خمس در کتاب و سنت (1) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خمس در کتاب و سنت (1) - نسخه متنی

علی احمدی میانجی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خمس در كتاب و سنت

علي احمدي

يكي از واجبات مالي در اسلام خمس است، در تاريخ تشريع خمس، اختلاف است: امام رازي مي‌گويد: كه صاحب كشاف از كلبي نقل كرده كه آي خمس سال دوم يا سوم هجرت در جنگ بدر نازل شده است و واقدي گفته كه خمس در غزو بني قينقاع گرفته شده است كه يك ماه و سه روز بعد از جنگ بدر در نيمه ماه شوال در تاريخ، بيست ماه از هجرت گذشته بود واقع شده است.

در تفسير الميزان چنين مي‌گويد: «اكثر مفسرين گفته‌اند كه: اين آي در بدر نازل گشته و آغاز قسيم غنائم در بدر واقع شده است» ولكن سيره‌نويسان اختلاف دارند، بعضي معتقدند كه تقسيم غنائم در غزوه بني قريظه تشريع شده و برخي گفته‌اند: كه در حنين عملاً انجام گرفته است و ابن اسحاق آنرا در غنائم عبدالله بن جحش كه در ماه رجب دو ماه پيش از بدر بوده ذكر نموده است. سبكي مي‌گويد: كه سورة انفال در بدر نازل شده و به نظر من آي تقسيم غنيمت (آي خمس) پس از تقسيم غنائم نازل شده زيرا سيره‌نويسان مي‌گويند: كه در بدر غنائم را ميان سربازان علي السويه تقسيم كردند و خمس را اخراج ننمودند، ولكن از علي عليه السلام نقل شده كه رسول خدا صلي‌الله عليه و آله در جنگ بدر از خمس غنائم شتري به او داد

حافظ ابن حجر در شرح اين حديث مي‌گويد: جمهور علماء معتقدند كه آغاز وجوب با نزول آي مباركه «واعلموا انما غنمتم ...» بوده است ... وابن بطال مي‌گويد: ظاهر حديث علي عليه السلام اين است كه خمس در روز تشريع و اجراء شده و سيره‌نويسان اتفاق كرده‌اند كه در روز بدر خمس نبوده است و اسماعيل قاضي خمس را در جنگ بني قريظه ذكر كرده ...

بهر حال آغز تشريع خمس، محل خلاف واقع شده كه در غنائم عبدالله بن جحش بوده است يا در روز بني قريظه بعد از جنگ خندق يا در قضي بني قينقاع واقع شده است؟ و برخي خواستند كه ميان اين اقوال را جمع كنند به ترتيبي كه ابن حجر در فتح الباري و المنار در تفسير آي ذكر كرده‌اند.

ولي آنچه مسلم است اين است كه آي مباركه در جنگ بدر نازل شده و حكم خمس را بيان كرده است ولكن عمل كردن به حكم مدتي صلاح نبوده و رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل به آن را تأخير انداخته و يا گاهي صلاح شده عمل كرده و گاهي هم عمل نكرده است زيرا ولي امر مسلمين، مطابق صلاح مجتمع اسلامي حكم را اجرا مي‌نمايد چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله در جنگ حنين غنائم را به سربازهاي رزمنده انصار نداد و ميان مؤلفه قلوبهم تقسيم كرد و امّا قص عبدالله بن جحش -اگر نقل ابن اسحاق صحيح باشد - كه خود قصد كرد خمس غنيمت را به رسول الله صلي الله عليه و آله تقديم كند و خدا هم امضاء فرمود ممكن است كه اجراء حكم تا خاتم جنك بدر و نزول آي خمس تأخير افتاده باشد و شايد امضاء كردن خداوند تبارك و تعالي با نزول آي خمس باشد.

بعضي از محققين پس از نقل اقوال گفته‌اند:« ... ولكن امكان دارد كه ما به اين گفته‌ها اطمينان پيدا نكنيم زيرا بعضي از نصوص اثبات مي‌كند كه خمس در مكه پيش از هجرت تشريع شده است - گرچه نزول آي خمس بعد از هجرت در بدر بوده است- نص حديث اين است كه ابن عساكر در فضائل علي عليه السلام نقل كرده كه در روز احتجاج چنين فرموده:

نشدتكم بالله افيكم احد كان يأخذ مع النبي صلي الله عليه و آلهقبل ان يؤمن أحد من قرابته غيري و غير فاطمة؟ قالوا: اللهم لا»

شما را به خدا قسم مي‌دهد كه آيا ميان شما كسي هست با رسول خدا صلي الله عليه و آله خمس بگيرد؟ پيش از اينكه احدي از خويشان آن حضرت ايمان آورده باشد به جز من و فاطمه؟

مفاد حديث اين است كه تشريع خمس در ابتداي بعثت پس از ولادت حضرت زهرا عليها سلام بوده است و اين معنا را تأييد مي‌نمايد آي شريفه «و آت ذاالقربي حقه» كه در سور مكيه است.

سپس محقق مذكور سخن را چنين ادامه مي‌دهد كه: در اين حديث اشكالي هست به اينكه جعفر در آغاز بعثت مسلمان شده است و همچنين حمزه علهما السلام كه در سال 4 يا 5 از بعثت مسلمان شده است، پس اگر تشريع خمس در مكه بوده ممكن نيست كه حضرت علي و حضرت زهرا عليهماالسلام در مكه خمس بگيرند در زمانيكه احدي از خويشان حضرت رسول صلي الله عليه و آله مسلمان نشده باشد علاوه بر اين حضرت ابوطالب هم قبل از ولادت حضرت فاطمه عليها سلام مسلمان شده بود.

ولي ممكن است در پاسخ اين اشكال گفته شود كه خمس در اول بعثت تشريع شده و رسول خدا(صلي الله عليه و آله) از خمس اموال حضرت خديجه به علي عليه السلام داده و بعداً حضرت فاطمه عليها سلام در آن شريك شده است.

بهر حال براي توضيح و روشن شدن اين مسئله بايد به تفسير آي شريفه بپردازيم:

«واعلموا انّما غنمتم من شيء فانّ لله خمسه و للرّسول و لذي القربي و اليتامي و المساكين و ابن دالسبيل ان كنتم آمنتم بالله و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان والله علي كل شيء قدير»

«غنمتم» علماء در كتب تفسير و فقه در معناي «غنيمت» در دو مورد سخن گفته‌اند:

1- در مورد فرق ميان «غنيمت» و «فيئ» كه هر دو مالي است كه مسلمانان از كفار مي‌گيرند كه اگر با قهر و غلبه و جنگ بگيرند، غنيمت ناميده مي‌شود و بايد پس از بيرون كردن يك پنجم آن، همانطوريكه در اين آي ذكر شده است چهار پنجم آنرا ميان سربازان حاضر در ميدان جنگ تقسيم كنند به همان ترتيبي كه بعداً خواهد آمد

ولي اگر با جنگ و قهر و غلبه نباشد «فيئ» است كه در آي مباركه: «وما افاء الله علي رسوله» حكم آن بيان شده است و حكم آن اين است كه پس از بيرون كردن يك پنجم بقيه با صلاحديد رسول خدا صلي الله عليه و آله ميان فقرا و مساكين تقسيم مي‌گردد.

