مصاحبه با استاد احمدي
اشاره
استاد احمد عابدي در سال 1339 ش. در يكي از روستاهاي نجف آباد به دنيا آمد. ايشان در سال 1351 وارد حوزه علميه شد و همزمان با دروس حوزوي، تحصيلات غيرحوزوي خود را نيز ادامه داد.
وي در سالهاي تحصيل، از محضر استادان بزرگي چون: حضرت آية اللّه محمدتقي بهجت، آية اللّه شيخ مرتضي حائري، آية اللّه حسين وحيد خراساني، آية اللّه شيخ جواد تبريزي، آية اللّه يحيي انصاري شيرازي، آية اللّه غلامرضا صلواتي، علاّمه حسن حسنزاده آملي و آية اللّه كوكبي دروس فقه، اصول و فلسفه را با موفقيّت فراگرفت. و نيز سالها از محضر استاد آية اللّه شيخ حسن تهراني به صورت خصوصي كسب فيض نمود.
استاد از سال 1356 تدريس علوم حوزوي را آغاز نمود و از سال 1377 به تدريس خارج فقه و اصول پرداخت.
تحصيلات دانشگاهي استاد عابدي تا اخذ دكتراي فلسفه از دانشگاه تهران ادامه يافت و از سال 1369 به تدريس در مقطع كارشناسي ارشد در دروس فلسفه و علوم قرآني در دانشگاه موفّق گرديد.
سفرهاي خارج از كشور استاد در جهت فعاليتهاي علمي، تبليغي به كشورهاي: هلند، بلژيك، لوكزامبورك، آلمان، فرانسه، مصر، هند، كشمير و لبنان بوده است. ايشان به زبانهاي عربي و انگليسي تسلط دارد.
آثار قلمي استاد 12 كتاب و بيش از 140 مقاله ميباشد؛ از جمله:
1. آشنايي با بحارالانوار. 2. حاشيه الهيّات تجريد، كتاب سال 1375 جمهوري اسلامي ايران. 3. حاشيه شرح اشارات. 4. مقاله «حركت حبّي»، بهترين مقاله سال 1375 از سوي جشنواره مطبوعات. 5. مقاله «انديشههاي فلسفي امام خميني قدسسره »، مقاله برگزيده جشنواره اشراق.
استاد با سابقه 91 ماه جبهه، داراي «نشان فتح» عمليات فتح المبين از سوي فرمانده كلّ قوا ميباشند.
باتوجه به اين كه مجله «فرهنگ كوثر» در راستاي گسترش فرهنگ اهل بيت بوده و امسال، «سال عزّت و افتخار حسيني» ناميده شده است؛ سؤال را اين گونه شروع ميكنيم:
نقش اهلبيت در عزّتمندي و عزيز كردن مردم چيست؟
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. انشاءاللّه كه خداوند ما را از خدمتگزاران به اهل بيت قرار بدهد؛ كه اين افتخار را هميشه داشته باشيم كه در مكتب اهلبيت عليهمالسلام شاگردي بكنيم و علوم و معارف آنها را ياد بگيريم و به دنيا عرضه كنيم. اوّلاً يك توضيح بدهم كه كلمه «عزّتمندي» معنياش چيست؟ وقتي كه گفته ميشود نقش اهل بيت در عزّتمندي مردم يا مؤمنان چيست؟ از اين سؤال چه چيزي را تعقيب ميكنيم تا جواب روشن بشود.
كلمه «عزّت» را معمولاً در فرهنگ فارسي خودمان، به معني دوست داشتن و محبّت و چيزي كه مورد علاقه است، به كار ميبريم؛ در حالي كه ازنظر لغت، كلمه عزّت به معني غلبه و پيروزي است. در قرآن كريم سوره شعرا، وقتي كه مكرر خداوند را به اسم عزيز ياد ميكند و خدا يا رب را عزيز مينامد، اين معنياش اين است كه خدا، شكستناپذير است. اگر يك مادري بچه خودش را ميگويد: عزيزم! نه يعني دوست داشتني من؛ بلكه اين، به معني اين است كه اين بچه در هيچ مسألهاي در زندگياش شكست نخورد. پس عزت به معني غلبه، پيروزي به اين معناست توي لغت. و در فرهنگ ديني هم هميشه عزّت به اين معني به كار رفته است. يعني هم در آيات و روايات مراد همين غلبه و پيروزي است يا شكستناپذيري. خوب وقتي كه گفته ميشود نقش ائمه در عزّتمندي مسلمانان چيست؟ يعني اينكه ائمه عليهمالسلام چه نقشي دارند در اين جهت كه مردم شكستناپذير باشند؟ خوب شكست؛ يك وقتي شكست نظامي است، يك مرتبه شكست فكري و فرهنگي است. اگر كه به اين نكته توجه كنيد كه انساني كه منطق ندارد، استدلال ندارد، بيحساب در هر مسأله كه وارد ميشود شكست ميخورد. نقش ائمه در عزّتمندي مردم يعني در اين كه چه كردند كه مردم عزّتمند باشند به اين معنا كه شكستناپذير باشند و منطق مسلمانان در برابر هر منطقي غلبه بكند؟ اگر به اين معني باشد نميشود بگوييم تنها نقش را، آنها داشتند و هيچ كس ديگر نقشي نداشت كه به مسلمانان عزّت ببخشد. تنها كسي كه به مردم استدلال ياد داد، منطق ياد داد، اهلبيت بودند. اين خيلي نكته جالبي است كه الآن در كتابهاي وهّابيها خودشان اين را نوشتند. الآن مثلاً آقاي هيثمي يا حصيري ـ كه الآن خودش از هيئت كبارالعلماء استفتائات عربستان است و از جانشينان ـ ايشان در كتابش ميگويد كه: علي عليهالسلام هميشه طرفدار بحث و استدلال بود و ابوبكر و عمر به شدت مخالف بودند با بحث و استدلال. يعني عمر و ابوبكر فقط حرف ميزدند، فتوا هم ميدادند؛ ولي اگر كسي ميگفت چرا؟ چرا هيچ وقت نداشتند. كسي كه استدلال نداشته باشد، هميشه شكست ميخورد. كسي كه هميشه دم از استدلال بزند، چنين انساني هميشه عزّت دارد. يعني غلبه فكري دارد.
علي عليهالسلام هميشه اين طوري بود، ائمه عليهمالسلام هميشه به مردم ياد ميدادند كه هرچه را ما ميگوييم دليلش را از ما بخواهيد. چه توي فقه باشد، چه توي استدلال باشد. پس اگر اهل بيت طرفدار بحث و منطق و استدلال بودند و يا ميبينيم امام باقر عليهالسلام آن جوري كه در تفسير قمي آمده، لباس غير مسلمان ميپوشيد و به صورت ناشناس در مجالس يهود و نصارا شركت ميكرد و با آنها بحث ميكرد و آنها ميگفتند: اين آقا كيه؟ اين آقاي ناشناس؟! گاهي از قوّتهاي استدلال ميگفتند: آقا! نكنه شما محمد باقر هستي؟ اين عزّتي كه ائمه به مردم دادند، اين بود كه منطق اسلام را بر استدلالهايي كه مسلمانان آوردند به مردم ياد دادند؛ اين بهترين عزّتي است كه ائمه به مردم دادند.
اگر كه عزّت را به معني غلبه يا شكستناپذيري نظامي بدانيم، باز ميبينيم كه ائمه به خاطر آن شجاعتي كه داشتند يا تدبيري كه در كارهاي نظامي داشتند؛ ميبينيم كه در كارهاي نظامي، همان گونه كه شيخ انصاري در مكاسب ميفرمايد: عمر در فتح ايران يا در خيلي از جنگها و فتوحات، با حضرت امير عليهالسلام مشورت ميكرد. پس اگر غلبه نظامي هم معني عزّت باشد، باز ميبينيم كه ائمه عليهمالسلام مهمترين بخش را داشتند.
