏كنيم كه مردم فقط، محبّت و مؤدّت اهل‏بيت عليهم‏السلام داشته باشند. در حالي كه الآن در مصر خوب، الآن عموم مردم كسي آنجا شيعه نيست و اصلاً شيعه بودن جرم است؛ در حالي كه سني‏ها مي‏گويند: ايراني‏ها محبتشان به اهل‏بيت عليهم‏السلام اين است كه اسم‏شان را مي‏گذارند حسن، حسين، فاطمه و... در حالي كه ما اسم يك بچه را مي‏گذاريم حسنين. پس يعني محبّت ما بيشتر است. ما هميشه براي امام حسين عليهم‏السلام عزاداري مي‏كنيم و براي اهل‏بيت عليهم‏السلام در ايام عزا، اما قبر زينب عليها‏السلام كه در قاهره است، نه در سوريه و همين طور، مقام رأس الحسين كه در قاهره است، در طول يك سال، يعني 365 روز، هر شب آنجا عزاداري است و سينه‏زني. هر شب در اين 365 روز، بدون استثناء آنهايي كه دارند آنجا عزاداري مي‏كنند، سنّي‏اند. علاقه به اهل‏بيت عليهم‏السلام اين‏قدر زياد دارند. مثلاً قبر سيّده نفسيه، از اولاد امام مجتبي عليه‏السلام است كه در قاهره است، چقدر كرامت و معجزه از اين قبر زياد نقل شده، در كتاب‏هاي اهل سنت و حتي وهابي‏ها. پس ببينيد كه اگر بخواهم كاري بكنم كه مردم محبت به اهل‏بيت عليهم‏السلام داشته باشند، سنّي‏ها مي‏گويند: مگر ما محبت به اهل‏بيت عليهم‏السلام نداريم؟ آنها هم دارند. آيه قرآن را كسي نمي‏تواند كه انكار كند. ملاك شيعه و سني در اين نيست كه شيعه به اهل‏بيت عليهم‏السلام محبت دارد و سني‏ندارد. چه بسا بيشتر از شيعه محبّت دارند. ملاك را بايد در جاي ديگر جست و جو كرد. وقتي من مي‏خواهم به يك سنّي اهل‏بيت عليهم‏السلام را معرفي كنم، بايد طوري معرفي كنيم كه نمونه‏اش را اشاره مي‏كنم. اين نمونه را من خودم ديدم. آن زماني كه يمن در دست كمونيست‏ها بود. كمونيست‏ها در يمن حكومت مي‏كردند، يكي از كمونيست‏هاي يمن به من مي‏گفت: مثل قرآن مي‏شود آورد ولي مثل صحيفه سجاديه نمي‏شود آورد. اين خودش كمونيست بود كه اين جوري مي‏گفت. نصف اول حرفش را مي‏دانيم دروغ است. مثل قرآن را نمي‏شود آورد. اگر مي‏شد، خود كمونيست‏ها مي‏آوردند. اما اين يك واقعيتي را بيان مي‏كند كه يك كمونيست مي‏گفت: نمي‏شود مثل صحيفه سجاديه آورد.