2- در تفسير همين آي كه مراد از غنيمت، خصوص موالي است كه از كفّار در ميدان جنگ به دست آمده است، همانطوريكه اكثر مفسّرين گفته‌اند يا اينكه مراد از غنيمت هرگونه فائده و درآمدي است كه به دست انسان مي‌رسد از هر راهي كه باشد؟

بحث در مورد اول در معناي غنيمت نيست بلكه بيان اين است كه مالكيه از كافر به دست مسلمان مي‌رسد در شرائط خاصي حكم مخصوصي پيدا مي‌كند يعني اگر با قهر و غلبه گرفته شده پس از اداء يك پنجم آن، بقيه مال رزمندگان است و اگر بدون جنگ باشد رزمندگان سهمي ندارند و همه جزء بيت‌المال است كه يك پنجم آن نيز در اختيار رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار مي‌گيرد، به هر نحوي صلاح بداند مصرف مي‌كند و بقيه را در همان مصارفي كه در آي آمده تقسيم مي‌كنند.

و در مورد دوم اختلاف در معناي غنيمت است بعضي گفته‌اند كه: «غنمتم» به معناي غنيمت جنگ است و تعبير اكثر مفسرين به حسب ظاهر چنين است، و بعضي تصريح كرده‌اند كه معناي غنيمت در لغتـ مطلق فائده است و لكن در شريعت: غنيمت چيزي است كه مسلمانان با قهر و غلبه از كفار بگيرند.

مثلاً در مجمع البيان در معناي غنيمت مي‌گويد: «الغنيمة ما اخذ من اموال اهل الحرب من الكفار بقتال... » و امام رازي در تفسير خود مي‌گويد: « الغنم الفوز بالشيء و الغنيمة في الشريعة ما دخلت في ايدي المسلمين من اموال المشركين علي السبيل القهر بالخيل و الركاب و قرطبي (در تفسير ج8/1) مي‌گويد: «الغنيمة في اللغة ما ينا له الرجل او الجماعة بسعي والاتفاق حاصل علي انّ المراد بقوله تعالي «غنمتم من شيء» مال الكفار اذا ظفر به المسلمون علي وجه الغلبة و القهر ولا تقتضي اللغة هذا التخصيص و لكن عرف الشرع قيد اللفظ بهذا النوع...»

ظاهر اين عبارتها اين است كه كلمه غنيمت حقيقت ثانويه پيدا كرده است و لكن كثيري از عبارتهاي علماء ممكن است نظر به فرق ميان فيئ و غنيمت داشته باشد مانند مجمع البيانو يا اينكه نظريه‌شان اين باشد كه به قرينه آيات سابقه و لاحقه «غنمتم» در اين آي مجازاً در معناي غنيمت جنگي بخصوص استعمال شده است.

بهر حال ما براي روشن شدن مراد از اين كلمه در آي مباركه مطالبي را كه مفيد است مي‌آوريم گرچه زياد و طولاني است تا روشن شود كه نظر آنانكه غنيمت را به غنائم جنگي مخصوص كرده‌اند درست نيست يا اشتباه مفهوم به مصداق است.

الف- كلام اهل لغت و مفسرين: ثعالبي در تفسير مي‌گويد: « الغنيمة في اللغة ما يناله الرجل بسعي و منه قوله (صلي الله عليه و آله) «الصيام في الشتاء هي الغنيمة الباردة»

قاموس و اقرب الموارد و لسان العرب گفته‌اند: «الغنم الفوز بالشيء من غير مشقة» يعني مالي كه بدون مشقت و زحمت به دست بيايد.

ولي قيد بدون مشقت بودن، صحيح نيست، زيرا لازم مي‌آيد كه آي شامل غنيمت نشود چونكه غنيمت جنگ با زحمت به دست مي‌آيد و اصلاً در بسياري از موارد استعمال «مشقت» وجود ندارد و همچنين در نهآي ابن اثير و مفردات مطلق فائده را غنيمت دانسته‌اند.

و اما آنچه علّام عسكريبيان كرده كه غنيمت در اصل به معناي مطلق فائده بود سپس بعد از نزول آي شريفه در استفاده‌اي كه از راه پيروزي بر دشمن بدست آمده باشد استعمال شده و در عصري كه لغت را تدوين مي‌كردند در معناي دوم حقيقت شده است، صحيح به نظر نمي‌رسد زيرا تصريح لغويين كه سخنانشان را نقل كرديم و موارد استعمال كلمه، همه گواه بر اين است كه معناي غنم فرقي نكرده است.

بر فرض كه بعد از نزول آي مذكوره و استعمال كلمه حقيقت ثانوي پيدا شده و لكن در معناي آيتفاوتي حاصل نمي‌شود، زيرا معناي حادث كه بعد از عصر نزول پيدا شده نمي‌تواند معناي آي باشد، پس آي را بايد به معناي لغوي حمل كنيم واگر اين نظر درست باشد ممكن است در معناي رواياتيكه پس از حقيقت شدن اين لفظ در اين معناي دوم صادر شده دخيل باشد.

ب- موارد استعمال در كتاب و سنت و ... در احاديث زيادي غنيمت به معناي مطلق فائده آمده است مانند:

«و اغتنم من استقرضك»

«الطاعة غنيمة الأكياس»

«كالفالج الياسر الذي ينتظر اوّل فوزة من قداحه توجب له المغنم و يرفع بها عنه المغرم»

«الرهن لمن رهنه له غنمه و عليه غرمه»

«الصوم في الشتاء الغنيمة الباردة»

«فعندالله مغانم كثيرة»

در دعاي زكات آمده است: «اللهم اجعله مغنما و لا تجعله مغرما»

«غنيمة مجالس الذكر الجنة»

«در وصف روزه آمده است: «هو غنم للمؤمن»

در اين موارد كاملاً روشن است كه مراد از اين، مطلق سود و فائده است و نيز استفاده مي‌شود كه كلمه، در اثر كثرت استعمال حقيقت ديگري پيدا نكرده است همانطوريكه در تفسير «المنار» گفته: غنم بضم غين و مغنم و غنيمت در لغت آن چيزي است كه انسان به آن مي‌رسد و نائل مي‌شود و ظفر پيدا مي‌كند و قاموس قيد بدون مشقت را به حسب ذوق لغوي اضافه كرده است ولي دقيق نيست ... پس متبادر از استعمال اين است كه غنيمت و غنم عبارت است از به چنگ آوردن چيزي بدون اينكه در مقابل آن چيزي داده باشد ... لذا گفته‌اند: غرم ضد غنم است» كه غرامت بيرون رفتن مال از دست است بي‌آنكه مقابل آن را دريافت كند و به عكس غنم و غنيمت به چنگ آوردن مالي است بي‌آنكه در مقابل آن مالي را بدهد.