به نظر بنده ميشود گستره عزّتمندي در ديدگاه اهلبيت را به آنجا بكشانيم كه حتي امام حسين عليهالسلام در اين كه حج را ترك ميكند به دنبال اين معناست كه عبادت هم بايد يك عبادت عزيزانهاي باشد؛ همين، نه تنها غلبه نظامي بلكه غلبه فكري كه حضرتعالي بدان اشاره ميكنيد، در اين حركت امام حسين عليهالسلام هم به نوعي نهفته است؛ يا حضرت امام قدسسره در آن اعلام برائتي كه ميكند، ميگويد: «حجّ بيبرائت، حج نيست»، يعني عبادت هم بايد عبادت عزيزانهاي باشد.
سؤال ديگري را اگر اجازه بدهيد در بحث اولويتهاي تحقيقاتي در زندگي معصومين عليهمالسلام مطرح كنم؛ اصلاً ما در اين چندين قرن و تاريخ هزار ساله داريم ائمه را اشتباه معرفي ميكنيم و هدف ائمه چيز ديگر بود؛ اگر به خود يك امام بگوييد: خودتان را معرفي كنيد، اينجوري معرفي نميكند كه ما معرفي ميكنيم. ائمه در همه عرصهها به دنبال ايجاد عرصه فرهنگي بودند. نقش اول را در عزّتمندي مسلمانان داشتند؛ حالا با توجه به مقدمهاي كه حضرت عالي اشاره كرديد امروز با توجه به شبهاتي كه مطرح ميشود، به نظر حضرت عالي كدام ويژگيهاي معصومين عليهمالسلام لازم است مطرح بشود؟
ائمه مهمترين ويژگيشان در مسأله توحيد عبادي است؛ اين، مهمترين ويژگي ائمه است كه عرض خواهم كرد كه ائمه چه كردند. يعني ائمه آمدند كه به مردم توحيد عبادي بياموزند؛ اين، هدف اصلي ائمه بود و همانطور كه پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم يعني پيغمبراكرم اولين كارش اين بود كه «قولوا لا اله الاّ اللّه تفلحوا».
لا اله الاّ اللّه نه به معني توحيد ذاتي است، نه توحيد صفاتي و نه توحيد افعالي. در حالي كه الآن كلّ كتابهاي كلامي و فلسفي ما بحث توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي دارد. كتابهاي اعتقادات و بينش ديني كه الآن وجود دارد، اين بحث است، بحث توحيد ذاتي. در حالي كه ميشود بگوييم كه بحث كردن در مورد توحيد صفاتي، ذاتي، افعالي، اينها به نوعي سر بيصاحب تراشيدن است. مثلاً شما ميبينيد مهمترين نمونه شرك ذاتي كه در طول تاريخ در كتابهاي ما مطرح شده، زرتشتيانند. در حالي كه زرتشتيان الآن خودشان را موحّد معرفي ميكنند. يعني آنهايي هم كه معتقد به يزدان و اهريمنند، بازهم شرك را قبول ندارند. اگر قرآن مسيحيان را مشرك معرفي ميكند، به عنوان شرك در عبادت است نه شرك در توحيد ذاتي و صفاتي و افعالي. پس اين، كاري كه ما در كتابهاي اعتقادي داريم پيش ميرويم مسيري نيست كه پيامبر صلياللهعليهوآلهوسلم شروع كرد. پيامبر شروعش چه بود؟ بحث توحيد عبادي: «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا...» يعني معبودي جز الله نيست؛ نه اين كه خدايي جز اللّه نيست اين بحث عبادت و پرستش بود؛ اين حال پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم . قرآن كريم ميبينيد كه ميفرمايد كه «و لان سألتهم من خلق السموات والارض ليقولنّ اللّه»؛ اگر بگوييد خالق كيست؟ بگويند اللّه. يعني مشركان قريش كه ما آنها را با لفظ مشرك، كه زشتترين واژه است در فرهنگ ديني ما كه ميخواهيم به يك آدمي نسبت بدهيم ميگوييم كه او مشرك است. مشركان اعتقاد به توحيد ذاتي دارند، آنچه كه نداشتند، توحيد عبادي بود. قرآن هم ميفرمايد: مشركان اعتقاد به توحيد ذاتي و صفاتي دارند. آنچه كه نداشتند، توحيد عبادي است. الآن هم كه توي دنيا ميبينيد مسيحيت وجود دارد، شرك در عبادت دارد يا ميبينيم مثلاً اديان شرقي كه غالباً ميپرستند مثل هندوايسم يا بودا يا كنفسيوس اينها مشكلشان هيچ كدام در توحيد ذاتي نيست تماماً مشكلشان در توحيد عبادي است.
پيغمبران و ائمه عليهمالسلام تماماً آمدند براي اين. شايد 13 بار شبيه اين آيه در قرآن تكرار شده: «و لقد ارسلنا (موسي، صالح، هود، نوح) الي قومه ان اعبدوا اللّه». ما پيامبر را ميفرستاديم براي قومش ان اعبدوا اللّه يعني صحبت، سر«پرستش» بود.
پس پيغمبران همه آمدند براي توحيد عبادي؛ دوازده امام و حضرت زهرا عليهاالسلام اينها آمدند تا به مردم هم با عملشان توحيد عبادي را نشان بدهند هم با گفتار و منطق خودشان. متأسفانه در بين ماها اين كه هدف اصلي بوده كلاًّ فراموش شده، يعني در كتابهاي اعتقادات نيامده، در كتابهاي فقهي، احكام عبادات آمده اما اصل توحيد عبادي نيامده. ائمه خودشان شدهاند اصل. يعني نوع سبك معرفي نميگويد كه اين امام طريق و وسيله است براي توحيد عبادي، اين هرگز گفته نميشود. كتابي كه نوشته ميشود در مورد معجزه امام است يا در مورد علم امام است، امام را با توسل و اينها معرفي ميكند يا ادله اثبات امامت؛ درحالي كه بايد امام را اينطوري معرفي كرد كه مهمترين كسي است كه آمده است به مردم بگويد كه چگونه خدا را بپرستيد. اين، هدف اصلي ائمه بوده و ائمه را بايدبدين گونه معرفي كرد كه امامان ما خودشان چگونه عبادت ميكردند. توسلات ائمه به خداوند چگونه بود. امامان چگونه واسطه در خانه خدا ميآوردند يا نميآوردند.
نذر نوعي عبادت است. در حالي كه نذر بين ما غالباً غلط گفته ميشود و غلط اجرا ميشود.
قرباني عبادت است در حالي كه ما در ذبح اشتباه فراوان داريم در ذبح نام و ياد خدا كمتر مورد توجه است.