اگر مي‏خواهيم اهل‏بيت عليهم‏السلام را معرفي كنيم، بايد اين‏جور معرفي كنيم يك آقا آمد، يكي از دعاهاي صحيفه را به زبان ايتاليايي ترجمه كرد و فرستاد به واتيكان. پاپ بخشنامه صادر كرد به كلّ كليساهاي دنيا كه مي‏توانيد روز يك شنبه اين دعا را به جاي سرودهاي مسيحيت بخوانيد. خوب، دعاي امام سجاد عليه‏السلام ، يعني بهترين راه معرفي اهل‏بيت عليهم‏السلام . ما در اين زمينه قدري ضعيفيم، به مردم مي‏گوييم كه سينه بزنيد. اما طلبه‏هايمان نمي‏دانند كه ما الآن چند تا صحيفه سجاديّه داريم؛ كمتر طلبه‏اي است كه بداند ما 9 تا صحيفه سجاديّه داريم كه دعاهاي هركدام متفاوت است. تعداد دعاهاي امام سجاد عليه‏السلام چند تاست؟ بعيد مي‏دانم، طلبه‏اي را پيدا كنيد كه بداند. اما بلد است كه تاريخ شهادت امام كي است؟ و آن موقع چه روضه‏اي را بايد بخواند. يعني آن، راه معرفي ائمه عليهم‏السلام نيست. راه معرفي اهل‏بيت عليهم‏السلام اين است كه اين جوري كه پاپ مي‏آيد بخشنامه صادر مي‏كند دعاي امام سجاد عليه‏السلام را به كلّ دنيا، اين بهترين راه معرفي اهل‏بيت عليهم‏السلام است.


حياتِ الگويي امام حسين


وقتي خداوند، براي هدايت بشر، «راهنما» فرستاد و براي تعيين راه و پيمودن مسير، «حجّت» قرار داد، همه ابعاد را در نظر داشت.


الگوهاي مكتبي، الگوي همه جانبه امت براي راهيابي به كمال و خودسازي و بندگي‏اند. حسين بن علي عليه‏السلام نيز يكي از اين اسوه‏هاي كامل و الگوهاي همه جانبه است و آنچه از حضرتش بايد آموخت، نه تنها درس حماسه و جهاد و ظلم ستيزي، كه درس عبوديت و سخاوت و جوانمردي و ارزش گرايي و تهجّد و انس با قرآن و تكريم انسان است.


اينك، نگاهي به بخشي از ابعاد الگويي سالار شهيدان داريم، تا روشن گردد كه شخصيت وي به بُعد شورآفرين و حماسي عاشورا و انگيزه آفريني جهاد در كربلا خلاصه نمي‏شود. امروز، اگر آن باده جانبخش در ساغر دلمان نيست، مي‏توان و بايد از چشمه فيض ديگري شور و حال گرفت و «سيره حسيني» را چراغ راه قرار داد.


در عصر بازسازي ايماني و فرهنگي، توجه به ابعاد الگويي امام حسين عليه‏السلام ضروري است. آن حضرت، تنها در كربلا اسوه ما نيست؛ الگو بودنش تنها در زمينه حماسه و خون و شهادت هم نيست؛ حتّي در كربلا هم، فقط كربلاي حماسه و جهاد نبود و اوج صحنه‏هاي آن روز جاويدان هم، تنها شهادت امام و يارانش نبود.


1. نماز، اوج بندگي


سالارما، حسين بن علي عليهما‏السلام ، شب عاشورا براي انس با خدا و تهجّد و تلاوت قرآن و نماز، از دشمن مهلت گرفت. در گرماگرم نبرد عاشورا نيز، هنگام ظهر به نماز ايستاد تا به ما بياموزد كه جان بر سردين و خداجويي نهاده است. سعيد بن عبداللّه حنفي، در آن لحظه، در برابر امام همچون سپر حفاظتي مي‏ايستد، تا حسين بن علي عليهما‏السلام ، آخرين نمازش را بخواند و با 13 تير كه بر پيكرش مي‏نشيند، به شهادت مي‏رسد.1


ابوثمامه صائدي نيز ـ كه خودش شهيد نماز است ـ در روز عاشورا، فرا رسيدن هنگام نماز را يادآور مي‏شود. امام حسين عليه‏السلام دعايش مي‏كند كه خدا از نمازگزارانِ ذاكر قرارش دهد.2


اين كه در زيارت‏هاي حسين بن علي عليه‏السلام ، او را اقامه كننده نماز خطاب مي‏كنيم «اشهد انّك قد اَقَمْتَ الصلّوة...»3 جلوه ديگري از اهميت نماز را در زندگي و شهادت آن پيشواي معنويت و عبوديت نشان مي‏دهد.