«يا اباذر غتنم خمساً قبل خمس شبابك قبل هرمك ...»

ج- در اخبار و احاديث غنيمت بمعناي مطلق فائده تفسير شده است: « كلّما أفاده الناس فهو غنيمة لافرق بين الكنوز و المعادن»

« ... انّ عبدالمطلب سنّ في الجاهلية خمس سنن ... وجد كنزا فاخرج منه الخمس و تصدق به فانزل الله عزّوجل: « واعلموا انّما غنمتم ...»

« ... فامّا وجه الأمارة فقوله تعالي: واعلموا انما غنمتم ... فجعل لله خمس الغنائم و الخمس الغنائم و الخمس يخرج من اربعة ...

در حديث اول صريحاً غنيمت را معنا مي‌كند و توضيح مي‌دهد كه فرقي ميان انواع درآمدها نيست و درحديث دوم عمل حضرت عبدالمطلب را مصداق آي مباركه قرار داده است.

د- بعضي از صحابه و تابعين نيز مغنم و غنم را اعم معنا كرده و به آن استدلال كرده‌اند كه خود نشانگر اين است كه مفهوم غنيمت اعم است و نقل به معناي خاص حاصل نشده است:

ابوبكر يك پنجم مال خود را وصيت كرد و استدلال نمود كه «اوصي بما رضي الله به لنفسه ثم تلي: واعلموا انما غنمتم»

از جابر بن عبدالله انصاري نقل شده «ماوجد من غنيمة ففيها الخمس» هر چه غنيمت پيدا شود در آن خمس هست، معلوم است كه اگر نظرش تنها غنيمت جنگ بود گفتن لغو و توضيح واضح بود.

ابن جريح گويد: اگر مردي زميني يا خانه‌اي خريد پس در آنجا مال عاديپيدا كرد، مال اوست و لذا مغنم است

محمد بن حسن شيباني مي‌گويد: اگر كسي در صحرا «ركاز» پيدا كند يا در معدن كار كند و چيزي بدست آورد؟ خود جواب مي‌دهد كه خمس بايد بدهد. گفتند: اگر خمس را داد باز هم زكات واجب است؟ گفت: آري اين ركاز و معدن مغنم است.

ابو عبيد در كتاب اموال از جابر بن عبدالله نقل كرده كه «عنبر» خمس ندارد زيرا غنيمت نيست و هر كس پيدا كند مالك مي‌شود.

عمر بن عبدالعزيز به عرو بن زيبر نوشت: مسلمانان سابق در مورد عنبر چه مي‌گفتند؟ عرو نوشت: پيش من ثابت شده كه عنبر بمنزله غنيمت است و خمس از آن گرفته مي‌شود.

در روايت ديگر چنين آمده: عرو نوشت: پيش من ثابت شده كه گذشتگان عنبر را به منزل غنيمت دانسته و خمس مي‌گرفتند.

ابو عبيد در اموال مي‌گويد: اما ديگران- غير مالك واهل مدينه- معدن را در شمار ركاز دانسته و در آن خمس را واجب مي‌دانند و ان را همانند غنيمت مي‌دانند و نيز مي‌گويد: در نظر من معدن به غنيمت شبيه‌تر است.

احمد بن يحيي كه از علماي زيديه است در كتاب بحر زخّار در خمس غنائم دريا از درّ و غيردرّ و شكار دريا و خشكي به آي شريفه استدلال كرده استو صريحاً آنان را كه غنيمت را به غنيمت جنگ مخصوص كرده‌اند ردّ مي‌كند و همچنين در خمس كنز به عموم آي استدلال نموده است.

ه- براي روشن شدن مطلب، جملاتي از نامه‌هاي رسول الله صلي الله عليه و آله را كه براي قبيله‌هاي عرب و يا به فرمانداران و حكام نوشته و در ضمن نامه، خمس غنائم را نيز جزء واجبات ديگر آورده است، اينجا ذكر مي‌كنيم:

1- در نامه‌اي كه براي قبيله بني البكاء نوشته چنين آمده است: « ... من اسلم و اقام الصلاة و آتي الزكاة و اطاع الله و رسوله و اعطي من المغنم خمس الله ...»

هر كس مسلمان شود و نماز بخواند و زكات بدهد و پيروي از خدا و رسول نمايد و از غنيمت خمس خدا را بدهد ...

2- در نام بني زهير نوشته شده: « ... ان شهدوا ان لا االه الّا الله ... و اقرّوا بالخمس في غنائمهم و سهم البني وصفيه ...»

3- در نامه‌اي كه براي طائف حدس نوشته مي‌فرمايد: «... و اقام الصلاة و آتي الزكاة واعطي حظ اله وحظ رسوله...»

و اقام نماز كند و زكات بدهد و سهم خدا و سهم رسول را بدهد.

4- براي قبيل بني جوين چنين نوشته است: «... اقام الصلاة و آتي الزكاة و فارق المشركين و اطاع الله و رسوله و اعطي من المغانم خمس الله و سهم النبي ...»

5- براي قبيله بني معاويه چنين نوشته است: «... اقام الصلاة و آتي الزكاة و فارق المشركين و اطاع الله و رسوله و اعطي من المغانم خمس الله و سهم النبي ...»

6- در نامه‌اي كه براي طائفه بني قرقه و بني جرمز نوشته چنين آمده: «... اقام الصلاة و آتي الزكاة و فارق المشركين و اطاع الله و رسوله و اعطي من المغانم خمس الله و سهم النبي ...»

7- و در نامه‌اي كه براي جناده و قبيله‌اش نوشته شده چنين است: «... باقام الصلاة و ايتاء الزكاة و من اطاع الله و رسوله و اعطي الخمس من المغانم خمس الله ...»

او موظف است به اقام نماز و پرداختن زكات و هر كس اطاعت دستورات خدا و رسولش كند و از مغانم خمس بدهد، خمس خدا را ...»

8- و به مالك بن احمر نوشت: «... اما نالهم ما اقامواالصلاة و آتوالزكاة ... و جانبواالمشركينو ادّواالخمس من المغنم و سهم الغارمين ...»

امان است براي آنها ماداميكه نماز را اقامه كنند و زكات بدهند و با مشركين قطع ارتباط كنند و خمس و سهم بدهكاران را بدهند ...