قسم خودش نوعي عبادت است. طواف عبادت است، بعد توسل نوعي عبادت است. توي تمام اينها اين كه به مردم ياد بدهيم كه بگوييم: سر قبر امام رضا عليهالسلام و حضرت معصومه عليهاالسلام كه ميآيي، امام رضا! مشكل من را حل كن. يا اين كه بگوييم: اي امام رضا! تو وجيه عنداللهي تو از خدا بخواه كه مشكل من اينگونه حل شود. توحيد عبادي اينجاها خودش را نشان ميدهد كه متأسفانه اين را ما رعايت نميكنيم. من منكر اين نيستم كه فراوان است كارهايي كه خداوند متعال به عهده ائمه گذارده كه خود ائمه مدبّر آنها باشند و قرآن هم فرموده: «والمدبّرات امراً»والمدبّرات امراً در تحت تدبير الهي كارهايي را در اين نظام طبيعت به عهده آنهاست و آنها را بايد انجام بدهند. اما من در توسلم چگونه بايد بگويم؟ خود امام رضا عليهالسلام اگر يك حاجتي داشت يك توسلي داشت چه جوري دعا ميخواند. آيا امام رضا عليهالسلام اين گونه دعا ميخواند كه يا اميرالمؤمنين مشكل من اين است حل بكن يا ميگفت خدايا! تو را به عليّ بن ابيطالب ميخوانم چنين كن؟
اين هدف اصلي ائمه است و شايد اين حدود سيصد، چهار صد هزار روايتي كه از ائمه اطهار عليهمالسلام به دستمان رسيده، ميخواسته اين هدف را بيان بكند كه اين كلاًّ فراموش شده و الآن اگر كه ما بخواهيم ائمه عليهمالسلام را معرفي بكنيم، اگر بخواهيم دينمان را معرفي بكنيم؛ اين است كه تمام تأكيدات چهارده معصوم عليهمالسلام را در محور توحيد عبادي گوشزد بكنيم به مردم. ميدانيم كه الآن فراوان وهّابيها، سنّيها خون شيعيان را ميريزند تنها و تنها استدلالشان در اين است كه شيعيان، مشركند! و مرادشان هم شرك در توحيد عبادي است. خود آنها هم به نوع ديگري دچار همين مشكل شدهاند ولي با قطع نظر از اتهامهاي وهابيان، براي اين كه خود آنها هم چه جور دچار مشكل شدهاند يعني همانهايي كه ميگويند غير خدا را نخوانيد؛ خود آنها هم به نوع ديگر به شرك مبتلا شدهاند چون آنها تصورشان اين است كه همه چيز در عرض خداست. اين هم يك نوع اشتباه است. اما به هرحال، فكر معصومين عليهمالسلام در معرفي توحيد عبادي است. اگر ما ميخواهيم امروز ائمه عليهمالسلام را معرفي بكنيم يا بگوييم بايسته پژوهش در معرفي ائمه عليهمالسلام چيست؟ اولين نكته اين است كه ما بياييم نشان بدهيم كه ائمه عليهمالسلام توسلاتشان چگونه بوده است و توسلات ما چگونه است. يك امام يا يك فرض كنيم صحابي خاص، يكي از آنهايي كه واقعاً نزديكان خاص ائمه عليهمالسلام بودند، مثل اين نوّاب اربعه، هشام، محمد بن زراره، صفوان و... اين جور افراد در توسلاتشان چقدر يا اللّه يا علي! چقدر ميگفتند يا اللّه! چقدر ميگفتند يا عباس يا قمر بنيهاشم! توسل به معصومين بسيار خوب است ولي اين نبايد غلبه بكند بر توسل به خود خدا كه الآن توي ماها دارد اين جوري ميشود!
در تأييد فرمايش حضرتعالي مرحوم آيت اللّه بافقي وقتي كه از راههاي دور به كربلاي ميرود، يكي از شاگردانشان از ايشان سؤال ميكند كه امام زمان، شما را رساند؟ ايشان ميفرمايند كه بگو كه: خدا امام زمان را رساند. يكي از شاگردان با ارزش مرحوم آية اللّه بهاءالديني، ـ حقير خودم شخصاً از ايشان شنيدم ـ كه شخصي از ايشان سؤال كرد كه چرا صد مرتبه ميگوييم در نماز «ايّاك نعبد و ايّاك نستعين»؟ ايشان فرمودند: به خاطر اين كه بدانيد همه كاره فقط وجود خداوند سبحان است. اين بينش توحيدي كه بين علماي سلف ما جا داشته، چرا امروز به حاشيه رانده شده؟ اگر اين را شما حضرت عالي تبيين كنيد متشكر ميشويم...
علتش شايد اين باشد كه مثلاً ما در حوزه الآن درس ميخوانيم به جرأت من ميتوانم بگويم كه يك طلبه كه 10 سال در حوزه درس ميخواند در مورد توحيد ذاتي صدها صفحه ميخواند؛ شكيات نماز را صدها صفحه نماز ميخواند اما نه استاد، توحيد عبادي را توضيح ميدهد و نه روي منبرها نقطه تأكيد توحيد عبادي است؛ خوب طبيعي است كه در اين مسأله دچار اشتباه ميشويم. بعضي از بزرگان از باب شدت وضوح براي خودشان به اين مسأله نپرداختند. عدهاي ديگر هم براي اين كه كاملاً بيگانه بودند و تصور من هم اين است كه بهترين راه معرفي ائمه عليهمالسلام اين مسأله است. كه پيغمبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم چگونه نماز ميخواند؟ چگونه عبادت ميكرد؟ چگونه توسل داشت؟ من الآن هر وقت نذر دارم فرض كنيد ميگويم يك سفره نذر حضرت عباس، آيا پيغمبر هم سفره اين جوري نذر ميكرد؟ آيا اصحاب هم سفره اين جوري نذر حضرت عباس ميكردند. آنها ميگفتند اگر در نذر اسم غير خدا بيايد اصلاً باطل است؛ نذر بايد فقط و فقط بايد براي خدا باشد، ثوابش براي حضرت عباس. اگر گفتيد اين گوسفند نذر امام حسين كردم، باطل است در حالي كه در جامعه ما ميگويند كه نذر امام حسين. خود اهلبيت عليهمالسلام نذرشان چگونه بود؟ قربانيشان چگونه بود؟ سفره انداختنشان چگونه بود؟ توسلاتشان چگونه بود؟ بايد سيره عملي آنها را در توحيد عبادي پياده كنيم و از نظر نظري بياييم گفتارشان را پياده كنيم. از همه مهمتر، صحيفه سجاديّه است. مخصوصاً در صحيفه علويه يا اين صحيفه سجاديه اوّل، دوم، سوم، چهارم، پنجم، البته در اول نيست. ولي در دوم و سوم چندتا دعا دارد مثل دعاي توسل، اينها خيلي به ما درس ميدهد كه هنگام توسل اين طور ميگوييم: يا وجيهاً عنداللّه اشفع لنا عنداللّه؛ به اين سبك دعا را بخوانيم يا مكررّ صلوات بفرستيم و خدا را به وجه و قرب و منزلت معصومين عليهمالسلام قسم بدهيم. فكر ميكنم اين يكي از بهترين بايستگيها و تحقيق براي معرفي ائمه عليهمالسلام است.