2. رضا، اوج ايمان


كمال بندگي در «رضا» به رضاي الهي و فرمان اوست. حسين بن علي عليه‏السلام در حركت به سوي كربلا، اظهار اميدواري كرد كه آنچه را خداوند برايش اراده كرده باشد، «خير» باشد، چه با فتح، چه با شهادت «ارجو ان يكونَ خيراً ما اراد اللّه بنا، قُتِلْنا ام ظفرنا»

4. در قتلگاه نيز جملات زيباي «الهي رضيً برضاءك و تسليماً لامرك» كه بر زبان او جاري شد، نشانه خلوص در بندگي و رضا به قضاي خدا و رنگ خدايي داشتن جهاد و شهادت اوست.


ددنسپ ن‏ارجه ي‏كي و ل‏صو ي‏كي ددنسپ ن‏امرد ي‏كي و درد ي‏كي


ددنسپ ن‏اناج ار ه‏چنآ م‏دنسپ ن‏ارجه و ل‏صو و درد و ن‏امرد زا ن‏م


و جانان سيدالشهداء، خدا بود كه عشق الهي در سراسر وجود حضرت، سريان و جريان داشت و «مقام رضا» مرتبه برتر ايمان او به شمار مي‏رفت. خود آن حضرت بارها مي‏فرمود:


«رضا اللّهِ رضانا اهل البيت5؛ رضايت ما خاندان، تابع رضاي الهي است.»


3. صبر و مقاومت


سيدالشهداء الگوي صبر و شكيبايي در برابر مصيبت‏ها، مشكلات زندگي، زخم شمشير، داغ عزيزان و شهادت فرزندان است.


امام حسين عليه‏السلام در آغاز حركت خويش به سوي كربلا، بر صبر تكيه كرد و ياراني را لايق همراهي خويش مي‏دانست كه بر تيزي شمشير و ضربت نيزه‏ها مقاوم باشند. «فمن كان منكم يصبر علي حدّ السيف و طعن الاسنّة فَليَقُم مَعنا»6


در روز عاشورا نيز در خطبه‏اي كه با اين جملات آغاز مي‏شود «صبراً بني‏الكرام...»7 ياران خويش را بر رنج جهاد و زخم شمشير به صبوري فرا خواند، تا از تنگناي دنيا به وسعت آخرت و از دشواري‏هاي دنيا به نعمت و راحت بهشت برسند و مرگ را همچون «پل عبور» بدانند.


هنگام خروج از مكه نيز در ضمن خطابه‏اي فرمود: «نصبر علي بلائه و يُوَفّينا اُجورَ الصّابرين»8


و صبر بر بلا را مقدمه رسيدن به «اجر صابران» دانست كه خداوند عطا خواهد كرد.


روز عاشورا، فرزندش علي اكبر را هم با جمله «يا بُنيَّ اصبر قليلاً» دعوت به صبوري كرد و خواهر خويش را در آن روز سرخ، به «صبر» توصيه كرد.


صبر و مقاومتي كه ملت ما از حسين بن علي عليهما‏السلام و حضرت زينب عليها‏السلام آموختند، آنان را در سال‏هاي دفاع مقدس و جبهه‏هاي نبرد و صحنه‏هاي انقلاب، رويين تن ساخت و به آزادگان عزيز در سال‏هاي سخت اسارت، قدرت تحمّل بخشيد.


4. كرامت و بزرگواري


آقايي و بزرگواري امام حسين عليه‏السلام زبانزد بود. سال‏هايي كه در مدينه مي‏زيست و در دوران پدر بزرگوارش، آنچه از دست كريمش مي‏جوشيد، سخاوت و جود نسبت به سائلان و نيازمندان بود.