9- در نامه‌اي كه براي بني قيس بن اقيش نوشته شده چنين آمده: « فانتم اقمتم الصلاة آتيتم الزكوة واعطيتم سهم الله و الصفي فانتم آمنون ...»

پس شما اگر نماز را اقامه نمائيد و زكات را اداء كنيد و سهم خدا وصفي را بپردازيد در امان هستيد.

مراد از سهم الله پس از ذكر زكات مخصوصاً با آوردن كلم صفي همانا خمس است.

10- در نامه‌اي كه براي صيفي رئيس قبيله بني ثعلبه نوشته شده چنين است: «... و آتي الزكاة واعطي خمس المغنم و سهم النبي و الصفي ...»

بني ثعلبة تيره‌هاي زيادي دارد و اين نامه فقط براي بني ثعلب بن عامر كه ششيخ آنها صيفي بن عامر است نوشته شده و شايد آنها در سي‌وشش ميلي مدينه از طرف عراق سكونت داشته‌اند.

11-در نام جناد چنين است: «... ما اقامواالصلاة و آتوالزكاة ... و اعطوا من المغانم خمس الله و سهم النبي ...»

12- در نامه نهشل بن مالك ذكر شده كه: «... و اقام الصلاة و آتي الزكاة و اطاع الله و رسولهو اعطي من المغنم خمس الله و سهم النبي ...»

اين نامه در سال 9 براي يك قبيله از قبائل باهله نوشته شده كه رئيسشان نهشل بن مالك بوده است.

13-در نامه‌اي كه براي اهل يمن فرستاده شده و در آن نامه احكام اسلام در رابطه با يهود و جزي و در مورد زكات و نصاب زكات و نماز ذكر شده و در مورد خمس فرموده: «... و آتيتم الزكاة واعطيتم من المغانم خمس الله و سهم النبي والصفي»

14- در نامه‌اي كه بوسيل عمروبن حزم انصاري براي بزرگان قبيله‌هاي حمير شرحبيل و نعيم و حارث پسران عبد كلال و به قبائل همدان نوشته شده چنين است: «... فقد رجع رسولكم واعطيتم من الغنائم خمس الله عزّ و جل و ما كتب علي المؤمنين ...» فرستاد شما برگشت و شما از غنيمت‌هاي خود خمس خدا را داديد.

و در روايت ديگر چنين است: «... و ان الله قدهداكم بهدايته ان اصلحتم ... و آتيتم الزكوة و اعطيتم من المغانم خمس الله و سهم نبيه وصفيه ...»

15- در نامه‌اي براي خود عمروبن حزم انصاري نوشته كه نام مفصلي است در احكام حلال و حرام چنين آمده است: «وأمره أن يأخذ من الغنائم خمس الله و ما كتب علي المؤمنين في الصدقة ...»

و امر مي‌كند او را كه از غنائم خمس خدا را بگيرد و آنچه را كه بر مؤمنين واجب شده است در صدقه ...

16- در نامه‌اي كه براي ملوك عمان نوشته شده باز چنين آمده است: «... انهم ان آمنوا بالله و اقاموالصلاة و آتوالزكاة ... واعطوا حق النبي ...»

اين نامه امان است براي بندگان خدا ... اگر ايمان بخدا آورده و نماز را برپا دارند و زكات بدهند ... و حق رسول الله صلي الله عليه و آله را بپردازند.

حق پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله پس از ذكر زكات ظاهر است كه همان خمس است.

17- در نامه‌اي كه براي دو قبيل سعدهذيم از قضاعة و جزلم نوشته شده چنين آمده است: «وامرهم ان يدفعوا الصدقة و الخمس الي رسوليه ابّي و عنبسة أومن ارسلاه»

نظر تحقيقي در نامه‌ها

شايد بعضي خيال كنند كه مراد از كلم «غنائم» و «مغانم» در اين نامه‌ها غنائم جنگ است ولكن با قرائني كه ذيلاً ياد مي‌كنيم روشن مي‌شود كه مراد همان معناي لغوي (مطلق استفاده) مي‌باشد.

1- اصولاً جنگ در اسلام - و در هم حكومتهاي جهان- باأخص در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله با دستور مركز و تحت فرماندهي ولي امر مسلمين بالخصوص بافرمان رسول الله صلي الله عليه و آله يا در تحت فرماندهي خود آن حضرت يا كسي كه آن حضرت نصب مي‌نمود انجام مي‌شد در تاريخ اسلام جائي ديده نشده كه مردم و قبائل عرب خودسرانه بجنگند- بلكه جزئي‌ترين كارهاي اجتماعي بدون اجازه و نصب مقام مسئول انجام نمي‌شد حتي امام جماعت و جمعه و عامل زكات و ... بلكه در هيچ حكومتي چنين كاري ممكن نيست. و پس از خاتم جنگ غنائم همه در يك جا جمع شده و زير نظر امير لشكر پس از اخراج خمس بقيه ميان رزمندگان طبق دستور اسلامي تقسيم مي‌شد اين بود سنت و رسم در جنگهاي اسلامي و زمان حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و خلفاء بعد از او.

پس بنابراين نوشتن خمس غنائم در نامه‌هائي كه براي تأمين جاني و مالي قبائل عرب نوشته شده و يا بعنوان پيمان‌نامه نگارش يافته مناسب نيست بلكه مستهجن است.

مخصوصاً خطاب اين دستور بخود مردم است نه امراء لشكر و حكام و فرمانداران

زيرا مناسب اين است چيزي كه تكليف امير لشگر و يا حاكم و ووالي مي‌باشد به آنها خطاب كنند كه شما خمس را برداريد و بقيه را نه ميان قبائل عرب از صحرانشين‌ها و يا دهاتيها تقسيم نمائيد.

بنابراين نوشتن خمس در عهدنامه‌ها و تأمين نامه‌ها و تعهد گرفتن از آنان كه بپردازند و امان را به دادن آن متعلق كردن نشانگر اين است كه تكليف متوجه آن افراد است و اين بدهي در اموال مي‌باشد كه در اختيار آنها است و آنان بايد بپردازند.

2- اين قبيله‌ها كه نامه براي آنها نوشته شده است در جزيرة العرب و عمّان و بحرين و يمن و شام پراكنده بودند و گاهي هم قبيل بسيار كوچك و ضعيف بودند پس اينها به علت پراكندگي و ضعف و بيچارگي نيروي جنگ با كفار را نداشتند تا دستور داده شود كه شما هر وقت جنگ كرديد و غنائم جمگي بدست آورديد خمس آن را بدهيد.

بهمين جهت بايد گفت كه دستور خمس از غنائم جنگ نيست بلكه مراد درآمدهاي شخصي انها است كه بايد هر انسان طبق وظيفه اسلامي خود يك پنجم آن را بپردازد.