براي معرفي اهلبيت عليهمالسلام به اقشار مختلف فرهنگي، فرهيخته، قشري كه دوست دارد يك الگويي را انتخاب بكند؛ براي اينها چگونه معرفي كنيم مخصوصاً براي قشر جوان؟
من باز آن نكته را تكميل ميكنم و بعد پاسخ فرمايش شما را عرض ميكنم. عرض من اين بود كه اهلبيت عليهمالسلام خودشان هدف نيستند، وسيله الي اللّه هستند. يعني اگر ما بخواهيم مثلاً عشق را در نظر بگيريم، آن عشق حقيقي فقط و فقط به خداست. عشق به اهلبيت، به نماز، عشق به قرآن، اينها عشق مجازي است. يعني عشق به عبادت، عشق به مسجد، عشق به اهلبيت عليهمالسلام ،اينها عشق مجازي است. مجاز، مجوز يعني محلّ عبور است و رسيدن به حقيقت عشق ائمه عليهمالسلام را ما معشوق حقيقي نميدانيم خداي متعال هدف اصلي و حقيقي است. اگر به سراغ اهلبيت عليهمالسلام ميرويم به عنوان اين كه اينها مجوزند يعني محلّ عبورند و عبور ميدهند كسي را كه به طرفشان ميرود به سوي خدا. خوب پس ائمه عليهمالسلام ميشوند وسيله، «طريق الي اللّه» نتيجه اين است كه هيچ وقت هدف اصلي اين نيست كه مردم با علي عليهالسلام آشنا بشوند، هدف اصلي خداست و آن دبيرستاني و دانشگاهي هم بايد با خدا آشنا بشود، هدايت هم خداست. اگر ما ميخواهيم اينها با اهلبيت عليهمالسلام آشنا بشوند يعني اهلبيت عليهمالسلام اينها را به خدا برسانند، اين هدف است. عرض كردم عشق مجازي هدف نيست، خودش تازه وسيله است براي رسيدن به كمال حقيقي و كمال مطلق كه خداوند است. اگر ائمه را ما بخواهيم معرفي كنيم هدف، معرفي خداست؛ ما ميگوييم خدا را از راه اهلبيت عليهمالسلام بشناسيد مخصوصاً با توجه به اين نكته كه پيغمبر اكرم صلياللهعليهوآلهوسلم در شب معراج دو ركعت نماز خواند؛ در ركعت اول سوره توحيد خواند و در ركعت دوم سوره قدر. اما در رساله به ما ميگويند در ركعت اول قدر بخوانيد در ركعت دوم توحيد. يعني پيغمبراكرم صلياللهعليهوآلهوسلم خدا را ميشناسد نه از راه اهلبيت، او خودش بهترين خداشناس است اما من كه خداشناس نيستم به من ميگويند كه ركعت اول سوره قدر بخوان و ركعت دوم سوره توحيد؛ يعني از راه اهلبيت عليهمالسلام خدا را بشناس. چون سوره قدر سوره اهلبيت است. پس ائمه عليهمالسلام اگر هدف نيستند و هدف، خداست؛ من ميخواهم به يك جوان دبيرستاني يا دانشگاهي بگويم خدا را از راه اهلبيت، بشناس؛ ما بايد آينه دست دانشآموز بدهيم، آينهاي كه آينه تمام نماي خداست. خوب بنابراين ما اگر ميخواهيم اين جور هدفي را تأمين بكنيم نبايد ائمه را با معجزات معرفي كنيم؛ اين معرفي درست امام نيست. يكي از بزرگان فرموده بود كه: افتخار من آن است كه كتاب مدينةالمعاجز را ندارم. چون اين كتاب ميخواهد ائمه عليهمالسلام را چپ و راست با معجزه معرفي بكند. معجزه، نوعي ابزار قدرت است و ائمه عليهمالسلام از چنين چيزي پرهيز دارند! افتخار اين بايد باشد كه انسان كتاب بصائرالدرجات را دست بگيرد و اين جوري ائمه عليهمالسلام را معرفي كند كه بگوييم: اينها سخنان ابوبكر و عمر در معرفي خدا و اين هم سخنان علي عليهالسلام در معرفي خدا، اين معرفي اميرالمؤمنين است. يك وقت كسي ميخواهد بيايد و بگويد كه من كيام. كارتش را نشان ميدهد و مدركش را نشان ميدهد و ميگويد كه ببينيد كه آقا ببينيد كه من مدرك دكتري دارم. يك وقت نه كسي ميبيني به كسي نشان نداده اما وقتي لب باز ميكند يك حرفهايي ميزند كه پيداست اين عالم است. اهلبيت عليهمالسلام را بايد اينجوري معرفي كرد. يعني بدون اين كه بخواهيم معجزه بيان كنيم و يا بخواهيم علم ائمه عليهمالسلام را بيان كنيم اين طوري بگوييم علي عليهالسلام وقتي ميخواهد خدا را معرفي كند، ميگويد كه: «داخلٌ فيالاشياء لا بالممازجة خارج عن الاشياء لا بالمباينه»؛ خدا با همه چيز است داخل در هيچ چيزي هم نيست. خدا با هيچ چيزي نيست، از هيچ چيزي هم جدا نيست. خدا از رگ دل هم به همه نزديكتر است. اين را غلط معني ميكنند رگ گردن. «نحن اقرب اليه من حبل الوريد»؛ وريد يعني رگ دل. يعنيچه؟ چگونه خدا از رگ دل نزديكتر است؟ چه جوري ميشود اين را تبيينش كرد؟ اين را ائمه عليهمالسلام بيان كردند. وقتي ميرويم سراغ احمد حنبل يا ابوحنيفه و ديگران، ميبينيم ميگويند سؤال كردنش كفر است. خوب اين يعني وقتي نميتواند جواب بدهد، ميگويد اگر سؤال هم بكنيد كافر ميشويد. ائمه ما ميگويند كه همين چيزها را از ما بپرسيد تا توضيح بدهيم. آن آقا مهمترين حرفش اين است كه خواصّ بادمجان چيست؟ بادمجان بخوريد چه چيزي گيرتان ميآيد. اين آقا حرفش اين است كه عرش خدا چگونه است و لوح و قلم چگونه است؛ يا خود حرف نشان ميدهد افكار طرف را. اگر ميخواهيم ائمه عليهمالسلام را معرفي كنيم اينطوري اگر بياييم معرفي كنيم به نسل جوان، بدون اين كه بخواهيم ائمه عليهمالسلام را با معجزات، كرامتها يا آن صدقاتي كه بعضي، از ائمه عليهمالسلام با صدقات يا با آن فضيلتها و صفحات اخلاقي معرفي ميكنند كه او چه بسا نمونهاش را در داستان ويكتورهوگو هم ميخواند؛ ويكتورهوگو ميگويد فرض كنيد كه وقتي آن كشيش، آن دزد را آورد توي خانهاش، دزد وقتي شمعدان را دزديد صاحبخانه ميدانست كه اين دزد شمعدان را دزديده است ولي به روي او نياورد و بدرقه كرد دزد را تا دزد رفت. آن دانشآموز ممكن است اين چيزها را هم خوانده باشد و چه بسا بگويد او براي من الگو است. اما اگر كه بگوييد كه اين مهمترين ارزش است كه به صورت قطعي من ميگويم اگر 2000 تا دين در دنيا وجود دارد، تمام اديان بالاترين ارزش برايشان اين است كه چه كسي بهتر از همه خدا را معرفي ميكند؛ اگر من خواستم يك كسي، غير مسلماني را مسلمانش كنم به جاي اين كه دليلهاي حقانيت اسلام را بيان بكنم يا اشكالهايي كه به آن دين است، بيان كنم اين جوري بيان ميكنم و بگويم كه پيامبر من، امام من، خدا را اين جوري معرفي كرد. يكي از خطبههاي توحيدي نهج البلاغه را بيان كنم. شما بياييد بگوييد خدا را چگونه معرفي ميكنيد؛ ببينيم چه كسي خدا را بهتر معرفي ميكند. مثل اين كه من بگويم: اين مدرك دكتراي من و آن آقا هم بگويد: اين هم مدرك دكتراي من. اينجا نميشود حق را تشخيص داد. اگر من بگويم: حضرت علي عليهالسلام بهترين آدم بود، يك سنّي هم ميگويد: عمر بهترين آدم بود. يك مسيحي ميگويد: مسيح بهترين آدم بود. يك بودايي هم ميگويد: بودا بهترين آدم بود. اينها همه ميشود ادعا. خوب بدين وسيله نميشود اثبات كرد. حالا اگر بگوييم كه علي عليهالسلام اين جوري خدا را معرفي كرده، حالا بودا چه جوري خدا را معرفي كرده يا عمر چه جوري معرفي كرده يا عيسي عليهالسلام چه جوري معرفي كرده؟ آن موقع معلوم ميشود كه چه كسي نماينده خداست.