به روايت حضرت سجاد عليه‏السلام ، امام حسين عليه‏السلام بار غذا و آذوقه به دوش مي‏كشيد و به خانه يتيمان و فقيران و بيوه زنان نيازمند مي‏برد. از اين رو، بر شانه‏هاي آن حضرت جاي آن مانده بود.9


پس، رسيدگي به محرومان و سركشي به مستضعفان را هم بايد از حسين عليه‏السلام آموخت. وي روزي بر عدّه‏اي بينوا گذشت كه سفره‏اي گسترده و روي زمين نشسته، نان خشك مي‏خوردند. پسر پيامبر را به آن طعام دعوت كردند. حضرت از اسب فرود آمد و نزد آنان نشست و از غذايشان خورد، سپس آنان را به خانه خود دعوت كرد و از آنان پذيرايي نمود.


شيوه كريمانه وي، شهرت آفاق بود. وقتي سائلي به درخانه امام آمد و در زد، اشعاري با اين مضمون مي‏خواند كه:


هركس امروز به تو اميدوار باشد، ناكام و نوميد نمي‏گردد و هركس حلقه در خانه تو را بكوبد، دست خالي بر نمي‏گردد. تو، سرچشمه جود و سخاوتي و پدرت، كشنده فاسقانِ تبهكار بود. «لم يَخَبِ الآن مَن رجاك...»10


مگر نه اين است كه نوع دوستي، گرايش به مساكين، تواضع و مردمي زيستن و عاطفه انساني داشتن را هم بايد از الگويي چون حسين بن علي عليه‏السلام آموخت؟ رفع نياز دوستان و همفكران و همسنگران، در رفتار آن حضرت جلوه‏گر است و در اين ميدان هم بايد از او پيروي و به او تأسّي كرد.


5. كار فرهنگي و آموزشي


در نقل‏هاي تاريخي آمده است كه وقتي معلّم يكي از فرزندانش به او سوره حمد را آموخت، هزار دينار جايزه به معلّم داد و به او خلعت و لباس بخشيد و دهانش را پر از گوهر ساخت. وقتي بعضي سبب اين همه بخشش را پرسيدند، فرمود: اين‏ها كجا برابر چيزي است كه او به فرزندم داده است؟ (يعني آموزش قرآن و سوره حمد)


آن حضرت در ارزش‏گذاري به تعليم و تربيت و تشويق معلّم و مربّي فرزندان خويش و ارج نهادن به جايگاه تعليم و تربيت نيز، الگوي ماست و بايد از او بياموزيم كه به بُعد فرهنگي و تربيتي كودكان‏مان بها بدهيم و در اين زمينه، وقت و پول هزينه كنيم.


6. روحيه عرفاني


يك بُعدي بودن، نقصاني براي انسان است. پيشوايان ديني ما در همه ابعاد، صاحب كمال بوده‏اند و در شيعيان خود نيز اين را مي‏پسنديدند.


خوف از خدا، چشمانِ اشكبار، حالتِ نجوا و نيايش، زبانِ ستايشگر خدا، زندگيِ سراسر شكر نسبت به نعم الهي، نمازهاي با حال و ركعات بسيار در شبانه روز، بارها سفر پياده به حجّ خانه خدا رفتن، حضور مكرّر بر سر مزار مادر بزرگش حضرت خديجه عليها‏السلام و گريستن و دعا كردن براي او، نيايش ژرف و عاشقانه‏اش در پاي «جبل الرحمه» و دعاي وي در روز عرفه ـ كه از زيباترين و غني‏ترين متون نيايشي عارفانه است ـ همه و همه، خبر از روح بلند عرفاني آن حضرت دارد.


پس، از اين بُعد حيات وي و توجّه به خدا و نيايش‏هاي شبانه و دعاهاي متضرّعانه سيدالشهداء نيز بايد الگو گرفت و بخشي از فرصت‏هاي روز و شب را به خلوت با خدا پرداخت. اگر در زندگي يك دوستدار و پيرو، اين جنبه مشهود نباشد، در تأسّي به آن اسوه معنويت و نيايش، كوتاهي كرده است.