3- اگر مراد از غنائم در اين نامه‌ها غنائم جنگ باشد معناي اين دستور اين است كه به هر كس اجازه داده كه با دشمنان بجنگد در هر زمان و مكان كه بتواند و بخواهد و اين خود دستور بي‌نظمي و هرج و مرج است و ما قطعاً مي‌دانيم كه چنين دستوري خلاف اسلام است و حتماً از حضرت رسول صلي الله عليه و آله صادر نشده و نخواهد شد و عملاً هم در تاريخ اسلام چنين بي‌نظمي را نديده‌ايم بلكه برعكس كوچكترين كار در اسلام روي نظم و قانون بوده است.

4- در اين نامه‌ها يك سلسله از احكام اسلامي ذكر شده است مانند ايمان به توحيد و نبوت و اقامه نماز و روزه و زكات كه همه تكليف فردي- واجبات عيني مي‌باشد- يعني از هم افراد مسلمين خواسته شده است و خمس نيز در رديف آنها قرار داده شده كه بحكم وحدت سياق مانند آنها از هر فردي خواسته شده است و هر فرد مكلف به انجام آن هستند و اين معني در صورتي مكن است كه مراد از غنائم، غنائم جنگ نباشد يعني همانطوريكه هر فرد موظف است از مال خود زكات بدهد، موظف است كه از درآمد خود خمس بدهد.

5- در نامه‌اي كه بوسيل عمروبن حزم براي بزرگان حمير و همدان نوشته مي‌فرمايد: فرستادة شما برگشت و شما از غنائم، خمس خدا را اداء كرديد.

از اين عبارت معلوم مي‌شود كه آنها خمس مال خود را فرستاده بودند و حضرت رسول صلي الله عليه و آله رسيدن آن را در نامه درج كرده است.

6- در فرماني كه به نام عمروبن حزم و براي او نوشته و دستورات لازم را داده است دستور مي‌دهد كه خمس غنائم را در يمن بگيرد همانطوريكه دستور مي‌دهد كه زكات را بگيرد.

7- در نامه سعد و جذلم صريحاً مي‌فرمايد: كه آنها را امر مي‌كنم كه زكات و خمس را بدهند به دو فرستادة من كه اُبّي و عنبسة باشد يا به اشخاصيكه آنها فرستاده باشند با اينكه اين قبيله تازه مسلمان شده بودند و در راه اسلام جنگ نكرده بودند. معلوم مي‌شود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله براي خمس نيز مأمور داشته همانطوريكه براي زكات مأمور مخصوص داشته است همانطوريكه عمروبن حزم را مأمور جمع خمس نموده ات.

8- ممكن است توهم شود كه در اين نامه‌ها مقصود از خمس گنج (ركاز) است كه در مدارك آينده خواهد آمد كه علي عليه السلام از ركاز در يمن خمس گرفت ولكن با تدبر كوتاهي معلوم مي‌شود كه در اين نامه‌ها كه به قبائل مختلف در جزيرة العرب و يمن و شام و بحرين نوشته شده، تنها ذكر گنج مناسب نيست بلكه مستهجن است زيرا در اين بلاد چقدر گنج پيدا شده بود و يا ممكن بود پيدا شود تا اين همه اهتمام و تكرار در نامه‌ها بفرمايند؟ پس اين اهميت دادن و تكرار در طول و عرض كشور اسلامي براي قبائل بزرگ و كوچك مي‌رساند كه مسأله، مورد ابتلاء و كثيرالوقوع بوده است همانطوريكه در بحثهاي آينده اشاره خواهد شد.

اشكال: در اين نامه‌ها صفي و سهم النبي با خمس غنائم ذكر شده و چونكه صفي غنائم فقط در غنائم جنگ مال رسول الله صلي الله عليه و آله هست، ممكن است كه همين قرينه باشد بر اينكه مراد از «مغانم» و «غنائم» غنيمت جنگ باشد.

جواب: اولاً اين كلمه‌ها (صفي و سهم النبي) با خمس در نامه‌هاي عمروبن حزم و قضاعة و جذلم و مالك بن احمر و فجيع و ملوك عمان و جهنيه ذكر شده بنابراين اگر نامه‌هاي ديگر براي خاطر بودن اين كلمه‌ها مجمل شود به اين نامه‌ها ضرري نمي‌رساند.

و ثانياً: چون صفي و سهم النبي با يكي از اقسام غنيمت تلازم داشت لذا ذكر صفي بعد از آن بي‌مناسبت نيست.

ثالثاً: احتمال مي‌رود در نامه‌ها صفي و سهم النبي عطف تفسير باشد براي بيان كردن اينكه خمس بعنوان اصطفاء پيامبر از جانب خدا مي‌باشد.

مأمورهاي رسول خداصلي الله عليه و آله براي جمع‌آوري خمس

و- از مدارك زير معلوم مي‌شود كه رسول خداصلي الله عليه و آله براي جمع‌آوري اموال عمومي دو دسته مأمور داشت كه بالخصوص با فرمان از طرف رسول الله صلي الله عليه و آله فرستاده مي‌شدند.

1- مأمورين اخذ زكات كه بعداً به ياري خداوند در اين مورد صحبت خواهيم نمود.

2- مأمورهاي اخذ خمس كه آنها نيز مانند دسته اول رسماً مأموريت پيدا مي‌كردند خمس را از مردم جمع نموده و بحضور رسول الله صلي الله عليه و آله برسانند حالا به مصادر زير مراجعه فرمائيد:

در نامه عمروبن حزم كه فرمان مأموريت او كه ضمناً مشتمل بر دستورات و احكام اسلامي بود- قبلاً- ذكر شد و در ميان مسلمانان شهرت بسزائي پيدا نمود رسول خدا صلي الله عليه و آله به او دستور مي‌‌دهد كه يك پنجم از مغانم را بگيرد.

«وقتي خبر بعثت رسول الله (صلي الله عليه و آله) به اهل يمن رسيد نمايندگان خود را فرستادند و بحضور حضرتش رسيدند و عرض ايمان نمودند حضرت هم نامه‌اي براي آنان نوشت و در آن نامه صريحاً اموال آنها را محترم دانسته بشرط اينكه مسلمان باشند و حضرت حكّام و مأموراني فرستاد تا احكام و سنن اسلامي را يادشان بدهند و صدقات و جزيه - از يهود و نصاري- را بگيرند»

در نامه‌اي كه حضرت براي پسران عبد كلال - شرحبيل و نعيم حارث- و همدان فرستاد، چنين فرموده: فرستاد شما برگشت و شما غنائم را داديد

در اين نامه تقدير و تشكر شده از اعمال و رفتارشان و ضمناً اعلام مي‌نمايد كه خمس فرستاده شده، رسيده است.