آيا از فرمايش حضرت عالي، احساس ميشود كه گام اول ترويج بينش توحيدي است و تا وقتي قرآن از مهجوريت در نظام آموزشي ما خارج نشود، همين مشكل را خواهيم داشت؛
آقاي ملكي تبريزي كه ميبينيد تكيه كلامش اين بود: الّلهمّ صلّ علي محمّد و آل محمّد، بسم اللّه الرّحمن الرّحيم. يعني تمام كلمات ايشان اول صلوات براهلبيت عليهمالسلام به عنوان يك مجري اتصال و بعد بسم اللّه الرحمن الرحيم. ايشان ميفرمودند كه معناي واقعي ايّاك نعبد و ايّاك نستعين توحيد را فقط در وجود اهل بيت عليهمالسلام مصداق دارد بقيه ما مشكل داريم؛ در زبان، موحّديم ولي در اعمالمان همه مشركيم.
بعضيها معتقدند ما دوتا عاشورا داريم؛ يك عاشورايي در مرو داريم يكي عاشورايي در كربلا. عاشوراي كربلا وجود مقدس امام حسين عليهالسلام شهيد در راه عدل شد، ولي وجود مقدس امام رضا عليهالسلام شهادتش در راه احياي توحيد بود. يعني در آن مقطع زماني كه حضرت بودند، نحلههاي فكري طوري بود كه ميخواستند توحيد را از جامعه بزدايند. به هرحال هرگاه صحبت از توحيد است، عدل هم در كنارش باشد و اگر ميبينيد اين چنين فرهنگشان در عصر و زمان خودشان و به اصطلاح ترويج پيدا كرد، اين، به خاطر اين بود كه آنها خواستار عدالت اجتماعي هم بودند.
روي اين مقوله، عدل در كنار توحيد هم اگر مطلبي را بفرماييد متشكر ميشويم.
به نظر من اولاً عدل در آيات شريفه و روايات به عنوان صفت فعل خداوند به كار رفته نه به عنوان صفت ذات. حديث ميفرمايد «بالعدل قامت السماوات والارض»؛ عدل صفت چيه؟ آسمان و زمين و قيام، اينها صفت فعل خداست. عدل صفت فعل خدا واقع شده و در قرآن هم عدل را صفت فعل خدا قرار داده است. قرآن ميفرمايد: «و تمّت كلمة ربّك صدقاً و عدلاً»؛ كلمه يعني چه؟ فعل خدا. «عيسي... و كلمته القاها الي مريم». پس عدل را صفت چي قرار داده، كلمه خدا كه كلمه هم ميشود فعل خدا در حالي كه ما در زبان خودمان عدل را صفت ذات مقدس قرار ميدهيم. آن كه صفت ذات مقدس است، دوبار در قرآن آمده: «قائماً بالقسط»و قسط را ميگويند دقيقتر است از عدل، در فرهنگ ديني ما اين است. در منابع شيعي ما اين جور چيزي نيست. در منابع اهل سنت وجود دارد كه پيش از اسلام، يك گرايشهاي جبرگرايانه بسيار بسيار ضعيف بوده، اولين كسي كه در تاريخ اسلام جبر را ترويج كرده، معاويه بود و معاويه مروّج اعتقاد به جبر بود و اين كه خدا عادل نيست خدا هركاري را ميكند، چه عدل باشد چه ظلم باشد، شما بايد تسليم باشيد. پس از معاويه تمامي خلفاي بنياميه مروّج اعتقاد به جبر بودند تا بعد هم خلفاي بنيعباس هم خودشان نوساناتي داشتند. يك مدت طرفدار اشاعره بودند؛ يك مدت طرفدار جبر؛ يك مدت طرفدار معتزله بودند و طرفدار عدل. ائمه عليهمالسلام در اين وسط هميشه مروّج فكر عدل بودند و معتزله از ائمه اطهار عليهمالسلام مسأله عدل را فرا گرفتند. معمولاً هركسي كه طرفدار عقل باشد، طرفدار عدل است و هركسي كه طرفدار عقل نباشد، طرفدار جبر ميشود و نتيجهاش اين است كه نسبت ظلم به خداي متعال نعوذ باللّه ميدهد. معتزله از اين جهت گرايش به ائمه عليهمالسلام داشتند. هرچند از نظر ما، معتزله فاصلهشان بيش از فاصله اشاعره از ائمه عليهمالسلام است. اما به هرحال در اين مسأله اينها تابع ائمه عليهمالسلام شدند و ائمه آن قدر طرفدار عدل بودند و در آن مسائلي كه مربوط به خداست، حقوق انسان را مطرح ميكردند. خيلي عجيب است وقتي كه در فقه اهل سنت به سخنان صحابه و سنيان و امامان سنيها ميرسيم، بحث حكم شرع درباره حيوان مطرح ميشود؛ مثلاً بر صورت حيوان نبايد شلاق زد، حيوان را نبايد گرسنه گذاشت. اينها به عنوان حكم شرع است اما در فقه شيعه كه وارد ميشويد، اينها به عنوان حقّند و نه عنوان حكم. فقه شيعه ميگويد: يكي از حقوق حيوان آن است كه توي صورتش نزنيد، گرسنهاش نگذاريد. اين نشان ميدهد كه چه كسي طرفدار عدل است و چه كسي طرفدار ظلم. يعني يك نفر كسي كه طرفدار جبر باشد براي حيوان حقّي قائل نيست. خدا گفته توي صورتش نزن، نميزنم نه اين كه حيوان حق داشته باشد. اما كسي كه شيعه باشد، ميگويد كه شما يكي از حقوقتان به گردن من اين است كه اگر لباس من كثيف باشد، من به شما ظلم كردهام. اگر من پهلوي شما نشستم و خيلي حرفهاي بيادبانه زدم، به شما ظلم كردم. من در ظرف خودم ميخواهم غذا بخورم، فرض كنيد كه همه چيز را قاطي كردم به هم مثلاً با يك حالت زشتي كه اگر ديگران نگاه بكنند حالشان به هم بخورد، من به حقوق شما تعدي كردم.يكي از حقوق شما به گردن من است كه وقتي در حضور شما مينشينم، شانه بكنم، موي سرم مرتب باشد، لباسم مرتب باشد و امثال اين. اينها را به عنوان حق قرار ميدهد. اين نشان ميدهد كه فقه شيعه چقدر براي مثلاً مردم و حتي براي غير انسانها حق قائل است. خوب، كلّ فقه شيعه براساس مسأله حسن و قبح و مصلحت و مفسده و ثواب و عقاب و استحقاق ثواب و عقاب و تفضل ثواب و عقاب است كه تمام اين مسائل بر مسأله عدل ميچرخد؛ در حالي كه در بين اهل سنت هرگز اين چنين مسائل وجود ندارد. و ائمه عليهمالسلام در عمل خودشان ترويج ميكردند كه اميرالمؤمنين عليهالسلام ميفرمايد: كه اگر خلخالي را از پاي زن يهودي دربياورند اگر انسان دق كند، جا دارد. بله اين فقه شيعه و عدالت گرايي شيعه است كه ما بايد از حقوق يك يهودي دفاع بكنيم. در هيچ شرايطي دين ما اجازه نميدهد به يك يهودي ظلم شود. حتي مسلمان حق ندارد به يهودي ظلم بكند.