7. عشق به خدا


از برجسته‏ترين جنبه‏هاي شخصيت سيدالشهداء، محبت پروردگار و دلدادگي او به خداوند و امر و رضاي اوست.


اين كه نسبت به حادثه عاشورا و آمادگي براي شهادت‏طلبي و پذيرش تبعات و پيامدهاي آن و راضي شدن به يتيمي فرزندان و اسارت اهل‏بيت، از زبان حضرتش چنين نقل شده است:


وَ اَيْتَمْتُ العِيالَ لِكَيْ اَراكا تركتُ الخلقَ طُرّاً في هَواكا


نشانه خدا دوستي و عشق به معبود و فنا در «حبّ الهي» است.


اين كه نقل شده است: هرچه امام حسين عليه‏السلام به لحظه شهادت نزديك‏تر مي‏شد، چهره‏اش برافروخته‏تر و شكفته‏تر مي‏گشت؛ تعبير ديگري از عشق الهي اوست كه تبديل هجران به وصال را مي‏ديد و به وجد مي‏آمد.


عمّان ساماني در مثنوي بلند «گنجينة الاسرار» خويش، به رفتار و حالات حسين بن علي عليهما‏السلام از ديد عرفاني و عشق نگريسته و امام را سرمست از شراب شوق و عشق الهي مي‏بيند كه پياپي جام محبت و بلاي بيشتري مي‏خواهد، و او را موجي برخاسته از دريا مي‏داند كه محو حقيقت خداست و مي‏خواهد باز به همان دريا بپيوندد و در اين راه، از هرچه جز «او»ست، دست مي‏شويد و «خود» را قرباني مي‏كند. وي در اين ترسيم عاشقانه، سراسر عاشورا و صحنه‏هاي رزم فرزندان و ياران را جلوه‏اي از آن «جذبه الهي» و عشقِ برتر مي‏شناسد و شهادت هركدام از ياران را همچون «هديه» به درگاه دوست توصيف مي‏كند، تا رضاي محبوب تأمين شود و به بزم قرب، بار يابد.


چنين روحيه‏اي و عشقي، بي‏شك در حسين دوستان صادق نيز يافت مي‏شود، چرا كه الگويشان چنين حسيني است كه در دل، جز محبّت الهي را راه نداده است.


8. ذكر خدا


گوهر ياد خداوند، موهبتي عرشي است كه در هر دل كه جاي گيرد و بر هرزبان كه جاري شود، آن دل و زبان را نفيس مي‏سازد، چه ذكر قلبي باشد، چه ذكر زباني.


حسين بن علي عليهما‏السلام بنده ذاكر خدا بود، پيوسته حمد و ثناي الهي برزبانش و سپاس نعمت‏ها در قلبش. و در راحت و رنج و سرّاء وضرّاء، ياد خدا آرام بخش جانش بود و بر او تكيه داشت و هيچ صحنه تلخ و غمباري نبود، جز آن كه داروي «ياد خدا» آرامَش مي‏كرد.


تنها در صبح عاشورا نبود كه با گفتنِ «اللّهم انت ثِقَتي في كلِّ كَربٍ»، به ياد خدا بودن را ابراز مي‏كرد و تنها در حملات حماسي روز عاشورايش نبود كه با تكرار جمله «لاحول ولا قوّة الاّ باللّه»11؛ ارتباط قلبي خود را با معبود، بر زبان مي‏آورد، بلكه همواره گوياي «اللّه اكبر» بود و ذكر «الحمدللّه علي كلّ حالٍ» و ياد خدا ورد زبانش بود و «استرجاع» را ـ كه يكي از شاخص‏هاي ذكر حقيقي، بخصوص در هنگام مصائب و ناگواري‏هاست ـ در مواقع مختلف از جمله در راه مكه به كربلا، بر لب داشت.