در نامه‌اي كه براي بني سعد وجذلم نوشته دستور مي‌دهد كه خمس و زكات را به فرستادگانم: «ابّي» و «عنبسة» بدهيد

ابن قيم نقل مي‌كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي بن ابي‌طالب عليه السلام را براي قضاوت كردن و براي گرفتن اخماس به يمن اعزام فرمود

معلوم است كه اهل يمن با ميل و رغبت مسلمان شدند و جنگي در آنجا نبود و هر كس اطلاع از تاريخ داشته باشد در اين جهت شك نخواهد كرد.

در بدآي و نهآي از بريده نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را فرستاد بسوي خالدبن وليد تا خمس را تحويل بگيرد.

از زيدبن ارقم نقل شده كه رسول الله صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را به يمن فرستاد ركازي را آوردند علي عليه السلام خمس آن را برداشت و بقيه را به صاحبش برگردانيد.

در اعلام الوري نقل كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را به يمن فرستاد تا آنها را دعوت به اسلام كند و گفته شده: فرستاد كه خمس ركاز را بگيرد و تعليم احكام كند و حلال و حرام را يادشان بدهد و به نجران فرستاد تا صدقات آنها را جمع‌آوري نمايد و جزيه بگيرد

ابن جريح مي‌گويد: خبر داد مرا جعفر بن محمد كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) علي بن ابيطالب را براي گرفتن خمس ركازي به يمن فرستاد

محمية بن جزء مردي بود از بني زبيد كه رسول خدا صلي الله عليه و آله او را مأمور اخماس نمود

«اگر كسي بگويد: كه رسول خدا صلي الله عليه و آله علي عليه السلام را فرستاد براي جمع صدقات مردود است (علاوه بر اينكه صريحاً نقل شده كه براي جمع‌ اخماس فرستاده شده بود) زيرا رسول خدا صلي الله عليه و آله بني هاشم را براي جمع‌آوري صدقات نمي‌فرستاد و داستان عبدالمطلب بن ربيعه و فضل بن عباس مشهور است بلكه رسول خدا صلي الله عليه و آله موالي خود را نيز از اين عمل منع مي‌كرد ابو رافع را منع كرد و فرمود «مولي القوم من انفسهم و انا لا تحلّ لنا الصدقة»

ز- باز يكي ديگر از شواهديكه در معناي «غنمتم» در آي شريفه موجود است و قرينه است بر اينكه مراد معناي لغوي مي‌باشد حديثي است كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده است:

طائفه عبدالقيس ابتداء در تهامه سكونت داشتند به بحرين كوچ كردند و در سال نهم هجرت يا سال دهم رؤساء آنها به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيدند و مورد مهرباني و اكرام قرار گرفتند و براي آنها نامه‌اي نوشتند.

عبدالقيس عرض كردند: ما نمي‌توانيم بحضورتان برسيم مگر در ماههاي حرام ميان ما و شما اين قبيل كافر از «مضر» حائل‌اند دستوراتي روشن بفرمائيد تا به افراد قبيل خودمان برسانيم و بدينوسيله بهشت برويم ... حضرت آنان را به چهار چيز امر و از چهار چيز نهي فرمودند امر كردند آنها را به ايمان به يكتائي خدا و فرمودند آيا مي‌دانيد ايمان به يكتائي خدا چيست؟ گفتند: خدا و رسولش بهتر مي‌دانند فرمودند: شهادت دادن به يگانگي او (شهادة ان لا اله الّا الله) و اينكه محمد رسول الله است و نماز را برپاداشتن و زكات دادن و ماه رمضان را روزه گرفتن و اينكه از «مغنم» خمس بدهيد

علاوه بر قرائني كه در شرح نامه‌ها ذكر كرديم اينجا خود طائف عبدالقيس اظهار مي‌كنند كه، از ترس طائف مضر نمي‌توانند از خانه‌هاي خود بيرون آيند و نمي‌توانند مسافرت كنند مگر در ماههاي حرام كه در امن هستند قهراً اينها توانائي جنگ ندارند تا غنائمي از آن بدست آورند.

ظاهر حديث اين است كه رسول الله صلي الله عليه و آله وظائف شخصي روزمرة آنان را بيان مي‌كند تا هر كدام به وظيفه شخصي خود قيام كنند و انجام دهند.

چون حکومت اسلام حکومت قانون است، قانون شناسان و از آن بالاتر دين شناسان يعني فقهاء بايد متصدي آن باشند. ايشان هستند که بر تمامي امور اجرائي و اداري و برنامه ريزي کشور مراقبت دارند. فقهاء در اجراي احکام الهي امين هستند، نبايد بگذارند قوانين اسلام معطل بماند يا در اجراي آن کم و زياد شود. (ص80 ـ حکومت اسلامي)


. تفسير فخر رازي 15/166 .

. بخاري در كتاب فرض الخمس حديث را اينطور نقل مي‌كند:«عن الزهري قال اخبرني علي بن الحسين انّ حسين بن علي عليهما السلام اخبره ان عليا قال كانت لي شارف من نصيبي من المغنم يوم بدر و كان صلي الله عليه و سلم اعطاني شارفا من الخمس ...» رجوع به ج 4/95 و حاشيه فتح ج6/135 و تفسير قرطبي ج8/1 و صحيح مسلم ج3/1568 كتاب اشر به حديث 2 .

. فتح الباري ج6/136 .

. سيره ابن هشام ج2/240/242 و المنار ج10/4/5 و يعقوبي ج2/58 و كامل ابن اثير ج2/114 و تفسير قرطبي ج8/9 و اسدالغابة ج3 .

. قتح ج6/136 .

. فتح ج 6/136 و المنار ج10/4/5 .

. فتح الباري 6/136 .

.

. الصحيح من سيرة النبي (صلي الله عليه و آله) ج3/288 از ابن عساكر تحقيق محمودي ج3/ 90 و رجوع شود به مناقب خوارزمي/225 و فرائد السمطين ج1/ 322 و در حاشي ابن عساكر از مصادر زياد نقل كرده است.

. اسراء، 26 .

. سوره انفال، آيه 40 .

. در لسان العرب، ج12/45 مي‌گويد: «الغنم الفوز بالشي من غير مشقة ... غنم الشيء غنما فازبه ... و قد تكرر في الحديث: ذكر الغنيمة و المغنم و الغنائم و هو ما اصيب من اموال اهل الحرب».

در مسالك الأفهام، ج2/76 مي‌گويد: ظاهر الغنيمة ما اخذت من دار الحرب و يؤيده الآيات اسابقة واللاحقة و علي ذلك حملها اكثر المفسرين و الظاهر من اصحابنا انهم يحملونها علي الفائدة مطلقا و ان لم يكن من دار الحرب.