گام دوم معرفي اهلبيت عليهمالسلام عرضه كردن سيره است. اين هم در يك جمع بندي از كلام حضرت عالي. به عنوان آخرين سؤال در رابطه با معرفي اهلبيت عليهمالسلام در حوزه مسلمانها و مؤمنان نحوه سخنان حضرت عالي در اين حوزه ميگشت، سؤالي كه در اينجا مطرح است در حوزه غير مسلمانها، حالا با توجه به اين كه ابزار ارتباطات بسيار گسترده شده و كلام را به راحتي ميتوان به اقصي نقاط جهان رساند، اهلبيت عليهمالسلام را چگونه ميتوانيم معرفي كنيم؟ متأسفانه يك مسابقهاي در اين بيراههروي وجود دارد كه مثلاً ما وقتي ميخواهيم اهلبيت عليهمالسلام را معرفي كنيم برميداريم 110 جلد كتاب را در اينترنت ميبريم؛ بحارالانواري كه هرجور ميشود از آن استفاده كرد. كتابي كه مثلاً سلمان رشدي مينويسد، خوب، ريشهاش بر ميگردد به آن افسانه غرانيق و آن مسائلي كه خميرمايهاش در برخي متون اهل سنّت است، آيا اين فكر يك فكر درستي است كه ميخواهيم اهلبيت عليهمالسلام را معرفي بكنيم بياييم اين گونه استفاده بكنيم، يا روش خاصّي را حضرت عالي پيشنهاد ميكنيد.
من اوّل يك تعليقه به سؤال شما عرض بكنم، بعد جواب ميدهم. تعليقه اين است كه در اين كتاب سلمان رشدي براساس افسانه غرانيق است كه در كتابهاي اهل سنت است، در كتابهاي شيعه نيست. ما يك وقت ميخواهيم اهلبيت عليهمالسلام را طوري معرفي ميكنيم كه مردم فقط، محبّت و مؤدّت اهلبيت عليهمالسلام داشته باشند. در حالي كه الآن در مصر خوب، الآن عموم مردم كسي آنجا شيعه نيست و اصلاً شيعه بودن جرم است؛ در حالي كه سنيها ميگويند: ايرانيها محبتشان به اهلبيت عليهمالسلام اين است كه اسمشان را ميگذارند حسن، حسين، فاطمه و... در حالي كه ما اسم يك بچه را ميگذاريم حسنين. پس يعني محبّت ما بيشتر است. ما هميشه براي امام حسين عليهمالسلام عزاداري ميكنيم و براي اهلبيت عليهمالسلام در ايام عزا، اما قبر زينب عليهاالسلام كه در قاهره است، نه در سوريه و همين طور، مقام رأس الحسين كه در قاهره است، در طول يك سال، يعني 365 روز، هر شب آنجا عزاداري است و سينهزني. هر شب در اين 365 روز، بدون استثناء آنهايي كه دارند آنجا عزاداري ميكنند، سنّياند. علاقه به اهلبيت عليهمالسلام اينقدر زياد دارند. مثلاً قبر سيّده نفسيه، از اولاد امام مجتبي عليهالسلام است كه در قاهره است، چقدر كرامت و معجزه از اين قبر زياد نقل شده، در كتابهاي اهل سنت و حتي وهابيها. پس ببينيد كه اگر بخواهم كاري بكنم كه مردم محبت به اهلبيت عليهمالسلام داشته باشند، سنّيها ميگويند: مگر ما محبت به اهلبيت عليهمالسلام نداريم؟ آنها هم دارند. آيه قرآن را كسي نميتواند كه انكار كند. ملاك شيعه و سني در اين نيست كه شيعه به اهلبيت عليهمالسلام محبت دارد و سنيندارد. چه بسا بيشتر از شيعه محبّت دارند. ملاك را بايد در جاي ديگر جست و جو كرد. وقتي من ميخواهم به يك سنّي اهلبيت عليهمالسلام را معرفي كنم، بايد طوري معرفي كنيم كه نمونهاش را اشاره ميكنم. اين نمونه را من خودم ديدم. آن زماني كه يمن در دست كمونيستها بود. كمونيستها در يمن حكومت ميكردند، يكي از كمونيستهاي يمن به من ميگفت: مثل قرآن ميشود آورد ولي مثل صحيفه سجاديه نميشود آورد. اين خودش كمونيست بود كه اين جوري ميگفت. نصف اول حرفش را ميدانيم دروغ است. مثل قرآن را نميشود آورد. اگر ميشد، خود كمونيستها ميآوردند. اما اين يك واقعيتي را بيان ميكند كه يك كمونيست ميگفت: نميشود مثل صحيفه سجاديه آورد.
اگر ميخواهيم اهلبيت عليهمالسلام را معرفي كنيم، بايد اينجور معرفي كنيم يك آقا آمد، يكي از دعاهاي صحيفه را به زبان ايتاليايي ترجمه كرد و فرستاد به واتيكان. پاپ بخشنامه صادر كرد به كلّ كليساهاي دنيا كه ميتوانيد روز يك شنبه اين دعا را به جاي سرودهاي مسيحيت بخوانيد. خوب، دعاي امام سجاد عليهالسلام ، يعني بهترين راه معرفي اهلبيت عليهمالسلام . ما در اين زمينه قدري ضعيفيم، به مردم ميگوييم كه سينه بزنيد. اما طلبههايمان نميدانند كه ما الآن چند تا صحيفه سجاديّه داريم؛ كمتر طلبهاي است كه بداند ما 9 تا صحيفه سجاديّه داريم كه دعاهاي هركدام متفاوت است. تعداد دعاهاي امام سجاد عليهالسلام چند تاست؟ بعيد ميدانم، طلبهاي را پيدا كنيد كه بداند. اما بلد است كه تاريخ شهادت امام كي است؟ و آن موقع چه روضهاي را بايد بخواند. يعني آن، راه معرفي ائمه عليهمالسلام نيست. راه معرفي اهلبيت عليهمالسلام اين است كه اين جوري كه پاپ ميآيد بخشنامه صادر ميكند دعاي امام سجاد عليهالسلام را به كلّ دنيا، اين بهترين راه معرفي اهلبيت عليهمالسلام است.
حياتِ الگويي امام حسين
وقتي خداوند، براي هدايت بشر، «راهنما» فرستاد و براي تعيين راه و پيمودن مسير، «حجّت» قرار داد، همه ابعاد را در نظر داشت.
الگوهاي مكتبي، الگوي همه جانبه امت براي راهيابي به كمال و خودسازي و بندگياند. حسين بن علي عليهالسلام نيز يكي از اين اسوههاي كامل و الگوهاي همه جانبه است و آنچه از حضرتش بايد آموخت، نه تنها درس حماسه و جهاد و ظلم ستيزي، كه درس عبوديت و سخاوت و جوانمردي و ارزش گرايي و تهجّد و انس با قرآن و تكريم انسان است.
اينك، نگاهي به بخشي از ابعاد الگويي سالار شهيدان داريم، تا روشن گردد كه شخصيت وي به بُعد شورآفرين و حماسي عاشورا و انگيزه آفريني جهاد در كربلا خلاصه نميشود. امروز، اگر آن باده جانبخش در ساغر دلمان نيست، ميتوان و بايد از چشمه فيض ديگري شور و حال گرفت و «سيره حسيني» را چراغ راه قرار داد.
در عصر بازسازي ايماني و فرهنگي، توجه به ابعاد الگويي امام حسين عليهالسلام ضروري است. آن حضرت، تنها در كربلا اسوه ما نيست؛ الگو بودنش تنها در زمينه حماسه و خون و شهادت هم نيست؛ حتّي در كربلا هم، فقط كربلاي حماسه و جهاد نبود و اوج صحنههاي آن روز جاويدان هم، تنها شهادت امام و يارانش نبود.