از ديد امام حسين عليه‏السلام شقاوت سپاه كوفه كه براي آن جنايت عظيم حضور پيدا كرده بودند، نتيجه غفلت از ياد خدا بود و چون مي‏ديد آنان به هيچ روي، از كينه و عناد خويش دست بر نمي‏دارند و بر كشتن او مصمّم‏اند، به آنان مي‏فرمود:


«لَقَد استَحْوَذَ عليكم الشيطانُ فَاَنساكم ذكر اللّه العظيم»12؛ شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداي بزرگ را از شما (دل) برده است.


وقتي چراغ ياد خدا در شبستان دل انسان روشن باشد، هرگز شيطان رخنه‏گاهي براي ورود به خلوتگاه دل نمي‏يابد و اين خانه كه بايد جاي خدا باشد، مأواي ديو و دد نمي‏گردد.


پيروان حسين عليه‏السلام را سزاست كه مشعل فروزانِ «ذكراللّه» را در اقتدا به سالارشان در دل برافروزند، تا نه دچار يأس و ترديد شوند، نه ملعبه ابليس و هواي نفس.


اينها و بسياري ديگر از اين گونه ويژگي‏هاي روحي و رفتاري است كه از حسين بن علي عليهما‏السلام براي پيروانش در همه اعصار و نسل‏ها «الگويي همه جانبه» ساخته است و منشوري پديد آورده كه از هر طرف به آن بنگريم، جلوه‏اي خاص و بُعدي مقدّس و الگويي شايسته تبعيّت به چشم مي‏خورد.


خلاصه سخن آن كه:


هم از معنويت و توجه به خدا و نيايش‏هاي شبانه امام حسين عليه‏السلام بايد درس آموخت، هم از توجه به علم و ادب و دانش و تربيت فرزندان، هم حُسن خُلق و كرامت رفتاري و مستضعف‏گرايي، هم از ايثار و سخاوت و بذل و بخشش وي، و هم از رأفت و مهرباني و عواطف والاي انساني نسبت به همنوعان.


حسين بن علي عليهما‏السلام مقتداي همه و هميشه و همه جاست؛ چه در جنگ و چه در صلح، چه در ميدان جهاد و چه در عرصه اعتقاد، چه در صداقت و پاكي، چه در شجاعت و بي‏باكي، چه در روحيّه شهادت‏طلبي، چه در عبادت‏ها و راز و نيازهاي نيمه شبي.


جويندگان راه معني و طالبان عزت و آزادگي، بايد در «آينه اوصاف حسيني» به تماشاي اين جلوه‏هاي ناب و ماندگار بنشينند و اگر اهل سير و سلوك اند و شيفته «عرفان اهل بيتي»، و اگر به افقي دور دست‏تر از مادّيات و بلندتر از روزمرّگي‏ها مي‏نگرند، باز هم بايد به «مرآت حسيني» چشم بدوزند و به اين «آينه حُسْن» بنگرند.


براي الگوگيري از «اسوه‏هاي حسنه»، بايد به جهات اسوه بودن آنان توجه داشت؛ حسين بن علي عليهما‏السلام يكي از اين اسوه هاست؛ خود نيز فرموده است: «لكم فيّ اسوة».


مرور به چند نمونه از جهات الگويي سيدالشهداء، براي آن بود كه درس‏آموزي از اين سرمشق خدايي آسان‏تر باشد و عملي‏تر.


آينه سلوك حسيني، پيوسته در منظرمان باد.











1 ـ مقتل الحسين، مقرّم، ص

304.


2 ـ سفينة‏البحار، ج 1، ص

136.


3 ـ زيارت وارث (مفاتيح الجنان).


4 ـ اعيان الشيعه، ج 1، ص

597.


5 ـ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص

328.


6 ـ ينابيع المودّة، ص

406.


7 ـ نفس المهموم، ص

135.


8 ـ بحارالانوار، ج 44، ص

367.


9 ـ حياة الامام الحسين(ع)، ج 1، ص

128.


10 ـ همان، ص

131.


11 ـ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص

414.


12 ـ همان، ص

485.

/ 1