. طبرسي در مجمع‌البيان پس از اين جمله و جملات ديگر مي‌گويد: «وقال اصحابنا: ان الخمس واجب في كل فائدة تحصل للانسان من المكاسب و ارباح التجارة و في الكنوز ... و يمكن ان يستدل علي ذلك بهذه ال/اية فان في عرف اللغة يطلق علي جميع ذلك اسم الغنم و الغنيمة. ج3 ص 149 چاپ بيروت.

. يعني چون آيه در جنگ بدر نازل شده و اموالي كه در آنجا بوده - كه قطعاً آيه شريفه آن را شامل است- غنيمت جنگ بوده همين سب اشتباه شده و بعضي خيال كرده‌اند كه معناي غنيمت اين است و توجه نكرده‌اند كه آيه همه درآمدها و فائده‌ها را مي‌گويد، كه غنيمت جنگ هم يكي از آنها است.

. تفسير ثعالبي، ج2/98 .

. رجوع شود به صحاح و مقائيس للغة و تهذيب اللغة (علامه عسكري در مقدمه مرآة العقول)

. رجوع شود به مقدمه علّامه متتبع سيد مرتضي عسكري در مقدمه مرآة العقول .

. قبلاً نقل شد كه قرطبي در تفسير ج8/1 گفته: « ولاتقتضي اللغة هذا التخصيص» اجتهاد در معناي لفظ باعث شده كه لفظ را از معناي حقيقي بيرون كرده و در يكي از افراد و مصاديق استعمال نموده و آيه شريفه را بدون جهت مقيد و حكم را نيز قهراً مقيد كرده‌اند.

. نهج‌البلاغة نامه /31: هر كس از تو قرض بخواهد غنيمت بشمار و استفاده كن.

. نهج‌البلاغة حكم /331: طاعت خدا از سود و استفاده اشخاص زيرك است.

. نهج‌البلاغه خطبه/ 23: مانند قمار باز برنده‌اي كه منتظر پيروزي است كه براي او غنيمت آورده و غرامت را ببرد».

. فائده‌اش از آن او و غرامت و خسرانش به عهده او است.غنم در اين حديث در مقابل غدم استعمال شده و کاملا اثبات مي کند که غنم مطلق فائده است.

. نهاي در كلمه غنم و ثعالبي ج2/98 در تفسير آيه: روزه در زمستان غنيمتي بي‌زحمت و مشقت است.

. نساء/94 «پس نزد خدا غنيمتهاي زيادي هست» .

. مقدمه مرآة العقول ج1/ 84-85: « پروردگارا آن را سود قرار ده و غرامت قرار نده»

.مقدمه مرآة العقول ج1/84-85: «منافع مجالس ذكر، بهشت است».

. مقدمه مرآة العقول ج1/84-85: « روزه غنيمت است براي مؤمن.

. و لكن در اثر كثرت استعمال در غنائم جنگي شهرت حاصل شده بطوريكه گاهي در حديث در مقابل كنز وخوض ذكر شده است ولكن اين شهرت در تفسير آيه مؤثر نيست.

. تفسير المنار، ج10/3 .

. وسائل، ج1، 86 حديث 12.

. جامع الاحاديث، ج8/548 از فقه الرضا.

. جامع‌الاحاديث، ج8/538 از فقيه وخصال: عبدالمطلب درزمان جاهليت پنج سنّت را قرار داد ... گنجي پيدا كرد و خمس آن را داد وخدا اين آيه را نازل فرمود: واعلموا انما غنمتم و در ص 539 از عيون نقل كرده است.

. جامع الاحاديث، ج8/ 529 از وسائل.

. مصنف عبدالرزاق، ج9/66.

. مصنف عبدالرزاق، ج4/ 116 .

. عادّي يعني از زمان قوم عاد مانده كنايه از چيز قديمي و كهنه است.

. مصنف، ج4/116.

. الرّكاز- ج أركزه و ركزان: ماركزه الله اي احدثه و دفنه في المعادن من ذهب او فضة و غيرها (المنجد)

. اصل شيباني، ج2/138 .

. ص 480. 485 .

. مصنف عبدالرزاق، ج4/ 64/65 .

. ص472-474 .

. بحر زخار، ج3/ 212 .

. اسدالغابة، ج4/175 واصابة، ج3/ رقم 6958 و ج1/53 و رسالات النّبوية /237 و طبقات ج1/ 274 و وثائق سياسية/ 264، بنوالبكاء در ميان راه مكه و بصره منزل داشتند.

. طبقات، ج1/279 و ج7/ق 1/26 و كنزالعمال ج2/ 271 و سنن ابي داود در كتاب خراج باب بيستم و سنن بيهقي ج6/303 و ج7/58 و ج9/13 و مسند احمد ج4/ 7/78.363 و اموال ابي عبيد ص 12 و اسدالغابة ج5/ 40/ 389 و استيعاب در ترجمه نمربن تولب واصابة ج3/573 و رسالات نبوية /102/103 و جمهرة رسائل العرب ج1/ 68 از مواهب رزقاني ج3/ 382 و صبح الأعشي ج13/ 329 و وثائق سياسية/ 373 از اعلام السائلين و اغاني و نصب الراية و مغازي ابن اسحاق و مصنف ابن ابي شيبة و معجم الصحابة و منتقي.

اگر شهادت بدهند به يگانگي خدا و نماز را برپا دارند و زكات را بپردازند و اقرار كنند به خمس در غنيمتهايشان و به سهم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و صفّي او.

. طبقات، ج1/66 و وثائق سياسية/65 .

حدس تيره‌اي از لخم است كه در شهري از شهرهاي شام بنام حدس ساكن بودند.

. طبقات، ج1/269 و وثائق سياسية/221.

نماز را بر پا دارد و زكات بدهد و با مشركين قطع رابطه كند و خدا و رسول را اطاعت نمايد و از مغانم خمس بدهد و سهم پيامبر را بپردازد.

بني جوين تيره‌اي از طي بودند و در تيماء ساكن بودند.

. طبقات، ج1/269 و وثائق سياسية/250 .

نماز اقامه كند و زكات رابدهد و دستور خدا و رسولش را پيروي كند و از مغانم، خمس خدا و سهم پيامبر را بپردازد.

بني معاويه در جبل اجاء كه مقر طائفه طي بود سكونت داشتند.

. طبقات، ج1/271 و مجموعة /181 .

اين دو طائفه از بني جهنيه بودند كه در ميان مدينه و واد القري منزل داشتند.

. اسدالغابة/ج1/300 و اصابة، ج1/247 و رسالات نبويه/131 و كنز العمال، ج5/320 و وثائق سياسيه/196 .

. اسد الغابة، ج4/ 271 و اصابة، ج3/ 338 و رسالات نبويه /253 و استيعاب، ج3/381 و وثائق/202 از معجم الصحابة و ميزان الاعتدال، در لسان الميزان اين نامه را اشتباهاً بنام مبارك بن احمر نقل كرده است.