1. نماز، اوج بندگي
سالارما، حسين بن علي عليهماالسلام ، شب عاشورا براي انس با خدا و تهجّد و تلاوت قرآن و نماز، از دشمن مهلت گرفت. در گرماگرم نبرد عاشورا نيز، هنگام ظهر به نماز ايستاد تا به ما بياموزد كه جان بر سردين و خداجويي نهاده است. سعيد بن عبداللّه حنفي، در آن لحظه، در برابر امام همچون سپر حفاظتي ميايستد، تا حسين بن علي عليهماالسلام ، آخرين نمازش را بخواند و با 13 تير كه بر پيكرش مينشيند، به شهادت ميرسد.1
ابوثمامه صائدي نيز ـ كه خودش شهيد نماز است ـ در روز عاشورا، فرا رسيدن هنگام نماز را يادآور ميشود. امام حسين عليهالسلام دعايش ميكند كه خدا از نمازگزارانِ ذاكر قرارش دهد.2
اين كه در زيارتهاي حسين بن علي عليهالسلام ، او را اقامه كننده نماز خطاب ميكنيم «اشهد انّك قد اَقَمْتَ الصلّوة...»3 جلوه ديگري از اهميت نماز را در زندگي و شهادت آن پيشواي معنويت و عبوديت نشان ميدهد.
2. رضا، اوج ايمان
كمال بندگي در «رضا» به رضاي الهي و فرمان اوست. حسين بن علي عليهالسلام در حركت به سوي كربلا، اظهار اميدواري كرد كه آنچه را خداوند برايش اراده كرده باشد، «خير» باشد، چه با فتح، چه با شهادت «ارجو ان يكونَ خيراً ما اراد اللّه بنا، قُتِلْنا ام ظفرنا»4. در قتلگاه نيز جملات زيباي «الهي رضيً برضاءك و تسليماً لامرك» كه بر زبان او جاري شد، نشانه خلوص در بندگي و رضا به قضاي خدا و رنگ خدايي داشتن جهاد و شهادت اوست.
ددنسپ نارجه يكي و لصو يكي ددنسپ نامرد يكي و درد يكي
ددنسپ ناناج ار هچنآ مدنسپ نارجه و لصو و درد و نامرد زا نم
و جانان سيدالشهداء، خدا بود كه عشق الهي در سراسر وجود حضرت، سريان و جريان داشت و «مقام رضا» مرتبه برتر ايمان او به شمار ميرفت. خود آن حضرت بارها ميفرمود:
«رضا اللّهِ رضانا اهل البيت5؛ رضايت ما خاندان، تابع رضاي الهي است.»
3. صبر و مقاومت
سيدالشهداء الگوي صبر و شكيبايي در برابر مصيبتها، مشكلات زندگي، زخم شمشير، داغ عزيزان و شهادت فرزندان است.
امام حسين عليهالسلام در آغاز حركت خويش به سوي كربلا، بر صبر تكيه كرد و ياراني را لايق همراهي خويش ميدانست كه بر تيزي شمشير و ضربت نيزهها مقاوم باشند. «فمن كان منكم يصبر علي حدّ السيف و طعن الاسنّة فَليَقُم مَعنا»6
در روز عاشورا نيز در خطبهاي كه با اين جملات آغاز ميشود «صبراً بنيالكرام...»7 ياران خويش را بر رنج جهاد و زخم شمشير به صبوري فرا خواند، تا از تنگناي دنيا به وسعت آخرت و از دشواريهاي دنيا به نعمت و راحت بهشت برسند و مرگ را همچون «پل عبور» بدانند.
هنگام خروج از مكه نيز در ضمن خطابهاي فرمود: «نصبر علي بلائه و يُوَفّينا اُجورَ الصّابرين»8
و صبر بر بلا را مقدمه رسيدن به «اجر صابران» دانست كه خداوند عطا خواهد كرد.
روز عاشورا، فرزندش علي اكبر را هم با جمله «يا بُنيَّ اصبر قليلاً» دعوت به صبوري كرد و خواهر خويش را در آن روز سرخ، به «صبر» توصيه كرد.
صبر و مقاومتي كه ملت ما از حسين بن علي عليهماالسلام و حضرت زينب عليهاالسلام آموختند، آنان را در سالهاي دفاع مقدس و جبهههاي نبرد و صحنههاي انقلاب، رويين تن ساخت و به آزادگان عزيز در سالهاي سخت اسارت، قدرت تحمّل بخشيد.
4. كرامت و بزرگواري
آقايي و بزرگواري امام حسين عليهالسلام زبانزد بود. سالهايي كه در مدينه ميزيست و در دوران پدر بزرگوارش، آنچه از دست كريمش ميجوشيد، سخاوت و جود نسبت به سائلان و نيازمندان بود.
به روايت حضرت سجاد عليهالسلام ، امام حسين عليهالسلام بار غذا و آذوقه به دوش ميكشيد و به خانه يتيمان و فقيران و بيوه زنان نيازمند ميبرد. از اين رو، بر شانههاي آن حضرت جاي آن مانده بود.9
پس، رسيدگي به محرومان و سركشي به مستضعفان را هم بايد از حسين عليهالسلام آموخت. وي روزي بر عدّهاي بينوا گذشت كه سفرهاي گسترده و روي زمين نشسته، نان خشك ميخوردند. پسر پيامبر را به آن طعام دعوت كردند. حضرت از اسب فرود آمد و نزد آنان نشست و از غذايشان خورد، سپس آنان را به خانه خود دعوت كرد و از آنان پذيرايي نمود.
شيوه كريمانه وي، شهرت آفاق بود. وقتي سائلي به درخانه امام آمد و در زد، اشعاري با اين مضمون ميخواند كه:
هركس امروز به تو اميدوار باشد، ناكام و نوميد نميگردد و هركس حلقه در خانه تو را بكوبد، دست خالي بر نميگردد. تو، سرچشمه جود و سخاوتي و پدرت، كشنده فاسقانِ تبهكار بود. «لم يَخَبِ الآن مَن رجاك...»10
مگر نه اين است كه نوع دوستي، گرايش به مساكين، تواضع و مردمي زيستن و عاطفه انساني داشتن را هم بايد از الگويي چون حسين بن علي عليهالسلام آموخت؟ رفع نياز دوستان و همفكران و همسنگران، در رفتار آن حضرت جلوهگر است و در اين ميدان هم بايد از او پيروي و به او تأسّي كرد.
5. كار فرهنگي و آموزشي
در نقلهاي تاريخي آمده است كه وقتي معلّم يكي از فرزندانش به او سوره حمد را آموخت، هزار دينار جايزه به معلّم داد و به او خلعت و لباس بخشيد و دهانش را پر از گوهر ساخت. وقتي بعضي سبب اين همه بخشش را پرسيدند، فرمود: اينها كجا برابر چيزي است كه او به فرزندم داده است؟ (يعني آموزش قرآن و سوره حمد)
آن حضرت در ارزشگذاري به تعليم و تربيت و تشويق معلّم و مربّي فرزندان خويش و ارج نهادن به جايگاه تعليم و تربيت نيز، الگوي ماست و بايد از او بياموزيم كه به بُعد فرهنگي و تربيتي كودكانمان بها بدهيم و در اين زمينه، وقت و پول هزينه كنيم.
6. روحيه عرفاني
يك بُعدي بودن، نقصاني براي انسان است. پيشوايان ديني ما در همه ابعاد، صاحب كمال بودهاند و در شيعيان خود نيز اين را ميپسنديدند.
خوف از خدا، چشمانِ اشكبار، حالتِ نجوا و نيايش، زبانِ ستايشگر خدا، زندگيِ سراسر شكر نسبت به نعم الهي، نمازهاي با حال و ركعات بسيار در شبانه روز، بارها سفر پياده به حجّ خانه خدا رفتن، حضور مكرّر بر سر مزار مادر بزرگش حضرت خديجه عليهاالسلام و گريستن و دعا كردن براي او، نيايش ژرف و عاشقانهاش در پاي «جبل الرحمه» و دعاي وي در روز عرفه ـ كه از زيباترين و غنيترين متون نيايشي عارفانه است ـ همه و همه، خبر از روح بلند عرفاني آن حضرت دارد.