مالك بن احمر در سال 9 آمده مسلمان شده و اين نامه را گرفته و براي دعوت كردن قوم خود بسوي اسلام برگشت و مسكن‌شان نيز ميان مدين و تبوك بود و ستار مشتري را مي‌پرستيدند.

. اسدالغابة، ج1/328 و رسالات نبويه/138 و اصابة، ج1/278 .

احتمال مي‌رود كه اين نامه با نامه بني زهير بن اقيش و درنقل رواة الفاظ آن اختلاف پيدا كرده است ولكن چون يكي براي نمربن تولب و ديگري براي حارث بن زهير نوشته شده احتمال اتحاد بعيد است بلكه ظاهراً دو نفر رئيس قبيله رفته‌اند و هر كدام يك نامه گرفته‌اند.

. اصابة، ج2/197 و رسالات نبويه، 188-189 اسدالغابة، ج3/34 واستيعاب، ج3/ 194 و وثائق سياسية/64 .

. طبقات، ج1/ 270 و كنز العمال، ج5/320 و وثائق سياسية/196 .

اين نامه احتمال مي‌رود كه با نامه شماره 7 يكي باشد ولي در عين حال قرينه‌اي براي اتحاد در دست نداريم.

. طبقات، ج1/284 و رسالات نبويه/294 .

. يعقوبي، ج2/64 و در طبقات، ج1/264 و ج3/121 و فتوح البلدان/83 و كنز العمال، ج5/318 و احكام القرآن جصاص، ج3/120 و ترتيب مسند امام شافعي بطور اشاره‌نامه را نقل كرده‌اند.

. تهذيب تاريخ ابن عساكر، ج6/273 و اموال /21 و سنن بيهقي، ج4/89 و كنزالعمال، ج3/186-187 و 252-253 و مستدرك حاكم، ج1/395-396 و جمهرة رسائل العرب/89 از مواهب، ج3/381 و ديگران نيز بطور اشاره نقل كرده‌اند و وثائق سياسية- ص 185 از ابن حبان در صحيح و مجمع الزوائد، ج3 و زرقاني، ج3 .

. طبري، ج2/381 و بداية و نهاية، ج/75 و فتوح البلدان بلاذري، ص 82 و سير حلبي، ج3/258 و سير ابن هشام، ج4/ 258-260 و سيرة دحلان در حاشيه حلبي، ج3/30 و كتابهاي ديگري در مكاتيب ص187 همه را ذكر نموده‌ايم مانند رسالات نبويه و طبقات واصاب و تاريخ ابن خلدون و اموال ابي عبيد و...

. تنوير الحوالك ج1/157 و طبري، ج2/388 و بداية و نهاية، ج5/ 76 و فتوح البلدان بلاذري، ص 80 و ير ابن هشان، ج4/265 و كنزالعمال، ج3/ 186 و تاريخ ابن خلدون، ج2/ 829- 831 و رسالات نبويه، 204 والدر المنثور، ج2/253 و استيعاب، ج2/517 و خراج ابي يوسف /77 و اعلام السائلين /45 و مسند احمد، ج2/14-15 و ترمذي، ج3/ 17 و ابن ماجه ج1/573-575-575 و دارمي، ج1/381-382-383-385و ج2/161-188-192-195 و اصابة، ج2/ 532 گاهي در اين مصادر قسمتي از نامه نقل شده است و در غير مصادر نيز به نامه اشاره شده مانند احكام القرآن جصاص، ج3/187 والدر المنثور، ج1/342-343 و ترتيب المسند شافعي، ج2/235 و مستدرك حاكم، ج1/393-392-390 ووثائق سياسية، از مصادر زياد نيز اسم برده است و سنن ابي داود ج2/98-99 والسنة قبل التدوين/305.

. كتاب اموال تأليف ابي عبيد، ص 20 و رسالات نبويه، ص 134 و جمهرة رسائل العرب، ج1/47 از صبح الاعشي، و وثائق سياسيه از اعلام السائلين و رسالات نبويه.

. طبقات، ج1/ق 2-32-24 و وثائق سياسية، ص224 و مقدمه مرآةالعقول، ج1، 102-103 و الصحيح من السيرة، ج3/310 .

. اقتباس از مقدمه مرآة العقول علامه عسكري

. در مكاتيب الرسول بطور مفصل مدارك اين نامه و نامه‌هاي ديگر ذكر شده است.

. در مكاتيب الرسول بطور مفصل مدارك اين نامه و نامه‌هاي ديگر ذكر شده است.

. قبلاً مدارك نامه ذكر شد.

. مجله «الهادي» سال 6 عدد2 ص 52 مقاله علامه سيد جعفر مرتضي- زادالمعاد، ج1/22.

. 5/104

. مجمع‌الزوائد، ج3/78، و نصيب الرايه زيلعي، ج2/ 382 و مصنف عبدالرزاق، ج4/116 .

. بحارالانوار، ج21/ 360 از اعلام الوري

. مصنف عبدالرزاق، ج4/116 .

. الصحيح من السيرة، ج3/312 از اموال ابي عبيد ص416

. مجمع الزوائد، ج3/ 91 واسدالغابة، ترجمه عبدالمطلب بن ربيعة و نوفل بن حارث و مجمية و صحيح مسلم، ج3/118 باب تحريم زكات بر آل نبي (صلي الله عليه و آله) و سنن نسائي، ج1/365 و سنن ابي داود و اموال ابي عبيد/329 و مغازي واقدي /696-697 و تفسير عياشي، ج2/93 .

. الصحيح من السيرة، ج3/312-313 .

. رجوع شود به بخاري، ج1/22-23-139 و ج2/131 و ج5/213 و صحيح مسلم، ج1/46-48-49 و سنن نسائي، ج2/333 و مسند احمد، ج1/221 و 361 و ج3/318 و ج5/136 و اموال ابي عبيد /12 و 20 و ترمذي باب ايمان و سنن ابي داود ج3/330 و ج4/219 و فتح الباري، ج1/120 حديث را مفصلاً شرح داده است و سنن بيهقي، ج6/294/303 و كنز العمال، ج1/20/19 و مقدمه مرآة العقول تأليف علامه محقق آقاي عسكري از كثيري از مدارك و الصحيح من السيرة، ج3/308- مكاتيب الرسول 2/378 .

. اين حديث با الفاظ گوناگون نقل شده است ولي از نظرمعني تفاوتي ندارند و همه يك معني را مي‌رسانند ما به برخي از الفاظ متن حديث اشاره مي‌كنيم:

«... تعطوا الخمس من المغنم»

«... و أن تؤدّوا الي خمس ما غنمتم» و «أن تؤدّوا خمس ما غنمتم» و «تعطوا الخمس من المغانم» و «تؤتوا من المغانم الخمس» «واعطوا الخمس من الغنائم» و «ان تودواالخمس من المغنم».

/ 1