پس، از اين بُعد حيات وي و توجّه به خدا و نيايشهاي شبانه و دعاهاي متضرّعانه سيدالشهداء نيز بايد الگو گرفت و بخشي از فرصتهاي روز و شب را به خلوت با خدا پرداخت. اگر در زندگي يك دوستدار و پيرو، اين جنبه مشهود نباشد، در تأسّي به آن اسوه معنويت و نيايش، كوتاهي كرده است.
7. عشق به خدا
از برجستهترين جنبههاي شخصيت سيدالشهداء، محبت پروردگار و دلدادگي او به خداوند و امر و رضاي اوست.
اين كه نسبت به حادثه عاشورا و آمادگي براي شهادتطلبي و پذيرش تبعات و پيامدهاي آن و راضي شدن به يتيمي فرزندان و اسارت اهلبيت، از زبان حضرتش چنين نقل شده است:
وَ اَيْتَمْتُ العِيالَ لِكَيْ اَراكا تركتُ الخلقَ طُرّاً في هَواكا
نشانه خدا دوستي و عشق به معبود و فنا در «حبّ الهي» است.
اين كه نقل شده است: هرچه امام حسين عليهالسلام به لحظه شهادت نزديكتر ميشد، چهرهاش برافروختهتر و شكفتهتر ميگشت؛ تعبير ديگري از عشق الهي اوست كه تبديل هجران به وصال را ميديد و به وجد ميآمد.
عمّان ساماني در مثنوي بلند «گنجينة الاسرار» خويش، به رفتار و حالات حسين بن علي عليهماالسلام از ديد عرفاني و عشق نگريسته و امام را سرمست از شراب شوق و عشق الهي ميبيند كه پياپي جام محبت و بلاي بيشتري ميخواهد، و او را موجي برخاسته از دريا ميداند كه محو حقيقت خداست و ميخواهد باز به همان دريا بپيوندد و در اين راه، از هرچه جز «او»ست، دست ميشويد و «خود» را قرباني ميكند. وي در اين ترسيم عاشقانه، سراسر عاشورا و صحنههاي رزم فرزندان و ياران را جلوهاي از آن «جذبه الهي» و عشقِ برتر ميشناسد و شهادت هركدام از ياران را همچون «هديه» به درگاه دوست توصيف ميكند، تا رضاي محبوب تأمين شود و به بزم قرب، بار يابد.
چنين روحيهاي و عشقي، بيشك در حسين دوستان صادق نيز يافت ميشود، چرا كه الگويشان چنين حسيني است كه در دل، جز محبّت الهي را راه نداده است.
8. ذكر خدا
گوهر ياد خداوند، موهبتي عرشي است كه در هر دل كه جاي گيرد و بر هرزبان كه جاري شود، آن دل و زبان را نفيس ميسازد، چه ذكر قلبي باشد، چه ذكر زباني.
حسين بن علي عليهماالسلام بنده ذاكر خدا بود، پيوسته حمد و ثناي الهي برزبانش و سپاس نعمتها در قلبش. و در راحت و رنج و سرّاء وضرّاء، ياد خدا آرام بخش جانش بود و بر او تكيه داشت و هيچ صحنه تلخ و غمباري نبود، جز آن كه داروي «ياد خدا» آرامَش ميكرد.
تنها در صبح عاشورا نبود كه با گفتنِ «اللّهم انت ثِقَتي في كلِّ كَربٍ»، به ياد خدا بودن را ابراز ميكرد و تنها در حملات حماسي روز عاشورايش نبود كه با تكرار جمله «لاحول ولا قوّة الاّ باللّه»11؛ ارتباط قلبي خود را با معبود، بر زبان ميآورد، بلكه همواره گوياي «اللّه اكبر» بود و ذكر «الحمدللّه علي كلّ حالٍ» و ياد خدا ورد زبانش بود و «استرجاع» را ـ كه يكي از شاخصهاي ذكر حقيقي، بخصوص در هنگام مصائب و ناگواريهاست ـ در مواقع مختلف از جمله در راه مكه به كربلا، بر لب داشت.
از ديد امام حسين عليهالسلام شقاوت سپاه كوفه كه براي آن جنايت عظيم حضور پيدا كرده بودند، نتيجه غفلت از ياد خدا بود و چون ميديد آنان به هيچ روي، از كينه و عناد خويش دست بر نميدارند و بر كشتن او مصمّماند، به آنان ميفرمود:
«لَقَد استَحْوَذَ عليكم الشيطانُ فَاَنساكم ذكر اللّه العظيم»12؛ شيطان بر شما چيره گشته و ياد خداي بزرگ را از شما (دل) برده است.
وقتي چراغ ياد خدا در شبستان دل انسان روشن باشد، هرگز شيطان رخنهگاهي براي ورود به خلوتگاه دل نمييابد و اين خانه كه بايد جاي خدا باشد، مأواي ديو و دد نميگردد.
پيروان حسين عليهالسلام را سزاست كه مشعل فروزانِ «ذكراللّه» را در اقتدا به سالارشان در دل برافروزند، تا نه دچار يأس و ترديد شوند، نه ملعبه ابليس و هواي نفس.
اينها و بسياري ديگر از اين گونه ويژگيهاي روحي و رفتاري است كه از حسين بن علي عليهماالسلام براي پيروانش در همه اعصار و نسلها «الگويي همه جانبه» ساخته است و منشوري پديد آورده كه از هر طرف به آن بنگريم، جلوهاي خاص و بُعدي مقدّس و الگويي شايسته تبعيّت به چشم ميخورد.
خلاصه سخن آن كه:
هم از معنويت و توجه به خدا و نيايشهاي شبانه امام حسين عليهالسلام بايد درس آموخت، هم از توجه به علم و ادب و دانش و تربيت فرزندان، هم حُسن خُلق و كرامت رفتاري و مستضعفگرايي، هم از ايثار و سخاوت و بذل و بخشش وي، و هم از رأفت و مهرباني و عواطف والاي انساني نسبت به همنوعان.
حسين بن علي عليهماالسلام مقتداي همه و هميشه و همه جاست؛ چه در جنگ و چه در صلح، چه در ميدان جهاد و چه در عرصه اعتقاد، چه در صداقت و پاكي، چه در شجاعت و بيباكي، چه در روحيّه شهادتطلبي، چه در عبادتها و راز و نيازهاي نيمه شبي.
جويندگان راه معني و طالبان عزت و آزادگي، بايد در «آينه اوصاف حسيني» به تماشاي اين جلوههاي ناب و ماندگار بنشينند و اگر اهل سير و سلوك اند و شيفته «عرفان اهل بيتي»، و اگر به افقي دور دستتر از مادّيات و بلندتر از روزمرّگيها مينگرند، باز هم بايد به «مرآت حسيني» چشم بدوزند و به اين «آينه حُسْن» بنگرند.
براي الگوگيري از «اسوههاي حسنه»، بايد به جهات اسوه بودن آنان توجه داشت؛ حسين بن علي عليهماالسلام يكي از اين اسوه هاست؛ خود نيز فرموده است: «لكم فيّ اسوة».
مرور به چند نمونه از جهات الگويي سيدالشهداء، براي آن بود كه درسآموزي از اين سرمشق خدايي آسانتر باشد و عمليتر.
آينه سلوك حسيني، پيوسته در منظرمان باد.
1 ـ مقتل الحسين، مقرّم، ص 304.
2 ـ سفينةالبحار، ج 1، ص 136.
3 ـ زيارت وارث (مفاتيح الجنان).
4 ـ اعيان الشيعه، ج 1، ص 597.
5 ـ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 328.
6 ـ ينابيع المودّة، ص 406.
7 ـ نفس المهموم، ص 135.
8 ـ بحارالانوار، ج 44، ص 367.
9 ـ حياة الامام الحسين(ع)، ج 1، ص 128.
10 ـ همان، ص 131.
11 ـ موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 414.
12 ـ همان، ص 485.